پيام عمر بن سعد به امام حسين عليه
السلام
عمر بن سعد پس از استقرار در كربلا، از عروة بن قيس احمسى درخواست كرد كه به نزد
امام حسين عليه السلام رفته و از او بپرسد كه براى چه مقصودى به كوفه آمده و هدفش
از اين كارها چيست ؟
عروه از جمله كسانى بود كه از كوفه براى امام حسين عليه السلام دعوت نامه فرستاده و
وى را به آمدن به كوفه تشويق و ترغيب كرده بود.
به همين جهت از رفتن به نزد امام حسين عليه السلام امتناع كرد و از عمر بن سعد، عذر
خواهى نمود. عمر بن سعد كسان ديگرى را نيز انتخاب كرد ولى از آنها با اظهار بهانه
اى از پذيرفتن آن شانه خالى كردند. تا اين كه رزم آورى بنام ((كثير
بن عبدالله شعبى
)) اين ماموريت را پذيرفت و با احساسات شيطانى خود به
عمر بن سعد گفت : اگر دستور دهى ، مى توانم حسين بن على را به قتل آورم !
عمر بن سعد گفت : نمى خواهم او را به قتل آورى ، ماموريت تو در اين است كه پيام مرا
به وى برسانى .
كثير بن عبدالله به سوى خيمه گاه امام حسين عليه السلام روان شد ولى به محض ورود به
محوطه ، با ابوثمامه صيداوى روبرو شد و ابوثمامه مانع راه يابى وى به خيمه گاه امام
حسين عليه السلام شد و به او گفت : اگر ماموريت دارى كه به محضرت وارد شوى ، بايد
اسلحه ات را به من تحويل دهى و به بدون اسلحه نزد وى حاضر گردى .
كثير نپذيرفت و ميان آن دو، گفت و گوهايى رد و بدل و منجر به دشنام و ناسزاگويى
طرفين شد و سرانجام ، كثير بدون ديدار با امام حسين عليه السلام به سوى عمر بن سعد
بازگشت . عمر به سعد، فرد ديگرى به نام
((قرة بن قيس حنظلى )) را
طلبيد و به وى فرمان داد كه بدون چون و چرا به نزد حسين بن على رود و پيام وى را به
آن حضرت ابلاغ كند.
قرة بن قيس به نزد امام حسين عليه السلام رفت و پيام عمر بن سعد را به آن حضرت
ابلاغ كرد. امام حسين عليه السلام فرمود: آمدن من به اين سرزمين به خاطر دعوت
همشهرى هاى شما بوده است كه با ارسال هزاران نامه مرا به سوى خود خواندند.
هم اكنون اگر ادامه حركت من ناخرسنديد، من اصرارى بر آن ندارم و حاضرم برگردم .
قره بن قيس ، پس از گفت و گو با امام حسين عليه السلام از نزد آن حضرت خارج گرديد.
وى كه از طايفه ((حنظله تميم ))
بود، رابطه خويشاوندى با حبيب بن مظاهر (از ياران فداكار امام حسين عليه السلام )
داشت . به همين جهت و در هنگام بازگشت ، با حبيب بن مظاهر به درازا سخن گفت . حبيب
، وى را از هدف هاى امام حسين عليه السلام آگاه گردانيد و او از اين كه در سپاه عمر
بن سعد است و قصد دشمنى و جنگ با امام حسين عليه السلام را دارد، سرزنش كرد و از او
خواست كه سپاه كفر پيشه عمر بن سعد را رها كند.
قرة بن قيس گفت : من پس از ابلاغ پيام امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد و پايان
دادن به ماموريت خويش ، در كار خود انديشه مى كنم .(203)
پس از اين ماجرا نيز ميان امام حسين عليه السلام و عمر بن سعد، پيام هايى مبادله
گرديد و با گفت و گوهاى طرفين ، مقدارى از حساسيت هاى ابتدايى ، كاسته شد و عمر بن
سعد بسيار خوشبين شد كه بدون جنگ و خون ريزى با امام حسين عليه السلام مصالحه و
غائله را دوستانه پايان بخشد.
جنگ طلبى عبيدالله بن زياد
عبيدالله كه از كوفه بر جريان كربلا و نحوه رفتار عمر بن سعد با امام حسين
عليه السلام نظارت داشت ، حاضر به مصالحه و پايان دادن ماجرا بدون خونريزى نبود و
تلاش مى كرد كه اين امر را حادتر كند. به همين جهت در روز هفتم محرم نامه اى براى
عمر بن سعد فرستاد و به وى فرمان داد كه ميان امام حسين عليه السلام و رود فرات ،
حائل گردد و نگذارد كه آن حضرت و يارانش از آب فرات استفاده كنند،(204)
تا در فشار قرار گرفته و تسليم گردند. عمر بن سعد كه به خاطر دل بستگى به حكومت رى
، حاضر به انجام هر كارى بود، فرمان عبيدالله را بلافاصله به اجرا درآورد. وى ، عمر
عمرو بن حجاج زبيدى را با پانصد سواره نظام ، موكل آب فرات نمود، تا از سپاه امام
حسين عليه السلام كسى از اين آب استفاده نكند.(205)
سپاهيان عمر بن سعد از روز هفتم با شدت تمام از آب فرات مراقبت مى كردند و مانع دست
رسى ياران امام حسين عليه السلام به آن شدند. وليكن على رغم تلاش پى گير آنان ،
ياران امام حسين عليه السلام تا شب عاشورا از تاريكى شب استفاده كرده و خود را به
رود فرات رسانده و آب خيمه ها را تامين مى كردند. از جمله عباس عليه السلام در اين
كار پيش قدم بود.
ابوالفضل العباس عليه السلام در غيرت و وفادارى ، ضرب المثل دوست و دشمن است ،
هرگاه صداى ضجه كودكان تشنه لب را مى شنيد. از خود بى خود مى گرديد و دل به دريا مى
زد. آن دلاور هاشمى ، در شب همان روزى كه آب را بر روى آنان بسته بودند، به همراه
پنجاه نفر از ياران امام حسين عليه السلام وارد شريعه فرات شد و به اندازه لازم ،
براى خيمه گاه آب آوردند.(206)
ديدار دو فرمانده
ممنوعيت آب فرات براى سپاهيان امام حسين عليه السلام از سوى عمر بن سعد،
وضعيت ناهنجار و نگران كننده اى ميان طرفين به وجود آورد و احتمال آغاز جنگ و خون
ريزى ، هر لحظه قوى تر مى شد. امام حسين عليه السلام براى كاهش دادن حساسيت هاى دو
سپاه و ايجاد تفاهم ميان طرفين ، خواستار ملاقات خصوص با عمر بن سعد گرديد.
عمر بن سعد از پيشنهاد امام حسين عليه السلام استقبال كرد و در شب هشتم محرم در
خيمه اى ميان دو لشكر گاه خلوت كرده و تا پاسى از شب با هم گفت و گو كردند. سپاهيان
از متن گفت و گوى دو فرمانده بى خبر بودند، ولى همين مقدار را مى دانستند كه آن دو
به توافق هاى تازه اى رسيدند.(207)
از ابومخنف ، روايت شده است كه ملاقات آن دو، تنها همين يك بار نبود بلكه آنان سه
يا چهار بار با يكديگر ملاقات و گفت و گو نمودند.(208)
عمر بن سعد پس از گفت و گو با امام حسين عليه السلام نامه اى رضايت بخش براى
عبيدالله بن زياد ارسال كرد و در آن نوشت : خداوند، نائره جنگ ما را خاموش كرد و
امر امت را اصلاح نموده است . حسين بن على هم اكنون حاضر است از همان جايى كه آمده
است برگردد و يا به سوى يكى از مرزهاى كشور برود و بسان ساير مسلمانان زندگى كند.
نه از او بر ضد ما و نه از ما بر ضد او چيزى در ميان نباشد، و يا به جانب شام نزد
يزيد بن معاويه رفته و اختلافش را با وى حل و فصل كند. اى عبيدالله ، اين پيشامد هم
مى تواند موجب خرسندى تو و هم موجب اصلاح امت باشد.
لازم به يادآورى است چيزهايى كه عمر بن سعد در اين نامه به آنها اشاره كرد، برداشت
هاى شخصى وى و يا مبالغه گويى اش براى آرام كردن عبيدالله و اصلاح ذات البين بود،
زيرا امام حسين عليه السلام كه با هدف امر به معروف و نهى از منكر اقدام به اين
قيام نموده بوده ، هيچ گاه به شخصى چون عمر بن سعد، چنين تعهدى نمى داد.
به هر حال ، نامه عمر بن سعد به دست عبيدالله رسيد. وى پس از خواندن نامه گفت : اين
نامه مردى است كه نسبت به اميرش ناصح و نسبت به امتش مشفق است . بايد پيشنهاد وى
را پذيرفت .
شمر بن ذى الجوشن كه در مجلس عبيدالله حاضر بود، برآشفت و به عبيدالله گفت : اى
امير، آيا پيشنهاد او را پذيرفته اى ؟ هم اينك حسين بن على با پاى خود در سرزمين تو
گام نهاده است و در پهلوى تو جاى گرفته است . به خدا سوگند، اگر امروز است دست تو
رهايى پيدا كند، ديگر نمى توانى بر او دست يابى . در آن صورت ، او هر روز عزيزترين
و نيرومندتر مى گردد و تو ناتوانتر و خوارتر خواهى شد. او را رها مكن و در اختيار
خود بگير، در آن صورت هر تصميمى كه درباره اش بگيرى مى توانى جامه عمل بپوشانى .
(209)
گفتار خصمانه و تحريك آميز شمر، تاثير بسزايى در عبيدالله به وجود آورد به طورى كه
نظرش درباره امام حسين عليه السلام دوباره تغيير كرد و در همان ساعت ، نامه شديد
اللحنى براى عمر بن سعد نوشت و به اين مضمون فرمان داد كه يا از حسين بن على براى
يزيد بيعت بگيرد و يا بر او بتازد و سرش را از بدن جدا كند و تمام ياران او را از
دم تيغ بگذراند و بر بدن هاى آنان اسب بتازاند. گرچه اسب تاختن بر بدن هاى آنان ،
فايده اى ندارد و ليكن چون از زبانم جارى شده است ، بايد انجام دهى .
سپس يادآور شد: اى عمر بن سعد، اگر آن چه را به تو فرمان داده ام انجام دهى ، در
نزد ما عزيز و سربلندى و به آمال خود مى رسى ، ولى اگر تمايلى براى نبرد با حسين
ندارى ، از فرماندهى سپاه معزول بوده و كارهاى سپاه را به شمر ذى الجوشن بسپار.
عبيدالله اين نامه را به شمر سپرد و او را روانه كربلا كرد.(210)
روز تاسوعا
روز نهم ماه محرم كه معروف به تاسوعا است ، آخرين روزى بود كه امام حسين
عليه السلام و يارانش شبانگاه آن را درك كرده بودند و اين روز به شب عاشورا پيوند
خورد. بدين جهت در نزد مسلمانان و محبان اهل بيت عليه السلام از اهميت بالايى
برخوردار است . حكومت جمهورى اسلامى و مسلمانان تاريخ ساز ايران اسلامى ، اين روز
را بسان روز عاشورا گرامى داشته و با اعلان تعطيل رسمى به سوگوارى مى پردازند.
در اين روز مهم ، چند رويداد سرنوشت ساز در سرزمين كربلا واقع گرديد كه به آن ها
اشاره مى كنيم :
1 - ورود شمر به كربلا.
شمر بن ذى الجوشن كه در دشمنى به اهل بيت عليه السلام پيش قدم تر از ديگران
بود و با حرارت ويژه اى در واقعه كربلا حضور بهم رسانيد، نامه شديد اللحن عبيدالله
را در روز نهم ماه محرم به دست عمر بن سعد رسانيد و او را از منظور عبيدالله باخبر
گردانيد.(211)
پسر سعد كه نسبت به صلح با امام حسين عليه السلام خوشبين بود و در اين راه تلاش
زيادى به عمل آورده بود، يك باره در برابر نامه عبيدالله قرار گرفت و راه گريزى
براى خود نيافت . او على رغم ميلش يا با امام حسين عليه السلام مى بايست نبرد مى
كرد و يا فرماندهى را از دست مى داد و براى هميشه از دست يابى به حكومت رى محروم مى
شد.
پذيرفتن هرى يك از اين دو راه براى او دشوار بود، ولى حب رياست و هواى نفس ، چنان
بر وى غلبه يافته بود كه بدون در نظر گرفتن قيامت و موقعيت دينى و اجتماعى امام
حسين عليه السلام و قرابت وى با پيامبر صلى الله عليه و آله ، راه نخست را انتخاب
كرد و با اين نيت كه مى توان امام حسين عليه السلام را به شهادت رسانيد ولى پس از
آن ، توبه كرد و در پيش گاه جدش محمد مصطفى صلى الله عليه و آله درخواست بخشش
نمود؛ ولى اگر حكومت رى را از دست بدهد، هرگز به آن نخواهد رسيد، تصميم گرفت كه
فرمان عبيدالله را اجرا كند و با امام حسين عليه السلام به نبرد بپردازد. به همين
جهت سپاهيانش را آرايش داد و آنان را آماده حمله نمود.
2 - نامه امام براى ابوالفضل العباس
عليه السلام .
شمر، كه فرمانده پيادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر كليدى و پليد واقعه
كربلا بود، در عصر روز تاسوعا، امان نامه اى از عمر بن سعد براى چهار فرزند رشيد و
دلاور ام البنين عليهاالسلام يعنى عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان از برادران پدرى
امام حسين عليه السلام آورد تا آنان را از سپاه خداجوى و حقيقت طلب امام حسين عليه
السلام جدا سازد.
ام البنين ، همسر حضرت على عليه السلام داراى چهار فرزند دلاور و فداكار بود كه
همگى در ركاب برادر و امامشان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در كربلا حاضر
بودند.
حضرت عباس عليه السلام كه بزرگترين آنان است ، از شهرت به سزايى برخوردار بود. وى
به خاطر جمال زيبا، قامت موزون ، دلاورى ، غيرت و شجاعت بى مانندش ، به
((قمر بنى هاشم )) معروف
شده بود.
ام البنين از قبيله بنى كلاب بود كه شمر بن ذى الجوشن نيز به همين تبار انتساب پيدا
مى كرد. بدين جهت در عصر تاسوعا به نزديكى خيمه گاه امام حسين عليه السلام آمد و با
صداى بلند فرياد زد: خواهرزادگانم كجايند؟
امام حسين عليه السلام كه منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر
را بدهيد. اگر چه او فاسق است و ليكن با شما قرابت و خويشى دارد.
حضرت عباس عليه السلام به همراه سه برادر خود، در نزد شمر حاضر شدند و از او
پرسيدند: حاجت تو چيست ؟ شمر گفت : شما خواهرزادگان منيد.
بدانيد تا ساعتى ديگر شعله هاى جنگ برافروخته مى گردد و از ياران حسين بن على عليه
السلام زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم . شما از اين
ساعت در امان هستيد، مشروط بر اين كه دست از يارى برادرتان حسين عليه السلام
برداريد تو سپاهيانش را ترك كنيد.
حضرت عباس عليه السلام كه كانون وفادارى و معدن غيرت بود، بر او بانگ زد: بريده باد
دست هاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات . اى دشمن خدا، ما را دستور مى دهى كه
از ياران برادر و مولايمان حسين عليه السلام دست برداريم و سر در طاعت ملعونان و
فرزندان ناپاك آنان درآوريم . آيا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خدا صلى
الله عليه و آله امانى نيست ؟
شمر از پاسخ دندان شكن فرزندان ام البنين ، خشمناك شد و به خيمه گاه خويش برگشت .
(212)
هم چنين روايت شده است : در ميان سپاه عمر بن سعد، فردى بود به نام
((عبدالله بن ابى محل بن حزام )) كه
برادرزاده ام البنين عليهاالسلام بود. وى هنگامى كه با خبر شد عمه زادگانش (عباس ،
عبدالله ، جعفر، عثمان ) در ميان سپاهيان امام حسين عليه السلام حضور دارند، امان
نامه اى از عمر بن سعد براى آنان گرفت و به واسطه غلامش ((كزمان
))
براى آنان ارسال كرد. كزمان ، فرزندان ام البنين عليهاالسلام را صدا زد و آنان را
امان نامه پسر دايى شان باخبر گردانيد. حضرت عباس عليه السلام و برادرانشان به وى
گفتند: به پسر دايى ما سلام برسان و بگو كه ما نيازى به امان نامه شما نيست . امان
خدا، بهتر است از امان پسر سميه
(213)
3 - فرمان حمله عمومى
عمر بن سعد، پس از دريافت نامه عبيدالله بن زياد، احساس كرد، اگر در مبارزه
با امام حسين عليه السلام تعلل بورزد، موقعيت خويش را از دست خواهد داد و شمر به
جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسيد. بدين جهت در عصر تاسوعا بدون هيچ گونه اخطار
قبلى و با دست پاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خيمه هاى امام حسين عليه السلام
را صادر كرد.
وى با گفتن ((يا خيل الله اركبى و
بالجنة ابشرى ))
(214) تلاش نمود تا كردار خويش را بايسته جلوه دهد و روحيات متزلزل
سپاهيان خويش را تقويت كند، تا مبادا در نبرد با فرزندزاده رسول خدا صلى الله عليه
و آله دچار سردرگمى و سستى و پراكندگى گردند. سپاه كفر پيشه عمر بن سعد، يك پارچه
به حركت درآمده و به سوى خيمه هاى امام حسين عليه السلام هجوم آوردند.
امام حسين عليه السلام در اين هنگام كه در پيش گاه خيمه خويش ، به شمشير تكيه داده
و به استراحت مختصر پرداخته بود، با صداى خواهرش زينب كبرى عليهاالسلام بيدار
گرديد و خيل عظيم سپاهيان دشمن را در روبروى خيمه هاى خود مشاهده نمود.
آن حضرت ، بلادرنگ برادرش عباس ين على عليه السلام را طلبيد و وى را به همراه بيست
تن از ياران فداكارش چون زهير بن قين و حبيب بن مظاهر به سوى سپاه دشمن فرستاد، تا
عمر بن سعد را ملاقات كرده و علت آتش افروزى هاى بى حاصل آنان را جويا گردند. حضرت
عباس عليه السلام به همراه ياران امام حسين عليه السلام به سپاهيان دشمن نزديك شد و
از سركردگان آنان پرسيد: منظور شما از اين حركت بى جا و غوغاها چيست ؟ آنان پاسخ
دادند: از امير عبيدالله بن زياد فرمان آمده است كه بايد بر شما عرضه كنيم و آن اين
است كه يا در طاعت او درآييد و با وى بيعت كنيد و يا آماده نبرد سرنوشت ساز باشيد!
حضرت عباس عليه السلام فرمود: پس قدرى تامل كنيد تا من اين گزارش را به سرورم حسين
عليه السلام برسانم .
حضرت عباس عليه السلام ، پيام دشمن را به امام عليه السلام رسانيد. امام حسين عليه
السلام به وى فرمود: به سوى ايشان برو و از آنان مهلت بخواه كه امشب را صبر كنند و
كار نبرد را به فردا واگذار كنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بيشتر به
نماز و عبادت بپردازم و خدا مى داند كه من به راز و نياز با وى و نيايش در درگاهش
چه قدر علاقمندم .
حضرت على عليه السلام مجددا پيام امام حسين عليه السلام را به دشمن رسانيد. عمر بن
سعد كه مظنون به مسامحه كارى شده بود و شمر را رقيب خود مى ديد، از درخواست امام
حسين عليه السلام سرباز زد و گفت : براى حسين ، ديگر مهلتى نيست !
ليكن برخى از فرماندهان سپاه ، از جمله قيس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض
كرده و گفتند: اگر سپاهيان كفر و شرك از ما مهلت مى خواستند، ما دريغ نمى كرديم ولى
مهلت دادن به فرزندزاده رسول خدا صلى الله عليه و آله دريغ مى ورزيم ؟ لازم است او
را مهلت دهيد. عمر بن سعد، ناگزير درخواست امام حسين عليه السلام را پذيرفت و پيام
داد كه يك شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امير، سر طاعت
فرود نياوريد، فيصله كار را به شمشير مى سپاريم . در اين هنگام ، آرامش نسبى حاكم
گرديد و هر دو سپاه به خيمه گاه خويش برگشته و منتظر فرا رسيدن روز بعد شدند.(215)
شب عاشورا
شب عاشورا از شب هاى بزرگ سال است و براى اين شب همانند شب قدر و شب هاى
ديگر سال ، اعمال و عبادات ويژه اى است كه در كتاب هايى روايى و ادعيه وارد شده
اند. از جمله اين كه اگر كسى اين شب را احيا بدارد، مانند آن است كه به عبادت تمامى
فرشتگان ، عبادت كرده باشد.هم چنين احياى اين شب ، ثوابش برابر هفتاد سال عبادت .
درباره زيارت امام حسين عليه السلام و ساير شهيدان كربلا، در اين شب سفارش هاى
زيادى شده است .
(216)
در اين جا به رويدادهاى اين شب بزرگ در دشت كربلا پرداخته و درباره آنها به اجمال
مطالبى را بيان مى كنيم :
1 - خطبه امام حسين عليه السلام
در غروب روز تاسوعا، امام حسين عليه السلام يارانش را در خيمه اى گردآورد و
براى آنان خطبه اى ايراد نمود. آن حضرت در بخشى از سخنان خود فرمود:
اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى و لاخيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اءوصل
من اهل بيتى ، فجزاكم الله عنى خيرا. اءلا و انى لا اءظن يوما لنا من هؤ لاء، الا و
انى قد اذنت لكم ، فانطلقوا جميعا فى حل ليس عليكم منى ذمام . هذا الليل قد غشيكم
فاتخذوه جملا.(217)
اما بعد، من يارانى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خويشاوندانى
نيكوكارتر به حقيقت نزديكتر از خويشاوندان خود نمى شناسم ، خدا شما را از من نيك
عطا فرمايد. ياران من ! متوجه باشيد يك امشب بيش در اين جهان بسر نمى بريم و فردا
از دست همگى از اين سرزمين خارج شويد و من بيعت خود را از شما برداشتم و اينك شب
تاريك است مى توانيد با كمال آسودگى خود را از چنگال دشمنان برهانيد.
پس از سخنان آن حضرت ، برادران و فرزندان و برادرزادگان و عموزادگان يكى پس از
ديگرى اظهار داشتند كه ما چنين نخواهيم كرد و تو را تا آخرين قطره خونمان يارى مى
كنيم . پيش از همه ، برادرش حضرت عباس عليه السلام سخن گفت و وفادارى و پايدارى
خويش را ابراز داشت . سپس سايرين به او اقتدا كرده و هر كدام به نوعى ، وفادارى
خويش را اعلام كردند.
امام حسين عليه السلام بار ديگر شروع به سخن نمود و خطاب به فرزندان عقيل بن ابى
طالب عليه السلام فرمود: شهادت مسلم بن عقيل در كوفه ، شما را كافى است . از سوى من
اجازه داريد، اين مكان را ترك كرده و به سرزمين خويش برگرديد.
بنى عقيل با شگفتى تمام اظهار داشتند كه ما چگونه اين جا را ترك كنيم در حالى كه تو
در اين جا تنها مانده اى ؟ اگر ما تو را تنها بگذاريم و به اوطان خود برگرديم مردم
به ما چه خواهد گفت ؟ آرى مردم مى گويند كه ما از بزرگ و آقاى خويش دست برداشته و
در ركاب او تير، نيزه و شمشير به كار نبريم . به خدا سوگند هيچ گاه از شما جدا نمى
شويم و جان خويش را فداى شما مى گردانيم .
پس از خويشاوندان آن حضرت ، بزرگان اصحاب وى آغاز سخن كردند و هر كدام با كلام و
لحن خاصى نسبت به آن حضرت اظهار مودت و وفادارى كردند. افرادى چون مسلم بن عوسجه ،
سعيد بن عبدالله حنفى ، زهير بن قين و يارانى ديگر با شور و حرارتى ويژه ، ارادات
خويش را ابراز كردند. مضمون سخن همه آنان اين بود: جان هاى ما فداى تو باد.
ما تو را با دست هاى خويش محافظت مى كنيم و چون كشته شويم تكليفى را كه خداوند بر
عهده ما گذاشته است انجام داده ايم .
(218)
2 - سفارش امام حسين عليه السلام به
خواهرش زينب عليهاالسلام
از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است كه در شب عاشورا، من در
خيمه خود بسترى بودم عمه ام زينب عليهاالسلام از من پرستارى مى كرد و پدرم امام
حسين عليه السلام پس از گفت و گو با اصحاب و ياران خود، به خيمه اش رفت . در آن
هنگام ((جوين
)) غلام ابوذر، شمشير آن حضرت را اصلاح مى كرد. آن حضرت
در بى وفايى دنيا و دل نبستن به آن ، شعرى را زمزمه كرد كه مضمونش اين است : اى
روزگار، تفو بر تو باد كه در هر بامداد و شبانگاه بسيارى از ياران و دوستان را
نابود مى سازى و به عوض ، هم اكتفا نمى كنى . آرى سر رشته همه در دست خداست و هر
جان دارى به راهى مى رود كه من مى روم .
آن حضرت ، اين شعر را دو سه بار تكرار كرد، من از شنيدن آن متوجه شدم كه پدرم از
دنيا قطع اميد كرده و مشتاق لقاى الهى است . بسيار نگران و ناراحت شدم و گريه گلوى
مرا گرفته بود ولى خوددارى كرده و خود را آرام نمودم . اما عمه ام زينب عليهاالسلام
به مجرد شنيدن اين ابيات غم انگيز، سراسيمه شد و يكراست به خيمه پدرم رفت و گفت :
اى كاش مرگ مرا در مى يافت و به زندگى ام پايان مى داد و من شاهد چنين روزى نبودم .
امروز، گويا مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام ، پدرم على عليه السلام و برادرم حسن
مجتبى عليه السلام از دنيا رفته اند. اى يادگار گذشتگان و سرپرست بازماندگان ، تو
چرا؟
امام حسين عليه السلام خواهرش زينب عليهاالسلام را دلدارى داد و به وى فرمود:
خواهرم ، كارى نما كه شيطان ، حلم و بردبارى را از تو نگيرد.
آن حضرت ، اشك هاى خواهرش را كه چون باران از چشمش سرازير بود با دست مبارك خود پاك
كرد و به وى فرمود: خواهرم ، اگر پرنده قطا را به حال خود وا مى گذاشتند، در لانه
اش آسوده مى خوابيد.
در اين هنگام ، بى تابى زينب عليهاالسلام بيشتر شد و عرض كرد: برادر جان ، معلوم
است كه تو خود را براى مرگ آماده كرده اى و با اين كار، قلبم را مجروح و طاقتم را
طاق كردى !
زينب عليه السلام از شدت ناراحتى و گريه ، به زمين افتاد و بيهوش شد. امام حسين
عليه السلام كه تلاش زيادى به عمل مى آورد تا خواهرش را آرام كرده و به وى تسلى
دهد، با بيهوشى خواهرش زينب عليهاالسلام مواجه گرديد. آن حضرت بر صورت خواهرش آب
پاشيد و او را به هوش آورد و سپس به آرامى گفت : خواهرم ، آرام باش و از خدا بپرهيز
و به اراده او خشنود باش و بدان كه اهل زمين مى ميرند و آسمانى باقى نمى ماند و غير
خدا هر چه است ، نابود مى شوند جز ذات پاك خداى متعال كه موجودات را آفريده و مردم
را مبعوث مى سازد و يكتاى بى همتا است ، هيچ چيز ديگرى برقرار نخواهد ماند. جدم
رسول خدا صلى الله عليه و آله و پدر، مادر و برادرم از من بهتر بودند، همگى رفتند.
بر من و هر مسلمانى لازم است از آنان پيروى كرده و به راه آنان برويم .
آن حضرت ، با بيانى شيوا و آرام بخش ، خواهرش را تسلى داد و وى را براى هميشه آرام
نمود و به وى سفارش كرد كه در شهادت آن حضرت و ساير جوانان بنى هاشم ، گريبان ندرد
و صورت خود را نخراشد و بى تابى ننمايد. آن گاه ، آن حضرت خواهرش را به خيمه من
(امام زين العابدين عليه السلام ) آورد و خود به جانب يارانش رهسپار گرديد.(219)
3 - تنظيم امور خيمه گاه
امام حسين عليه السلام كه تجربيات ارزنده اى از نبرد با دشمنان داشت ، با
همان ياران اندك خود تمام جوانب جنگ و دفاع را ملحوظ مى داشت و از پيش براى آن
تصميم بايسته و لازم را اتخاذ مى كرد. آن حضرت ، براى دفاع بهتر و روان تر در برابر
تهاجم احتمالى دشمن ، دستور داد كه خيمه ها را به يكديگر نزديك كرده و به طناب هاى
محكم آن ها را به هم پيوند دهند و در اطراف خيمه ها خندقى حفر كرده و آن ها را از
خار و هيزم انباشته كند تا در هنگام هجوم دشمن از سه طرف آنان را با خندق هايى شعله
ور مواجه كرده و از يك طرف با نيروهاى تدافعى خويش در برابر دشمن ايستادگى كنند.
اين تصميم و تدبير آن حضرت ، بسيار اثر بخش و كارساز بود. زيرا بارها دسته هايى از
اراذل و گروه هاى جنايت پيشه سپاه عمر بو سعد، قصد هجوم به خيمه گاه امام حسين عليه
السلام را نمودند ولى با انبوهى از آتش مواجه شده و از كار خويش منصرف گرديدند.
4 - عبادت و تهجد
شب عاشورا، به عنوان آخرين شب زندگانى امام حسين عليه السلام و ياران
وفاداراش ، براى آنان بسيار مغتنم بود. آنان از اين شب بيشترين و بهترين بهره هاى
معنوى و عرفانى را به دست آوردند و تا بامدادان عاشورا به راز و نياز، و مناجات ،
نماز و قرائت قران پرداختند و روح و روان خود را با تهجد و شب زنده دارى صيقل داده
و براى شهادت در راه خدا آماده كردند.(220)
روز عاشورا
اين روز، پر آوازه ترين روزهاى سال و خاطره آميزترين تاريخ بشرى است . در ين
روز بزرگ ، پاى مردى ، فداكارى و سربلندى گروه اندكى از انسان هاى به خدا پيوسته و
در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنايت پيشه به نمايش درآمد. اين روز، روز
فداكارى امام حسين عليه السلام و ياران باوفاى وى مى باشد و تا ابد به آنان تعلق
خواهد داشت . در اين روز، حوادث و رويدادهاى مهمى در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه
براى هميشه در تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.
در اين جا به طور گذرا به اهم رويدادهاى روز عاشورا مى پردازيم :
1 - تنظيم سپاه
امام حسين عليه السلام پس از نماز صبح ، سپاه خويش را كه متشكل از 32 تن
سواره و 40 تن پياده بودند، به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول را در بخش ميمنه ، دسته
دوم را در بخش ميسره و دسته اى را ميان آن دو قرار داد. فرماندهى بخش ميمنه را به
((زهير بن قين )) و فرماندهى بخش ميسره را
به ((حبيب بن مظاهر))
واگذار كرد و خود در وسط دو سپاه مستقر شد و بيرق سپاه را به برادرش عباس بن على
عليه السلام معروف به قمر بنى هاشم سپرد و خيمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن
سعد نيز سپاهيان جنايت پيشه خود را به چند گروه تقسيم كرد. وى ، فرماندهى بخش ميمنه
را به عمر بن حجاج ، فرماندهى بخش ميسره را به شمر بن ذى الجوشن ، فرماندهى سواره
نظام را به عروه بن قيس و فرماندهى پياده نظام را به شبث بن ربعى واگذار كرد. وى
بيرق ، ننگين سپاه خود را به غلامش ((دريد))
سپرد. دو سپاه در برابر يك ديگر صف آرايى كرده و براى آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه
شمارى مى كردند.
2 - اندرزهاى پيش از نبرد
امام حسين عليه السلام براى پيش گيرى از نبرد و خون ريزى نيروهاى دو طرف ،
تلاش زيادى به عمل آورد و از هر راه ممكن مى خواست از كشتار مسلمانان جلوگيرى نمايد
و خون كسى بر زمين نريزد. ولى دشمن كه مغرور از كثرت سپاه خود و قلت ياران امام
عليه السلام بود، به هيچ صراطى مستقيم نبود و به هيچ پيشنهادى پاسخ مثبت و كار ساز
نمى داند و خواهان تعيين تكليف از راه نبرد و خون ريزى بود. امام حسين عليه السلام
در روز عاشورا، برخى از ياران خود را به نزد سپاه دشمن فرستاد تا با آنان گفت و گو
كرده و با بيان حقايق و واقعيت ها، آنان را از شرارت و جنايت منصرف كنند. آن حضرت ،
خود نيز بارها براى اندرز سپاه كفر پيشه دشمن ، پا پيش نهاد و با بيان خطبه هايى
روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ريزى دعوت كرد و از جنگ و مبارزه بازداشت
.
(221)
ولى جز تعدادى اندك كه از خواب غفلت بيدار شده و حقيقت را دريافتند و به سپاه آن
حضرت پيوستند، بقيه آنان در ضلالت و گمراهى خويش باقى مانده و بر آغاز جنگ اصرار مى
كردند.
3 - پشيمانى حر بن يزيد
حر بن يزيد تميمى كه از فرماندهان جنگاور و دلير عمر بن سعد بود و همو بود
كه در وهله نخست ، راه را بر امام حسين عليه السلام بست و او را به اجبار و اكراه
به كربلا رهسپار گردانيد گردانيد: وقتى بزرگوارى امام حسين عليه السلام و حقيقت
خواهى وى را ملاحظه كرد و از سوى ديگر شاهد نيت هاى پليد عمر بن سعد و لشكريان
عبيدالله بن زياد و جنايت ها و ستم كارى هاى آنان بود، از خواب غفلت و دنياطلبى
بيدار شد و در خود احساس نگرانى و ندامت نمود و در وى دگرگونى شگفتى به وجود آمد.
به طورى كه يكباره سپاه كفر پيشه عمر بن سعد را ترك و به سوى خيمه گاه امام حسين
عليه السلام رهسپار شد. حر به نزد امام حسين عليه السلام رفت و از آن حضرت در خواست
عفو و بخشش نمود و از كردار و رفتارهاى پيشين خود اظهار پشيمانى كرد. امام حسين
عليه السلام با مهربانى تمام حر بن يزيد را پذيرفت و از وى استقبال كرد و با رفتار
خود موجب تقويت ايمان حر گرديد.
حر براى روشن گرى سپاه دشمن به سوى آنان برگشت و با معرفى خود و چگونگى هدايت
يافتنش ، آنان را به راه خير و سعادت و پيوستن به سپاه حقيقت جوى امام حسين عليه
السلام دعوت كرد.
(222)
دشمنان كه از ملحق شدن حر به امام حسين عليه السلام بسيار نگران و ملتهب شده بودند،
وى را سنگباران و تير باران كرده و از نزديك شدنش به نيروهاى خود بازداشتند. حر به
ناچار به سوى خيمه گاه امام حسين عليه السلام برگشت . پيوستن حر به سپاه امام حسين
عليه السلام و سخنرانى وى براى سپاه عمر بن سعد در دفاع از امام حسين عليه السلام ،
براى عمر بن سعد و ديگر جنگ افروزان دشمن بسيار گران و نگران كننده بود و تاثير
زيادى در نيروهاى دشمن به وجود آورد.
4 - هجوم سراسرى
سپاه دشمن كه از پيوستن حر و چند نفر ديگر به سپاه امام حسين عليه السلام
احساس خطر و ريزش نيرو كرده و ادامه اين وضعيت را به زيان خود مى ديد، فرمان حمله
را صادر كرد. عمر بن سعد با رها كردن تيرى به سوى سپاهيان امام حسين عليه السلام
جنگ را به طور رسمى آغاز و سپاهيان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغيب و تشويق
كرد.
در اندك مدتى دو سپاه به يكديگر نزديك شده و با ابزارهاى جنگى آن روز به نبرد
پرداختند. در اين نبرد، شگفتى تاريخ به وقوع پيوست و معادلات نظامى در هم ريخت ، و
آن ، دفاع يك سپاه كمتر از صد نفر كه برخى از آنان را نوجوانان و يا كهن سالان و
سالخوردگان تشكيل مى دادند، در برابر يك سپاه چند ده هزار نفرى بود. اين سپاه اندك
، با دلاورى و دليرى تمام از حيثيت و موجوديت خويش و اعتقادات و اصول مذهبى و سياسى
خود دفاع و پاسدارى نموده و مغلوب دشمن نشدند.
هر يك از ياران امام حسين عليه السلام با ده ها تن از نيروهاى دشمن به نبرد نابرابر
و تن به تن پرداخت ولى هيچ گونه سستى و ترديدى در وى ملاحظه نمى شد و اين روحيه
بالاى رزمى اعتقادى براى دشمن ، سنگين و كمر شكن بود. ياران امام حسين عليه السلام
با سرافرازى ، به شرف شهادت نايل شده و يا با ادامه دلاورى ، دشمن را مستاصل و زمين
گير نمودند.
تصور دشمن در آغاز بر اين بود كه سپاه كم عده امام حسين عليه السلام در لحظات
نخستين هجوم سراسرى ، نابود شده و از هستى ساقط مى شوند و غائله كربلا به راحتى
پايان مى پذيرد، ولى پس از درگير شدن با آنان ، تازه فهميدند كه با كوهى استوار از
ايمان و عقيده روبرو شدند و از ميان بردن آنان ، كار آسانى نيست .
ياران امام حسين عليه السلام از بامداد تا عصر عاشورا نبرد را ادامه داده و تا
آخرين قطره هاى خون خود از قيام امام حسين عليه السلام پاسدارى كردند.
محدث قمى از محمد بن ابى طالب موسوى روايت كرده است كه در اين نبرد، پنجاه تن از
ياران امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند.(223)
5 - نبرد انفرادى
دشمن كه از نبرد سراسرى و تهاجمى ، نتيجه اى نگرفته بود، به تدريج به سوى
نبرد انفرادى روى آورد. زيرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگى براى نبرد با امام حسين
عليه السلام آمده بودند، ولى در ميان آنان مردان زيادى بودند كه جنگ با فرزند زاده
رسول خدا صلى الله عليه و آله را روا نداشته و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد
قرار گرفته و بودند. بدين جهت در كار نبرد عمومى و هجوم سراسرى تعلل نمى ورزيدند و
عمر بن سعد را در رسيدن به مقاصد پليدش ناكام گذاشته بودند.
گفتنى است كه روى كرد به نبرد انفرادى ، براى سپاه كم تعداد امام حسين عليه السلام
نيز خوش آيند و پسنديده تر بود. زيرا در اين صورت هر يك از ياران امام عليه السلام
مى توانست با چندين نفر از سپاه بى انگيزه دشمن نبرد كند و دشمن را در موضع انفعالى
قرار دهد. همين امر باعث طولانى تر شدن مبارزات گرديد.
ياران امام حسين عليه السلام يكى از ديگرى با انگيزه ايمان و اعتقاد، از آن حضرت
اجازه رزم گرفته و وارد صحنه مى شدند و سرانجام شرافتمندانه جام شهادت را سر مى
كشيدند. تعدادى از ياران امام عليه السلام تا پيش از ظهر عاشورا به همين نحو به
شهادت رسيدند.
6 - نماز ظهر عاشورا
به هنگام ظهر، يكى از ياران امام عليه السلام به نام ابوثمامه صيداوى ، آن
حضرت را متوجه وقت نماز ظهر كرد. امام حسين عليه السلام كه به نماز اهميت ويژه اى
مى داد، دستور داد كه جنگ را متوقف كرده و همگى به نماز پردازند.
پيشنهاد امام حسين عليه السلام مورد موافقت دشمن قرار نگرفت و آنان هم چنان به نبرد
خود ادامه مى دادند. امام حسين به ناچار، يكطرفه جنگ را متوقف كرد و با ياران اندك
خود نماز ظهر را به صورت نماز خوف (نماز ويژه زمان جنگ ) به جاى آورد. ياران آن
حضرت دو دسته شده ، دسته اى به نماز امام عليه السلام اقتدا كرده و دسته اى دفاع مى
نمودند. امام دشمنان هيچ گونه ترحمى به امام عليه السلام و نمازگزاران نكرده و با
رها كردن تير، آنان را هدف قرار مى دادند.
برخى از مدافعان امام حسين عليه السلام ، دشمن را از اطراف نماز گزاران پراكنده
كرده و برخى ديگر خود را سپر تيرها قرار داده و مانع رسيدن آنها به وجود امام حسين
عليه السلام مى شدند. سعيد بن عبدالله حنفى ، از جمله آنانى بود كه خود را سپر امام
عليه السلام قرار داد. وى هر تيرى كه به جانب امام حسين عليه السلام مى آمد، خود را
سپر آن مى كرد و آن قدر در اين راه ايستادگى كرد تا نماز امام عليه السلام به پايان
رسيد. در آن هنگام به زمين افتاد و به شرف شهادت نايل آمد. علاوه بر زخم شمشير و
نيزه ، از بدن اين شهيد دلاور، تعداد سيزده چوبه تير يافتند.(224)
7 - شهادت ساير ياران
پس از نماز، ياران امام حسين عليه السلام روحيه رزمى تازه اى يافته و به سوى
دشمن هجوم آوردند. تمام ياران امام عليه السلام ، از جمله جوانان برومند بنى هاشم و
فرزندان ، برادران ، برادرزادگان ، خواهر زادگان و عموزادگان آن حضرت به جهاد و
دفاع پرداخته و به شهادت رسيدند.
نبرد دلاور مردانى چون زهير بن قين ، نافع بن هلال ، مسلم بن عوسجه ، حبيب بن
مظاهر، حر بن يزيد و برير بن خضير از ميان ياران امام حسين عليه السلام و شيرمردانى
چون على اكبر عليه السلام ، عباس بن على عليه السلام ، قاسم بن حسين عليه السلام و
عبدالله بن مسلم عليه السلام از جوانان بنى هاشم به ياد ماندنى و فراموش نشدنى است
.
نبرد هر يك از آنان ، لرزه اى در اركان سپاه كفر به وجود آورد و شهادت آنان تاثير
شكننده اى در وجود مبارك امام حسين عليه السلام پديد آورد.
به طورى كه آن حضرت هنگامى كه تنها شد و يك تنه با دشمن نبرد مى كرد، به ياد ياران
شهيد خود مى افتاد و گاهى به سوى آنان نظرى مى افكند و آنان را يارى مى طلبيد و مى
فرمود: اى عباس ، اى على اكبر، اى قاسم ، اى زهير، اى حر كجاييد؟
8 - مبارزه و شهادت امام حسين عليه
السلام
امام حسين عليه السلام پس از آن كه همه ياران خود را از دست داد، بانوان
عصمت پناه را در خيمه اى گرد آورد و آنان را تسلى و دلدارى داد و به صبر و شكيبايى
سفارش نمود و با قلبى شكسته از آنان خداحافظى كرد.
آن حضرت ، فرزندش امام زين العابدين عليه السلام را كه در بيمارى سختى به سر مى
برد، جانشين خويش قرار داد و با او نيز وداع كرد و آماده نبرد با دشمن گرديد. امام
حسين عليه السلام به تنهايى ، ساعاتى چند با دشمن مبارزه كرد و به هر طرف حمله مى
كرد گروهى را به هلاكت مى رسانيد.
هرگاه براى آن حضرت فرصتى به دست مى آمد، به خيمه ها بر مى گشت و با حضور خود،
كودكان و زنان بى پناه را تسلى مى داد و بار ديگر با آنان خداحافظى مى كرد. شايد
مقصود آن حضرت از تردد ميان خيمه و ميدان نبرد، براى آمادگى بيشتر بازماندگانش براى
پذيرش شهادت آن حضرت بود. در يكى از خداحافظى ها، فرزند شيرخوار خود را جهت سيراب
كردنش به سوى دشمن آورد و از آنها تقاضاى آب براى فرزند شيرخوار خود كرد، ولى سپاه
سنگ دل عمر بن سعد به فرزند شش ماهه او رحم نكرد و با هدف تير قرار دادنش ، وى را
در آغوش پدر غرقه به خون كرد.
امام حسين عليه السلام بدن غرقه به خون على اصغر عليه السلام را به خيمه برگرداند و
بار ديگر به مبارزه پرداخت . آن حضرت ، زخم هاى فراوانى را در ميدان مبارزه متحمل
شد، تا آن كه بر اثر كثرت جراحات به زمين افتاد.
در آن حال نيز دشمنان رهايش نكرده و با ابزارهاى گوناگون ، از جمله تير، نيزه ،
شمشير و سنگ بر بدنش ضرباتى وارد آوردند.
سرانجام ، آن حضرت تاب و توان از كف داد و بر خاك گرم كربلا بر زمين افتاد و آماده
مهمانى خدا گرديد.
شمر بن ذى الجوشن ، با قساوت تمام به سوى بدن خونين آن حضرت رفت ، در حالى كه رمقى
در بدن شريفش بود، سر مباركش را از قفا جدا كرد و سر بريده را به خولى اصبحى تحويل
داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل كند.
پس از شهادت امام حسين عليه السلام
دشمنان اهل بيت عليه السلام پس از شهادت جان سوز امام حسين عليه السلام و
يارانش ، دست از جنايات خويش برنداشتند، بلكه در اين روز غم آلود جنايت هاى ديگرى
مرتكب شدند كه به اختصار بيان مى كنيم :
1 - غارت خيمه ها
سپاه عمر بن سعد، به ويژه دسته نابكار شمر، پس از شهادت امام حسين عليه
السلام به خيمه هاى آن حضرت يورش برده و خيمه ها را غارت كردند و چهارپايان ، لباس
ها، صندوق ها، اسلحه ها و خوراكى ها را به يغما بردند. آنان ، حتى حريم اهل بيت
عليه السلام را مراعات نكردند و زيور و لباس هاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى
كه زنان اهل بيت عليه السلام به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنايت كارى شمر و
گروه نابكارش شكايت كردند و عمر بن سعد به ظاهر، دستور داد كه از غارت خيمه ها
دست بردارند.(225)
از حميد بن مسلم روايت شد: به اتفاق شمر بن ذى الجوشن و گروهى از پيادگان ، از خيمه
ها گذشتيم تا به على بن الحسين عليه السلام رسيديم كه از شدت بيمارى از هوش رفته
بود. همراهان شمر گفتند: كه اين بيمار را هم بكشيم ؟
من گفتم : سبحان الله چه بى رحم مردميد شما. آيا اين كودك ناتوان را هم مى خواهيد
بكشيد؟ همين بيمارى كه بر او عارض شده ، او را كافى است . به هر طريقى بود آنان را
از كشتن على بن الحسين عليه السلام بازداشتم ، ولى آن بى رحم ها پوستى را كه آن
حضرت بر آن خفته بود بكشيدند و به يغما بردند.(226)
2 - آتش زدن خيمه ها
دشمنان پس از غارت خيمه ها و به يغما بردن دارايى ها و اشياى موجود
بازماندگان ، خيمه ها را به آتش كشيدند. در اين هنگام ، كودكان و زنان بى سرپرست ،
از خيمه ها بيرون آمده و به بيابان هاى اطراف گريختند.
راوى گفت : پس از غارت خيمه ها، آن ها را آتش زدند و بانوان مكرمات با سر و پاى
برهنه در حالى كه لباس هاى ايشان را ربوده بودند، از خيمه ها بيرون ريختند و صدا به
شيون و گريه بلند نمودند و در حال خوارى به اسيرى رفتند.(227)
3 - تاختن اسب بر پيكر شهيدان
عمر بن سعد خطاب به سپاه خود گفت : چه كسانى آمادگى تاختن اسب بر كشتگان را
دارند؟ ده نفر از آنان اعلام آمادگى كردند كه از آن جمله بودند: اسحاق بن حياة
حضرمى ، احبش بن مرثد و اسيد بن مالك .
اين عده پس از نعل بندى اسبان خويش بر پيكر شهيدان كربلا، از جمله اباعبدالله
الحسين عليه السلام اسب تاختند و پيكرهاى پر از جراحت و بى سر شهيدان را در هم
شكستند.(228)
اين گروه نابكار وقتى برگشتند، در نزد عبيدالله بن زياد براى گرفتن جايزه خيانت و
جنايت خويش ، از كار خود چنين تعريف كردند: نحن رضضنا الصدر
بعد الظهر بكل يعبوب شديد الاسر؛ ما كسانيم كه بر بدن حسين و يارانش اسب
رانديم به حدى كه استخوانهاى سينه آنان را در زير سم ستوران چون آرد نرم كرديم !
عبيدالله بن زياد، اعتنايى به آن ها نكرد و دستور داد كه جايزه اندكى به آنها
بدهند. اين عده پس از قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى (در سال 66 ه .ق در كوفه به
سزاى اعمالشان رسيدند. به دستور مختار دست و پاى آنان را با ميخ هاى آهنين بر زمين
كوبيدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانيدند كه پيش از هلاكت شدنشان اعضا و اجزاى
بدنشان از هم جدا شد.(229)