علت تقسيم مسلمين به عرب وموالى
اينجا يک سؤال پيش مى آيد وآن اين که: اگر لفظ (موالى) در زمان
پيغمبر اکرم صلى الله عليه واله در مورد (ايرانيان) استعمال مى
شده، پس چطور شده که استعمال اين لفظ به ساير مسلمانان غير عرب
سرايت کرده و(عربها) اين کلمه را در مورد کسانى که عرب زبان نبوده
اند بکار برده وبه همه ى آنها موالى گفته اند؟!
در پاسخ اين سؤال بايد گفت: سبب استعمال کلمه ى موالى در مورد
مسلمانان غير عرب، از نظر اهل فن وارباب تحقيق، بسيار روشن است،
وشايد تنها علتى که بتوان براى آن ذکر نمود، همان سياست نارواى
تبعيض نژادى وبرترى دادن عرب بر عجم وتفاوت ميان عرب وغير عرب
دانست!!!
زيرا در دوران رسالت پيغمبر گرامى اسلام، مسلمانان بيش از عنوان
مشهور (مهاجر) و(انصار) نداشتند. ولى پس از رحلت رسول خدا صلى الله
عليه واله ودرگذشت آن حضرت وروى کار آمدن خلفاء سه گانه، مخصوصا در
دوران حکومت خليفه ى دوم که دوران فتوحات اسلام آغاز گرديد، ودين
مبين اسلام در خارج عربستان وسرزمين حجاز پيشرفت نمود، وملتهاى
ديگر هم زير پرچم توحيد وشعار جاويد لا اله الا الله گرد آمدند،
سياست نارواى تبعيض نژادى در تمام شئون مختلف زندگى وزمينه هاى
حقوقى واجتماعى در جهان اسلام پديدار گشت. واين سياست بطور جدى در
طول سياست چندين ساله ى خليفه ى دوم بدستور شخص وى عملى گرديد، ودو
عنوان در زبان مسلمانان رايج شد که يکى (موالى) بود وديگرى (علج)
يعنى: کفار عجم، وموالى که معناى وابستگان وآزاد شده ها را داشت
عنوانى شد براى نو مسلمانان غير عرب و(علج) که در لغت عرب بمعنى
گورخر است، از باب اهانت وپستى، لقب کفار عجم گرديد.
سياست تبعيض نژادى
ظاهرا علت اينکه مسلمانان غير عرب بعنوان (موالى) معنون گشته وبا
اين عنوان معروف شدند اين بود که: چون (عمر) خليفه ثانى، سياست
تبعيض نژادى را بطور اصولى پى ريزى نمود ودفتر حقوق را منظم کرد
ونام تمامى قبائل وافراد عرب را که نسبت قبيلگى آنها معلوم ومنظم
بود، يکايک ثبت وضبط نمود، نو مسلمانان غير عرب که مانند اعراب
شجره ى نسبى مشخصى نداشتند وپدران آنها از نظر عرب مجهول ونا
شناخته بودند، در برابر عرب ناچار شدند براى اينکه از مزاياى
اسلامى وحقوق اجتماعى بهره مند گردند، خود را به يک قبيله ى عربى
وابسته کنند تا در نتيجه، در درجه ى دوم مسلمانى قرار گرفته
واحترام آنان ملحوظ بماند وبدينوسيله از حقوق اجتماعى اسلام بهره
مند شوند. واين لفظ مولى که معنى آزادشده ويا (وابسته بودن) داشت
دليل بر اين بود که آنان (مسلمانان غير عرب) وزيردست عربند، وبايد
از طرف عرب، از حقوق اجتماعى وامور زندگانى بى نصيب نمانند!!!
گواه زنده
شاهد زنده وسند گويائى که گواه اين حقيقت است ونشان مى دهد که
سياست تبعيض نژادى وادامه ى اين روش ناپسند تا چه اندازه در بين
عربها معمول ورايج بوده است واعراب آنروز هيچگونه ارزش واعتبارى
براى نو مسلمانان غير عرب قائل نبوده اند، وحتى کار بجائى کشيده
شده که نو مسلمانان غير عرب ناچار شوند براى احقاق حقوق حقه ى خود
لب به شکايت باز کرده وبراى اعتراض، به سياست تبعيض نژادى به حضور
على عليه السلام شرفياب شوند، روايتى است که مرحوم کلينى قدس سره
در کتاب (کافى) راجع به شکايت (موالى) از (اعراب) بدين صورت آورده
است:
شکايت از تبعيض
روزى گروهى از موالى به حضور امير المؤمنين عليه السلام رسيدند واز
سوء رفتار عرب شکايت کردند وگفتند: يا امير المؤمنين رسول خدا صلى
الله عليه واله هيچگونه تبعيض ميان عرب وغير عرب در تقسيم بيت
المال يا در امر ازدواج قائل نبود، بيت المال را بطور مساوى تقسيم
مى کرد وسلمان فارسى، وبلال حبشى وصهيب رومى در عهد رسول خدا صلى
الله عليه واله با زنان عرب ازدواج کردند، ولى امروز عربها ميان ما
وخودشان تفاوت قائلند. على عليه السلام رفت ودر اين زمينه با عربها
صحبت کرد، اما مؤثر واقع نشد، آنها فرياد کردند، غيرممکن است،
غيرممکن است، نمى شود، نمى شود.
على عليه السلام در حالى که از
اين جريان سخت خشمناک شده بود، ميان موالى آمد وفرمود: با کمال
تأسف ايشان حاضر نيستند با شما روش مساوات در پيش گيرند، ومانند يک
مسلمان متساوى الحقوق با شما رفتار نمايند، من به شما سفارش مى کنم
که تجارت وبازرگانى را پيشه خود سازيد وخداوند به شما برکت خواهد
داد.(1)
.بنابراين از مجموع مطالب گذشته وهمچنين جريان شکايت موالى وسوء
رفتار اعراب نسبت به آنها، مى توان بدست آورد که لا اقل يکى از علل
نامگذارى مسلمانان غير عرب وبخصوص ايرانيان، بعنوان موالى، همان
سياست نارواى تبعيض نژادى بوده است.
يک مقايسه
برخلاف شيوه ى زمامدارى خليفه ى دوم (عمر بن الخطاب) که از موالى
وايرانيان خوشش نمى آمد واز آنها بشدت دورى مى نمود، على عليه
السلام که پيوسته از اين طرز رفتار وروش ناپسند وسياست خشونت آميز
عربى در رنج وعذاب بسر مى برد، پس از آنکه زمام امور حکومت اسلامى
را بدست با کفايت خود گرفت، بى پروا موالى ونو مسلمانان عجم وافراد
ايرانى نژاد را بخود نزديک ساخت.
وهمچنانکه پيش از دوران زمامداريش
به نژادهاى ديگر نيز عنايت داشت، پس از آنکه مرکز حکومت اسلامى را
بکوفه منتقل نمود با يک آينده نگرى درست وصحيح، زمينه ى شرکت
ايرانيان را در مکتب اسلام وقرآن فراهم نمود وچون هوش واستعداد
واخلاص وايمان ايرانيان را در مسلمانى تشخيص داد، به آموزش وپرورش
آنان همت گماشت وافرادى مانند (ميثم تمار) خرما فروش عجم، که از
اهل (هجر) وبحرين بود ويک فرد ايرانى بشمار مى رفت از صاحبان سر
واسرار خود ساخت واو را در کنار کميل بن زياد نخعى دوش بدوش يکديگر
بر سر يک ميز آموزش داد وبه وى اسرار ولايت آموخت وبدين وسيله
زمينه ى گسترش دين پاک اسلام وپرتو نور ولايت را در سرزمين ايران
فراهم ساخت. ولذا درباره ى عنايتهاى ويژه ى آن حضرت نسبت به
ايرانيان در تاريخ آمده است که (مغيره ضبى) هميشه در مقايسه ى ميان
على عليه السلام وخليفه ثانى (عمر) مى گفت: على عليه السلام تمايلش
نسبت به موالى (مسلمانان غير عرب) بيشتر بود و(عمر) برعکس، از آنها
خوشش نمى آمد وبه شدت از موالى دورى مى نمود وبيش از هر کس ديگر از
آنان گريزان بود.(2)
پرخاش شديد اشعث به امير مؤمنان
هرچند امير مؤمنان على عليه السلام در طول دوران حکومت چند ساله اش
که بسيار کوتاه ولى پربار وپربرکت بود، به شدت به مبارزه با سياست
تبعيض نژادى برخواست، وديوار انحصار طلبى ودوگانگى را ويران ساخت.
اما متأسفانه اين روش زشت وناپسند واعمال ضد انسانى وخلاف اسلامى،
چنان در روح وخون وجان عرب ريشه دوانده بود، که وقتى ديدند على
عليه السلام برخلاف شيوه ى زمامداران گذشته، (مسلمانان غير عرب) را
بخود نزديک ساخته وبه آنان توجه بيشترى دارد وبه تعليم وتربيتشان
پرداخته است، اين معنا آن چنان بر اعيان واشراف وبزرگان عرب
وخفاشان درمانده از ديدار نور ولايت، سخت وناگوار آمد تا جائى که
(اشعث بن قيس کندى) سردار به اصطلاح نامى ومعروف عرب بدان حضرت
خورده گرفت وپرخاش نمود واو را بر اين عمل انسانى اسلامى اش سرزنش
کرد، وبا لحن تند وزننده اى که حاکى از تعصب عربى بود، به حضرت على
عليه السلام که مشغول سخنرانى بود اعتراض کرد که (تو اين سرخ رويان
(يعنى موالى وايرانيان) را بر ما چيره ساخته اى) چنانچه مشروح اين
جريان در تاريخ وحديث بدين صورت آمده است:
پيشگويى على از آينده ايرانيان
(عباد بن عبد الله اسدى مى گويد: من روز جمعه اى در مسجد نشسته
بودم وعلى عليه السلام بر فراز منبرى از آجر خطبه مى خواند و(ابن
صوحان) در پاى منبرش نشسته بود. (اشعث) آمد وپا برگردن مردم مى
گذاشت ومى گذشت تا نزديک آن حضرت رسيد، وچون روبروى آن حضرت قرار
گرفت، گفت: (يا امير المؤمنين غلبتنا عليک هذه الحمراء)؛ اى امير
مؤمنان! اين سرخ رويان (يعنى: ايرانيان) در نزديکى به تو بر ما
غلبه کرده اند وجلو روى شما بر ما (عربها) چيره شده اند ومقربان
درگاه حضرتت گرديده اند وتو جلو آنها را نمى گيرى!!!
آن حضرت از شنيدن اين سخن خشمناک شد وپاى خود را محکم به منبر
کوبيد، تا اينکه (ابن صوحان) گفت: ما را با اين مرد (ابن اشعث)
چکار آنگاه گفت: بطور مسلم امروز على عليه السلام سخنى خواهد گفت
که پرده از چهره ى عرب بردارد ونشان خواهد داد که عرب چکاره است.
امروز على عليه السلام سخنى خواهد گفت که آنچه نهانست آشکار شود
وبراى هميشه در خاطره ها بماند.
آنگاه على عليه السلام فرمود: چه کسى است که عذر مرا از اين شکم
گنده هاى بى فايده بخواهد، (يعنى مرا از شر اينگونه افراد خلاص
کند) که خودشان در بستر نرم استراحت مى کنند، ومانند حيوانات
وچهارپايان درازگوش اينطرف وآن طرف ملق مى زنند ويکى از آنها
(بعنوان نمايندگى از ديگران) پيش مى آيد ودر حالى که بر روده هاى
خود زير ورو مى شود (يعنى: بقول معروف از باد شکم سخن مى گويد)
ومردمى هم (يعنى موالى وايرانيان) آفتاب مى خورند وروزهاى گرم
بخاطر خدا فعاليت مى کنند واو (يعنى اشعث) به من فرمان مى دهد که
من آنها را (يعنى: موالى را) از خود برانم واز نزد خويشتن دورشان
سازم تا از ستمکاران باشم!!!. سپس فرمود:
(أما والذى فلق الحبة وبرء النسمة لقد سمعت محمدا صلى الله عليه
واله يقول: ليضربنکم والله على الدين عودا کما ضربتموهم عليه بدءا)
(قسم به پروردگارى که دانه را
شکافت وگياه را روياند وانسان را آفريد، من خود از پيغمبر اکرم صلى
الله عليه واله شنيدم که مى فرمود: بخدا قسم همچنانکه شما در
ابتداء کار، با ايرانيان بخاطر اسلام خواهيد جنگيد، بعد ايرانيان،
بخاطر تازه شدن اسلام وحمايت از دين با شماها خواهند جنگيد.(3)
کلمه حمراء در لغت
در (لسان العرب) (کتاب لغت)در ماده ى (حمر) مى نويسد:
(الحمراء العجم، لبياضهم) يعنى (حمرا) که معنى آن سرخ رويان است
(عجمها) هستند، براى آنکه سفيد چهره اند، وبدين لحاظ که سرخى بر
سفيدى چهره شان غلبه دارد بآنان سرخ چهره گفته اند وعرب، به مردم
غير عرب زبان که سفيد چهره بودند، مانند روميان وايرانيان وهمچنين
کسانى که در رنگ چهره بآنان شباهت داشتند حمراء (يعنى: سرخ چهره)
مى گفتند.
صاحب لسان العرب در ادامه ى سخنان خود مى گويد:
از همين قبيل است حديث على عليه السلام هنگامى که يکى از سرداران
معروف عرب به او گفت (غلبتنا عليک هذه الحمراء) تو اين سرخ رويان
را بر ما چيره ساخته اى، وعلى عليه السلام در پاسخش فرمود: آرى،
اينان بخاطر حمايت از دين در آخر سر با شما خواهند جنگيد همچنانکه
شما در ابتداء کار با آنان جنگيديد ومراد او (يعنى اشعث) از حمراء
يعنى (سرخ رويان) ايرانيان وروميان بوده است.
صاحب لسان العرب در آخر سخنان خود مى گويد: (وعرب موالى يعنى
مسلمانان غير عرب را حمراء يعنى سرخ چهره مى ناميدند).
ودر (مجمع البحرين) کتاب لغت، در ماده ى حمر مى نويسد:
(وفيه بعثت الى الأحمر والأسود، يريد به، الى العرب والعجم) ودر
حديث وارد شده که پيغمبر اکرم صلى الله عليه واله فرمود: من بسوى
سرخ وسياه فرستاده شده ام، مقصود رسول خدا صلى الله عليه واله از
سرخ وسياه، عرب وعجم است وعجم (يعنى غير عرب) زيرا مردم غير عرب
بيشتر سرخ چهره وسفيد چهره اند، ورنگ چهره ى عرب بيشتر گندمگون
ومتمايل به سياهى است.
ودر (غريب الحديث) ج 3، ص 474، طبع مصر مى گويد:
(وقوله الحمراء يعنى العجم والموالى) مراد از حمراء که عجم است
يعنى مردم غير عرب، ومنظور از موالى مسلمانان غير عرب مى باشد،
آنان را حمراء گفته اند، زيرا رنگ چهره ى عرب بيشتر گندمگون
ومتمايل به سياهى است، وعجم بيشتر سفيد چهره وسرخ چهره اند واين
مانند گفتار مردم است که وقتى مى خواهند از بنى آدم صحبت کنند مى
گويند: سرخشان وسياهشان. مقصود از سرخشان هر کسى است که بيشتر سفيد
رو باشد، ومقصود از سياهشان هر کسى است که رنگ چهره اش متمايل به
سياهى است.
بطوريکه خوانندگان عزيز در اين روايت ملاحظه فرمودند، نه تنها امير
مؤمنان على عليه السلام بر خلاف شيوه ى زمامداران گذشته، موالى
وايرانيان را به خود نزديک ساخته وبه تعليم وتربيتشان پرداخته
وعملا با سياست تبعيض نژادى به شدت به مبارزه برخاسته وطرفداران
تبعيض نژادى را به باد انتقاد واستهزاء گرفته است، بلکه علاوه بر
همه ى آنها از آينده ى درخشان ايرانيان وفدارکارى وجانبازى آنان
وتلاش پيگير وجهاد مقدسشان در راه اعتلاء کلمه ى توحيد وحمايت از
قرآن وجنگ آنان با اعراب متعصب را نيز خبر داده است.
موالى در منطق اهل بيت
از مجموع جرياناتى که درباره ى سياست نارواى تبعيض نژادى وتفاوت
ميان عرب وغير عرب در دوران زمامدارى خلفاء (ثلاثه) يادآور شديم،
وهم چنين با توجه به تداوم اين سياست در نظام دولتهاى جبار وستمگر
اموى وعباسى که عنوان (موالى) را دليل بر پستى وزبونى مسلمانان غير
عرب مى دانستند، ونيز با توجه به اين حقيقت که پيشوايان معصوم
عليهم السلام پيوسته با اين طرز تفکر وروش ناپسند مخالفت نموده
وهمواره متعرض شرح وتفسير کلمه ى (موالى) گرديده وآن را از روى
عدالت وجهان بينى تفسير فرموده اند، چنين فهميده مى شود که مراد
ومقصود اهل بيت عليهم السلام از کلمه ى (موالى) شيعيان وپيروان
راستين مکتب وحى وبخصوص ايرانيان پاکدل وطرفداران خاندان رسالت
بوده است.
دليل اين مدعا روايات چندى است که در زمينه ى تفسير کلمه ى موالى
از زبان دربار ائمه ى معصومين عليهم السلام وارد شده ودر هر فرصت
مناسبى به توضيح وتشريح اين کلمه پرداخته اند که به چند نمونه از
آنها اشاره مى کنيم.
اينک چند نمونه:
1- در حديثى از امام باقر عليه السلام که در زمينه ى معرفى شيعه
روايت شده چنين آمده است:
(نحن العرب وشيعتنا منا وسائر
الناس همج أو هبج).(4)
عرب ما هستيم، وشيعيان ما نيز از ما هستند وساير مردم همچون علفهاى
بى ارزش مى باشند.
2- در روايت ديگرى که در تفسير کلمه ى مولى از آن حضرت نقل شده
چنين آمده است:
عن محمد بن مسلم، قال: سمعت أبا
جعفر عليه السلام يقول: من ولد فى الاسلام فهو عربى ومن دخل فيه
طوعا أفضل ممن دخل فيه کرها، والمولى، هو الذى يؤخذ أسيرا من أرضه
ويسلم، فذلک المولى).(5)
محمد بن مسلم مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم که مى
فرمود: کسى که در اسلام متولد شده باشد، عربى است، وآنکس که با ميل
ورغبت آن را پذيرفته ودر آن وارد شود، از کسى که از روى ترس واجبار
آن را بپذيرد بهتر است، و(مولى) آن کسى است که او را در سرزمينش به
اسارت بگيرند ومسلمان شود، چنين کسى را (مولى) مى گويند.
3- مرحوم شيخ صدوق عليه الرحمه، درباره ى معناى کلمه ى (مولى)
روايتى را از امام صادق عليه السلام بدين صورت نقل نموده است:
مردى به امام صادق عليه السلام عرض کرد: (ان الناس يقولون من لم
يکن عربيا صلبا ومولى صريحا فهو سفلى)؛ مردم مى گويند: هر کس عربى
خالص يا مولاى خالص نباشد (يعنى وابسته به يک عرب نباشد) او پست
است.
امام عليه السلام فرمود: مولاى خالص يعنى چه؟
آن مرد در پاسخ گفت: يعنى کسى که پدر ومادرش هر دو قبلا برده بود
وبعدا آزاد شده اند.
امام عليه السلام فرمود چرا چنين مى گويند؟ ومولاى خالص چه مزيت
وامتيازى دارد؟!!
مرد گفت: براى گفته ى رسول الله صلى الله عليه واله که فرموده است:
(مولى) وآزاد شده ى هر قومى از خود آنهاست (مولى القوم من أنفسهم)
پس کسى صاحب فضيلت است که يا عربى خالص باشد، ويا مولاى خالص باشد
که ملحق به عربى است!!
امام صادق عليه السلام فرمود:
سبحان الله: آيا بتو نرسيده است ويا نشنيده اى که پيغمبر اسلام صلى
الله عليه واله فرمود: منم مولاى هر کس که مولى ندارد ومنم مولاى
هر مسلمانى از عرب وعجم. آيا کسى که پيغمبر ولى ومولاى او باشد واو
به رسول خدا صلى الله عليه واله وابسته باشد از پيغمبر نيست؟ واز
خود رسول خدا صلى الله عليه واله محسوب نمى شود؟ آنگاه حضرت فرمود:
کدام شريفترند آيا آنکس که از پيغمبر وملحق به پيغمبر ووابسته ى به
رسول خدا صلى الله عليه واله است شريفتر است يا آن کس که وابسته به
يک عرب جلف است که بر پشت پاشنه ى پاى خود مى شاشد؟ سپس فرمود:
آنکه از روى ميل ورغبت ودلخواه خود، مسلمان شد، بسى بهتر وشريفتر
است از آنکه از روى ترس مسلمان شده است، اين اعراب منافق، از روى
ترس مسلمان شدند، ولى (موالى) يعنى: ايرانيان، با ميل ورغبت
وبدلخواه خود مسلمان شدند.(6)
4- در روايتى که از امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيده، چنين
آمده است:
(ألناس ثلاثة، عربى، ومولى، وعلج،
فأما العرب فنحن، واما مولى، فمن والانا وأما العلج فمن تبرأ منا
وناصبنا).(7)
مردم سه دسته اند، عرب، وموالى، وعلج، اما عرب ما هستيم، واما
موالى دوستان وپيروان ما وشيعيان ما هستند واما (علج) کسانى هستند
که از ما بيزارند وبا ما سخت در عداوتند.
5- مرحوم علامه مجلسى - اعلى الله مقامه- در کتاب نفيس (بحار
الانوار) در باب نهم (باب اصناف الناس فى الايمان) پس از ذکر آيات
ورواياتى چند که در بيان مدح موالى، وفضيلت عجم آورده است مى
فرمايد:
(بيان: ألموالى المعتقون وأبنائهم ومن لحق بقبيلة وليس منهم..).
(موالى آزادشدگان وفرزندان آنها
وکسانى هستند که وابسته به يک قبيله ى عربى بوده واز آنها نباشند،
وگويا مقصود ومنظور روايات از (موالى) (عجم) وايرانيانند. زيرا
(ايرانيان) اعراب بر پدرانشان غالب آمدند وفاتح ايران شدند، وگويا
اعراب با غالب آمدن بر ايرانيان آنان را آزاد ساخته اند، يا اينکه
چون ايرانيان مسلمان شدند وايمان آوردند از اين لحاظ به پيشوايان
مذهبى خود وابسته شدند. وموالى عرب بشمار آمدند.(8)
از مجموع رواياتى که تا بدينجا نقل نموديم، همچنين از بيان امام
صادق عليه السلام وتجزيه وتحليلى که آن حضرت درباره ى (موالى)
فرموده است، ونيز از بيانات مرحوم علامه ى مجلسى رحمه الله که در
رابطه با همين موضوع آمده است، چنين به نظر مى رسد: که چون بيشتر
(مسلمانان غير عرب) ايرانى بوده، وايرانيان بيش از ديگران به حقيقت
وروح اسلام توجه داشته وپيوسته از طرفداران سر سخت خاندان وحى
ورسالت بوده اند وهمواره از آن خانواده دفاع مى نموده اند، از
اينرو مراد از کلمه ى (موالى) در اصطلاحات أئمه ى معصومين عليهم
السلام (ايرانيان) وشيعيان وپيروان راستين مکتب ولايت بوده است.
با تحقيقى که پيروان کلمه ى (مولى وموالى) بعمل آمد، جاى شک باقى
نمى ماند که در هرجا کلمه ى مولى يا موالى، در لسان ائمه ى معصومين
عليهم السلام بکار رفته است مقصود آنان از اين دو کلمه ايرانيان،
وبخصوص شيعيانشان بوده است.
خروج پرچم هاى سياه
نکته ى بسيار مهمى که دانستن آن براى فهم ودرک بيشتر روايات در
آينده لازم است، مربوط به خروج (پرچم هاى سياه) وپديد آمدن آن
پرچمها از سمت مشرق ويا از جانب خراسان مى باشد.
از آنجا که حقيقت وماهيت اين پرچمها براى بسيارى از افراد،
ناشناخته ومجهول است وتشخيص انگيزه ى خروج، وپيدايش آنها براى
تعداد زيادى از مردم مانند معمائى بغرنج، سخت ومشکل بنظر مى رسد،
لذا ناگزيريم، براى اينکه واقعيت آن پرچمها آشکار شود وبدانيم: که
صاحبان اين پرچم هاى سياه (که در روايات فراوانى آمده است که
پرچمهائى سياه از مشرق نمايان مى شود وبا مردى بنام سفيانى مى جنگد
وزمينه ى حکومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام را آماده مى سازد) چه
کسانى هستند، وچه مى خواهند وچرا خروج مى کنند ومقصودشان از اين
خروج ونهضت، وجنبش وحرکت وجنگ ونبرد وقتل وکشتار چيست، مختصرى در
اين باره گفتگو کنيم تا اين معما، حل گرديده وماهيت آن بر همگان
روشن شود.
سنت پرچمدارى در گذشته وحال
در دنياى متمدن وجهان پيشرفته ى امروز در ميان همه ى دولتها
وکشورهاى کوچک وبزرگ، وممالک مستقل ونيمه مستقل جهان که به اصطلاح
آزادى از دست رفته ى خود را بازيافته وبه استقلال نسبى وظاهرى
رسيده اند، رسم بر اين است که: هر دولت وکشور در دنيا خواه وناخواه
داراى شعار مخصوص وپرچم ويژه اى است که از بقيه ى دولتها وکشورها
متمايز مى گردد.
چنانکه مى دانيم پرچم هر کشور در واقع رمز استقلال ونشان دهنده ى
عظمت ومظهر نيرومندى آن کشور است، وگرچه بصورت ظاهر چند سانت ويا
يکمتر پارچه اى بيش نيست، اما از آنجا که رمز استقلال کشور به شمار
مى رود، در نزد همگان محترم، واز جلوه وشکوه خاصى برخوردار است
وچون نشانه ى استقلال ورمز آزادى محسوب مى شود در نظر سربازان
وافراد نظامى بقدرى پر شکوه وجلال است که در پادگانهاى نظامى در
برابر آن رژه مى روند واحيانا بدان سوگندمى خورند.
از اينها که بگذريم هر گاه کشور مورد هجوم دشمن قرار گرفت به هنگام
جنگ سربازان مدافع آن را به دوش مى کشند ودر برابر دشمن آن را به
اهتزاز درمى آورند وبراى برافراشتن آن وجلوگيرى از سرنگونى اش،
فدارکاريها وجان فشانيها مى کنند تا جائى که حتى براى حفظ ونگهدارى
اش تا سرحد مرگ پيش مى روند وجان خود را نيز در اين راه فدا مى
سازند، واين حقيقى است که همه ى ما امروز با چشم خود بالعيان آن را
مشاهده مى کنيم.
خلاصه ى مطلب آنکه: سنت پرچمدارى، وداشتن پرچم وهمچنين برافراشتن
پرچمها در موقع جنگ، وحفظ ونگاهدارى آن، از جمله ى آداب ورسوم
ديرين ملتها در طول تاريخ بشريت واز عادات هميشگى آنهاست وتنها
مربوط به امروز نيست، بلکه سابقه ى تاريخى طولانى دارد.
در اين باره ابن خلدون در کتاب معروف خود بنام (مقدمه ى ابن خلدون)
مى نويسد:
سنت پرچمدارى از آغاز خلقت بشر تاکنون در جنگها معمول ومتداول بوده
وشعار مخصوص جنگ بشمار مى رفته وملتها همچنان آنها را در رزمگاهها
وميدانهاى نبرد بکار مى برده اند وحتى در دوران رسالت پيامبر گرامى
اسلام نيز اين سنت تداوم داشته وآن حضرت هم مانند ديگران در
جنگهايى که داشته، به اين سنت پاى بند بوده است.
گواهى تاريخ وحديث
مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه در کتاب پرارج (بحار الانوار)
درباره ى اين مطلب که على عليه السلام پرچمدار رسول خدا صلى الله
عليه واله بوده است مى نويسد:
مالک بن دينار از سعيد بن جبير پرسيد، پرچمدار رسول خدا صلى الله
عليه واله چه کسى بود؟
جواب داد: على ابى طالب عليه
السلام..(9)
ودر روايت ديگرى از تاريخ طبرى، وبلاذرى. وصحيح مسلم وبخارى چنين
نقل کرده است که: چون رسول خدا صلى الله عليه واله اراده فرمود
براى جنگ (بدر) بيرون برود، هر گروهى از مسلمانان براى خود پرچمى
را انتخاب نمودند، پرچم (حمزه) سرخ رنگ، وپرچم (بنى اميه) سبز رنگ،
وپرچم على بن ابى طالب عليه السلام (زردرنگ) وپرچم پيامبر صلى الله
عليه واله سفيد رنگ بود.(10)
ودر جنگ (خيبر) موقعى که آن حضرت
فرمود: (لأعطين الراية غدا رجلا يفتح الله على يديه، يحب الله
ورسوله، ويحبه الله ورسوله)؛ (اين پرچم را فردا بدست کسى خواهم داد
که او خدا وپيغمبر خدا را دوست مى دارد، وخدا وپيغمبرش هم او را
دوست مى دارند، واو برنمى گردد مگر اينکه فاتح وپيروز باشد) اين
پرچم را بدست على عليه السلام داد.(11)
از ديدگاه تاريخ وحديث، مسلم است
که بکار بردن پرچم وبرافراشته داشتن آن به هنگام جنگ ونبرد پيوسته
در طول تاريخ چه پيش از ظهور اسلام وچه بعد از آن همچنان ادامه
داشته است وحتى در تاريخ آمده است که در زمان امير مؤمنان عليه
السلام نيز در جنگ جمل وصفين، فرزند آن بزرگوار بنام (محمد بن
حنفيه) پرچمدار وصاحب رايت آن حضرت بوده است.(12)
در حادثه ى خونين کربلا، نيز سمت پرچمدارى (حسين بن على عليه
السلام) به عهده ى برادر رشيد وشجاع وفدارکارش (قمر بنى هاشم) حضرت
ابو الفضل العباس عليه السلام بوده وپس از آن نيز حتى کسانى که
براى برانداختن نظام ظالمانه (بنى اميه) وپى ريزى حکومت ستمگرانه ى
(بنى العباس) قيام کردند، مانند- ابو مسلم خراسانى وياران او که
مردم را عليه بنى اميه شوراندند- هر چند که اهل حق نبودند- ولى بهر
حال علامت ويژه ونشانه ى مخصوص داشتند که نشانه ى حرکتشان همان
پرچم هاى سياه بوده است.در هر صورت: در هر دوره وزمانى، هر دولت
وکشورى که نغمه ى استقلال وآزادى را سر داده است وهر گونه قيام
وانقلابى که در جهان بوقوع پيوسته است وهر گروهى که زمام امور چند
روزه ى دنياى ناپايدار را بدست گرفته اند، خواه وناخواه داراى
علامت ويژه ونشانه ى مشخصى که آنها را از ساير دولتها وکشورها
متمايز سازد، بوده اند.
نشانه استقلال تشيع
با توجه به اينکه هر قوم وملتى در هر عصر وزمانى طبق سنت معمول داراى
نشانه ى مخصوصى بوده است، اگر روايات را ملاحظه کنيم، مى بينيم که
رهبران دينى وپيشوايان مذهبى از حرکت گروهى خبر داده اند که داراى
پرچم هاى سياه مى باشند واز آن، بعنوان (رايات سود) ياد شده است،
اين پرچم ها، همين پرچم هاى سياه معمولى فعلى شيعيان است وهمين
پرچمهاست که نشانه ى استقلال، ورمز آزادى ومظهر توان ونيرومندى اين
گروه مخلص وفداکار وحقيقت خواه است.و باز همين پرچمهاست که علاوه
بر آنکه يکى از نشانه هاى بارز عزادارى شيعيان وعلامت غمگسارى آنان
بر شهداى گلگون کفن کربلا ونکوهش بر بنى اميه وهمه ى جنايتکاران
وستم پيشگان در طول تاريخ بشريت بشمار مى رود (ودر ايام عزادارى
وسوگوارى سرور شهيدان ورهبر آزادمردان جهان حضرت حسين بن على عليه
السلام در هر شهر وروستا، وبر سر هر کوى وبرزن، وسر در خانه ها،
مساجد، حسينيه ها، تکايا، ودر گوشه وکنار خيابانها نصب مى گردد
وشيعيان راستين حسين عليه السلام بدينوسيله شدت حزن واندوه خود را
با نصب آنها به جهانيان، اعلام مى کنند) در روايات اسلامى، نمودارى
از حرکت انقلابى تشيع، وعلامت روياروئيشان با کفر جهانى معرفى
گرديده است.
البته اين درست است که اين پرچمها با اين کيفيت، ويا رنگ خاص، در دوران
رسالت پيامبر اکرم صلى الله عليه واله ويا زمان برخى از أئمه ى
معصومين عليهم السلام وجود نداشته است، ولى از آنجا که شخص رسول
اکرم صلى الله عليه واله وجانشينان معصوم آنحضرت پيوسته با عالم
غيب در ارتباط بوده وبر اثر وحى ونبوت واحراز مقام امامت وولايت از
حقيقت وآينده جهان ترسيم روشنى داشته اند. لذا از آينده ى درخشان
ملتى که شعار آنها (پرچم هاى سياه) بوده وبراى احقاق حق وبرانداختن
نظام ظلم وستم واحياء مذهب خود در آينده قيام خواهند کرد، خبر داده
ومسلمانان را از حرکت انقلابى چنين مردمى که پس از گذشت ساليان
درازى پيدا خواهند شد، وزمينه ساز حکومت جهانى حضرت مهدى عليه
السلام خواهند بود، با اطلاع ساخته، وشعار مخصوص آنان را که همان
(پرچم هاى سياه) بوده است به جهانيان گوشزد فرموده اند.
به هر حال در اين زمينه روايات فراوانى در کتب معتبره ى شيعه وسنى
موجود است که براى نمونه تنها به ذکر 2 حديث اکتفا نموده وتوضيح
بيشتر را به موضوعى که تحت عنوان (قيام زمينه سازان دولت مهدى عليه
السلام از مشرق آغاز مى شود) ارجاع مى دهيم واينک 2 حديث؛
1- متقى هندى در کتاب (کنز العمال) درباره ى (صاحبان پرچمهاى سياه)
که با لشکريان سفيانى مواجه مى گردند وآنها را در جنگ، شکست مى
دهند، در ضمن يک خطبه ى مفصل وطولانى از امير المؤمنين عليه السلام
چنين آورده است:
(فيبعث عليه فتى من قبل المشرق
يدعو الى أهل بيت النبى صلى الله عليه واله هم أصحاب الرايات السود
والمستضعفون، فيعزهم الله وينزل عليهم النصر، فلا يقاتلهم أحد الا
هزموه).(13)
آنگاه جوانمرد آزاده اى که مردم را به سوى اهل بيت پيغمبر دعوت مى
کند، از طرف مشرق بر عليه سفيانى برانگيخته مى شود، وآنان (يعنى:
مردم مشرق زمين) صاحبان پرچم هاى سياه، ومردم مستضعفى هستند که
خداوند به آنها قدرت وعظمت ونيرو مى بخشد، وآنان را پيروز مى
گرداند. هيچکس با آنها نمى جنگد مگر آنکه آنان او را شکست مى دهند.
2- محمد بن ابراهيم نعمانى در کتاب (غيبت نعمانى) ومرحوم علامه
مجلسى در کتاب (بحار الانوار) روايت کرده اند که: از کعب الاحبار،
روايت شده است که در ضمن حديثى نسبتا مفصل گفت:
حضرت قائم - عجل الله تعالى فرجه - از نسل على عليه السلام است،
براى او غيبتى است مانند غيبت يوسف، وبازگشتى است مانند بازگشت
(عيسى بن مريم) عيله السلام وپس از آنکه مدتى غايب شده باشد ظاهر
مى شود، در وقتى که ستاره ى سرخ ويا ستاره ى ديگرى طلوع کرده
و(زوراء) که (شهر رى) است خراب شده و(مزوره) که بغداد است خسف
ونگونسار گرديده وسفيانى خروج نموده، وجنگ ميان فرزندان عباس (يعنى
بنى العباس) وجوانان ارمنيه وآذربايجان درگرفته باشد وآن جنگى است
که هزاران هزار کشته دارد وهر کسى دست بر قبضه ى شمشير جواهرنشان
(وآشکار) دارد، وجنگ بسيار بزرگى است که پرچم هاى سياه در آن در
اهتزاز است وآن جنگ، همان جنگى است که مرگ سرخ (يعنى کشتن وکشته
شدن با وسايل مدرن جنگى) را به مردم بشارت مى دهد، وبا طاعون
خطرناک آميخته است.
پاورقى:
(1)
کافى ج 5، ص 318، وبحار الانوار ج 42، ص 160.
(3)
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 19، ص 124، ط -مصر،
والغارات ج 2، ص 498، چاپ انتشارات انجمن آثار ملى، وکامل
مبرد ج 2، ص 53، ط مصر سال 1339، وغريب الحديث ج 3، ص 474.
(4)
بحار الانوار ج 67، ص 176، ص 179.
(5)
بحار الانوار، ج 67، ص 176 وص 179.
(6)
بحار الانوار ج 67، ص 169-168 ومعانى الاخبار ص 385 حديث
78.
(7)
بحار الانوار ج 67، ص 180.
(8)
بحار الانوار ج 67، ص 174.
(9)
بحار الانوار ج 42، ص 60.
(10)
همان مدرک وهمان صفحه.
(11)
بحار الانوار ج 42، ص 60.
(12)
مجالس المؤمنين ج 1، ص 275، ط- اسلاميه، سال 1354 شمسى.
(13)
کنز العمال ج 14، ص 597.
(14)
غيبت نعمانى ص 147-145، ط - صدوق: باب 10، حديث 4.