تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۵ -


فصل چهارم : از بعثت تا هجرت پيامبر اسلام (ص)

در اين دوره از تاريخ اسلام كه سيزده سال طول كشيد رخدادهاى گوناگونى به وقوع پيوست كه در قرآن به برخى از آنها اشاره شده است و ما بدانها خواهيم پرداخت و از يادكرد رخدادهايى كه در قرآن به آنها اشاره نشده ، خوددارى مى كنيم .

آغاز وحى

سالها بود كه حضرت محمد (ص) گاه و بيگاه از غوغاى شهر مكه مى گريخت و به غار حرا در كنار مكه مى رفت و با خداى خود خلوت مى كرد و به عبادت مى پرداخت ؛ تا اينكه در شب مباركى (142) در چهل سالگى آن جناب اراده خداوند بر اين تعلق گرفت كه آن حضرت را به پيامبرى برگزيند و ماءموريت هدايت و رهبرى جامعه بشرى را به او واگذار كند. در آن شب بود كه براى نخستين بار حضرت محمد (ص) مخاطب جبرئيل شد و فرشته وحى پيام الهى را به او ابلاغ كرد.
ماجراى ملاقات پيامبر با جبرئيل در غار حرا كه نخستين بار اتفاق افتاد، به صورتهاى مختلف نقل شده و ما اكنون آنچه ابن هشام از زبان خود پيامبر نقل كرده است ، مى آوريم .(143)
پيامبر در غار حرا بود و آن شبى كه خداوند در آن پيامبرش را به رسالت خود گرامى داشت و لطف خود را بر بندگان شامل نمود، فرا رسيد و جبرئيل به فرمان خداوند فرود آمد. پيامبر خدا (ص) مى فرمايد: جبرئيل نزد من آمد و من خوابيده بودم و نوشته اى در پارچه اى از ديبا آورد و گفت : بخوان . گفتم چه بخوانم ؟ او مرا فشار داد، به گونه اى كه گمان مرگ بردم . سپس رهايم ساخت و گفت : بخوان . گفتم چه بخوانم ؟ پس باز فشارم داد كه پنداشتم مرگم فرا رسيد0 است . سپس رهايم ساخت و گفت : بخوان . گفتم چه بخوانم ؟ باز همان حالت براى سومين بار تكرار شد؛ تا اينكه جبرئيل گفت :

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم (144)
بخوان به نام پروردگارت كه آفريد انسان را از علق آفريد. بخوان ، و پروردگار تو كريمترين [كريمان ] است . همان كس كه به وسيله قلم آموخت . آنچه را كه انسان نمى دانست [بتدريج به او] آموخت .
پس من آن را خواندم و تمام شد و جبرئيل رفت و من از خواب برخاستم ، در حالى كه گويا كتابى بر دلم نوشته شده است . از غار بيرون شدم . وقتى به ميان كوه رسيدم ، صدايى از آسمان شنيدم كه مى گفت : اى محمد، تو پيامبر خدا هستى و من جبرئيل هستم . سرم را به سوى آسمان بالا بردم تا بنگرم ، كه جبرئيل را به صورت مردى ديدم كه پاهايش را در افق آسمان گذاشته بود و مى گفت : اى محمد، تو پيامبر خدا هستى و من جبرئيل . من همچنان به او مى نگريستم و پس و پيش نمى رفتم و صورتم را در افقهاى آسمان مى گردانيدم و هيچ كجا نمى نگريستم ، مگر اينكه او را آنجا مى ديدم ؛ تا اينكه او رفت و من هم به سوى خانواده ام رفتم .
من نزد خديجه نشستم . او گفت : اى ابوالقاسم ، كجا بودى ؟ به خدا سوگند كه فرستادگانم را در جستجوى تو فرستادم ، مكه را جستجو كردند و به سوى من بازگشتند. من آنچه ديده بودم به او گفتم . او گفت : اى پسر عمو، مژده باد بر تو و ثابت قدم باش . سوگند به كسى كه جان خديجه در دست اوست ، اميدوارم كه تو پيامبر اين امت باشى .
در ادامه اين روايت ، ابن هشام و ديگران نقل مى كنند كه پس از اين رويداد، خديجه نزد پسر عموى خود ورقة بن نوفل رفت و او نصرانى شده و كتابهاى آنها را خوانده و از اهل تورات و انجيل چيزها شنيده شده بود. خديجه ماجرا را به او نقل كرد. ورقه گفت : قدوس قدوس ! سوگند به كسى كه جان ورقه در دست اوست ، اى خديجه ، اگر سخن مرا باور كنى مى گويم كه همانا ناموس اكبر كه نزد موسى مى آمد، آمده است و او پيامبر اين امت است . به او بگو: ثابت قدم باشد.
همچنين در ادامه اين روايت آمده است كه ورقة بن نوفل پس از اين با پيامبر ملاقات كرد و به او گفت : تو پيامبر خدا هستى و ناموس اكبر كه نزد موسى مى آمد نزد تو نيز آمده است . سپس سر او را بوسيد و رفت .
چنانچه نقل كرديم در آغاز نزول وحى جبرئيل سه بار پيامبر را فشار سختى داد. شايد اين مطلب اشاره به منزلت و هيبت وحى باشد. بعدها نيز وقتى به پيامبر وحى نازل مى شد گاهى از خود بيخود مى شد و غرق عرق مى گشت و حالتى شبيه بيهوشى بر او پديد مى آمد.(145)
قرآن كريم نيز در آيه اى از منزلت و هيبت وحى چنين بيان مى كند:

إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا(146)
به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مى كنيم .
ملاقات پيامبر با ورقة بن نوفل هرگز نشان از كوچك ترين شك و ترديد پيامبر يا خديجه ندارد، بلكه خديجه از خوشحالى فراوان آن را نزد پسرعموى خود مطرح ساخته است . در روايت ديگر ابن هشام مطالبى آمده كه با مقام پيامبر سازگار نيست ، مانند دلدارى خديجه به او كه آنچه ديده شيطان نبوده ، بلكه فرشته بوده است !(147)
به هر حال با نزول پنج آيه نخست سوره علق بعثت آن حضرت آغاز شد و روز بعد كه پيامبر لباسى به خود پيچيده و خوابيده بود، براى بار دوم جبرئيل نازل شد و آياتى از سوره مدثر را آورد:(148)
يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّر(149)
اى كشيده رداى شب بر سر، برخيز و بترسان و پروردگار خود را بزرگ دار.

مراحل سه گانه دعوت

پيامبر اسلام (ص) پس از بعثت ماءموريت خود را به تدريج و در سه مرحله انجام داد:

الف ) دعوت پنهانى

پيامبر تا سه سال دعوت خود را آشكار نكرد. چون زمينه براى آن فراهم نشده بود و به طور مخفيانه با كسانى كه آمادگى داشتند ملاقات مى كرد و آنان را به اسلام دعوت مى نمود و به تدريج افراد متعددى اسلام را پذيرفتند. نخستين كسى كه اسلام را پذيرفت خديجه همسر آن حضرت بود و نخستين مردى كه مسلمان شد على بن ابى طالب (ع) بود.(150)
خداوند در قرآن كريم از اين افراد به عنوان پيشاهنگان در اسلام ياد مى كند كه به مقام قرب الهى رسيده اند:

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ * في جَنَّاتِ النَّعيم (151)
و سبقت گيرندگان مقدمند؛ آنانند همان مقربان [خدا]، در باغستانهاى پرنعمت .(152)
در اين مرحله پيامبر و مسلمانان كه گروه اندكى بودند، دين خود را از مشركان مكه پنهان مى كردند و حتى نمازهاى خود را مخفيانه مى خواندند. در تواريخ نقل شده كه در آغاز اسلام هنگامى كه وقت نماز مى رسيد، پيامبر به يكى از دره هاى مكه مى رفت و على بن ابى طالب نيز به دور از خويشان ، با او همراه بود و پس از اتمام نماز برمى گشتند؛ تا اينكه زيد بن حارثه مسلمان شد و او نيز با پيامبر و على نماز مى خواند.(153)

ب ) دعوت خويشاوندان

از آغاز بعثت تا سه سال دعوت پيامبر اسلام (ص) مخفيانه بود؛ تا اينكه از سوى خداوند ماءموريت يافت به طور آشكار به تبليغ اسلام بپردازد. پيش از دعوت عمومى ماءمور شد نخست خويشاوندان خود را تبليغ كند، اين ماءموريت به صورت زير به آن حضرت ابلاغ شد:

وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ * وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنين (154)
و خويشان نزديكت را هشدار ده و براى آن مؤمنانى كه تو را پيروى كرده اند، بال خود را فرو گستر.
مورخان و مفسران گفته اند وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر خدا (ص) خويشان خود را جمع و رسالت خود به آنان اظهار نمود.
تفصيل اين رويداد در كتابهاى تاريخى و تفسيرى با تفاوتهاى اندكى نقل شده و ما خلاصه اى از آن را از تاريخ طبرى نقل مى كنيم :
پيامبر خدا (ص) پس از نزول آيه وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ به على بن ابى طالب (ع) دستور داد غذايى از ران گوسفند و شير تهيه كند و فرزندان عبدالمطلب را جمع كند. على (ع) مى گويد: من دستور پيامبر را انجام دادم و آنان را كه حدود چهل نفر بودند، از جمله عموهاى پيامبر، ابوطالب ، حمزه ، عباس و ابولهب را دعوت كردم . چون آنها اجتماع كردند پيامبر از من خواست كه غذايى بياورم و من آن را آوردم .
پيامبر خدا فرمود: با نام خدا شروع كنيد. آنها همگى خوردند و سير شدند، در حالى كه هنوز غذا باقى مانده بود. سپس به من فرمود: آنها را سيراب كن ؛ و من كاسه بزرگ را آوردم ، همگى خوردند و سيراب شدند. وقتى پيامبر خواست سخن خود را آغاز كند، ابولهب سخن آغاز كرد و گفت : رفيق شما، شما را جادو كرده است . پس آنها پراكنده شدند و پيامبر هم سخن خود را نگفت .
روز بعد پيامبر به من فرمود: اى على ، اين مرد در سخن گفتن بر من پيشى گرفت و پيش از آنكه من سخن بگويم آنها متفرق شدند.غذايى همانند غذاى ديروز آماده ساز. سپس آنها را پيش من جمع كن . على (ع) مى گويد: من چنين كردم و آنها مانند روز قبل غذا خوردند و سيراب شدند. آنگاه پيامبر خدا (ص) چنين فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ، به خدا سوگند، در ميان عرب جوانى را نمى شناسم كه براى قوم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، بياورد. همانا من براى شما خير دنيا و آخرت را آورده ام و خداوند به من فرمان داده كه شما را به سوى آن بخوانم . پس هر كس از شما در اين كار مرا يارى كند، برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شما خواهد بود.
على (ع) مى گويد: همه آن قوم ساكت شدند، ولى من كه از نظر سن از همه آنها كوچك تر بودم ، گفتم : اى پيامبر خدا، من ياور تو هستم . پيامبر دست من را گرفت و گفت : اين برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شماست . پس به او گوش دهيد و از او اطاعت كنيد. آنها برخاستند و خنده كنان به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه به پسرت گوش دهى و از او اطاعت كنى .(155)
مى نويسند: پيامبر (ص) آن سخن خود را سه بار تكرار كرد و هر بار على بن ابى طالب (ع) برمى خاست و مى گفت : من با تو بيعت مى كنم ، و پيامبر مى فرمود: بنشين ؛ تا اينكه بار سوم كه على برخاست و همان سخن را گفت ، پيامبر او را تاءييد كرد.(156)
اين رويداد كه به حديث ((يوم الانذار)) معروف است در بسيارى از كتابهاى شيعه و اهل سنت با تفاوتهاى اندكى نقل شده است (157) و مى توان آن را حديث مستفيض دانست كه از قوت و اعتبار كافى برخوردار است ؛ جز اينكه طبرى در تفسير خود اين سخن پيامبر را كه فرمود: هر كس ‍ مرا يارى كند برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شما خواهد بود، چنين نقل كرده كه پيامبر فرمود: ((هر كس مرا يارى كند برادر من خواهد بود و چنين و چنان .)) و به جاى ((اخى و وصيّى و خليفتى )) ((اخى و كذا و كذا)) آورده است !(158) البته اين احتمال وجود دارد كه طبرى خود اين كار را نكرده است ، بلكه نسخه نويسان تفسير طبرى بنا به مصلحتى اين كار را انجام داده اند.
عجيب تر از آن اينكه دكتر محمد حسين هيكل ، نويسنده معروف معاصر مصرى در چاپ اول كتاب ((حيات محمد)) اين حديث را به همان صورت كامل آورده (159) ولى در چاپهاى بعدى كتاب خود جمله اعلام برادرى و وصايت و جانشينى على (ع) را به كلى حذف كرده است .(160)

ج ) دعوت عمومى

پس از تبليغ خويشاوندان ، رسول گرامى اسلام (ص) از جانب خداوند ماءموريت يافت كه دعوت خود را آشكار كند و همگان را به اسلام دعوت نمايد و از مشركان اعراض كند و از ريشخند آنها نهراسد:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ * إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئين (161)
پس آنچه را بدان ماءمورى آشكار كن و از مشركان روى برتاب ، كه ما [شر] ريشخندگران را از تو برطرف خواهيم كرد.
به دنبال اين ماءموريت بزرگ ، پيامبر خدا (ص) بارها در ميان جمعيتهاى مشركان حاضر شد و آنان را به سوى توحيد و اسلام دعوت نمود و از شرك و بت پرستى برحذر داشت .
ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر خدا (ص) روزى بالاى كوه صفا رفت و فرياد يا صباحاه برآورد. (اين كلمه را در موقع اعلام خطر مى گفتند.) قريش ‍ نزد او جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است ؟ گفت : به من بگوييد اگر به شما خبر دهم كه شامگاهان يا بامدادان دشمن به شما حمله خواهد كرد، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ گفتند: آرى . فرمود: من شما را در مقابل خود از عذابى شديد بيم مى دهم ! ابولهب گفت : واى بر تو، ما را براى اين جمع كردى ؟ پس سوره تبت يدا ابى لهب تا آخر نازل گرديد.(162)
چنين مى نمايد كه پيش از آنكه پيامبر (ص) دعوت خود را آشكار كند مشركان مكه سخنانى درباره پيامبر و هدفهاى او شنيده بودند و او را مسخره مى كردند. از اين رو در همين آيات كه پيامبر ماءمور آشكار كردن دعوت خود است خداوند به او اطمينان مى دهد كه او را از شر مسخره كنندگان حفظ خواهد كرد.
پس از بيان خطبه ، پيامبر خدا همواره و در هر مناسبت و اجتماعى مردم را به سوى توحيد دعوت مى كرد. آن حضرت در كوچه و بازار مى رفت و مى فرمود: اى مردم ، بگوييد خدايى جز الله نيست تا رستگار شويد! و ابولهب دنبال او به راه مى افتاد و با سنگ او را مى زد و مى گفت : اى مردم او دروغگوست .(163)

انقطاع وحى

پس از گذشت مدتى از آغاز نزول وحى ، به پيامبر اسلام (ص) مدت زمانى نزول وحى قطع شد و اين باعث شد كه بعضى در اين باره از پيامبر سؤ ال كنند يا حتى به او طعنه زنند در برخى از منابع آمده است كه خديجه همسر پيامبر در اين باره با آن حضرت گفتگو كرد.(164) ولى در بيشتر منابع چنين گزارش شده كه مشركان مكه با انقطاع وحى به پيامبر طعنه زدند.(165) شايد هر دو مورد درست باشد و خديجه براى كسب آگاهى و مشركان با نيت ناروا اين مسئله را مطرح كرده باشند.
موضوع انقطاع وحى بر طبق برخى از روايات پس از نزول آيه وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ بود.(166) به گفته ابن عباس اين مدت پانزده روز طول كشيد.(167) مشركان مى گفتند: خداى محمد (ص) او را رها كرده است ؛ ولى پس از چند روز فاصله سرانجام فرشته وحى بار ديگر بر پيامبر نازل شد و سوره مباركه ((والضحى )) را فرود آورد كه در آن از پيامبر خدا دلجويى شده است :

وَ الضُّحى * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى * ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى * وَ لَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى (168)
سوگند به روشنايى روز، سوگند به شب چون آرام گيرد، [كه ] پروردگارت تو را وانگذاشته ، و دشمن نداشته است . قطعا آخرت براى تو از دنيا نيكوتر خواهد بود.
بايد دانست كه نزول وحى با امر خداوند صورت مى گيرد و چنين نيست كه پيامبر هر وقت بخواهد به او وحى شود. در موارد بسيارى كه از آن حضرت چيزى پرسيده مى شد. چيزى از خود نمى گفت و منتظر نزول وحى بود؛ همان گونه كه در پرسش از ((روح )) پيامبر چيزى نگفت تا آيات الهى نازل شد.
در مورد تاءخيرهايى كه گاهى در نزول وحى پديد مى آمد در آيه ديگرى از قول فرشتگان گفته شده كه اين كار به دست خداست و تصريح شده كه خداوند پيامبر را فراموش نمى كند؛ يعنى انقطاع وحى خود داراى حكمت و معيار است و سبب آن اين نيست كه خداوند پيامبرش را رها يا فراموش ‍ نموده است :

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا * رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا(169)
و [ما فرشتگان ] جز به فرمان پروردگارت نازل نمى شويم . آنچه پيش روى ما و آنچه پشت سر ما و آنچه ميان اين دو است ، [همه ] به او اختصاص دارد و پروردگارت هرگز فراموشكار نبوده است . پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است . پس او را بپرست و در پرستش او شكيبا باش . آيا براى او همنامى مى شناسى ؟
در تفسير اين آيه آمده است كه پيامبر (ص) به جبرئيل فرمود: مدتى بود كه نزد من نمى آمدى و من مشتاق ديدار تو بودم ، جبرئيل گفت : اشتياق من به تو بيشتر بود، ولى من بنده اى ماءمور هستم و جز به فرمان خداوند نازل نمى شوم .(170)
همان گونه كه نزول وحى در دست خدا بود، انجام معجزه هم همان حالت را داشت و چنين نبود كه هر كس در هر وقت از پيامبر معجزه اى بخواهد، او بتواند به جاى آورد.

آزار پيامبر و ياران او از سوى مشركان

از هنگامى كه پيامبر اسلام (ص) دعوت خود را آشكار كرد، از بت و بت پرستى به شدت انتقاد كرد و چنين اظهار نمود كه مشركان قريش در گمراهى آشكارند و پدرانشان نيز در گمراهى بودند.
مشركان در برابر دعوت پيامبر خدا (ص) واكنشهايى شديد نشان دادند و چون آن روز شمار مسلمانان اندك بود و توانى نداشتند، قريش بى مهابا به آزار پيامبر و مسلمانان پرداختند و گاهى برخى از مسلمانان را سخت شكنجه مى كردند.
آزار پيامبران و پيروان ايشان شيوه هميشگى مخالفان پيامبران در طول تاريخ بوده است و همه پيامبران از قوم خود آزار ديده و مورد مسخره قرار گرفته و تكذيب شده اند.
خداوند پيامبر اسلام (ص) را در برابر اذيتها و تكذيبهاى مشركان در موارد متعددى دلدارى مى دهد و او را به شكيبايى و مقاومت مى خواند و يادآورى مى كند كه پيامبران همواره از سوى قوم خود مورد اذيت و تكذيب بوده اند، ولى سرانجام يارى خداوند نصيب آنان شده و پيروز گشته اند:

وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلينَ (171)
و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا يارى ما به آنان رسيد، و براى كلمات خدا هيچ تغييردهنده اى نيست . و مسلما اخبار پيامبران به تو رسيده است .
هر چند همه پيامبران از قوم خود آزار ديدند، هيچ پيامبرى مانند پيامبر اسلام (ص) مورد آزار و اذيت قرار نگرفت ؛ همان گونه كه خود آن حضرت فرموده است :

ما اوذى نبى مثل ما اوذيت (172)
هيچ پيامبرى مانند من آزار نديد.
ابولهب (عموى پيامبر) و همسرش ام جميل از كسانى بودند كه در آزار پيامبر تا توانستند كوشيدند. به سبب همين دشمنى ها و آزارها بود كه سوره اى در نفرين آنان و نكوهش كارهايشان نازل گرديد:

تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (173)
بريده باد دست ابولهب ، و مرگ بر او باد. دارايى او و آنچه اندوخت ، سودش نكرد. به زودى در آتشى پرزبانه درآيد و زنش ، آن هيمه كش [آتش ‍ افروز]، بر گردنش طنابى از ليف خرماست .
ابوجهل (174) نيز همواره پيامبر را دشنام مى داد و اذيت مى كرد. روزى وى سوگند خورد كه گردن آن حضرت را لگد كند. به او گفته شد كه آن حضرت در اين كنار نماز مى خواند او به سوى آن حضرت رفت ، ولى به عقب برگشت و گفت : ميان من و او آتشى قرار داشت .(175) سپس اين آيات نازل شد:

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى * إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى * أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهى * عَبْداً إِذا صَلَّى * أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى * أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى* أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى * كَلا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ * ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ * فَلْيَدْعُ نادِيَهُ * سَنَدْعُ الزَّبانِيَة (176)
آيا ديدى آن كس را كه باز مى داشت ، بنده اى را آنگاه كه نماز مى گزارد؟ چه پندارى اگر او بر هدايت باشد يا به پرهيزگارى وادارد [براى او بهتر نيست ]؟ [و باز] آيا چه پندارى [كه ] اگر او به تكذيب پردازد و روى برگرداند [چه كيفرى در پيش دارد]؟ مگر ندانسته كه خدا مى بيند؟ زنهار، اگر باز نايستد، موى پيشانى [او] را سخت بگيريم ؛ [همان ] موى پيشانى دروغزن گناه پيشه را. [بگو] تا گروه خود را بخواند بزودى آتشبانان را فرا خوانيم .
شكنجه و آزار رسول خدا (ص) تا بدانجا ادامه يافت كه شكمبه شتر به روى او انداختند: اما حمايت دو عموى بزرگوار آن حضرت ، ابوطالب و حمزه باعث گرديد كه اذيت مشركان كمتر شود، هرچند اذيت مسلمانان بى پناه به شدت ادامه داشت .
از كسانى كه به شدت شكنجه شدند خاندان ياسر بود. ياسر و همسرش ‍ سميه به شكنجه شهيد شدند و فرزندشان عمار پس از شكنجه هاى بسيار به ناچار سخنانى كه مشركان تلقين مى كردند به زبان آورد و آزاد شد. او نزد پيامبر خدا (ص) آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر فرمود: آيا دل تو چه حالى داشت ؟ گفت دل من به ايمان مطمئن بود. پس اين آيه نازل گرديد:

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إ يمانِهِ إِلا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإ يمان ...(177)
هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت ] مگر آن كس كه مجبور شده و[لى ] قلبش به ايمان اطمينان دارد.
در اثر شكنجه هاى پياپى مشركان ، به دستور پيامبر اسلام (ص) هشتادوسه نفر از مسلمانان به سرپرستى جعفر بن ابى طالب از مكه به حبشه هجرت كردند.(178) و در آنجا زندگى آرامى داشتند. اينان باعث شدند كه برخى از مسيحيان حبشه و از جمله نجاشى (پادشاه حبشه ) به اسلام علاقه مند شوند و درباره آن تحقيق كنند؛ به طورى كه چندين نفر از دانشمندان مسيحى از حبشه به ديدار پيامبر آمدند.
از مظاهر آزار رساندن به مسلمانان ، محاصره آنها در شعب ابى طالب است كه سه سال طول كشيد و مسلمانان در آن روزگار صدمه هاى فراوان ديدند.(179)
سرانجام مشركان تصميم به كشتن پيامبر گرفتند و پيامبر به دستور خداوند مكه را به قصد مدينه ترك كرد و با اين هجرت ، فصل جديدى در تاريخ اسلام گشوده شد.
خداوند درباره مسلمانان كه در مكه اذيت ديدند و از آن شهر اخراج شدند، مى فرمايد:

ٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار(180)
پس كسانى كه هجرت كردند و از خانه هاى خود رانده شده و در راه من آزار ديده و جنگيده و كشته شده اند، بديهايشان را از آنان مى زدايم ، و آنان را در باغهايى كه از زير[درختان ] آن نهرها روان است در مى آورم .
پيامبر خدا (ص) با هجرت به مدينه از آزار مشركان رهايى كامل نيافت . آنان به جنگ با وى شتافتند. آن حضرت در مدينه علاوه بر آزار مشركان از آزار يهوديان و منافقان نيز در رنج بود و خداوند در قرآن كريم ، آزار دهندگان به پيامبر را لعنت مى فرستد:

إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً (181)
بى گمان ، كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفت آور آماده ساخته است .

اظهار نظر مشركان درباره قرآن

مشركان مكه گسترش دعوت پيامبر اسلام (ص) را خطر بزرگى براى خود و منافع سياسى و اقتصادى خود مى ديدند و به هيچ وجه حاضر نبودند اسلام به مثابه يك دين جديد كه همه بنيادهاى فكرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى آنها را فرو مى ريزد، استوار گردد.
مشكل بزرگ مشركان مكه ، جذابيت و حلاوت قرآن بود كه مردم را به سوى خود جذب مى كرد. اين امر موجب نفوذ پيامبر اسلام در دلهاى مردم و در نتيجه آشنايى آنها با تعليمات اسلام و پذيرش دين مى شد. از اين رو مشركان مكه براى مقابله با اين خطر كه منافع آنها را تهديد مى كرد بايست درباره قرآن و نفوذ آن چاره اى مى انديشيدند. از طرفى جاذبه و حلاوت قرآن و اسلوب شگفت انگيز آن در حدى بود كه آنها نمى توانستند كوچك ترين عيب و نقصى در آن بيابند. درماندگى آنها به حدى بود كه براى جلوگيرى از نفوذ قرآن تهمتهاى واهى به پيامبر اسلام (ص) روا مى داشتند او را ديوانه ، ساحر، كاهن ، شاعر، يا بسيار دروغگو ياد مى كردند.
قرآن كريم اين تهمتها را در آيات متعددى بيان مى كند:

وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ (182)
و از اينكه هشدار دهنده اى از خودشان برايشان آمده در شگفتند، و كافران مى گويند: ((اين ساحرى شياد است .))