تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴۲ -


مقاله سيد جمال الدين درباره تفسير سيد احمدخان ؛ سيد جمال الدين اسدآبادى در يكى از تبعيدهاى خود كه در هند به سر مى برد، با سخنان و مقالات سيد احمدخان آشنا شد و با شمامه تيز خود به دهرى گرى يا اصالت طبيعى بودن او پى برد و به قول بسيارى از صاحب نظران ، رساله ((پنچريه )) را در رد او و همفكرانش نوشت . مقاله ويژه اى با عنوان ((تفسير و مفسر)) درباره اين تفسير دارد كه در آن آمده است : ((شنيدم كه شخصى در حالت كبر سن و كثرت تجربيات و سياحت ممالك فرنگ ، پس از كد و جهد، به جهت اصلاح جامعه اسلامى تفسيرى بر قرآن نوشته است ... و گمان بردم كه گمشده خود را يافته ام ؛ ولى چون تفسير به نظر(م ) گذشت (ديدم ) به هيچ وجه در راه ياد شده قدم نگذارده ، تنها همت خود را بر آن گماشته كه هر آيه اى كه در آن ذكرى از ملك و يا جن و يا روح الامين و يا وحى و يا جنت و نار و يا معجزه اى از معجزات انبيا (عليهم السلام ) مى رود، آن آيه را از ظاهر خود برآورده به تاءويلات بارده زنديقهاى قرون گذشته تاءويل نمايد. فرق همين است كه زنادقه سلف دانشمندانى بوده اند و اين مفسر بيچاره بسيار عوام است ؛ لهذا نمى تواند اقوال ايشان را هم بخوبى فراگيرد... و عجيب تر آن است كه اين مفسر، رتبه مقدسه الهيه نبوت را تنزل داده ، به پايه ((رفارمر))(1303) فرود آورده و انبيا (عليهم السلام ) را چون ((واشنگتن )) و ((ناپلئون )) و... گمان كرده است ...)).(1304)
تذكر: شايد گفته شود كه روا نبود تا اين اندازه - درباره شناسايى افكار و عقايد سيد احمدخان - سخن به درازا كشيده شود! ولى بايد توجه داشت كه در واقع ، از شخص سيد احمدخان سخن نمى گوييم ؛ بلكه سخن از يك جريان است كه در جهان اسلام از همان زمان آغاز شده و همچنان به دست خودباختگان گوناگون - كه دست استعمار از وراى آن مشهود است - و هدف آن نيز جز سست كردن باورهاى دينى نيست تا زمينه براى سلطه استثمارگران فراهم گردد.
لذا توجه دادن نسل حاضر به سرمنشاء اين گونه افكار و انديشه هاى به ظاهر نو ولى از پيش ساخته ، ضرورتى است كه وظيفه دينى و ملى ما آن را ايجاب مى كند. البته بر اين باوريم كه روشنفكران علاقمند به دين ، خود به اين حقيقت تلخ واقفند و در سايه عنايت الهى از گزند آفات مصون خواهند بود. والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .(1305)
2. الهداية والعرفان فى تفسير القرآن بالقرآن
تفسير ديگرى بر همين منوال ولى مختصر كه شايد برگزيده تفسير سيد احمدخان هندى باشد، در نيمه قرن چهارده (حدود سال 1350 ق ) در مصر انتشار يافت كه اعتراض شديد علماى الاءزهر را برانگيخت و به دستور آنان هياءتى تشكيل شد و موارد نقض آن كتاب را آشكار ساخت . در تقرير اين هياءت آمده است : ((اين بيچاره خواسته است از راه مخالفت با مشهور، شهرتى كسب كند و تلفيقاتى بيخردانه سرهم بافته و خود را رسوا كرده است . در نتيجه اين تفسير با دستور دولت مصادره و به دست فراموشى سپرده شد.))(1306)
اين تفسير با نام ((الهداية و العرفان فى تفسير القرآن بالقرآن ))، برگرفته شده از نام تفسير سيد احمدخان ، ظهور يافت و اسما و رسما روش تقليدى خود را نشان داد.
استاد محمد حسين ذهبى بدون آنكه نامى از وى ببرد از اين تفسير گزارشى تهيه كرده (1307) كه خلاصه اى از آن را مى آوريم :
((در اين تفسير، پس از انتقاد شديد از شيوه تفاسير پيشين ، آمده است : قرآن ، خود مفسر خويشتن است و به بيرون از خود نيازى ندارد؛ جز واقعيتهايى كه قرآن با آن وفق مى دهد و سنت الهى در كون در نظام حاكم بر جامعه ، مويد آن است )). ذهبى مى گويد: ((وى با اين برداشت خودسرانه ، خواسته است رابطه ميان قرآن و سنت را كه با دستور الهى بايد همواره در كنار قرآن و بيانگر آن باشد، از هم بگسلاند و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ‍ مانزل اليهم و لعلهم يتفكرون .(1308)
در اين تفسير، معجزات انبيا كلا دستخوش تاءويلات ناهمگون و غير منطقى قرار گرفته و در نهايت پديده اعجاز - به معناى معروف - انكار شده است .... دعوت انبيا را كه قرين صدق و حقيقت است و خود بزرگترين جنبه اعجاز نبوت را تشكيل مى دهد نيز انكار مى كند. درباره معجزات حضرت عيسى (عليه السلام ) آنجا كه خداوند مى فرمايد: اءنى قد جئتكم بآية من ربكم اءنى اءخلق لكم من الطين كهياءه الطير فاءنفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و اءبرى الاءكمه والابرص و اءحيى الموتى باذن الله و اءنبوكم بما تاءكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مومنين (1309) مى گويد: مقصود از طير (پرنده ) پرواز از سنگينى و ظلمات جهل ، به سوى سبكبالى و نور علم است ؛ ((اءكمه )) فاقد بصيرت و ((اءبرص )) رنگارنگ شدن بر خلاف فطرت است كه حضرت عيسى (عليه السلام ) با تعاليم عاليه خود، آنان را بصيرت مى بخشد و به فطرت اصيل باز مى گرداند و به اوج كمال به پرواز در مى آورد و مقصود از ((اءنبوكم ...)) آموزش تدبير خانه دارى است .(1310)
درباره سخن گفتن عيسى در مهد (گهواره ) مى گويد: مقصود از ((مهد)) تمهيداتى است كه پيامبران در آغاز كار بدان دست مى زنند. و مقصود از ((كهلا)) (بزرگسالى ) همان دوران به ثمر رسيدن كوشش انبياست .(1311)
درباره معجزات حضرت موسى (عليه السلام ) آنجا كه خداوند مى فرمايد: و اءوحينا الى موسى اذ استسقاه قومه اءن اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا(1312) مى گويد: شايد ((حجر)) نام جايى باشد كه به موسى دستور داده شد براى يافتن آب به آنجا حركت كند و مقصود از ((ضرب عصا)) همان كوبيدن راه است .(1313) منظور از رفتن موسى از ميان دريا، راه يافتن به مناطق خشكى اطراف دريا است (1314) و ((يد بيضا)) و اژدها شدن عصا، كنايه از غلبه ظهور حجت بالغه الهى است كه بر دست موسى جريان يافت ؛ يعنى دلايل و منطق قوى كه خداوند بر زبان جارى ساخت .(1315)
درباره حضرت ابراهيم (عليه السلام ) و آتش نمرود مى گويد: خداوند او را با هجرت از آن ديار از وقوع در آتش نجات بخشيد.(1316)
درباره حضرت داوود (عليه السلام ) آنجا كه خداوند مى فرمايد: و سخرنا مع داوود الجبال يسبحن والطير و كنا فاعلين (1317) مى گويد: مقصود از ((يسبحن )) همان آشكار كردن معادن است كه داوود با كاوش در دل كوهها، توانست صنعت رزمى ايجاد كند (=زره بسازد) و ((طير))، هر رونده تيزروى است كه در اختيار انسان قرار دارد؛ همانند اسب و قطار و هواپيما و جز آن ))(1318) ذهبى به طور فراگير به موارد ديگرى نيز پرداخته است .(1319) خداوند همگى را از شر اهريمن نفس نجات بخشد تا بيهوده در وادى وساوس ابليس گام ننهيم . ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون .(1320)
تفسير بر حسب ترتيب نزول
اخيرا، نوعى تفسير ارائه شده كه در آن ، ترتيب زمانى نزول قرآن رعايت شده است ؛ با اين گمان كه رعايت ترتيب نزول در فهم معانى آيات و پى بردن به مقاصد و اهداف نزول هر آيه يا هر سوره ، كاملا موثر است .
اين نوع تفسير، بر اساس اين باور است كه ترتيب كنونى سور و آيات ، برخلاف ترتيب نزول آنهاست و بدين سبب بسيارى از مفاهيم قرآنى ، همچنان در پرده ابهام باقى مانده است و اگر ترتيب نزول رعايت مى شد، ممكن بود برخى از اين نارساييها وجود نداشته باشد؛ همان گونه كه مصحف امير مؤ منان (عليه السلام ) به دليل رعايت ترتيب نزول ، شامل آگاهيهايى است كه مصحف متداول فاقد آن است ؛ و به همين دليل است كه ابن سيرين از عكرمه نقل مى كند: ((اگر انس و جن گردهم آيند و بخواهند مصحفى همچون مصحف على (عليه السلام ) تنظيم دهند، نخواهند توانست )). ابن سيرين اضافه مى كند: ((هر اندازه كوشش كردم نتوانستم بر آن مصحف دست يابم )).(1321) ابن جزى كلبى - با اظهار تاءسف - مى گويد: ((اگر به دست مى آمد، هر آينه علم ارزنده و گسترده اى در آن يافت مى شد)).(1322)
مطلب قابل تذكر اينكه : پى بردن به ترتيب نزول سور، كارى آسان و در دسترس است و چنانكه در بحث از نزول قرآن بيان كرده ايم تاريخ بخوبى آن را ضبط و ثبت كرده است .(1323) ولى رعايت ترتيب نزول سور، هيچگونه ارتباطى در فهم معانى آيات قرآن ندارد؛ زيرا همين اندازه كه معلوم باشد هر سوره ، مكى است يا مدنى ؛ در اوايل بعثت نازل شده يا اواخر آن ؛ در سالهاى نخست هجرت نازل شده يا اواخر آن ؛ و در كجا و درباره چه نازل شده است ؟ در فهم معانى آيات آن سوره موثر است ؛ چه سوره را در صدر كتاب تفسيرى خود قرار دهيم چه در ذيل آن ؛ در صدر و ذيل قرار گرفتن سوره - در نوشتار - ربطى به فهم معنا و درك مقاصد آن ندارد. عمده شناخت موقعيت نزولى سوره است ؛ هر كجاى مصحف بوده باشد.
مثلا، در فهم معانى پنج آيه نخست سوره علق - كه در ثبت مصحف ، شماره 96 است - اگر آن را در آغاز كتاب تفسيرى قرارش دهيم چه تاءثيرى مى تواند داشته باشد؟! يا سوره برائت را كه در مصحف ، شماره 9 است ، در پايان تفسير قرار دهيم ؟! اين گونه تصرفات ، بيشتر به توهم مى ماند تا واقع نگرى .
در عين حال ، دو تن از دانشمندان معاصر جهان عرب به اين گمان خود جامه عمل پوشانيده اند:
1. نخست سيد عبدالقادر ملا حُويش آل غازى از مردم سوريه و دانشمندان آن ديار كه در نسب ، منتسب به سلسله ذريه طاهره امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) است . او در سال 1355 تفسيرى بر اساس ترتيب نزول سوره ها نوشت . وى در مقدمه اين تفسير مى گويد: ((بايد قرآنى چون قرآن امام على - كرم الله وجهه - كه بر حسب نزول ، ترتيب يافته بود نوشت ؛ نه آنكه ادعا كنيم ، قرآن موجود توقيفى نيست و بايد نظم آن به هم بخورد، بلكه اين روش براى درك پيام قرآن و عرضه آن بر توده مردم با شناخت تاريخ نزول و اسباب نزول و آگاهى از مطلقات و مقيدات و ديگر خصوصيات آن ، آسانتر خواهد بود. من در تفسير اين روش را از ايشان (امام على عليه السلام ) برگزيدم و كسى در فوايد بسيار آن ، ترديد ندارد)).
اين تفسير، در سه بخش تنظيم شده است ؛ دو بخش آن مخصوص ‍ سوره هاى مكى و يك بخش مخصوص سوره هاى مدنى است و با نام ((بيان المعانى )) در شش مجلد و براى اولين بار در سال 1384 در دمشق (مطبعه ترقى ) به چاپ رسيده است .
2. نويسنده ديگرى نيز پس از وى و شايد همزمان با وى به اين روش دست زده است . او، عزت دروزه ، يكى از فلسطينيان متفكر و مبارز معاصر است كه سالهاى دراز با استعمارگران درگير بوده و سالها در زندان به سر برده است . تفسير وى به نام ((الحديث فى التفسير)) محصول يكى از همين زندانهاست . وى پس از آزاد شدن ، به تركيه رفت و آن را تنظيم و فراهم ساخت و به چاپ رساند. وفات وى در سال 1404 روى داد. تاريخ تاءليف كتاب ، 1380 و چاپ آن در سالهاى 1378 - 1381 در قاهره : دار احياء الكتب العربيه انجام شد.
دروزه ، تفسير خود را - با همان گمان كه مفسر پيشين انديشيده بود - از سوره ((علق )) آغاز مى كند و در سوره ((نصر)) بدان پايان مى دهد.
شايان ذكر است كه در اين دو تفسير - كه در جهت هدايت و بررسى مسائل اجتماعى حاضر در پرتو تعاليم قرآنى نوشته شده اند - چيز تازه اى كه دستاورد اين شيوه (روش ترتيب نزول ) باشد به چشم نمى خورد و همانگونه كه شيخ محمد عبده در ((تفسير المنار)) و مراغى و قاسمى در تفسيرهايشان ، با ديدى اجتماعى و بر اساس نيازهاى روز به تفسير پرداخته اند، در اين دو تفسير نيز با همان نظر ولى بدون هيچ تفاوتى در برداشت - و تنها بر حسب تفاوت در روش - عمل شده و مزيتى در آنها ديده نمى شود؛ لذا، اين روش - از نظر ما - بيش از تكلفى بى حاصل نيست .
3. مهندس مهدى بازرگان (متوفاى 1373 ش ) از دايره ترتيب نزول سور، پا فراتر نهاده ، به حيطه ترتيب نزول آيات و گروه بندى آنها قدم گذاشته است . او تفسيرى تحليلى و تاريخى به نام ((پا به پاى وحى ))، براساس سير نزول قرآن نگاشته است . مهندس بازرگان ، افزون بر اسناد تاريخى ، با گروه بنديهاى آمارى و سبك شناسى به روش رياضى و تهيه جدولهايى از آيات قرآن - چنانكه نظريه مربوط به آن را در كتاب پيشينش ((سير تحول قرآن )) تبيين كرده - اين ترتيب را رعايت نموده است .
اين تفسير، محصول بحثهاى تفسيرى وى در انجمن اسلامى مهندسان ، در دهه 1360 ش است . روش او در بيان مطالب بدينگونه است كه پس از آوردن جدولى از گروهى از آيات - كه در برابر هر واژه ترجمه ساده آن را نشان مى دهد - توضيحى مختصر، در دو بخش جداگانه مى آورد: بخش ‍ تدبر و بخش تفسير. در بخش نخست به تاريخ و شرايط نزول اشاره دارد و در بخش تفسير به واژه شناسى و توضيح كلمات و مفاهيم و پيامهاى تربيتى و هدايتى آيات مى پردازد.
آنچه تاكنون از اين تفسير منتشر شده است قسمت نخست آن - مربوط به سال اول نزول وحى - است . اين تفسير توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، در سال 1374 ش منتشر شده است .(1324)
همانگونه كه اشاره شد، مبناى كار مهندس بازرگان در اين تفسير، كتاب پيشينش ((سير تحول قرآن )) است كه به همت سيد محمد مهدى جعفرى تهيه و تنظيم و در سال 1355 ش چاپ و انتشار يافته است . اين كتاب كه شامل جدولها و منحنى هايى درباره نزول سوره ها و كوتاهى و بلندى سوره ها و آيات و عدد حروف و كلمات و آيات و جز آن است . به زعم نويسنده ، اين سير تحول نزول قرآن ، با سير تحول و رشد پيغمبر در توان تبليغ و استعداد آن حضرت در تلقى پيام و رساندن آن متناسب است .(1325) اين كتاب - همانند تفسير - در دو بخش تنظيم گرديده : بخش اول ، سير تحول لفظى (جمله بندى ) قرآن و بخش دوم ، سير تحول موضوعى (مطالب و احكام ) قرآن .(1326)
ولى تمام اين دسته بنديها و نمودارهاى سير تحول و نزول قرآن ، بر پايه اى سست نهاده شده و از دايره حدس و گمان فراتر نرفته است ؛ عمده آنكه نويسنده ، مبناى كار خود را بر جدولى نهاده است كه اساسا فاقد اعتبار است و تنها نمودارى مجهول الهويه است كه در دوران قاجار در پايان ضميمه كشف المطالب قرآن به چاپ رسيده و معلوم نيست تنظيم كننده آن كيست و از كجا به دست آمده است . احتمالا كار يكى از قرآن پژوهان غربى زمان قاجار باشد. هر چه هست ، مشحون از اغلاط و اشتباهات علمى و تاريخى است و معلوم مى شود كه تنظيم كننده آن در مسائل قرآنى ناآگاه بوده است ؛ ولى اينكه چگونه فردى مانند مهندس بازرگان - با سوابق علمى درخشان - بدين جدول ناشناخته روى آورده و آن را الگو و مبناى كار خود قرار داده ، چيزى است كه در پرده ابهام قرار دارد!
خود، چنين مى گويد: ((پيرامون مساءله برخورد انبيا با امم گذشته در سوره عنكبوت ، براى تكميل و تفصيل فهرست ، لازم شد آيات سوره هاى ديگر نيز مطالعه شود. در جمع آورى و مقابله آنها اين مساءله پيش آمد كه كدام دسته از آيات - مثلا از ميان آيات مربوط به حضرت نوح - بايد جلوتر و كدام عقبتر قرار گيرد؟ براى چنين كارى ، ناگزير بايد تاريخ يا لااقل ترتيب نزول سوره ها را بدانيم . اتفاقا در ضميمه قرآن (چاپ اسلاميه ) بعد از صفحات كشف المطالب و قبل از صفحات كشف الايات ، جدولى ديدم كه اين مشكل را حل مى كرد و يافتن چنين جدولى وسيله اى براى خيلى از مطالعات و استنباطات گرديد)).(1327)
اكنون گزارش كوتاهى از اين جدول تخيلى :(1328)
نخست آنكه سوره هاى مكى را نود سوره و سوره هاى مدنى را بيست و چهار سوره گرفته است ؛ در حالى كه به اتفاق اهل نظر، سور مكى 86 سوره و سور مدنى 28 سوره است .
دوم آنكه سالهاى نزول سوره ها به گونه اى تعيين و تنظيم شده كه با هيچ صراط مستقيمى سازگار نيست ؛ چه رسد به آنكه در مستند آن - كه خيلى رسواست - بحث شود.
مثلا سوره ((نصر)) را در شمار سوره هاى نازل شده در سال اول بعثت شمرده است ؛ در صورتى كه به اتفاق همه قرآن پژوهان ، آخرين سوره كاملى است كه در مدينه نازل شده و از پايان يافتن دوران رسالت پيغمبر اسلام خبر مى دهد و در شمارش ترتيب نزول ، يكصد و دومين سوره است ؛ در حالى كه در ثبت مصحف ، سوره يكصد و دهم است .
سوره بقره ؛ شروع نزول آن در سال اول هجرت بود و در سال پنجم پايان يافت ؛ ولى او در اين جدول ، نزول كامل آن را در سال نهم پنداشته است ؛
سوره انفال ، دومين سوره نازل شده در مدينه است كه پس از جنگ بدر در سال دوم هجرت نازل گرديد ولى در اين جدول ، سال هشتم هجرى ثبت كرده است ؛
سوره رعد، مدنى است و شماره نزول آن ، 96 است . ولى نويسنده ، آن را در اين جدول ، مكى و دو سال پيش از هجرت قيد كرده است ؛
سوره رحمان ، مدنى است و شماره نزول آن ، 96 ولى او در اين جدول سال چهارم بعثت ثبت كرده است ؛
سوره آل عمران ، سومين سوره مدنى است ولى در اين جدول در آخرين سال هجرت قيد شده است .
اين تفسير، از اين قبيل اشتباهات فاحش ، فراوان دارد.
شگفت اينكه در اين جدول ، براى هر سال از سالهاى بعثت و هجرت نامى نهاده است كه روشن نيست آن را بر چه اساس و از كدام منبع گرفته است ؛ و برخى از آنها بسيار بى ربط است كه ملاحظه مى كنيد:
سال اول بعثت : افتتاحيه ؛ دوم : استعلاميه ؛ سوم : دثاريه ؛ چهارم : واقعيه ؛ پنجم : احقافيه ؛ ششم : شورائيه ؛ هفتم : داووديه ؛ هشتم : لاميه ؛ نهم : طائيه ؛ دهم : فرقانيه ؛ يازدهم : سامريه ؛ دوازدهم : نحليه و سيزدهم : هوديه .
سل اول هجرت : هجريه ؛ دوم : بدريه ؛ سوم : احديه ؛ چهارم : نظيريه ؛ پنجم : خندقيه ؛ ششم : حديبيه ؛ هفتم : خيبريه ؛ هشتم : فتحيه ؛ نهم : تبوكيه و دهم : وداعيه .
سپس تعيين كرده كه در هر يك از اين سالها، چند سوره نازل گرديده است .
تناسب و وجه تسميه در بيشتر اين سالها روشن نيست . عمده آنكه راسم جدول ، مدعى است كه اين سالها با چنين نامهايى خوانده مى شده ! اين مطلب را از چه كسانى و از كجا به دست آورده است ؟! از اين گذشته ، چرا مهندس بازرگان به چنين جدولى سرتاپا خيالى استناد كرده و آن را پايه تحقيقات علمى - قرآنى خود قرار داده است ؟! خود مى داند كه ((ان الطيور على اءشكالها تقع ))!
البته ما نمى خواهيم كه از ارزش كار مهندس بازرگان بكاهيم . نوع كار با ارزش ‍ است و شناخت موقعيت و شرايط نزول هر آيه ، كمك موثرى در فهم محتواى آيه و پى بردن به اهداف و مقاصد عاليه آن است ؛ ولى اين چيزى است كه با رجوع به اسباب النزول - كه از طريق صحيح و معتبر رسيده باشد - به دست مى آيد و راه رسيدن به آن ، از قرائن و شواهد تاريخى و حديثى - براى پويندگان كوشا - باز است ، و براى دستيابى به آن ، به اين گونه تكلفات و ترسيم منحنى هاى فرضى نياز نيست .
قرآن گفتارى است رسا و هر آيه آن حامل پيامى است كه همواره براى شايستگان قابل دريافت بوده و هست : هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين و به اين گونه تشكيلات پيچيده و مُعَقّد نيازى نداشته و ندارد؛ ((ره چنان رو كه رهروان رفتند)). ان علينا جمعه و قرآنه . فاذا قراءناه فاتبع قرآنه . ثم ان علينا بيانه .(1329)
فصل چهاردهم : تفسير موضوعى
همان گونه كه اشاره شد، از روزهاى نخست ، در كنار شيوه مرسوم ترتيبى ، شيوه ديگرى در تفسير ظهور يافت كه فراشمولى نبود و تنها بخشهايى از آيات قرآنى را مورد نظر قرار مى داد. به عبارتى ديگر اينگونه تفسير، تنها به موضوعات مطرح شده در قرآن توجه نموده و به تفسير و تبيين و دسته بندى و جمع آن پرداخته است ؛ و لذا آن را تفسير موضوعى نام نهاده اند و جز به مسائل دينى - در دو بعد معارف و احكام - و مسائل اجتماعى ، سياسى و اخلاقى - در دو بعد نظرى و عملى - به ديگر ابعاد كه جنبه لفظى دارند نپرداخته است .
در حقيقت ، تفسير موضوعى تنها در رساندن پيامهاى قرآن كوشيده و به جنبه هاى فنى آن چندان كارى نداشته است ؛ مگر تا اندازه اى كه به موضوع بحث مربوط بوده است .(1330) اين روش بويژه امروزه يك ضرورت به شمار مى رود؛ زيرا جهان امروز در انتظار آن است كه پيامهاى قرآن را دريافت كند و تشنه به دست آوردن مسائل مطرح شده در اين كتاب آسمانى است ؛ تا ببيند چه گوهرهاى تابناكى را براى بشريت و براى ابديت به ارمغان آورده و كدام دريچه هاى سعادت را براى هميشه به روى انسانها باز كرده است ؟
لذا بر مفسران توانا و عاليقدر است كه امروزه به پا خيزند و به اين درخواست بحق انسانهاى متعهد پاسخ مثبت دهند و پيامها و تعاليم عاليه قرآن را با سبكى شيوا و با قلمى رسا به جهانيان عرضه كنند.
تفسير موضوعى دوگونه مى تواند باشد: يكى آنكه نخست يكايك مسائل مطرح شده در قرآن را بيرون آورند و سپس آيات مربوط به هر يك را جدا و در يكجا گرد آورده و با در نظر گرفتن مجموع آن آيات موضوع را بررسى كنند؛ لذا مسائل برگرفته از قرآن ، دسته بندى شده ، با نظمى طبيعى و به ترتيب ، مورد بحث قرار مى گيرند.
در حقيقت ، اين گونه تفسير موضوعى ، پاى سخن قرآن نشستن و گوش ‍ فرادادن به آن است ، تا خود براى ما سخن گويد و پيام خود را برساند؛ و نقش ما تنها ثبت و ضبط پيامهاى دريافتى از قرآن است .
روش ديگر آنكه مسائل را از متن واقعيت دريافت مى كنيم و نيازهاى واقع در متن حيات را بررسى و گردآورى مى كنيم ؛ سپس پاسخ آنها را از قرآن جستجو مى كنيم ؛ با اين باور كه قرآن ، همواره پاسخگوى نيازهاى روز ((و شفاء لما فى الصدور))(1331) است و در واقع ، با الهام گرفتن از نيازهاى ملموس حيات ، با قرآن به گفتگو مى نشينيم ؛ پرسشها را مطرح مى كنيم و پاسخ ‌هاى آن را از قرآن مى خواهيم ؛ دردهاى موجود را عرضه مى داريم و درمان آنها را از قرآن مى طلبيم .
اين شيوه (شيوه دوم ) درست همان است كه مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) دستور فرموده اند: ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق ؛ ولكن اءخبركم عنه : اءلا ان فيه علم ما ياءتى والحديث عن الماضى ودواء دائكم و نظم ما بينكم ؛(1332) اين قرآن است كه در اختيار شماست ؛ او را به سخن آوريد؛ او خود سخن نمى گويد. همانا به شما خبر مى دهم كه در قرآن ، دانستنى ها براى آينده ، فراوان است و از گذشته نيز تجربه ها مى آموزد؛ درمان دردهاى شما همواره در آن موجود و راه به هم پيوستن گسسته ها در آن مشهود است . كنايه از اينكه پاسخگوى تمامى نيازها و براى هميشه است .
مقصود از ((استنطاق )) تعمق و تدبر در گفته هاى قرآن است كه با كنار هم گذاردن آيات مربوط، آنچه در حالت پراكنده ، گويا نبود، گويا مى شود. آن حضرت مى فرمايد: و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض ؛(1333) برخى آيات كه خود بتنهايى گويا نيستند با قرآن گرفتن كنار آيات متناسب و مرتبط، گويا مى شوند؛ و برخى بر برخى گواه خواهد بود تا مفادشان بخوبى روشن و هويدا گردد.
اين ، راهى است كه تفسير موضوعى - در شيوه دوم - مى پيمايد؛ گرچه شيوه نخست هم پرفايده و عام المنفعه است . لذا مى توان گفت : شيوه تفسير موضوعى ، شيوه اى است كه دقيقا مورد نظر شرع و پيشوايان دين است و به همين جهت آن را يك ضرورت شمرديم .
ويژگيهاى تفسير موضوعى
علاوه بر آنكه تفسير موضوعى ، امروزه يك ضرورت است ، ويژگيهايى دارد كه در تفسير ترتيبى كمتر مى توان يافت ؛ از جمله :
الف ) والايى در هدف ؛
هدف در تفسير ترتيبى فهم معانى قرآن است . در اين تفسير، مفسر، در برابر هر آيه نشسته مى كوشد تا به مدلول آن پى ببرد؛ با قطع نظر از آنكه آن مفهوم ، مورد نياز مخاطب يا پاسخگوى نياز روز باشد يا نباشد. بر خلاف تفسير موضوعى كه سعى دارد به ديدگاههاى قرآن در مسائل مورد نياز دست يابد و به عنوان نظريات وحيانى به مخاطبان عرضه دارد. بديهى است كه اين هدف از ارزش والايى برخوردار است .
ب ) ژرف نگرى ؛
در تفسير ترتيبى ، با توجه به گستره وسيع آيات و ابعاد مختلف آنها، مباحث متنوع و دامنه دارى مطرح مى گردد كه چون فراگيرند و بايستى سراسر قرآن را پوشش دهند، در حقيقت ، در آنها بحر طويلى مطرح است و نمى توان چندان درنگ و تعمق نمود. بر خلاف تفسير موضوعى كه درباره يك يا چند موضوع مرتبط با هم به بحث مى نشيند و شتاب ندارد و نمى خواهد هر چه زودتر به انتهاى قرآن برسد؛ زيرا چنين تعهدى ندارد و تا هر جا كه شرايط فراهم بود پيش مى رود. بنابراين ، در تفسير ترتيبى گرچه فراگير است ، علوم و معارف قرآنى به طور اجمال و احيانا سطحى مورد بحث قرار مى گيرد؛ اما در تفسير موضوعى ، ژرف نگرى و عمق انديشه حكمفرماست . بنابراين موضوع تفسير، به شيوه ترتيبى ، موضوعى وسيع ولى تا اندازه اى سطحى است و در تفسير موضوعى محدود اما عميق است .