بخش دوم تاريخ قرآن (1) وحى
هدفهاى آموزشى اين بخش عبارتند از:
1. آشنايى با يكى از پررمز و رازترين وقايع آفرينش كه به عنوان مدخلى بر مباحث
تاريخ قرآن، مطرح است.
2. آشنايى با گستره كاربردى واژه «وحى» در قرآن و دامنه تفاوت آن.
3. پى بردن به نحوه ارتباط خدا با پيامبران.
4. نگاهى به حالات پيامبر اكرم، هنگام دريافت «وحى».
برخى از منابع مهمّ براى مطالعه آزاد و پاسخيابى قسمت پژوهش عبارتند از:
تفسير الميزان، ج12، ص292 و ج 18، ص72 به بعد و ج20، ص342؛ قرآن در اسلام؛
وحى يا شعور مرموز؛ مجموعه سخنرانيها و مقالات دوّمين كنفرانس تحقيقاتى علوم و
مفاهيم قرآن كريم؛ بحارالانوار، ج18، بخش مربوط به كيفيت صدور وحى؛ الاتقان، ج1،
نوع16؛ مناهل العرفان، ج1؛ التمهيد فى علوم القرآن، ج1؛ تاريخ قرآن، دكتر محمود
راميار؛ پيرامون وحى و رهبرى، آيةاللَّه جوادى آملى، ص278 - 309.
فصل اول مقدمه
وما يَنطق عنِ الهوى إنْ هو إلّا وحىٌ يُوحى(1).
تاريخ قرآن با پديده «وحى» ارتباطى تامّ دارد؛ چرا كه نزول آيات قرآن تنها از
اين طريق صورت گرفته و دريافت پيام آسمانى، كه نوعى ارتباط ميان انسانى برگزيده و
ممتاز با عالم غيب است، با «وحى» جامه عمل به خود پوشيده است. از اين رو كتاب
آسمانىِ قرآن نتيجه و حاصل «وحى» است و از همين رو اكثر تاريخنويسان، بررسى «وحى»
را نقطه آغازين بحثهاى تاريخ قرآن قرار دادهاند.
تعريف وحى
الف) معناى لغوى
` ابن منظور در لسان العرب مىگويد:
الوحى الإشارةُ والكتابةُ والرسالة والإلهام والكلامُ الخفى وكلّ ما ألقيته إلى
غيرِك. ووحى إليه وأوْحى: كلّمَه بكلامٍ يخفيه من غيره؛
وحى به معناى اشاره كردن، نوشتن و رساله، الهام و كلام پنهانى و هر چيزى است كه
به ديگرى القا شود. تعبير «وَحى اِلَيْهِ واَوْحى» يعنى سخنش با او بهگونهاى
بود كه از ديگران پنهان مىداشت.
راغب اصفهانى مىگويد:
ريشه وحى به معناى اشاره تند و سريع است و به همين خاطر هر كارى كه به سرعت
انجام گيرد آن را وحى مىگويند. و اين ممكن است در كلامى رمزى و كنايهاى باشد و يا
آوازى باشد مجرد از الفاظ و كلمات، و يا به صورت اشاره به بعضى از اعضا و يا به
نوشتن.(2)
لغوى معروف قرن چهارم، ابن فارس گويد:
(واو و حاء و حرف علّه ياء) ريشهاى است كه بر القاى علم و آگاهى بهصورت آشكار
يا مخفيانه به ديگرى دلالت مىكند و هرچه به ديگرى القا شود تا بفهمد، هرگونه كه
باشد، «وحى» است و همه استعمالات وحى به اين اصل و ريشه باز مىگردد.
ابن فارس به صراحت مىگويد:
كل ما ألقيته إلى غيرك حتّى علمه فهو وحيٌ كيف كان؛ هر نوع القاى آگاهى، به هر
كيفيّتى كه باشد، «وحى» است.
همين معنا را نيز ابنمنظور ذكر كرده است. كليّت اين بيان، انواع القائات نظير
اشاره، آواز، رؤيا، الهام، وسوسه و القاى آگاهى توسط كتابت را شامل مىگردد. بعضى
ويژگى مخفيانه بودن و سرعت را در معناى وحى ذكر نمودهاند. عرب به مرگ سريع
مىگويد: «موتٌ وَحِيّ». اين ويژگى كه در اصل وضع، وجود نداشته چه بسا در استعمال
عرب رخ داده و با كاربرد قيد «سرعت» در بعضى از موارد، ويژگى ديگر، يعنى «مخفيانه
بودن» نيز به آن اضافه گشته است؛ چرا كه معمولاً، القا و اشاره سريع از غير مشار
إليه مخفى مىماند.(3)
در هر صورت با آن كه نمىتوان استعمال واژه وحى را در القائاتى كه همراه با سرعت و
نوعى پوشيدگىاند، انكار نمود، در عين حال، لزوم پايبندى به اين ويژگى را در هر
استعمالى نيز نمىتوان پذيرفت. در استعمالات قرآنى نيز مواردى وجود دارد كه هيچيك
از اين دو ويژگى در آن وجود ندارد.(4)
ب) معناى اصطلاحى
وحى اصطلاحى، ارتباطى معنوى است كه براى پيامبران الهى، جهت دريافت پيام آسمانى
از راه اتصال به غيب برقرار مىشود. پيامبر، گيرندهاى است كه پيام را بهواسطه
همين ارتباط و اتصال (وحى) از مركز فرستنده آن دريافت مىكند و جز او هيچكس
شايستگى و توان چنين دريافتى را ندارد. در اين زمينه در فصل سوم بهتفصيل سخن
خواهيم گفت.
گزيده مطالب
وحى در اصل وضع لغوى آن به هر نوع القاى آگاهى نظير اشاره، آواز، الهام، رؤيا،
وسوسه، كتابت و... اطلاق مىگردد. مخفيانه بودن و سرعت نيز در بعضى از استعمالات
وحى لحاظ گشته است.
فصل دوم وحى در قرآن
وحى در قرآن كريم در مورد فرشتگان، شياطين، انسان، حيوان و زمين به كار رفته
است. بيشترين استعمال اين واژه و مشتقّات آن در خصوص وحىِ مربوط به پيامبران است كه
در فصل آينده مستقلاً به آن خواهيم پرداخت. در موارد پنجگانه فوق، معانى مختلفى از
وحى مورد نظر است كه البته با معناى لغوى هماهنگى دارند. نمونههايى از آن موارد،
بدين قرار است:
الف) الهام روحانى به ملائكه: وإذْ يُوحى ربُّك إلى الملائكةِ أنّى مَعَكُم؛(5)
هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مىكرد كه من با شما هستم.
ب) الهام روحانى به انسان: وأوْحينا إلى اُمِّ موسى أن أرْضِعيه؛(6)
و به مادر موسى وحى كرديم كه: «او را شير ده».
ج) الهام روحانى به جمادات: يومئذٍ تحدث أخبارها بأنّ ربّك أوحى لها؛(7)
آنروز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد [همان گونه] كه پروردگارت بدان وحى
كرده است.
د) وسوسه شيطانى: 1. وكذلك جعلْنا لكُلِّ نبىٍّ عدوّاً شياطينَ الإنسِ والجنِّ
يُوحى بعضُهم إلى بعضٍ؛(8)
و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جن برگماشتيم. بعضى از آنها
به بعضى، براى فريب، سخنانِ آراسته القا مىكنند. 2. وإنَّ الشياطينَ لَيُوحُون
إلى أوليائِهِم لِيُجادِلُوكم؛(9)
و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مىكنند تا با شما ستيزه نمايند.
ه) اشاره: فَخَرَجَ عَلى قومِهِ منَ المحرابِ فَأوْحى إليهم أنْ سَبِّحُوا
بُكرةً وعَشيّاً؛(10)
پس، از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد [اشاره كرد] كه روز و شب
به نيايش بپردازند.
و) غريزه: وأوْحى ربُّك إلَى النَّحلِ...؛(11)
و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى [الهام غريزى] كرد... .
علامه طباطبائى مىگويد:
از موارد استعمال وحى چنين استنباط مىگردد كه القاى معنا به نحوى كه بر
غيرمقصودين، مخفى بماند، وحى است. بنابراين، الهام بهواسطه القاى معنا در فهم
حيوان از طريق غريزه وحى است. همچنين ورود معنا در نفس ازطريق رؤيا (آيه 7 قصص) يا
وسوسه، يا اشاره (آيه 11 مريم) همگى «وحى»اند.(12)
در روايت جالبى به نقل از على بن ابىطالب(ع) استعمالات وحى در قرآن به وحى
نبوت، وحى الهام، وحى اشاره، وحى تقدير، وحى امر، وحى كذب (در مورد شياطين) و وحى
خبر تقسيم گشته و در هر مورد آياتى مورد استفاده قرارگرفته است.(13)
گزيده مطالب
1. وحى در قرآن در مورد فرشتگان، شياطين، انسان، حيوان، و زمين به كار رفته است.
2. مفاهيمى از قبيل الهامات روحانى، وساوس شيطانى، اشاره و غريزه را مىتوان در
موارد فوق سراغ گرفت.
فصل سوم وحى نبوى و اقسام آن
سخن در اينجا درباره شايعترين كاربرد وحى، يعنى وحى پيامبران است. در قرآن
كريم اين واژه و مشتقّات آن، نزديك به هفتاد بار در خصوص پيامبران به كار رفته است؛
به گونهاى كه استعمال آن در موارد و معانى ديگر بسيار كم است. در حال حاضر اطلاق
اين لفظ در خصوص انبيا تقريباً تعيّن يافته است. بر همين اساس علامه طباطبائى
مىگويد: «ادب دينى در اسلام اقتضا مىكند كه ما اين تعبير را در غير انبيا بهكار
نبريم.»(14)
امّا وحى چيست؟ پديدهاى است كه در چهارچوب قالبهاى ذهنى و عقلى متداول بشر
نمىگنجد؛ پديدهاى است مرموز و اسرارآميز. آنجا كه سخن از ارتباط با عالمى ديگر
مطرح است، تا انسان برگزيده، عالىترين پيامهاى غيبى را با علمى حضورى و شهودى،
تلقّى نمايد تنها هموست كه از كنه و حقيقت وحى و واقعيّت «وحىپذيرى» آگاه مىشود و
آنچه براى ديگران مىماند، درك پرتوى از آن حقيقت است كه از طريق آثار و علايم آن
بر وى كشف مىگردد.
به اين تعريف از «وحى» توجه كنيد:
وحى يك نوع تكليم آسمانى (غيرمادى) است كه از راه حسّ و تفكّر عقلى درك نمىشود؛
بلكه درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد به مشيّت الهى پيدا مىشود و
دستورات غيبى را - كه از حسّ و عقل پنهان است - از وحى و تعليم خدايى دريافت
مىكند.(15)
اين پديده فراعقلى، يكى از بالاترين مقاماتى است كه صف پيامبران را از ديگران
جدا مىسازد. قرآن، ضمن تأييد و تأكيد بر اين مطلب كه پيامبران نيز بشرند، استبعاد
و استنكار كافران را از اين امر بيان نموده و آنگاه خصيصه «وحىپذيرى» رابراى
رسولان خويش برشمرده است:
فقالَ الملأُ الذينَ كَفَروُا مِن قومِه ما هذا إلّا بشرٌ مثلُكم يُريد أن
يتفضّلَ عليكُم ولوشاءَ اللَّهُ لأنزلَ ملائكةً...؛(16)
پس، اشراف قومش كه كافر بودند گفتند: «اين مرد جز بشرى چون شما نيست. مىخواهد
بر شما برترى جويد و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد».
و از آن جا كه قبول اين امر فوق عقلانى بر آنان دشوار بود، ناگزير به پيامبر
نسبت جنون دادند: إن هو إلّا رجلٌ بهِ جِنّةٌ فتربَّصُوا بِهِ حتّى حين؛(17)
او نيست جز مردى كه در وى حال جنون است؛ پس تا چندى دربارهاش دست نگاه داريد.
نمونهاى ديگر: فقالوا أبشرٌ يهدونَنا فكَفَروُا وتَوَلّوا؛(18)
گفتند: «آيا بشرى ما را هدايت مىكند؟» پس كافر شدند و روى گردانيدند.
قرآن در جواب اينان، اعلام مىدارد كه پيامبران همگى بشرند و از اين جهت تفاوتى
ميان آنان و ديگران وجود ندارد. تنها تفاوت در «وحىپذيرى» رسولان الهى است: قُلْ
إنَّما أنا بشرٌ مثلُكم يُوحى إلىّ؛(19)
بگو: «من هم مثل شما بشرى هستم؛ جز اين كه به من وحى مىشود.»
در آيه چهارم و پنجم سوره نجم كه سرشار از اطميانبخشى است، در اوج قداست و
عصمت، جايگاه وحى را چنان تبيين مىنمايد كه گرد هوا و خطا بر دامن آن ننشيند: وما
ينطقُ عنِ الهوى إنْ هو الّا وَحىٌ يُوحى؛ و از سر هوس، سخن نمىگويد؛ اين سخن به
جز وحيى كه وحى مىشود نيست.
اقسام وحى نبوى
اتصال و ارتباط غيبى ميان پيامبران و خداوند كه ما آن را «وحى» مىناميم، به
سهصورت امكانپذير است:
وما كانَ لِبشرٍ أن يكلّمه اللَّهُ إلّا وحياً أو مِن وراءِ حجابٍ أو يُرسلَ
رسولاً...؛(20)
و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى،
يافرستادهاى بفرستد....
در آيه فوق اقسام تكليم الهى با بشر منحصراً در سه صورت بيان گرديده است: يك قسم
وحى بىواسطه و مستقيم است و دو قسم ديگر كه در آنها تكليم، مقيد به قيد حجاب يا
رسول گرديده، وحى باواسطه و غيرمستقيمند. فرق دو قسم اخير در اين است كه رسول
(ملك)، خودش وحى را ابلاغ مىكند، ولى حجاب، واسطهاى است كه وحى از وراى آن تحقق
مىيابد.(21)
به عبارت ديگر سه قسم وحى عبارتند از:
1. گفتار خدايى كه هيچ واسطهاى ميان خدا و خلق نباشد؛ 2. گفتار خدايى كه از پشت
حجاب شنيده شود؛ مانند شجره طور كه موسى(ع) سخن خدا را مىشنيد، ولى از ناحيه آن؛
3. گفتار خدايى كه ملكى آن را حمل نموده، بهبشر رساند.(22)
در سوره شورى، نحوه وحى بر پيامبر اكرم(ص) مشخص گرديده است: وكذلكَ أوْحينا إليك
رُوحاً مِن أمرِنا ماكنتَ تدْرى مَا الكتابُ ولَا الإيمانُ...؛(23)
و همين گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم. تو نه مىدانستى كتاب چيست و
نه ايمان كدام است....
از اين آيه بهخوبى روشن مىگردد كه «وحى قرآن» از طريق تكلّم و گفتوگو بوده و
«روح» در آيه همان روح الامين است كه در آيه 194 شعراء مىفرمايد: قرآن را روح امين
بر قلب تو نازل كرده است. بنابراين قرآن يا بخشى از آن را فرشته وحى (جبرئيل و روح
الامين) از طرف خدا آورده است (قسم سوم تكليم).
گزيده مطالب
1. حقيقت و كنه وحى تنها بر پيامبران معلوم است؛ چون فقط آنان در مدار وحى قرار
مىگيرند.
در مقام تعريف، با توجه به آثارى كه از آن مشهود است مىتوانيم بگوييم: وحى نوعى
تكليم آسمانى است كه درك آن از طريق حس و عقل، امكانپذير نيست و شعورى خاص مىطلبد
كه در اندكى از برگزيدگان، به اراده خداوند حاصل مىشود و در نتيجه، پيامهاى غيبى
با علم حضورى دريافت مىگردند.
2. وحى در معناى فوق، شايعترين استعمال در قرآن مجيد را داراست.
3. مهمترين خصيصهاى كه پيامبران را از ساير انسانها جدا مىسازد، همين وحى
است.
4. اقسام وحى پيامبران عبارتند از: الف) وحى مستقيم؛ ب) وحى از وراى حجاب؛ ج)
وحى به واسطه ارسال ملك.
5. وحى قرآنى فقط از دو قسم الف و ج بوده است.
فصل چهارم چگونگى وحى مستقيم
اِنّا سنُلقى عليكَ قولاً ثقيلاً؛(24)
در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مىكنيم.
دشوارترين نوع وحى، وحى مستقيم بوده است؛ يعنى هنگامى كه پيامبر مىخواهد با همه
وجود خويش بىهيچ واسطهاى با مبدأ هستى ارتباط برقرار كند. اين امر گرچه واقعيتش
در وهم ما نمىگنجد، امّا تصوّر و تصديق گرانبار بودن آن بعد از بيان قرآن كريم و
روايات فراوان از شيعه و سنى، نمىتواند مسأله مشكلى باشد.
عظمت «وحى مستقيم» آنگاه معلوم مىگردد كه بدانيم، پيامبر اكرم داراى روحى
نيرومند و فوقالعاده بوده است و اساساً چون عاشقى را قابليّت لازم است، هركسى
نمىتوانسته است خود را در شعاع وحى قرار دهد و در حيطه اين امر عظيم واقع شود. اما
سنگينى وحى چنان است كه پيامبر نيز به سختى آن را برمىتابد.
اينك نمونهاى از روايات:
1. امين الاسلام طبرسى در ذيل آيه پنج سوره مزّمّل، روايتى نقل مىكند كه
حارثبن هشام از پيامبر پرسيد:
وحى چگونه بر شما نازل مىشود؟ فرمود: گاهى مانند صداى زنگ مىآيد و اين
شديدترين حالت وحى بر من است كه مرا كوفته و خسته مىنمايد و در عين حال همه
گفتهها را حفظ مىكنم. و گاه فرشتهاى به صورت مردى متمثل شده آنچه مىگويد حفظ
مىشوم.(25)
2. عبدالله بن عمر مىگويد:
از پيامبر از چگونگى احساس وحى پرسيدم. فرمود:
صداى زنگهايى مىشنوم، در آن هنگام كاملاً ساكت مىگردم. هيچ گاه به من وحى
نمىشود، جز آن كه گمان مىكنم كه جانم را از كالبد خارج مىسازند.(26)
شيخ صدوق در كتاب توحيد خود از زراره روايت كرده كه به امام صادق(ع) عرض كردم:
جُعلتُ فِداك الغشيةُ الّتى تُصيب رسولَ اللَّهِ(ص) إذا نزلَ عليهِ الوحي؟ فقال:
ذلك إذا لَمْ يكنْ بينَه وبينَ اللَّهِ اَحَدٌ. ذاك إذا تَجلّى اللَّهُ لَه؛(27)
فدايت شوم، آيا غشى كه بر پيامبر عارض مىگشت، هنگام نزول وحى بود؟ فرمود: اين
زمانى بود كه ميان او و خداوند احدى واسطه نبود. اين هنگامى بود كه خدا با عظمت و
جلال خود را بر او تجلى مىفرمود.
3. از عايشه نقل شده است كه در يك روز بسيار سرد، بر آن حضرت وحى نازل شد؛ پس از
قطع وحى، عرق از پيشانى حضرت جارى بود.(28)
از اين حالت وحى مستقيم كه بر آن حضرت بسيار سنگين بوده است، در برخى از روايات
«بُرَحاء وحى» يعنى شدت تب وحى، تعبير شده است.
در پايان اين فصل برخى از حالات وحى مستقيم براساس روايات را از كتاب تاريخ
قرآن، نوشته آقاى دكتر محمود راميار نقل مىكنيم:
1. شنيدن بانگ جرس و يا آواى كوبيدن دو فلز به هم و يا صداى زنبور عسل.
2. التهاب و برافروختگى كه براى تسكين، آن حضرت را با آب سرد شستوشو مىدادند و
او را مىپوشاندند.
3. چنان گرم مىشد كه در روز سرد، عرق از سر و رويش مىريخت.
4. گاه رنگ رخسارش به سرخى يا كبودى مىگراييد.
5. به اغما و غش دچار مىگشت.
6. گاه رنج شديدى تحمل مىكرد.
7. گاه چنان سنگين مىشد كه چارپايى كه سوار آن بود، از رفتن باز مىماند.
8. گاه دچار سردرد مىشد.(29)
گزيده مطالب
1. وحى مستقيم، دشوارترين نوع وحى بود كه بر پيامبر نازل مىگشت.
2. احساس سنگينى، رنج شديد، سردرد، سرخ يا كبود شدن چهره، گرمى فوقالعاده،
التهاب و برافروختگى، شنيدن صداهاى سهمگين و در نهايت دچار اغما گشتن، از حالات وحى
مستقيم بر پيامبر بوده است.
فصل پنجم چگونگى وحى غيرمستقيم
وإنّه لَتنزيلُ ربِّ العالمين نَزَل بهِ الرّوحُ الامين عَلى قلبِك لِتكونَ
مِنَ المُنذِرين؛(30)
و راستى كه اين [قرآن] وحى پروردگار جهانيان است. روح الامين آن را بر دلت نازل
كرد، تا از [جمله] هشداردهندگان باشى.
علامه طباطبائى گويد:
منظور از «قلب» در فرهنگ قرآن كريم، عضو صنوبرى شكلى كه سمت چپ بدن قرار دارد
نيست؛ بلكه نفس انسانى است كه داراى ادراك است و همه احساسات و اراده انسان بدان
وابسته است. بسا چنين تعبيرى (نزول بر قلب پيامبر) اشاره به اين باشد كه نفس شريف
آن حضرت بدون مشاركت حواس ظاهرى وحى را تلقّى مىنموده است.(31)
به سخن ديگر پيامبر با تمام روح و روان خويش وحى را دريافت مىنموده است و چشم و
گوش ظاهرى در اين امر دخالتى نداشتهاند. اگر جز اين بود، مردمِ ديگر نيز
مىتوانستند همه آنچه را پيامبر مىبيند و مىشنود، ببينند و بشنوند.
از روايات نزول غيرمستقيم وحى چنين برمىآيد كه در اين مرحله امر بر پيامبر
دشوار نبوده است. گاه جبرئيل به صورت بشرى متمثل مىشد و به حضور پيامبر مىرسيد.
در نقلى از امام صادق(ع) آمده است:
كانَ جبرائيلُ إذا أتى النّبيَّ قَعَدَ بينَ يَديْهِ قِعدةَ العبدِ وكانَ
لايدخُلُ حتّى يَسْتأذِنه؛(32)
جبرائيل هنگامى كه به حضور پيامبر مىرسيد، مانند بندگان مىنشست و بدون اجازه
وارد نمىشد.
اين روايت عظمت و جلالت پيامبر اكرم(ص) را در مقابل جبرئيل، كه قرآن از او به
«شديد القوى» تعبير مىكند، نشان مىدهد. بنابراين دريافت وحى از طريق جبرئيل كار
دشوارى نبوده است. گفتهاند كه جبرئيل به صورت دحية بن خليفه كلبى در برابر پيامبر
ظاهر مىشدهاست؛ چرا كه دحيه، زيباترين انسان در مدينه بوده است.(33)
گرچه جبرئيل، امين و حامل وحى الهى بوده، اما آيات قرآن با تشريفاتى خاص و به
صورت كاملاً حفاظت شده توسط گروهى از فرشتگان الهى همراهى مىشده است:
كلاّ إنّها تذكرةٌ فَمَنْ شاءَ ذكرهُ فى صُحُفٍ مُكرّمةٍ مَرفُوعةٍ مطهّرة بأيدى
سَفَرةٍ كرامٍ بررة؛(34)
زنهار، اين آيات پندى است. تا هر كه خواهد از آن پند گيرد. در صحيفههايى ارجمند،
والا و پاك شده، به دست فرشتگانى، ارجمند و نيكوكار.
اين احتمال وجود دارد كه ترتيب چنين تشريفاتى به دليل مصونيّت وحى الهى از
هرگونه دستبردى از جانب شياطين و جنيان بوده است و به همين جهت گروهى از فرشتگان به
همراهى امين وحى، آيات قرآن را همراهى مىكردند.
گزيده مطالب
1. وحى غيرمستقيم، شدت و سنگينى وحى مستقيم را نداشته است.
2. براساس آيات 192 تا 194 شعراء، پيامبر هنگام نزول آيات بر قلبش توسط جبرئيل،
با تمام وجود وحى را دريافت مىنموده است و چشم و گوش ظاهرى در تلقّى وحى دخالتى
نداشتهاند.
3. گاه جبرئيل به صورت انسانى متمثل شده و به حضور پيامبر مىرسيده است.(35)
پرسش
1. وحى را تعريف كنيد.
2. چرا نمىتوانيم به حقيقت وحى پيامبران پى ببريم؟
3. چهار مورد از استعمالات وحى را در قرآن كريم با بيان مفهوم آن ذكر كنيد.
4. آيهاى از قرآن را كه در آن اقسام وحى پيامبران ذكر شده همراه با توضيح مختصر
بيان كنيد.
5. درباره كيفيت وحى مستقيم، چه مىدانيد؟ توضيح دهيد.
پژوهش
1. به عقيده برخى، پديده وحى ناشى از نبوغ پيامبران بوده است. آيا اين نظريه
صحيح است؟ چرا؟
2. آيا «عقل» و «وحى» باهم موافقند؟ مخالفند؟ و يا اساساً از هم بيگانهاند؟
تحقيق كنيد.
3. بعضى با توجه به آيه شريفه «و أوحى فى كلّ سماء أمرها»،(36)
وحى به آسمان را نيز در شمار استعمالات وحى در قرآن قرار دادهاند. نظر شما چيست؟
4. گروهى از مفسّران با نظر به آيات اوليه سوره نجم، گفتهاند: جبرئيل در دو
مورد به چهره اصلى خويش بر پيامبر نازل گشت. آيا چنين سخنى صحيح است؟
5. دحية بن خليفه كلبى كيست؟
پىنوشتها:
1 . نجم(53) آيه 3 و 4.
2 . مفردات، ماده «وحى».
3 التمهيد، ج1، ص3.
4 . براى نمونه ر.ك: سوره مريم(19) آيه11.
5 . انفال (8) آيه 12.
6 . قصص (28) آيه 7.
7 . زلزله (99) آيه 4 و 5.
8 . انعام (6) آيه 112.
9 . همان، آيه 121.
10 . مريم (19) آيه 11.
11 . نحل (16) آيه 68.
12 . الميزان، ج 12، ص292.
13 . ر.ك: بحار الانوار، ج18، ص254 - 255.
14 . الميزان، ج12، ص292.
15 . قرآن در اسلام، ص 125.
16 . مؤمنون (23) آيه 24.
17 . همان، آيه 25.
18 . تغابن (64) آيه 6.
19 . كهف (18) آيه 110؛ فصلت (41) آيه 6.
20 . شورى (42) آيه 51.
21 . ر.ك: الميزان، ج18، ص73.
22 . قرآن در اسلام، ص150.
23 آيه 52.
24 . مزّمّل (73) آيه 5.
25 . مجمع البيان، ج1، ص570؛ بحارالانوار، ج18، ص260؛ صحيح بخارى، ج 1،
ص58. متن روايت چنين است: فقال(ص): أحياناً يأتينى مثل صلصلة الجرس و هو أشدّه على
فَيَفْصِم عنّى وقد وعيت ما قال وأحياناً يتمثل لى الملك رجلاً فيكلّمنى فَأعى
مايقول.
26 . الاتقان، ج1، ص141.
27 . بحار الانوار، ج18، ص256؛ الميزان، ج18، ص79.
28 . بحار الانوار، ج18، ص261؛ الميزان، ج18، ص79.
29 . تاريخ قرآن، ص108 و 109.
30 . شعراء(26) آيه 192 - 194.
31 . الميزان، ج15، ص317.
32 . بحار الانوار، ج18، ص256؛ الميزان، ج18، ص79.
33 . التمهيد فى علوم القرآن، ج1، ص36.
34 . عبس (80) آيه 16-11.
35 . جهت توضيح معناى تمثّل ر.ك: الميزان، ج14، ص36.
36 . فصّلت (41) آيه 12.