مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۱۵ -


نمونه تأثير مكان در قصّه «اِسراء»

از نمونه هاى روشن تأثير مكان، قصّه «اِسراء»است. «مسجد حرام» و «مسجد اقصى» و فاصله ميان اين دو، همراهِ عنصر زمانى «شب»، روشنگر حدود اين قصّه اند و بدون آن ها قصّه معراج در هاله اى از ابهام باقى مى مانَد. حسّ افتخار و عظمتى كه با شنيدن اين قصّه براى مؤمنان پديدمى آيد، وامدار همين عناصر مكانى و زمانى است. اگر از اين دو مسجد و هنگامه شب، ذكرى نمى رفت، هرگز چنين تأثير عاطفى و احساسى ژرفى از قصّه برنمى آمد:

هود / 69 تا 76.

سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِه لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَا الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ اياتِنآ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ.(1)

منزه است آن خدايى كه بنده خود را شبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه گرداگردش را بركت داده ايم سيرداد، تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم، هرآينه او شنوا وبيناست.

مكان در قصّه يوسف

نمونه ديگر ذكر مكان را در قصّه يوسف ملاحظه مى كنيم. در اين قصّه، از سرزمين مصر نام برده مى شود كه يوسف به آن برده شد و آن گاه از كاردانى يوسف در اداره امور آن، آمدن يعقوب و فرزندانش به آن جا، و شكل گيرى هسته بنى اسرائيل در آن سرزمين سخن مى رود. اين، زمينه اى است هم براى فهم دقيق و عميق رخدادهاى قصّه يوسف، و هم براى دريافت آنچه در قصّه موسى مى آيد; زيرا فرعون همين بنى اسرائيل را در اين سرزمين زير ستم گرفت و خداوند موسى را براى نجات آنان برانگيخت. پس اين هشدار و عبرتى است براى يهودِ همزيست با مسلمانان تا دريابند همان گونه كه خداوند پيامبرى را براى رهاسازى پدرانشان در مصر برانگيخت، اينك نيز برآنان منّت نهاده و محمّد را براى رهايى و نجات انسان ها مبعوث كرده است. به اين ترتيب، يادكردن از مصر با مقصودى چند جانبه صورت پذيرفته است.

مكان در قصّه اصحاب كهف

اينك به قصّه اصحاب كهف مى نگريم تا وضع مكان را در آن دريابيم. از آن جا كه مكان گسترده در اين قصّه نقشى ندارد، از آن نامى به ميان نمى آيد; يعنى روشن نيست كه قصّه در كدام كشور و شهر مى گذرد. امّا از مكان هاى خاص، مانند غارى دور از شهر و سپس از مطلقِ شهر سخن به ميان مى آيد; زيرا اين ها در انتقال روح قصّه و وضع روحى و فكرى قهرمانان آن كاملا مؤثّرند.

گفت و گو - نقش گفت و گو

«گفت و گو» روحِ دميده شده در كالبد يك قصّه است. بدون اين روح، مجموع واژه هاى قصّه همچون توده اى از سنگ جلوه مى كنند. تنّوع و رنگارنگى در گفت و گو، به حركت قصّه جمال ومتانت مى دهد. گفت و گو هرچند ظاهرى ساده وسهل دارد، از باطنى پيچيده و بس ظريف برخورداراست. قصّه پرداز در نقل يك گفت و گو بايد چنان چيره دست باشد كه گرمى و پويايى و زندگى را از همين رهگذر به قصّه تزريق كند. به بيان ديگر، گفت و گو بايد آن قدر دقيق و لطيف باشد كه اشارات و حركات و احساسات نهفته در جان و خاطر شخصيّت هاى قصّه را به نمايش گذارَد.

تنوّع اسلوبى در گفت و گو

قرآن شيوه اى واحد را در ساختِ گفت و گوى قصّه هاى خود برنگزيده است. قصّه بايد از همه قيد و بندهاى پيش ساخته آزاد باشد و به تناسب فضا و حال و هواى خود، شيوه اى را جارى كند. از همين رو، اسلوب هاى گونه گون گفت و گو، در قصّه هاى قرآن به كارگرفته شده اند. مثلا از لحاظ كوتاهى يا بلندى، اشارهورزى يا صريح گويى، و اجمال يا شرح جزئيّات، همه گفت و گوها همسان نيستند. گاه واقعه مختصر است و گفت و گو بلند; و گاه واقعه مفصّل است و گفت و گو كوتاه. گاه همان گفت و گوى بلند تنها تصويرى از يك وجه واقعه را ترسيم مى كند و گاه همين گفت و گوى كوتاه همه وجوه واقعه را بازمى نماياند.

نمونه گفت و گو در قصّه موسى و دو دختر

اينك نمونه اى را بنگريد از گفت و گويى بلند در واقعه اى مختصر; گفت و گو ميان موسى و آن دو دختر:

ـ ما خَطْبُكُما؟

ـ شما چه مى كنيد؟

ـ لا نَسْقى حَتّى يُصْدِرَ الرِّعآءُ وَاَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ.(2)

ـ ما آب نمى دهيم تا آن گاه كه چوپانان بازگردند; كه پدر ما پيرى بزرگوار است.

با آنكه پرسش موسى بسيار مختصراست، پاسخ دختران به تفصيل مى انجامد. سبب اين است كه بدون چنين پاسخى، فضاى قصّه ترسيم نمى شود: موسى نمى فهمد چرا دختران بركناره اى ايستاده اند; پير بودنِ پدر آنان زمينه طرح حوادث بعدى را فراهم نمى آوَرَد; و جوانمردىِ موسى مجال بروز منطقى نمى يابد. همچنين در همين پاسخ، تصويرى روشن و هنرمندانه از تيره قلبى و ناجوانمردى مردم مَدْيَن، بدون تصريح واژگانى، به چشم مى خورَد.

حفظ هويّت گفت و گوگران

گفت و گو در قصّه قرآنى داراى يك ويژگى ممتاز است كه بعضى آثار ادبى ديگر از آن بى بهره اند. اين ويژگى عبارت است از: حفظ هويّت و شخصيّت گفت و گوگران. به هنگام خواندن قصّه هاى قرآن، همواره از اين توجّه برخورداريم كه با شخصيّت هايى كاملا واقعى روبه روييم; شخصيّت هايى با وجود مستقل، منطق و تفكّر خاص، و روش ويژه. يعنى هيچ گاه احتمال نمى دهيم كه اين كلمات را قلم و قوّه خيال يك هنرمند بر زبان شخصيّت قصّه جارى كرده يا او را به گونه اى حركت داده باشد كه خواه ناخواه به سوى اين كلمات سوق داده شود.

مثال روشن، كلمات هدهد است نزد سليمان. وقتى «كليله و دمنه» را مى خوانيم، حسّى درونى به ما پيام مى دهد كه حيوان هاى قصّه ها واقعى نيستند، بلكه نمادين و برساخته اند. امّا در قصّه هدهد، صادقانه حس مى كنيم چنين پرنده اى واقعاً وجودداشته و به راستى چنين حرف هايى زده است. همين صداقت در كلام خود او نيز موج مى زند:

اَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِه وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَأ بِنَبأ يَقين . اِنّى وَجَدْتُ امْرَاَةً تَمْلِكُهُمْ وَاُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْء وَلَها عَرْشٌ عَظيمٌ.(3)

به چيزى دست يافته ام كه تو دست نيافته بودى واز سبا برايت خبرى درست آورده ام . زنى را يافتم كه بر آنها پادشاهى مى كند. از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد.

به دليل همين ويژگى است كه گفت وگو در قصّه قرآن، اثرى ژرف و شگرف بر مخاطب مى نهد; اثرى كه معمولا «كلمه» در آثار مكتوب و «صدا» و «تصوير» در آثار ديدارى ـ شنيدارىِ ما از آن برخوردارنيست.

تناسب گفت و گو با شخصيّت

از ويژگى هاى گفت وگو در قصّه قرآنى اين است كه با شخصيّت گفت و گوگر تناسب كامل دارد. ايمان وكفر، قوّت و ضعف، طبقه اجتماعى، و بسيارى ويژگى هاى ديگر از رهگذر همين گفت و گوها چهره مى نمايند. در مناجات كه گفت و گوى فرد با خداست و حتّى سخنِ يك فرد با خود ( = گفتمان درونى) نيز اين ويژگى ها تجلّى دارند. حتّى نوع واژه ها و تعابيرى كه در اين گفت و گوها، مناجات ها، و گفتمان هاى درونى به كاررفته اند، در تبيين ويژگى هاى شخصيّت هاو فضاسازى بسيار مؤثّرند. مثلا از ميان انواع عباراتى كه در مقام كمك خواستن از پروردگار مى توان آورد، سوز و گداز خاصّ اين عبارت كاملا برجسته است و نشان مى دهد از آنِ كسانى است كه در تنگنايى عظيم افتاده اند و چشم اميدشان از هركس و هر چيز جز خدا و لطف او بريده شده است:

رَبَّنا اَفرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَتَوَفَّنا مُسْلِمينَ.(4)

اى پرورگار ما! بر ما شكيبايى ببار و ما را مسلمان بميران.

اين سخن از آنِ جادوگرانى است كه ايمان آوردند و از فرعون و تهديدهايش به پناهگاه لطف خدا روى كردند و با حال فزع مطلق به درگاه او گراييدند.

ايجاز در گفت و گو

بلاغت قرآن در همه اجزاى آن، از جمله قصّه هايش، جريان دارد. بلاغت اقتضا مى كند كه اِطناب و زياده گويىِ ناروا در كلام راه نيابد. از اين رو، گفت و گو در قصّه هاى قرآن، با همه تفاصيل و شاخ و برگ ها نمى آيد. قرآن تنها عناصر زنده، پويا، بنيادين، و اثرگذار يك گفت و گو را ذكر مى كند; همان عناصرى كه از حقيقت راستين و مكنون در ذات اشيا واشخاص پرده برمى دارند.

اين ايجاز و بلاغت مَدارى، البتّه، يك فايده هنرى بزرگ دارد: آن گاه كه گفت و گو بر مدار بلاغت مى چرخد، مخاطب فرصت مى يابد كه حقيقتِ ناگفته را در قلمرو صورت هاى انديشه اىِ خود بجويد و به اين ترتيب، با جولان دادن رَخْشِ انديشه به اقليم هاى دور سفركند. امّا گمان نكنيد كه اين فايده هنرى سبب مى شود تا حقيقت و خيال در قصّه هاى قرآن با يكديگر درآميزند; زيرا ديگر ويژگى هاى محورى اين قصّه ها همواره مخاطب را به مركزيّت حقيقت توجّه مى بخشند و نيروى انديشه او را بر مدار همين مركز به حركت درمى آورند. به اين سان، هم مخاطب فرصت باريك انديشى و جولانِ خاطر مى يابد و هم حقيقت به عنوان هسته مركزى قصّه قرآنى حفظ مى شود.

«التفات» در گفت و گو

فنون بلاغى كه قرآن را بر جايگاه اعجاز ادبى نشانده اند، در قصّه هاى قرآنى نيز به كارگرفته شده اند. يكى از اين فنون «التفات» است. التفات (= گرداندنِ گفتار از گونه اى به گونه ديگر) در گفت و گوهاى قرآنى، از جمله قصّه هاى قرآنى، نيز مشاهده مى شود. از نمونه هاى التفات، سخنى درباره مسيح است كه ناگاه به گفتار خود او (= غايب به متكلّم) تبديل مى شود:

قالَتْ رَبِّ اَنّى يَكُونُ لى وَلَدٌ يَمْسَسْنى بَشَرٌ قالَ كَذلِكَ اللهُ يَخْلُقُ ما يَشآءُ اِذا قَضى اَمْرًا فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ . وَيُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَالْتَّوْرئةَ وَالاِْنْجيلَ . وَرَسُولاً اِلى بَنى اِسْرائيلَ اَنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِايَة مِنْ رَبِّكُمْ اَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَاَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِاِذْنِ اللهِ وَاُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ وَاُحْىِ الْمَوْتى بِاِذْنِ اللهِ وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.(5)

مريم گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا فرزندى باشد، در حالى كه بشرى به من دست نزده است؟ گفت: بدين سان كه خدا هرچه بخواهد مى آفريند. چون اراده چيزى كند به او گويد موجود شو، پس موجود مى شود . خدا به او كتاب و حكمت و تورات وانجيل مى آموزد . و به رسالت بر بنى اسرائيلش مى فرستد: من با معجزه اى از پروردگارتان نزد شما آمده ام. برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مى دمم، به اذن خدا پرنده اى شود، و كور مادرزاد را و گرفته را شفا مى دهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مى كنم. و به شما مى گويم كه چه خورده ايد و در خانه هاى خود چه ذخيره كرده ايد. اگر از مؤمنان باشيد، اينها براى شما نشانه هاى حقانيت من است.

اهل فن برآنند كه التفات در چنين مواردى به قصد تنبّه ذهنى صورت مى گيرد و سبب مى شود كه فضاى قصّه در ذهن خواننده بيش تر تجسّم و عينيّت يابد.

نمونه گفت و گو در قصّه موسى

اكنون به نمونه اى زيبا از گفت و گو در قصّه هاى قرآن بنگريد و تأثير آن را تحليل كنيد. اين نمونه را از قصّه موسى مى آوريم.

در آغاز، گفت و گويى است ميان خداوند و موسى:

ـ اِئْتِ الْقَوْمَ الظّالِمينَ . قَوْمَ فِرْعَوْنَ اَلا يَتَّقُونَ.(6)

به سوى آن مردم ستمكار برو: قوم فرعون. آيا نمى خواهند پرهيزگار شوند؟

ـ قالَ رَبِّ اِنّى اَخافُ اَنْ يُكَذِّبُونِ . وَيَضيقُ صَدْرى وَلا يَنْطَلِقُ لِسانى فَاَرْسِلْ اِلى هرُونَ . وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ يَقْتُلُونِ.(7)

گفت: اى پروردگار من، مى ترسم كه دروغگويم خوانند . و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را رسالت ده . و بر من به گناهى ادعايى دارند، مى ترسم كه مرا بكشند.

ـ قالَ كَلاّ فَاذْهَبا بِاياتِنا اِنّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ.(8)

گفت: هرگز، آيات مرا هر دو نزد آنها ببريد، ما نيز با شما هستيم و گوش فرامى دهيم.

از اين پس، موسى و برادرش نزد فرعون مى شتابند. امّا قرآن مى خواهد ما را از مجلس گفت و گوى خداوند و موسى بى هيچ واسطه به مجلس گفت و گوى موسى و فرعون برساند و اين دو فضا و مكالمه را در كنار هم قراردهد تا بر تأثير گفت و گوها بيفزايد; از اين رو، ذكرى از ملاقات موسى و فرعون و چگونگى آن به ميان نمى آورَد. پس آن گاه يكسره به مكالمه موسى و فرعون مى پردازد و در آغاز، سخن فرعون را ذكر مى كند:

ـ اَلَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليدًا وَلَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ . وَفَعَلْتَ فَعَلْتَكَ الَّتى فَعَلْتَ وَاَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ.(9)

آيا به هنگام كودكى نزد خود پرورشت نداديم و تو چند سال از عمرت را در ميان ما نگذرانيدى؟ و آن كار را كه از تو سر زد مرتكب نشدى؟ پس تو كافر نعمتى.

ـ فَعَلْتُها اِذًا وَاَنَا مِنَ الضّآلّينَ . فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لى رَبّى حُكْمًا وَجَعَلَنى مِنَ الْمُرْسَلينَ . تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَىَّ اَنْ عَبَّدْتَ بَنى اِسْرائيلَ؟(10)

آن وقت كه چنان كردم، از خطاكاران بودم . و چون از شما ترسيدم گريختم، ولى پروردگار من به من نبوت داد و مرا در شمار پيامبران آورد . و مِنّت اين نعمت را بر من مى نهى كه بنى اسرائيل را برده ساخته اى؟

ـ وَما رَبُّ الْعلَمينَ؟

پروردگار جهانيان چيست؟

ـ رَبُّ السَّمواتِ وَالاَرْضِ وَما بَيْنَهُما اِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ.

اگر به يقين مى پذيريد، پروردگار آسمانها و زمين و هرچه ميان آنهاست.

ـ ]فرعون خطاب به اطرافيانش:[ اَلا تَسْتَمِعُونَ؟

آيا نشنيديد؟

ـ رَبُّكُمْ وَرَبُّ ابآئِكُمُ الاَوَّلينَ.

پروردگار شما و پرودگار نياكان شما.

ـ اِنَّ رَسُولَكُم الَّذى اُرْسِلَ اِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ.

اين پيامبرى كه بر شما فرستاده شده، ديوانه است.

ـ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما اِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.

اوست پروردگار مشرق و مغرب و هرچه ميان آن دوست، اگر تعقل كنيد.

ـ لَئِنِ اتَّخَذْتَ اِلهًا غَيْرى لاََجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ.

اگر جز من كس ديگرى را به خدايى گيرى به زندانت مى افكنم.

ـ اَوَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَىْء مُبين؟

حتى اگر معجزه اى روشن براى تو آورده باشم؟

ـ فَأْتِ بِه اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ.(11)

اگر راست مى گويى، بياورش.

از اين جاست كه معجزه موسى رخ مى نمايد. مى بينيد كه پياپى آوردن اين دو مجلس و حذف صحنه واسطه و زمان و مكان آن، سبب مى شود كه مخاطب بيش تر با آن فضا احساس همراهى كند و خود را در اين گفت و گوها شريك بيند. نيز مى بينيد كه در متن گفت و گوها عنصر صداقت و واقعيّت تا چه حد موج مى زند. مثلا وقتى فرعون عمل پيشين موسى (كشتنِ قبطى) را به رخ او مى كشد، وى در پى انكار و رفع اتّهام برنمى آيد، بلكه خيلى ساده جواب مى دهد:

ـ آن وقت كه چنان كردم، از خطاكاران بودم.

از اين مهم تر، هماهنگى مكالمه با واقعيّت هاى احساسى و روحى است. وقتى گفت وگو در اوج شدّت و كشاكش است، كلمات طولانى و سنگين هستند. حتّى امتداد طولى آن ها نيز بيش تراست. مثلا به همين پاسخ موسى بنگريد كه كاملِ آن چنين است:

ـ آن وقت كه چنان كردم، از خطاكاران بودم. و چون از شما ترسيدم، گريختم. ولى پروردگار من به من نبّوت داد و مرا در شمار پيامبران آورد. و منّت اين نعمت را بر من مى نهى كه بنى اسرائيل را برده ساخته اى؟

امّا وقتى از شدت مكالمه كاسته مى شود، واژه ها ضرب آهنگى روان ترمى يابند و از امتداد طولى شان نيز كاهيده مى شود. فرعون اين بخش را چنين آغازمى كند:

ـ پروردگار جهانيان چيست؟

و مكالمه به همين سان ادامه مى يابد. اين، هرگز صنعتى متكلّفانه و شگردى براى قصّه گويى نيست، بلكه بازتاب همان واقعيّت هاى جارى در زمان و مكان واقعه است. اين گفت و شنيدهاى پياپى و بى مكث، اين فراز و فرودها، اين تندى ها و كندى ها، همه، از درون موسى و فرعون و بطن حادثه سرچشمه مى گيرند و قرآن فقط آن ها را روايت مى كند.

صحنه اى كه شرح آن گذشت، ظاهراً نخستين ديدار موسى و فرعون را روايت مى كند. اگر به ديدار ديگر اين دو در صحنه اى پَسين بنگريد، بازمى بينيد كه به تناسب زمينه پيشين و آمادگى فرعون براى برخورد خصمانه، گفت و گو در همه ابعادِ ساختارى و آهنگى و كلامى، رنگ تندى و هيجان مى پذيرد.(12) نيز همين تناسب و همگونى را بنگريد در گفت و گوى موسى با برادرش هارون، آن گاه كه از ميعاد خويش با پروردگار بازگشت و قوم خود را گمراه گشته ديد. به آهنگ خشمگينانه، واژه هاى سنگين، و فضاى مِه آلود اين گفتار موسى عنايت كنيد:

يا هرُونُ ما مَنَعَكَ اِذْ رَاَيْتَهُمْ ضَلُّوآ . اَلاّ تَتَّبِعَنِ اَفَعَصَيْتَ اَمْرى؟(13)

اى هارون، هنگامى كه ديدى گمراه مى شوند، چرا از پى من نيامدى؟ آيا تو نيز از فرمان من سرپيچى كرده بودى؟

فصل 5 - مفاهيم و آثار قصّه قرآنى

پيام هاى فكرى

طبيعتِ قصّه هاى قرآن كه بيش تر مكّى اند

بيش تر قصّه هاى قرآن مكّى اند واز اين رو عمدتاً به مسائل كلّى دين نظر دارند. طبيعت دعوت دينى در آن برهه اقتضا مى كرده است كه نخست پايه هاى ديانت استوارگردد و از مسائل درجه دوم چندان سخن به ميان نيايد. بنابراين، پيام هاى عقيدتى قصّه هاى قرآن عمدتاً به همين ارزش هاى كلّى و درجه يكم مربوطند. البتّه گاه نيز از مسائل اخلاقى درجه دوم سخن رفته است، مانند مسأله «كم فروشى» كه در قصّه شعيب به آن اشاره شده است. شايد دليل اين باشد كه حتّى پس از استقرار ايمان نيز سودجويى هاى اقتصادى، جامعه مؤمنان را آزارمى دهد و از اين رو قرآن آن را در شمار مسائل زيربنايى مورد عنايت قرارداده است. اينك پيام هاى برجسته عقيدتى را در قصّه هاى قرآن از نظر مى گذرانيم.

ديندارى

حسّ ديندارى در انسان ريشه اى فطرى دارد، پس فراگستر و جاودانه است و همه از آن يكسان سهم دارند:

فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ.(14)

فطرتى است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييرى نيست. دين پاك و پايدار اين است.

همين حس در گونه هاى تحريف شده، ولى برخاسته از ريشه فطرى ديندارى، به جنگ با حسّ ناب و سليم مى پرداخته است. قوم عاد خدايان خود ساخته را مى پرستيدند و با همان پرستش، به احتجاج با پيامبر خدا بر مى خاستند:

قالُوآ اَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ ابآؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ الْصّادِقينَ . قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ اَتُجادِلُونَنى فى اَسْمآء سَمَّيْتُمُوهآ اَنْتُمْ وَابآؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطان فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ.(15)

گفتند: آيا نزد ما آمده اى تا تنها الله را بپرستيم و آنچه را كه پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم؟ اگر راست مى گويى آنچه را كه به ما وعده مى دهى بياور. گفت: عذاب و خشم پروردگارتان حتماً بر شما نازل خواهدشد. آيا درباره اين بتهايى كه خود و پدرانتان بدين نامها ناميده ايد وخدا هيچ دليلى بر آنها نازل نساخته است، با من ستيزه مى كنيد؟ به انتظار بمانيد، من هم با شما به انتظار مى مانم.

و همين مردم مى پنداشتند ـ و حقيقتاً مى پنداشتند ـ كه خدايان ساختگى شان به هود آزار رسانده اند:

قالوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَة وَما نَحْنُ بِتارِكى الِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤمِنينَ . اِنْ نَقُولُ اِلاَّ اعْتَرئكَ بَعْضُ الِهَتِنا بِسُوء.(16)

گفتند: اى هود، تو براى ما دليل روشنى نياورده اى و ما به گفتار تو خدايان خويش را ترك نمى كنيم و به تو ايمان نمى آوريم . جز اين نگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آزارى رسانده اند.

اين حسّ ديندارى آن قدر قدرتمند بود كه ميان مردم و خدايانشان «محبّت» و «مودّت» برقرار مى كرد; البتّه محبّت و مودّتى اين جهانى:

وَقالَ اِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اَوْثانًا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فىِ الْحَيوةِ الدُّنيا.(17)

گفت: شما بتانى را به جاى خداى يكتا به خداگرفته ايد تا در اين زندگانى دنيا ميانتان دوستى باشد.

از همين رو، قرآن انديشه اين مردم را به نحوى ملموس و محسوس برمى انگيزد تا بينديشند كه آيا اين خدايان همان ويژگى هايى را دارند كه به خاطرشان پرستش مى شوند. روشن ترين نمونه اين انگيزش فطرى در داستان ابراهيم ديده مى شود:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اِبرهيمَ . اِذْ قالَ لاَِبيهِ وَقَوْمِه ما تَعْبُدُونَ . قالُوا نَعْبُدُ اَصْنامًا فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ . قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْتَدْعُونَ . اَوْيَنْفَعُونَكُمْ اَوْيَضُرُّونَ . قالوا بَلْ وَجَدْنآ ابآءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ . قالَ اَفَرَءَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ . اَنْتُمْ وَابآؤُكُمُ الاَقْدَمُونَ . فَاِنَّهُمْ عَدُوٌّ لى اِلاّ رَبَّ الْعالَمينَ . اَلَّذى خَلَقَنى فَهُوَ يَهْدينِ . وَالَّذى هُوَ يُطْعِمُنى وَيَسْقينِ . وَاِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ . وَالَّذى يُميتُنى ثُمَّ يُحْيينِ . وَالَّذى اَطْمَعُ اَنْ يَغْفِرَلى خَطيئَتى يَوْمَ الدّينِ.(18)

و داستان ابراهيم را برايشان تلاوت كن . آنگاه كه به پدر و قوم خود گفت: چه مى پرستيد؟ گفتند: بتانى را مى پرستيم و معتكف آستانشان هستيم . گفت: آيا وقتى آنها را مى خوانيد صدايتان را مى شنوند. يا براى شما سود و زيانى دارند؟ گفتند: نه، پدرانمان را ديده ايم كه چنين مى كرده اند. گفت: آيا مى دانيد كه چه مى پرستيده ايد، شما و نياكانتان؟ آنها دشمنان منند، ولى پروردگار جهانيان دوست من است: آن كه مرا بيافريده سپس راهنماييم مى كند، و آن كه به من طعام مى دهد و مرا سيراب مى سازد، و چون بيمار شوم شفايم مى بخشد، و آن كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند، و آن كه اميد مى دارم كه در روز قيامت خطايم را ببخشايد.


پى‏نوشتها:

1. اِسراء / 1.
2. قصص / 23.
3. نمل / 22 و 23.
4. اعراف / 126.
5. آل عمران / 47 تا 49.
6. شعرا / 10 و 11.
7. شعرا / 12 تا 14.
8. شعرا / 15.
9. شعراء / 18 تا 19.
10. شعراء / 20 تا 22.
11. شعرا / 19 تا 31.
12. بنگريد به: طه / 49 تا 71.
13. طه / 92 و 93.
14. روم / 30.
15. اعراف / 70 و 71.
16. هود / 53 و 54.
17. عنكبوت / 25.
18. شعرا / 69 تا 82.