بخش چهارم تاريخ قرآن (3) تدوين قرآن (3)
فصل چهارمجمعآورى خليفه سوم
الف) انگيزه يكى كردن مصاحف
دانستيم كه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص)، جمعآورى قرآن به صورت رسمى به دستور
خليفه اول و به همت زيدبن ثابت صورت گرفت. پيش از آن، على(ع) نيز كه از همه به قرآن
آشناتر بود، مصحفى را تدوين نمود. بزرگانى از صحابه نيز به جمع «مصحف» همت گماردند
و آنان كه از موقعيت ممتازى برخوردار بودند، مصاحفشان به سرعت مورد توجه مسلمانان
قرارگرفت. بدين ترتيب، مردم هر منطقه، مصحفى را كه يكى از صحابه سامان دادهبود،
قراءت مىكردند. گسترش فتوحات اسلامى در دههدوم و سوم هجرى و گرايش روز افزون به
اسلام و علاقه زايدالوصفى كه به كتاب دينشان (قرآن) داشتند، سبب شد تا آنها كه سواد
كتابت و نگارش داشتند، به اندازه توان و امكانات خويش، به كتابت قرآن همت كرده از
مصحفهاى معروف و موجود در هر منطقه، استنساخ نمايند. گرچه مردم شهرهايى مثل كوفه،
شام و بصره به ترتيب از مصاحف عبدالله بن مسعود و ابىّ بن كعب و ابو موسى اشعرى
پيروى مىنمودند، اما در همين شهرها نيز در اثر مرور زمان و نياز به حفظ و قراءت
قرآن، مصاحف فراوانى استنساخ گرديد.
خط و كتابت در مراحل اوليه خود بسيار ابتدايى و ناقص بود به گونهاى كه خواندن
قرآن از روى «مصحف» بدون اعتماد به حافظه امرى غيرممكن مىنمود. چنان كه در فصل
پنجم همين بخش خواهيم ديد، خط از هرگونه نقطه، اعراب و علايم مشخّصه، خالى بود.
آنچه در زمان ابوبكر انجام شد، گرچه گامى مهمّ در راه حفظ و صيانت از قرآن بهشمار
مىآمد، اما ظهور و بروز اختلاف قراءتها در ميان مسلمانان اجتنابناپذير بود و
هرچه زمان بيشتر سپرى مىگرديد، دامنه اختلافات نيز گستردهتر مىشد.
در منابع تاريخى مواردى متعدد از وقوع اختلاف ميان مسلمانان در قراءت قرآن،
گزارش شده و گفتهاند كه اين اختلافات سبب گرديد تا براى حلّ آن، بعضى به چارهجويى
بپردازند.
بخارى در صحيح خود از انس بن مالك روايتى نقل كرده است كه مورد استناد و توجه
تاريخ قرآن نويسان قرار گرفته است.
انس مىگويد: حُذَيفه(1)
كه در جنگ ارمينيه (ارمنستان) و آذربايجان به همراه سپاهيان شامى و عراقى شركت
داشت، در گيرودار جنگ، اختلاف سپاه اسلام در قراءت قرآن را مشاهده نمود و سخت به
وحشت افتاد. وقتى نزد عثمان برگشت به او چنين گفت: اى اميرمؤمنان! امت اسلام را قبل
از آن كه در كتاب دينى خود مانند يهود و نصارا اختلاف نمايند، درياب....(2)
براساس نقلى ديگر، حُذَيفه در بازگشت از جنگ، سعيد بن عاص را در آذربايجان ديد و
به او گفت: در اين جنگ چيزى از مردم مشاهده كردم كه اگر به حال خود رها شوند، در
قرآن اختلاف خواهند نمود و در نتيجه به قرآن هرگز عمل نخواهند كرد. سعيد پرسيد:
چطور؟ وى پاسخ داد: مردم «حمص» را ديدم كه ادعا مىكردند چون قراءت را از مقداد
گرفتهاند، قراءت آنها از بقيه بهتر است. دمشقيان هم قراءت خود را برتر مىدانستند.
كوفيان نيز همين ادعا را داشتند و مىگفتند: ما قرآن را از «ابن مسعود» آموختهايم.
بصريان مىگفتند: ما از ابوموسى فرا گرفتهايم و مصحف او را لباب القلوب
مىناميدند. وقتى حذيفه و سعيد بن عاص به كوفه رسيدند،(3)
حذيفه مردم را آگاه كرد. صحابه پيامبر(ص) در كوفه و بسيارى از تابعان با او موافقت
نمودند. اما پيروان ابن مسعود كه در كوفه به قراءت او قرآن مىخواندند به مخالفت
برخاستند. حذيفه، غضبناك به مدينه نزد عثمان آمد وآنچه را ديده بود به او خبر داد
و با جملاتى تند و پرحرارت چنين گفت: «من آشكارا هشدار مىدهم! امت اسلام را
دريابيد»(4).
دامنه اختلافات به آن جا رسيده بود كه حتى در مركز خلافت يعنى مدينه، معلّمان
قرآن، شاگردان خود را به صورتهاى مختلف تعليم قرآن مىدادند:
انس بن مالك گويد: در دوره خلافت عثمان مردم چنان گرفتار اختلاف در قراءت
گرديدند كه شاگردان و معلمان به نزاع با يكديگر برخاستند (درگيرى شاگردان با
شاگردان و معلمان با يكديگر). گزارش اين وقايع به عثمان رسيد و او خطاب به مردم
گفت: شما مردم مدينه كه نزديك من هستيد يكديگر را تكذيب و قراءت ديگرى را تخطئه
مىكنيد، پس آنان كه از ما دورند بيش از شما گرفتار تكذيب يكديگر و اشتباهند. اى
پيروان پيامبر(ص)! گردهم آييد و مصحفى (امام) را براى مردم بنويسيد....(5)
اين چنين بود كه زمينههاى اقدام عثمان براى يكى كردن (توحيد) مصاحف بهوجود
آمد.
ب) تشكيل گروه توحيد مصاحف
پيشنهاد مبتكرانه يكى كردن قراءات مصاحف، از سوى حذيفه بود. بنا به نقلى كه گذشت
او حتى قبل از آمدن به مدينه، نيّت خويش را در كوفه با صحابه پيامبر در ميان گذاشته
بود و همگى جز «ابن مسعود» آن را تأييد نموده بودند. عثمان نيز بر ضرورت چنين
اقدامى واقف گشته بود. اما اين كار براى او سهل و آسان نبود؛ زيرا لازمه آن
جمعآورى تمام مصحفها از جمله مصاحف بزرگان صحابه بود. از اين رو عثمان، صحابه را
به مشورت فراخواند و آنان همگى بر ضرورت چنين كارى - با همه دشوارىهاى آن - نظر
مثبت دادند.
پس از آن كه عثمان تصميم نهايى را گرفت، اولين اقدام او اين بود كه نمايندهاى
بهسوى «حفصه» (دختر عمر و همسر پيامبر) فرستاد و به او پيغام داد تا مصحف رسمى
خليفه اول را كه در خانهاش بود براى استنساخ مصاحف به امانت در اختيار او گذارد و
اطمينان داد كه پس از انجام كار «مصحف» را به وى بازخواهد گرداند.(6)
عثمان كميتهاى مركب از چهار نفر تشكيل داد كه عبارت بودند از: زيد بن ثابت،
عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حارث(7)،
و به آنان دستور داد كه چون قرآن به زبان قريش نازل شدهاست، اگر با زيد بن ثابت
(غيرقرشى) اختلاف پيدا نمودند قرآن را به زبان قريش بنويسند.(8)
از برخى منابع ديگر به دست مىآيد كه اين چهار نفر، هسته اوليه كميته يكى كردن
قراءتها و توحيد مصاحف بودند، سپس چند تن ديگر به آنان پيوستند.
محمدبن سيرين تأييد مىكند كه عثمان دوازده نفر از قريش و انصار را براى اين كار
گردآورد و آنها مصاحف متعددى نوشتند. اسامى دوازده نفر را دقيقاً به دست ندادهاند.
اما بررسى روايات اين اسامى را به دست مىدهد: زيد بن ثابت، سعيد بن عاص، عبدالله
بن زبير، عبدالرحمن بن حارث (اعضاى اوليه)، ابىّ بن كعب، مالك بن ابى عامر، كثير بن
افلح، انسبن مالك، عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمرو.(9)
ج) چگونگى و مراحل انجام كار
گروه توحيد مصاحف در سال 25 هجرى تشكيل گرديد.(10)
ابن حجر گويد:
يكى كردن قراءات در سال 25 هجرى اتفاق افتاد. بعضى از معاصران ما غفلت نموده و
گمان كردهاند كه اين كار در حدود سال سى هجرى انجام شدهاست؛ بدون آن كه دليلى
براى آن ذكر كنند.(11)
نخستين اقدامى كه از سوى گروه و به دستور عثمان انجام گرفت، جمعآورى تمام
نوشتههاىِ قرآنى از اطراف و اكناف كشور پهناور اسلامى آن روز بود. عثمان از حفصه
دختر عمر نيز خواست تا مصحف جمع شده در زمان ابوبكر را كه پس از وى به خليفه دوم و
پس از او به دخترش رسيده بود و در خانه او نگهدارى مىشد، در اختيار گروه «توحيد
مصاحف» بگذارد. حفصه حاضر نبود آن را به آسانى تحويل دهد و به همين جهت عثمان سوگند
خورد به صورت امانتى تحويل گرفته و پس از اتمام كار، آن را به وى برگرداند. از
منابع برمىآيد كه اين مصحف يكى از مصاحفى بوده كه مورد استناد و مراجعه گروه توحيد
مصاحف قرار گرفته است.
در اين مرحله، قرآنها پس از جمعآورى و ارسال به مدينه به دستور خليفه سوم
سوزانده و يا در آب جوش انداخته مىشدند(12)
و به همين جهت عثمان را «حرّاقالمصاحف» ناميدهاند. بسيارى او را گرچه در اصل
اقدام «توحيد مصاحف» ستودهاند، ولى در زمينه سوزاندن قرآنها شديداً نكوهش
نمودهاند.
يكى ديگر از مصحفهاى مورد استناد، مصحف ابىّبن كعب بودهاست. ابىّ، خود جزو
هشت نفرى بود كه به گروه اول (چهار نفر) پيوست، و حتى به عقيده بعضى رياست گروه
دوازده نفره با وى بود. ابوالعاليه در حديثى گفتهاست: «آنها قرآن را از مصحف
«اُبىّ» جمع نمودند. مردانى مىنوشتند و ابىّ به آنها املا مىكرد».(13)
گرچه مصحف ابوبكر و مصحف ابىّ نقش مهمّى را در تدوين ايفا مىكردند، ولى گروه از
بررسى ساير نوشتههاى قرآنى نيز غافل نبود.
ابوقلابه به نقل از انس بن مالك مىگويد: گروه اگر در مورد آيهاى اختلاف
مىكردند، مىگفتند: اين آيه را رسول خدا(ص) به فلان شخص تعليم داده است؛ پس كسى به
سوى او فرستاده مىشد؛ در حالى كه در سه فرسخى مدينه قرار داشت و به او گفته مىشد:
رسول خدا(ص) فلان آيه را چگونه به تو تعليم داده است؟ او پاسخ مىداد و كاتبان گروه
كه جاى آيه را خالى گذاشته بودند، آن را مىنوشتند.(14)
در نقل ديگرى كه محمد بن سيرين از كثير بن افلح دارد چنين آمده است:
هرگاه در چيزى اختلاف مىنمودند، آن را به تأخير مىانداختند. ابنسيرين
مىگويد: به گمانم تأخير بدان جهت بود تا كسى را كه از همه به آخرين عرضه قرآن بر
پيامبر، نزديكتر بوده بيابند و براساس قول او آيه را بنويسند.(15)
پس از مرحله جمعآورى همه قرآنها و سوزاندن آنها و مرحله كتابت و نگارش قرآن با
يك قراءت، قدم بعدى، مقابله نسخههاى قرآنهاى نوشته شدهبود؛ تا از يكپارچگى و
وحدت قراءت آنها اطمينان به عمل آيد.(16)
البته مىدانيم كه خط در مرحله ابتدايى خود بود؛ حروف معجمه از غير معجمه تشخيص
داده نمىشدند؛ نوشتن «الف» در وسط كلمه مرسوم نبود؛ كلمات اعراب نداشتند و به همين
جهت با اين كه گروه دقت خود را نمودند، اما در رسيدن به هدفى كه داشتند چندان توفيق
نيافتند، و بعدها، دوباره ميان قراءتهاى قرآن اختلاف به وجود آمد.
آخرين مرحله، ارسال مصاحف استنساخ شده به مناطق و مراكز مهمّ آن بود. با ارسال
اين مصاحف كه با هر كدام، يك قارى نيز از سوى خليفه اعزام مىگشت تا قرآن را بر
مردم قراءت كند، همه مردم موظف بودند از اين پس تنها مطابق قراءت مصحف ارسالى، قرآن
را قراءت نمايند.(17)
د) تعداد مصاحف عثمانى
در اين مورد اقوال متعددى وجود دارد. ابو عمرو دانى در كتاب المقنع مىگويد:
بيشتر دانشمندان عقيده دارند كه عثمان مصاحف را در چهار نسخه نوشت و هر يك را به
منطقهاى فرستاد؛ كوفه، بصره و شام و يك مصحف را نزد خود نگه داشت. بعضى گفتهاند
مصاحف، هفت نسخه بوده و علاوه بر مراكز پيش گفته، به مكه و يمن و بحرين نيز فرستاده
شده است. ولى قول اول صحيحتر است و امامان علوم قرآنى بر آن اعتماد دارند.(18)
سيوطى مىگويد:
مشهور آن است كه مصاحف عثمانى، پنج مصحف بوده است. ابن ابى داود از ابوحاتم
سجستانى نقل مىكند كه: هفت مصحف نوشته و به مكه، شام، يمن، بحرين، بصره و كوفه
فرستاده شد و يك نسخه را عثمان در مدينه نزد خود نگهداشت.(19)
يعقوبى در تاريخ خود تعداد مصاحف عثمانى را نُه مصحف ذكر كرده كه مصر و الجزيره
نيز به بلاد قبلى اضافه شدهاند.(20)
دكتر راميار در بررسى خود پس از نقل اقوال متعدد نتيجه مىگيرد كه سه مركز مهمّ
اسلامى و نظامى در عصر عثمان، شام، كوفه و بصره بود، اين شهرها به اضافه دوشهر مكه
و مدينه كه از موقعيت ويژهاى برخوردار بودند، داراى مصاحف عثمانى بودند. همين
مراكز بودند كه بعدها قراءتهاى اصلى از آنجا سرچشمه گرفت. توزيع قراءتهاى
دهگانه(21)
در شهرها نيز همين مطلب را تأييد مىكند: در مدينه: نافع و ابوجعفر؛ در مكه: ابن
كثير؛ در بصره: ابو عمرو بن علاء و يعقوب؛ در شام: ابن عامر؛ در كوفه: عاصم، حمزه،
كسائى و خلف. بنابراين به اين نتيجه مىرسيم كه مصاحف فرستاده شده به اطراف، پنج
نسخه بودهاست.(22)
از مجموع اين اقوال به دست مىآيد كه مصاحف به نقاطى كه داراى مركزيت بودهاند،
فرستاده شده است. عثمان با هر مصحف، يك قارى اعزام نمود تا همه به قراءت او قرآن را
بخوانند و در اختلافات به او رجوع نمايند. مردم هر منطقه از قرآن و مصحف رسمى
استنساخ مىكردند و مرجع نهايى در مصاحف استنساخ شده نيز، همان مصحف موجود در منطقه
خودشان بود. قاريانى كه با مصاحف عثمانى اعزام گرديدند عبارتند از: عبدالله بن سائب
(مصحف مكّى)، مغيرة بن شهاب (مصحف شامى)، ابو عبدالرحمن سُلَمى(مصحف كوفى)، عامر بن
عبد القيس (مصحف بصرى)، و قارى مدينه، كه مصحف اصلى و نسخه امام در آن جا قرار
داشت، زيد بن ثابت بود.(23)
اگر ميان مصاحف ارسالى به نواحى مختلف، اختلافى به وجود مىآمد، مرجع، مصحف
«امام» بود كه در مدينه، مركز خلافت قرار داشت. به مصاحف ديگر نيز «امام» اطلاق
شدهاست؛ از آن رو كه هر يك در منطقه خويش مرجع ساير مصاحف استنساخ شده بودهاند.
ه) خصوصيات مصاحف عثمانى
1. مصاحف عثمانى از نظر ترتيب سورهها به همان شكل مصاحف صحابه تنظيم گشتند؛
يعنى دستهبندى كلى سورهها نظير سورههاى طُوَل، مئون، مثانى، ممتحنات و مفصّلات
در اين مصاحف نيز رعايت گرديد. تفاوت مهم در تنظيم اين سورهها در قرار دادن دو
سوره انفال و توبه بود: در مصحف عثمانى اين دو سوره به عنوان يك سوره در كنار هم
قرار داده شد و به عنوان هفتمين سوره و در دسته سبع طُوَل قرار گرفت. اين كار در
هيچ يك از مصاحف گذشته،سابقه نداشت.
ابن عباس مىگويد: از عثمان پرسيدم: چه چيز شما را برآن داشت كه سوره «انفال» را
كه از «مثانى» و «براءة» را كه از «مئون» است، كنار يكديگر قرار داده، ميان اين دو
«بسمله» ننويسيد و آنها را جزء «سبع طُوَل» قرار دهيد؟ عثمان پاسخ داد: ايّامى بر
رسول خدا(ص) مىگذشت و سورههايى چند بر آن حضرت نازل مىشد، وقتى چيزى نازل مىشد
بعضى از نويسندگان را احضار مىكرد و مىفرمود: اين آيات را در سورهاى كه چنين
خصوصياتى دارد، قرار دهيد. «انفال» جزء سورههايى بود كه در اوايل هجرت در مدينه
نازل گشت و «براءة» در اواخر هجرت؛ ولى داستان اين سوره شبيه داستان آن سوره بود،
پيامبر رحلت فرمود و براى ما روشن نساخت كه اين سوره جزو آن است. به همين جهت اين
دو را كنار يكديگر قرار دادم و «بسمله» ميان آن دو ننوشتم.(24)
اما در صحّت اين نقل جاى ترديد وجود دارد، زيرا از آن چنين استنباط مىگردد كه
عثمان به رأى و اجتهاد خويش «بسمله» را در ابتداى سوره «براءة» نگذاشته است، به اين
گمان كه «انفال و براءة»، چون داستانى شبيه يكديگر دارند، يك سوره هستند.
سخن استوار در اين زمينه از آن علىبن ابىطالب(ع) است كه وقتى همين پرسش (علّت
عدم وجود بسمله در سوره براءة) را ابن عباس از او مىكند، مىفرمايد:
«بسم الله الرحمن الرحيم» امان و رحمت است، و «براءة» سورهاى است كه به شمشير
نازل شده و در آن امانى نيست.(25)
2. مصاحف عثمانى داراى رسم الخط ابتدايى و از هرگونه نقطه، اعراب و علايم
مشخّصه، خالى بوده است. همين امر، يكى از علتهاى اساسى بروز اختلاف قراءتها پس از
توحيد مصاحف بود كه در بخش پنجم كتاب حاضر، به تفصيل از آن سخن خواهيم گفت.
و) سرنوشت مصاحف عثمانى
آيا آثارى از نسخههاى مصاحف عثمانى باقى مانده است؟
تحقيقات فراوانى در اين زمينه صورت گرفته است. خاورشناسانى كه در زمينه تاريخ
قرآن تحقيق نمودهاند، نيز بررسى سرنوشت اين مصاحف را از نظر دور نداشتهاند. امّا
واقعيت آن است كه گرچه مجموعههاى زيادى را در مساجد، كتابخانهها و موزههاى مختلف
به عنوان مصاحف عثمانى تلقى كردهاند، ولى امروزه نمىتوان به وجود چنين مصاحفى به
طور قطع نظر داد. از بعضى از اقوال به دست مىآيد كه برخى از نسخههاى مصحف عثمانى
تا قرن ششم و هفتم هجرى وجود داشته است.
ابن جبير(م614ق.) در مسجد جامع كبير دمشق، خزانه مصاحفى را ديده است كه مصحف
عثمانى، كه به شام فرستاده شده بود، در آن قرار داشت. هر روز پس از نماز، خزانه باز
مىشد و مردم براى زيارت آن ازدحام مىكردند. ياقوت حموى هم كه گويا همين نسخه را
ديده، مىگويد كه در آن جا مىگفتند اين مصحف به خط خود عثمان است.(26)
ابن كثير نيز در همان سالها اين مصحف را ديده و شرح بيشترى از آن مىدهد:
مشهورترين مصحف عثمانى امروز در شام به جامع دمشق، نزديك ركن شرقى است. اين نسخه
سابقاً در شهر طبريّه بوده و در حدود 518 هجرى آن را به دمشق آوردهاند. من آن را
ديدم، كتاب گرانقدر بزرگ و ضخيمى بود به خطى نيكو و قوى در برگهايى به گمانم از
پوست شتر.(27)
اين مصاحف متأسفانه در فراز و نشيب زمان و بستر حوادث، از بين رفتهاند و امروزه
اثرى از آنها در دست نيست.
ز) توقيفى بودن يا نبودن ترتيب سورهها
طرح اين سؤال در اينجا، فقط مربوط به جمعآورى سوم قرآن، كه توحيد مصاحف باشد
نيست، بلكه در جمع دوم (جمع خليفه اول) نيز مطرح است. همانگونه كه گفتيم در توحيد
مصاحف ترتيب سورهها تقريباً به همان شكل ترتيب مصاحف صحابه و مصحف جمعآورى شده در
زمان خليفه اول صورت گرفت. امّاهمواره اين سؤال مطرح بوده است كه آيا اين تنظيم و
ترتيب (چه در جمع دوم و چه در جمع سوم) توقيفى بودهاست؟ يعنى به همان ترتيبى انجام
گرفته كه پيامبر دستور داده است؟ يا اين كه توقيفى نبوده، بلكه اجتهادى صورت گرفته
است؟
پاسخ به اين سؤال از مباحثى كه در زمينه جمعآورى قرآن داشتيم تقريباً روشناست.
اما عدّهاى معتقد به توقيفى بودن ترتيب سورهها هستند. ابوجعفر نحّاس مىگويد:
«تأليف سورهها به همين ترتيب كنونى، از رسول خدا(ص) به ما رسيده است.» واثلة بن
اسقع از پيامبر نقل كرده كه: اُعطيتُ مكانَ التوراة، السّبع الطُّوَل و اُعْطيتُ
مكانَ الزَّبوُرِ، المئين و اُعطيتُ مكانَ الانجيل، المثانى و فُضِّلْتُ
بالمُفَصَّل. اين حديث دلالت دارد كه ترتيب سورهها از همان زمان رسول خدا گرفته
شده است.(28)
بعضى ديگر نيز نظير ابومحمد بن عطيه، بيهقى و كرمانى همين عقيده را دارند. ابن
عطيه معتقد است، ترتيب بسيارى از سورههاى قرآن، در زمان رسول خدا(ص) معلوم گشته
بود و ترتيب بقيه به امت تفويض گرديد.(29)
ولى همه دلايل و شواهد خلاف اين نظريه را اثبات مىكند. سيوطى مىگويد: «مجموع
علما عقيده بر اجتهادى بودن دارند.»(30)
همان گونه كه در بررسى مصاحف ابىّبن كعب و عبدالله بن مسعود و مصحف عثمانى ديديم،
در همه اين مصاحف اختلاف چينش در ترتيب سورهها وجود داشته و اگر مسأله ترتيب
سورهها توقيفى بود، چنين امرى اتفاق نمىافتاد. ابو عبدالله زنجانى با اشاره به
همين واقعيت مىگويد: «ترتيب سورهها بر خلاف ترتيب آيات، اجتهادى بوده است.»(31)
علامه طباطبائى در الميزان مىفرمايد:
ترتيب سورهها در جمع زمان ابوبكر و جمع زمان عثمان، قطعاً با اجتهاد صحابه صورت
گرفته است و يك دليل آن است كه عثمان انفال و براءة را بين اعراف و يونس قرار داد.
دليل ديگر مخالفت ترتيب مصاحف صحابه با مصحف ابوبكر و عثمان است.(32)
بهترين و محكمترين دليل بر عدم توقيفى بودن ترتيب سورهها، ترتيب مصحف على(ع)
است كه بر خلاف ساير مصاحف، به ترتيب نزول، تنظيم گشته بود.
ح) نظر ائمه(ع) در برابر جمع دوم و سوم
براى ما شيعيان و پيروان اهل بيت، دانستن موضع پيشوايان دينى در مورد آنچه در
دهه دوم، سوم و چهارم هجرى در زمينه جمعآورى قرآن از سوى دو خليفه، يعنى ابوبكر و
عثمان رخ داده است، مهم و سرنوشتساز است. بنابراين آخرين سؤال در اين فصل اين است
كه بدانيم آيا موضع امامان ما، موضعى مثبت بوده است يامنفى؟
با گذرى به مدارك و منابع تاريخى مىكوشيم تا حقيقت را - آن گونه كه هست -
دريابيم.
على(ع) با اين كه خودش پيش از آن، قرآن مجيد را به ترتيب نزول، جمعآورى كرده و
به جماعت نشان داده و مورد پذيرش واقع نشده بود و در هيچ يك از جمع اول (جمع دوم در
زمان ابوبكر است) و جمع دوم (جمع سوم در زمان عثمان است)(33)
او را شركت نداده بودند، با اين حال هيچ گونه مخالفت و مقاومتى از خود نشان نداد و
مصحف داير را پذيرفت و تا زنده بود حتى در زمان خلافت خود دم از خلاف نزد. همچنين
ائمه و اهل بيت، كه جانشينان و فرزندان آن حضرتند، هرگز در اعتبار قرآن مجيد، حتى
به خواصّ خود حرفى نزدهاند، بلكه پيوسته در بيانات خود، استناد به آن جسته و
شيعيان خود را امر كردهاند كه از قراءت مردم پيروى كنند و به جرأت مىتوان گفت كه
سكوت على(ع) با اين كه مصحف معمولى با مصحف او در ترتيب اختلاف داشت از اين جهت
بوده كه در مذاق اهلبيت، تفسير قرآن به قرآن معتبر است و در اين روش، ترتيب
سورهها و آيات مكّى و مدنى نسبت به مقاصد عاليه قرآن تأثيرى ندارد و در تفسير هر
آيه مجموع آيات قرآنى بايد در نظر گرفته شود....(34)
در روايتى، طلحه از على(ع) مىخواهد كه مصحفى را كه قبلاً جمعآورى و بهمردم
عرضه نموده بود پس از كار عثمان نيز به مردم عرضه نمايد. حضرت از پاسخامتناع
مىورزد. طلحه اصرار مىكند كه أَلا تُظْهِرهُ للناس؟ آيا آن مصحف را براىمردم
آشكار نمىكنى؟ حضرت پاسخ مىدهد: اى طلحه، عمداً از پاسخ به تو امتناع نمودم. به
من راجع به آنچه عمر و عثمان نوشتهاند خبر بده، آيا تمام آن قرآناست يا غيرقرآن
نيز در آن وجود دارد؟ طلحه پاسخ داد: خير، همهاش قرآناست. حضرت فرمود: اگر آنچه
را در آن است اخذ نموديد از آتش رهايى يافته و به بهشت وارد گشتهايد؛ زيرا در اين
قرآن حجّت و دليل ما، بيان حقّ ما و وجوب اطاعت ماست.(35)
آنچه در اين زمينه گفتيم براى كشف حقيقت كافى است و ديگر حتى نيازى به آنچه
اهل سنت نقل كردهاند نيست.
از طرق اهل سنت از سويد بن غفله نقل شدهاست:
على(ع) گفت: در مورد عثمان جز به نيكى سخن نگوييد. به خدا سوگند، درباره مصاحف
هيچ كارى را جز در حضور ما انجام نداد. فرمود: راجع به اين قراءت چه مىگوييد؟ به
من خبر رسيده كه بعضى به بعضى ديگر مىگويند: قراءت من از قراءت تو بهتر است و اين
نزديك كفر است! عرض كرديم: شما چه فكر مىكنيد؟ فرمود: عقيده دارم كه همه مردم بر
يك مصحف جمع گردند و جدايى و اختلافى ميان آنان نباشد. گفتيم: خوب انديشيدهاى.(36)
حارث محاسبى مىگويد: على(ع) گفتهاست: «اگر خليفه بودم، در مورد مصاحف همان
كارى را انجام مىدادم كه عثمان انجام داد.»(37)
همو در كتاب خود فهم السّنن از قول على بن ابى طالب(ع) آورده است كه فرمود: رحم
اللّه أبوبكر هو أول من جَمَعَ بين اللّوحين.(38)
و همين بيان در الاتقان و مناهل العرفان به اين صورت آمده: هو أوّل مَن جمع كتاب
اللّه.(39)
گزيده مطالب
1. پس از گذشت حدود سيزده سال از جمعآورى قرآن بهدست خليفه اول، بار ديگر قرآن
جمعآورى گرديد. انگيزه اين اقدام، بروز اختلاف قراءتهاى زياد در ميان مسلمانان
بود.
2. پيشنهاد يكى كردن قراءتها از سوى «حذيفة بن يمان» به خليفه سوم داده شد و پس
از مشورت با صحابه پيامبر همگى جز ابن مسعود آن را تأييد نمودند.
3. علّت مخالفت عبدالله بن مسعود با عثمان، انتخاب افرادى بود كه مسؤوليت تدوين
مصاحف عثمانى را بر عهده مىگرفتند.
4. اعضاى اوّليه گروه توحيد مصاحف عبارت بودند از: زيد بن ثابت (انصارى)،
عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حارث. اين چهار تن همگى روابط صميمانه
و خويشاوندى با دستگاه خلافت داشتند.
5. مراحل كار گروه توحيد مصاحف عبارت بود از: الف) جمعآورى قرآنها از تمام
مراكز و سوزاندن آنها. ب) اعتماد بر مصحف ابوبكر - كه نزد حفصه دختر عمر بود - و
مصحف ابىّ بن كعب و نيز كتابت آيات براساس قراءتى كه پيامبر به افراد تعليم
دادهبود. ج) مقابله نسخههاى نوشته شده با يكديگر به جهت اطمينان از وحدت و صحت
كتابت. د) ارسال مصاحف به چند نقطه مهم و الزام مسلمانان به پيروى از قراءت مصحف
منطقه خويش.
6. تعداد مصاحف عثمانى به احتمال قوى، پنج مصحف بودهاند كه به شهرهاى شام،
كوفه، بصره و مكه ارسال شده و يك مصحف نيز در مدينه، مركز خلافت نگهدارى
مىشدهاست.
7. عثمان بهشهرهاى پيش گفته با هر مصحف يك قارى اعزام نمود. آنها عبارت بودند
از: مغيرةبنشهاب، ابوعبدالرحمن سُلَمى، عامر بن عبدالقيس، عبدالله بن سائب و زيد
بن ثابت.
8. مصاحف عثمانى در دستهبندى سورهها، شبيه مصاحف گذشته بود. اين مصاحف از
هرگونه نقطه، اعراب و علايم مشخّصه خالى بوده است. اكنون هيچ اثرى از اين مصاحف
باقى نمانده است.
9. نگاهى بر تاريخ قرآن و نحوه گردآورى آن ثابت مىكند كه ترتيب سورهها، توقيفى
نيست.
10. موضع امامان شيعه در برابر جمعآورى قرآن بهدست خلفا، مثبت بوده و هيچ گونه
مخالفتى ابراز نشده است.
فصل پنجماعراب و اعجام قرآن
الف) خط قرآن
شايد مناسب بود در فصل اول اين بخش، كه از نگارش، كتابت و كاتبان قرآن بحث
مىكرديم، راجع به خط «قرآن» نيز سخن مىگفتيم؛ اما به جهت پيوستگى اين بحث و
ارتباطى كه با رسم الخط عثمانى دارد و آنچه پس از توحيد مصاحف بهصورت تحوّل و
تطوّرى در خط قرآن پديدار گشت، و به اعراب و اعجام در خط قرآن انجاميد، بحث از خط
قرآن را در اين فصل قرار داديم. پيدايش خط و سير تحول آن خود تاريخ مفصّلى دارد.
به عقيده محققان جديد، كهنترين و نخستين سررشته خط، خط «هيروگليفى» است كه
مصريان از آن استفاده مىكردند. پس از آن فينيقىها اساس خطى را پىريزى كردند كه
اكثر خطوط دنيا از آن اقتباس شده است. سومين رشته خط در سلسله پيدايش آن، خط
«آرامى» است كه از خط فينيقى الهام مىگرفته است و مىگويند خط «عبرى» از خط آرامى
پديد آمده كه يهوديان آن را مورد استفاده قرارمىدادند. در حقيقت بايد خط عبرى را
فرم تازهاى از خط آرامى دانست. خط آرامى ريشهاى براى خطوط ديگر از جمله خط نبطى
شد كه در سير تحول آن خط حجازى «نسخ» و خط كوفى پديد آمد.(40)اما
خاور شناسان خط سريانى را در عرض خط نبطى قرار مىدهند نه در طول آن . آنان معتقدند
خط به دو شكل وارد جزيره العرب گرديد: خط سريانى و خط نبطى.
در نظر خاورشناسان، خط عربى بر دو قسم است: خط كوفى كه مأخوذ از نوعى خط سريانى
است كه به خط «اسطرنجيلى» معروف است، و خط حجازى يا خط نسخ كه از خط نبطى گرفته شده
است.
خط كوفى، شاخهاى از خط اسطرنجيلى است كه پس از بناى شهر كوفه و پختگى اين خط در
آنجا به خط كوفى معروف گرديد. اين خط را مسلمانان معمولاً براى نگارش قرآن و بعدها
روى محرابها و بالاى درِ مساجد و پيرامون ابنيه مهم و كتيبههاى قرآن و عناوين
سوره در مصحفهاى بزرگ مورد استفاده قرار مىدادند.(41)
گرچه رواج خط كوفى در ابتداى امر از خط نسخ بيشتر بود؛ اما به تدريج خط كوفى جاى
خود را به خط نسخ داد و مسلمانان در امر كتابت قرآن روز به روز، اين خط را كمال
بخشيده به زيبايى تمام رساندند. قرآن را تا اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم، به
خط كوفى مىنوشتند. سپس نگارش قرآن با خط نسخ و انواع خطوط مشتق از آن معمول شد.
شايد از آن جهت كه خط نسخ در اين قرن، خط كوفى را در نگارش قرآن و جز آن، منسوخ
ساخت، به خط نسخ معروف گرديد.(42)
ب) حركتگذارى و نقطهگذارى قرآن (اعراب و اعجام)
در مباحث مربوط به گردآورى قرآن گفتيم كه خط قرآن، هيچ گونه علامتى نداشت. علت
آن عدم وجود اين علايم در دو خط سريانى و نبطى بود كه خط كوفى و نسخ، از آن دو
منشعب شده بودند. همين امر باعث بروز اختلاف قراءتها در ميان مسلمانان گرديد. به
عنوان مثال كلمهاى مثل «تتلوا» ممكن بود به صورتهاى مختلف نظير «يَتْلُوا»،
«تَتْلوا» و «نَبْلوا» خوانده شود. عرب با ذوق فطرى خود و با اتكا به حافظه قوى،
نخست آيات قرآن را - گرچه علايمى نداشتند - به طور صحيح قراءت مىنمود؛ امّا بعدها
كه فتوحات، قلمرو حكومت اسلامى را گسترش داد و قدرت اسلام به دو امپراتورى ايران و
روم كشيده شد و بسيارى از غيرعربزبانان به اسلام رو آوردند، زبان عربى در اثر
اختلاط با زبانهاى ديگر خلوص و فصاحت خويش را از دست داد. عرب ديگر عرب باديه نبود
كه در تكلّم زبان خويش نيازى به تعليم و تعلّم قواعد ادبى نداشته باشد و به صورت
فطرى و خودجوش صحيح بخواند، بنويسد و سخن بگويد. اختلاط عربها با غير خود
آهستهآهسته تأثير منفى خود را بر روى زبان فصيح گذارد؛ به گونهاى كه آنان گاه در
سخن گفتن و يا كتابت دچار اشتباه مىگرديدند؛ زيرا ديگر، قريحه و ذوق خالص عربى، كه
آنها را از هرگونه حركت و اعرابى بىنياز مىساخت، وجود نداشت. همين امر باعث شد در
قراءت قرآن نيز كه براساس «رسم عثمانى»(43)
بود، اشتباهاتى رخ دهد.
اصولاً هيچ زبانى به اندازه زبان عربى از تغيير در حركات كلمات و نيز عدم رعايت
علايم و نشانهها، دچار مشكل نمىگردد، چرا كه «اِعراب» در تفهيم مقصود الفاظ و
عبارات، در اين زبان از اهميت ويژهاى برخوردار است.
اعرابگذارى
عموماً اين اقدام را براى اوّلين بار به «ابوالاسود دوئلى»(44)
نسبت دادهاند.
ماجراى اعرابگذارى قرآن توسط ابوالاسود، روايتى دلنشين و جالب توجه دارد. بهانه
اين اعرابگذارى نيز همانا «لحن» (لغزش در اعراب يا نحو) است. كهنترين روايت از آن
ابوالطّيب لغوى است. آنجا كه زياد، به سبب لحن فرزندان خود از ابوالاسود يارى
خواست، وى به «تنقيط» قرآن همت گماشت. روايت ابوالفرج اصفهانى كه از قول مداينى نقل
شده، كوتاهتر و صريحتر است: زياد به او دستور داد تا مصاحف را نقطهگذارى كند. او
چنين كرد و سپس چيزهايى در باب نحو نگاشت. ابنعساكر ماجرا را به معاويه باز
مىگرداند. او زياد را به سبب لحن عبيدالله (فرزند زياد) سرزنش كرد. زياد نيز به
حيله، ابوالاسود را به تنقيط قرآن واداشت.(45)
«زياد بن سميه» والى بصره و حومه آن(53-50ق.) بود. عتبى مىگويد: معاويه خليفه
اموى، نامهاى به زياد نوشت و عبيدالله فرزند زياد را خواست كه نزد او به شام برود.
چون عبيدالله نزد او رسيد، معاويه ديد كه بسيار بد حرف مىزند و در سخن او «لحن»
ديده مىشود. معاويه وى را نزد پدرش برگرداند و در نامهاى، زياد را از كوتاهى در
تربيت فرزند سرزنش كرد. زياد به فكر آموزش فرزند افتاد. ابوالاسود را خواست و تباهى
و فسادى را كه در زبان عرب راه يافتهبود، با وى در ميان نهاد و از او خواست كه
كتاب خدا را اعراب گذارد. ابوالاسود از اين كار سرپيچيد. زياد نيز دست از مقصود
برنداشته مردى را دستور داد كه در سر راه او بنشيند و چون ابوالاسود نزديك مىشود
صداى خود را به قراءت قرآن بلند كند و آيه إنّ الله بَرىءٌ مِنَ المُشركينَ
ورسولُهُ را بهكسر لام رسوله بخواند. ابوالاسود اين امر را بزرگ شمرده و گفت:
خداوند عزيزتر است از اين كه از رسول خود بيزارى جويد. پس همان هنگام نزد زياد رفت
و به او گفت: من تو را اجابت كرده آن چه خواستى پذيرفتم. رأيم بر آن قرار گرفت كه
به «اعراب» قرآن شروع كنم. پس كاتبى نزد من فرست.
زياد تنى چند از نويسندگان را نزد او فرستاد و او از ميان ايشان يكى از عبدالقيس
را برگزيده و گفت: مصحف را بگير و رنگى كه مخالف با رنگ سياه باشد انتخاب كن. وقتى
من دو لب خود را به حرفى مىگشايم، يك نقطه در بالاى آن بگذار (فتحه) و چون لبهاى
خود را فرو آوردم، يك نقطه در زير آن قرار ده (كسره) و آنگاه كه هردو لب را به هم
چسباندم، نقطه را به ميان حرف بگذار (ضمّه) و علامت سكون را گويا دو نقطه قرار داده
بود. سپس به آرامى شروع به خواندن كرد و نويسنده نقطه مىگذاشت. مردم اين روش را
پسنديدند و از وى پيروى كردند.(46)
از اين نقل و نقلهايى نظير آن چنين برمىآيد كه اعرابگذارىِ حركات، ابتدا با
نقطهگذارى آغاز گرديده است. حتى كسانى كه اين اقدام را به «يحيى بن يعمر» نسبت
دادهاند، آنها نيز كيفيت اعراب را با «تنقيط» و يا تعبير «نَقْط المصاحف» نام
بردهاند.(47)
ابو عمرو دانى مىگويد: «تنقيط» در قرآن به دو صورت انجام پذيرفته است:
1. «نَقْط الاعجام» كه نقطهگذارى براى حروف مشتبهه بودهاست.
2. «نَقْط الاعراب» يا «نَقْط الحركات» كه عبارت از نقطهگذارى بر حروف به منظور
تشخيص حركات مختلف بودهاست، مثل نقطه فتحه در بالاى حرف، و نقطه كسره در زير حرف،
و نقطه ضمّه جلوى حرف.(48)
اغلب اشكالاتى كه ازنظر تشابه برخى حروف يا ضبط نكردن مصوّتهاى كوتاه گريبانگير
خط عربى است، در سريانى نيز موجود است؛ مثلاً شكل شبيه «و» هم «دال» است و هم «را».
اما بعدها با اضافه كردن يك نقطه در بالاى آن براى «را» و يك نقطه در زير براى
«دال» مانع پيش آمدن اين اشتباه شدند و نيز براى ظاهر كردن حركات به همين روش
نقطهگذارى پناه بردند؛ اما اين روش به زودى متروك شد. بعيد نيست كه ابوالاسود،
شاعر و دانشمند از احوال و عقايد و آثار اين سريانيان اطلاعى كسب كرده باشد.(49)
اعجام قرآن
واژه «عُجمه» در لغت عرب به معناى ابهام و گنگ است و به همين جهت، عرب از لغت
غيرفصيح «اعجم» تعبير مىكند. يكى از معانى باب افعال معناى «سلب» است و به همين
جهت، اعجام به معناى رفع ابهام از چيز مبهم است. دليل اين كه حروف نقطهدار را حروف
«معجمه» مىنامند، همين جهت است كه حروف مشابه باهم مانند ب، ت، ث و يا د، ذ و يا ص
و ض با نقطهگذارى از حالت ابهام درمىآيند. در مقابل حروف بىنقطه را «حروف مهمله»
مىنامند.
گفتيم مشكل فقدان علايم اعرابى قرآن بهدست ابوالاسود حل گرديد و او اولين كسى
بود كه «نَقْط اعراب» را پايهگذارى نمود. ولى هنوز يك مشكل مهم ديگر باقى بود و آن
عدم تشخيص حروف معجمه از مهمله به خاطر عدم نشانهگذارى در رسمالخط آن روز بود. در
حقيقت وقوع «لحن» در قراءت قرآن از اين ناحيه به مراتب بيش از ناحيه فقدان اعراب و
حركات بود. قراءت يك متن بدون حركت در مقايسه با متنى كه هيچ يك از حروف معجمه و
مهمله آن داراى علامتى نباشد و نشانهگذارى در آن صورت نگرفته باشد، بسيار راحتتر
است.
گرچه بعضى اصل وجود نقطه گذارى در حروف مشابه باهم را در خط سريانى و نبطى و به
تبع اين دو خط، در خط عربى انكار نمودهاند؛ اما همانطور كه ديديم نمىتوان براى
نقطهگذارى و اعجام، پيشينهاى قائل نبود. بعضى براساس برخى شواهد گفتهاند:
«نقطهگذارى حروف متشابه در خط عربى قبل از اسلام وجود داشته، ولى به تدريج كنار
گذاشته شده است.»(50)
اساساً چگونه مىتوان باور كرد ملّتى كه داراى تمدّنى و خطى است، براى حروف
مشابه و يكسان چارهاى نينديشيده باشد؟
دانشمندان علوم قرآنى نوشتهاند كه در زمان خلافت عبدالملك، حجّاج بن يوسف ثقفى،
كه فرماندار عراق بود، از نويسندگان خواست كه براى حروف متشابه، نشانههايى وضع
كنند. يحيى بن يعمر عدوانى (م 129 ق.) قاضى خراسان و نصر بن عاصم ليثى(م 89 ق.) كه
هر دو از شاگردان ابوالاسود بودند، در ادامه كار استاد خود به اعجام و نقطهگذارى
حروف متشابه قرآن دست زدند. به دلايلى بايد يحيىبن يعمر را نخستين كسى دانست كه
اين كار را آغاز نمود و نصر بن عاصم كار او را دنبال كرد.(51)
اعرابگذارى قرآن كريم كه بهدست ابوالاسود با نقطه گذارى شروع شده بود، پس از
چندى توسط خليل بن احمد فراهيدى (م175ق.) هر يك از فتحه و كسره و ضمه و نيز
تنوينها به نشانههايى از حروف كوچك (ًٌٍَُِ) تبديل شدند. خليلبن احمد فراهيدى
اولين كسى بوده است كه در زمينه «نقط» كتابى را تدوين كرده است.(52)
براى آن كه ميان نقطههاى «اعرابى» و نقطههاى «اعجامى» اشتباهى رخ ندهد،
نقطههاى اعرابى با رنگ قرمز و نقطههاى اعجامى به رنگ ديگرى نوشته مىشد.
ابوعبدالله زنجانى مىگويد:
در اندلس مردم از چهار رنگ در مصاحف استفاده مىكردند: سياه براى نوشتن حروف،
رنگ قرمز براى اعراب به روش نقط، رنگ زرد براى تعيين همزهها و رنگ سبز براى مشخص
نمودن الفهاى وصل.(53)
پس از ابوالاسود، يحيى بن يعمر، نصر بن عاصم و خليل بن احمد، روند اصلاح شيوه
نگارش قرآن ادامه يافت؛ اما بيشتر مردم از ترس اين كه مبادا در رسم الخط عثمانى كه
به ديد تقدّس و تبرّك به آن مىنگريستند، بدعتى راه يابد، در برابر اصلاحات
محتاطانه برخورد مىكردند. اصولاً مراحل نشانه گذارى قرآن كريم سه مرحله متفاوت را
پشت سر گذاشت:
1. مرحله مخالفت با هر گونه تنقيط و تشكيل (اعرابگذارى).
2. مرحله تجويز.
3. مرحله تشويق.(54)
جالب آن است كه بدانيم همه افرادى كه اين مواضع متضاد و مخالف باهم را
داشتهاند، انگيزه و عامل واحدى آنان را به چنين گرايشهايى واداشته است. منشأ همه
اين افكار، علاقه شديد و اهتمام كامل آنان به صيانت و حفاظت از نصّ قرآن بودهاست.
عدهاى از فرط احتياط تا آغاز قرن پنجم نيز اصرار مىورزيدند، قرآن را از روى
مصاحفى تلاوت كنند كه فاقد نقطه و نشانههاى ديگر باشد.(55)
تغيير رسمالخط قرآن
امروزه قوانين خاصّى براى نگارش و رسم الخط در زبانهاى مختلف دنيا رايج است.
رعايت اين قوانين در بهتر فهميدن و بهتر فهماندن و نيز مصون بودن از اشتباهات،
بسيار مؤثر است. زبان عربى نيز از اين قاعده مستثنا نيست. اما در مورد قرآن، كه رسم
الخط آن همان رسم عثمانى است، در بسيارى از موارد با رسمالخط شناخته شده و قابل
قبول كنونى مغايرت دارد. در مورد قرآن كريم از بعضى نشانهگذارىها نظير علايم
تعجّب، سؤال و غيره كه صرفنظر كنيم، اشكالات رسمالخطى فراوان در آن مشاهده
مىشود. در بعضى از موارد حتى تناقضاتى در رسمالخط عثمانى يافت مىشود كه به
نمونههايى از آن اشاره مىگردد:
أصحاب لئيكة (شعراء: 176، ص: 13) ...اصحاب الأيكه (حجر: 78، ق: 14)
فقال الضّعفؤا (ابراهيم: 21) ...ليس على الضُّعَفاء (توبه: 91)
فلا يَسْتَئخِرونَ ساعة (يونس: 49) ...لايَستأخرون ساعة (اعراف: 34)
يمحُ الله الْباطِل (شورى: 24) ...يَمْحُوا الله مايشاء (رعد: 39)
قال يَبْنَؤُمَّ (طه: 94) ...قال ابن اُمّ (اعراف: 150)
نويسنده التمهيد غلطهاى املايى مصحف عثمانى را بالغ بر هفتهزار مىداند و
فهرستى از آنها ارائه كردهاست.(56)
سؤالى كه در اينجا مطرح است، جواز يا عدم جواز تصحيح رسم الخط عثمانى به صورت
رسم الخط صحيح امروزى است؛ به عبارت ديگر آيا مىتوان رسم الخط قرآن را كه به
اعتراف همه، پر از اشتباهات نگارشى است، به صورت صحيح و مطابق با قواعد نگارشى روز
درآورد؟
اين سؤال از دير باز مطرح بوده و عموماً پاسخ بدان منفى بودهاست. زحيلى
مىگويد:
مجموع عالمان و ازجمله امام مالك و احمد معتقدند كه كتابت قرآن به همان رسم مصحف
عثمانى امام، واجب و مخالفت خط آن در جميع اشكالش حرام است؛ زيرا اين رسم در يك
كلمه دلالت بر قراءات مختلف مىكند.
بعضى ديگر چون قاضى ابوبكر باقلانى و عزالدين عبدالسلام و ابنخلدون قائل به
جواز كتابت مصاحف بهروشها و رسوم نگارشى متداول بين مردمند؛ چرا كه هيچ نصّى در
مورد مواظبت بر رسم عثمانى وارد نشده است.
كميته فتوا در الازهر و دانشمندان معاصر خارج از اين كميته، معتقد به توقيف در
كتابت مصحف عثمانى هستند؛ زيرا:
1 . اين كار احتياطى است براى قرآن بر اصل خودش در دو بخش لفظ و كتابت.
2 . محافظت بر روش كتابت قرآن در عصرهاى گذشته است؛ در حالى كه از هيچيك از
امامان، اجتهاد در تغيير هجاويى مصحف نقل نگرديده است.
3 . شناخت قراءت مقبول و غيرمقبول از همين رسم الخط امكانپذير است.
4 . تجويز تغيير رسم الخط، باب استحسان را باز خواهد نمود و قرآن در معرض تغيير
و تحريف قرار خواهد گرفت.(57)
بيهقى در كتاب شعب الايمان گفتهاست:
هركس مصحفى مىنويسد، سزاوار است بر همان هجايى كه مصحف عثمانى را نوشتهاند،
محافظت نمايد وهيچ تغييرى در آن ندهد. زيرا آنان در مقايسه با ما از علم بيشتر،
صداقت قلبى و زبانىِ افزونتر برخوردار بوده و امانتدارتر بودهاند.(58)
استاد حسنزاده آملى مىگويد: «براى احدى، كتابت قرآن، جز به همان رسمى كه از
سلف به تواتر مضبوط است، جايز نيست؛ تا قرآن همان گونه كه بوده است، باقى بماند و
تحريفى در آن راه پيدا نكند.»
ايشان پس از بيان اين مطلب، آشكارا حكم مىكند:
مخالفت با رسم الخط قرآن، حرام بيّن است؛ زيرا رسم الخط قرآن از شعاير دين و حفظ
شعاير نيز واجب است. براى آن كه قرآن از هرگونه شبهه و تحريف دشمنان تا قيامت محفوظ
بماند و حجّتى بر مردم باشد كه با اطمينان تا پايان هستى به آن احتجاج نمايند.(59)
بعضى دليل ديگرى براى تحفّظ بر رسم الخط عثمانى ذكر كردهاند: «مواظبت بر رسم
الخط، همانند بخشى از فرهنگ است كه به خاطر علاقهمندى به گذشتگان نبايد از بين
برود.»(60)
به طور خلاصه مىتوان دلايل ذكر شده را در اين موارد خلاصه كرد:
1. مواظبت بر رسم الخط واجب است، چون اين رسم الخط، تحمّل و گنجايش قراءتهاى
مختلف را دارد (امام مالك و حنبل).
2. وجوب مواظبت، به جهت احتياط در بقاى اصل لفظ و كتابت قرآن است.
3. علماى گذشته هيچ يك به تغيير رسم الخط فتوا ندادهاند.
4. در رسم الخط موجود، امكان شناخت قراءتهاى معتبر از غيرمعتبر وجود دارد.
5. تجويز تغيير رسم الخط، سرآغازى بر استحسانات و تغييرات خواهد بود كه قرآن را
در معرض تحريف قرارمىدهد.
6. نويسندگان مصاحف عثمانى، از علم و صداقت و امانت بيشترى نسبت به ما برخوردار
بودهاند؛ پس بر ما لازم است از آنان پيروى نماييم.
7. رسم الخط قرآن به عنوان يكى از شعاير دينى مطرح است و چون حفظ شعاير واجب
است، پس حفظ رسم الخط نيز واجب مىباشد.
8. رسم الخط قرآن جزئى از فرهنگ مسلمانان است و بايد به عنوان ميراث فرهنگى حفظ
شود.
انصاف اين است كه بسيارى از دلايل فوق، قانع كننده نيستند. از اين ميان، سه
دليلِ احتمال وقوع تغيير و تحريف در آينده، از شعاير دين بودن رسم الخط و جزئى از
فرهنگ دينى به حساب آمدن آن مىتوانند دلايل خوبى باشند.
ولى مسأله وقوع تحريف امروز به هيچ وجه مورد ندارد. اگر در گذشته يكى از دلايل
تحفّظ بر رسم الخط قرآن، جلوگيرى از تحريف بهدست مغرضان و معاندان بود - كه حق هم
همين بود - امروز با توجه به ابزار و امكاناتى كه در اختيار مسلمانان قرار
دارد،كمترين واهمهاى در حفاظت قرآن نيست. مسلمانان كه بيش از 15 جمعيت جهان را
تشكيل مىدهند، با در اختيار داشتن راديو، تلويزيون، كامپيوتر، رسانههاى گروهى و
صدها امكانات ديگر، قادرند ضمن تغيير رسم الخط قرآن به رسم الخط متداول كنونى،
قراءت قرآن را، همان گونه كه وجود دارد، به راحتى حفظ نمايند. دهها ميليون نوار
كاست و ويدئو از قرآن در سرتاسر جهان وجود دارد و نظارت بر چاپ قرآنها با نهايت
دقت صورت مىگيرد.
از مسأله تحريف كه بگذريم در برابر دو دليل ديگر، يعنى از شعاير بودن اين
رسمالخط و قلمداد شدن آن به عنوان ميراث فرهنگى متوقف مىشويم. اگر هر يك از اين
دو اثبات گردد نتيجه نيز معلوم خواهد بود. بد نيست بدانيم برخى از دانشمندان معاصر
با نظريه وجوب متابعت از مصحف عثمانى به مخالفت برخاستهاند:
قول به وجوب پيروى از رسم قديم و عدم جواز مخالفت با آن نوعى التزام است كه با
روش علمى سازگارى ندارد و مقام و منزلت پيشينيان را ازسطح احترام مناسبى كه شايسته
آنند به سطح تقديس غيرمعقول بالا مىبرد.(61)
نمونههايى از رسم الخط مخصوص قرآن
1. حذف «الف»، در «بسم الله الرحمن الرحيم»، الرّحمن، ذلك، ذلكم، أولئك، لكن....
2. حذف «الف»، در اسامى عجمى مثل: «إبرهيم، إسمعيل، إسحق، هرون، سليمنو....
3. حذف «ياء» و اكتفا نمودن به كسره در غير موارد ندا؛ به عنوان مثال در سوره
بقره: «واياى فارهبونِ» «وايّاى فاتّقونِ»، «ولا تكفُرُونِ»، «دعوة الدّاع إذا
دعانِ» و «واتّقُونِ يا أوُلى الألباب» به ترتيب در آيات 40، 41، 152، 186 و 197.
4. اضافه نمودن «الف» بعد از «ميم» در مواردى مثل «مائه» و «مائتين».
5. نوشتن «نون» خفيفه به صورت «الف» در دو موضع : «و ليكوناً من الصاغرين» (يوسف
32) و «لنسفعاً بالنّاصية».(62)
گزيده مطالب
1. خاورشناسان معتقدند كه خط عربى بر دو قسم است: خط كوفى كه مأخوذ از نوعى خط
سريانى است كه به خط اسطرنجيلى معروف است، و خط حجازى يا نسخ كه از خط نبطى گرفته
شده است.
2. مسلمانان قرآن را تا اواخر قرن چهارم با خط كوفى مىنوشتند و سپس نگارش قرآن
با خط نسخ معمول گرديد.
3. مدتى پس از توحيد مصاحف، به جهت اختلاط ميان عربها و اقوام غيرعرب، فصاحت
عربى، دستخوش تغييراتى شد و به همين جهت ضرورت نشانهگذارى در مصاحف احساس گرديد.
4. اعراب گذارى قرآن با نقطه، اولين بار بهدست ابوالاسود دوئلى شاگرد على بن
ابى طالب(ع) صورت گرفت. انگيزه اقدام او را به صورتهاى مختلفى نقل كردهاند.
5. تعيين حركات بهدست ابوالاسود براى كلمات چنين بود: يك نقطه در بالاى حرف،
علامت فتحه در زير حرف، علامت كسره، ميان حرف، علامت ضمه و دو نقطه علامت سكون.
6. اعجام به معناى رفع ابهام از چيز مبهم است و در اصطلاح رسم الخط قرآن براى
نقطهگذارى حروف به كار مىرود؛ زيرا حروف مشابه يكديگر، با نقطهگذارى از حالت
ابهام در مىآيند.
7. در زمان خلافت عبدالملك به درخواست حجّاج بن يوسف ثقفى فرماندار عراق،
يحيىبن يعمر و نصر بن عاصم اقدام به «اعجام» و نقطهگذارى حروف متشابه قرآن
نمودند.
8. كارى را كه ابوالاسود دوئلى با نقطه گذارى در اعراب و حركات شروع كردهبود،
خليل بن احمد فراهيدى در قرن دوم به صورت نشانههايى از حروف كوچك درآورد.
9. رسم الخط عثمانى كه امروز متداول است، داراى اشتباهات فراوانى است كه بعضى آن
را بالغ بر هفتهزار دانستهاند.
10. اگر رسم الخط قرآن جزئى از شعاير دين محسوب گردد و يا به عنوان ميراث فرهنگى
به حساب آيد، تحفّظ و تعصّب بر آن لازم است؛ يعنى بايد از تغيير آن خوددارى كرد.
پرسش
1. كاتبان وحى را نام برده، ابزار نويسندگى در عهد پيامبر را ذكر كنيد.
2. كاتبان وحى، به چه صورت آيات را در سورهها، ثبت مىنمودند؟
3. نظر علامه طباطبائى را در مورد توقيفى نبودن ترتيب بعضى از آيات توضيح دهيد.
4. على(ع) چرا اقدام به جمعآورى مصحف نمود و مصحف او چه خصوصياتى داشت؟
5. موارد استعمال و كاربرد واژه «جمع قرآن» را نام برده، بگوييد در كدام مورد
اختلاف نظر وجود دارد؟
6. سه دليل براى جمعآورى قرآن پس از رحلت، ذكر كنيد.
7. كيفيّت جمع دوم، بهدست زيد بن ثابت به چه صورت بود؟
8. پنج مورد از دلايل معتقدان به جمع قرآن پيش از رحلت را ذكر نموده، مختصراً به
آن پاسخ دهيد.
9. كار زيد جمع صحف بود يا مصحف؟ به چه دليل؟
10. ويژگىهاى مصحف ابىّ بن كعب و عبدالله بن مسعود را به اختصار ذكر كنيد.
11. در يك تقسيمبندى كلى، سورههاى قرآن به چه دستههايى تقسيم شدهاند؟
12. يكى كردن قراءات (توحيد مصاحف) با چه انگيزه و هدفى، به ابتكار چهكسى، در
زمان چه خليفهاى و در چه سالى آغاز شد؟
13. اعضاى گروه توحيد مصاحف چه كسانى بودند؟
14. چه كسى در مقابل توحيد مصاحف، موضع گرفت؟ چرا؟
15. مراحل كار بهدست گروه توحيد مصاحف را مختصراً بيان كنيد.
16. مصاحف عثمانى چند عدد بود و به چه مناطقى ارسال گرديد؟
17. آيا ترتيب سورهها توقيفى است؟ چرا؟
18. موضعگيرى امامان شيعه را در برابر جمعآورى قرآن از سوى خلفا توضيح دهيد.
19. اعراب و اعجام قرآن را تعريف نموده، بيان كنيد چه كسانى مبتكر آن بودهاند؟
20. به نظر شما تغيير رسم الخط و تصحيح اشتباهات و اشكالات آن جايز است؟ يا خير؟
پژوهش
1. البيان چگونه روايت جمعآورى قرآن را نقد كرده است؟ (ر.ك: البيان و التمهيد،
ج1، ص285)
2. در زمينه سال انجام توحيد مصاحف تحقيقى ارائه كنيد.
3. در يك بررسى تاريخى تعداد مصاحف عثمانى و سرنوشت اين مصاحف را بازگو نماييد.
(ر.ك: تاريخ قرآن: راميار و حجّتى)
4. پس از توحيد مصاحف، نشانهگذارى در قرآن با اعراب و اعجام، سه دوره تحريم،
تجويز و تشويق را پشت سر گذاشته است. اين مسأله را تبيين كنيد.
5. با مراجعه به كتبى نظير المقنع پنج نمونه ديگر از رسم الخط مخصوص قرآن را
نشان دهيد.
پىنوشتها:
1 . حُذَيفة بن يمان: از سابقين در اسلام بود. در زمان رسول خدا، ركابدار حضرتش
بود. او را صاحب سرّ رسولخدا گفتهاند. در زمان عمر والى مدائن گشت. نهاوند در سال
22 هجرى به دست وى فتح گرديد. همان سال با آذربايجان صلح كرد كه چند سال بعد به
اجرا درآمد. در زمان عثمان او مأمور آذربايجان بود. پس از عثمان با على بيعت كرد.
وقتى مرد او را كنار سلمان فارسى در مدائن به خاك سپردند. (راميار، تاريخ قرآن،
ص412)
2 . صحيحبخارى، كتاب فضائلالقرآن، ج6، ص581؛ البرهان، ج1، ص330؛ الاتقان،
ج1، ص187؛ الميزان، ج12، ص122.
3 . در سال سىام هجرت، عثمان «وليد بن عقبه» را از ولايت كوفه عزل نمود و سعيد
بن عاص را والى كوفه كرد. (الكامل فى التاريخ، ج3، ص105)
4 . الكامل فى التاريخ، ج3، ص111 و 112.
5 . الاتقان، ج1، ص187 - 188؛ الميزان، ج 12، ص122.
6 . البرهان، ج1، ص330؛ الاتقان، ج1، ص187؛ صحيح بخارى، ج6، ص581؛ الكامل
فى التاريخ، ج3، ص112.
7 . براى آشنايى بيشتر با اعضاى اوّليه ر.ك: راميار تاريخ قرآن، ص417 - 419.
اعضاى اوليه، همگى از وابستگان نزديك خليفه سوم بودند.
زيد بن ثابت: از انصار و خزرجى بود و تنها كسى بود كه در جمع چهار نفره، قريشى
نبود. يازده ساله بود كه رسول خدا(ص) به مدينه هجرت نمود و در وابستگى او به دستگاه
خلافت و فرمانبرى او از خليفه حرفى نيست. (او مسؤول همين كار در زمان ابوبكر بود)
در زمان پيامبر، كاتب وحى و در سقيفه بنىساعده، سخنگوى جوان انصارى به نفع
مهاجران بود. در زمان عمر به مسند قضا و فتوا تكيه زد و هر وقت عمر از شهر بيرون
مىرفت، به جاى او مىنشست. در زمان عثمان مسؤول بيت المال گرديد، تا روز آخر به
عثمان وفادار ماند و حتى از بيعت با على(ع) سر باز زد.
سعيد بن عاص: سال هجرت در مكه به دنيا آمد. پدرش در بدر به دست على(ع) كشته شد.
يتيم بود و در كفالت عثمان بزرگ شد. عمر روزى به او گفته بود: من پدرت را نكشتم، او
به دست على كشته شد. نوجوان زيرك پاسخ داده بود: اگرتو هم كشته بودى تو بر حق بودى
و او بر باطل! اين بود كه عمر، دختر سفيانبن عويف را به زنى به او داد و بعد هم
دختر عبدالرحمن بن حارث را گرفت. در سال سى، عثمان ولايت كوفه را به او داد.
(الكامل فى التاريخ، ج3، ص107) سعيد در قصرش در سه ميلى مدينه در زمان معاويه،
درگذشت.
عبدالله بن زبير: وى نخستين مولود مهاجران، در مدينه بود. بدمنظر و تندخوى بود.
خالهاش عايشه او را بسيار دوست مىداشت. روزى به ابنعباس گفت: «چهل سال است كه من
كينه شما اهل بيت را كتمان نمودهام». (التمهيد، ج1، ص281).
عبدالرحمن بن حارث: هم سال سعيد بود. پدرش در سال هيجده هجرى در شام درگذشت و
عمر مادر او را به زنى گرفت. از هيجده سالگى در خانه عمر بزرگ شد و بدين افتخار
مىكرد.
جالب اين كه هر سه نفر ياد شده، قرشى و داماد عثمان بودند. عثمان، خليفه بود كه
مريم دختر خود را به عبدالرحمن داد. عثمان «امّ عمرو» را به همسرى سعيد درآورد و
عبدالله بن زبير، نيز پس از عثمان بن حارث، شوهر عايشه دختر عثمان شد.
واضح است كه چنين انتخابى موضعگيرىهاى متفاوتى را در برخواهد داشت. در منابع
تاريخى ظاهراً با اصل اقدام عثمان و ضرورتِ آن كسى مخالفتى نداشته است، حتى على(ع)
- چنان كه خواهد آمد- نسبت به كار عثمان نظر مثبتى داشته و آن را تأييد نموده است.
اما آنچه باعث گرديد برخى چون عبدالله بن مسعود به شدّت درمقابل عثمان موضع
بگيرند، نحوه انتخاب اعضاى گروه بود. عبدالله بن مسعود همين امر را به صراحت اعلام
نمود و گفت:
«آيا مرا كنار گذارده و در جمع قرآن و گردآورى آن، فراموش مىكنند؛ در حالى كه
از زبان رسول خدا(ص) هفتاد سوره را فراگرفتم؛ در زمانى كه زيد بن ثابت با كودكان
بازى مىكرد؟» (سيدمحمد باقر حجتى، تاريخقرآن، ص446)
اين مخالفت بدانجا كشيده شد كه عبدالله بن مسعود زير بار تسليم مصحف خود به
مأمور عثمان، عبداللهبن عامر نرفت.
«گفتهاند: وقتى عثمان سرگرم خطبه و سخنرانى بود، عبدالله بن مسعود به مسجد
درآمد. عثمان گفت: اكنون جانورى سياه بر شما درآيد. ابن مسعود در پاسخ، سخنى درشت
گفت. عثمان فرمان داد تا پاى عبدالله بن مسعود را كشيدند و دو دنده او شكسته شده
عايشه به سخن آمد و بسيار حرف زد». (همانجا)
8 . البرهان، ج1، ص330؛ الاتقان، ج1، ص187؛ صحيح بخارى، ج6، ص581؛ الكامل
فى التاريخ، ج3، ص112.
9 . الاتقان، ج1، ص188؛ دكتر راميار، تاريخ قرآن، ص420؛ التمهيد فى علوم
القرآن، ج1، ص339.
10 . در نقلى كه از كتاب الكامل فى التاريخ ابن اثير كرديم، وى حضور حذيفه در
آذربايجان و تماس او باسعيدبن عاص و حوادثى را كه اتفاق افتادهاست در حوادث سال
سىام هجرى آوردهاست. اما محققّان باتوجه به حوادث تاريخى مربوط به فتح آذربايجان
و ارمنستان و بررسى روايات مختلف در اين زمينه معتقدند كه آغاز اين كار را بايد
اواخر سال 24 و اوايل سال 25 هجرى به حساب آورد و پايان كار بايدقبل از سال سىام
هجرى باشد. (ر.ك: دكتر راميار، تاريخ قرآن، ص433 - 435؛ التمهيد، ج1، ص333 -
335)
11 . الاتقان، ج1، ص187.
12 . صحيح بخارى، ج6، ص581؛ البرهان، ج1، ص330؛ الاتقان، ج1، ص187؛ قرآن
در اسلام، ص193.
13 . التمهيد، ج1، ص348.
14 . الاتقان، ج1، ص187 و 188؛ الميزان، ج12، ص122.
15 . همانجا.
16 . التمهيد، ج1، ص346.
17 . ر.ك: صحيح بخارى، ج6، ص581، ذيل حديث انس بن مالك.
18 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص334؛ قرآن در اسلام، ص193.
19 . الاتقان، ج1، ص189.
20 . موجز علوم القرآن، ص165؛ الميزان، ج12، ص122.
21 . براى توضيح بيشتر ر.ك: بخش پنجم همين كتاب.
22 . ر.ك: تاريخ قرآن، ص459 - 464.
23 . التمهيد، ج1، ص350.
24 . البرهان، ج1، ص329؛ الاتقان، ج1، ص190.
25 . البرهان، ج1، ص360.
26 . راميار، تاريخ قرآن، ص468 و 469.
27 . راميار، تاريخ قرآن، ص468 و 469.
28 . البرهان، ج1، ص356؛ الاتقان، ج1، ص197.
29 . البرهان، ج1، ص355؛ الاتقان، ج1، ص196.
30 . الاتقان، ج1، ص194.
31 . تاريخ القرآن، ص79.
32 . الميزان، ج12، ص126.
33 . علامه، جمع در زمان رسول خدا(ص) را به حساب نياورده و به همين جهت به هر يك
از جمع ابوبكر و عثمان، جمع اول و دوم، اطلاق نموده است.
34 . قرآن در اسلام، ص195 و 196.
35 . بحار الانوار، ج89، ص42.
36 . الميزان، ج12، ص123؛ الاتقان، ج1، ص188.
37 . الاتقان، ج1، ص189.
38 . البرهان، ج1، ص333.
39 . الاتقان، ج1، ص183؛ مناهل العرفان، ج1، ص253.
40 . سيد محمد باقر حجتى، تاريخ قرآن، ص161 و 162.
41 . همان، ص164-162؛ زنجانى، تاريخ القرآن، ص60-53.
42 . سيدمحمد باقر حجتى، تاريخ قرآن، ص212.
43 . رسم عثمانى همان طريقه نگارش و كتابت قرآن در زمان عثمان است كه مصاحف
چندگانه را با آن نوشتند. اين رسمالخط، علاوه بر فقدان علايم مشخّصه، در بسيارى از
موارد صورت مكتوب كلمه در آن حاكى از صورت ملفوظ نبود. بعدها مسلمانان همين رسم
عثمانى را از آن جهت كه اصحاب پيامبر آن را نوشتهاند به عنوان تبرّك و تيمّن حفظ
نمودند.
44 . شاعر و تابعى مشهور كه بيشتر، از او به عنوان صحابى امام على(ع) و واضع علم
نحو نام برده مىشود. مشهورترين نام و نسب او ظالم بن عمرو بن سفيان است. به جز
ظالم، او را عثمان و عمرو نيز ناميدهاند. وى از تيره «بنى كنانه مُضَر» بود. پس از
فتوحات اسلام در ناحيه مشرق، مُضَريان، بيشتر در عراق و خاصه در بصره ساكن شدند و
اين با آن روايت كه گويد ابوالاسود در زمان عمر به بصره كوچيد، سازگارى دارد.
ابوالاسود تنها در دوران كوتاهى از خلافت امير المؤمنين على(ع) در حوادثى نقش داشته
است. پيوند صادقانه او با امير المؤمنين و نيز شركت در جنگ جمل و چند قطعه شعرى كه
در مدح يا مرثيّه امام على(ع) و امام حسين(ع) سروده موجب آن شده است كه وى را از
شيفتگان على(ع) بدانند. نام ابوالاسود با تاريخ پيدايش نحو عربى عجين شده، چنان كه
مىتوان گفت او شهرت وسيع خود را بيش از هر فضيلت ديگر، به نحوپردازى خود مديون
است. روايات مربوط به اين امر، هزاران صفحه از منابع را آكنده است. ابن سلام( م 231
ق) در طبقات خود گويد. «نخستين كسى كه پايه عربيّت (نحو) را ريخت، باب آن را گشود،
راه آن را استوار و قواعد آن را وضع كرد، ابوالاسود دوئلى بود». تا زمان ابنسلام
كسى به نحو ابوالاسود، اشارهاى نكرده است. از نيمه سده چهارم هجرى، بر اثر
گزارشهاى ابوالطيب لغوى و ابوالفرج اصفهانى و سيرافى، ناگهان سيل رواياتى بس متعدد
و گاه سخت متناقض به كتابهاى ادب و طبقات سرازير مىشود. در اين روايات وضع نحو به
چند تن نسبت داده شده كه عبارتند از: امام على(ع)، ابوالاسود، نصربن عاصم، يحيى بن
يعمر و ابن هرمز. در مورد تاريخ مرگ ابوالاسود، مانند غالب موارد احوال او، منابع
يكسان نيستند. بيشتر مآخذ مرگ او را در 69 ق. مىدانند. بهزعم برخى ديگر زندگى او
تا حكمرانى حجاج و خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه داشته است. (دائرةالمعارف بزرگ
اسلامى، ج5، ص179 - 188)
45 . همان، ص189.
46 . ر.ك: راميار، تاريخ قرآن، ص534؛ زنجانى، تاريخ القرآن، ص173-171؛ المحكم
فى نقط المصاحف، ص4-3.
47 . ر.ك: سجستانى، كتاب المصاحف، ص158.
48 . المحكم فى نقط المصاحف، ص26.
49 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج5، ص189.
50 . ر.ك: زنجانى، تاريخ القرآن، ص174؛ سيد محمد باقر حجتى، تاريخ قرآن، ص473.
51 . زنجانى، تاريخ القرآن، ص175؛ سيّدمحمد باقر حجتى، تاريخ قرآن، ص469؛
راميار، تاريخ قرآن، ص535.
52 . المحكم فى نقط المصاحف، ص9.
53 . تاريخ القرآن، ص177.
54 . ر.ك: المحكم فى نقط المصاحف، ص17-10؛ سجستانى، المصاحف، ص161-158.
55 . سيّدمحمد باقر حجّتى، تاريخ قرآن، ص480.
56 . ر.ك: التمهيد، ج1، ص335.
57 . علوم القرآن عند المفسّرين، ج1، ص416.
58 . البرهان، ج2، ص14.
59 . هشت رساله عربى، ص261 و 262.
60 . دراسات قرآنيه، ص147.
61 . دكتر محمدحسين على الصغير، دراسات قرآنية، ص146.
62 . جهت توضيح بيشتر ر.ك: ابو عمرو عثمان بن سعيد دانى (م 444 ق.)، المقنع. وى
رسم الخط موجود و قواعد و ضوابط آن را در اين كتاب گردآورى كرده است. به جهت آن كه
دسترسى به اين كتاب مشكل بوده، علوم قرآن و فهرست منابع، عين صفحاتى از كتاب المقنع
را چاپ كرده است.