فصل سوم
- داستان ذو القرنين
- ذو القرنين كه بود؟
- مسافرتهاى ذو القرنين
همانطور كه در گذشته عرض كرديم، قرآن فقط به چند جهت از شخصيت ذو القرنين اشاره
كرده است. البته بعضى جوانب را نيز مىتوان از لابهلاى كلمات و جملات داستان به
دست آورد كه در اينجا به يكيك آن موارد اشاره كرده و به توضيح آن مىپردازيم.
نام ذو القرنين
ذو القرنين، قبل از اينكه داستانش در قرآن بيايد و حتى در زمان زندگىاش به همين
نام خوانده مىشده است و اين چنين نيست كه بعدها اين لقب را گرفته باشد. اين نكته
از اين آيات قرآن يعنى «يسئلونك عن ذىالقرنين» از تو اى پيامبر، درباره ذو
القرنين سؤال مىكنند; «قلنا يا ذاالقرنين» ما گفتيم اى ذو القرنين، و «قالوا يا
ذاالقرنين» آن قوم گفتند: اى ذو القرنين به خوبى استفاده مىشود.
از جمله اول بر مىآيد كه در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله، قبل از نزول اين
قصه، چنين اسمى بر سر زبانها بوده است كه از آن جناب داستانش را پرسيدهاند، و از
دو جمله بعدى نيز به خوبى معلوم مىشود كه ذو القرنين در زمان حياتش همين لقب را
داشته و او را به اين نام خطاب مىكردهاند.
توانايىهاى ذو القرنين
ذو القرنين از قدرت و مكنتبسيارى برخوردار بود و خداوند وسايل غلبه بر مشكلات و
دستيابى به اهداف مهم زندگى را به او عنايت كرده بود. اين اسباب و وسايل، شامل علم
و دين، عقل و درايت، نيروى جسمى، مال و لشكر زياد، وسعت قلمرو، قدرت مديريت و امثال
آن بودند، و همه اين خصوصيات از آيه كريمه زير به خوبى استفاده مىشود:
«انا مكنا له فى الارض واتيناه من كل شىء سببا» ما او را در زمين قدرت و حكومت
داديم و وسايل دستيابى به هر چيزى را در اختيارش گذارديم.
البته، از مجموعه داستان نيز اين مطلب فهميده مىشود; توانايى اينكه به مشرق و
مغرب آفتاب برود و آن سد عظيم را با توجه به وسايل آن روزگار بسازد و قدرت خود را
در دورترين نقاط زمين اعمال كند، همه و همه، شاهد قدرت و توانايى بسيار او مىباشد.
دين ذو القرنين
ذو القرنين مردى مؤمن به خداوند و روز قيامت و متدين به دين حق بوده است (10) و
اين نكته از آيات زير به دست مىآيد:
«قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا» ذو القرنين گفت:
ما كسى را كه ستم ورزيده مجازات خواهيم كرد. سپس او به سوى پروردگارش باز مىگردد و
خداوند او را مجازات شديدى خواهد نمود.
«واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى» و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح
انجام دهد، پاداشى نيكو خواهد داشت.
«قال هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا» ذو القرنين
در پايان كار سدسازى گفت: اين سد نعمت و رحمتى از سوى پروردگار من است و هنگامى كه
فرمان پروردگارم فرارسد، آن را در هم مىكوبد و وعده پروردگار حق است و تحقق خواهد
يافت.
مقام و حكومت دينى ذو القرنين
از مجموع اين آيات بر مىآيد كه او داراى مقام و حكومتى دينى بوده است. در آيه
كريمه زير مىخوانيم:
«قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» ما به ذو القرنين
گفتيم: اى ذو القرنين! آيا مىخواهى بدان ايشان را مجازات كنى يا روش نيكويى در
مورد آنها انتخاب مىنمايى؟
خداوند طبق اين آيه به او اختيار تام مىدهد، و اين خود شاهد بر اين مطلب است كه
وى از سوى وحى الهى يا پيامبرى از پيامبران، تاييد و راهنمايى مىشده است. (11)
اين مطلب از جواب ذو القرنين به اين فراز روشنتر مىشود، گويا هدف او از بيان
چنين جوابى، اشاره به اين نكته است كه مردم در برابر دعوت به توحيد و مبارزه با
شرك، به دو گروه تقسيم خواهند شد; كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند، كه
مطمئنا پاداشى نيكو خواهند داشت و در امنيت و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد، و آنها
كه در برابر اين دعوت موضعگيرى خصمانه داشته و به ظلم و فساد ادامه دهند، كه
مجازات خواهند گرديد.
علاوه بر اين، در آيهاى ديگر نيز مىخوانيم:
«كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا» كار ذو القرنين چنين بود، و ما به خوبى از
امكانات و آنچه نزد وى صورت مىگرفت، اطلاع داشتيم.
ظاهرا اين آيه هم كنايه از اين مطلب است كه آنچه او تصميممىگرفت،به
هدايتخداوند و امر او بود و در هيچ كارى اقدام نمىنمود،مگر آنكه خداوند او
راماموركرده بود.
بنابراين، مجموع اين آيات اين مفهوم را مىرساند كه مكالمه خداوند سبحان با ذو
القرنين از سوى پيامبرى كه همراه او بوده صورت مىگرفته است و او حكومتى مثل حكومت
جناب طالوت بر بنىاسرائيل داشته است. (12)
اين حكومت از طرف خدا و با الهام پيامبرى از پيامبران بوده و كارهايش رانيز به
هدايت همان پيامبر انجام مىداده است.
يك سؤال و پاسخ آن
در اينجا سؤالى پيش مىآيد و آن اينكه مىبينيم كه خداوند مىفرمايد: «ما به ذو
القرنين گفتيم...»، بنابراين چرا مفسران صريحا نگفتهاند كه ذو القرنين خود پيامبرى
از پيامبران الهى بوده است؟
پيش از اين گفتيم كه گفتگوى خداوند با انسان، امكان دارد به صورت «گفتگوى
پيامبرى» يا «الهام» يا «گفتگو از طريق يك پيامبر» باشد، لذا معلوم نيست كه ذو
القرنين واقعا پيامبر باشد و گفتگوى خداوند سبحان با وى از نوع وحى پيامبرى باشد;
چرا كه اگر ايشان پيامبر بود، همچون بسيارى ديگر از پيامبران كه در قرآن نامشان
آمده است، به پيامبرى او نيز تصريح مىشد. مثل «واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان
صادق الوعد وكان رسولا نبيا» و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، كه در وعدههايش
صادق بود و رسول و پيامبر بود. (13)
«و ان الياس لمن المرسلين» و الياس از رسولان [ما] بود. (14)
و همچنين آيات 41 سوره مريم و 133 سوره صافات و آيات بسيار ديگرى كه در آن به
پيامبرى رسولان الهى تصريح شدهاست.
بنابراين، نمىتوان با اطمينان گفت كه ذو القرنين پيامبر بوده است و پيامبرى كسى
را نيز با احتمال نمىتوان اثبات كرد.
مسافرتهاى ذو القرنين
مهمترين چيزى كه از تاريخ زندگى ذو القرنين در قرآن آمده است، مسافرتهاى
سهگانه او به نقاط مختلف دنيا است; مسافرت به مغرب، مسافرت به مشرق و برگشت از
مشرق به طرف كوههاى ياجوج و ماجوج. بايد توجه داشت كه ذكر مشرق و مغرب به خاطر آن
نيست كه او فقط به مشرق و مغرب سفر كرده، بلكه منظور اين است كه از محل زندگى خود
تا مغرب و از آنجا تا مشرق و از مشرق تا محل كوههاى ياجوج و ماجوج مسيرى طولانى را
طى كرده است. ذكر اين مناطق شايد بدان جهت است كه پرسش سؤال كنندگان درباره ذو
القرنين همين بوده; يعنى پرسيدند آن شخصى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد
ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟
اما اين كه هدف او از اين كار چه بوده، از شكل بيان آن در قرآن كريم، چنين به
نظر مىرسد كه او به منظور گسترش عدالت در جهان و خدمتبه مردم سفر مىكرده است.
مسافرت به مغرب
ذو القرنين در اولين مسافرت خود به طرف مغرب حركت كرد و آنقدر در خشكى پيش رفت
تا به غروبگاه خورشيد رسيد. در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا دريايى تيره و
گلآلود (15) فرو مىرود. احتمالا منظور اين است كه او به ساحل دريايى رسيد كه ديگر
ماوراى آن اميد خشكى نمىرفت و چنين به نظرش مىرسيد كه آفتاب در دريا غروب مىكند;
چون انتهاى افق به دريا چسبيده بود. ذو القرنين در اين منطقه به طايفهاى برخورد:
«قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» به ذو القرنين گفتيم:
اى ذو القرنين! بدان ايشان را مجازات مىكنى يا روشى نيكو در مورد آنان انتخاب
مىنمايى؟
اين نكته از آيه كريمه فوق به دست مىآيد كه آن طايفه مجموعهاى از افراد نيك و
بد بودند; چون اگر همه مردمى خوب و صالح بودند و در ميان ايشان ظالم و مفسد وجود
نداشت، چگونه ممكن بود كه خداوند به او چنين اختيار تامى بدهد؟ (16)
از لحن اين آيه و پاسخ ذو القرنين كه چند سطر بعد مىآيد، چنين به نظر مىرسد كه
در آن منطقه ظلم و فسادى برپا بوده است; زيرا هر دو جا عذاب و مجازات اول گفته شده
است.
بالاخره خداوند طبق آيه كريمه بالا به ذو القرنين اختيار داد و پرسيد كه با
ايشان چه مىكنى؟ ذو القرنين برنامه خود را چنين بيان كرد: مردم اين منطقه از جهت
صلاح و فساد به دو دسته اصلى تقسيم مىشوند: يك عده ظالمان و فاسدان كه در مقابل
روند زندگى و حيات انسانى اخلال ايجاد مىكنند و عده ديگر، صالحان و كسانى كه در
جهت مصالح حيات و زندگى بشر حركت مىكنند. اين دو گروه، با دو گونه برخورد روبهرو
خواهند شد; چنان كه در آيات مىخوانيم:
«اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا».
هر كس ظلم و فساد كند، او را مجازات مىكنيم و خداوند نيز او را بعد از مرگ عذاب
خواهد كرد.
«واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا يسرا».
و هركسايمان بياورد و رفتارهايى نيكو داشته باشد، پاداشىنيكوتر ازاستحقاقش
خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به كارى آسان وا خواهيم داشت; يعنى از امنيت،
رفاه و امكاناتاجتماعى اين دنيا و پاداش آخرت برخوردار خواهد شد و ما نيز قوانين
سهل و آسانى برايش وضع خواهيم كرد.
ذو القرنين بعد از مجازات ستمگران آن قوم غربى و برقرارى امنيت و احتمالا وضع يك
سرى قوانين براى مردم آن منطقه، سفر خود را به مغرب زمين پايان داد و به طرف مشرق
حركت كرد.
«ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ مطلع الشمس» دوباره وسايل سفر را فراهم آورد و به
سوى مشرق حركت كرد تا به محل طلوع خورشيد رسيد.
مسافرت به مشرق همان طوركه گفتيم، ذو القرنين مسافرت دوم خود را از مناطق غربى
به طرف مشرق زمين شروع كرد و تا دورترين مناطق شرقى (17) پيش رفت و در آخرين صحراى
شرقى به مردمى برخورد كرد كه از جهت تمدن در سطح بسيار پايينى بودند:
«حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا» همچنان
به راه خود به طرف مشرق ادامه داد تا به صحرايى نزديك محل طلوع خورشيد رسيد و در
آنجا ديد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مىكند كه در برابر تابش آن، هيچ گونه پوشش و
سايبانى برايشان قرار نداده بوديم.
آن مردم در صحرا و بر روى خاك زندگى مىكردند و هنوز به اين سطح فكرى نرسيده
بودند كه اهميتخانهسازى و يا چادر زدن را بفهمند، چه رسد به اين كه علم
ساختمانسازى و خيمهزدن را بدانند يا بياموزند. حتى عدهاى از مفسرين، با برداشت
از همين آيه قرآن گفتهاند كه اين جمعيتبه صورت عريان و يا با پوشش بسيار كمى
زندگى مىكردهاند; پوششى كه بدن آنها را از آفتاب نمىپوشانيده است.
اينكه ذو القرنين در اين منطقه، براى رهايى آنان از اين وضع سخت زندگى چه كرد،
از آيات قرآن چيزى در اين مورد به دست نمىآيد.
يك پرسش و پاسخ آن
حال ممكن استشما بگوئيد چرا قرآن اين داستان را بدين صورت سربسته نقل كرده است؟
و اين گونه نقل داستان چه فايدهاى مىتواند داشته باشد؟
در پاسخ مىگوئيم كه اصل داستان ذو القرنين براى پاسخ به سؤالى است كه از پيامبر
اكرمصلى الله عليه وآله پرسيدند: آن مردى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد
ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟ و داستانش چه بود؟ بنابراين مجموع داستان با هدف
پاسخگويى به آن سؤال مطرح شده است و همين اندازه در پاسخ آنان كافى و نتيجهبخش
بوده است. علاوه بر اين، ساير قسمتهاى داستان، نكات جالبى دارد كه در فصل «نكات
جالب و پندآموز» به برخى از آن نكتهها اشاره خواهيمكرد.همچنينبايداضافهكرد كه
هنوز كسى ادعا نكرده است كه تمام جوانب اين آيات را فهميده و درك كرده، لذا ممكن
است در آينده نكات تازهاىاز اين آيات به دست آيد.
سفر به كوههاى ياجوج و ماجوج
ذو القرنين بعد از مسافرت به منتهىاليه مشرق دوباره حركت كرد، سرزمينها را در
نورديد تا به تنگهاى در ميان يك سد طبيعى طولانى رسيد. اين سد طبيعى، احتمالا
كوههايى بوده كه همچون يك ديوار عظيم بين دو منطقه فاصله انداخته بودند و تنها راه
ارتباطى بين آن دو منطقه، تنگهاى بيش نبوده است; تنگهاى كه آن رشته كوههاى
طولانى را به دو نيم كرده و تبديل به دو ديوار مىكرده است و ظاهرا كلمه «سدين دو
سد» در قرآن به همين معناست:
«ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما» همچنان راه خود را
ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد و در كنار آن دو كوه مردمى را يافت... .
نزديك آن تنگه، گروهى از مردم زندگى مىكردند و اين همان تنگهاى است كه به
درخواست مردم ساكن آن منطقه، سد ذو القرنين بر آن ساخته شد.
مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مىكردند اين مردم، از نظر فهم افراد بسيار
سادهاى بودند. مرحوم علامه طباطبايى در توضيح آيه كريمه «وجد من دونهما قوما لا
يكادون يفقهون قولا» در نزديكى آن دو كوه مردمى را ديد كه هيچ سخنى را نمىفهميدند،
چنين فرموده است: «اين جمله كنايه از سادگى و بساطت فهم آن مردم است» (18) .
اما در عين حال كه در اين حد از فهم و سادگى بودند، با ديدن ذو القرنين و شناخت
توانايىهاى او، از وى درخواستساختن سدى كردند و از پيشنهاد پرداخت دستمزد به ذو
القرنين معلوم مىشود كه هم داراى فهم اقتصادى بودهاند و هم امكانات اقتصادى
داشتهاند. همچنين از نظر نيروى كار، شناخت آهن و فلزها و توانايى و امكان
بهرهبردارى از آن، در حد قابل قبولى بودهاند كه جزئيات آن در ضمن داستان سدسازى
معلوم خواهد شد.
پيشنهاد و درخواستساختن سد
مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مىكردند، از هجوم و غارت اقوام ياجوج و ماجوج در
زحمت و شكنجه بودند. اقوامياجوج و ماجوج طوايفى جنگطلب و غارتگر بودند كه در
جايىپشتآن تنگهو كوهها زندگى مىكردند و هر از گاهى از طريق آن تنگه به اين
مردم حمله كرده و آنها را قتل و غارت مىكردند. لذا اين تنگه، محل نفوذ يا موضعى
سوق الجيشى براى برترى نظامى آن اقوام غارتگر بوده است.
اين مردم مظلوم وقتى قدرت و توانايى ذو القرنين را ديدند، مقدم او را
غنيمتشمرده و دستبه دامن او زدند:
«قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض» گفتند: اى ذو القرنين،
اقوام ياجوج و ماجوج در اين زمين فساد و ظلم مىكنند.
و از او تقاضاى ساختن مانعى در مقابل حمله آن طايفه ستمگر كردند و تاكيد نمودند
كه در مقابل ساختن اين سد، اموالى را نيز بهعنوان دستمزد پرداختخواهند كرد:
«فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا» آيا حاضرى پولى از ما بگيرى و
ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى؟
ذو القرنين پيشنهاد اجرت آنها را نپذيرفت و گفت: من به اموال شما احتياجى ندارم
و از شما اجر و مزدى نمىخواهم:
«قال ما مكنى فيه ربى خير» ذو القرنين در جواب ايشان پاسخ داد: اموال و امكاناتى
كه پروردگارم در اختيارم گذاشته، از مالى كه شما به من وعده مىدهيد بهتر است.
با اين حال گفت: اگر مىخواهيد چنين مانعى بسازم، بايد مرا با كارگران خود كمك
كنيد و مصالح ساختمانى بياوريد:
«فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما» اجر و مزد نمىخواهم، فقط مرا با نيروى
انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آنها سد محكمى ايجاد كنم!
بالاخره قرار شد سدى با نيروى انسانى مردم و طراحى، مديريت و اجراى ذو القرنين
ساخته شود و بدين ترتيب، كار سدسازى شروع شد.
سدسازى
ابتدا ذو القرنين دستور داد تا قطعات بزرگى از آهن بياورند و آنها را درون تنگه
روى هم بچينند:
«اتونى زبر الحديد» قطعاتبزرگآهن برايم بياوريد و آنها را روى هم بچينيد.
مردم آهن زيادى آوردند و بر روى هم چيدند تا بالاخره تنگه ميان دو كوه پر شد:
«حتى اذا ساوى بين الصدفين» آنگاه گفت: هيزم و مواد آتشزا بياوريد و در اطراف
سد آتش روشن كنيد و با نصب دمهاى آهنگرى (و وسايلى از اين قبيل) در اطراف سد، در
آتش بدميد تا قطعات آهن سرخ و گداخته شود.
«قال انفخوا حتى اذا جعله نارا» گفت: در آتش بدميد. آنان چنين كردند، تا حدى كه
آتش قطعات آهن را كاملا سرخ و گداخته كرد.
در مرحله آخر مجموعه آن سد آهنين را با لايهاى از مس پوشانيد تا آن را از نفوذ
هوا و پوسيدن حفظ كند: «قال اتونى افرغ عليه قطرا» گفت:اكنونمسمذاببرايمبياوريد
تا روى اين سد بريزيم.
در حقيقت او مىخواست آهن آلات را با حرارت به يكديگر پيوند داده و با ريختن مس
مذاب روى آنها سد يكپارچه و غيرقابل نفوذى به وجود آورد.
گويا در دانش امروز اثبات شده است كه اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت
آن را بسيار زيادتر مىكند. و ذو القرنين اقدام به چنين كارى كرد.
سرانجام سد آهنين و مرتفع ذو القرنين ساخته شد و به صورت مانعى مستحكم بر سر راه
اقوام ياجوج و ماجوج قرار گرفت. آنچنان مرتفع كه نمىتوانستند از روى آن عبور
كنند، و به قدرى مستحكم كه نمىتوانستند در آن حفره يا راه نفوذى ايجاد كنند:
«فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا» پس از آن، ديگر آن گروه مفسد قادر
نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفرهاى در آن ايجاد كنند.
در اينجا ذو القرنين از فرصت استفاده كرده و مردم را به ياد خداوند، نعمات او و
قيامت مىاندازد و توجه مىدهد كه اين امنيت، نتيجه مرحمت و لطف خداوند است و بايد
بدانند كه دنيا و آنچه در آن است، فقط مدت زمان معينى خواهد ماند و آن هنگام كه
خداوند بخواهد، در آستانه قيامت، همه چيز ويران خواهد شد:
«قال هذا رحمة من ربى» گفت: اين سد خود نعمتى از سوى پروردگار من است.
يعنى اين خداوند بود كه از رحمتخود اراده كرد تا سد و سپرى براى شما مردم در
مقابل اقوام ياجوج و ماجوج ايجاد كنيم، اما بدانيد:
«فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربىحقا» هنگامىكه وعده پروردگارم
(قيامت) فرا رسد،آن را در هم مىكوبد و وعده پروردگارم حق است و مطمئنا تحقق خواهد
يافت.