اكنون براى نمونه، قصّه صالح را مرور مى كنيم. اين قصّه در موارد گوناگون آمده است
و به تناسب گسترش دعوت اسلامى، پراكندگى عناصر در آن متفاوت شده است. نخستين
جلوه هاى اين قصّه در سوره هاى شمس و قمر آمده است. در اين جلوه ها، عنصر اصلى
«رويداد» است، يعنى حوادث مصيبت بارى كه بر قوم ثمود فرود آمد. اين در آغاز دعوت
اسلامى بود كه بايد مخاطبان پيامبر از عناد و لجاجت دست مى كشيدند و نتيجه عملى
افكار و دعوت رسولان را مى ديدند. پس
در اين جلوه از قصّه صالح، بر حوادث انذاربخش تكيه شده و ديگر عناصر در سايه آن
قرار دارند:
كذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوها . اِذِانْبَعَثَ اَشْقها . فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ
ناقَةَ اللهِ وَسُقْيها . فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ
رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّها . وَلا يَخافُ عُقْبها.(1)
قوم ثمود از روى سركشى تكذيب كردند . آنگاه كه شقى ترينشان برخاست . پيامبر خدا به
آنها گفت كه ماده شتر خدا را با آبشخورش واگذاريد . تكذيبش كردند و شتر را پى كردند
. پس پروردگارشان به سبب گناهانشان برسرشان عذاب آورد و با خاك يكسان ساخت . و او
از سرانجام آن بيمناك نشد.
كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ . فَقالُوآ أَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ
اِنّآ اِذاً لَفى ضَلال وَسُعُر . ءَاُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا
بَلْ هُوَ كَذّابٌ اَشِرٌ . سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَنِ الْكَذّابُ الاَْشِرُ . اِنّا
مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْوَنَبِّئْهُمْ
اَنَّ الْمآءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْب مُحْتَضَرٌ . فَنادَوْاصاحِبَهُمْ
فَتَعاطى فَعَقَرَ . فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَنُذُرِ . اِنّااَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ
صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ . وَلَقَدْ يَسَّرْنَا
الْقُرْانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر.(2)
قوم ثمود بيم دهندگان را تكذيب كردند. گفتند: اگر از انسانى همانند خود پيروى كنيم
گمراه و ديوانه باشيم; آيا از ميان همه ما كلام خدا به او اِلقا شده است؟ نه، او
دروغگويى خود خواه است. فردا خواهند دانست كه دروغگوى خود خواه كيست . ما آن ماده
شتر را براى آزمايششان مى فرستيم. پس مراقبشان باش و صبر كن . و به آنها بگوى كه آب
ميانشان تقسيم شده. نوبت هر كه باشد او به سرآب مى رود . يارشان را ندا دادند و او
شمشير بر گرفت و آن را پى كرد. عذاب و بيم دادنهاى من چگونه بود؟ ما بر آنها يك
آواز سهمناك فرستاديم. پس همانند آن علفهاى خشك آغل گوسفند شدند . و اين قرآن را
آسان ادا كرديم تا از آن پند گيرند. آيا پند گيرنده اى هست؟
امّا آن گاه كه دعوت اسلامى پيش مى رود، در جلوه هاى عرضه شده در
سوره هاى اعراف و شعرا، عنصر قوى ديگرى بروز مى كند كه عبارت است از «گفت و گو». به
اين ترتيب، رويدادها و شخصيّت ها عمدتاً در سايه گفت و گو مطرح مى شوند. و اين
برخاسته از نياز آن دوره امّت اسلامى بوده است كه درگير گفت و گو با مخالفانى بوده
كه همه همّت خويش را براى بازداشتن جريان دعوت اسلامى صرف مى كرده اند:
وَاِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مالَكُمْ مِنْ
اِله غَيْرُهُ قَدْ جآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِه ناقَةُ اللهِ لَكُمْ
ايَةً فَذَرُوها تَأكُلْ فى اَرْضِ اللهِ وَلا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ
عَذابٌ اَليمٌ . وَاذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِ عاد
وَبَوَّاَكُمْ فِى الاَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ
الْجِبالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا ءَاَلآءَ اللهِ وَلا تَعْثَوْا فِى الاَْرْضِ
مُفْسِدينَ . قالَ الْمَلاَُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لِلَّذينَ
اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ
رَبِّه قالُوآ اِنّا بِمآ اُرْسِلَ بِه مُؤمِنُونَ . قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا
اِنّا بِالَّذى امَنْتُمْ بِه كافِرُونَ . فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ
اَمْرِ رَبِّهِمْ وَقالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ
الْمُرْسَلينَ . فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ .
فَتَوَلىّ عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّى
وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ.(3)
بر قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم. گفت: اى قوم من، الله را بپرستيد، شما را
هيچ خدايى جز او نيست، از جانب خدا براى شما نشانه اى آشكار آمد. اين ماده شتر خدا،
برايتان نشانه اى است. رهايش كنيد تا در زمين خدا بچرد و هيچ آسيبى به او نرسانيد
كه عذابى دردآور شما را فرا خواهد گرفت . به ياد آريد آن زمان را كه شما را
جانشينان قوم عاد كرد و در اين زمين جاى داد تا بر روى خاكش قصرها برافرازيد و در
كوهستانهايش خانه هايى بكَنيد. نعمتهاى خدا را ياد كنيد و در زمين تبهكارى و فساد
مكنيد . مهتران قومش كه گردنكشى مى كردند، به زبون شدگان قوم كه ايمان آورده بودند
گفتند: آيا مى دانيد كه صالح از جانب پروردگارش آمده است؟ گفتند: ما به آيينى كه
بدان مأمور شده ايمان داريم . گردنكشان گفتند: ما به كسى كه
شما ايمان آورده ايد ايمان نمى آوريم . پس ماده شتر را پى كردند و از فرمان
پروردگارشان سرباز زدند و گفتند: اى صالح، اگر پيامبر هستى آنچه را به ما وعده
مى دهى بياور . پس زلزله اى سخت آنان را فرو گرفت و در خانه هاى خود بر جاى مُردند
. صالح از آنان روى برگردانيد و گفت: اى قوم من، رسالت پروردگارم را به شما رسانيدم
و اندرزتان دادم ولى شما نيكخواهان را دوست نداريد .
كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ . اِذْ قالَ لَهُمْ اَخُوهُمْ صالِحٌ اَلا
تَتَّقُونَ . اِنّى لَكُمْ رَسُولٌ اَمينٌ . فَاتَّقُوا اللهَ وَاَطيعُونِ . وَمآ
اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْر اِنْ اَجْرِىَ اِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ .
اَتُتْرَكُونَ فى ما ههُنا امِنينَ . فى جَنّات وَعُيُون . وَزُرُوع وَنَخْل
طَلْعُها هَضيمٌ . وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ . فَاتَّقُوا
اللهَ وَاَطيعُونِ . وَلا تُطيعُوآ اَمْرَ الْمُسْرِفينَ . اَلَّذينَ يُفْسِدُونَ
فِى الاَْرْضِ وَلا يُصْلِحُونَ . قالُوآ اِنَّمآ اَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ . مآ
اَنْتَ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِايَة اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ . قالَ
هذِه ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْم مَعْلُوم . وَلا تَمَسُّوها بِسُوء
فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْم عَظيم . فَعَقَرُوها فَاَصْبَحُوا نادِمينَ .
فَاَخَذَهُمُ الْعَذابُ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً وَما كانَ اَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ
. وَاِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ.(4)
قوم ثمود پيامبران را تكذيب كردند . آنگاه كه برادرشان صالح گفت: آيا پروانمى كنيد؟
من براى شما پيامبرى امين هستم . از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد . من از شما در
برابر هدايت خود مزدى نمى طلبم . مزد من تنها بر عهده پروردگار جهانيان است . آيا
پنداريد كه شما را در اين نعمتها، ايمن رها مى كنند؟ در باغها و چشمه سارها؟ و
كشتزارها و نخلها با آن شكوفه هاى نرم و لطيف؟ و شادمانه در كوهها خانه هايى
مى تراشيد؟ پس، از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد . و فرمان اين اسرافكاران را
مپذيريد: اينان كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند . گفتند: جز اين نيست كه
تو را جادو كرده اند . تو نيز بشرى همانند ما هستى. اگر راست مى گويى نشانه اى
بياور . گفت: اين ماده شتر من است. يك روز آب خوردن حق او باشد و يك روز حق شما .
به آن آسيبى مرسانيد كه عذابِ روزى بزرگ شما را فرو مى گيرد . آن را كشتند و پشيمان
شدند . پس عذاب آنها را فرو گرفت. هر آينه در اين عبرتى است، و
بيشترينشان ايمان نياوردند . هر آينه پروردگار تو پيروزمند و مهربان است .
امّا آن گاه كه دعوت پيامبر اسلام به حدّى مى رسد كه توطئه ها و دسيسه ها بر ضدّش
اوج مى يابند، روايتى كه از قصّه ثمود ارائه مى شود نيز همرنگ با آن جهت مى گيرد.
در اين جلوه كه در سوره نمل تجلّى مى كند، عنصر اصلى قصّه به «رويداد» بازمى گردد.
امّا اين بار ديگر سخن از رويدادى طبيعى نيست، بلكه اين قضا و قدر است كه نقش اصلى
را ايفا مى كند. حلول عذاب خداوند و نابودى قومى كه همه گونه با صالح ستيزيدند،
انذارى است براى ستيزندگان با دعوت محمّد. و چنين است كه پراكندگى عناصر قصّه و نوع
آن ها، دقيقاً همپا و همسو با دعوت اسلامى پيش مى رود:
وَلَقَدْ اَرْسَلْنآ اِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاً اَنِ اعْبُدُوا اللهَ
فَاِذاهُمْ فَريقانِ يَخْتَصِمُونَ . قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ
بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّكُمْ
تُرْحَمُونَ . قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قالَ طآئِرُكُمْ
عِنْدَاللهِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ . وَكانَ فِى الْمَدينَةِ تِسْعَةُ
رَهْط يُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ وَلا يُصْلِحُونَ . قالُوا تَقاسَمُوا بِاللهِ
لَنُبَيِّتَنَّهُ وَاَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّه ما شَهِدْنا مَهْلِكَ
اَهْلِه وَاِنّا لَصادِقُونَ . وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنا مَكْراً وَهُمْ لا
يَشْعُرُونَ . فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ اَنّا دَمَّرْناهُمْ
وَقَوْمَهُمْ اَجْمَعينَ . فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا اِنَّ فى
ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْم يَعْلَمُونَ . وَاَنْجَيْنَا الَّذينَ امَنُوا وَكانُوا
يَتَّقُونَ . (5)
و بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه: خداى يكتا را بپرستيد. ناگهان دو گروه
شدند و با يكديگر به خصومت برخاستند . گفت: اى قوم من، چرا پيش از نيكى بر بدى
مى شتابيد؟ چرا از خدا آمرزش نمى خواهيد؟ شايد بر شما رحمت آورد . گفتند: ما تو را
و يارانت را به فال بد گرفته ايم. گفت: جزاى شما نزد خداست. اينك مردمى فريب خورده
هستيد . در شهر نُه مرد ناصالح بودند كه در آن سرزمين فسادمى كردند نه اصلاح .
گفتند: به خدا سوگند خوريد كه بر او و كسانش شبيخون
زنيم. و چون كسى به طلب خونش برخيزد، بگوييم: ما به هنگام هلاكت كسانِ او آنجا
نبوده ايم، و ما راست گفتاريم . و غافل بودند كه اگر آنها حيله اى انديشيده اند ما
نيز حيله اى انديشيده ايم . بنگر كه عاقبت مكرشان چه شد: ما آنها و قومشان را به
تمامى هلاك كرديم . آن خانه هاى آنهاست كه به كيفر ظلمى كه مى كردند خالى افتاده
است. در آن دانايان را عبرتى است . آنهايى را كه ايمان آورده بودند و پرهيزگار
بودند، نجات داديم .
شخصيّت - توازن شخصيّت و حادثه
قصّه معمولا بر پايه يكى از اين دو محور استوار است: شخصيّت و حادثه. گاه شخصيّت
غلبه دارد، گاهى حادثه; و گاه هر دو به طور موازى و متوازن بار قصّه را بر دوش
مى كشند. در قصّه هاى تاريخى، معمولا شخصيّت غلبه دارد، يعنى محور حوادث است. در
قصّه هاى خيالى نيز چنين است، زيرا خواننده معمولا مى خواهد خود را در قالب قهرمان
قصّه بنگرد و به نَفْسِ حادثه چندان نظر ندارد. حتّى در قصّه هايى كه قهرمان هايى
غير انسانى، همانند حيوانات و پديده هاى هستى، دارند، حرف ها و حالات انسانى نمود
دارد.
در قصّه هاى قرآن، توازن ميان شخصيّت و حادثه به گونه اى اعجازين برقرار شده است.
در هيچ قصّه قرآنى، شخصيّت يا حادثه به تنهايى محور نيست، بلكه از پيوند و تلاقى آن
دو مضمونى پديد مى آيد كه بار اصلى قصّه بر دوش آن قرار مى گيرد. اشخاص به تنهايى
هرگز موضوعيّت ذاتى ندارند، بلكه صرفاً مصداق هايى بشرى در عرصه خير و شرّند كه به
حق يا باطل مى گروند. حادثه ها نيز ذاتاً موضوعيّت ندارند، بلكه تنها به مثابه
مجال هايى براى بروز نيروهاى خير و شر مورد نظر قرار مى گيرند.
توازن شخصيّت و حادثه سبب مى شود كه هرگز يك شخص محور قصّه هاى قرآن نباشد. از اين
رو، ترتيب و نيز مركزيّت در اشخاص لحاظ نشده
است. قصّه يك شخص گاه بارها در جاى هاى گوناگون با حادثه ها يا جلوه هاى متفاوت ذكر
مى شود. امّا اين تكرار، نه براى بازگفتن يك رويداد واحد، بلكه براى ارائه يك
شخصيّت در موقعيّت هاى متفاوت است. از آن جا كه شخصيّت، به خودى خود، محور قصّه هاى
قرآن نيست، هرگز قرآن نمى كوشد قصّه هر پيامبر يا فرد ديگر را در يك مجموعه بيان
كند و از اين رو با پديده تكرار در قصّه هاى قرآن رو به روييم. آنچه اين تكرار را
طبيعى و بلكه لازم ساخته، مضمون هايى است كه از تلاقى شخصيّت ها و حادثه ها در هر
مورد پديد آمده اند.
تصوير عمومى از شخصيّت
گاه در قصّه هاى قرآن، و به ويژه مَثَل گونه ها، با اشخاصى مواجهيم كه ويژگى هاى
جزئى آنان ارائه نشده و تنها به ذكر تصويرى عمومى از آن ها كفايت شده است، همانند
«مرد»، «دو مرد»، و «قوم». در اين موارد، آوردن نام و صفات و حالات شخص يا اشخاص نه
تنها اثرى در انتقال پيام قصّه ندارد، بلكه سبب مى شود كه ذهن مخاطب با مسائل فرعى
غير ضرور درگير شود. به اين نمونه بنگريد:
وَضَرَبَ اللهُ مَثَلا رَجُلَيْنِ اَحَدُهُمآ اَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَىء
وَهُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لايَأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوى
هُوَوَمَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم . (6)
و خدا مثل دو مرد را بيان مى كند كه يكى لال است و توان هيچ چيز ندارد و بار دوش
مولاى خود است، هر جا كه او را بفرستد هيچ فايده اى حاصل نمى كند. آيا اين مرد با
آن كس كه مردم را به عدل فرمان مى دهد و خود بر راه راست مى رود برابر است؟
در اين جا، قرآن مى خواهد ميان همه آدم هاى دل مُرده سكون يافته و انسان هاى
حياتمند پرشور حاضر در صحنه اجتماع مقايسه اى برقرار سازد، بى
آن كه هرگز فردى با نام خاص يا رنگ و نژاد و قوم و مكان معيّن را در نظر داشته
باشد. پس عموميّتِ مقايسه، آن هم با اين آهنگِ تأكيدىِ ناشى از پرسشِ اِنكارى، همين
عام گرايى را اقتضا مى كند.
نظريّه «مَثَل گونه هاى ساختگى»
همين عام گرايى سبب شده است كه برخى بپندارند ميان اشخاص قصّه ها و مَثَل گونه هاى
قرآن تفاوت است. اينان بر اين باورند كه اشخاص قصّه هاى قرآن همواره واقعى اند،
امّا اشخاص مَثَل گونه ها و نيز حوادث آن ها گاه واقعى و گاه ساختگى اند. به اين
ترتيب، دو نوع تمثيل، يكى حقيقى و ديگرى بَرساخته، در قرآن يافت مى شوند. پس مثلا
در «ضرب الله مثلا رجلين...» چه بسا كه هرگز چنين دو مَردى وجود خارجى نداشته
باشند.(7)
با توضيحى كه پيش از اين گذشت، نادرستى نظريّه «مَثَل گونه هاى ساختگى» كاملا واضح
است. توهّم و تخيّل هرگز در ساحت قرآن راه ندارد. اگر اشاره اى به نام شخص يا اشخاص
يا قريه و ... در بعضى از قصّه ها و مثل گونه ها نشده است، تنها از اين روست كه
عموميّت پيام دستخوش فرعيّات نشود. چگونه ممكن است خداوند آنچه را كه واقعيّت و
موجوديّت خارجى ندارد، مايه عبرت مخاطب شمارَد؟ «رجل» قطعاً آينه مردى معيّن در
جهان خارج است، ليكن قرآن نام و نشانى از او به دست نمى دهد تا همه انسان ها، گرچه
زنان، با آن حوزه صفات و حالات را دربرگيرد. و چه نيكوست كه ما نيز اصرار نورزيم تا
با تخمين و گمان، نام و نشانى خاص را براى اين گونه اشخاص بيابيم.
انواع شخصيّت
مراد از شخصيّت در قصّه قرآنى، تنها انسان نيست. هر جاندارى كه رويدادى يا سخنى يا
انديشه اى به او نسبت داده شود، شخصيّت قصّه قلمداد مى شود. از اين رو، فرشته و جن
و پرنده و حشره و انسان، همه، شخصيّت هاى قصّه قرآنى به شمار مى روند.
سخن را از پرندگان و حشرات آغاز مى كنيم كه در يك قصّه واحد حضور دارند: قصّه
سليمان. در اين قصّه، هدهد و مورچه از شخصيّت هاى داراى نقش محسوب مى شوند.
مورچه و هدهد
مورچه همراهانش را بيم مى دهد كه به خانه ها بروند تا از پايمال سليمان و لشكرش در
امان باشند. هدهد هم به فرمان خداوند اخبار سرزمين هايى را براى سليمان مى آورد كه
وى از آن ها بى خبر است. و سليمان از خبرهاى او دچار شگفتى مى شود:
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ مالِىَ لااَرَىَ الْهُدْهُدَ اَمْ كانَ مِنَ
الْغآئِبينَ . لاَُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَديداً اَوْ لاََذْبَحَنَّهُ
اَوْلَيَأْتِيَنّى بِسُلْطان مُبين . فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيد فَقالَ اَحَطْتُ
بِمالَمْ تُحِطْ بِه وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَا بِنَبَا يَقين . اِنّى وَجَدْتُ
امْرَاَةً تَمْلِكُهُمْ وَاُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىء وَلَها عَرْشٌ عَظيمٌ .
وَجَدْتُها وَقَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ
الشَّيْطانُ اَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ .
اَلاّ يَسْجُدُواللهِ الَّذى يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ
وَيَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَما تُعْلِنُونَ . اَللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ رَبُّ
الْعَرْشِ الْعَظيمِ . قالَ سَنَنْظُرُ اَصَدَقْتَ اَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبينَ .
اِذْهَبِ بِكِتابى هذا فَالْقِهْ اِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ماذا
يَرْجِعُونَ.(8)
در ميان مرغان جست و جو كرد و گفت: چرا هُدهُد را نمى بينم، آيا از غايب شدگان
است؟ به سخت ترين وجهى عذابش مى كنم يا سرش را مى بُرم، مگر آنكه براى من دليلى
روشن بياورد . درنگش به درازا نكشيد. بيامد و گفت: به چيزى دست يافته ام كه تو دست
نيافته بودى و از سبا برايت خبرى درست آورده ام . زنى را يافتم كه بر آنها پادشاهى
مى كند. از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد . ديدم كه خود و مردمش به جاى
خداى يكتا آفتاب را سجده مى كنند. و شيطان اعمالشان را در نظرشان بياراسته است و از
راه خدا منحرفشان كرده است، چنان كه روى هدايت نخواهند ديد . چرا خدايى را كه نهانِ
آسمانها و زمين را آشكار مى كند و هر چه را پنهان مى داريد يا آشكار مى سازيد
مى داند، سجده نكنند؟ خداى يكتا كه هيچ خدايى جز او نيست. پروردگار عرش عظيم . گفت:
اكنون بنگريم كه راست گفته اى يا در شمار دروغگويانى . اين نامه مرا ببر و بر آنها
افكن، سپس به يكسو شو و بنگر كه چه جواب مى دهند .
در اين قصّه، هدهد چنان هوشمندانه با پديده ها برخورد مى كند كه از خورشيد پرستى
ملكه و مردمش در شگفتى مى شود و مى انديشد كه همانا شيطان اين كار زشت را در نظر
آنان زيبا جلوه داده است. همين جا اشاره بايد كرد كه بسيارى از كج فهمى هاى خاور
پژوهان و نيز برخى از دانشوران مسلمان معاصر از وجود همين غرابت ها برمى خيزد. فخر
رازى گزارش داده است كه ملحدان به اين قصّه طعنه مى زنند كه چگونه سليمان با آن همه
دانايى از حال مملكت سبا بى خبر بود و چگونه هدهد چنين خردمندانه مى انديشيد و
چگونه او چنان راه دورى را مى پيمود. همين تشكيك ها سبب شده كه گروهى قصّه هاى قرآن
را لبريز از تناقض بدانند و بدتر از آن، برخى چون دكتر خلف الله، اين گونه جلوه ها
را تمثيلى بشمارند و حقيقى بودن آن ها را انكار كنند. به راستى از خداوندى كه اين
همه غرايب و عجايب پديد آورده، دور است كه به طور خاص، هدهدى را با اين اوصاف
آفريده باشد؟ چه جاى شگفتى است كه سليمان اخبار بعضى از سرزمين ها را از آغاز نداند
و خداوند به وسيله هدهد او را از اين امر آگاه سازد؟ چرا اين ظهور روشن قرآنى را به
يك سو نهيم و دست به كار تأويل شويم و وقتى
حجاب تأويل كاملا ديدگانمان را تار ساخت، دست به دامن توجيهاتى از قبيل تمثيل شويم؟
شخصيّت حيوانى در قصّه هاى بشرى و قرآنى
البتّه جلوه هايى از همين شخصيّت پردازى براى حيوانات در قصّه هاى بشرى نيز ديده
مى شود. در داستان هاى غربيان نمونه هايى از اين دست فراوان است; همچون شخصيّت
بسيار هوشمند يك سگ به نام لاسى در «لاسى به خانه بازمى گردد»، و از آن ها قوى تر
در ادبيّات داستانى مشرق زمين، همچون «كليله و دمنه». با اين حال، چنين تشابهى هرگز
نبايد ما را از حقيقى بودن شخصيّت پردازى قصّه هاى قرآن غافل سازد. تفاوت خداوند با
بشر در همين است: ما آنچه را نيست، هست فرض مى كنيم و شخصيّت مى بخشيم تا قصّه اى
خلق كنيم; و خداوند آنچه را نيست، هست مى كند و وجود مى بخشد تا قصّه اى را روايت
كند. ثمره هنرى و كاركرد ادبى هر دو گاه يكسان است، ولى يكى برخاسته از فرض و تخيّل
است و ديگرى زاييده حقيقت محض. روشن است كه همين شباهت ها مؤيّد استفاده از چنين قالب ها و ابزارهايى در
ادبيّات نو، به ويژه ادبيّات تصويرى، است. اگر از همين دريچه به هنر و كاركردهاى آن
نگريسته شود، بى شك بسيارى از تنگ نظرى هاى برخى فقيهان ـ و نه فقه ـ درمان
مى پذيرد. فقيه روشندل بصير آن است كه به مجموعه ديانت نظر كند و حكم هر قضيّه را
در ظرف و اندازه هاى آن به بررسى نشيند. «فقه هنر» بايد با ديدى كاملا هنرسنجانه و
معيارشناسانه و بر پايه همين ملاك هاى مندرج در روح دين تدوين گردد. پيداست كه در
اين ميان، قصّه هاى قرآن از منابع بسيار ارجمند به شمار مى روند و عنايت جدّى به
آن ها، زاويه نگرش «فقه هنر» را فراگسترده مى سازد.
پىنوشتها:
1. شمس / 11 تا 15.
2. قمر / 23 تا 32.
3. اعراف / 73 تا 79.
4. شعرا / 141 تا 159.
5. نمل / 45 تا 53.
6. نحل / 76.
7. بنگريد به رأى شيخ محمود شلتوت در: مجلّه رسالة الاسلام، سال هفتم،
شماره سوم، ص 233. او از صاحبان چنين نظريّه اى است.
8. نمل / 20 تا 28.