قالَتْ رَبِّ اَنّى يَكُونُ لى وَلَدٌ يَمْسَسْنى بَشَرٌ قالَ كَذلِكَ اللهُ
يَخْلُقُ ما يَشآءُ اِذا قَضى اَمْرًا فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ .
وَيُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَالْتَّوْرئةَ وَالاِْنْجيلَ . وَرَسُولاً
اِلى بَنى اِسْرائيلَ اَنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِايَة مِنْ رَبِّكُمْ اَنّى اَخْلُقُ
لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَاَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا
بِاِذْنِ اللهِ وَاُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ وَاُحْىِ الْمَوْتى بِاِذْنِ
اللهِ وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ
فى ذلِكَ لاَيَةً لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.(5)
مريم گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا فرزندى باشد، در حالى كه بشرى به من دست
نزده است؟ گفت: بدين سان كه خدا هرچه بخواهد مى آفريند. چون اراده چيزى كند به او
گويد موجود شو، پس موجود مى شود . خدا به او كتاب و حكمت و تورات وانجيل مى آموزد .
و به رسالت بر بنى اسرائيلش مى فرستد: من با معجزه اى از پروردگارتان نزد شما
آمده ام. برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مى دمم، به اذن خدا
پرنده اى شود، و كور مادرزاد را و گرفته را شفا مى دهم. و به فرمان خدا مرده را
زنده مى كنم. و به شما مى گويم كه چه خورده ايد و در خانه هاى خود چه
ذخيره كرده ايد. اگر از مؤمنان باشيد، اينها براى شما نشانه هاى حقانيت من است.
اهل فن برآنند كه التفات در چنين مواردى به قصد تنبّه ذهنى صورت مى گيرد و سبب
مى شود كه فضاى قصّه در ذهن خواننده بيش تر تجسّم و عينيّت يابد.
اكنون به نمونه اى زيبا از گفت و گو در قصّه هاى قرآن بنگريد و تأثير آن را تحليل
كنيد. اين نمونه را از قصّه موسى مى آوريم.
در آغاز، گفت و گويى است ميان خداوند و موسى:
ـ اِئْتِ الْقَوْمَ الظّالِمينَ . قَوْمَ فِرْعَوْنَ اَلا يَتَّقُونَ.(6)
به سوى آن مردم ستمكار برو: قوم فرعون. آيا نمى خواهند پرهيزگار شوند؟
ـ قالَ رَبِّ اِنّى اَخافُ اَنْ يُكَذِّبُونِ . وَيَضيقُ صَدْرى وَلا يَنْطَلِقُ
لِسانى فَاَرْسِلْ اِلى هرُونَ . وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ
يَقْتُلُونِ.(7)
گفت: اى پروردگار من، مى ترسم كه دروغگويم خوانند . و دل من تنگ گردد و زبانم
گشاده نشود. هارون را رسالت ده . و بر من به گناهى ادعايى دارند، مى ترسم كه مرا
بكشند.
ـ قالَ كَلاّ فَاذْهَبا بِاياتِنا اِنّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ.(8)
گفت: هرگز، آيات مرا هر دو نزد آنها ببريد، ما نيز با شما هستيم و گوش فرامى دهيم.
از اين پس، موسى و برادرش نزد فرعون مى شتابند. امّا قرآن مى خواهد ما را از مجلس
گفت و گوى خداوند و موسى بى هيچ واسطه به مجلس گفت و گوى موسى و فرعون برساند و اين
دو فضا و مكالمه را در كنار هم قراردهد تا بر تأثير گفت و گوها بيفزايد; از اين رو،
ذكرى از ملاقات موسى و فرعون و چگونگى آن به ميان نمى آورَد. پس آن گاه يكسره به
مكالمه موسى و فرعون مى پردازد و در آغاز، سخن فرعون را ذكر مى كند:
ـ اَلَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليدًا وَلَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ .
وَفَعَلْتَ فَعَلْتَكَ الَّتى فَعَلْتَ وَاَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ.(9)
آيا به هنگام كودكى نزد خود پرورشت نداديم و تو چند سال از عمرت را در ميان ما
نگذرانيدى؟ و آن كار را كه از تو سر زد مرتكب نشدى؟ پس تو كافر نعمتى.
ـ فَعَلْتُها اِذًا وَاَنَا مِنَ الضّآلّينَ . فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا
خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لى رَبّى حُكْمًا وَجَعَلَنى مِنَ الْمُرْسَلينَ . تِلْكَ
نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَىَّ اَنْ عَبَّدْتَ بَنى اِسْرائيلَ؟(10)
آن وقت كه چنان كردم، از خطاكاران بودم . و چون از شما ترسيدم گريختم، ولى پروردگار
من به من نبوت داد و مرا در شمار پيامبران آورد . و مِنّت اين نعمت را بر من مى نهى
كه بنى اسرائيل را برده ساخته اى؟
ـ وَما رَبُّ الْعلَمينَ؟
پروردگار جهانيان چيست؟
ـ رَبُّ السَّمواتِ وَالاَرْضِ وَما بَيْنَهُما اِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ.
اگر به يقين مى پذيريد، پروردگار آسمانها و زمين و هرچه ميان آنهاست.
ـ ]فرعون خطاب به اطرافيانش:[ اَلا تَسْتَمِعُونَ؟
آيا نشنيديد؟
ـ رَبُّكُمْ وَرَبُّ ابآئِكُمُ الاَوَّلينَ.
پروردگار شما و پرودگار نياكان شما.
ـ اِنَّ رَسُولَكُم الَّذى اُرْسِلَ اِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ.
اين پيامبرى كه بر شما فرستاده شده، ديوانه است.
ـ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما اِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.
اوست پروردگار مشرق و مغرب و هرچه ميان آن دوست، اگر تعقل كنيد.
ـ لَئِنِ اتَّخَذْتَ اِلهًا غَيْرى لاََجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ.
اگر جز من كس ديگرى را به خدايى گيرى به زندانت مى افكنم.
ـ اَوَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَىْء مُبين؟
حتى اگر معجزه اى روشن براى تو آورده باشم؟
ـ فَأْتِ بِه اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ.(11)
اگر راست مى گويى، بياورش.
از اين جاست كه معجزه موسى رخ مى نمايد. مى بينيد كه پياپى آوردن اين دو مجلس و حذف
صحنه واسطه و زمان و مكان آن، سبب مى شود كه مخاطب بيش تر با آن فضا احساس همراهى
كند و خود را در اين گفت و گوها شريك بيند. نيز مى بينيد كه در متن گفت و گوها عنصر
صداقت و واقعيّت تا چه حد موج مى زند. مثلا وقتى فرعون عمل پيشين موسى (كشتنِ قبطى)
را به رخ او مى كشد، وى در پى انكار و رفع اتّهام برنمى آيد، بلكه خيلى ساده
جواب مى دهد:
ـ آن وقت كه چنان كردم، از خطاكاران بودم.
از اين مهم تر، هماهنگى مكالمه با واقعيّت هاى احساسى و روحى است. وقتى گفت وگو در
اوج شدّت و كشاكش است، كلمات طولانى و سنگين هستند. حتّى امتداد طولى آن ها نيز
بيش تراست. مثلا به همين پاسخ موسى بنگريد كه
كاملِ آن چنين است:
ـ آن وقت كه چنان كردم، از خطاكاران بودم. و چون از شما ترسيدم، گريختم. ولى
پروردگار من به من نبّوت داد و مرا در شمار پيامبران آورد. و منّت اين نعمت را بر
من مى نهى كه بنى اسرائيل را برده ساخته اى؟
امّا وقتى از شدت مكالمه كاسته مى شود، واژه ها ضرب آهنگى روان ترمى يابند و از
امتداد طولى شان نيز كاهيده مى شود. فرعون اين بخش را چنين آغازمى كند:
ـ پروردگار جهانيان چيست؟
و مكالمه به همين سان ادامه مى يابد. اين، هرگز صنعتى متكلّفانه و شگردى براى
قصّه گويى نيست، بلكه بازتاب همان واقعيّت هاى جارى در زمان و مكان واقعه است. اين
گفت و شنيدهاى پياپى و بى مكث، اين فراز و فرودها، اين تندى ها و كندى ها، همه، از
درون موسى و فرعون و بطن حادثه سرچشمه مى گيرند و قرآن فقط آن ها را روايت مى كند.
صحنه اى كه شرح آن گذشت، ظاهراً نخستين ديدار موسى و فرعون را روايت مى كند. اگر به
ديدار ديگر اين دو در صحنه اى پَسين بنگريد، بازمى بينيد كه به تناسب زمينه پيشين و
آمادگى فرعون براى برخورد خصمانه، گفت و گو در همه ابعادِ ساختارى و آهنگى و كلامى،
رنگ تندى و هيجان مى پذيرد.(12) نيز همين تناسب و همگونى را بنگريد در گفت و گوى
موسى با برادرش هارون، آن گاه كه از ميعاد خويش با پروردگار بازگشت و قوم خود را
گمراه گشته ديد. به آهنگ خشمگينانه، واژه هاى سنگين، و فضاى مِه آلود اين گفتار
موسى عنايت كنيد:
يا هرُونُ ما مَنَعَكَ اِذْ رَاَيْتَهُمْ ضَلُّوآ . اَلاّ تَتَّبِعَنِ اَفَعَصَيْتَ
اَمْرى؟(13)
اى هارون، هنگامى كه ديدى گمراه مى شوند، چرا از پى من نيامدى؟ آيا تو نيز از فرمان
من سرپيچى كرده بودى؟
فصل 5 - مفاهيم و آثار قصّه قرآنى
پيام هاى فكرى
طبيعتِ قصّه هاى قرآن كه بيش تر مكّى اند
بيش تر قصّه هاى قرآن مكّى اند واز اين رو عمدتاً به مسائل كلّى دين نظر دارند.
طبيعت دعوت دينى در آن برهه اقتضا مى كرده است كه نخست پايه هاى ديانت استوارگردد و
از مسائل درجه دوم چندان سخن به ميان نيايد. بنابراين، پيام هاى عقيدتى قصّه هاى
قرآن عمدتاً به همين ارزش هاى كلّى و درجه يكم مربوطند. البتّه گاه نيز از مسائل
اخلاقى درجه دوم سخن رفته است، مانند مسأله «كم فروشى» كه در قصّه شعيب به آن
اشاره شده است. شايد دليل اين باشد كه حتّى پس از استقرار ايمان نيز سودجويى هاى
اقتصادى، جامعه مؤمنان را آزارمى دهد و از اين رو قرآن آن را در شمار مسائل
زيربنايى مورد عنايت قرارداده است. اينك پيام هاى برجسته عقيدتى را در قصّه هاى
قرآن از نظر مى گذرانيم.
ديندارى
حسّ ديندارى در انسان ريشه اى فطرى دارد، پس فراگستر و جاودانه است و همه از آن
يكسان سهم دارند:
فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ
الدّينُ الْقَيِّمُ.(14)
فطرتى است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييرى نيست. دين
پاك و پايدار اين است.
همين حس در گونه هاى تحريف شده، ولى برخاسته از ريشه فطرى ديندارى، به جنگ با حسّ
ناب و سليم مى پرداخته است. قوم عاد خدايان خود ساخته را مى پرستيدند و با همان
پرستش، به احتجاج با پيامبر خدا بر مى خاستند:
قالُوآ اَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ ابآؤُنا
فَأْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ الْصّادِقينَ . قالَ قَدْ وَقَعَ
عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ اَتُجادِلُونَنى فى اَسْمآء
سَمَّيْتُمُوهآ اَنْتُمْ وَابآؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطان
فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ.(15)
گفتند: آيا نزد ما آمده اى تا تنها الله را بپرستيم و آنچه را كه پدرانمان
مى پرستيدند رها كنيم؟ اگر راست مى گويى آنچه را كه به ما وعده مى دهى بياور. گفت:
عذاب و خشم پروردگارتان حتماً بر شما نازل خواهدشد. آيا درباره اين بتهايى كه خود و
پدرانتان بدين نامها ناميده ايد وخدا هيچ دليلى بر آنها نازل نساخته است، با من
ستيزه مى كنيد؟ به انتظار بمانيد، من هم با شما به انتظار مى مانم.
و همين مردم مى پنداشتند ـ و حقيقتاً مى پنداشتند ـ كه خدايان ساختگى شان به هود
آزار رسانده اند:
قالوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَة وَما نَحْنُ بِتارِكى الِهَتِنا عَنْ
قَوْلِكَ وَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤمِنينَ . اِنْ نَقُولُ اِلاَّ اعْتَرئكَ بَعْضُ
الِهَتِنا بِسُوء.(16)
گفتند: اى هود، تو براى ما دليل روشنى نياورده اى و ما به گفتار تو خدايان خويش را
ترك نمى كنيم و به تو ايمان نمى آوريم . جز اين نگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو
آزارى رسانده اند.
اين حسّ ديندارى آن قدر قدرتمند بود كه ميان مردم و خدايانشان «محبّت» و «مودّت»
برقرار مى كرد; البتّه محبّت و مودّتى اين جهانى:
وَقالَ اِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اَوْثانًا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فىِ
الْحَيوةِ الدُّنيا.(17)
گفت: شما بتانى را به جاى خداى يكتا به خداگرفته ايد تا در اين زندگانى دنيا
ميانتان دوستى باشد.
از همين رو، قرآن انديشه اين مردم را به نحوى ملموس و محسوس برمى انگيزد تا
بينديشند كه آيا اين خدايان همان ويژگى هايى را دارند كه به خاطرشان پرستش مى شوند.
روشن ترين نمونه اين انگيزش فطرى در داستان ابراهيم ديده مى شود:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اِبرهيمَ . اِذْ قالَ لاَِبيهِ وَقَوْمِه ما تَعْبُدُونَ
. قالُوا نَعْبُدُ اَصْنامًا فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ . قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ
اِذْتَدْعُونَ . اَوْيَنْفَعُونَكُمْ اَوْيَضُرُّونَ . قالوا بَلْ وَجَدْنآ ابآءَنا
كَذلِكَ يَفْعَلُونَ . قالَ اَفَرَءَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ . اَنْتُمْ
وَابآؤُكُمُ الاَقْدَمُونَ . فَاِنَّهُمْ عَدُوٌّ لى اِلاّ رَبَّ الْعالَمينَ .
اَلَّذى خَلَقَنى فَهُوَ يَهْدينِ . وَالَّذى هُوَ يُطْعِمُنى وَيَسْقينِ . وَاِذا
مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ . وَالَّذى يُميتُنى ثُمَّ يُحْيينِ . وَالَّذى اَطْمَعُ
اَنْ يَغْفِرَلى خَطيئَتى يَوْمَ الدّينِ.(18)
و داستان ابراهيم را برايشان تلاوت كن . آنگاه كه به پدر و قوم خود گفت: چه
مى پرستيد؟ گفتند: بتانى را مى پرستيم و معتكف آستانشان هستيم . گفت: آيا وقتى آنها
را مى خوانيد صدايتان را مى شنوند. يا براى شما سود و زيانى دارند؟ گفتند: نه،
پدرانمان را ديده ايم كه چنين مى كرده اند. گفت: آيا مى دانيد كه چه
مى پرستيده ايد، شما و نياكانتان؟ آنها دشمنان منند، ولى پروردگار جهانيان دوست من
است: آن كه مرا بيافريده سپس راهنماييم مى كند، و آن كه به من طعام مى دهد و مرا
سيراب مى سازد، و چون بيمار شوم شفايم مى بخشد، و آن كه مرا مى ميراند و سپس
زنده مى كند، و آن كه اميد مى دارم كه در روز قيامت خطايم را ببخشايد.
پىنوشتها:
1. اِسراء / 1.
2. قصص / 23.
3. نمل / 22 و 23.
4. اعراف / 126.
5. آل عمران / 47 تا 49.
6. شعرا / 10 و 11.
7. شعرا / 12 تا 14.
8. شعرا / 15.
9. شعراء / 18 تا 19.
10. شعراء / 20 تا 22.
11. شعرا / 19 تا 31.
12. بنگريد به: طه / 49 تا 71.
13. طه / 92 و 93.
14. روم / 30.
15. اعراف / 70 و 71.
16. هود / 53 و 54.
17. عنكبوت / 25.
18. شعرا / 69 تا 82.