مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۱ -


به مادران و قصّه هاشان

به شهيدان و حماسه هاشان

به مادران شهيدان و تَلواسه هاشان

پيشگفتار

هنر مقوله اى است كه از آغازِ آفرينشِ انسان تاكنون پا به پاى آدمى پيش رفته و پيشرفت كرده است. براى حوزه هاى معرفت بشرى، همچون فلسفه، رياضيات و علم، مى توان سرآغاز و سرگذشتى نوشت. هنر، امّا، حياتى بى آغاز و سرگذشتى نانوشتنى دارد. در باب هنر فراوان گفته اند و بسيار نگاشته اند; امّا هر چه گفته اند جملگى در واقع تاريخى از تجلّيات هنر آدمى است و از حقيقتِ حضورِ هنر در زواياى بشرى چندان كه بايد پرده برنگرفته اند، كه: كس نگشود و نگشايد اين معمّا را.

بارى، اين حضور پنهان و بى بديل را تنها در يك جاى مى توان سراغ گرفت: حوزه دين و تجربه تعالى بخش روح آدمى. دين از ديرينه هاى تاريخ تاكنون، همگام با هنر، و حتّى بسى ژرفتر، هزار توى حيات و هستى بشر را درنورديده، روح آدمى را صفا و صيقل بخشيده، راه ناهموار زندگانى را هموار كرده و ديده آدمى را از زمين خاكى به فراسوى هستى كشانده است. در درازاى تاريخ، اين دو مقوله براستى آن چنان در هم تنيده اند كه بازشناسى و بازآرايى آنها از يكديگر ناممكن مى نمايد. شايد اين پيوند و پيوستگى از آن روست كه دين و هنر، هر دو، ريشه در پنهانِ جان و مايه در عمقِ هستىِ انسان و جهان دارند و باگوش دل مى توان راز «فطرة الله التى فطر الناس عليها» را از آنها باز شنيد. بنابراين همچنان كه دين، مقدس است و متعالى، هنر نيز ريشه در قداستها و تعالى جويى هاى انسان دارد و به همان سان كه «ديانت» بدون دستگيرى پيامبران به كژى و كاستى مى گرايد، «هنرمندى» نيز بى رهنمود خداى هنر و هستى به بيراهه مى رود. از اين جاست كه بايد پيوند دو سويه دين و هنر را، همچون هميشه تاريخ، پاس داشت و در عصر تباهى و بى پناهىِ انسان، در پناه آن آسود و به بلنداى كمال انسان راه جست.

از سوى ديگر، ادبيات و هنرهاى ادبى از ديرباز يكى از مهمترين و متداولترين شاخه هاى هنر به شمار مى آمده اند و حتّى با ظهور هنرهاى جديد، هنوز هم از رواج و رونق نيفتاده اند. حتّى مى توان گفت كه سينما، تئاتر و تلويزيون نه تنها با ادبيات سر ستيز نگذاشته اند، بلكه انواع فنون ادبى را به نيكوترين شكل به خدمت گرفته اند. امروزه هنرپژوهان بدرستى بر اين عقيده اند كه رسانه ها و هنرهاى يادشده تنها بر بسترِ پر فيض ادب به شكوفايى و بالندگى مى رسند و بى آن، بار و برى ندارند. بى دليل نيست كه آثار بزرگِ نمايشى و سينمايى در جهان غالباً بر متونِ استوارِ ادبى شكل گرفته است و بسيارى بر اين باورند كه وضعيّتِ ناهنجارِ هنرهاى نمايشى در ايران بيشتر به ضعف مايه هاى داستانى و قصّه نويسى باز مى گردد.

از همين جا مى توان اهمّيّت داستان نويسى و قصّه پردازى را بازشناخت. هرچند داستان و رمان، در مفهوم جديد آن، تاريخى بس كوتاه دارد، امّا پيشينه قصّه و قصّه گويى، در معناى وسيع آن، در درازاى ديرين تاريخ ناپيداست و بدرستى نمى توان گفت كه نخستين قصّه را چه كسى پرداخته است. راستى چه كسى مى داند كه كدامين پدر اوّلين حماسه را سرود و در جمع خويشان باز گفت و چگونه مى توان دانست كه كدامين مادر اوّلين زمزمه قصّه را در گوش كودك خويش ترنّم كرد؟ اگر درست بنگريم، قصّه همواره حضورى پيدا و پنهان در زندگى روزمرّه ما داشته و دارد و تاريخ فرهنگ و تمدّن بشرى بدون يادكردى از اين مقوله، ناتمام و نابسامان مى نمايد. شايد از همين روست كه اديان الهى و كتب آسمانى غالباً پيام خويش را در مايه اى از قصّه و حكايت بيان مى داشته اند و بر تأمّل و عبرت آموزى از سرگذشت پيشينيان بسى تأكيد مىورزيده اند.

در ميان كتب آسمانى، قرآن بى شك از اين جهت رهاوردى بزرگ و بى مثال دارد. اصرار قرآن بر قصّه گويى و قصّه خوانى هر خواننده اى را به وجد و شگفتى وامى دارد. انسان از خود مى پرسد كه مگر قصّه چيست و چه مى كند كه آفريدگار هستى در آخرين پيام به آفريده خويش اين چنين قصّه مى گويد و او را به تأمّل در قصّه ها فرا مى خواند. در واقع، پاسخ اين پرسش را بايد در مفهوم و معناى «قصّه» در قرآن و «شيوه قصّه نويسى قرآن» جستجو كرد. اين ابهام و ترديد بيشتر از آن روست كه ما با انگاره هاى خويش به سراغ قصّه هاى قرآن رفته ايم و هرگز نپرسيده ايم كه قرآن، خود، از قصّه هاى خويش چه مى گويد.

سوگمندانه بايد گفت كه انديشمندان دينى نيز تاكنون در اين باب كمتر سخن گفته اند و اگر پراكنده مطالبى نوشته اند، با زبان امروزين هنر چندان هماهنگ نيست كه هنر پژوهان را به كار آيد. شايد نخستين گام در اين راه تازه را متفكّران عرب، و بويژه مصريان، برداشتند. هر چند اين نهضت به تأليف مقالات و كتابهاى چند در اين حوزه انجاميد، ولى هنوز هم آثار استوار و اصولى كم شمار است. در زبان فارسى شايد نمى توان كتابى را سراغ گرفت كه مستقل و بنيادين به كالبد شكافىِ قصّه هاى قرآنى پرداخته باشد. پژوهش حاضر كه به سفارش «مركز پژوهشهاى اسلامى» و به خامه فاضل گرانمايه و اديب فرزانه جناب آقاى سيّد ابوالقاسم حسينى (ژرفا) به رشته تحرير درآمده است، در واقع نويدى است نيكو و سرآغازى است بر يك راه بلند و نه چندان هموار كه اميد است به همّت انديشوران و فرزانگان حوزه و دانشگاه به سلامت به سرآيد.

در اينجا جا دارد كه از مؤلّف محترم و از كلّيّه عزيزان گرانقدرى كه در ظهور اين اثر تلاشى خالصانه داشته اند، بويژه از همكاران گرانقدرم در مركز پژوهشهاى اسلامى آقايان ابوالقاسم مهاجر، حسين رحيم زاده، عبدالرّسول هاجرى و عليرضا شجاعى، سپاسى سر احترام و ادب داشته باشيم. نيز بايد از جناب آقاى مظاهرى مسئول محترم انتشارات «پارسايان» ياد كنيم كه زيبندگى و آراستگى كتاب مرهون همّت ايشان است. سعادت و سلامت اين عزيزان را از خداوند بزرگ خواستاريم و توفيق خدمتگزارى به ساحت مقدّس امام عصر(عج) را اميد داريم.

محمّد تقى سبحانى
مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما

طليعه

عمر قصّه و قصّه گويى به اندازه عمر پيدايش زبان و گويايى انسان است. شرح جنگ ها و تكاپوهاى پدران، قصّه هاى مادران، قصّه گويى هاى دربار پادشاهان، و نقّالى افسانه گويان و حكايت پردازان و پرده خوانان نشان مى دهد كه زندگى انسان هيچ گاه از «قصّه» تهى نبوده است.(1) قصّه همواره منعكس كننده ديدگاه انسان درباره جهان و عوامل ناشناخته پيرامون او و وسيله انتقال و آموزش آداب و سنن، اعتقادات، و تاريخ يك نسل به نسل هاى ديگر بوده است.(2) انسان به خاطر ويژگى هاى خاصّ روحى اش به قصّه علاقه دارد و چه بسا راه و رسم قهرمانان آن را الگوى خود قرار مى دهد. پس با قصّه نه تنها مى توان انسان را با ميراث هاى فرهنگى و آداب جامعه خود و جهان آشنا ساخت وقدرت تفكّر او را پرورش داد، بلكه مى توان زمينه خود سازى و جامعه سازى را در او برانگيخت.(3)محكم ترين دليل بر ريشه دار بودن علاقه انسان به قصّه، توجّه كتاب هاى مذهبى و به خصوص قرآن مجيد به قصّه است. بسيارى از نويسندگان و شاعران و عرفا نيز افكار خود را در قالب قصّه بيان كرده اند.(4)

به جرأت مى توان گفت كه در ميان اقوام و فرهنگ هاى گوناگون، هيچ قالب بيانى به قدر قصّه نافذ و مؤثّر نبوده است. اين تأثير آن گاه كه با بلاغت و اعجاز وحى همراه گشته، بسى افزون شده است. در طول تاريخ دعوت اسلامى، مردم از همين قصّه هاى قرآنى درس گرفته اند، پيام آموخته اند، ادبيّاتى مستقل بر نهاده اند، و با آن ها زيسته اند. در همان آغاز دعوت نيز قصّه گويى قرآن از ابزارهاى تبليغى آن بود.

روايت شده است كه پيامبر سوره «فصّلت» را براى يكى از سركردگان فساد تلاوت مى كرد تا به اين آيات رسيد:

فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقةِ عاد وَثَمُودَ . اِذْ جآءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاّ اللهَ قالُوا لَوْ شآءَ رَبُّنا لاََنْزَلَ مَلئِكَةً فَاِنـّا بِمآ اُرْسِلْتُمْ بِه كافِرُونَ . فَاَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقالوُامَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّ اللهَ الَّذى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وكانُوا بِاياتِنا يَجْهَدُونَ. فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَراً فى اَيّام نَحِسات لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الخِزْىِ فىِ الحَيوةِ الدُّنْيا وَلَعَذابُ الاخِرَةِ اَخْزى وَهُمْ لايُنْصَرُونَ.(5)

پس اگر اعراض كردند، بگو: شما را از صاعقه اى همانند صاعقه اى كه بر عاد و ثمود فرود آمد مى ترسانم . آنگاه كه رسولان پيش و بعد آنها نزدشان آمدند و گفتند كه جز خداى يكتا را مپرستيد، گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگان را از آسمان نازل مى كرد. ما به آنچه شما بدان مبعوث شده ايد ايمان نمى آوريم. اما قوم عاد، به ناحق در روى زمين گردنكشى كردند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا نمى ديدند كه خدايى كه آنها را آفريده است از آنها نيرومندتر است كه آيات ما را انكار مى كردند؟ ما نيز بادى سخت و غرّان در روزهايى شوم به سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خوارى را به آنها بچشانيم. و عذاب آخرت خوار كننده تر است و كسى به ياريشان برنخيزد.

آن گاه كه اين بخش بر آن مفسد تلاوت شد، لرزشى شديد سرا پايش را فراگرفت و با پريشانى و خود باختگى پيامبر را سوگند داد كه از تلاوت آيات بازايستد. سپس با حالى دگرگون نزد قوم خود بازگشت، چنان كه ديگر آثار عناد و استكبار در چهره اش پيدا نبود.(6)

به همين دليل كه قصّه جايگاهى بلند در تربيت نفوس و تهذيب جان ها دارد، بسيارى از دانشوران پيشين به آن علاقه نشان داده اند و به پرداخت قصص، گاه خالص و گاه آميخته به اسرائيليّات و خرافه ها، پرداخته اند. گاه خود هم حواشى و اضافاتى بدان ها افزوده اند و نيز قواعد و آدابى از آن ميان استخراج كرده اند. از دانشوران بزرگ فارسى زبان، فردوسى و عطّار و سعدى و مولوى نام آوران بى بديل اين عرصه اند. در ادبيّات عرب نيز ابن كثير، فخر رازى، و ثعالبى علاقه اى خاص به جمع آورى قصّه هاى پيشين نشان داده اند و البتّه آنچه گرد آورده اند رگه هايى از مجهولات و خرافه ها نيز دارد.

از دانشوران معاصر عرب، گروهى سرشناس به قصّه هاى قرآن اهتمام ورزيده اند كه البتّه بيش تر از مصر برخاسته اند. از اين ميان، مى توان برخى را چنين بر شمرد: عبدالوهّاب نجّار با قصص الأنبياء، شيخ محمد عدوى با دعوة الرّسل إلى الله تعالى، مصطفى صادق رافعى، جاد المولى، بيجاوى، و طنطاوى.

به پيروى از اين دانشوران، شورِ پرداختن به قصّه هاى قرآن و جلوه هاى زيباى آن ها، پژوهشگران ديار ما را نيز فراگرفت و البتّه چنان كه بايد نپاييد و دامن نگرفت. در حقيقت، همان انديشه هايى كه عمدتاً پس از انقلاب مصر، به تبعيّت از افكار كسانى چون عبده و شاگردش رشيد رضا، اوج گرفته بود، در زمينه قصّه هاى قرآنى نيز بروز يافت و برخى از پژوهندگان ما را هم دربرگرفت. در سال هاى نخست پيروزى انقلاب اسلامى، چالش هايى كه بر سر همين بحث درگرفت، فضاى تاريكى را در مباحثات مربوط به اين شاخه پديد آورد. اكنون كه از آن ابرها چندان نشانى پيدا نيست، صاحب اين قلم نه به عنوان يك مدّعى، بلكه براى گزارشى از انديشه هاى اين مقوله، دست به قلم شده است. البتّه دراين گزارش، نوعى ارزيابى و داورى تا حدّ توان نيز ارائه مى شود، با اين هدف كه هنرمندان مسلمان، به خصوص تلاشمندان عرصه هنر دينى در صدا و سيما و ديگر رسانه هاى ديار ما، دست كم يكى از مآخذ بينش خود در قلمرو هنر را قصّه هاى قرآن بشمارند.

بارى، پس از انقلاب مصر مباحثى نوين در باب قرآن، و از جمله قصّه هاى قرآنى، رخ نمود كه موافقان و مخالفان بسيار يافت. اين مباحث از سويى براى پاسخ گويى به نيازهاى نسل نوين و روشنفكران مذهبى، لازم مى نمود; و از ديگر سو شك هايى جدّى و گاه بنيان برافكن در نگرش كهن نسبت به قرآن و زمينه هاى مرتبط پديد مى آورد. جدّى ترين اثرى كه در باب قصّه هاى قرآن، در همين سمت و سو، رخ نمود، پايان نامه تحصيلى دكتر محمّد احمد خلف الله; با نام الفنّ القصصى فى القرآن الكريم بود. خلف الله از شاگردان دكتر امين خولى بود كه بذر اين گونه برداشت ها را در جان و ذهن شاگردانش كاشت. نگاه خاصّ او و شاگردانش در مصر به مكتب اُمَنا شهرت يافته است. دكتر خلف الله با اين اثر كه نخستين چاپش در سال 1953 ميلادى چهره گشود، موجى نو در عرصه پژوهش هاى قرآنى برانگيخت. اين اثر لبريز است از برداشت هاى نو، و البتّه به نظر ما نوعاً نادرست، درباره ماهيّت و انواع قصّه هاى قرآن. انصاف بايد داد كه اثر مزبور نكات ارجمند بسيار نيز دارد، همان گونه كه خطاهاى بزرگ هم مرتكب شده است. با اين حال، نقد آن به يك ستيز و جنگ تمام عيار منجرشدو پس از سال ها به ديگر سرزمين هاى اسلامى، از جمله ايران، هم دامن گسترد. اين ستيز، گذشته از ريشه اى كه در انديشه سياسى اسلام معاصر و چالش هاى مربوط به آن دارد، متأثّر از نظريّه خاصّ خلف الله است كه قصّه هاى قرآن را با تفسيرى

كاملا امروزين مى نگرد و هيچ ابا ندارد كه شمارى فراوان از اين قصّه ها را زاييده خيال و تمثيل و اسطوره پردازى بشمارد. در ميان مخالفانى كه اين اثر را به نقد كشيدند، شايد برترين پاسخ از آن عبدالكريم خطيب باشد در اثرش با نام القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه كه البتّه از غيرت ورزى و تعصّب خالى نيست. ليكن كسانى چون عبدالحافظ عبدربّه در بحوث فى قصص القرآن اين نائره را بسى بر افروختند و زبانه آن را چنان دامن زدند كه سخن از بحثى علمى فراتر رفت و به ناسزاگويى و تكفير وتهديد انجاميد. ما، خود، با آن كه زيربناى انديشه دكتر خلف الله را كاملا ناصواب مى دانيم، برآنيم كه اين بحث در گستره اى علمى و پژوهشى باقى بمانَد و از ابر تعصّب و غبار تحكّم پالوده نشود.

با اين توضيح، روا چنين دانسته شد كه در اين رساله، در جاى بايسته، انديشه هاى دكتر خلف الله مطرح گردد و به نقد نهاده شود. به همين دليل، گاه ناچار شده ايم به ترجمه عبارات او و ناقدانش همّت گماريم. امّا اين كار چون با تصرّف و تلخيص فراوان همراه بوده است، گستاخى نورزيده ايم و اصل كلام را به آنان نسبت نداده ايم. با اين حال، براى حفظ امانت، تأكيد مى كنيم كه بخش هاى ناظر به اين گفت وگوها، حاصل زحمات مؤلّفان چند اثر نامبرده اند.

ناگفته نماند كه هدف رساله حاضر پرداختن به مباحث ادبى ـ هنرى در قلمرو قصّه هاى قرآن است و لذا به بسيارى مباحث ديگر نمى پردازد. نيز كوشيده ايم تا اين اثر را به گونه اى سامان دهيم كه دست كم همه مطالب بنيادينِ دكتر خلف الله و عبدالكريم خطيب در دو اثر الفنّ القصصى فى القرآن الكريم و القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه انعكاس داده شود. به اين ترتيب، گمان مى رود خوانندگان اين رساله، گذشته از بهره هاى ديگر، مى توانند اطمينان يابند كه ترجمه مختصر و مفيدى از دو كتاب مزبور را نيز مطالعه كرده اند. بادا كه بدين سان جاى خالى ترجمه آن دو نيز پر شود.

خوب است همين جا ياد كنم كه ترجمه آيات قرآن كريم از استاد «عبدالمحمّد آيتى» وام گرفته شده است. به پاسداشت حريم آن قلم، از هرگونه تصرّف، از جمله تصرّف هاى رسم الخطّى، در ترجمه هاى آيات خوددارى ورزيده ايم.

اميد مى رود رساله حاضر كه در مختصر سازى اش تلاش بسيارشده و حواشى و شاخ و برگ ها از آن زدوده گشته است، شعله پژوهش در باب قصّه هاى قرآن را بسى بيش تر و زنده تر برافروزد و اشتباهات و كاستى هاى فراوانش در پرتو همّت و نقد منصفانه بلند همّتانى كه چراغ هاى پَسين را برخواهند افروخت، ترميم و تدارك يابد.

شكر گزارى از عنايت عالمانه جناب استاد سبحانى و ياورانش در سنگر «مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران» و نيز سپاسمندى از لطف دوست هنرمندم جناب حسين سيّدى، فرضى است در عهده اين حقير كه تنها با همين عبارات برآمدنى نيست. اگر خداوند سبحان تلاش ايشان و صاحب اين قلم را از يَمِ اخلاص و طهارت شهيدان اين انقلاب سترگ، نَمى بخشد، اميد هست كه تكاپوشان بى اجر و ثمر نمانَد; بمنّه و لطفه...

تو سعى كن كه به روشندلى رسى صائب
كه سيلْ واصلِ دريا چو شد زلال شود

سيّد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)
قم مقدّس ـ تابستان 1377

فصل 1 - تعريف قصّه قرآنى - واژه قصّه در قرآن و روايات

«قصّه» در لغت يعنى پى گرفتن يا پى گرفته اثرِ پيشين. در قرآن كريم مى خوانيم:

وَقالَتْ لاُِخْتِهِ قُصّيهِ فَبَصُرَتْ بِه عَنْ جُنُب وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ.(7)

و به خواهر او گفت: از پىوى برو. و زن بى آن كه آنان دريابند از دور در او مى نگريست.

قَالَ ذَلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى اثارِهِما قَصَصَاً.(8)

گفت: آن جا همان جايى است كه در طلبش بوده ايم. و نشان قدم هاى خود را پى گرفتند و بازگشتند.

همين كاربرد در روايات نيز به چشم مى خورَد. براى نمونه، بجاست از اين روايت نبوى ياد كنيم:

إنّ بَنى اِسْرائِيلَ لَمّا قَصُّوا هَلَكُوا.(9)

اين جا همان معنا كه گفتيم نمود دارد; يعنى بنى اسرائيل آن گاه كه دست از عمل كشيدند و فقط به قصّه پردازى و داستان سرايى مشغول شدند، هلاك گشتند. البتّه اين روايت همچنان كه شاهدى براى معناى لغوى «قصّه» است، اشاره اى

ظريف به كاركرد منفى قصّه نيز دارد; و آن هنگامى است كه قصّه پردازى سدّ راه عمل و تكاپو باشد. بديهى است كه نخستين شرط چنين قصّه اى خرافه بافى و ياوه پردازى و پايه گذارى بر تخيّلات صِرف است كه روح تلاش و زندگى و آرمان گرايى را در انسان سركوب مى كند.

پيوند «قصّه قرآنى» با معناى لغوى آن

قصّه گويىِ قرآن با همين معناى لغوى پيوند دارد، زيرا پى گرفتن وقايعى است كه در گذشته رخ داده اند. البتّه گاه اين وقايع در گذشته دور رخ داده اند كه در قرآن با تعبير «اَنباء» از آن ها ياد شده است; مانند «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»(10)در باره اصحاب كهف; يا «ذلِكَ مِنْ أَنْبآءِ الْقُرى... نَقُصُّهُ عَلَيْكَ».(11) امّا در مورد وقايع نزديك يا آنچه بايد نزديك تلقّى شود، تعبير «اخبار» به كار رفته است; مانند «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَالصّابِرينَ وَنَبْلُوَ أَخْبارَكُمْ»(12) يا «يَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها».(13) به هر حال، پى گيرىو دنبال جويى اثرِ اين نبأها و خبرها همان معناى دقيق قصّه گويى قرآن است.

مراد از قصّه قرآنى - قصّه قرآنى يعنى پى گرفتن اخبار گذشتگان

در قرآن، از وقايع حاضر و رويدادهاى آينده نيز سخن رفته است، همانند حديث اِفك، واقعه بدر و اُحد و حنين و بيعت رضوان و صلح حديبيّه; همچنين نبرد آينده ميان ايران و روم(14)، خبر از فتح مكّه(15)، و پيش بينى شكست مشركان در جنگ بدر.(16) امّا قرآن اين گونه خبر دهى ها را قصّه گويى نناميده است، زيرا در اصطلاح قرآن، قصّه گفتن يعنى پى گرفتن اخبار گذشتگان. اصولا در اين گونه اخبار است كه مى توان عبرت ها و موعظه ها را پى گرفت; ولى در اخبار جارى و آينده بيش تر خود كشف واقعيّت مطرح است. همين پى گرفتن عبرت ها در بيان قرآن كريم مورد تصريح قرار گرفته است:

لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبابِ.(17)

در داستان هاشان براى خردمندان عبرتى است.

تفاوت حكايت و قصّه

«حكايت» قالبى است براى بازگويى يك رويداد، بدون وارد كردن عناصر قصّه. به اين ترتيب، به نظر مى رسد نام حكايت براى قصّه هاى قرآن سازگارتر باشد. پس چرا قرآن نام قصّه، و نه حكايت، را برگزيده است؟ پاسخ اين است كه در حكايت، «محاكات» و بازتاب واقعيّت و صِرفِ تجسّم اشخاص وحوادث مورد نظر است. امّا در قصّه، جان دادن به واقعيّت ها و پى گيرى آثار برآمده از آن ها مُراد است. قرآن در قصّه هاى خويش به زمان ها و مكان هاى واقعى هويّتى ويژه مى بخشد و ما را در همان قطعه قرار مى دهد، به گونه اى كه بتوانيم ردّ پاى مضامين را پى گيريم و صرفاً بازتابى از واقعيّت ها را پيش رو نداشته باشيم.


پى‏نوشتها:

1. مه دخت پورخالقى چترودى: فرهنگ قصّه هاى پيامبران، آستان قدس رضوى، اوّل، 1371، ص 15 و 16.
2. ديويى چمبرز: قصّه گويى و نمايش خلاّق، ثريّا قزل اياغ، مركز نشر دانشگاهى، اوّل، 1366، ص 5.
3. فرهنگ قصّه هاى پيامبران، ص 16.
4. رضا رهگذر: و امّا بعد...، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، اوّل، 1366، ص 12.
5. فصّلت / 13 تا 16.
6. عبدالحافظ عبد ربّه: بحوث فى قصص القرآن، دار الكتاب اللّبنانى، بيروت، اوّل، 1972، ص 15.
7. قصص / 11.
8. كهف / 64.
9. بحوث فى قصص القران، ص 43. البتّه اين حديث به گونه اى ديگر نيز آمده است: «إنّ بنى اسرائيل لمّا هلكوا قصّوا.» در اين صورت، معنا چنين است: «آن گاه كه بنى اسرائيل به هلاكت و تباهى معنوى رسيدند، دست از حقيقت شستند و به قصّه پردازى و خيال بافى مشغول شدند.»
10. كهف / 13.
11. هود / 100.
12. محمّد / 31.
13. زلزال / 4.
14. روم / 1 تا 3: «الم. غُلِبَتِ الرُّومُ فِى أَدْنَى الاَْرْضِ...».
15. نصر: «إِذا جاءَ نَصْرُاللهِ وَالْفَتْحُ...».
16. قمر / 45: «سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُولُّونَ الدُّبُرَ».
17. يوسف / 111.