نـخـسـت ايـنـكـه : مـنـظـور مـكـانـهـائى است كه در آنجا براى خدا سجده مى شود كه
مصداق اكـمـل آن مـسـجـد الحـرام ، و مـصـداق ديگرش ساير مساجد، و مصداق گسترده
ترش ، تمام مـكـانـهـائى اسـت كـه انـسان در آنجا نماز مى خواند، و براى خدا سجده
مى كند، و به حكم حديث معروف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: جعلت
لى الارض مسجدا و طـهـورا (تمام روى زمين
، سجده گاه و وسيله طهور (تيمم كردن ) براى من قرار داده شده همه جا را شامل مى
شود.
و به اين ترتيب پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه خانه كعبه را بتكده
سـاخـتـه بـودنـد، و بـه اعـمـال مـسـيـحـيـان مـنحرف كه به سراغ
(تثليث ) رفته و در كليساهاى
خود خدايان سه گانه را مى پرستيدند، قرآن مى گويد:
تـمـام مـعـابـد، مـخـصـوص خـدا اسـت و در اين معابد، جز براى خدا سجده نمى توان
كرد و پرستش غير او ممنوع است .
دوم ايـنـكـه منظور از مساجد اعضاى هفتگانه سجده است ، اين اعضاء را تنها براى خدا
بايد بـر زمـيـن گذاشت و براى غير او جايز نيست ، چنانكه در حديث معروفى از امام
نهم (محمد بـن عـلى الجـواد)
(عليه السلام ) نقل شده است كه (معتصم
عباسى ) در مجلسى كه از فـقـهـاى اهـل
سـنـت در آن جمع بودند سؤ ال كرد كه دست دزد را از كدام قسمت بايد بريد؟ بـعـضـى
گـفـتند: از مچ ، و به آيه تيمم استدلال كردند، بعضى ديگر گفتند: از مرفق و بـه
آيـه وضـو اسـتـدلال كـردنـد، (مـعـتـصـم
) از آن حضرت عليه السلام در اين باره تـوضـيـح خـواسـت ، حـضـرت عـليـه
السـلام نـخـسـت از او (در خـواسـت نـمـود
كه از سؤ ال خـود صـرفـنظر كند، و چون اصرار كرد، فرمود: آنچه آنها گفتند همه خطا
است ، تنها بـايـد چـهـار انـگـشت از مفصل انگشتان بريده شود، و كف دست و انگشت شست
باقى بماند، هـنـگـامى كه معتصم جوياى دليل شد، امام به كلام پيغمبر (صلى الله عليه
و آله و سلم ) كـه سـجـود بـايـد بـر هـفـت عـضـو بـاشـد پـيـشـانـى و دو دسـت و دو
سـر زانـوهـا و پاها اسـتـدلال كـرد و سـپس افزود اگر از مچ يا مرفق بريده شود دستى
براى او باقى نمى ماند كه سجده كند، در حالى كه خداوند فرموده و ان المساجد لله
يعنى اين اعضاى هفتگانه مـخـصـوص خدا است ، و آنچه مخصوص خدا است نبايد قطع كرد،
اين سخن اعجاب معتصم را بـرانـگـيـخـت و دسـتـور داد بـر طـبـق حـكـم آن حـضـرت
دسـت دزد را از مفصل چهار انگشت ببرند).
و به اين مضمون ، احاديث ديگرى نيز نقل شده است .
ولى احاديثى كه در اين زمينه نقل شده غالبا بدون سند و يا با سند ضعيف
اسـت ، و از اين گذشته موارد نقضى دارد كه پاسخ گوئى از آن آسان نيست ، مثلا در
ميان فـقـهـاى مـا مـسـلم اسـت كـه اگـر (سارق
) براى دفعه دوم دزدى كند (بعد از آن كه حد بـراى او جـارى شـده بـاشـد)
قسمت جلو پاى او را قطع مى كنند و پاشنه پا را سالم مى گـذارند در حالى كه انگشت
بزرگ پا نيز از اعضاى هفتگانه سجده است و همچنين در مورد
(محارب )
كه يكى از مجازاتهايش قطع قسمتى از دست و پا است .
سـوم : اين كه منظور از مساجد همان سجود است ، يعنى همواره سجده بايد براى خدا باشد
و براى غير او نمى توان سجده كرد.
اين احتمال نيز خلاف ظاهر آيه است ، و شاهدى بر آن نيست .
از جـمـع بـنـدى آنـچـه گفته شد استفاده مى شود كه آنچه موافق ظاهر آيه مى باشد
همان تـفـسـيـر اول اسـت ، و تـنـاسب كاملى با آيات قبل و بعد در مورد توحيد و
مخصوص بودن عـبـادت بـراى خـدا دارد، و تـفـسـيـر دوم مـمـكـن اسـت از قبيل توسعه
در مفهوم آيه بوده باشد، و اما تفسير سوم شاهدى براى آن وجود ندارد.
و در ادامه اين سخن براى بيان تاءثير فوق العاده قرآن مجيد و عبادت پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) مى افزايد (هنگامى
كه بنده خدا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بـه عـبـادت بـرمى خاست و خدا را مى
خواند گروهى از جن سخت اطراف او جمع شدند)
(و انه لما قام عبد الله يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا).
(لبد)
(بر وزن پدر) به معنى چيزى است كه اجزاى آن روى هم متراكم شده باشد، اين تعبير
بيانگر هجوم عجيب مؤ منان جن براى شنيدن قرآن در
اولين برخورد با آن ، و همچنين بيانگر جاذبه فوق العاده نماز پيامبر (صلى الله عليه
و آله و سلم ) است .
بـراى ايـن آيـه دو تـفـسـيـر ديـگـر نـيـز بـيـان شـده : نـخـسـت ايـنـكـه مـؤ
مـنـان جـن حـال يـاران پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله و سلم ) را شرح مى دهند
كه چگونه با همان تـعـداد كـمـى كـه در مكه داشتند براى شنيدن سخنانش از سر و دوش
هم بالا مى رفتند، و منظور اين بود كه طايفه جن از آنها سرمشق گرفته ، به سوى ايمان
بشتابند.
ديـگر اينكه بيان حال مشركان عرب است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
مـشـغـول نـمـاز و قـرآن مـى شـد سـخت اطراف او را مى گرفتند، و به استهزا و آزارش
مى پرداختند.
ولى تـفـسـيـر اخـير تناسب چندانى با هدف مبلغان جن كه مى خواستند ديگران را به
ايمان تشويق كنند ندارد، و مناسب يكى از دو معنى قبل است .
نكته :
تحريف در تفسير آيه (و ان المساجد لله
)
مـسـاءله (تـوسـل
) بـه پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اولياى دين (عليهم
السـلام ) يعنى آنها را وسيله و شفيع در درگاه خدا قرار دادن مطلبى است كه نه با
حقيقت تـوحـيـد مـنافات دارد، و نه با آيات قرآن مجيد، بلكه تاءكيدى است بر توحيد،
و اينكه هـمـه چيز از ناحيه خدا است ، در آيات قرآن نيز كرارا به مساءله شفاعت و
همچنين استغفار و طلب آمرزش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى مؤ منان
اشاره شده است .
بـا ايـن حـال بـعـضـى از دور افـتـادگـان از تعليمات اسلام و قرآن اصرار دارند كه
هر گـونـه تـوسـل و شـفـاعـتى را منكر شوند، و براى اثبات مقصود خود دستاويزهائى
پيدا كرده اند، از جمله آيه فوق (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا) مى
باشد، آنها مى گـويـنـد: مطابق اين آيه قرآن دستور مى دهد نام هيچكس را همراه نام
خدا نبريد، و جز او را نخوانيد، و شفاعت نطلبيد!
ولى انصاف اين است كه اين آيه هيچ ارتباطى به مطلب آنها ندارد، بلكه هدف از آن نفى
شرك ، يعنى چيزى را همرديف خدا در عبادت ، يا طلبيدن حاجت ، قرار دادن است .
به تعبير ديگر: اگر كسى به راستى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را صاحب اختيار
و مـسـتقل در انجام آن بشمرد مشرك است ، همانگونه كه واژه
(مع ) در جمله فلا تدعوا مع
الله بـه ايـن مـعـنـى گواهى مى دهد كه نبايد كسى را
(همرديف ) خدا و
(مبداء تاءثير مستقل ) دانست .
ولى اگـر از انـبياء الهى شفاعتى بخواهد، يا تقاضاى وساطت در درگاه پروردگار كند
نـه تـنـها آن را نفى نمى كند بلكه قرآن گاه خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) را بـه اين معنى دعوت كرده ، و گاه به ديگران دستور داده از پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) شفاعت بخواهند.
در آيـه 103 تـوبـه مـى خـوانـيـم : خـذ مـن امـوالهـم صـدقـة تـطـهـرهـم و
تـزكـيهم بها و صل عليهم ان صلاتك سكن لهم : (از
اموال آنها زكات بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى ، و (هنگام گرفتن زكات ) به
آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است ).
و در آيه 97 سوره يوسف از زبان برادرانش خطاب به پدر مى خوانيم : يا ابانا استغفر
لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين (اى پدر! براى
ما استغفار كن كه ما خطا كار بوديم ).
يـعـقـوب نـيـز ايـن تـقـاضـا را نـه تـنـهـا انـكـار نـكـرد بـلكـه بـه آنـهـا قول
مساعد داد و گفت : سوف استغفر لكم ربى : (به
زودى براى شما از درگاه خداوند تقاضاى آمرزش مى كنم ).
بـنـابراين مساءله توسل و شفاعت طلبيدن به مفهومى كه گفته شد از دستورهاى صريح قرآن
است .
آيه و ترجمه
قل إ نما أ دعوا ربى و لا أ شرك به أ حدا(20)
قل إ نى لا أ ملك لكم ضرا و لا رشدا(21)
قل إ نى لن يجيرنى من الله أ حد و لن أ جد من دونه ملتحدا(22)
إ لا بـلاغـا مـن الله و رسـالاتـه و من يعص الله و رسوله فإ ن له نار جهنم خالدين
فيها أ بدا(23)
حـتـى إ ذا رأ وا مـا يـوعـدون فـسـيـعـلمـون مـن أ ضـعـف نـاصـرا و أ قل عددا(24)
|
ترجمه :
20 - بگو: من تنها پروردگارم را مى خوانم ، و هيچكس را شريك او قرار نمى دهم .
21 - بگو: من مالك زيان و هدايتى براى شما نيستم .
22 - بگو: (اگر من بر خلاف فرمانش رفتار كنم ) هيچكس مرا در برابر او پناه نمى دهد
و پناهگاهى جز او نمى يابم .
23 - تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا، و رساندن رسالات او است و هر كس نافرمانى خدا
و رسولش كند آتش دوزخ از آن او است ، جاودانه در آن مى مانند.
24 - (ايـن كـارشـكنى كفار همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه آنچه را به آنها وعده
داده شده ببينند، آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيفتر و جمعيتش كمتر است .
تفسير:
بگو: من مالك سود و زيان كسى نيستم
در ايـن آيـات بـراى تـحـكـيـم پـايـه هـاى تـوحـيـد، و نـفـى هـر گونه شرك كه در
آيات قبل به آن اشاره شده بود نخست به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور
مى دهد:
(بگو من تنها پروردگارم را مى خوانم و فقط
او را عبادت مى كنم ، و هيچكس را شريك او قرار نمى دهم
) (قل انما ادعوا ربى و لا اشرك به احدا).
سـپـس دسـتـور مـى دهـد: (بـگـو من مالك
زيان و سودى براى شما نيستم و هدايت به دست ديگرى است
) (قل انى لا املك لكم ضرا و لا رشدا).
و بـاز اضـافه مى كند: (بگو اگر من نيز بر
خلاف فرمان حق رفتار كنم هيچكس مرا در بـرابـر او پـنـاه نـمـى دهـد، و مـلجـاء و
پـنـاهـگـاهـى جـز او نـمـى يـابـم )
(قل انى لن يجيرنى من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا).
بـه اين ترتيب نه كسى مى تواند به من پناه دهد نه چيزى مى تواند پناهگاه واقع شود
ايـن سـخـنـان از يكسو اعتراف به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند است ، و از سوى ديگر
هر گونه (غلو)
را در مورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نفى مى كند، و از سوى سـوم نـشـان
مـى دهـد كه نه تنها از بتها كارى ساخته نيست كه شخص پيامبر (صلى الله عـليـه و آله
و سـلم ) نـيـز بـا آنـهـمـه عـظمت ملجاء و پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى
تواند باشد، و از سوى چهارم به بهانه جوئيها و انتظارات بى موردى كه افراد لجوج در
برابر
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشتند و از او تقاضاى كارهاى خدائى مى
كردند پايان مى دهد، و ثابت مى كند كه توسل و شفاعت نيز به اذن خدا است .
(مـلتـحـد)
بـه مـعـنـى پـنـاهـگـاه مـطـمـئن اسـت ، و در اصـل از مـاده
(لحـد) (بـر وزن مـهـد) بـه
مـعـنى حفره اى است كه در كنار قرار گرفته بـاشـد شـبيه آنچه براى مردگان در عمق
قبر كنده مى شود كه در يكسوى عمق قبر مقدارى پـيـشـروى بـه يـك طـرف مـى كـنـند، و
جسم مرده را در آن مى گذارند، تا خاك به روى او ريـخـتـه نـشـود، و از آسيب جانوران
نيز محفوظتر بماند، سپس به هر مكان و پناهگاه مطمئن ديگرى اطلاق شده است .
هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه نيز اشاره كرديم منظور از اين تعبيرات اين است
كه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) در بـرابـر خـداونـد و بـه طـور
مـسـتـقـل هـيـچ نـقـشـى نـدارد، در عـيـن حـال مـى تـوانـد از خـدا تـقـاضـاى حـل
مـشـكـلات بـراى مـردم كند، و يا تقاضاى هدايت براى افراد شايسته بنمايد و اين عين
توحيد است نه شرك .
قـابـل توجه اينكه : در اين آيات در مقابل (ضر)
(زيان ) (رشد)
(هدايت ) قرار داده شـده ، اشـاره بـه ايـنـكـه سود و نفع حقيقى در هدايت است ،
همانگونه كه در سخنان جن در آيـات گـذشـتـه در بـرابر شر، رشد قرار گرفته بود، و
اين هر دو با يكديگر هماهنگ است .
در آيه بعد مى افزايد: (تنها وظيفه من
ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالتهاى او است
) (الا بلاغا من الله و رسالاته ).
اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيات قرآن كرارا به آن اشاره شده ،
چنانكه در آيه 92 مائده مى خوانيم : انما على رسولنا البلاغ المبين
(تنها چيزى كه بر عهده پيامبر است ابلاغ آشكار است
).
و در آيه 188 - اعراف آمده است : قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله و
لو كنت اعـلم الغـيـب لاسـتـكـثـرت مـن الخـير و ما مسنى السوء ان انا الا نذير و
بشير لقوم يؤ منون
(بـگـو مـن مالك سود و زيانى براى خويش
نيستم ، مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر از غيب باخبر بودم منافع فراوانى براى خود
فراهم مى ساختم ، و هيچ بدى به من نمى رسيد، من تنها بيم دهنده و بشارت دهنده ام
براى گروهى كه ايمان مى آورند).
بـراى ايـن جـمـله تفسير ديگرى نيز از سوى جمعى از مفسران ذكر شده ، و آن اينكه :
(من هيچگونه پناهگاهى براى نجات خود جز ابلاغ دعوت حق و اداى رسالت او
ندارم ).
در ايـنـكـه ميان (بلاغ
) و (رسالات
) چه تفاوتى است ؟ بعضى گفته اند (بلاغ
) اشاره به ابلاغ اصول دين است و
(رسالات ) بيان فروع دين .
بعضى (بلاغ
) را به معنى ابلاغ دستورات الهى و (رسالات
) را به معنى اجراى آنها دانسته اند.
ولى بـه نـظـر مـى رسد كه هر دو به يك معنى باز گردد و تاءكيد يكديگر باشد، به
قـريـنه آيات متعددى از قرآن كه هر دو را به صورت يك معنى ذكر مى كند، مانند آيه 62
اعراف كه مى گويد ابلغكم رسالات ربى : من (رسالتهاى
) پروردگارم را به شما
(ابلاغ )
مى كنم (و آيات متعدد ديگر)
و به هر حال در پايان آيه هشدار مى دهد كه هر كس معصيت خدا و رسولش
را كـنـد آتش جهنم از آن او است ، و جاودانه در آن مى ماند (و من يعص الله و رسوله
فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور هر گنهكارى نيست ، بلكه منظور مشركان و كافران است زيرا هر
گنهكارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى باشد.
سـپـس مـى افـزايد: (اين وضع كفار و
مشركان كه پيوسته مسلمانان را استهزا مى كنند و ضـعـيـف مـى شمرند همچنان ادامه مى
يابد تا زمانى كه آنچه را كه به آنها وعده داده شده بـبـيـنـنـد، آنـگـاه مـى
دانـنـد چه كسى ياورش ضعيفتر، و جمعيتش كمتر است (حتى اذا رأ وا ما يوعدون فسيعلمون
من اضعف ناصرا و اقل عددا).
در ايـنـكـه مـنـظـور از جمله (ما يوعدون
) عذاب دنيا يا آخرت ، يا هر دو است ؟ تفسيرهاى مـتـعـددى گفته اند، ولى
مناسب اين است كه معنى آن عام و گسترده باشد، بخصوص اينكه فـزونـى و كـمـى عـدد و
ضـعف و قدرت ناصر و ياور بيشتر مربوط به دنيا است ، و لذا جـمـعـى از مـفسرين آن را
به مساءله جنگ بدر كه در آن قوت و قدرت مسلمانان آشكار گشت تـفـسـيـر كـرده انـد، و
در روايـات متعددى به ظهور مهدى (ارواحنا فداه ) تفسير شده است ، بـنـابـرايـن اگـر
آيـه را بـه مـعـنـى وسـيـعـش تـفـسـيـر كـنـيـم هـمـه ايـنـهـا را شامل مى شود.
بعلاوه در آيه 75 سوره مريم نيز آمده است : حتى اذا رأ وا ما يوعدون
امـا العـذاب و امـا الساعة فسيعلمون من هو شر مكانا و اضعف جندا:
(اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعده الهى را با چشم خود
ببينند: يا عذاب اين دنيا، يا عذاب آخرت ، آن روز مى دانند چه كسى موقعيتش بدتر و
لشكرش نا تواناتر است ).
بـه هـر حـال لحـن آيـه به خوبى نشان مى دهد كه دشمنان اسلام پيوسته قدرت و كثرت
نفرات خود را به رخ آنها مى كشيدند، و آنها را ضعيف و ناتوان مى شمردند قرآن به اين
وسـيـله بـه مـؤ مـنـان دلدارى و نـويـد مـى دهـد كـه سـرانـجام روز پيروزى آنها و
شكست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسيد.
نكته ها:
1 - صداقت رهبران الهى
يـكى از ويژگيهاى (رهبران الهى
) اين است كه بر خلاف رهبران شيطانى هرگز پر مدعا و خود بزرگ بين و
متكبر و مغرور نيستند.
در حـالى كـه فرعون فرياد احمقانه انا ربكم الاعلى :
(من خداى بزرگ شما هستم )! و
هـذه الانـهـار تـجـرى مـن تـحـتـى : (ايـن
شـاخـه هـاى عـظـيـم رود نـيـل هـمـه زيـر نـظـر مـن جـريـان دارد)
بـلنـد مى كرد، رهبران الهى در نهايت تواضع و فـروتـنـى خـود را بنده كوچكى از
بندگان خدا معرفى مى نمودند كه در برابر اراده او هيچ قدرتى از خود ندارند.
در آيـه 110 كـهـف مـى خوانيم : قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى :
(بگو من تنها بشرى همچون شما هستم جز اينكه بر من وحى مى شود).
و در جـاى ديـگـر آمـده : و مـا ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى
و ما انا الا نذير مبين : (من نمى دانم
خداوند با من و با شما چه خواهد كرد؟
تـنـهـا از چـيـزى پـيـروى مـى كـنم كه بر من وحى مى شود، و جز بيم دهنده آشكارى
نيستم (احقاف 9).
و در آيـه ديـگـر مـى خـوانـيـم : قـل لا اقـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا اعـلم
الغـيـب و لا اقول لكم انى ملك : (بگو من
نمى گويم خزائن خدا نزد من است من از غيب آگاه نيستم (جز آنچه خدا به من بياموزد) و
ادعا نمى كنم كه من فرشته ام ) (انعام
50).
آنـها حتى اگر به اوج قدرت مادى مى رسيدند هرگز دست و پاى خود را گم نمى كردند و
هـمـچـون سـليـمـان مـى گـفـتـنـد هـذا مـن فـضـل ربـى :
(ايـن قـدرت و شـوكـت از فضل پروردگار من است
) (نمل 40).
جـالب ايـنـكـه در آيـات مـتعددى از قرآن مجيد تعبيرات تندى ديده مى شود كه مخاطب
در آن شـخـص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و به او عتاب مى كند و
هشدار مى دهد كه دقيقا مراقب مسؤ وليتهاى خويش باشد.
مـجـمـوعه اين آيات و آيات گذشته كه تعداد آن در قرآن كم نيست سند زنده اى بر
حقانيت ايـن پـيـامـبـر بـزرگ اسـت ، و گـر نـه چـه مـانـعـى داشت در برابر توده
مردمى كه آماده پذيرش هر گونه مقامى براى او بودند، مقامات عظيمى براى خود ادعا كند
كه از دسترس فكر بشر بالاتر، و دور از هر گونه چون و چرا باشد همانگونه كه تاريخ
نظير آن را در مورد رهبران شيطانى بسيار نشان داده است .
آرى تـعـبـيـراتـى هـمـچـون آيـات مـورد بـحـث و مـانـنـد آن از شـواهـد زنـده
حـقـانـيـت دعـوت رسول الله است .
2 - فزونى جمعيت مهم نيست ، ايمان جمعيت مهم است .
در آيـات قـرآن ايـن مطلب زياد به چشم مى خورد كه طاغوتهاى هر زمان نفرات و فزونى
جمعيت خود را به رخ ديگران مى كشيدند، و در برابر انبياء به آن مى باليدند.
فـرعـون در تـحقير هواداران موسى مى گفت : ان هؤ لاء لشرذمة قليلون :
(اينها گروهى اندكند) (شعرا -
54).
و مـشـركـان عـرب و مـى گـفـتـنـد: نـحـن اكـثـر امـوالا و اولادا و مـا نـحـن
بـمـعـذبـيـن : (مـا اموال و فرزندان
بيشترى داريم ، و هرگز مجازات نخواهيم شد)
(سبا 35).
و گاه يك فرد بى ايمان در مقابل يك فرد مؤ من ، ثروت و نفراتش را به رخ او مى كشيد
مـى گـفـت : انـا اكـثـر مـنـك مـا لا و اعـز نـفـرا:
(مـن ثـروتـى بيشتر از تو دارم و نفراتى نـيـرومـنـدتـر)
(كـهـف 34) ولى در مـقـابل ، افراد مؤ من به پيروى انبياء و رهبران الهى هـرگـز روى
فزونى جمعيت و نفرات تكيه نمى كردند، منطق آنها اين بود كم من فئة قليلة غلبت فئة
كثيرة باذن الله : (چه بسيار گروه اندكى
بر گروه بسيارى به فرمان خدا پيروز شدند)
(بقره 249).
امـيـر مـؤ مـنـان على (عليه السلام ) مى فرمايد ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق
الهدى لقلة اهله : (اى مردم در طريق هدايت
هرگز از كمى نفرات وحشت نكنيد).
تاريخ انبيا مخصوصا تاريخ زندگى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز
نشان مى دهد كه چگونه جمعيتهاى انبوه و بى ايمان با داشتن همه گونه قدرت در برابر
مؤ منان اندك ياران او گرفتار شكست و درماندگى شدند، در قرآن مجيد در داستان
(بنى اسـرائيـل ) و
(فـرعـون ) و
(طـالوت ) و
(جـالوت )، و آيـات مـربـوط به
جنگ
(بدر)
و (احزاب )
نيز اين معنى به خوبى منعكس شده است .
آيه و ترجمه
قل إ ن أ درى اقريب ما توعدون أ م يجعل له ربى أ مدا(25)
عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أ حدا(26)
إ لا من ارتضى من رسول فإ نه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا(27)
ليـعـلم أ ن قـد أ بـلغـوا رسـالات ربـهـم و أ حـاط بـمـا لديـهـم و أ حـصـى كل شى
ء عددا(28)
|
ترجمه :
25 - بـگـو مـن نـمى دانم آنچه به شما وعده داده شده نزديك است ، يا پروردگارم
زمانى براى آن قرار مى دهد؟!
26 - عالم الغيب او است ، و هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد،
27 - مـگـر رسـولانـى كه آنها را برگزيده است و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى
آنها قرار مى دهد.
28 - تـا بـداند پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند، و او به آنچه
نزد آنها است احاطه دارد، و هر چيزى را احصا كرده است .
تفسير:
عالم الغيب خدا است
چـون در آيات قبل اشاره به اين حقيقت شده بود كه (استهزا
و سركشى اين گروه همچنان ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانـى كـه وعـده الهـى دائر بـر
عـذاب فـرا رسـد) ايـن سـؤ ال را بـرمـى
انـگـيـزد كـه ايـن وعـده كـى تـحـقق مى يابد؟ همانگونه كه مفسران در شاءن نزول آيه
نيز ذكر كرده اند كه بعضى از مشركان مانند (نضر
بن حارث ) كه بعد از نـزول آيـات گـذشـتـه
هـمـيـن سـؤ ال را مـطـرح كـردنـد، قـرآن مـجـيـد بـه پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى
گويد:
(بـگـو من نمى دانم آنچه را به شما وعده
داده شده (از عذاب دنيا و قيام رستاخيز) نزديك اسـت ، يـا پـروردگـارم زمـانـى
بـراى آن قـرار مـى دهـد)؟ (قل ان ادرى ا
قريب ما توعدون ام يجعل له ربى امدا).
ايـن عـلم مـخـصـوص ذات پاك خدا است ، و او خواسته از بندگانش مكتوم بماند تا موضوع
امـتـحـان و آزمون خلق كامل گردد، چرا كه اگر بدانند دور است يا نزديك در هر دو
صورت امتحان كم اثر خواهد بود.
(أ مـد)
(بـر وزن صمد) به معنى زمان است ، با اين تفاوت كه به گفته
(راغب ) در
(مـفـردات )
(زمـان ) شامل ابتدا و انتها
هر دو مى شود، ولى (امد)
تنها به انتهاى زمان چيزى مى گويند.
و نـيـز گـفـتـه انـد (امـد)
و (ابـد)
از نـظر معنى به هم نزديكند، با اين تفاوت كه
(اءبـد)
مـدت نـامـحـدود را شامل مى شود، در حالى كه (اءمد)
مدت محدودى را، هر چند طولانى باشد.
بـه هـر حـال بـارهـا در آيـات قـرآن مـجـيـد بـه اين معنى برخورد مى كنيم كه هر
وقت سؤ ال از زمان قيامت مى شد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اظهار بى
اطلاعى مى فرمود و مى گفت : علم آن مخصوص خدا است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه روزى (جـبـرئيـل
) در صـورت يك عرب بيابانى در برابر پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله و
سلم ) ظاهر شد، و از جمله سؤ الاتى كه از آن حضرت نمود اين بود كه گفت : اخبرنى عن
الساعة : (به من بگو كى قيامت برپا مى شود)؟
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود: مـا المـسـئول عـنـهـا
بـاعـلم مـن السـائل (كـسـى كـه از او سـؤ
ال مى كنى (در اين مساءله ) آگاه تر از سؤ ال كننده نيست
)!
بار ديگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت : يا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )! متى
الساعة : (اى محمد! قيامت كى خواهد آمد)؟
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ويحك انها كائنة فما اعددت لها؟!:
(واى بر تو قيامت مى آيد، بگو. ببينم چه چيز براى آن فراهم كرده اى ؟!
اعرابى گفت من نماز و روزه بسيارى فراهم نكرده ام ، ولى خدا و رسولش را دوست دارم .
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمود: فانت مع من احببت :
(پس تو با كسى خواهى بود كه دوستش دارى )!
(آنـس )
يـكـى از يـاران پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: فما فرح
المـسـلمـون بـشـى ء فـرحـهـم بـهـذا الحـديـث : (مـسـلمـانـان
از هـيچ سخنى مانند اين سخن خوشحال نشدند).
سپس در ادامه اين بحث يك قاعده كلى را در مورد علم غيب بيان مى دارد و مى فرمايد:
(عالم الغيب خدا است او هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد)
(عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا)
سـپـس بـه عـنـوان يـك اسـتـثـنـا از ايـن مـسـاءله كـلى مـى افزايد:
(مگر رسولى كه او را بـرگـزيـده ، و از آنـان راضـى شـده
) (الا مـن ارتـضـى مـن رسول )
به او آنچه را بخواهد از علم غيب مى آموزد، و از طريق وحى به او ابلاغ مى كند.
(سپس مراقبين و نگهبانانى از پيش رو و پشت
سر همراه او مى فرستد) (فانه يسلك من بين
يديه و من خلفه رصدا)
(رصـد)
در اصل معنى (مصدرى
) دارد و به معنى آمادگى براى مراقبت از چيزى است ، و بر اسم
(فاعل ) و
(مفعول ) نيز اطلاق شده است ،
و در مفرد و جمع هر دو به كار مـى رود، يـعـنـى بـه يـك فرد مراقب و نگهبان يا
جمعيت مراقبين و نگهبانان هر دو اطلاق مى شود.
و مـنـظـور از آن در ايـنـجـا فـرشـتـگـانـى اسـت كـه خـداونـد بـعـد از نزول وحى
به آنها دستور مى دهد پيامبرش را از هر سو احاطه كنند، و از شر شياطين جن و انـس و
وسـوسـه هـاى آنها و آنچه اصالت وحى را خدشه دار مى كند، محافظت و پاسدارى نمايند،
تا پيام الهى بى كم و زياد و بدون كمترين خدشه اى به بندگان ابلاغ گردد.
و ايـن خود يكى از دلائل معصوم بودن پيامبران است كه با نيروهاى غيبى و امدادهاى
الهى ، و مراقبت فرشتگان او، از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه آخـريـن آيـه سـوره اسـت دليـل وجـود ايـن
نـگـاهبانان و مراقبين را چنين بيان مى كند: (مقصود
اين است كه خدا بداند كـه پـيـامـبرانش رسالتهاى پروردگارشان را بى كم و كاست ابلاغ
كرده اند، و خداوند بـه آنـچـه نـزد آنـها است احاطه دارد، و هر چيزى را دقيقا احصا
كرده است ) (ليعلم ان قد ابـلغـوا رسـالات
ربـهـم و احـاط بـمـا لديـهـم و احـصـى كل شى ء عددا).
مـنـظـور از (عـلم
) در ايـنـجـا علم فعلى است ، و به تعبير ديگر معنى آيه اين نيست كه
خـداونـد چـيـزى را دربـاره پـيـامبرانش نمى دانسته و بعدا دانسته است ، چه اينكه
علم خدا ازلى و ابـدى و بـى پـايـان اسـت ، بـلكه منظور اين است كه اين علم الهى در
خارج تحقق يـابـد و صـورت عـيـنـى بـه خود بگيرد، يعنى پيامبران رسالت او را عملا
ابلاغ كنند و اتمام حجت نمايند.
نكته ها:
1 - تحقيق گسترده اى پيرامون علم غيب
بـا دقـت در آيـات مختلف قرآن به خوبى روشن مى شود كه دو دسته آيه در زمينه علم غيب
وجود دارد نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى
نمايد، مانند آيه 59 انعام و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا
هـو: (كـليـدهـاى غـيـب نـزد خـدا اسـت
كـه جـز او كـسـى آنـهـا را نـمـى دانـد)،
و آيـه 65 نـمـل قـل لا يـعـلم مـن فـى السـمـوات و الارض الغـيـب الا الله بگو
هيچيك از كسانى كه در آسمانها و زمين هستند غيب را نمى دانند، جز خدا.
و مـانـنـد آنـچـه دربـاره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آيه 50 سوره
انعام آمده اسـت قـل لا اقـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا اعـلم الغـيب :
(بگو من به شما نمى گويم خزائن خداوند نزد من است ، و من غيب را نمى
دانم )
و در آيـه 188 اعـراف مـى خـوانيم و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير
(اگر من غيب را مـى دانـسـتـم خـيـر فـراوانـى بـراى خـود فراهم مى
نمودم و بالاخره در آيه 20 يونس مى خوانيم ، فقل انما الغيب لله : بگو غيب مخصوص
خدا است
و امثال اين آيات .
گـروه دوم آيـاتـى است كه به روشنى نشان مى دهد كه اولياى الهى اجمالا از غيب آگاهى
داشـتـنـد چـنانكه در آيه 179 آل عمران مى خوانيم و ما كان الله ليطلعكم على الغيب
و لكن الله يـجـتبى من رسله من يشاء: (چنان
نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را
بخواهد برمى گزيند) (و قسمتى از اسرار غيب
را در اختيار او مى گذارد)
و در مـعـجـزات حضرت مسيح مى خوانيم كه فرمود: و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى
بـيـوتكم : (من شما را از آنچه مى خوريد،
يا در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم
). (آل عمران - 49)
آيه مورد بحث نيز با توجه به استثنائى كه در آن آمده نشان مى دهد كه خداوند قسمتى
از علم غيب را در اختيار رسولان برگزيده اش قرار مى دهد (زيرا استثناء از نفى هميشه
اثبات است )
از سوى ديگر آياتى از قرآن كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است نيز كم نيست ، مانند آيه
دوم تـا چـهـارم سـوره روم : غـلبـت الروم فـى ادنـى الارض و هم من بعد غلبهم
سيغلبون فى بضع سنين : (روميان مغلوب
شدند، و اين شكست در سرزمين نزديك واقع شد، اما آنها بعد از ايـن مـغـلوبـيـت بـه
زودى غـالب خـواهـنـد شـد در عـرض چـنـد سـال )
و آيـه 85 سوره قصص كه مى گويد: ان الذى فرض عليك القران لرادك الى معاد آنكس كه
قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاهت (مكه ) باز مى گرداند
و آيـه 27 فـتـح كـه مـى گـويـد: لتـدخـلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين :
(شما به خواست خدا مسلما وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت
) و مانند اين آيات :
اصولا وحى آسمانى كه بر پيامبران نازل مى شود نوعى غيب است كه در اختيار آنان قرار
مـى گـيـرد، چـگـونـه مـى توان گفت آنها آگاهى از غيب ندارند در حالى كه وحى بر
آنان نازل مى شود.
از همه اينها گذشته روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سـلم ) و امـامـان مـعصوم (عليهم السلام ) اجمالا آگاهى از غيب داشتند، و گاه از
آن خبر مى دادنـد. مـثـلا در داستان فتح مكه و ماجراى
(حاطب بن ابى بلتعه ) كه نامه
اى به مردم مكه نوشت و به دست زنى بنام (ساره
) داد، تا به مشركان مكه برساند، و آنها را از حـمـله قـريب الوقوع لشكر
اسلام آگاه سازد، و آن زن نامه را در ميان گيسوان خود پنهان كـرد، و بـه سـوى مـكـه
حـركـت نـمـود، پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) على (عليه السلام ) و بعضى
ديگر از مسلمانان را به سراغ او فرستاد، و فرمود: در منزلگاهى كه نـامش روضه
(خاخ ) است به چنين زنى برخورد
مى كنيد كه نامه اى از (حاطب
) به مـشـركـان مـكـه دارد، نـامـه را از او بـگيريد، و آنها آمدند و او
را يافتند، او در آغاز شديدا انكار كرد، ولى سرانجام اعتراف نمود و نامه را از او
گرفتند.
و مـانـند خبر دادن از ماجراى جنگ (موته
) و شهادت جعفر، و بعضى ديگر از فرماندهان اسـلام كه در همان لحظه وقوع
، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه مسلمانان را آگاه كرد و مانند آن
در زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كم نيست .
در (نـهـج البـلاغـه
) نـيـز پيشگوئيهاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد كه نـشـان مى
دهد على (عليه السلام ) اين اسرار غيب را مى دانست ، مانند آنچه در خطبه 13 در
مـذمت اهل بصره آمده است كه مى فرمايد: كانى بمسجدكم كجؤ جؤ سفينة قد بعث الله
عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فى ضمنها.
(گـويـا مى بينم عذاب خدا از آسمان و زمين
بر شما فرود آمده و همه غرق شده ايد، تنها قله بلند مسجدتان همچون سينه كشتى در روى
آب نمايان است ! در روايات ديگرى كه در كـتب علماى اهل سنت و شيعه نقل شده
پيشگوئيهاى متعددى از آن حضرت (عليه السلام ) نسبت بـه حـوادث آينده آمده است ،
مانند آنچه به (حجر بن قيس
) فرمود كه تو را بعد از من مجبور به لعن مى كنند.
و آنچه درباره مروان فرمود كه او پرچم ضلالت را بعد از پيرى به دوش خواهد كشيد.
و آنچه (كميل بن زياد)
به (حجاج )
گفت كه (امير مؤ منان على (عليه السلام )
به من خبر داده كه تو قاتل منى ).
و آنچه درباره خوارج نهروان فرمود كه در جنگ با آنها از گروه ما،
ده نفر كشته نمى شود، و از آنها ده نفر نجات نمى يابد و مطلب عينا چنين شد
و آنـچـه دربـاره مـحـل قبر امام حسين (عليه السلام ) به هنگام عبور از كنار سرزمين
كربلا به (اصبغ بن نباته
) فرمود.
در كـتـاب فـضـائل الخـمـسـه روايـات فـراوانـى از كـتـب اهـل سـنـت دربـاره وسـعـت
فـوق العـاده عـلم عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده كه ذكر همه آنها در اينجا به طول
مى انجامد.
در روايـات اهـل بـيـت (عـليـهم السلام ) نيز در احاديث متعددى اشاره به علم غيب
براى امامان مـعـصوم شده است از جمله در كتاب كافى جلد اول در ابواب متعدد تصريح يا
اشاراتى در اين زمينه ديده مى شود.
و مـرحـوم عـلامه مجلسى در بحار الانوار جلد 26 احاديث زيادى كه بالغ بر 22 حديث مى
شود در اين زمينه آورده است .
رويهمرفته روايات در زمينه آگاهى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان
معصوم (عليهم السلام ) بر اسرار غيب در حد تواتر است .
اكنون سخن در اين است كه چگونه بين اين آيات و روايات كه بعضى علم غيب را از غير
خدا نفى ، و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم ؟
در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد.
1 - از مـعـروفـترين راههاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم
ذاتى و اسـتـقـلالى است ، غير او مستقلا هيچگونه آگاهى از غيب ندارند، و هر چه
دارند از ناحيه خدا است ، با الطاف و عنايت او است ، و جنبه تبعى دارد.
شاهد اين جمع همان آيه مورد بحث است ، كه مى گويد:
(خـداونـد هـيـچـكـس را از اسـرار غـيب
آگاه نمى كند، مگر رسولانى را كه مورد رضايت او هستند)
در (نهج البلاغه
) نيز به همين معنى اشاره شده است كه وقتى على (عليه السلام ) از حـوادث
آيـنده خبر مى داد (و حمله مغول را به كشورهاى اسلامى پيش بينى مى فرمود) يكى از
يـارانـش عـرض كـرد: اى امـيـر مؤ منان آيا داراى علم غيب هستى ؟ حضرت خنديد و
فرمود: ليـس هـو بـعـلم غـيـب ، و انـما هو تعلم من ذى علم !
(اين علم غيب نيست ، اين علمى است كه از صاحب علمى (پيامبر) آموخته ام
)!
اين جمع را بسيارى از دانشمندان و محققان پذيرفته اند.
2 - اسـرار غـيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خدا است و هيچكس جز او نمى داند مانند
قـيام قيامت ، و امورى از قبيل آن ، و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد،
چنانكه در نـهـج البلاغه در ذيل همان خطبه اى كه در بالا اشاره كرديم مى فرمايد: و
انما علم الغيب عـلم السـاعـة ، و مـا عـدده الله سـبـحـانـه بـقـوله : ان الله
عـنـده عـلم السـاعـة ، و يـنـزل الغـيـث ، و يـعلم ما فى الارحام ، و ما تدرى نفس
ما ذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت : (علم
غيب تنها علم قيامت و آنچه خداوند در اين آيه برشمرده است مى باشد آنـجـا كـه مـى
فـرمـايـد: آگـاهـى از زمـان قـيـامـت مخصوص خدا است و او است كه باران را نازل مى
كند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هيچكس نمى داند فردا چه مى كند يا در چه
سرزمين مى ميرد)
سپس امام (عليه السلام ) در شرح اين معنى افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحم ها
قرار دارد آگـاه اسـت ، پـسـر اسـت يـا دخـتـر؟ زشـت اسـت يـا زيـبـا؟
سـخـاوتـمـنـد اسـت يـا بخيل ؟ سعادتمند است يا شقى ؟ اهل دوزخ است يا بهشت ؟ ...
اينها علوم غيبى
اسـت كـه غـيـر از خدا كسى نمى داند، و غير از آن علومى است كه خدا به پيامبرانش
تعليم كرده و او به من آموخته است .
مـمـكـن اسـت بـعـضـى از انـسـانـهـا عـلم اجـمـالى بـه وضـع جـنـيـن يـا نزول
باران و مانند آن پيدا كنند، اما علم تفصيلى و آگاهى بر جزئيات اين امور مخصوص ذات
پـاك خـدا است ، همانگونه كه در مورد قيامت ما نيز علم اجمالى داريم ، اما از
جزئيات و خصوصيات قيامت بى خبريم ، و اگر در رواياتى آمده است كه پيامبر يا امامان
از بعضى از نوزادان ، يا از پايان عمر بعضى از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم
اجمالى است .
3 - راه ديگر براى جمع ميان اين دو گروه از آيات و روايات اينكه اسرار غيب در دو جا
ثبت اسـت : در (لوح مـحـفـوظ)
(خزانه مخصوص علم خداوند) كه هيچگونه دگرگونى در آن رخ نـمـى دهـد و هيچكس از آن
آگاه نيست و (لوح محو و اثبات
) كه علم به مقتضيات است نـه عـلت تامه ، و به همين دليل قابل دگرگونى
است و آنچه ديگران نمى دانند مربوط به همين قسمت است .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان لله علما لم يعلمه الا
هو، و علما اعلمه ملائكته و رسله ، فما اعلمه ملائكته و انبياءه و رسله فنحن نعلمه
(خداوند علمى دارد كه جز خودش نمى داند و علمى دارد كه فرشتگان و
پيامبران را از آن آگاه ساخته ، آنچه را به فرشتگان و پيامبران و رسولانش داده ما
مى دانيم )
از امـام عـلى بـن الحـسـين (عليه السلام ) نيز نقل شده است كه فرمود: لو لا آية فى
كتاب الله لحدثتكم بما كان و ما يكون الى يوم القيامة ! فقلت له اية آية ؟
فـقـال : قـول الله : يـمـحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب :
(اگر آيه اى در قرآن مجيد نبود من از آنچه در گذشته اتفاق افتاده ، و
حوادثى كه تا روز قيامت اتفاق مى افتد، خـبـر مـى دادم ، كسى عرض كرد كدام آيه ؟
فرمود: خداوند مى فرمايد يمحو الله ما يشاء:
(خـدا هـر چـيـزى را بـخواهد محو مى كند،
و هر چيزى را بخواهد ثابت مى دارد و ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد او است
)
تـقـسـيم بندى علوم مطابق اين جمع بر اساس حتمى بودن و نبودن آن است و در جمع سابق
بر اساس مقدار معلومات است (دقت كنيد)
4 - راه ديـگـر اينكه خداوند بالفعل از همه اسرار غيب آگاه است ولى انبياء و اولياء
ممكن اسـت بـالفـعـل بـسـيـارى از اسـرار غيب را ندانند، اما هنگامى كه اراده كنند
خداوند به آنها تعليم مى دهد، و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى
گيرد.
بـنابراين جمع ، آيات و رواياتى كه مى گويد آنها نمى دانند اشاره به ندانستن فعلى
است و آنها كه مى گويد مى دانند اشاره به امكان دانستن آن است .
اين درست به آن مى ماند كه كسى نامه اى را به انسان بدهد كه به ديگرى برساند، در
ايـنـجـا مـى تـوان گـفـت : او از مـحـتـواى نـامـه اطـلاعـى نـدارد، و در عـيـن
حـال مـى تواند نامه را باز كند و باخبر شود گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او
داده در اين صورت مى توان او را از يك نظر عالم به محتواى نامه دانست ، و گاه به او
اجازه نداده است .
شاهد اين جمع رواياتى است كه در كتاب كافى در بابى تحت عنوان ان الائمة اذا شاؤ ا
ان يعلموا علموا: (امامان هر گاه بخواهند
چيزى را بدانند به آنها تعليم داده مى شود)،
از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اذا اراد
الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله بذلك : هنگامى كه امام اراده مى كند چيزى را بداند
خدا به او تعليم مى دهد
ايـن وجـه جمع بسيارى از مشكلات را در زمينه علم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) و امـام (عليه السلام ) حل مى كند، از جمله اينكه : چگونه آنها، آب يا غذائى را
كه مثلا مسموم بود مى خوردند، در حالى كه جايز نيست انسان به كارى كه موجب خطر براى
او است اقدام كـنـد، بـايد گفت در اين گونه موارد پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) يا امام (عليه السلام ) اجازه نداشته اند كه اراده كنند تا اسرار غيب بر آنها
آشكار گردد.
هـمـچـنـيـن گـاه مـصـلحت ايجاب مى كند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا
امام (عليه السـلام ) مـطـلبـى را نـدانـد، يـا آزمـايـشـى بـراى او صـورت گـيـرد
كـه مـوجـب تكامل او گردد، همانگونه كه در داستان (ليلة
المبيت ) آمده است كه على (عليه السلام )
در بـسـتـر پـيـغـمـبـر خـوابـيـد، در حـالى كـه از خـود آن حـضـرت نقل شده است كه
نمى دانست صبحگاهان كه مشركان قريش به آن بستر حمله مى كنند شهيد خواهد شد يا جان
به سلامت مى برد؟
در اينجا مصلحت اين است كه امام (عليه السلام ) از سرانجام اين كار آگاه نگردد، تا
آزمون الهـى تـحـقـق يابد، و اگر امام (عليه السلام ) مى دانست كه در بستر پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوابد و صبح سالم برمى خيزد چندان افتخارى محسوب
نمى شد، و آنچه در آيات قرآن و روايات در اهميت اين ايثارگرى وارد شده است چندان
موجه به نظر نمى رسيد.
آرى مساءله علم ارادى پاسخى است براى تمام اينگونه اشكالات .
5 - راه جمع ديگرى نيز براى روايات مختلف در علم غيب وجود دارد (هر چند اين راه فقط
در مورد قسمتى از اين روايات صادق است ) و آن اينكه
مخاطبين در اين روايات مختلف بودند، آنها كه استعداد و آمادگى پذيرش مساءله علم غيب
را دربـاره امـامـان داشـتـنـد حـق مطلب به آنها گفته مى شد، ولى در برابر افراد
مخالف يا ضعيف و كم استعداد سخن به اندازه فهم شنونده مطرح مى گشت .
مـثـلا در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كه ابو بصير و چند تن از ياران بزرگ امام صادق
(عليه السـلام ) در مـجـلسـى بـودنـد امام غضبناك وارد مجلس شد هنگامى كه نشست در
حضور جمع فـرمـود: يـا عـجـبـا لاقـوام يـزعـمـون انـا نـعـلم الغـيـب ! مـا يـعـلم
الغـيـب الا الله عزوجل ، لقد هممت بضرب جاريتى فلانة ، فهربت منى فما علمت فى اى
بيوت الدار هى :
(عـجـيـب اسـت كـه عـده اى گـمـان مـى
كـنـنـد مـا عـلم غـيـب داريـم هـيـچـكـس جـز خـداونـد مـتـعـال از غـيـب آگـاه
نـيـسـت ، مـن الان مـى خواستم كنيزم را تاءديب كنم از دست من گريخت ، ندانستم در
كداميك از اطاقهاى خانه است )!!.
راوى حديث مى گويد: هنگامى كه امام (عليه السلام ) از مجلس برخاست من و بعضى ديگر
از يـاران حـضـرت وارد انـدرون منزل شديم و گفتيم : فدايت شويم شما درباره كنيزتان
چـنـيـن گـفـتـى ، در حـالى كـه مـا مى دانيم شما علوم زيادى داريد و ما نامى از
علم غيب نمى بريم ؟
امام (عليه السلام ) سپس شرحى در اين زمينه داد كه مفهومش آگاهى او بر اسرار غيب
بود.
واضـح اسـت كـه در آن مـجـلس افـرادى بـوده اند كه آمادگى و استعداد لازم براى درك
اين معانى و معرفت مقام امام نداشتند.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه ايـن طـرق پنجگانه منافاتى با هم ندارند و همه آنها مى
تواند صادق باشد (دقت كنيد).
2 - راه ديگرى براى اثبات علم غيب پيشوايان
در اينجا دو راه ديگر براى اثبات اين واقعيت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) و امامان معصوم (عليهم السلام ) اجمالا از اسرار غيب آگاه بودند وجود دارد.
نـخـسـت ايـن كـه : مى دانيم دايره ماءموريت آنها محدود به مكان و زمان خاصى نبوده
، بلكه رسـالت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) و امامت امامان (عليهم
السلام ) جهانى و جـاودانـى است ، چگونه ممكن است كسى چنين ماءموريت گسترده اى
داشته باشد در حالى كه هيچگونه آگاهى جز بر زمان و محيط محدود خود نداشته باشد؟ آيا
كسى را كه مثلا ماءمور امارت و استاندارى بخش عظيمى از كشورى مى كنند مى تواند از
آن منطقه آگاهى نداشته باشد و در عين حال ماءموريت خود را به خوبى انجام دهد؟!.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امام (عليه السلام )
در مدت حـيـات خـود بـايـد آنـچـنـان احـكـام الهى را بيان و اجرا كند كه جوابگوى
نيازمنديهاى همه انـسـانـهـا در هـر زمـان و مـكـان بـاشـد، و ايـن مـمـكـن نـيـسـت
مـگـر ايـنـكـه لااقل بخشى از اسرار غيب را بداند.
ديگر اينكه سه آيه در قرآن مجيد است كه اگر آنها را در كنار هم بچينيم مساءله علم
غيب و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهم السلام ) از آن روشن مى
شود، نخست اينكه قرآن در مورد كسى كه تخت ملكه (سبا)
را در يك چشم بر هم زدن نزد (سليمان
) آورد (يـعـنـى آصـف بـن بـرخـيـا) مـى
گويد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قـبـل ان يـرتـد اليـك طـرفـك
فـلمـا رآه مـسـتـقـرا عـنـده قـال هـذا مـن فـضـل ربى :
(كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت من آن را پيش از آنكه چشم بـر هـم زنـى
نـزد تو خواهم آورد، و هنگامى كه (سليمان ) آن را نزد خود مستقر ديد گفت : اين از
فضل پروردگار من است ) (نمل - 40).
در آيـه ديـگـر مـى خـوانـيـم : قـل كـفـى بـالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم
الكتاب :
(بگو كافى است براى گواه ميان من و شما،
خداوند، و كسى كه علم كتاب نزد او است )
(رعد 43).
از سـوى ديـگـر در احـاديـث مـتـعـددى كـه در كـتـب اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل
شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم كـه ابـو سـعـيـد خـدرى مـى گـويـد از رسـول خـدا (صـلى
الله عـليـه و آله و سـلم ) مـعـنـى (الذى
عنده علم من الكتاب ) را سؤ ال كـردم ،
فـرمـود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، گفتم : (و
من عنده علم الكتاب
) كيست ؟ فرمود: ذاك اخى على بن ابيطالب !
(او برادرم على بن ابى طالب است ).
با توجه به اينكه (علم من الكتاب
) كه در مورد (آصف
) آمده (علم جزئى
) را مى گـويـد، و (عـلم
الكـتـاب ) كـه دربـاره عـلى (عـليـه
السلام ) آمده (علم كلى
) را مى گويد، تفاوت ميان مقام علمى (آصف
) و على (عليه السلام ) روشن مى گردد.
از سـوى سـوم در آيـه 89 سـوره نـحـل مـى خـوانـيـم : و نـزلنـا عـليـك الكـتـاب
تـبـيـانـا لكل شى ء: (ما قرآن را بر تو
نازل كرديم كه بيانگر هر چيزى است ).
روشـن اسـت كسى كه عالم به اسرار چنين كتابى باشد، بايد اسرار غيب را بداند، و اين
دليـلى اسـت آشـكـار بر اينكه ممكن است انسانى از اولياء الله ، از اسرار غيب به
فرمان خدا آگاه گردد.
در زمـيـنـه عـلم غـيب ذيل آيه 50 و 59 سوره انعام (جلد 5 صفحه 245 و 268) و آيه
188 سوره اعراف (جلد 7 صفحه 46) بحثهاى ديگرى داشته ايم .
3 - تحقيقى پيرامون آفرينش
(جن )
(جن )
چنانكه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد موجودى است نا پيدا كه مشخصات زيادى
در قرآن براى او ذكر شده ، از جمله اينكه :
1 - مـوجودى است كه از شعله آتش آفريده شده ، بر خلاف انسان كه از خاك آفريده شده
است ، (و خلق الجان من مارج من نار الرحمن - 15)
2 - داراى عـلم و ادراك و تـشـخـيـص حـق از بـاطـل و قـدرت مـنـطـق و استدلال است
(آيات مختلف سوره جن ).
3 - داراى تكليف و مسؤ وليت است (آيات سوره جن و سوره الرحمن ).
4 - گروهى از آنها مؤ من صالح و گروهى كافرند (و انا منا الصالحون و منا دون ذلك )
(جن 11).
5 - آنها داراى حشر و نشر و معادند (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا) (جن 15).
6 - آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند، و بعدا ممنوع شدند
(و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا) (جن 9).
7 - آنـها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به
بـعـضـى از اسـرار نـهـانـى داشـتـنـد بـه اغـواى انـسـانـهـا مـى پـرداخـتـنـد (و
انـه كـان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا) (جن 6).
8 - در مـيـان آنها افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند، همانگونه كه
در مـيـان انـسـانـهـا نـيـز چـنـيـن اسـت ( قـال عـفـريـت مـن الجـن انـا آتـيـك
بـه قـبـل ان تقوم من مقامك ) (يكى از
گردنكشان جن به سليمان گفت من تخت ملكه سبا را پيش از آنـكـه از جـاى بـرخـيـزى از
سـرزمـيـن او بـه ايـنـجـا مـى آورم )!
(نمل 39).
9 - آنـهـا قـدرت بـر انـجـام بـعـضـى كـارهـاى مـورد نـيـاز انـسـان دارنـد (و مـن
الجـن مـن يـعـمـل بـيـن يـديـه بـاذن ربـه ... يـعـمـلون له مـا يـشـاء مـن
مـحـاريـب و تماثيل و جفان كالجواب ): (گروهى
از جن پيش روى سليمان به اذن پروردگار كار مى كـردنـد، و بـراى او مـعـبـدهـا،
تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند)
(سبا 12 - 13).
10 - خـلقـت آنـهـا در روى زمـيـن قـبـل از خـلقـت انـسـانـهـا بـوده اسـت (و
الجـان خـلقـنـاه مـن قبل ) (حجر 27) و ويژگيهاى ديگر.
بـعـلاوه از آيـات قـرآن به خوبى استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه در افواه مردم
عوام مـشـهـور اسـت و آنـهـا را از مـا بـهـتـران مـى دانـنـد، انـسـان نـوعى است
برتر از آنها، به دليـل ايـنكه تمام پيامبران الهى از انسانها برگزيده شدند، و آنها
به پيامبر اسلام كه از نوع بشر بود ايمان آوردند، و از او تبعيت كردند، و اصولا
واجب شدن سجده در برابر آدم بـر شـيـطـان كـه بنا به تصريح قرآن آن روز از (بزرگان
) طايفه جن بود (كهف - 50) دليل بر فضيلت نوع انسان بر جن مى باشد.
تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد درباره اين موجود ناپيدا استفاده مى
شود كـه خـالى از هر گونه خرافه و مسائل غير علمى است ، ولى مى دانيم مردم عوام و
نا آگاه خـرافـات زيـادى دربـاره ايـن مـوجـود سـاخـتـه انـد كـه بـا عقل و منطق
جور نمى آيد، و به همين جهت يك چهره خرافى و غير منطقى به اين موجود داده كه وقـتـى
كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود از جمله اينكه آنها را با
اشكال غريب و عجيب و وحشتناك ، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كينه
توز و بد رفتار كه ممكن است از ريختن يك ظرف آب داغ در يك نقطه خالى ، خانه هائى را
به آتش كشند! و موهومات ديگرى از اين قبيل .
در حـالى كـه اگـر مـوضـوع وجـود جـن از ايـن خـرافـات پـيـراسـتـه شـود، اصل مطلب
كاملا قابل قبول است ، چرا كه هيچ دليلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه مـا مـى
بـيـنيم ، نداريم ، بلكه علماء و دانشمندان علوم طبيعى مى گويند: موجوداتى را كه
انـسـان بـا حـواس خـود مـى تـوانـد درك كـنـد، در بـرابـر مـوجـوداتـى كـه بـا
حـواس قابل درك نيستند ناچيز است .
تـا ايـن اواخـر كه موجودات زنده ذره بينى كشف نشده بود، كسى باور نمى كرد كه در يك
قـطـره آب ، يـا يـك قطره خون هزاران هزار موجود زنده باشد كه انسان قدرت ديد آنها
را نداشته باشد.
و نـيـز دانشمندان مى گويند: چشم ما رنگهاى محدودى را مى بيند و گوش ما امواج صوتى
مـحـدودى را مـى شـنـود، رنـگـهـا و صـداهـائى كـه بـا چـشـم و گـوش مـا قابل درك
نيست بسيار بيش از آن است كه قابل درك است .
وقتى وضع جهان ، چنين باشد چه جاى تعجب كه انواع موجودات زنده اى در اين عالم وجود
داشته باشند كه ما نتوانيم با حواس خود آنها را درك كنيم ، و وقتى فجر صادقى
مانند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن خبر دهد چرا نپذيريم ؟
بـه هـر حال از يكسو قرآن كلام ناطق صادق ، خبر از وجود جن با ويژگيهائى كه در بالا
ذكر شد داده است ، و از سوى ديگر هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراين
بايد آن را پـذيـرفت ، و از توجيهات غلط و ناروا بايد برحذر بود همانگونه كه از
خرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد.