(ثـانـيـا)
پـاسـخـى بـه اسـتهزا كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريـد
بـرويـد و حـال نطفه را بررسى كنيد، و ببينيد چگونه از يك قطره آب بى ارزش موجودى
بديع مى سازيم كه در تطورات جنينى هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد.
آيـا خـالق انـسـان از نـطـفـه قـادر نـيـسـت كـه بـعد از خاك شدن لباس حيات در تن
انسان بپوشاند.
(ثـالثـا)
ايـنـهـا چـگـونـه طـمـع بـهـشـت دارنـد بـا ايـنـكـه در صـحـيـفـه اعـمال خود
اينهمه عمل گناه دارند، زيرا موجودى كه از نطفه اى بى ارزش آفريده شده از نـظـر
مـادى شـرافـتـى نـدارد، اگـر شـرفـى هـسـت بـه خـاطـر ايـمـان و عـمـل صـالح اسـت
كـه ايـنها فاقد آنند، پس چگونه انتظار دارند در باغهاى بهشتى گام بنهند.
سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: (سوگند
به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم ... ((فلا
اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون ).
(بـر ايـنـكـه جـاى آنـهـا را بـه كـسانى
بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز در اين كار مغلوب نخواهيم شد)
(على ان نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين ).
ايـن جـمـله ممكن است اشاره به آن باشد كه ما نه تنها قادريم كه آنها را بعد از خاك
شدن به زندگى و حيات نوين باز گردانيم ، بلكه مى توانيم آنها را به موجوداتى كاملتر
و بهتر تبديل كنيم ، و هيچ چيز مانعى از اين كار نخواهد بود.
و به اين ترتيب ، تعبير فوق ادامه اى بر بحث معاد است .
و يـا اشـاره به اين باشد كه براى ما هيچ مانعى ندارد شما را به كيفر اعمالتان
نابود كـنـيـم ، و افـرادى شـايـسته و آگاه و مؤ من جانشين شما سازيم ، تا يار و
ياور پيامبر ما باشند، و چيزى مانع ما از اين كار نخواهد بود.
بـنـابـرايـن اگـر اصـرار بـه شما مى كنيم ايمان بياوريد نه از روى نياز و عجز است
، بلكه مصلحت كلى تربيت و هدايت بشر ايجاب مى كند.
تـعـبـيـر به (رب المشارق و المغارب
) (پروردگار مشرقها و مغربها) ممكن است اشاره بـه ايـن بـاشـد كـه همان
خداوندى كه قادر است خورشيد با عظمت را هر روزى در مشرق و مـغـرب جـديـدى قـرار
دهـد، و آنـچـنـان ايـن حـسـاب دقـيـق بـاشـد كـه مـيـليـونـهـا سـال دوره سـالانـه
خـود را بـى كـم و كـاسـت طـى كـند، قادر است بار ديگر انسان را به زندگى باز
گرداند و حيات نوينى بخشد و يا گروهى را ببرد و گروهى شايسته تر جانشين آنها كند.
نكته :
خداوند (مشارق
) و (مغارب
)
در آيات قرآن مجيد گاهى تعبير (مشرق
) و (مغرب
) به صورت (مفرد)
آمده است مـانـنـد آيه 115 بقره و لله المشرق و المغرب :
(مشرق و مغرب از آن خدا است )
و گاه به صورت (تثنيه
) آمده است ، مانند آيه 17 سوره رحمن رب المشرقين و رب المغربين :
(پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب )
و گاه به صورت (جمع
) المشارق و المغارب مانند آيه مورد بحث .
بعضى كوته نظران اين تعبيرات را متضاد پنداشته اند، در حالى كه همگى هماهنگ ، و هر
يك اشاره به نكته اى است ، توضيح اينكه خورشيد هر روز از نقطه تازه اى طلوع ، و در
نـقـطـه تـازه اى غـروب مـى كـنـد، بـنـابـرايـن بـه تـعـداد روزهـاى سـال مـشـرق و
مـغـرب داريـم ، و از سوى ديگر در ميان اينهمه مشرق و مغرب دو مشرق و دو مغرب در
ميان آنها ممتاز است كه يكى در آغاز تابستان ، يعنى حداكثر اوج خورشيد در مدار
شمالى ، و يكى در آغاز زمستان يعنى حداقل پائين آمدن خورشيد در مدار جنوبى است (كه
از يـكـى تـعبير به مدار رأ س السرطان و از ديگرى تعبير به مدار رأ س الجدى مى
كنند) و چـون ايـن دو كـامـلا مـشخص است روى آن تكيه شده است ، علاوه بر اين دو
مشرق و دو مغرب ديـگـر كـه آنـهـا را مـشـرق و مـغـرب اعـتـدالى مـى نـامـنـد (در
اول بـهـار و اول پـائيـز هـنـگامى كه شب و روز در تمام دنيا برابر است ) نيز مشخص
مى بـاشـد كـه بـعـضـى رب المشرقين و رب المغربين را اشاره به آن گرفته اند و آن
نيز قابل توجه است .
امـا آنـجـا كـه بـه صـورت (مـفـرد)
ذكـر شـده مـعـنـى جـنـس را دارد كه توجه تنها روى اصـل مـشرق و مغرب است بى آنكه
نظر به افراد داشته باشد، به اين ترتيب تعبيرات مـخـتـلف بالا هر يك نكته اى دارد و
انسان را متوجه تغييرات مختلف طلوع و غروب آفتاب و تغيير منظم مدارات شمس مى كند.
آيه و ترجمه
فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون(42)
يوم يخرجون من الا جداث سراعا كأ نهم إ لى نصب يوفضون(43)
خاشعة أ بصارهم ترهقهم ذلة ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون(44)
|
ترجمه :
42 - آنها را به حال خود واگذار تا در باطل خود فرو روند، و بازى كنند، تا زمانى كه
روز موعود خود را ملاقات نمايند.
43 - هـمـان روز كـه از قـبرها به سرعت خارج مى شوند، گوئى به سوى بتهايشان مى
دوند!
44 - در حالى كه چشمهاى آنها از شدت وحشت به زير افتاده ، و پرده اى از ذلت و خوارى
آنها را پوشانده است (و به آنها گفته مى شود) اين همان روزى است كه به شما وعده
داده مى شد.
تفسير:
گوئى به سوى بتهايشان مى دوند!
در ايـن آيات كه آخرين آيات سوره معارج است به عنوان انذار و تهديد كافران سر سخت و
اسـتـهـزاء كـنـنـده و لجـوج ، مـى فـرمـايـد: (آنـهـا
را بـه حـال خـود واگـذار، تـا در مـطـالب بـاطـل خـود فـرو رونـد، و بـه بـازى
مـشغول باشند، تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند)
(فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ).
بـيـش از ايـن اسـتـدلال و مـوعـظـه لازم نـيـسـت ، آنـهـا نـه اهـل مـنـطـقـنـد و
نـه آمـادگـى بـراى بـيـدار شـدن دارنـد، بـگـذار در ابـاطـيـل و اراجـيـف خـود
غوطه ور باشند، و همچون كودكان سرگرم بازى ، تا روز موعود آنها، روز رستاخيز، فرا
رسد، و همه چيز را با چشم خود ببينند!
اين آيه با همين تعبير و بدون هيچگونه تفاوت در سوره زخرف آيه 83 نيز آمده است .
سـپـس بـه مـعـرفـى آن روز مـوعـود پـرداخـتـه ، و نـشـانـه هـائى از ايـن روز
وحـشـتـناك و هـول انـگـيـز را بـيـان مـى كند، و مى فرمايد: همان روزى كه از قبرها
به سرعت خارج مى شوند، و چنان تند حركت مى كنند كه گوئى به سوى بتهايشان مى دوند!
(يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون ).
چـه تـعـبـيـر عـجـيـبـى ؟ وضـع حـال آنـهـا را در قـيـامـت و هـنـگـامـى كـه بـه
سـوى دادگـاه عـدل الهـى بـا سرعت حركت مى كنند تشبيه به هجوم آنها در يك روز جشن
يا عزا به سوى بـتـهايشان مى كند اما آن كجا و اين كجا؟ و در حقيقت سخريه اى است
نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند.
(اجداث )
جمع (جدث )
(بر وزن عبث ) به معنى (قبر)
است .
(سـراع )
جمع (سريع )
(مثل ظراف و ظريف ) به معنى شخص يا چيزى است كه به سرعت حركت مى كند.
(نـصـب )
جـمع (نصيب
) آن هم به گفته بعضى جمع (نصب
) (بر وزن سقف ) در اصل به معنى چيزى است كه در جائى نصب مى شود و به
بتهائى كه به صورت قطعه سنگى آنها را در جاهائى نصب مى كردند و پرستش مى نمودند و
روى آن قربانى كرده و خـون قـربـانى را بر آن مى ريختند گفته مى شد، و تفاوتش با
(صنم ) اين بود كه
(صنم )
بتى بود كه داراى شكل و صورت خاصى بود، اما (نصب
) قطعه سنگهاى بـى شـكـلى بود كه آنها را به علتى پرستش مى كردند،
همانگونه كه در آيه 3 سوره مائده مى خوانيم كه از جمله گوشتهاى حرام گوشت حيوانى را
مى شمرد كه روى اين بتها ذبح مى شد (و ما ذبح على النصب ).
(يـوفـضون )
از ماده (افاضه
) به معنى حركت سريع است شبيه حركت سريع آب از سر چشمه .
بـعـضـى نيز گفته اند كه منظور از (نصب
) در آيه مورد بحث پرچمها است كه در ميان لشـكـرهـا بـا كـاروانها در يك
نقطه بر پا مى كنند، و هر كس با سرعت خود را به آن مى رساند، ولى تفسير اول مناسبتر
است .
سـپس به نشانه هاى ديگرى پرداخته مى افزايد: (اين
در حالى است كه چشمهاى آنها از شدت هول و وحشت به زير افتاده و خاضعانه نگاه مى
كنند) (خاشعة ابصارهم ).
(و پرده اى از ذلت و خوارى تمام وجود آنها
را در بر گرفته ) (ترهقهم ذلة ).
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: (اين همان
روزى است كه به آنها وعده داده مى شد)
(ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون ).
آرى ايـن هـمـان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند، و گاه مى گفتند:
به فـرض كـه چـنين روزى در كار باشد وضع ما در آن روز از مؤ منان هم بهتر است ، ولى
آن روز از شـدت تـرس و وحـشـت و شرمسارى جرئت ندارند سر بر آورند، گرد و غبار مذلت
بر سر و روى آنها نشسته ، و در هاله اى از غم و اندوه فرو رفته اند، مسلما آن روز
نادم و پشيمان مى شوند اما چه سود؟
خداوندا. در آن روز هولناك ما را در پوشش رحمتت قرار بده .
پروردگارا! دامهاى شيطان سخت ، و هواى نفس غالب ، و آرزوهاى دور و دراز فريبنده است
، تو خودت بيدارى و آگاهى و عدم انحراف از مسير را به ما مرحمت فرما.
بـارالهـا! مـا را از مـؤ منانى كه بر عهد خود با تو وفا كرده اند و كمر به اطاعتت
بسته اند قرار ده
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 28 آيه است
محتواى سوره نوح
اين سوره چنانكه از نامش پيدا است سرگذشت نوح پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
را بـيـان مـى كـنـد، در سـوره هـاى مـتعددى از قرآن مجيد به سر گذشت اين پيامبر
بزرگ اشـاره شـده ، از جـمله سوره هاى (شعرا)،
(مؤ منون )،
(اعراف )،
(انبياء) و از هـمـه
مـشـروحـتـر در سـوره (هود)
آمده كه در حدود 25 آيه درباره اين پيامبر اولوالعزم سخن مى گويد (از آيه 25 تا
49).
ولى آنـچـه در سـوره نوح آمده قسمت خاصى از زندگى او است كه در جائى ديگر به اين
سـبـك نـيامده است ، و اين قسمت مربوط به دعوت مستمر و پى گير او به سوى توحيد، و
كـيـفيت ، و عناصر اين دعوت . و ريزه كارى هائى است كه در اين مساءله مهم به كار
رفته است ، آن هم در برابر قوم لجوج و خود خواه و متكبرى كه مطلقا حاضر نبودند در
برابر حق سر فرود آورند.
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه اين سوره در مكه نازل شده ، و پيامبر و مسلمانان اندك آن
زمان در شـرائطـى مـشـابـه شـرائط زمـان نـوح و يـارانـش قـرار داشـتـنـد،
مـسـائل زيـادى را بـه آنـهـا مى آموزد، و يكى از اهداف ذكر اين ماجرا همين بوده
است از جمله اينكه :
1 - بـه آنـهـا يـاد مـى دهـد كـه چـگونه از طريق استدلال منطقى تواءم با محبت و
دلسوزى كامل دشمنان را تبليغ كنند، و از هر وسيله مفيد و مؤ ثرى در اين راه بهره
گيرند.
2 - بـه آنـها مى آموزد كه هرگز در طريق دعوت به سوى خدا خسته نشوند هر چند سالها
طول بكشد، و دشمن كارشكنى كند.
3 - بـه آنـهـا مـى آمـوزد كـه در يـك دسـت وسـائل تـشـويـق ، و در دسـت ديـگـر
عوامل انذار را داشته باشند، و از هر دو در طريق دعوت بهره گيرند.
4 - آيـات آخـر اين سوره هشدارى است براى مشركان لجوج كه اگر در برابر حق تسليم
نشوند و به فرمان خدا گردن ننهند عاقبت دردناكى در پيش دارند.
5 - علاوه بر اينها اين سوره سبب تسلى خاطر براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) و مـؤ مـنان نخستين و افراد مشابه آنها است كه در برنامه هاى خود به لطف خدا
دلگرم و در برابر مشكلات و سختيها صابر و شكيبا باشند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن سـوره تـرسـيـمـى اسـت از بـيـان مـبـارزه دائمى
طرفداران حق و باطل و برنامه هائى كه طرفداران حق در مسير خود بايد به كاربندند.
فضيلت تلاوت سوره
در حـديـثـى از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم :
من قرأ سورة نوح كان من المؤ منين الذين تدركهم دعوة نوح :
(كسى كه سوره نوح را بخواند از مؤ منانى خواهد بود كه شعاع دعوت نوح
پيامبر او را فرا مى گيرد).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم من كان يؤ من بالله و
اليوم الاخـر و يـقـرأ كـتـابـه فـلا يـدع ان يـقـرأ سـورة انـا ارسلنا نوحا فاى
عبد قرأ ها محتسبا صـابـرا فـى فـريـضـة او نافلة ، اسكنه الله مساكن الابرار و
اعطاه ثلاث جنان مع جنته كرامة من الله :
(كـسـى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز
دارد و كتاب او را مى خواند تلاوت سوره نوح را رهـا نـنـمـايـد، هـر كس آن را براى
خدا و تواءم با شكيبائى در نماز فريضه يا نافله تلاوت كند خداوند او را در منازل
نيكان جاى مى دهد، و سه باغ از باغهاى بهشت همراه باغ خودش براى احترام او مرحمت مى
كند).
نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كه هدف از تلاوت آن اين است كه از راه و رسم اين پيامبر
بزرگ و اسـتـقـامـت و شـكـيـبـائى يـاران او در راه دعوت به سوى حق الهام گيرد، و
خود را در شعاع دعـوت او قـرار دهـد، نـه خـوانـدن فـاقـد انـديـشـه و فـكـر و نـه
انـديـشـه اى خـالى از عمل .
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
إ نـا أ رسـلنـا نـوحـا إ لى قـومـه أ ن أ نـذر قـومـك مـن قبل أ ن يأ تيهم عذاب أ
ليم(1)
قال يقوم إ نى لكم نذير مبين(2)
أ ن اعبدوا الله و اتقوه و أ طيعون(3)
يـغـفـر لكـم مـن ذنـوبـكـم و يـؤ خـركـم إ لى أ جـل مـسـمـى إ ن أ جل الله إ ذا
جاء لا يؤ خر لو كنتم تعلمون(4)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - مـا نـوح را بـه سـوى قـومش فرستاديم ، و گفتيم : قوم خود را انذار كن پيش از
آنكه عذاب دردناك به سراغشان آيد.
2 - گفت : اى قوم ! من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم .
3 - كه خدا را پرستش كنيد، و از مخالفت او بپرهيزيد، و مرا اطاعت نمائيد.
4 - اگـر چـنـيـن كـنـيـد خـدا گناهانتان را مى آمرزد، و تا زمان معينى شما را عمر
مى دهد، اما هنگامى كه اجل الهى فرا رسد تاخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد.
تفسير:
نخستين پيام نوح
گـفـتـيـم اين سوره بيانگر آن قسمت از حالات نوح است كه مربوط به مساءله دعوت او مى
بـاشـد، و نكات جالبى را در زمينه دعوت به سوى حق مخصوصا در برابر اقوام لجوج به
همه رهروان راه خدا مى آموزد.
نخست از مساءله بعثت او شروع كرده مى فرمايد: (ما
نوح را به سوى قومش فرستاديم ، و گـفتيم : قوم خود را انذار كن پيش از آنكه عذاب
دردناك به سراغشان آيد) (انا ارسلنا نوحا
الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم ).
ايـن عذاب دردناك ممكن است عذاب دنيا باشد يا عذاب آخرت ، و مناسبتر اينكه هر دو
باشد، هر چند به قرينه آيات آخر سوره بيشتر منظور عذاب دنيا است .
تـكـيـه روى (انـذار)
(و بيم دادن ) با اينكه پيامبران هم بيم دهنده بودند و هم بشارت دهـنـده بـه خـاطـر
آن اسـت كه انذار غالبا تاثير قويتر دارد همانگونه كه براى ضمانت اجرائى قوانين در
تمام دنيا روى انذار و مجازات تكيه مى شود.
نـوح ايـن پـيـامـبـر (اولوالعـزم
) كـه صـاحـب نخستين شريعت و آئين الهى بود و دعوت جهانى داشت بعد از
دريافت اين فرمان به سراغ قومش آمد و گفت : اى قوم ! من براى شما بيم دهنده آشكارى
هستم (قال يا قوم انى لكم نذير مبين )
(هـدف ايـن اسـت كـه خـداونـد يـگانه يكتا
را پرستش كنيد و هر چه غير از او است به دور افـكنيد، تقوا را پيشه نموده ، و از
دستورات من كه دستور خدا است اطاعت كنيد)
(ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون )
در حـقـيـقـت نـوح مـحتواى دعوت خود را در سه جمله خلاصه كرد: پرستش خداى يكتا،
رعايت تـقـوا و اطاعت از قوانين و دستوراتى كه او از سوى خدا آورده كه مجموعه عقايد
و اخلاق و احكام بود.
سـپـس بـه تـشـويق آنها پرداخته نتائج مهم اجابت اين دعوت را در دو جمله كوتاه بيان
مى كـند و مى گويد: اگر دعوت مرا اجابت كنيد خداوند گناهان شما را مى آمرزد (يغفر
لكم من ذنوبكم ).
در حقيقت قاعده معروف (الاسلام يجب ما
قبله ) (اسلام پيش از خود را مى پوشاند و
از بين مـى بـرد) قـانـونـى اسـت كه در همه اديان الهى و توحيدى بوده است و منحصر
به اسلام نيست .
سپس مى افزايد: (و شما را تا زمان معينى
به تاخير مى اندازد، عمرتان را
طـولانـى كـرده و عـذاب را از شـمـا دور مـى دارد (و يـؤ خـركـم الى اجل مسمى ).
(زيـرا هـنـگـامى كه اجل نهائى الهى فرا
رسد تاخير پيدا نمى كند اگر مى دانستيد (ان اجل الله اذا جاء لا يؤ خر لو كنتم
تعلمون ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه (اجل
) و سر رسيد عمر انسان دو گونه است
(اجـل مـسـمـى
) و (اجـل نـهـائى
) و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر
(اجـل ادنـى
) (نـزديـكـتـر) و (اجـل
اقـصـى ) (دورتـر) و يـا
(اجل معلق )
(مشروط) و (اجل حتمى
) (مطلق )
قـسـم اول سـر رسـيـدى اسـت كـه قـابـل تـغـيـيـر و دگـرگـونـى اسـت ، و بـر اثـر
اعـمـال نـادرست انسان ممكن است بسيار جلو بيفتد كه عذابهاى الهى يكى از آنها است و
به عكس بر اثر تقوا و نيكو كارى و تدبير ممكن است بسيار عقب بيفتد.
ولى اجـل و سـررسـيـد نـهائى به هيچوجه قابل دگرگونى نيست ، اين موضوع را با يك
مـثـال مـى تـوان مـشـخـص كـرد و آن ايـنـكه يك انسان استعداد عمر جاويدان ندارد
اگر تمام دسـتـگـاهـهـاى بـدن خوب كار كند سرانجام زمانى فرا مى رسد كه بر اثر
فرسودگى زيـاد قـلب او خـود بـه خـود از كـار مـى افـتـد، ولى رعـايـت اصول بهداشت
و جلوگيرى به موقع از بيماريها مى تواند عمر انسان را طولانى كند در حـالى كـه عدم
رعايت اين امور ممكن است آنرا بسيار كوتاه سازد و به زودى به آن پايان دهد.
نكته
عوامل معنوى زيادى و كوتاهى عمر
نـكـته ديگرى كه به خوبى از اين آيه استفاده مى شود تاءثير گناهان در كوتاهى عمر
اسـت ، زيـرا مـى گـويد: اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد خدا به شما عمر طولانى
مى دهد و مرگ شما را به تاخير مى اندازد، با توجه به اينكه گناهان همواره بر جسم و
يا روح انسان ضربه هاى هولناك وارد مى كند درك اين معنى آسان است .
در روايـات اسـلامـى نيز روى اين معنى تاءكيد فراوان شده است ، از جمله در يك حديث
پر مـعـنـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم مـن يـمـوت بـالذنوب
اكثر ممن يموت بالاجال ، و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعيش بالاعمار!:
(آنـهـا كـه بـر اثـر گـنـاهـان مـى ميرند
بيش از آنها هستند كه به مرگ الهى از دنيا مى رونـد، و كـسـانـى كه بر اثر نيكو
كارى عمر طولانى پيدا مى كنند بيش از كسانى هستند كه بر اثر عوامل طبيعى عمرشان
زياد مى شود!.
آيه و ترجمه
قال رب إ نى دعوت قومى ليلا و نهارا(5)
فلم يزدهم دعاءى إ لا فرارا(6)
و إ نى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا أ صابعهم فى ءاذانهم و استغشوا ثيابهم و أ صروا
و استكبروا استكبارا(7)
ثم إ نى دعوتهم جهارا(8)
ثم إ نى أ علنت لهم و أ سررت لهم إ سرارا(9)
|
ترجمه :
5 - (نوح ) گفت پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم .
6 - اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنها نيفزود!
7 - و مـن هـر زمـان آنـهـا را دعـوت كـردم كه ايمان بياورند و تو آنها را بيامرزى
انگشتان خـويـش را در گـوشـهـا قـرار داده ، و لبـاسـهـايـشـان را بر خود (پيچيدند،
و در مخالفت اصرار ورزيدند، و شديدا استكبار كردند.
8 - سپس من آنها را آشكارا (به توحيد و بندگى تو) دعوت كردم .
9 - و پنهان آنها را به سوى تو خواندم .
تفسير:
از هر فرصتى براى هدايت آنها استفاده كردم ، اما...
در اين آيات در ادامه رسالت و ماءموريت نوح براى دعوت قومش سخنانى از زبان خود او،
هـنـگـامـى كـه بـه پـيـشـگـاه پـروردگـار شـكـايـت مـى بـرد، نقل شده كه بسيار
آموزنده است .
سخنان نوح در اين زمينه سخنانى است كه مى تواند راهگشا براى همه مبلغان دينى باشد،
مـى فرمايد: (نوح گفت پروردگارا! من قوم
خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم
) (قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا)
و لحظه اى در ارشاد و تبليغ آنها كوتاهى نكردم .
(امـا ايـن دعـوت و ارشاد من چيزى جز فرار
از حق بر آنها نيفزود) (فلم يزدهم دعائى
الا فرارا)
و ايـن عـجـيـب است كه دعوت به سوى چيزى سبب فرار از آن شود، اما با توجه به اينكه
تـاءثـيـر دعـوتـهـاى نـيـاز بـه يـك نـوع آمـادگـى و سـنـخـيـت و جـاذبـه
مـتـقـابل دارد جاى تعجب نيست كه در دلهاى تا آماده اثر معكوس و منفى ببخشد، و به
تعبير ديـگـر افـراد لجـوج و دشـمـن حـق هـنـگـامـى كـه دعـوت مـردان خـدا را مـى
شـنـونـد در مـقابل آن مقاومت به خرج مى دهند، و همين مقاومت آنها را از خدا دورتر
مى كند و كفر و نفاق را راسختر مى سازد.
ايـن درسـت هـمـانـنـد چـيـزى اسـت كـه در آيـه 80 سـوره اسـراء آمـده اسـت : و
نـنـزل مـن القـرآن مـا هـو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا
(ما در قرآن آيـاتـى نـازل كرده ايم كه مايه شفاء و رحمت براى مؤ منان
است اما ظالمان را جز خسران و زيان نمى افزايد)!
و ايـنـكـه در آيات قرآن مى خوانيم اين كتاب آسمانى مايه هدايت پرهيزگاران است
(هدى للمـتـقـيـن ) (بـقـره -
2) به خاطر همين است كه بايد مرحله اى از تقوا هر چند ضعيف ، در وجـود انـسـان
بـاشـد، تـا آماده پذيرش حق گردد، اين مرحله همان (روح
حقيقت جوئى ) و آمادگى براى پذيرش گفتار
حق است .
سپس نوح در ادامه اين سخن مى افزايد: (خداوندا!
من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا تو آنها را مشمول آمرزش خود قرار
دهى ، آنها انگشتان خويش را در گوشهاى خـود قـرار داده ، و لبـاسـهـايـشـان را بـر
خـود پيچيدند و در مخالفت و عدم ايمان اصرار ورزيدند و شديدا استكبار كردند)
(و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و
استكبروا استكبارا).
گـذاشتن انگشت در گوشها براى اين بوده كه صداى حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر
خـويـشـتـن يـا بـه ايـن مـعـنـى اسـت كـه لباس بر سر مى انداختند تا پشتوانه اى
براى انگشتان فرو كرده در گوش باشد و كمترين امواج صوتى به پرده صماخ آنها نرسد، و
از آنـجـا كه پيامى به مغز منتقل نگردد! و يا مى خواستند صورت خود را بپوشانند
مبادا چـشـمـانـشان بر قيافه ملكوتى نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد، در واقع اصرار
داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن !
ايـن راستى حيرت انگيز است كه انسان به اين مرحله از عداوت و دشمنى با حق برسد كه
حتى اجازه ديدن و شنيدن و انديشيدن را به خود ندهد.
در بـعضى از تفاسير اسلامى آمده است كه بعضى از آن قوم منحرف دست فرزندان خويش را
گرفته و نزد (نوح
) مى بردند، و به فرزند خود چنين مى گفتند:
از ايـن مـرد بـترس مبادا تو را گمراه كند اين وصيتى است كه پدرم به من كرده ، و من
الان همان سفارش را به تو مى كنم (تا حق وصيت و خير خواهى را ادا كرده باشم ).
ايـن آيـه نـشـان مـى دهـد كـه نـوح بـا عـمـر طـولانـى خـود در طـى چـنـد نسل
همچنان به دعوت الهى خويش ادامه مى داد و هرگز خسته نمى شد.
و ضمنا نشان مى دهد كه يكى از عوامل مهم بدبختى آنها استكبار و غرور بود، زيرا خود
را بـالاتـر از ايـن مـى ديـدنـد كـه در بـرابـر انسانى مانند خود هر چند نماينده
خدا باشد و قلبش كانون علم و دانش و تقوا سر تسليم فرود آورند، اين كبر و و غرور
هميشه يكى از مـوانـع مـهـم راه حـق بـوده و ثـمـره شـوم آنـرا در تـمـام طول تاريخ
بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم .
نوح همچنان به سخنان خود در پيشگاه پروردگار ادامه داده ، مى گويد:
(خداوندا!
سپس آنها را آشكارا به توحيد و عبادت تو دعوت كردم )
(ثم انى دعوتهم جهارا).
در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ايمان فرا خواندم .
به اين نيز قناعت نكردم (آشكارا و نهان ،
حقيقت توحيد و ايمان را براى آنها بيان داشتم
) (ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا).
به گفته بعضى از مفسران ، نوح براى نفوذ در اين جمعيت لجوج و خود خواه دعوت خود را
از سـه طـريـق مـخـتـلف دنـبـال كـرد: گـاه تـنـهـا دعوت مخفيانه مى نمود كه مواجه
با عكس العملهاى چهارگانه شد (انگشتها را در گوش گذاشته لباسها را به خود پيچيدند،
و در كـفـر اصـرار ورزيدند، و استكبار نمودند) و گاه تنها دعوت علنى و آشكار داشت ،
و گاه نيز از روش آميختن دعوت آشكار و نهان استفاده مى كرد ولى هيچ يك از
اينهانيفتاد.
اصـولا سـاخـتـمـان انـسـان چـنـيـن اسـت كـه اگـر در مـسـيـر باطل آن قدر پيش برود
كه ريشه هاى فساد در وجود او مستحكم گردد، و در اعماق وجودش نفوذ كرده به صورت
طبيعت ثانوى در آيد نه دعوت مردان خدا در او اثر مى بخشد، و نه پيامهاى رساى الهى
فايده اى مى دهد.
نكته ها:
1 - راه و رسم تبليغ
آنـچـه در آيـات فـوق دربـاره دعـوت نـوح آمده در عين اين كه وسيله اى براى تسلى
خاطر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان اندكى كه در مكه به او پيوستند
بود يك برنامه عمومى و همگانى را براى همه مبلغان راه خدا ارائه مى دهد.
او هـرگـز انتظار نداشت مردم دعوتش را اجابت كرده ، در يك مركز عمومى شهر جمع شوند
سپس با آرامش خاطر در حالى كه همگان چشم به دهان او دوخته و گوش به سخنانش دارند
پـيـام الهـى را بـه آنـان بـرسـانـد، بـلكه از لحن آيات استفاده مى شود (و در بعضى
از روايـات نـيـز آمـده ) كـه او گـاه بـه سـراغ مردم در خانه هايشان مى رفت ، يا
در كوچه و بـازار آنـهـا را بـه طور خصوصى صدا مى زد، و با حوصله و لحن محبت آميزى
تبليغ مى كـرد، و گـاه در مـجـالس عـمـومـى كـه بـه مـنـظـورهـاى ديـگـرى از قبيل
جشن و عزا تشكيل شده بود مى آمد و با صداى بلند و آشكار فرمان خدا را بر آنها مى
خـوانـد، امـا هـمـيـشـه بـا عـكـس العملهاى نامطلوب و توهين و استهزاء، و گاه ضرب
و جرح روبرو مى شد، ولى با اين حال هرگز دست از كار خود برنداشت .
اين حوصله عجيب ، و آن دلسوزى عجيب تر، و پشتكار و استقامت بى نظير سرمايه او در
راه دعوت به آئين حق بود.
و شـگـفـت انـگـيـزتـر ايـنـكـه در طـول نـهـصـد و پـنـجـاه سـال دعـوتـش تنها حدود
هشتاد نفر به او ايمان آوردند كه اگر اين دو عدد را بر يكديگر تـقـسـيـم كـنـيـم
روشـن مـى شـود كـه بـراى هـدايت هر يك نفر به طور متوسط حدود دوازده سال تبليغ
كرد!!.
آيـا اگـر مـبـلغـان اسـلامـى از يـك چنين استقامت و پشتكارى برخوردار باشند اسلام
با اين محتواى غنى و جالب عالمگير نخواهد شد؟!
2 - فرار از حقيقت چرا؟
گـاه انـسان تعجب مى كند كه مگر ممكن است در زير اين آسمان كسانى پيدا شوند كه حتى
حاضر به شنيدن حرف حق نباشند و از آن فرار كنند؟ سخن از پذيرش نيست سخن تنها از
شنيدن است .
ولى تاريخ مى گويد اين گونه افراد بسيار بوده اند.
نه تنها قوم نوح به هنگامى كه آنها را دعوت به توحيد مى كرد انگشت در گوش نهاده و
جـامـه بـر سـر و صـورت مـى پـيـچيدند كه حق را نشنوند و نبينند، بلكه در عصر
پيامبر اسـلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) طبق صريح قرآن گروهى بودند كه وقتى
صداى دل انـگـيـز پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آيات قرآن بلند مى شد
با جار و جـنـجال و سوت و صفير چنان غوغائى به راه مى انداختند كه هيچكس صداى او را
نشنود، و قال الذين كفروا لا تسمعوا
لهـذا القـرآن و الغـوا فيه لعلكم تغلبون : (كافران
گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد تا پيروز شويد)
(فصلت 26)
در تاريخ خونين كربلا نيز آمده است هنگامى كه امام حسين (عيله السلام ) سالار
شهيدان مى خواست دشمنان منحرف را ارشاد و بيدار كند چنان جنجالى به راه انداختند كه
صداى امام در ميان آنها گم شد.
امـروز نـيـز ايـن بـرنـامـه ادامـه دارد مـنـتـهـى در اشـكـال و چـهـره هـاى
ديـگـر طـرفـداران بـاطـل بـا انـواع سـرگـرميهاى ناسالم ، موسيقيهاى مخرب مواد
مخدر و مانند آن چنان جوى فراهم كرده اند كه مردم مخصوصا جوانان نتوانند صداى
دلنواز مردان خدا را بشنوند.
آيه و ترجمه
فقلت استغفروا ربكم إ نه كان غفارا(10)
يرسل السماء عليكم مدرارا(11)
و يـمـددكـم بـأ مـوال و بـنـيـن و يـجـعـل لكـم جـنـات و يجعل لكم أ نهارا(12)
ما لكم لا ترجون لله وقارا(13)
و قد خلقكم أ طوارا(14)
|
ترجمه :
10 - به آنها گفتم از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است .
11 - تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى درپى بر شما فرستد.
12 - و شما را با اموال و فرزندان فراوان امداد كند، و باغهاى سر سبز و نهرهاى جارى
در اختيارتان قرار دهد.
13 - چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟
14 - در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريده است .
تفسير:
پـاداش دنـيـوى ايـمـان (نوح
) در ادامه بيانات مؤ ثر خود براى هدايت آن قوم لجوج و سـركـش ايـن بـار
روى بـشـارت و تـشويق تكيه مى كند، و به آنها وعده مؤ كد مى دهد كه اگـر از شـرك و
گـنـاه تـوبـه كـنند خدا درهاى رحمت خويش را از هر سو به روى آنها مى گـشـايـد،
عـرض مـى كـنـد: (خـداونـدا مـن به آنها
گفتم : از پروردگار خويش تقاضاى آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است
) (فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا).
نـه تـنـهـا شـمـا را از گـنـاهان پاك مى سازد بلكه (اگر
چنين كنيد بارانهاى پربركت آسـمـان را پـى درپـى بـر شـمـا فـرو مـى فـرسـتـد)
(يرسل السماء عليكم مدرارا)
خلاصه هم باران رحمت معنوى و هم باران پر بركت مادى او شما را فرا مى گيرد.
قـابـل تـوجـه اينكه مى گويد: (آسمان را
بر شما مى فرستد) يعنى آنقدر باران مى
بارد كه گوئى آسمان دارد نازل مى شود! اما چون باران رحمت است نه ويرانى مى آورد، و
نه آسيبى مى رساند، بلكه در همه جا مايه خرمى و سر سبزى و طراوت است .
سـپـس مـى افـزايـد: (و امـوال و
فـرزنـدان شـمـا را افـزون مـى كـنـد،) (و
يـمـدد كـم باموال و بنين ).
(و بـراى شـمـا بـاغـهـاى خـرم و سـرسـبـز
و نـهـرهـاى آب جـارى قـرار مـى دهـد.) (و
يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا).
بـه ايـن تـرتـيـب يك نعمت بزرگ معنوى ، و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده
نعمت بزرگ معنوى بخشودگى گناهان و پاك شدن از آلودگى
كـفـر و عـصـيـان اسـت ، امـا نعمتهاى مادى : ريزش بارانهاى مفيد و به موقع و پر
بركت ، فـزونى اموال ، فزونى فرزندان (سرمايه هاى انسانى ) باغهاى پر بركت ، و
نهرهاى آب جارى
آرى ايمان و تقوى طبق گواهى قرآن مجيد هم موجب آبادى دنيا و هم آخرت است .
در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه وقـتـى ايـن قـوم لجـوج از قـبـول دعـوت نـوح
سـر بـاز زدنـد خشكسالى و قحطى آنها را فرا گرفت ، و بسيارى از امـوال و فرزندانشان
هلاك شدند، زنان عقيم گشتند و كمتر بچه مى آوردند، نوح به آنها گـفـت : اگـر
ايـمـان بـيـاوريـد هـمـه ايـن مصائب و بلاها از شما دفع خواهد شد، ولى آنها
اعـتـنـائى به او نكردند و همچنان سر سختى نشان دادند تا عذاب نهائى فرا رسيد و همه
را درو كرد!
سـپـس بـار ديگر به انذار باز مى گردد، و مى گويد: (چرا
شما از خدا نمى ترسيد و براى خداى عظمت قائل نيستيد)؟!
(ما لكم لا ترجون لله وقارا).
(در حالى كه خدا شما را آفرينش هاى
گوناگون داد) (و قد خلقكم اطوارا)
نخست (نطفه
) بى ارزشى بوديد، چيزى نگذشت كه شما را به صورت
(علقه ) و از آن پـس بـه صـورت
(مـضـغـه ) در آورد، سـپـس شكل
و اندام انسانى به شما داد،
بـعـد لبـاس حـيـات در اندام شما پوشانيد، و به شما روح و حس و حركت داد، همين گونه
مـراحـل مـخـتـلف جـنـيـنـى را يـكـى پس از ديگرى پشت سر نهاديد، تا به صورت انسانى
كـامـل از مادر متولد شديد باز اطوار حيات و اشكال مختلف زندگى ادامه يافت ، شما
هميشه تـحـت ربـوبيت او قرار داريد، و دائما نو مى شويد، و آفرينش جديدى مى يابيد،
چگونه در برابر آستان با عظمت خالق خود سر تعظيم فرود نمى آوريد؟
نه تنها از نظر جسمانى اشكال مختلفى به خود مى گيريد، كه چهره روح و جان شما نيز
دائمـا در تـغـيـيـر اسـت ، هـر يك از شما استعدادى داريد، و در هر سرى ذوقى و در
هر دلى عـشـقـى اسـت ، و هـمـه شـمـا دائمـا دگـرگـون مى شويد احساسات كودكى جان
خود را به احساسات جوانى مى دهد، و آن هم جاى خود را به احساسات كهولت و پيرى مى
بخشد.
و بـه ايـن تـرتـيـب او در همه جا با شما است و در هر گام رهبرى و هدايت مى كند و
با اين همه لطف و عنايت او، اينهمه كفران و بى حرمتى چرا؟
نكته :
رابطه (تقوى
) و (عمران و آبادى
)
از آيـات مختلف قرآن ، از جمله آيات فوق ، اين نكته به خوبى استفاده مى شود كه
ايمان و عدالت مايه آبادى جامعه ها، و كفر و ظلم و گناه مايه ويرانى است .
در آيه 96 (اعراف
) مى خوانيم : و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات مـن
السماء و الارض : (اگر اهل شهرها و
آباديها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها
مى گشائيم ).
و در آيـه 41 سـوره (روم
) مـى خـوانـيـم : ظـهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايـدى النـاس :
(فـسـاد در خـشـكـى و دريـا بـر اثـر اعمال مردم ظاهر شد).
و در آيـه 30 (شـورى
) آمـده اسـت : و مـا اصـابـكـم مـن مصيبة فبما كسبت ايديكم :
(هر مـصـيـبـتـى به شما مى رسد به خاطر اعمال شما است
) و در آيه 66 مائده آمده است و لو انـهـم اقاموا التوراة و الانجيل و
ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم :
(اگـر آنـهـا تـورات و انـجـيـل و آنـچـه
از طـرف پـروردگـارشـان بـر آنـان نازل شده است بر پا دارند، از آسمان و زمين روزى
مى خورند) (و بركات زمين و آسمان آنـهـا
را فـرا خـواهـد گـرفـت ) و آيـات ديـگـرى از ايـن قبيل .
ايـن (رابطه
) تنها يك رابطه معنوى نيست ، بلكه علاوه بر رابطه معنوى كه آثارش را به
خوبى مى بينيم رابطه مادى روشنى نيز در اين زمينه وجود دارد.
كـفـر و بـى ايـمـانـى سـرچـشـمه عدم احساس مسؤ وليت ، قانون شكنى ، و فراموش كردن
ارزشـهـاى اخـلاقـى اسـت ، و ايـن امـور سـبـب از مـيـان رفـتـن وحـدت جـامـعـه
هـا، متزلزل شدن پايه هاى اعتماد و اطمينان ، هدر رفتن نيروهاى انسانى و اقتصادى ،
و به هم خوردن تعادل اجتماعى است .
بـديـهـى اسـت كه جامعه اى كه اين امور بر آن حاكم گردد به سرعت عقب نشينى مى كند و
راه سقوط و نابودى را پيش خواهد گرفت .
و اگر مى بينيم جوامعى هستند كه با وجود عدم ايمان و تقوا از پيشرفت نسبى وضع مادى
بـرخـوردارنـد آن را نـيـز بـايـد مـرهـون رعـايـت نـسـبـى بـعـضـى از اصـول
اخـلاقى بدانيم كه ميراث انبياى پيشين و نتيجه زحمات رهبران الهى و دانشمندان و
علما در طول قرنها است .
علاوه بر آيات فوق در روايات اسلامى نيز روى اين معنى زياد تكيه شده
است كه استغفار و ترك گناه سبب فزونى روزى و بهبودى زندگى مى شود، از جمله :
در حـديـثـى از عـلى (عـليـه السلام ) آمده كه فرمود اكثر الاستغفار تجلب الرزق :
(زياد استغفار كن تا روزى را به سوى خود جلب كنى
).
در حـديـث ديـگـرى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) چـنـيـن
نـقـل شـده كـه فـرمـود: مـن انـعم الله عليه نعمة فليحمد الله تعالى ، و من استبطا
الرزق فـليـسـتـغـفـر الله ، و من حزنه امر فليقل : لا حول و لا قوة الا بالله :
(كسى كه خداوند نـعـمـتى به او بخشيده شكر خدا را بجا آورد، و كسى كه
روزيش تاءخير كرده از خدا طلب آمـرزش كـنـد، و كـسـى كـه بـر اثـر حـادثـه اى
غـمـگـيـن گـردد بـگـويـد: لا حول و لا قوة الا بالله
).
در نـهج البلاغه نيز مى خوانيم (و قد جعل
الله سبحانه الاستغفار سببا لدرور الرزق و رحـمـة الخـلق ، فـقـال سـبـحـانـه
اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارا يرسل السماء عليكم مدرارا...):
(خداوند سبحان ، استغفار را سبب فزونى روزى و رحمت خـلق قرار داده ، و
فرموده از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است ، باران پر بركت
آسمان را بر شما مى فرستد)
حـقـيـقـت ايـن است كه مجازات بسيارى از گناهان محروميتهائى در اين جهان است و
هنگامى كه انـسان از آن توبه كند و راه پاكى و تقوى را پيش گيرد خداوند اين مجازات
را از او بر طرف مى سازد.
آيه و ترجمه
الم تروا كيف خلق الله سبع سموات طباقا(15)
و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا(16)
و الله أ نبتكم من الا رض نباتا(17)
ثم يعيدكم فيها و يخرجكم إ خراجا(18)
و الله جعل لكم الا رض بساطا(19)
لتسلكوا منها سبلا فجاجا(20)
|
ترجمه :
15 - آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده ؟
16 - و ماه را در ميان آسمانها مايه روشنائى ، و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده
است .
17 - و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد!
18 - سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد.
19 - و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد.
20 - تا از راههاى وسيع و دره هاى آن بگذريد (و به هر نقطه مى خواهيد برويد).
تفسير:
باغبان هستى ، شما را چون گلى پرورش داد.
حضرت (نوح )
در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج
نـخـسـت دسـت آنـهـا را گـرفته و به اعماق وجودشان برد، تا آيات انفسى را مشاهده
كنند، (چـنـانكه در آيات قبل گذشت ) سپس همان گونه كه آيات مورد بحث مى گويد آنها
را به مـطالعه نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقى
مى برد.
نخست از آسمان شروع كرده ، مى گويد: (آيا
نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است
)؟! (الم تروا كيف خلق الله سبع سماوات طباقا).
(طـبـاق )
مـصـدر بـاب (مفاعله
) به معنى مطابقه است ، گاه به معنى قرار گرفتن چـيـزى بالاى چيزى مى
آيد، و گاه به معنى هماهنگى و مطابقت دو چيز با يكديگر است ، و در اينجا هر دو معنى
صدق مى كند.
مـطـابـق مـعـنـى اول آسـمـانـهاى هفتگانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد، و به طورى كه
در تـفـسـيـر آسـمـانـهـاى هـفـتـگـانـه در گـذشـتـه گـفـتـه ايـم يـك تـفـسـيـر
قـابـل تـوجه اين است كه تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غير مسلح از ستارگان ثوابت
و سيار مى بينيم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم ديگر يكى ما فوق ديگرى بعد از
آن قـرار دارد كـه از دسـتـرس عـلم و دانـش انـسـان امروز بيرون است ، و ممكن است
در آينده اين شايستگى را پيدا كند كه آن عوالم عجيب و گسترده را يكى بعد از ديگرى
كشف كند.
و بـنـابـر احـتـمـال دوم قـرآن بـه هـمـاهـنگى و مطابقت آسمانهاى هفتگانه در نظم و
عظمت و زيبائى اشاره مى كند.
سـپـس مـى افزايد: (خداوند ماه را در ميان
آسمانهاى هفتگانه مايه نور و روشنائى براى شـمـا قـرار داد، و خـورشـيـد را چـراغ
فـروزانـى ) (و جعل القمر فيهن نورا و جعل
الشمس سراجا).
درست است كه در آسمانهاى هفتگانه ميليونها ميليون كوكب فروزنده است كه از خورشيد و
مـاه مـا نـيز پرفروغ تر مى باشد، ولى آنچه براى ما مهم است و در زندگى ما اثر دارد
همين خورشيد و ماه منظومه شمسى است كه فضاى زندگى ما را يكى در روزها، و ديگرى در
شبها روشن مى سازد.
تـعـبـيـر بـه (سراج
) (چراغ ) درباره (خورشيد)
و (نور)
در مورد (ماه
) به خـاطـر آن اسـت كـه نـور خورشيد از درون خودش مى جوشد مانند چراغ ،
اما نور ماه از درون خـودش نـيـست و شبيه بازتابى است كه از آئينه منعكس مى شود، و
لذا كلمه (نور)
كه مفهوم اعمى دارد در مورد آن به كار رفته است .
اين تفاوت تعبير در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود.
شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيه 5 سوره يونس آورده ايم (جلد 8 صفحه 226).
سپس بار ديگر به آفرينش انسان باز مى گردد، و مى افزايد:
(خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد)!
(و الله انبتكم من الارض نباتا).
تـعـبـيـر بـه (انبات
) و رويانيدن ، در مورد انسان ، به خاطر آن است كه اولا آفرينش نخستين
انسان از خاك است ، و ثانيا تمام مواد غذائى كه انسان مى خورد و به كمك آن رشد و
نـمـو مـى كـند از زمين است ، يا مستقيما مانند سبزيها و دانه هاى غذائى و ميوه ها،
و يا به طـور غـير مستقيم مانند گوشت حيوانات ، و ثالثا شباهت زيادى در ميان انسان
و گياه وجود دارد و بـسـيـارى از قـوانـيـنـى كـه حـاكـم بـر تـغـذيـه و تـوليـد
مثل و نمو و رشد گياهان است بر انسان نيز حكمفرما است .
ايـن تـعـبـيـر در مـورد انـسان بسيار پر معنى است و نشان مى دهد كه كار خداوند در
مساءله هـدايـت فـقـط كـار يـك مـعـلم و اسـتـاد نـيست ، بلكه همچون كار يك باغبان
است كه بذرهاى گياهان را در محيط مساعد قرار مى دهد تا استعدادهاى نهفته آنها شكوفا
گردد.
در مـورد حـضرت مريم نيز در آيه 37 آل عمران مى خوانيم : فانبتها نباتا حسنا
(خداوند به طرز شايسته اى گياه وجود مريم را آفريد و پرورش داد)
اينها همه اشاره به همان نكته لطيف است .
بـعد به سراغ مساءله معاد كه يكى ديگر از مسائل پيچيده براى مشركان بوده است رفته ،
مـى فـرمـايـد: (سـپـس شـما را به همان
زمين كه از آن روئيديد باز مى گرداند، و بار ديگر شما را از آن خارج مى كند)
(ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا).
در آغاز خاك بوديد بار ديگر به خاك بر مى گرديد و همان كسى كه قدرت داشت در آغاز
شـمـا را از خـاك بـيـافـريـنـد تـوانائى دارد بار ديگر بعد از خاك شدن لباس حيات
در اندامتان بپوشاند.
ايـن انـتقال از مساءله (توحيد)
به (معاد)
كه به طرز بسيار جالبى در آيات فوق مـنـعـكـس شـده بـيـانـگـر رابـطـه نـزديـك ايـن
دو مـسـاءله اسـت ، و به اين ترتيب نوح در مـقـابـل مـخـالفـان از طـريـق نظام
آفرينش هم استدلال بر توحيد مى كند و هم از اين طريق استدلال بر معاد.
مـجددا به آيات آفاقى و نشانه هاى توحيد در عالم بزرگ باز مى گردد و از نعمت وجود
زمـيـن سـخـن مـى گـويد، مى فرمايد: (خداوند
زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد)
(و الله جعل لكم الارض بساطا).
نه آنچنان خشن است كه نتوانيد بر آن استراحت و رفت و آمد كنيد، و نه آنچنان نرم است
كه در آن فرو رويد و قدرت حركت نداشته باشيد.
نه چنان داغ و سوزان است كه از گرمايش به زحمت بيفتيد، و نه چنان سرد و بى حرارت
اسـت كـه زنـدگى روى آن براى شما مشكل گردد، به علاوه بساطى است گسترده و آماده و
داراى همه نيازمنديهاى زندگى شما.
نـه تـنـهـا زمـيـنـهـاى هـمـوار هـمـچون فرش گسترده اى است ، بلكه كوهها به خاطر
دره و شكافهائى كه در لابلاى آن وجود دارد و قابل عبور است نيز بساط گسترده اى مى
باشد،
(هدف اين است كه از راههاى وسيع و درههائى
كه در اين زمين قرار دارد بگذريد و به هر نقطه اى كه مى خواهيد برويد)
(لتسلكوا منها سبلا فجاجا).
(فـجـاج )
(بـر وزن مـزاج ) جمع (فج
) (بر وزن حج ) به معنى دره اى است كه در ميان دو كوه قرار دارد، و به
جاده هاى وسيع نيز گفته مى شود.
بـه اين ترتيب (نوح
) در اين قسمت از سخنان خود گاه به نشانه هاى خدا در آسمانها و كواكب
آسمانى اشاره مى كند، و گاه به نعمتهاى گوناگون او در كره زمين ، و گاه به
سـاخـتمان خود انسان و مساءله حيات و زندگى او كه هم دليلى است براى شناخت خداوند و
هم اثبات مساءله معاد.
ولى نـه آن انـذارهـاى نـخـسـتين و نه بشارتها و تشويقها و نه استدلالات منطقى
هيچيك در دل سـيـاه ايـن قـوم لجـوج اثـر نـگـذاشـت ، هـمـچـنـان بـه مـخـالفـت و
كـفر ادامه دادند و از قبول حق استنكاف جستند كه در آيات بعد سرانجام اين خيره سرى
را خواهيم ديد.
آيه و ترجمه
قال نوح رب إ نهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده إ لا خسارا(21)
و مكروا مكرا كبارا(22)
و قالوا لا تذرن ءالهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا(23)
و قد أ ضلوا كثيرا و لا تزد الظالمين إ لا ضلالا(24)
مما خطيئاتهم أ غرقوا فأ دخلوا نارا فلم يجدوا لهم من دون الله أ نصارا(25)
|
ترجمه :
21 - نوح (بعد از ياءس از هدايت آنها) عرض كرد پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند،
و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده .
22 - و (اين رهبران گمراه ) مكر عظيمى به كار بردند.
23 - و گـفـتـنـد: دسـت از خـدايـان و بـتـهـاى خـود بر نداريد، مخصوصا بتهاى
(ود) و
(سواع )
و (يغوث )
و (يعوق )
و (نسر)
را رها نكنيد!
24 - و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند خداوندا! ظالمان را جز ضلالت ميفزا!
25 - (آرى سـر انـجـام ) هـمـگـى بـه خـاطـر گـنـاهانشان غرق شدند، و در آتش دوزخ
وارد گشتند، و جز خدا ياورانى براى خود نيافتند!
تفسير:
لطف حق با تو مداراها كند ...
هـنـگـامـى كـه نـوح آخـريـن تـلاش خـود را در طـى صـدهـا سـال به كار زد، و آن قوم
، جز گروه اندكى ، همچنان بر كفر و بت پرستى و گمراهى و فـساد اصرار ورزيدند از
هدايت آنها ماءيوس شد رو به درگاه خدا آورد، و ضمن مناجات مستدلى از خداوند تقاضاى
مجازات براى آنها كرد، چنانكه در آيات مورد بحث مى خوانيم :
(نـوح گـفـت پـروردگـارا! آنـهـا
نـافـرمـانـى مـن كـردند، و از كسى پيروى نمودند كه امـوال و فـرزنـدانـش چـيـزى
جـز زيـانـكـارى بـر او نـيـفـزوده اسـت )
(قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا).
اشـاره بـه ايـنـكـه رهـبـران ايـن قـوم جـمـعـيـتـى هـسـتـنـد كـه تـنـهـا
امـتـيـازشـان امـوال و فـرزنـدان زيـاد اسـت ، آن هـم امـوال و فـرزنـدانـى كه جز
در مسير فساد به كار گـرفـته نمى شود، نه خدمتى به خلق مى كنند، و نه خضوعى در
برابر خالق دارند، و اين امكانات فراوان مايه غرور و طغيان و سركشى آنها شده است .
اگـر بـه تـاريـخ بـشر نگاه كنيم مى بينيم بسيارى از رهبران اقوام مختلف از همين
قماش مـردم بـوده انـد، كـسـانـى كـه تـنـهـا امـتـيـازشـان انـدوخـتـن اموال حرام
، و به وجود آوردن فرزندان ناصالح ، و سپس سر كشى و طغيان ، و سرانجام تحميل افكار
خود بر توده هاى مستضعف و به زنجير كشيدن آنها بوده است .
سـپـس مـى افـزايـد: (اين رهبران ضال و
مضل مكر عظيمى به كار بردند) (و مكروا
مكرا كبارا).
(كبار)
كه صيغه مبالغه از (كبر)
است و در اينجا به صورت نكره ذكر شده ، نشان مى دهد كه آنها طرحهاى شيطانى عظيم و
گسترده اى براى گمراه ساختن مردم ، و ممانعت از قبول دعوت نوح ريخته بودند، اما اين
طرحها چه بوده است ؟ درست مشخص نيست .
احـتـمـال دارد كـه هـمـان مـسـاءله بت پرستى بوده باشد، زيرا طبق بعضى از روايات
بت پـرسـتـى قبل از نوح سابقه نداشت ، بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند، و مساءله
از ايـنـجا سرچشمه گرفت كه در فاصله زمان آدم و نوح مردان صالحى بودند كه مردم به
آنها اظهار علاقه مى كردند، شيطان (و انسانهاى شيطان صفت ) از علاقه مردم سوء
استفاده نمود، و آنها را تشويق به ساختن مجسمه آن بزرگان و گرامى داشت آن مجسمه ها
كرد.
اما چيزى نگذشت كه نسلهاى بعد رابطه تاريخى اين موضوع را فراموش كرده و تصور
نـمـودنـد كـه اين مجسمه ها موجوداتى محترمند كه بايد مورد پرستش قرار گيرند، و به
ايـن تـرتـيـب بـه پـرسـتـش بـتـهـا سـرگـرم شـدنـد، و مـسـتـكـبـران ظـالم بـا
اغفال آنها از اين طريق آنان را به بند كشيدند و مكر بزرگ واقع شد.
آيـه بـعـد مـى تـوانـد گـواه ايـن مـطلب باشد، زيرا بعد از اشاره سربسته به اين
مكر بـزرگ مـى افـزايد: رؤ ساى (آنها
گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد)
(و قالوا لا تذرن الهتكم )
و هرگز دعوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد، خدائى كه هرگز ديده نمى شود، و با دست
قابل لمس نيست !
مخصوصا روى پنج بت تاءكيد كردند، و گفتند: بتهاى (ود)
و (سواع )
و (يغوث
) و (يـعوق
) و (نسر)
را هرگز رها نكنيد، و دست از دامنشان نكشيد! (و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و
يعوق و نسرا).
از قرائن چنين استفاده مى شود كه اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند، و مورد توجه
خاص آن قـوم گـمـراه بودند، به همين دليل رهبران فرصت طلب آنان نيز روى عبادت آنها
تكيه مى كردند.
در اينكه اين پنج بت از كجا پيدا شدند؟ روايات گوناگونى وجود دارد:
1 - بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـنـهـا نـام پـنـج مـرد صـالح اسـت كـه قبل از نوح مى
زيستند، هنگامى كه از دنيا رفتند مجسمه هاى آنان را به عنوان يادگار به تحريك ابليس
ساختند و گرامى داشتند، و تدريجا به صورت بت پرستى در آمد.
2 - بعضى گفته اند اينها نامهاى پنج فرزند آدم است كه هر كدام از دنيا مى رفت مجسمه
او را بـراى يـاد بـود مـى سـاخـتـنـد، ولى مـدتـى بـعـد ايـن مسائل فراموش شد و در
عصر نوح موج پرستش آنها بالا گرفت .
3 - بـعـضـى ديـگر معتقدند كه اينها نام بتهائى است كه در عصر خود نوح ساخته شد، و
ايـن بـه خـاطـر آن بـود كه نوح مردم را از طواف قبر آدم جلوگيرى مى كرد، گروهى به
تـحـريـك ابـليـس بـجـاى آن مـجـسـمـه هـائى سـاخـتـنـد و بـه پـرسـتـش آنـهـا
مشغول شدند.
اتـفـاقـا ايـن بـتـهـاى پنجگانه به عرب جاهلى منتقل شد، و هر قبيله اى يكى از اين
بتها را بـراى خـود بـرگـزيـدنـد، البـتـه بـسـيـار بـعـيـد اسـت كـه خـود آن
بـتـهـا مـنـتـقـل شـده بـاشـد، بـلكـه ظـاهـر ايـن اسـت كـه نـام آنـهـا مـنـتـقـل
شـد و بـتـهـائى بـه ايـن نـامـهـا سـاخـتـنـد، ولى بـعـضـى از مـفـسران از ابن
عباس نقل كرده اند كه اين بتهاى پنجگانه
در طـوفـان نوح دفن شد و در عصر جاهليت عرب شيطان آنها را بيرون كشيد و مردم را به
پرستش آن دعوت نمود.
باز در اينكه اين بتها در ميان قبائل عرب جاهلى چگونه تقسيم شد؟ گفتگو است .
بـعـضـى گـفـتـه انـد بـت (ود)
مـتـعـلق بـه طـايـفـه (بنى كلب
) در سرزمين (دومة الجـنـدل
) قـرار داشـت (شـهرى در نزديكى تبوك كه امروز آن را
(جوف ) مى نامند) و
(سـواع )
مـتـعـلق بـه قـبـيـله (هـذيل
) در سرزمين (رهاط)
بود، و بت (يغوث
)
بـطـائفـه (بـنـى قـطـيـف
) يـا طائفه (بنى مذجح
) تعلق داشت ، و (يعوق
) به طـايـفـه (هـمـدان
) و (نـسـر)
بـه طـايـفـه (ذى الكـلاع
) از قبائل حمير.