حديث 05
ابن ماجه ى قزوينى در کتاب (سنن) جلد دوم (باب خروج المهدى) عليه
السلام درباره ماهيت قيام (ايرانيان) حديثى را بدين صورت از پيغمبر
اکرم صلى الله عليه واله نقل کرده است:
(عن عبد الله الحارث بن جزء
الزبيدى، قال: قال رسول الله صلى الله عليه واله يخرج ناس من
المشرق فيوطئون للمهدى) يعنى سلطانه.(1)
عبد الله حارث جزء زبيدى، از پيغمبر گرامى روايت کرده است که آن
حضرت فرمود: مردمى از مشرق زمين قيام مى کنند وبراى حضرت مهدى عليه
السلام زمينه سازى مى کنند، يعنى زمينه ى حکومت وسلطنت آن حضرت را
فراهم مى آورند.
حديث 06
جلال الدين سيوطى، در کتاب (الحاوى للفتاوى) جريان خروج پرچم هاى
سياه را از طرف مشرق از قول ثوبان: از رسول خدا صلى الله عليه واله
اين چنين آورده است:
(عن ثوبان قال: قال رسول الله صلى
الله عليه واله تجىء الرايات السود من قبل المشرق، کأن قلوبهم زبر
الحديد، فمن سمع بهم فليأتهم فليبايعهم ولو حبوا على الثلج).(2)
ثوبان از رسول خدا صلى الله عليه واله روايت کرده است که آن حضرت
فرمود: پرچم هاى سياهى از طرف مشرق زمين مى آيد که گوئى دلهاى
صاحبان آن پرچم ها پاره هاى آهن است. پس هر کس که آوازه ى قيام
وحرکت آنان بگوش او رسيد بايد به نزد آنها برود وحتما با آنها بيعت
کند، هر چند با دست وزانو وسرانگشتان پا بر روى برف ويا يخ راه
برود.
حديث 07
مرحوم محدث بحرانى، در کتاب (غاية المرام) حديث (پرچم هاى سياه) را
از کتاب (البيان) تأليف کنجى شافعى از قول ثوبان: از رسول خدا صلى
الله عليه واله اينگونه بازگو نموده است:
(عن ثوبان قال: قال رسول الله صلى
الله عليه واله يقتل عند کنزکم ثلاثة کلهم ابن خليفة ثم لا يصير
الى واحد منهم، ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق فيقتلونهم
قتلا لم يقتله قوم ثم ذکر شيئا لا أحتفظه، ثم قال، قال النبى صلى
الله عليه واله فاذا رأيتم أميرهم فبايعوه ولو حبوا على الثلج فانه
خليفة الله المهدى).(3)
ثوبان از پيغمبر گرامى اسلام روايت کرده است که آن حضرت فرمود: سه
تن که هر سه فرزند خليفه باشند در دوران زمامدارى شما بر سر رياست
دنيوى کشته مى شوند سپس زمام کار به هيچ يک از آنان بر نمى گردد،
آنگاه (پرچم هاى سياه) از جانب مشرق زمين نمايان مى شود (واهل
فتنه) را آن چنان مى کشند که تا آن زمان هيچ قومى را بدان سان
نکشته باشند. سپس رسول اکرم صلى الله عليه واله چيزى را فرمود که
من آن را به ياد نمى آورم، بعد از آن فرمود: هر گاه شما (امير)
وفرمانرواى پرچم هاى سياه را ديديد با او بيعت کنيد وفرمانش را
گردن نهيد اگر چه با دست وزانو وسرانگشتان پا بر روى برف ويخ راه
برويد زيرا او خليفه ى خدا مهدى عليه السلام است.
اين حديث نيز مانند حديث نخستين، عبارات والفاظ آن در کتابها بصورت
مختلفى نقل شده واين اختلاف الفاظ در منابع موثقى که در دست داريم
بوضوح ديده مى شود.
واز آنجايى که اختلاف الفاظ موجب اختلاف معانى، در برداشت مفهوم
ومعناى حديث مى شود، از اينرو براى اينکه جانب امانت را رعايت کرده
باشيم به برخى از موارد اختلاف که در بعضى از کلمات اين حديث روى
داده است اشاره مى کنيم، ولى قبلا بايد توجه داشته باشيم که غالب
اختلافاتى که در الفاظ اين حديث روى داده است چندان زيانى بمدعاى
ما نمى رساند زيرا هدف ما اين است که بگوئيم مراد از کلمه ى مشرق
در احاديث ياد شده (ايران) ومنظور از پرچم هاى سياه، پرچم سياهرنگ
شيعيان است.
به هر حال اختلافاتى که در برخى از الفاظ حديث ياد شده روى داده
واين اختلاف در بيشتر منابع موثق حديث ودر متن عربى آن آمده است در
کلمه ى (کنزکم) که معناى فارسى آن گنج شماست روى داده است.
در مقدمه ى ابن خلدون، بجاى جمله ى (عند کنزکم) که معناى آن، در
نزد گنج شماست عبارت (عند کبرکم) که معناى آن در دوران بزرگى
شماست، نوشته شده است.
در نسخه ى (البيان) تأليف گنجى شافعى بجاى کلمه ى (کنزکم) کلمه ى
(کربکم) که معناى آن در دوران گرفتارى شماست، ذکر شده است، ودر
بيشتر نسخه ها همان عبارت (عند کنزکم) آمده است وظاهرا بنظر شارحين
حديث همين کلمه ى (کنزکم) درست وصحيح است زيرا غالبا به توضيج کلمه
ى (کنز) پرداخته وآن را شرح ومعنا کرده اند.
ابن کثير دمشقى، مکنا به ابو
الفداء متوفاى 774 هجرى در کتاب (النهايه) يا (الفتن والملاحم) ج 1
ص 42 همين کلمه ى (کنزکم) را اختيار کرده ودر توضيح آن گفته است:
ظاهرا منظور حديث از اين (کنز) کنز کعبه مى باشد،(4)
وابو الحسن، محمد بن عبد الهادى حنفى ساکن مدينه در سال 1138 در
شرح حديث مذکور در حاشيه ى (سنن ابن ماجه) جلد دوم ص 369 گفته است:
قوله عند (کنزکم) اى ملککم، يعنى: مراد از اين گنج در اينجا کرسى
رياست است ومعنايش اين است که: در دوران حکومت وسلطنت شما، سه نفر
بر سر رياست کشته مى شوند.
ولى در پاورقى ترجمه ى مقدمه ى ابن خلدون از کتاب (براهين الامامه)
بجاى کلمه ى کنزکم در نزد (کرت شما) که عربى آن (عند کرتکم) باشد
نسخه بدل آورده است، وبه نظر نويسنده ى اين سطور، همين کلمه ى عند
کرتکم از همه ى نسخه بدلهاى ديگر درستتر وصحيح تر است.
زيرا مقصود حديث اين است که: در آخر الزمان سه شخص بزرگ، ويا سه
شاهزاده ويا سه فرد معروف ومشهور کشته مى شوند وکشته شدن آنها هم
بر سر رياست دنيوى است وپس از کشته شدن آنها (اگرچه بعد از مدت
زمانى باشد) پرچم هاى سياه پيدا مى شوند واهل فتنه را مى کشند وآن
چنان مى جنگند که تا آن زمان هيچکس مانند آنها نجنگيده باشد.
وبنابراين اگر اين نظريه، وهمان کلمه ى (کرت) که مراد از آن آخر
الزمان است درست باشد ومراد از (گنج) هم در حديث مذکور سلطنت
ورياست باشد، در اين صورت در معنا ومفهوم حديث مزبور سه احتمال مى
رود.
احتمال اول اين که: سه نفر بر سر کسب قدرت واحراز مقام رياست،
وبراى بدست آوردن تاج وتخت سلطنت در (عربستان) اختلاف ودرگيرى پيدا
کنند وبه زد وخورد بپردازند وهر سه نفر کشته شوند وآخر الزمان فرا
رسد وحضرت مهدى عليه السلام ظهور کند ودر نتيجه سلطنت ورياست به
هيچيک از آنها برنگردد والبته اين احتمال، احتمال ضعيفى است وچندان
اعتبارى ندارد.
احتمال دوم اين که: سه شخصيت بزرگ انقلابى از سادات وبنى هاشم، در
اوائل ظهور، براى احقاق حق، وروشن ساختن افکار عمومى مردم دنيا،
وبيدار کردن مسلمانان از خواب غفلت، وشوراندن آنها عليه
استعمارگران واستثمارکنندگان به مکه بروند ودر آنجا قيام کنند،
ومردم دنيا را بطرف خود دعوت کنند ولى پيش از آن که به هدف خود
برسند بدست دژخيمان وجلادان حکومت وقت در آنجا به درجه رفيع شهادت
نائل آيند.
ودر اين صورت اگر اين احتمال درست باشد، حديث مذکور ممکن است اشاره
به شهادت نفس زکيه ودو سيد ديگرى که در مکه ومدينه به شهادت مى
رسند داشته باشد. والبته اين احتمال هم چندان مناسبتى با خروج پرچم
هاى سياه ندارد، چه آنکه خروج پرچم هاى سياه، مدتها پيش از شهادت
نفس زکيه وکشته شدن آن دو سيد ديگر واقع مى شود.
واحتمال سوم اينکه: اين حديث به حوادث مرگبارى که از قتل وکشتار
وخونريزى در سالهاى پيش از ظهور، در سرزمين (عراق) روى مى دهد نظر
داشته واشاره بکشته شدن برخى از سران، وبزرگان وفرمانروايان اين
کشور، وروى کار آمدن سفيانى اول ودوم، وجنگ ايران وعراق باشد.
زيرا چنانکه در بسيارى از اخبار وارده ى از معصومين عليهم السلام
آمده است، يکى از هدفهاى اصلى واساسى صاحبان (پرچم هاى سياه) که
زمينه ساز حکومت جهانى مهدى موعود عليه السلام مى باشند بيرون
راندن دشمن از سرزمين خود وورود به خاک عراق وتار مار کردن لشکريان
سفيانى است.
والبته اين احتمال به نظر نگارنده از دو احتمال پيشين بهتر ودلچسب
تر وقويتر است زيرا:
اولا- خود حديث گوياى حقيقت است که هدف اساسى صاحبان (پرچم هاى
سياه) کشتن اهل فتنه وقطع ريشه فساد واز ميان برداشتن اهل باطل
وبرقرارى آرامش وامنيت در منطقه است.
وثانيا- چنانکه در روايات بعدى خواهيم آورد، پرچم هاى سياه هم چنان
به جنگ خود بر عليه دشمن ادامه مى دهند وبه خاک عراق وارد مى شوند
وپيوسته به پيش مى تازند تا زمانى که در کنار دجله وفرات وکوفه
فرود مى آيند واين مناطق حساس وسوق الجيشى را از دست حکام خودکامه
عراق خارج ساخته وبه تصرف خود در مى آورند.
وثالثا- شواهد وقرائن ودلائل زيادى از روايات در دست است که نشان
مى دهد در اوائل ظهور وسالهاى پيش از قيام مهدى منتظر -عجل الله
تعالى فرجه الشريف- حوادث ناگوار وناخوش آيندى در سرزمين (عراق)
وبخصوص در بغداد اتفاق مى افتد که منجر به کشته شدن برخى از بزرگان
بنى العباس، وانقراض رژيم سلطنتى در عراق وروى کار آمدن گروهى خارج
از دين مانند سفيانى اول، ودوم وکشتار مردم بى دفاع وزندان وتبعيد
وشکنجه وغارت اموال وهتک اعراض وبى حرمتى نواميس مردم در اين کشور،
مى گردد.
ورابعا- تمامى اخبار مربوط به (پرچم هاى سياه) (که زمينه ساز حکومت
جهانى مهدى موعود عليه السلام مى باشند) از جنگى بزرگ ودامنه دار
وطولانى، وآشوبى آرام ناشدنى که سراسر منطقه ى خاورميانه وعراق
وايران را فرا خواهد گرفت حکايت مى کند که اين خود نشان دهنده اين
واقعيت است که پس از نابودى رژيم سلطنتى در عراق وحاکميت مطلق
اجانب بر اين سرزمين، وهم چنين انقراض دولت شاهنشاهى در ايران بايد
منتظر فرج وظهور حضرت قائم - عجل الله تعالى فرجه - واستقرار نظام
عدالت در سرتاسر جهان هستى، بود.
وقوع حوادث فوق العاده در عراق
اينک براى آنکه خواننده ى عزيز به واقعيت گفته هاى فوق واقف وآگاه
شده ونسبت به آنها اطمينان بيشترى پيدا کند، به برخى از رواياتى که
در اين زمينه رسيده است اشاره مى نمائيم.
1- گروهى از مفسرين، در تفاسير زيادى مانند - تفسير طبرى، تفسير
قرطبى، تفسير ابن کثير، تفسير روح البيان، تفسير ابوالفتوح، تفسير
درالمنثور، تفسير گازر، وتفسير خلاصة المنهج، در تفسير اين آيه ى
شريفه (حم عسق) آيه ى اول ودوم سوره
(شورى) جريان عجيبى را در رابطه با حوادث فوق العاده اى که در عراق
وبغداد اتفاق مى افتد نقل کرده اند، که خلاصه ى آن چنين است.
ابن کثير در تفسير خود مى نويسد: ابن جرير طبرى در اينجا درباره ى
اين آيه شريفه ى (حمعسق) داستانى
عجيب وحکايتى غريب وحديث ناشناخته اى را روايت کرده وسند آن را به
(ارطاة بن منذر) رسانيده است که (ارطاة) گفت:
مردى نزد ابن عباس آمده ودر حاليکه (حذيفة بن اليمان) يکى از صحابه
ى معروف رسول خدا صلى الله عليه واله حاضر بود به او گفت: مرا از
قول خداى تعالى (حمعسق) آگاه کن، ابن
عباس مدتى سر به زير افکند واز او روى برگرداند وجوابش نداد. سپس
آن مرد گفتار خود را تکرار کرد وابن عباس از سخن او خوشش نيامد
وروبرگرداند ودر جوابش چيزى نگفت، براى سومين بار آن مرد سخن خود
را تکرار کرد وسؤال نمود وابن عباس از جواب دادن امتناع ورزيد.
(حذيفه) که حاضر بود به آن مرد گفت: من تو را از تفسير اين آيه
آگاه مى کنم، دانستم چرا ابن عباس از اين سؤال خوشش نيامد واز جواب
دادن امتناع ورزيد، اين آيه، درباره ى مردى از خاندان (ابن عباس)
که نامش (عبد الاله) ويا عبد الله است نازل شده است، او بر کنار
نهرى از نهرهاى مشرق فرود مى آيد (ودر آنجا به حکومت مى رسد) بر لب
آن رودخانه ودر دو طرف آن (نهر) شهرى بنام بغداد ساخته مى شود
بگونه اى که (رودخانه) در ميان هر دو شهر واقع مى شود.
چون خداى تعالى اراده کند تا ملک وسلطنت ايشان را زايل نموده
ودولتشان را از دستشان بگيرد ومدت حکومت آنان نيز سپرى گردد، شبانه
بر اهل يکى از اين دو شهر که در کنار رودخانه ساخته شده آتشى
بفرستد که همه ى اهل آن را بسوزاند وآن قسمت سوخته شده چون شب
ظلماتى سياه وتيره گردد بطورى که هيچ اثرى از آن باقى نمانده وگوئى
اصلا در آنجا ساختمانى وجود نداشته است.
فرداى آن روز چون ساکنان آن شهر ديگر به تماشى آنجا بيايند تعجب مى
کنند که چگونه شهر آنها از اين بلاى ناگهانى محفوظ مانده ونجات
يافته است (ودر نسخه ى ديگرى است که) اظهار شگفتى مى نمايند که
چگونه اينجا مقلوب وواژگون گرديده است.
و(عبد الاله) جز همان روز، زنده نخواهد ماند (وکشته مى شود) تا
اينکه در آن شهر (يعنى: بغداد) تمامى جباران وستمگران وگردنکشان از
(بنى العباس) جمع شوند (ودر نتيجه) خداوند آن شهر را با همه ى
جباران وگردنکشان وستمکارانى که در آن گرد آمده اند به زمين فرو
ببرد وهمه ى ايشان را نيست ونابود کند. (فذلک قوله تعالى حمعسق).
واين است معناى قول خداى تعالى که
فرموده است (حمعسق) يعنى: تقديرى است
از تقديرات خداوند، وآزمايش وقضائى است از سوى وى در خرابى اين هر
دو شهر.(5)
2- مرحوم سيد بن طاووس، در کتاب (الملاحم والفتن) حديثى را در مورد
زوال فرمانروائى خاندان (عباس) از حذيفه، اينگونه نقل کرده است:
(عبيدة بن عمير) گفت: در مجلسى که على عليه السلام وعمر وابن مسعود
وابن عباس وعده اى از اصحاب رسول الله صلى الله عليه واله حضور
داشتند، راجع به تفسير (حمعسق) سؤال شد، حذيفه گفت: (ع) عذاب است
و(س) اشاره به سالى از سالهاى قطحى وخشک سالى وگرسنگى است، و(ق)
قومى وگروهى هستند در آخر الزمان.
(فقال له (عمر) ممن هم؟! قال: من ولد العباس فى مدينة يقال لها
الزوراء، يقتل فيها مقتلة عظيمة، وعليهم تقوم الساعة)
عمر پرسيد آنها چه کسانى هستند؟ حذيفه گفت: آنها از (بنى عباس اند)
در شهرى که آنرا (زوراء) يعنى - بغداد- مى نامند- در آنجا کشتارى
بزرگ واقع مى شود وقيامت بر آنها (يعنى: بر بنى عباس) قيام مى کند.
ابن عباس گفت: اينطور نيست که تو
مى گوئى بلکه (ق) خسف (وبر زمين فرو رفتن وويران شدن) است، عمر به
حذيفه گفت: تو خوب تفسير کردى وابن عباس خوب معنا کرد. اين قول
براى عده اى ناگوار شد تا اينکه عمر وعده اى از اصحاب رسول خدا صلى
الله عليه واله آنرا پس گرفتند.(6)
ترديدى نيست که هر دو تفسير صحيح است، زيرا، آنچه از روايات درباره
ى بغداد وارد شده اين است که: شهر بغداد هم بر اثر جنگ وکشت وکشتار
خراب مى شود وهم بر اثر خسف، ويران مى گردد. براى تأييد اين مطلب
روايت سوم را بخوانيد.
3- جرير بن عبد الله بجلى از رسول خدا صلى الله عليه واله روايت
کرده که شنيدم آن حضرت فرمود:
(تبنى مدينة بين دجلة، ودجيل،
وقطربل والصراة، يجتمع فيها جبابرة الأرض، تجبى اليها الخزائن يخسف
بها- وفى رواية بأهلها- فلهى أسرع ذهابا فى الأرض من الوتد الجيد
فى الأرض الرخوة).(7)
(شهرى ساخته مى شود بين دجله،
ودجيل، وقطربل، وصراة که جباران وستمگران اهل زمين در آن جمع مى
شوند، واموال فراوانى بسوى آن سرازير مى گردد، وآن شهر به زمين فرو
مى رود- ودر روايت ديگرى است که آن شهر با همه ى اهلش از جباران
وستمگران به زمين فرو خواهد رفت - نابودى آن در روى زمين از ميخ
بسيار محکمى که در زمين نرمى فرو برود زودتر صورت خواهد گرفت).اين
شهر که رسول خدا صلى الله عليه واله از نابودى آن خبر داده است شهر
(بغداد) است ودرباره ى ويرانى آن روايات زيادى از ائمه ى معصومين
عليهم السلام رسيده است که ما تعدادى از آنها را در بخش اول کتاب
ذکر نموديم.(8)
واما دجله، نام (نهر بغداد) ودجيل نام شاخه اى از دجله ى بغداد است
که مقدارى بالاتر از بغداد، بين تکريت وبغداد مقابل قادسيه وپائين
تر از (سامرا) قرار دارد، وپس از آنکه سرزمينهاى بسيارى را آبيارى
مى کند در نتيجه زيادى آن به دجله مى ريزد، وقطربل، نام دهکده اى
است که بين بغداد و(عکبرى) واقع شده، وبنا به گفته ى ياقوت حموى
صاحب (معجم البلدان) پيوسته جايگاه مردمان مست ومخمور وافراد ولگرد
است، و(صراة) نيز نام نهرى است که در يک فرسخى بغداد قرار دارد وبه
رود (دجله) مى ريزد.
سقوط رژيم سلطنتى در عراق
همانگونه که در حديث هفتم توضيح داديم، اگر در مجموع مطالبى که در
مورد احتمال سوم راجع به جمله ى: (يقتل عند کنزکم ثلاثة کلهم ابن
خليفة)؛ در آخر الزمان سه نفر که هر سه فرزند خليفه باشند کشته مى
شوند وپس از آن پرچم هاى سياه از طرف مشرق نمايان مى شود) آورديم،
کمى دقت کنيد، اين مطلب بخوبى روشن مى شود که: طبق شواهد وقرائن
مذکور، مراد از: (يقتل عند کنزکم ثلاثة) کشته شدن سران وبزرگان
وزمامداران کشور عراق در دوران رژيم سلطنتى در اين کشور است.
زيرا: اگر ما بخواهيم بين دو روايتى که از (حذيفه) در تفسير (حمعسق)
نقل نموديم، وبين حادثه اى که در سال 1958 ميلادى در عراق اتفاق
افتاد وبه سقوط رژيم سلطنتى (وبرقرارى نظام جمهورى، وکشته شدن
کسانى که زمام امور کشور عراق را بدست داشتند، مانند (فيصل) و(عبد
الاله) و(نور السعيد)) منجر گرديد، مقايسه ى کوتاهى بعمل آوريم، به
اين نتيجه مى رسيم که: ظاهرا مقصود از (عبد الاله) وفرزندان عباس،
ويا خاندان ابن عباس همين زمامداران کشور عراق مى باشند.
زيرا: در نخستين روايتى که در تفسير آيه ى شريفه ى (حمعسق)
از حذيفه آورديم، چنين آمده بود که: اين آيه ى شريفه درباره ى مردى
از خاندان (ابن عباس) که نامش (عبد الاله) ويا عبد الله است نازل
شده است.
ودر روايت دوم چنين آمده بود که:
وقتى (عمر) پرسيد آنها چه کسانى هستند؟حذيفه، جواب داد آنها از بنى
عباس اند، ودر شهرى که آنرا (زوراء)(9)
يعنى: بغداد، مى نامند، کشته مى شوند. ودر روايت سوم آمده بود که:
شهرى ساخته مى شود، بين دجله، ودجيل، وقطربل، وصراة، که ستمگران
اهل زمين در آنجا جمع مى شوند، وخداوند همه ى آنها را نابود خواهد
کرد.
بنابراين هيچ بعيد نيست که: مقصود از آن سه نفرى که در آخر الزمان
کشته مى شوند، زمامداران آن روز کشور عراق، که يکى از آنها نيز عبد
الاله است، بوده باشد.
ويژگى حادثه
اينجا لازم است اين نکته را ياد آور شويم که البته ما ادعا نمى
کنيم که بطور قطع ومسلم آنچه در آن روز در عراق اتفاق افتاده است
همان واقعيتى است که (حذيفه) در تفسير آيه ى شريفه ى (حمعسق)
بيان کرده است. بلکه هدف ما اين است که بگوئيم: ميان گفتار حذيفه،
وحادثه اى که در سال 1958 ميلادى در عراق اتفاق افتاد ورژيم سلطنتى
اين کشور را در کام خود فرو برد، تناسب بسيار عجيبى وجود دارد که
با حادثه ى مذکور منطبق مى گردد.
والبته بايد توجه داشت که روايت حذيفه، چه بر (عبدالاله) وخاندان
سلطنتى عراق منطبق بشود وچه منطبق نشود، زيانى به مدعاى ما وشواهد
وقرائنى که آورديم نمى رساند. زيرا: مقصود آن است که بگوئيم: مدتى
قبل از ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام سه شاهزاده، يا سه شخص
بزرگ، که هر سه بزرگ زاده واز فرزندان خلفاء هستند، در عراق کشته
مى شوند، واين خود يکى از نمونه هاى بازر علائم نزديک به ظهور است
که پس از وقوع اين حادثه در عراق، بايد منتظر (قيام خراسانى) وخروج
سفيانى، وحرکت ونهضت صاحبان پرچم هاى سياه از طرف مشرق ويا از
سرزمين خراسان بود.
آنچه تا اينجا گفته شد مربوط به عراق وبغداد بود واما راجع به
ايران:
انقراض دولت شاهنشاهى در ايران
از بررسى مجموع روايات، وهمه ى شواهد وقرائن، ووعده هاى صريحى که
خاندان عصمت وطهارت در مورد علائم ظهور حضرت ولى عصر -عجل الله
تعالى فرجه - به شيعيانشان داده اند، چنين استفاده مى شود که قبل
از ظهور آن يکتا بازمانده ى حجج الهى، (رژيم شاهنشاهى ايران) نيز،
چون رژيم سلطنتى عراق سقوط خواهد کرد.
البته با اين تفاوت که سقوط رژيم سلطنتى عراق به وسيله ى ايادى
استعمار ومزدوران آنها به انگيزه ى چپاول بيشتر، وتسلط بر مردم
مسلمان عراق انجام خواهد شد، ولى سقوط رژيم شاهنشاهى ايران براى
(طلب حق) وبرپايى حکومت اسلامى، به وسيله ى قيام مردم مسلمان ايران
که از دوستان وشيعيان اهل بيت عليهم السلام و(صاحبان پرچم هاى
سياهند) به رهبرى سيدى از دودمان رسول خدا صلى الله عليه واله صورت
خواهد گرفت.
دليل اين گفتار: روايات فراوانى است که از شيعه وسنى درباره ى خروج
(پرچم هاى سياه) از (مشرق) ويا (خراسان) به رهبرى (سيدى هاشمى) که
پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام در ايران قيام خواهد نمود از
ائمه ى معصومين عليهم السلام نقل شده است.
وهر چند که در مورد خروج اين سيد
بزرگوار، اختلافات فراوانى در روايت رخ داده است تا جائى که بعضى
او را (حسنى)، وبعضى وى را (حسينى) مى دانند، وحتى بعضى ها هم در
نوشته هاى خود نام او را (حسن) وبعضى نامش را نام پيامبر اکرم صلى
الله عليه واله - يعنى: محمد- وبعضى ديگر نام او را نام پيغمبرى از
پيغمبران بزرگ الهى دانسته اند، اما به هر حال در همه ى منابع موثق
حديث به خروج مردى (هاشمى) پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام از
شرق، ويا خراسان تصريح گرديده است.(10)
در اين زمينه علاوه بر رواياتى که تا به اينجا درباره ى زمينه
سازان انقلاب جهانى مهدى عليه السلام آورديم، وهمچنين روايات معتبر
ومستقل ومتواترى که خواهيم آورد شواهد وقرائن رزيادى در نوشته ها
وآثار برخى از نويسندگان وپژوهشگران آثار اهل بيت عليهم السلام به
چشم مى خورد که براى اطلاع خوانندگان برخى از آنها را در اينجا مى
آوريم.
1- نويسنده ى کتاب (يوم الخلاص) درباره ى بعضى از علائم نزديک به
ظهور، در اين باره که موقع ظهور حضرت مهدى عليه السلام فرا نخواهد
رسيد مگر اينکه شخصى در ايران به مقام سلطنت برسد که به او
(شاهنشاه) بگويند، در حديث مختصرى از کتاب (صحيح مسلم) نقل کرده
است که پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه واله فرمود:
(لا تقوم الساعة حتى يملک الناس
رجل من الموالى، يقال له: جهجاه).(11)
(زمان ظهور - حضرت مهدى عليه السلام - فرا نخواهد رسيد جز هنگامى
که مردى موالى - ايرانيان -، مردم را تحت سلطه ى خود درآورد که به
او شاهنشاه گفته مى شود).
اين دانشمند محترم پس از آنکه حديث مزبور را نقل مى کند در توضيح
کلمه ى (موالى) ولفظ (جهجهاه) که در متن عربى حديث آمده است چنين
مى نويسد:
مقصود از کلمه ى (موالى) در حديث ياد شده، مسلمانان غير عرب است،
وبدون ترديد منظور پيامبر اکرم صلى الله عليه واله از مسلمانان غير
عرب، به دليل کلمه ى (جهجاه) که در حقيقت به معنى (شاهنشاه) است
ايرانيان مى باشند، وچنين کسى بنام محمدرضا شاه پهلوى، به عنوان
(شاهنشاه) زمام امور ملت مسلمان ايران را به دست گرفت، وبه پيروى
از پدرش -رضاخان-، ايران اسلامى را به يک کشور اروپائى تبديل کرد،
وتا آنجا پيش رفت که اراده داشت همه ى احکام شريعت را نيست ونابود
کند.
اين نويسنده ى گرانقدر سپس در دنباله ى توضيح مذکور چنين مى نويسد:
من اين حديث شريف را که به بعضى
از علائم نزديک به ظهور اشاره داشت بدين علت در اينجا نقل نمودم که
اين (شاهنشاه اعظم) از سلطنت معزول گرديد، وبه دنبال عزل اين
پادشاه، دير يا زود انقلاب (خراسانى)(12)
به وقوع خواهد پيوست.(13)
2- مؤلف کتاب (لمعان الأنوار) مرحوم شيخ ابو الحسن مرندى - رحمة
الله عليه- مطلبى را در رابطه با علائم قريب به ظهور از يکى از
دانشمندان مشهور اسلامى قرن ششم هجرى قمرى نقل کرده است که چون
بيانگر همه ى واقعيات موجود عصر ما، وجريان انقلاب، وفرار شاه
وبازگشت پيروزمندانه ى رهبرى انقلاب از تبعيد، وحرکت انقلابى تشيع،
ووحدت ويکپارچگى ملت مسلمان ايران، وانقراض رژيم ستمشاهى است آنرا
براى خوانندگان گرامى نقل مى کنيم.
عين عبارت عربى متن کتاب چنين است:
(... واما الايران فيدوم اختلالها بسنتين وساقطها يعود ولا يستريح
بالقعود تتحد أرکانها فيکون مستقلا ان شاء الله - الى أن قال - قم
ياسين، واخطب يا لام، واحکم يا ميم واجمع المسلمين قد مضت الملوک
الجبابرة، جاء الحق وزهق الباطل).
(... واما ايران اوضاعش مختل مى
شود واين وضع تا دو سال ادامه مى يابد، وساقط کننده ى رژيم - از
تبعيد- برمى گردد وآرام نمى نشيند، پايه هاى حکومت ايران محکم
واستوار مى گردد، وايران به خواست خدا کشور مستقلى خواهد بود- تا
اينکه مى گويد: - اى سفيانى بپا خيز، واى جبرئيل! منادى آسمانى
بانگ برآور، واى (مهدى) زمام امور حکومت را به دست گير ومسلمانان
جهان را گردآورى نما که پادشاهان ستمگر رفتند وحق آمد وباطل از
ميان رفت).(14)
در اين گفتار مطلب مبهمى نيست که نياز به شرح وتوضيح داشته باشد جز
اينکه در جمله آخر، نام (سفيانى) ونام جبرئيل عليه السلام ونام
حضرت مهدى -عجل الله تعالى فرجه - با رمز وکنايه بيان شده است که
بر اهل فن پوشيده نيست وکسانى که با اخبار واحاديث اهل بيت عليهم
السلام سر وکار دارند اين رموز را بخوبى تشخيص مى دهند.
شايد برخى از ناباوران اينگونه خبرهاى غيبى را خرافه بپندارند ولى
هر تعبيرى که از آن بشود خبر مذکور يک خبر غيبى ويک معجزه ى علمى
است که گوينده اش متجاوز از 700 سال قبل، وپيش از وقوع حادثه از آن
خبر داده است وگويا بازگو کننده ى اين خبر که به زمان معصومين
عليهم السلام از ما نزديکتر بوده است منابعى در دست داشته که
سخنانش از آن منابع - که از منبع وحى بوده - سرچشمه گرفته است،
وجاى هيچگونه تعجب هم نيست.
زيرا: پيامبر اکرم صلى الله عليه واله در يکى از سخنان خود مى
فرمايد:
(لا يخرج المهدى حتى لا يبقى قيل ولا ابن قيل الا هلک)
(مهدى عليه السلام ظاهر نمى شود
جز هنگامى که هيچ شاه وشاهزاده اى در روى زمين نماند جز اينکه هلاک
شوند).(15)
وامير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
(ان من السنين سنوات جوادع، تجدع فيها عطارفة وهراقلة).
(سالهاى خشکى، تنگى، هرج ومرج پيش
مى آيد که در آن سالها کار پادشاهان يکسره مى شود).(16)
وامام صادق عليه السلام در ضمن حديثى مى فرمايد:
(يذهب ملک السنين ويصير ملک الشهور والأيام)
(زمامدارى چند ساله از بين مى رود
وزمامدارى چند ماهه وچند روزه معمول مى گردد).(17)
آرى خواننده ى گرامى! اين سالها مدت مديدى است که شروع شده وتاجهاى
سلاطين بکى پس از ديگرى سقوط مى کند ورژيمهاى سلطنتى نابود مى شود
ونمونه ى بارز آن سقوط رژيم سلطنتى در عراق واز بين رفتن رژيم 2500
ساله ى شاهنشاهى در ايران وبرخى کشورهاى ديگر جهان است. وزمانى فرا
خواهد رسيد که ديگر نام ونشانى از سلاطين وپادشاهان در جهان باقى
نماند.
آرى نشانه ها يکى بعد از ديگرى ظاهر مى شود، برخى از آنها در زمان
ما تحقق يافته وبرخى هم قبلا در زمان پدران واجداد ما تحقق يافته
است، برخى از آنها قطعى وترديد ناپذير است وبرخى ديگر مشروط به
شروطى است. برخى از آنها به طور تفصيل بيان گرديده وبرخى به نحو
اجمال، ودر هر حال ترديدى نيست که اين نشانه ها را همگان مى بينند
ولى ويژگيهايش را تشخيص نمى دهند، چنانکه ما امروز برخى از آنها را
مى بينيم ولى در آنها دقت وتأمل نمى کنيم.
اينک به اصل مطلب باز مى گرديم وبه نقل شواهد ديگرى مى پردازيم.
3- (شاه نعمت الله ولى) متوفاى سال 834 هجرى در اشعار مفصلى که
درباره ى علائم ظهور امام زمان عليه السلام سروده است، ودر آن
اشعار نام بسيارى از سلاطين ايران وحتى مدت سلطنت آنان را نيز
تعيين کرده است، در اين باره که قبل از ظهور حضرت صاحب الامر (روحى
وارواح العالمين له الفداء) (رژيم شاهنشاهى ايران) منقرض خواهد
گرديد، وسيدى از دودمان اهل بيت عليهم السلام زمام امور مردم
مسلمان ايران را بدست خواهد گرفت، وکسانى که با او همکارى خواهند
نمود، همه اهل علم وروحانى خواهند بود، در کمال صراحت سخن گفته است
که ما براى اثبات مدعاى خود به نقل قسمتى از اشعار او که محل شاهد
است وبطور صريح وآشکار دلالت بر مقصود مى کند بسنده مى کنيم.
وى در آن اشعار چنين مى گويد:
قدرت کردگار مى بينم
از نجوم اين سخن نمى گويم
از شهنشاه ناصرالدين را
بعد از آن شه مظفرالدين را
از الف
تا بدال مى گويم
چون گذشت از سرير
دولت او
بعد از اين، شه چو
رفت از پايان
نايب مهدى آشکار شود
بندگان جناب حضرت او |
|
حالت روزگار مى بينم
بلکه از کردگار من بينم
شيونى بيمدار مى بينم
تو بدان برقرار مى بينم
شهيش
را مدار مى بينم(18)
تو ببين من دوبار مى
بينم(19)
سيدى تا جدار مى بينم(20)
بلکه من آشکار مى بينم
سر بسر تاجدار مى
بينم(21) |
پاورقى:
(1)
سنن ابن ماجه ج 2 ص 1368 حديث 4088 وعقد الدرر ص 125
والحاوى للفتاوى ج 2 ص 60.
(2)
الحاوى للفتاوى ج 2 ص 133.
(3)
غاية المرام بحرانى ص 701.
(4)
نهاية، البداية والنهاية ج 1 ص 42.
(5)
تفسير ابن کثير، وتفسير طبرى، وتفسير ابو الفتح رازى،
وتفسير خلاصة المنهج، وتفسير درالمنثور در تفسير سوره ى
(شورى) وتفسير قرطبى ج 16 ص 2 وکنز العمال ج 11 ص 219
وتفسير گازر ج 9 ص 11.
(6)
الملاحم والفتن ج 1 ص 51 باب 90.
(7)
تفسير قرطبى ج 16 ص 2 وتفسير گارز ج 9 ص 12 وکنز العمال ج
14 ص 279.
(8)
به بخش اول تحت عنوان (مشخصات جغرافيائى منطقه ى زوراء در
روايات مراجعه فرمائيد.
(9)
براى اينکه معلوم شود (زوراء) کجاست، به (مشخصات جغرافيايى
منطقه ى (زوراء) مراجعه فرمائيد.
(10)
در اين زمينه در بحثهاى آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.
(11)
يوم الخلاص صفحه ى 634، چاپ بيروت، چاپ چهارم وصحيح مسلم ج
8 ص 148 طبع بيروت وکنز العمال ج 14 ص 212 و213 و248
ونهاية ابن اثير ج 1 ص 319 ولسان العرب ج 13 ص 417 ماده ى
جهجه، وروزگار رهائى - ترجمه ى يوم الخلاص - ج 2 ص 1027.
(12)
مقصود از (خراسانى) چنانکه بارها تذکر داده ايم سيدى هاشمى
از دودمان رسول الله صلى الله عليه واله واز نسل پاک ومطهر
صلى الله عليه واله على وفاطمه عليها السلام است که طبق
روايات وارده، اندکى پيش از ظهور حضرت ولى عصر- عجل الله
تعالى فرجه - در ايران قيام مى کند.
(13)
يوم الخلاص، طبع بيروت، چاپ چهارم، صفحه ى 634.
(14)
لمعان الانوار، جلد خامس نور الانوار، ص 110 چاپ ذيحجه سال
1339 هجرى قمرى.
(15)
الحاوى للفتاوى ج 2 ص 150 والملاحم والفتن ص 59 باب 113.
(16)
يوم الخلاص، صفحه ى 560، ط بيروت، چاپ چهارم.
(17)
بحار الانوار ج 52 ص 210 حديث 54.
(18)
ظاهرا منظور (احمد شاه) است.
(19)
بحسب ظاهر، مقصود اين است که بعد از (احمد
شاه) دو نفر بيشتر سلطنت نخواهند کرد.
(20)
معناى اين بيت شعر اين است که: شاه مى رود وبعد از آن
حکومت ايران به دست سيدى از تبار اهل بيت عليهم السلام
اداره مى شود، ودر بعضى از نسخه ها آمده است:
بعد از اين شاهى از ميان برود
سيدى تاجدار مى بينم
(21)
از اين بيت شعر استفاده مى شود که ياران آن (سيد) همه
داراى عمامه وروحانى واهل علم مى باشند.