خراسان از ديدگاه امير مؤمنان
(سپهر) در جلد سوم کتاب (ناسخ التواريخ) مطالبى را درباره ى خراسان
وبرخى از شهرهاى تابع اين منطقه از امير مؤمنان عليه السلام نقل
کرده است که چون حاوى مشخصات جغرافياى طبيعى اين سرزمين کهن ومتضمن
نام برخى از شهرها وشهرستانهاى تابعه ى خراسان در زمان آن حضرت
است، عين عبارت کتاب را براى آشنائى بيشتر خوانندگان در ذيل مى
آوريم.
وى درباره ى خراسان چنين مى نويسد:
آنگاه که (ابو موسى اشعرى) مملکت (فارس) را بگشاد، خبر به عمر ابن
الخطاب داد واجازه خواست تا بجانب خراسان شود.
بالجمله چون نامه ابو موسى به عمر رسيد در پاسخ نوشت که اى ابو
موسى از آن فتحها که بدست مسلمان رفت خداوند را سپاس گفتم، لکن
آهنگ خراسان مکن در هر شهرى که بدست تو گشوده شد، حاکمى نصب کن
وخود باز (به) بصره شو وانديشه ى خراسان از دل بيرون کن ما را با
خراسان وخراسان را با ما چکار، کاش در ميان ما وخراسان کوههاى آهن
ودرياى آتش بودى ومانند سد ياجوج ومأجوج هزار سد حاجز وحايل آمدى.
على عليه السلام فرمود: اى عمر اين چه سخن است که مى گويى!.
گفت: خراسان از ما دور است ومردم آن عهد شکن وخونريزند.
على عليه السلام فرمود: اى عمر خراسان را اثرهاى بزرگ است.
(هرات) شهرى است از خراسان که ذوالقرنين اکبر بنا کرده وعزيز
پيغمبر در آنجا نماز گذاشته، زمينى نيکو دارد وآبهاى گوارا را بر
آن گذرد بر هر دروازه اى از آن فرشته اى با شمشير کشيده ايستاده
وبلاها را دفع داده وآن شهر بغلبه گشود نشود مگر بدست قائم آل محمد
صلى الله عليه واله.
وديگر (خوارزم) است وآن از ثغور اسلام بشمار مى رود آن کس که در
آنجا اقامت جويد آن پاداش يابد که مردى شمشير گرفته در راه خدا
جهاد مى کند. خوشا بحال کسى که در خوارزم بپايد واز نمازگزاران
باشد.
وديگر شهر (بخارا) است که در آنجا مردانى آيند که از کثرت عبادت
(اديمى) را مانند که مالش داده باشند.
وديگر (سمرقند) است، خداوند نيکى دهد اهل سمرقند را واين شهر در
آخر زمان بدست ترکان (شرقيها وغربيها) پايمال شود.
وديگر شهر (شاش) وشهر (فرغانه) خوشا بحال کسى که در آن اراضى چند
رکعت نماز بپاى برد وديگر شهر (سحاب) است وثواب شهيدى آنرا بود که
آنجا بميرد وديگر شهر (بلخ) است که يکبار خراب وچون بار ديگر خراب
شود هرگز آباد نگردد. کاش ميان ما وبلخ کوه قاف وجبل صاد ميانجى
بودى. وديگر (طالقان) است که خداى را در آنجا خزانه هاست نه از سيم
وزر بلکه از مردان دانشور که خداوند را چنانکه بايد بشناسد، ودر
آخر زمان ملازم خدمت قائم آل محمد صلى الله عليه واله باشند.
اما در شهر هرات در آخر زمان ماران پرنده ببارد ومردم آن بلد را
عرضه ى دمار وهلاک دارد، اما شهر (ترمذ) را بلاى طاعون فرو گيرد
ومردمش را نابود کند. اما مردم (دارا بجرد) در آخر زمان بدست دشمنى
مقهور ومقتول شوند.
و(سرخس) را چنان زلزله عظيم در افتد که مردمش از فزع بميرند.
ودر (سجستان) جماعتى باشند که قرائت قرآن کنند واحکام آن را بکار
نبندند واز اسلام چنان بيرون روند که تير از کمان، بر آن جماعت ريگ
بارد، جمله را فرو پوشد.
واز (بوشنج) سى کس برآيد که هر يک به سيرت وصفت دجالى باشد واگر
همه ى مردم را بکشد غم ندارد.
ومردم نيشابور بدست رعد وبرق وصاعقه نابود گردند وآن شهر چنان
ويران شود که هرگز آبادانى نبيند.
ودر گرگان مردم نيکو آيند وبه صلاح وتقوى کار کنند.
ودامغان را چون سواره وپياده فراوان باشد به سختى معاش کنند تا آن
گاه که قائم آل محمد صلى الله عليه واله بيرون شود آن جماعت را روز
فرج برسد.
و(طبرستان)(1)
را مؤمن اندک وفاسق فراوان آيد وايشان را از کوه ودريا منافع بسيار
رسد.
اما در شهر (رى) مردم فتنه انگيز فراوان آيند، ودر آخر زمان
(ديلمان) بر ايشان تاختن کنند وبر آن دروازه که بسوى جبل است چندان
مردم مقتول شوند که شمار ايشان جز خداى نداند ودر آن دروازه هشت کس
از بنى هاشم (سادات) نماز گذارند که هر يک دعوى دار خلافت ورياست
باشند ومردى بزرگ که سمى پيغمبرى بود (يعنى همنام با پيغمبرى باشد)
در شهر به دربندان (يعنى به محاصره) افتد واو را چهل روز حصار دهند
ومحاصره کنند آنگاه مأخوذ دارند ومقتول سازند ودر آن ايام که کار
دارى بلاد به سفيان افتد (يعنى سفيانى مشهور) مردم (رى) را داهيه ى
بزرگ رسد وبلاى قحط وغلا وگرانى در ميان ايشان بالا بگيرد.
چون امير المؤمنين عليه السلام اين کلمات را بپايان برد عمر گفت:
يا ابا الحسن نخست مرا به فتح خراسان رغبت دادى وآنگاه اهل خراسان
را از دل من دور افکندى.
على عليه السلام فرمود: آنچه تو
را از خراسان نگفتم افزون از آنست که گفتم واين خراسان نخست بتمامت
در دست بنى اميه گشوده شود ودر پايان کار به تحت فرمان بنى هاشم
آيد.(2)
با توصيفى که درباره ى حدود جغرافيايى منطقه خراسان شد وصراحتى که
ياقوت حموى در اين باره اظهار داشته وهم چنين مطالب ارزنده اى که
امير مؤمنان عليه السلام درباره ى حدود وثغور اين مرز وبوم بيان
فرموده است. چنين فهميده مى شود که هدف روايات از ذکر نام خراسان،
کشور ايران است، واگر ائمه ى معصومين عليهم السلام از قيام فرد يا
افرادى از اين منطقه ى خاص خبر داده اند منظورشان از ذکر نام
خراسان فقط تعيين جهت وحدود منطقه ى جغرافيايى قيام ايرانيان بوده
است وچون خواسته اند پيروان خود را از قيام گروهى از مسلمانان
ديندار ومتعهد به اسلام با خبر سازند ومشخصات جغرافيايى آن منطقه
را نسبت به ساير مناطق شرقى جهان بازگو نمايند تا از ديگر مناطق
شرقى متمايز شود، لذا از مشهورترين ومعروفترين وحساسترين نقاط
مرکزى ايران آن روز مانند خراسان که شهرت فوق العاده اى داشته است
نام برده اند.
والبته اين مطلب مسئله اى طبيعى است وما امروز نيز مى بينيم که
بيشتر کشورهاى مشهور جهان غالبا بوسيله ى شهرهاى بزرگ وپر جمعيت
وبخصوص شهرهاى مرکزى خود معرفى مى شوند، واصولا مردم، هنگامى که مى
خواهند کشورى را به ديگرى بشناسانند معمولا از معروفترين شهرهاى
بزرگ ويا پايتخت آن کشور نام مى برند واين چيز تازه اى نيست.
خراسانى عنوان سه نفر است
پيشوايان مذهبى قيام زمينه سازان حکومت جهانى حضرت مهدى عليه
السلام را به سرزمين خراسان نسبت داده وبطور ضمنى از رهبر آن بنام
خراسانى ياد نموده اند، بد نيست بدانيم کسانى که در اخبار وروايات
اهل بيت عليهم السلام از آنان بعنوان خراسانى ياد شده است، سه نفر
مى باشند.
بدين معنا که عنوان نام خراسانى مربوط به سه نفر است، وآنها سه فرد
مختلفى هستند که با اهدافى مختلف قيام مى کنند، وقيام آنها در سه
دوره مجزا وسه زمان مختلف با فاصله ى زمانى چندين سال يا چند قرن،
انجام مى شود وقيام هيچ يک از آن سه نفر ربطى به ديگرى ندارد واين
سه نفر به ترتيب عبارتند از:
1- ابو مسلم خراسانى:
2- هولاکو خان مغول:
3- سومين خراسانى (که زمينه ساز حکومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام
است).
اينک براى اينکه بدانيم قسمتى از رواياتى که درباره ى (مشرق)
وخراسان رسيده است مربوط به ابو مسلم خراسانى وقسمتى مربوط به
(هلاکو خان مغول) وتعداد قابل ملاحظه اى از آنها هم، در رابطه با
قيام (سومين خراسانى) وآخرين نفر آنهاست، بطور مختصر وفشرده از دو
نفر آنان بنام ابو مسلم وهلاکوخان مغول که روزگار آنها بسر آمده
ياد مى کنيم ودر پايان با شخصيت کم نظير (سومين خراسانى) که سيدى
پرشور وانقلابى است، وبگفته برخى (سيد حسنى) وبه قول بعضى ديگر
(سيد حسينى) است آشناشده وبه معرفى عظمت وبزرگوارى آن سيد والا
مقام مى پردازيم.
نخستين خراسانى
يکى از کسانى که در روايات، موضوع قيام او از جانب مشرق وسرزمين
خراسان مطرح شده وپيشوايان دين مبين اسلام در پيشگوئيهاى خود از
نام ونشانش ومقصد وهدف وماهيت قيام ونهضتش سخن گفته اند ودر روايات
وحتى در کتب تاريخ بعنوان خراسانى شهرت پيدا کرده است (ابو مسلم)
خراسانى سردار حماسه ساز ايرانى وبنيان گذار دولت جابرانه (بنى
العباس) است.
آنچه از بررسى روايات وکتابهاى پژوهشگران استفاده مى شود اين است
که: نخستين خراسانى که در روايات فراوانى از قيام ونهضت او صحبت به
ميان آمده همان (ابو مسلم) خراسانى معروف بنيان گذار حکومت عباسيان
ودرهم پيچاننده طومار زندگى دولت امويان است.
در کتاب (تاريخ الفخرى) درباره ى آغاز ونسب وى چنين مى نويسد:
بعضى گفته اند (ابو مسلم) انسانى آزاد واز فرزندان (بزرگمهر) بوده
است. وى در اصفهان متولد شد ودر کوفه نشو ونما کرد، آنگاه به
ابراهيم امام فرزند محمد بن على بن عبد الله بن عباس پيوست، واسم
خود را تغيير داد وبه ابو مسلم مکنى شد، سپس ابراهيم وى را تعليم
داده وتربيت نمود تا بدان مرتبه رسيد که همه مى دانيم.
بعضى ديگر گفته اند ابو مسلم برده
اى بود که همچنان دست بدست مى گشت تا بدست ابراهيم امام افتاد، چون
ابراهيم، ابو مسلم را ديد، عقل ورفتارش مورد توجه وى قرار گرفت واو
را از صاحبش خريد وعلم وهنر بدو آموخت تا جائى که وى را نزد (شيعه)
ودعوتگران خود در خراسان فرستاد وابو مسلم همچنان پيشرفت مى کرد تا
به مقامى بلند رسيد.(3)
ابو مسلم در اخبار وآثار
ما از اين جهت که تاريخ نويسان ووقايع نگاران درباره ى نسب (ابو
مسلم) اختلاف کرده اند کارى نداريم، زيرا گفتار ونظريه ى آنان
درباره ى نسب او هر چه باشد، خواه درست يا نا درست، زيانى به مدعاى
ما نمى رساند وربطى با بحث ما ندارد، چه آنکه هدف ما اثبات اين
مطلب است که ابو مسلم از نظر حديث وتاريخ نخستين خراسانى به حساب
مى آيد.
واتفاقا اين مطلب را همه ى پژوهشگران ومحققان وتحليل گرانى که
موضوع قيام ابو مسلم خراسانى را از زاويه فن تخصصى خود مورد مطالعه
قرار داده اند پذيرفته اند، وهمگى اتفاق نظر دارند که وى ايرانى
وبنيان گذار دولت (بنى عباس) بوده وآغاز نقطه ى قيام او نيز از
منطقه اى بنام خراسان صورت گرفته است.
اما آنچه شايان دقت وحائز اهميت است اين است که تمام خصوصيات
ومشخصات نهضت (ابو مسلم) حتى ذکر نام وعنوانش وموقعيت منطقه ى
جغرافيايى قيامش در پيشگوييهاى ائمه معصومين عليهم السلام روايت
شده است.
حتى سالهاى سال، پيش از آنکه محققان وتاريخ نويسان با نام ابو مسلم
آشنا شوند وبازتاب قيام ريشه سوز وخانمان برانداز ابو مسلم را عليه
خاندان بنى اميه به رشته تحرير در آورند، عين گفته هاى آنان در
پيشگوئيهاى پيشوايان آمده است.
در اين زمينه روايات بسيار زيادى وجود دارد که براى اثبات مدعاى
خود فقط به چند نمونه اشاره مى نمائيم.
حديث 01
سعيد بن مسيب از رسول خدا صلى الله عليه واله روايت نموده که آن
حضرت فرمود:
پرچم هاى سياهى از (مشرق) بسود
بنى العباس خارج مى شود وتا آن موقعى که خدا بخواهد خواهند ماند.
پس از آن پرچم هاى سياه ديگرى که آن پرچم ها کوچک است وبا مردى از
نسل ابو سفيانى (سفيانى مشهور) وياران او مى جنگند، از مشرق زمين
قيام مى کنند وسپس مطيع حضرت مهدى عليه السلام مى شوند وزمام کار
را به دست وى مى سپرند.(4)
در اين روايت نه تنها پيغمبر اکرم صلى الله عليه واله از خلافت بنى
عباس وظهور دولتى در آخر الزمان از بنى هاشم خبر مى دهد بلکه رسول
خدا صلى الله عليه واله در اين حديث با همه ى اختصارش، با صراحت
تمام، هم از خلافت بنى عباس خبر داده، وهم از سرزمين مشرق (منطقه ى
جغرافيايى بنيان گذار دولت عباسيان) گفتگو نموده، وهم از (پرچم هاى
سياه) که شعار ويژه ى ابو مسلم خراسانى وسيه جامگان خراسان بوده
است نام برده، وهم در ضمن از نهضت گروه ديگرى که در آخر الزمان
قيام مى کنند، وسالها پس از انقراض دولت بنى عباس روى کار مى آيند
وشعار ويژه ى آنان نيز پرچم هاى سياه است پيشگوئى فرموده است.
البته با اين تفاوت که فرموده است
پرچم هاى گروه دوم که مطيع حضرت صاحب الامر عليه السلام مى گردند
بر خلاف پرچم هاى سياه بنى العباس که دراز وطولانى ودر حدود چهارده
ذراع بوده،(5)
(سياه وکوچک) است وصاحبان آنها با سفيانى مى جنگند وسرانجام تسليم
حضرت صاحب الامر عليه السلام مى گردند.
حديث 02
مکحول، از رسول خدا صلى الله عليه واله روايت کرده که آن حضرت
فرمود:
(من با بنى عباس چه کرده ام که
امت مرا تعقيب نموده وپيرو خود مى سازند، وبه آنها لباس سياه مى
پوشانند، خداوند به آنها (بنى عباس) لباس آتشين بپوشاند.(6)
در اين روايت نيز رسول اکرم صلى الله عليه واله هم از حکومت
فرزندان عباس خبر داده وهم از رواج رنگ سياه پيشگويى نموده است.
حديث 03
مرحوم علامه ى مجلسى اعلى الله مقامه در کتاب پر ارج (بحار
الانوار) در مورد نام ابو مسلم، روايتى را از امير مؤمنان على عليه
السلام بدين صورت نقل فرموده است:
(اعمش) از مردى از قبيله ى (همدان) چنين روايت کرده که ما در جنگ
(صفين) با على عليه السلام بوديم وشاميان طرف راست سپاهيان عراق را
درهم شکستند وعراقيان پا به فرار گذاشتند، مالک اشتر بر عراقيان
بانگ زد وفرياد برآورد تا آنها را بسوى معرکه وميدان جنگ باز
گرداند، در اين ميان امير مؤمنان عليه السلام زمزمه اى آغاز نمود
ودر حالى که روى سخنش با اهل شام بود فرمود: (يا ابامسلم خذهم) اى
ابو مسلم آنان را بگير، واين سخن را سه بار تکرار فرمود:
مالک اشتر عرضه داشت: يا امير
المؤمنين مگر ابو مسلم در ميان سپاه شام نيست که شما اين چنين مى
فرمائيد؟! حضرت در پاسخ مالک فرمود: اى مالک منظور من از ابو مسلم
آن مرد خولانى که تو گمان برده اى نيست، بلکه مقصود من از ابو مسلم
آن مردى است که در آخر زمان از (مشرق) خروج مى کند وخداوند بوسيله
ى او اهل شام را به هلاکت مى رساند وسلطنت بنى اميه را از دستشان
خارج مى سازد وزوال حکومت بنى اميه بدست اوست.(7)
در اين روايت امير مؤمنان على عليه السلام با صراحت تمام وبدون
هيچگونه ابهامى نام ابو مسلم خراسانى را رسما به جهانيان اعلام
داشته وبا يک جمله ى کوتاه (اى ابو مسلم آنان را بگير) از قيام پر
ماجراى ابو مسلم که يکى از دعوتگران با نفوذ وپيروان سرسخت بنى
عباس بوده اشاره نموده است. ديگر جاى هيچگونه شک وترديدى باقى نمى
ماند که نخستين خراسانى، همان ابو مسلم مشهور وسردار حماسه ساز سيه
جامگان خراسان است.
وجالب توجه است که: همه ى مطالبى را که رسول خدا صلى الله عليه
واله وامير مؤمنان عليه السلام وساير امامان عليهم السلام در رابطه
با قيام ابو مسلم بيان داشته اند در صفحه ى خارج بوقوع پيوسته واز
نظر تاريخ نيز ثابت ومسلم گرديده است.
گواهى تاريخ
(مسعودى) که جهانگردى تيزبين ومؤرخى چيره دست است در کتاب معروف
خود بنام (مروج الذهب) که از جمله ى منابع مهم تاريخى بشمار مى
رود، پس از آن که مقدارى درباره ى نسب (ابو مسلم) بحث مى کند چنين
مى گويد:
(ابو مسلم) در آغاز کار غلام ادريس بن ابراهيم عجلى بود، سپس کارش
بالا گرفت وحوادث او را با محمد بن على بن عبد الله بن عباس، وپس
از او با ابراهيم بن محمد بن على ملقب به امام مربوط ساخت،
وابراهيم امام او را به خراسان فرستاد ودستور داد اهل دعوت از او
اطاعت کنند وفرمانش را گردن نهند.
از آنجا قدرت يافت وکارش نيرو
گرفت ورنگ سياه را رواج داد ودستور داد که لباس وپرچم وعلم را به
رنگ سياه تبديل نمايند، ونخستين کسى که از مردم خراسان در نيشابور
لباس سياه پوشيد ورنگ سياه را باب کرد مردى بنام (اسيد بن عبد
الله) بود وپس از آن سياهپوشى در بيشتر شهرهاى نواحى خراسان رواج
يافت وکار ابو مسلم قوت گرفت.(8)
دومين خراسانى
براساس برخى از روايات وارده ى از معصومين عليهم السلام، يکى از
نشانه هاى بارز قيام قائم آل محمد صلى الله عليه واله، سقوط بنى
عباس وانقراض دولت جابرانه ى اين خانواده است که به دست (دومين
خراسانى) انجام مى شود. او که از ناحيه ى خراسان خروج مى کند کسى
جزء (هلاکوخان مغول) نوه ى چنگيزخان مغول نيست.
گرچه در رواياتى که در زمينه ى سقوط خلافت بنى عباس از ائمه ى
معصومين عليهم السلام رسيده است بطور صريح وآشکار نامى از
(هلاکوخان مغول) بميان نيامده است، اما: به هر حال ائمه ى طاهرين
عليهم السلام با اشارات وکنايات وبيان صفات وخصوصياتى که با
هلاکوخان مغول، وفق مى دهد به شيعيان ودوستان وپيروان حقيقى خود
فهمانيده اند که برهم زننده ى دولت بنى عباس ودرهم پيچاننده ى
طومار زندگى آخرين خليفه ى عباسى همان هلاکوخان مغول است.
در اين باره روايات نسبتا فراوانى وجود دارد که به برخى از آنها
اشاره مى کنيم.
1- اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت کرده که آن حضرت
فرمود:
(لا ترون ما تحبون حتى يختلف بنو
فلان فيما بينهم، فاذا اختلفوا طمع الناس وتفرقت الکلمة وخرج
السفيانى).(9)
آنچه را که شما دوست داريد (که مراد قيام حضرت قائم عليه السلام
است) نخواهيد ديد مگر موقعى که بنى فلان (يعنى بنى عباس) در بين
خود اختلاف کنند. وچون آنان اختلاف کردند مردم به طمع مى افتند
وتفرقه ايجاد مى شود وآن وقت است که سفيانى ظاهر مى شود.
2- (عن مفضل بن يزيد، عن أبى عبد
الله عليه السلام قال: قلت له أيام عبد الله بن على، قد اختلف
هولاء فيما بينهم، فقال عليه السلام: دع ذاک انما يجىء فساد أمرهم
من حيث بدأ صلاحهم).(10)
مفضل بن مزيد مى گويد: در ايام شورش عبد الله بن على، به امام صادق
عليه السلام عرض کردم: يا بن رسول الله در ميان اينها يعنى بنى
عباس اختلاف افتاد (وطبق وعده اى که شما در مورد اختلاف بنى عباس
داده ايد بايد منتظر آمدن دولت حق بود) حضرت فرمود: اين سخن را
واگذار وبه اين زوديها انتظار نابودى آنها را نداشته باش، زيرا
تباهى کار اينها وانقراض دولتشان از همانجائى خواهد بود که
سلطنتشان آغاز شد.
براى فهميدن اين دو حديث، نخست بايد ديد مقصود از: عبد الله بن على
کيست؟ ودوم اين که منظور امام صادق عليه السلام که فرموده است؟
(انما يجىء فساد أمرهم من حيث بدأ صلاحهم) چيست؟
راجع به قسمت اول حديث: بطورى که ابن اثير در تاريخ (کامل) در
حوادث سال 137 و138 در شرح حال (عبد الله بن على) آورده است، ظاهرا
مقصود از او عبد الله بن على عموى (منصور) دوانيقى است، زيرا وى در
استقرار خلافت بنى عباس وانقراض دولت بنى اميه بسيار مؤثر بوده وبا
(بنى اميه) جنگهاى سختى داشته است.
جريان اختلاف او با منصور بشرحى که ابن اثير در تاريخ کامل ذکر
نموده، چنين است:
(ابو العباس سفاح) نخستين خليفه ى عباسى عبد الله بن على را به
حکومت شامات منصوب نمود واو پس از مرگ ابوالعباس زير بار منصور
دوانيقى نرفت، وبا او مخالفت ورزيد وخود را خليفه وجانشين
ابوالعباس معرفى کرد ومردم شام را به بيعت با خويش دعوت نمود وگروه
زيادى هم با او بيعت کردند تا اينکه در سال 137 هجرى منصور دوانيقى
ناچار شد ابو مسلم خراسانى را به دفع او بفرستد.(ابو مسلم) با لشکر
بسيار به دفع او روانه شد ودر (نصيبين) که محلى است در نزديک موصل
وبر سر راه شام قرار دارد، با هم روبرو شدند ومدت شش ماه جنگيدند
وسرانجام لشکر (عبد الله بن على) شکست خورد وخود او فرار کرد وبه
(بصره) آمد ودر خانه برادرش (سليمان بن على) والى بصره مخفى شد تا
اين که پس از گذشت يکسال بالاخره با منصور بيعت کرد وخيال منصور از
او راحت شد.و اما راجع به قمست دوم حديث: که امام صادق عليه السلام
فرموده است (انما يجىء فساد امرهم من حيث بدأ صلاحهم) يعنى انقراض
دولت آنها از جائى خواهد بود که از همانجا سلطنت آنها آغاز شد،
منظور حضرت از اين جمله اين است که: همانگونه که ظهور دولت (بنى
العباس) وآغاز سلطنت آنها بدست مردى بود که از سمت مشرق زمين آمد
(واو ابو مسلم خراسانى بود) همچنين انقراض آنها نيز بدست مرد
نيرومندى خواهد بود که وى نيز از همان ناحيه خراسان خواهد آمد (واو
هلاکوخان مغول نوه چنگيزخان مغول است).
البته بايد توجه داشت: که اين توضيح در صورتى درست است که مراد از
انقراض، انقراض خلافت باشد نه انقراض سلطنت، زيرا فرق است ميان
انقراض خلافت وانقراض سلطنت، چه آن که در اخبار زيادى وارد شده که
سلطنت (بنى عباس) پس از انقراض خلافت بار ديگر تجديد مى شود وسلطنت
آنها هم در عراق خواهد بود وانقراض آخرين فردى که بر کرسى رياست
ايشان تکيه خواهد زد چنانکه قبلا در بخش اول درباره ى اختلاف بنى
عباس گفتيم بدست تواناى سومين خراسانى که سيدى هاشمى واز سلاله ى
پاک رسول خدا صلى الله عليه واله وذريه ى طيبه ى على وزهرا عليهما
السلام است صورت خواهد گرفت.
به هر حال مطابق بسيارى از روايات (دومين خراسانى) همان هلاکوخان
مغول است. براى اثبات اين مطلب حديث سوم را بخوانيد.
3- مرحوم علامه ى حلى (رضوان الله تعالى عليه) از پدرش نقل مى کند،
علت اين که اهل کوفه وکربلا ونجف در فتنه ى مغول قتل عام نشدند واز
هجوم سربازان هلاکو به سرزمين عراق مصون ومحفوظ ماندند اين بود که
وقتى هلاکوخان مغول به خارج بغداد رسيد وهنوز شهر را فتح نکرده
بود، بيشتر اهل حله از ترس هلاکو وهجوم سربازان او خانه هاى خود را
ترک نموده به (بطايح) گريختند وتعداد قليلى در شهر باقى ماندند، از
آن جمله: پدرم وسيد بن طاووس، وفقيه ابن ابى العز.
اين سه نفر تصميم گرفتند به (هلاکو) نامه اى بنويسند وصريحا اطاعت
خود را نسبت به او اعلام دارند، اين تصميم عملى شد ونامه اى نوشتند
وبوسيله يک فرد غير عرب براى (هلاکوخان) فرستادند، هلاکو پس از
دريافت نامه فرمانى بنام آقايان صادر کرد وبوسيله دو نفر به نامهاى
(نکله) و(علاءالدين) فرستاد وبه آن دو نفر سفارش نمود که به
آقايانى که نامه نوشته اند بگوئيد اگر شما در گفتار خود راستگو
هستيد ونامه را از صميم قلب وصفاى باطن نوشته ايد ودلهاى شما با
نوشته ى شما مطابقت دارد نزد ما بيائيد.
فرستادگان هلاکو به (حله) آمدند وپيام هلاکو را به آقايان ابلاغ
کردند، اما آقايان از ملاقات با هلاکو بيمناک بودند زيرا نمى
دانستند پايان کار چه خواهد شد وهلاکو با آنان چگونه رفتارى خواهد
داشت.
علامه مى گويد: پدرم به فرستادگان هلاکو گفت: اگر من به تنهايى نزد
هلاکو بيايم، کافى است. گفتند: آرى. پدرم با آن دو نفر حرکت کرد
ودر آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود وهنوز آخرين خليفه ى عباسى
يعنى: مستعصم را نکشته بودند.
وقتى پدرم به حضور هلاکو رسيد هلاکو به وى گفت: شما چطور به مکاتبه
با من اقدام نموديد وچگونه به ملاقات من آمدى پيش از آنکه بدانى
کار من با خليفه به کجا مى کشد واز کجا اطمينان پيدا کرديد که کار
من وخليفه به صلح نمى انجامد ومن او را رها نمى کنم.
پدرم در جواب گفت: علت اين که ما به شما نامه نوشتيم ومن به حضور
شما رسيدم، بر اساس روايتى است که از حضرت امير مؤمنان على عليه
السلام به ما رسيده است وآن روايت اين است:
قال فى خطبة الزوراء، وما أدراک
ما الزوراء، أرض ذات أثل يشتد فيها البنيان وتکثر فيها السکان،
ويکون فيها مخادم وخزان، يتخذها ولد العباس موطنا، ولزخرفهم مسکنا،
تکون لهم دار لهو ولعب، يکون بها الجور الجائر والخوف المخيف،
والأئمة الفجرة، والأمراء الفسقة، والوزراء الخونة، تخدمهم أبناء
فارس والروم، لا يأتمرون بمعروف اذا عرفوه، ولا يتناهون عن منکر
اذا نکروه، تکفى الرجال منهم بالرجال والنساء بالنساء، فعند ذلک
الغم العميم والبکاء الطويل والويل والعويل لأهل الزوراء من سطوات
الترک، وهو قوم صغار الحدق، وجوههم کالمجان المطوقة، لباسهم
الحديد، جردمرد، يقدمهم ملک يأتى من حيث بدأ ملکهم، جهورى الصوت،
قوى الصولة عالى الهمة، لا يمر بمدينة الا فتحها ولا ترفع عليه
راية الا نکسها، ألويل، الويل لمن ناواه، فلا يزال کذلک حتى يظفر).(11)
على عليه السلام در خطبه ى زوراء،(12)
فرموده است: چه مى دانى زوراء چيست! سرزمين وسيعى است که در آنجا
بناهاى محکم پايه گذراى مى شود، مردم بسيارى در آن سکنى مى گزينند،
رؤساء وثروت اندوزان در آن اقامت مى کنند، بنى عباس آنجا را مقر
حکومت خود وپايگاه ثروتهاى خويش قرار مى دهند، زوراء براى (بنى
عباس) خانه ى بازى ولهو ولعب است.
آنجا مرکز ستم ستمکاران وکانون ترسهاى دهشت زاست، جاى سران گنهکار
وامراء فاسق وفرمانروايان خيانتکار وجنايت پيشه است. وجمعى از
فرزندان فارس وروم آنان را خدمت مى کنند.
در چنين محيط تيره وگناه آلود ودر آن شرائط ننگين وشرم آور، اندوه
عمومى وگريه هاى طولانى وشرور وبدبختى دامنگير مردم زوراء مى شود،
وگرفتار هجوم اجانب نيرومند مى گردند، اين اجانب ملتى هستند که
حدقه چشم آنها کوچک وصورتهايشان مانند سپر طوق شده ولباسهايشان زره
آهنين است. سيماى جوانى دارند وپيشاپيش آنها فرمانروائى است که از
همانجائى که سلطنت فرزندان عباس شروع شده (يعنى از ناحيه ى مشرق
وخراسان) مى آيد.
او صدائى بلند وسطوت وشوکتى نيرومند، وهمتى عالى دارد، به هيچ شهرى
نمى گذرد مگر آن که آن را فتح مى کند، وهيچ پرچمى در برابرش
افراشته نمى شود مگر آن که سرنگونش مى سازد، بلا وعذاب بزرگ، براى
کسى است که با او دشمنى کند وبه مخالفتش برخيزد، او پيوسته صاحب
نيرو وقدرت است تا پيروزى نهائى نصيبش گردد.
آنگاه پدر علامه پس از قرائت خطبه به هلاکو گفت: على عليه السلام
در اين خطبه اوصافى را ذکر فرموده است که ما تمامى آن اوصاف را در
شما مى يابيم وبه پيروزى شما اميدواريم، وبه همين جهت به شما نامه
نوشتيم ومن حضور شما آمدم. (هلاکو) هم فکر وانديشه ى آقايان را به
پاکى وحسن قبول تلقى کرد وفرمانى صادر نمود ودر آن فرمان مردم حله
را مورد عنايت مخصوص قرار داد، وبدين سبب مردم حله وکوفه ونجف از
هجوم سربازان هلاکو در امان ماندند.
بنابراين نتيجه اى که از مجموع مطالب گذشته بدست مى آيد (دومين
خراسانى) هلاکوخان مغول نوه ى چنگيزخان مغول است. ودر اين مطلب چه
از نظر حديث وچه از نظر تاريخ ترديدى وجود ندارد وما هنگامى که به
تاريخ انقراض خلافت خلفاء بنى عباس نگاه مى کنيم مى بينيم تنها کسى
که توانسته است حکومت جابرانه ى (بنى عباس) را به زوال ونابودى
بکشاند وريشه ى ظلم وستم آنان را از بيخ وبن برکند، هلاکوخان مغول
بوده است وگرنه پيش از او کسانى براى سرکوبى عباسيان ونظام طاغوتى
آنان رفتند ولى شکست خورده برگشتند.
پاورقى:
(1)
مراد از طبرستان مازندران است.
(2)
ناسخ التواريخ، تاريخ خلفاء ج 3 ص 37، 35 طبع کتابفروشى
اسلاميه.
(3)
تاريخ فخرى، ترجمه ى محمد وحيد گلپايگانى ص 186، 185.
(4)
عقد الدرر ص 26 والملاحم والفتن ص 55 باب 102.
(5)
بحار الانوار ج 42 ص 61.
(6)
الملاحم والفتن ج 1 باب 31 ص 34 طبع منشورات الرضى.
(7)
بحار الانوار ج 41 ص 31- بطورى که از اين روايت استفاده مى
شود از سخن امير مؤمنان عليه السلام معلوم مى شود که در
سپاه شام مردى بنام ابو مسلم بوده که مالک اشتر خيال کرده
منظور از ابو مسلم همان مرد شامى است، ولذا از حضرت پرسش
نموده، مگر ابو مسلم در ميان سپاه شام نيست؟ وحضرت در جواب
او فرموده است مقصود من آن مردى که تو گمان مى برى نيست.
(8)
مروج الذهب ج 3 ص 238 ط- بيروت، دار الاندلس.
(9)
روضه کافى ص 209 و212- حديث 254 و257.
(11)
سفينة البحار ج 1 ص 568 ماده (زور)؛ اثبات الهداة، ج 2، ص
496 وکشف اليقين، ص 101 ط قم.
(12)
زوراء، نام بغداد است وما قبلا در اين باره توضيح داده ايم
ودر آينده نيز بمناسبت بحثى که در پيش خواهيم داشت در اين
باره گفتگو خواهيم نمود.
(13)
براى اطلاع بيشتر به کتابهايى مانند- حبيب السير- تاريخ
فخرى وهم چنين، دائرة المعارف بستانى، وديگر کتابها مراجعه
فرمائيد.