استراتژى انتظار (جلد اول و دوم )

اسماعيل شفيعى سروستانى

- ۱۱ -


تلاش براى گفتگوى صميمانه از امام عصر (( عج )) ، ظهور و انتظار به همراه زيبائى ها، مهربانى ها و معرفت به جوانان و نوجوانان نوعى مصونيت طبيعى مى بخشد. و اين ويژگى هاى فرهنگ مهدوى است .
چراكه همراه با نوعى آرمانخواهى ، آينده نگرى ، طرح مدينه مطلوب ، الگوى بيدار و جارى در زمان و شيرينى راه و طريقى است كه طى مى شود. و ما همه طرق را به اميد ايجاد مصونيت در جوانان و نوجوانان تجربه كرده ايم الا، طريق (( انتظار )) .
11. جبران خلاء تئوريك نظام جمهورى اسلامى در مرحله چهارم از حركت عمومى مردم :
طى دو دهه اخير، هيچ حادثه اى به اندازه خلاء تئوريك ، نظام جمهورى اسلامى را با خطر مواجه نساخته است . به عبارت ديگر، انقلاب اسلامى به دلايل گوناگونى كه در اين مجال نمى گنجد از جمله خطرات و توطئه هايى كه از خارج نظام و جغرافياى خاكى ايران اسلامى به اين حكومت تحميل شده جان سالم بدر برده است . تجربه جنگ با عراق و مقاومت هشت ساله مردم و بالاخره پايان پيروزمندانه آن ، غرب را بيش از باور عمومى مردم متذكر اين نكته ساخت كه براندازى از طريق اهرم هاى فشار بيرونى نه تنها بر انقلاب ايران كارگر نمى افتد، بلكه باعث تقويت روحيه همبستگى ميان مردم (( بدليل آشكار شدن خصمى بيگانه )) مى گردد. از همين رو طى يك دهه اخير همه هم دشمن مصروف (( درهم شكستن مقاومت ها از طريق استحاله فرهنگى و دامن زدن به اختلافات داخلى و ايجاد تشتت ميان گروه ها )) ى فعال داخل كشور شده است . بروز مشكلات معيشتى و بسيارى از ندانم كارى ها، سوء استفاده ها و از همه مهمتر خلاء تئوريك - كه مهمترين نقش را در ايجاد انگيزه مردمى و تهييج آنها براى گذار از مراحل تكوينى دارد - باعث بروز خستگى ، انفعال ، ترس و ترديد در ميان بسيارى از مردم و بويژه جوانان شده است .
تجربه ظهور خلق الساعه برخى تئورى هاى مجعول و مجذوب شدن بسيارى از جوانان حكايت از آشكار شدن اين ضعف دارد.
(( نظام اسلامى )) ناگزير به جبران اين كاستى است ؛ چنانكه شعارها، وعده ها، همسان سازى تئورى هاى جديد با آرمان هاى انقلاب (( توسعه ، جامعه مدنى ، گفتگوى تمدنها )) نيز بدليل ضعف هاى اساسى آراء پيشنهاد شده و عدم سنخيت با روحيه قومى ، بينش دينى عموم مردم و عدم جامعيت نتوانست اين ضعف و خلاء را جبران نمايد و بازگشت به بسيارى از وعده هاى قبلى (( مبارزه با فساد و فقر و رانت خوارى )) نيز از تاثير چندانى برخوردار نبود. علت اين ناتوانى در نابهنگام بودن بسيارى از اين وعده ها و حتى برنامه هاى در دست اجراء بود. زيرا اين تصميمات و وقايع بسيار دير و پس از بروز انفعال خود را آشكار مى ساختند.
در جلد اول همه مشخصات طرح و تئورى مورد نياز (( كه از آن بعنوان ركن چهارم انقلاب نام برده شد )) ذكر گرديد. اگر چه امروز هم بسيار دير است اما، به دلايل مختلف توجه بدان مى تواند حلال بسيارى از مشكلات و بويژه جبران اين خلاء باشد.
گفتگو از امام منتظر (( عج )) و عرضه آن در قالب يك (( استراتژى )) ، طريق مطمئنى است كه مى تواند موجب بروز بركات بسيارى شود مشروط به آنكه :
O مبدل به يك جريان سياسى و دولتى نشود.
O در قيد شعارهاى سطحى و اطلاعات عمومى و برانگيزاننده احساسسات و عواطف زودگذر نماند.
در واقع اين امر به مثابه آخرين تير تركش انقلاب و نظام است و نبايد وجه المصالحه منافع جناحى و سياسى و قبيله اى شود. چه ، در اين مجاهده بزرگ مردم نيازمند آنند كه (( اعتماد كنند )) . از همين رو نمى توان انتظار داشت كه اين موضوع مهم را از زبان كسانى بشنوند كه از بوته آزمايش ‍ سالم بيرون نيامده اند. بواقع كسانى كه خود متهم و در معرض سوء ظن هستند مى بايست به نام خدا و براى رضاى خدا براى يكبار هم كه شده اجازه دهند تا عنايات حضرت رب الارباب و توجهات امام عصر (( عج )) كارگر افتاده و موجب رهايى مردم و كشور از فتنه ها و دسيسه هاى شيطان و عوامل مستعد آنها شود.
12. و بالاخره ما مكلف به ذكر اين موضوع مهم در عصر غيبت هستيم ، زيرا:
بيش از 10000 روايت از زبان چهارده معصوم درباره غيبت ، ظهور، منجى ، آخرالزمان ، جنگ ها و فتنه هاى قبل از ظهور، دولت كريمه امام زمان (( عج )) ، رجعت و هزاران موضوع مرتبط با آن در اختيار ماست .
(( انتظار فرج و معرفت درباره امام زمان ، ارواحنا له الفداء، و تلاش براى جلب رضاى ايشان و پوشيدن لباس منتظر )) در ميان اين روايات شاخص تراز همه موضوعات و مؤ لفه ها خود را مى نماياند. و ما به دلايل مختلف طى اين سال ها درباره اش غفلت كرده ايم .
(( انجمن حجتيه و واهمه منتسب شدن به آن انجمن )) نقش عمده اى در استمرار اين غفلت و محصور شدن موضوع در گستره احساسات شاعرانه و اعمال فردى ايفا نموده است .
(( بسط فرهنگ انتظار )) نيازمند جهادى بزرگ و فراگير و تكليفى همگانى براى آحاد مردم و بويژه سازمان هاى فرهنگى كشور و همه مبلغان و روحانيون است .
بيش از سه دهه است كه غرب متذكر اين موضوع شده و در تلاشى مستمر همواره سعى در مسخ موضوع و به انحراف كشيدن آن داشته و از آن به عنوان سلاحى عليه مستضعفان و مسلمانان استفاده كرده است . غرب از طريق بسيارى از منابع و روايات مسيحى و يهودى و از جمله مطالعات اسلامى ، پى به واقعه اى بزرگ و قريب الوقوع برده است .
تاسيس صدها سايت در اينترنت ، ساخت ده ها فيلم سينمايى ، انتشار هزاران جلد كتاب و استفاده از شعارها و مباحث مرتبط با اين موضوع در سخنرانى ها و... حكايت از اين امر دارد.
واقعه انقلاب اسلامى نيز بيش از هر زمان ، غرب استكبارى را متذكر واقعيت مذكور ساخته است به طورى كه امروزه بسيارى از استراتژى هاى مرتبط با همين موضوع طراحى و به مورد اجرا گزارده شده و مى شوند.
غرب نيك مى داند:
1- به پايان تاريخ خود رسيده است . (( و اين حاصل دريافت انديشمندان بزرگ غربى نيز هست . ))
2- واقعه جنگ نهايى در آخر الزمان نزديك است . و همه اخبار مسيحى و يهودى مؤ يد آنند.
3- بنيادگرايى دينى اساس اين انقلاب بزرگ جهانى را تشكيل مى دهد.
4- ظهور منجى از منطقه خاورميانه به منزله پايان چند قرن استكبارورزى غرب است .
5- مسلمين و بويژه ايرانيان در راس اين واقعه بزرگ ، همراه آن و سرعت بخشنده به آنند.
6- آرماگدون (( و بنا به نقل روايات اسلامى هر مجدون )) در خاورميانه و نزديك بيت المقدس نقطه مهم اين رويارويى بزرگ است .
7-...
از همين رو با توجه به اين آگاهى ، غرب خود را ملزم به آمادگى تمام عيار (( نظامى ، سياسى و اقتصادى )) براى رويارويى با اين نهضت مقدس ‍ مى داند تا شايد امكان مقابله و متوقف ساختن سير اكمالى و پيش رونده آن را فراهم آورد.
حضور مستمر نيروهاى متحد غربى با سركردگى امريكا در خاورميانه (( كه امروزه نماينده تمام عيار نظام استكبارى در همه وجوه فرهنگى و مدنى است )) ، لشكر كشى به منطقه سوق الجيشى خليج فارس و تلاش براى محاصره همه جانبه ايران و محدود ساختن گستره حضور ايرانيان در منطقه و بالاخره سركوب بنياد گرايى نتيجه اين دريافت مراكز مطالعاتى غربى است كه در هيات يك استراتژى همه جانبه خود را مى نماياند.
چنانچه طى دو سه دهه اخير شاهد طرح اين موضوع در رسانه هاى غربى و به ويژه سينماى هاليوود بوده ايم .
ساخت و پخش ده ها فيلم سينمايى كه جملگى بر مباحثى چون (( آرماگدون )) ، جنگ نهايى ، ظهور منجى و... )) تهيه شده اند، تنها نشانه هاى ساده اى از اين امر مهم است كه از طريق فيلم هاى سينمايى ضمن جبران خلاء ناشى از فقر تئورى در غرب و مهيا ساختن ساكنان آن سرزمين براى رويارويى بزرگ امكان ايجاد نوعى انفعال و رعب را در ميان مردم ساكن در سرزمين هاى اسلامى را فراهم مى آورد. به واقع اين فيلم ها انعكاس استراتژى و سياست نظامى و اقتصادى غرب بر پرده سينماست .
متاسفانه غفلت از اينهمه موجب بروز انحراف ذهنى بسيارى از تحليلگران سياسى نظامى از حوادث چند سال اخير در خاورميانه است . حوادثى كه نقش مثلث (( اسرائيل ، انگليس و آمريكا )) در آنها انكار ناپذير است . محققان حوزه هاى دينى مسيحى هوشيارانه اين مسايل را دنبال و از بوش ‍ بعنوان دجال و ضد مسيح ياد مى كنند و با دقت وقايع خاورميانه را زير نظر دارند. (11)
از همين رو و با توجه به دوازده دليلى كه شرح آن رفت عرض ‍ مى كنم ؟
(( بايد گفتگو از حضرت صاحب الزمان (( عج )) ، تنظيم همه ساعت ها و جهت ياب ها با واقعه ظهور، تنظيم يك استراتژى دقيق براى آمادگى عمومى مردم و مقابله با خصم و از دست ندادن فرصت ها در دستور كار همه ما قرار گيرد. در دستور حيات من ، تو و همه كسانى كه متذكر نام مردى هستند كه مى آيد. شايد پيش از آمدنش موفق به ساختن (( انسان هايى منتظر در شهر منتظران )) شده باشيم )) .
تاريخ جديد آغاز شده و اين مشيت خداوندگار هستى است .
سال هاى حساسى را پشت سر مى گذاريم . كمتر كسى متذكر اين مقطع مهم از حيات بشر است . سال هايى كه تاريخ سپرى شده در وراى ما و تاريخ جديد فراروى ما واقع شده است و بحران و تلاطم در حوزه هاى مختلف از حيات و حضور انسان در كره خاك ، ناشى از همين واقعه بزرگ است . تلاطم و بى ثباتى مرهون اين دگرگونى بزرگ است .
بشر در روزگارى كه امروزه بيش از 400 سال از آن مى گذرد، دورى از حقيقت قدسى و زندگى و حيات فاوستى (12) را روزى مقدر خويش ساخت . تاريخى كه با يك جمله قابل شناسايى است (( من مى انديشم پس ‍ هستم )) (13) و از همانجا افسار خود را به دست گرفت ، تمام قد در برابر رب الارباب خويش ايستاد، (( من )) خويش را ملاك همه بودن ، همه خير و زيبائى و همه قانون جارى در زمين ساخت و در راه اثبات اين (( من عصيانگر )) چون فاوست - قهرمان گونه - همه دورى از آسمان و همه ابتلا در زمين و همزيستى مسالمت آميز با ابليس را پذيرا شد و از همينجا، (( تباهى ، ظلم ، طغيان ، دورى و عصيان )) وجه مميز تاريخش گشت . پاى در راهى نهاد كه تا داد آن را نمى داد مجال رهايى به دست نمى آورد.
همه اين تاريخ در (( عهدى )) خلاصه مى شد كه او با (( من منتشر و فى نفسه )) بسته بود. و از همينجا بشر خود مريد و خود مراد شد، بنده خود خداى خود، حجت خود و دليلى براى همه اعمال فردى و جمعى اش . اينك زنگ تاريخ جديد بصدا درآمده است و ما مردد، در ابتداى اين تاريخ و در آستانه آن ايستاده ايم .
گاه به همه آنچه كه هر لحظه دورتر و دورتر مى شود چشم مى دوزيم و با تلاشى مذبوحانه سعى در حفظ آن ها داريم و گاه با ترس و لرز به تاريخ فرارو خيره مى شويم .
(( ترس و ترديد )) طبيعى است اما، تمناى رستگارى نيز طبيعى است و اين همه خواست انسانى است كه وراى خود كمتر نشانى از فلاح مى يابد.
تاريخ پيشين ، با رويگردانى از خدا آغاز شد اما تاريخ جديد به نام (( خدا )) آغاز شده است . تنها كافى است تا آدمى خود را در مسير نسيم ملايمش كه وزيدن گرفته قرار دهد و نفحات گره گشايش را حس كند. و البته اينهمه از بى نيازى خداوند است . بقول صاحب جهانگشا (14) ، (( باد بى نيازى خداست كه مى وزد. ))
بشر خود را در دار ابتلا و امتحان ، با رويگردانى از حق مستعد دورى مى سازد و موجب بسط فساد در عرصه زمين مى شود. وعده خداوند حق است و سنت هايش بى تغيير، از اين رو، در هر مدارى كه آدمى سكنى گرفت همه مقتضيات آن را خواهد يافت .
تاريخ رو به زوال غرب ، انعكاس (( بى اعتبارى خرد )) انسانى است كه با غفلت از مبانى ايمانى ، گوش جان خود را بر اسرار متكى و مستند به وحى بست و با ترديد درباره حقانيت معرفت دينى ، تلاش خود را مصروف اثبات حقانيت معرفت عقلى بشر نمود. از همينجا آدمى خوار و حقير و ناتوان شد و در ابتذال خودساخته قرين با حيات حيوى و مغروق در وساوس شيطانى گرديد.
غفلت از وجود متعالى الهى و ضرورت وجود حضورى انسان ، همه تفكر و فرهنگ چهارصد ساله اخير مغرب را به نمايش گذاشته است . چنانكه از اين رهگذر مسيحيت و ديندارى ، مفاهيمى همسنگ با كافرى يافت چه ، نگاه جديد انسان غربى ديندارى حقيقى و حقيقت اديان را در حجاب عقل بوالفضل انسانى ، محجوب ساخت و موجب سلب اعتبار ديندارى شد. بى گمان آنچه كه فراروى خوانندگان است بدون درك جدى (( تفكر )) جارى و سارى و معتاد زمان شناخته نمى شود؛ چه ، گوش و چشم انسان امروز به تبع اين تاريخ ، بر مدار فلسفه جديد و شك دكارتى همه عوالم آشكار و نهان را ادراك مى كند. چنانكه به تبع همين درك ، ديندار بودن به معنى رايج و جارى را كه در انجام پاره اى مناسك و صورتى از اعمال و تكاليف خلاصه مى شود، عين حقيقت دينى و سير در حقيقت و طريقت مى شناسد. و در چنين شرايطى كمتر كسى مى تواند به درك اين نكته ظريف واقف شود كه (( ديندار بودن جز در حضور حق و فراروى حق بودن نيست . )) و اين ديندارى قرين با عافيت سوزى ، ترك مصلحت و تن آسايى است .

نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست   عاشقى شيوه رندان بلاكش ‍ باشد (15)
دينداران امروز، ديندارى را قرين با فوايد بسيارى مى شناسند كه موجب زندگى خردمندانه و همراه با آسودگى ، عافيت طلبى و توسعه سازوكار زندگى اين جهانى است . گوئيا دين ، اعتبارى است كه از قبل آن مى توان به عيش و نوش نشست و نازپرورده تنعمات بود.
امروزه ، بشر، دين را پديده اى تاريخى مى شناسد و مربوط به گذشته مى داند بى آنكه نسبتى با حقيقت آن يافته باشد. از همين رو كمتر تصورى از زنده بودن و جارى بودن حقيقت دين دارد.
نمى توان از اين مهم غفلت كرد كه آنچه از حقيقت دين مى توان دريافت همان است كه در نزد صادقترين دينداران عالم يعنى (( اولياء و حجج الهى )) (ع ) است . آنان در كلام خويش تماميت عقل بوالفضول را بى پايه و اعتبار ساختند. از همين روست كه در اين برهه از حيات و تاريخ حضور انسان در عرصه خاك براى دينداران و واپس آنان همه كسانى كه خسته و كسل از تاريخ و تفكر و فرهنگ چهارصد سال دورى هستند، طريقى جز نسبت يافتن با حقيقت دين و محصول كلام حجت حق خداوند نيست . اين نسبت مجرايى است براى خروج از ظلمات شرك پنهان و ورود به ساحت نور و روشنايى و ايمان . و شايد از همين روست كه در تمامى اقوال و روايات ، شناسايى (( حجت حى )) را نقطه عطف احياء نفوس آدميان و رجعت به قبيله ديندارى و ايمان دانسته و همواره بر آن تاكيد ورزيده اند.
آرى مردان مرد از طريق باب هاى گشوده خداوندگار هستى و واسطه هاى فيض حضرت ربانى ، از بندهاى پيچيده بر قلب و ذهن و زبان مى رهند و بى واسطه به مجلس انس و محضر حقيقت راه مى يابند.

برو مى نوش و رندى ورز و ترك زرق كن حافظ   كز اين بهتر عجب دارم طريقى گر بياموزى
(( حافظ ))
ما نيازمند بازنگرى در اساس و مبناى شناختمان از عالم و آدم و بازسازى بناى معرفت بر شالوده شناخت حجت حقيم و اين شناسايى (( فصل الخطاب )) ماست . درى كه ما را مستعد گذار از خود مى كند و متذكر مبنايى مى سازد كه به مدد آن مى توان با تاريخ جديدى كه به نام دين آغاز شده همنوا شد. اميد كه تقدير مقدر ما همنوايى با زيباترين آهنگ هستى باشد.

هر چه بر تو آيد از ظلمات غم   آن ز بى باكى و گستاخيست هم
هر كه بى باكى كند در راه دوست   رهزن مردان شد و نامرد اوست

فصل سوم : حجت موجه
در ميان همه مباحثى كه مطرح مى شود، خواه از سوى اهل ايمان و خواه از سوى اهل كفر و نفاق ، چه در گذشته و چه امروز، چيزى پنهان است كه مهم ترين و بيشترين تاثير را در كلام دارد. چيزى كه اگرچه درباره اش حرفى زده نمى شود؛ اما همگان آن را يك امر بديهى فرض مى كنند. چيزى كه مبنا، شاخص ، شالوده و پايه اى است كه بقيه مطالب بايد مبتنى بر آن بنا شود. يعنى حجت ، به مفهوم (( دليل )) و بايد توجه داشت كه هيچ يك از امور و مناسباتى كه انسان به انجام آن مبادرت مى كند؛ خالى از حجت نيست . ذكر اين نكته ضرورى است كه در اينجا مفهوم عام از حجت مورد نظر است ؛ همانكه با كلمات مختلف بيانش مى كنيم : شاخصى كه راه را تشخيص مى دهد؛ معيارى كه به كار گرفته مى شود، قولى كه بدان احتجاج مى ورزيم و بالاخره الگويى كه متناسب با آن رفتار فردى و جمعى خود را سامان مى دهيم .
پس همه اين كلمات حجت هايى هستند كه انسان با تمسك بدانها، عمل و قول خود را به مدد آن قابل توجيه و مورد قبول عقول مردم يا دستكم خودش مى سازد و اين امر، يعنى حركت مبتنى بر يك دليل كه وجه تمايز ميان انسانهاست .
معمارى كه براى سكونت مردم بنايى مى سازد، هم در نحوه قرار گرفتن مصالح بر روى هم ، قول و عمل خود را متكى به يك حجت و دليل مى كند و هم در هيات كلى ، شاكله ساختمان ، موقعيت جغرافيايى و نسبتش را با محيط پيرامون ، متكى به يك حجت و دليل مى نمايد. به همان سان كه پزشكى يا معلمى تلاش مى كند كه همه اعمال و اقوال خود را در آنچه كه مى سازد يا از بين مى برد متكى به يك حجت و دليل نمايد.
اين سخن ناظر بر اين مطلب است كه بشر تازمانى كه از دايره اهل عقل در هر رتبه اش - خارج نشده باشد هيچ عملى را بدون دليل و حجت مرتكب نمى شود. اما، بايد توجه داشت كه گاهى غرايز، حجت مى شوند و بسان قاضى ، حاكم و حجتى ، سايه خود را بر اعمال مردم مى افكنند.
وقتى صفات بهيمى و حيوانى حاكم و مستولى بر وجود آدمى مى شوند، حجت انسان غرايز اوست و همين حجت نيز جايگاه اين انسان در پهنه هستى ، مقصد و طريق رفتنش را معلوم مى سازد، چنانكه خوردن و آشاميدن و دفع شهوات بتمامه مقصد مى شود و استفاده از انواع و اقسام ادوات به صورت موجه و غير موجه طريق .
اما، اگر امكان گذر از دوران حيات بهيمى و حيوى فراهم آيد و انسان متمكن در ساحت انسانى شود، در پله نخست عقل جزوى دايره مدار امور او مى شود و اين عقل ، تدبير گر همه كنش ها و واكنش هايش ‍ مى گردد.
اگرچه انسان گرفتار در ساحت عقل حيوى كه همان تدبير و تامل در امور ساده حيات است ، تفاوت چندانى با كسى كه متمكن در ساحت حيوى است ندارد، ليكن حفظ پاره اى مقررات و قوانين ، تنظيم پاره اى معادلات و مناسبات ، جغرافياى عمل او را دقيقتر و محدودتر مى سازد و ابزار مورد استفاده و طريق وصول به مقصد را موجه تر جلوه مى دهد. در اين سطح ، نگاه كلى به حيات بى معنى است ؛ مگر آنكه در ساحتى والاتر، عقل سليم ، امام و حجت او شود. در اين مرتبه ديگر بار، اين انسان است كه به مقصدى معين مى انديشد و به طى طريق براى رسيدن به مقصد فكر مى كند؛ دلايلى را براى اثبات درستى مطلوب و مقصودش بيان مى كند و با ابزار دلايلى آن را موجه عقول كسانى چون خود مى سازد و آنكه در ساحتى فراتر از او قرار گرفته ، دليل و حجت او را غير موجه جلوه مى دهد و آن را اثبات مى كند.
غرض آن است كه گفته شود، در تمام ساحاتى كه نوع آدمى در آن متمكن مى شود، نوعى حجت و دليل عرضه مى كند. در ساحات بعدى نيز اعم از عقل معاد و هدايت ، حجت ها تعيين كننده و تنظيم كننده روابط مردم در ميانه هستى اند.
پس اگر دقت كنيم در مى يابيم كه در همه ادوار و اعصار، در ميان همه فرق و ملل و حتى اقوام وحشى و قبايل دور افتاده نيز به نوعى حجت وجود دارد. حال بايد پرسيد آيا مى توان مردم را رها كرد تا هر كس بيايد و با دريافت خود، متناسب با ساحتى كه در آن مى زيد، عمل نمايد؟
بى گمان جواب منفى است . چون ، تنظيم روابط ميان مردم غير ممكن است . ديگر اينكه هر كس در ساحت خودش و به تناسب ايمانش ، تا پاى جان براى اثبات درستى عمل و حجتش مى ايستد و اين رمز مقاومت همه مردم ، حتى جانيان و جنايتكاران ، ديكتاتورها، سلاطين ، مجاهدان ، عابدان و... بر سر قول و فعل خود است . چه ، هر كدام با مراجعه به حجت پذيرفته شده خود - كه بى ترديد متناسب با ساحت آنهاست - راى خود را به صواب نزديكتر مى بيند و همين موضوع براى بروز اختلاف بى پايان در ميان مردم كافى است . به عبارت ديگر مراجعه هر انسانى به حجت درونى خود و پاى فشردن بر آن حجت ، دليل تداوم اعمال اوست .
در اين ميان توجه اديان آسمانى به (( حجت )) توجه به قويترين ، عاليترين و دقيقترين شاخصى است كه متضمن ماندن انسان در طريق تعادل و عدالت است .
در آيات و روايات بسيارى از عقل به عنوان حجت درونى انسان ياد شده است . چنانكه هشام بن حكم از امام هفتم (ع ) نقل مى كند كه فرمود:
(( اى هشام ! خداوند را بر مردم دو حجت است ، حجت آشكار كه همان انبيا و رسولان و امامانند و حجت درونى كه همان خرد انسان است . )) (16)
بايد متوجه اين نكته بود كه مراتب عقول آدمى ، فقدان مصونيت در برابر تندباد آراء و اهواء، حجت درونى را دچار انحراف مى نمايد و راه نيل به حقيقت را بر او مى بندد. و روشن است كه چنانچه حجت درونى براى انسان كافى بود خداوند، به هيچ روى رسولى گسيل نمى داشت و كتابى نازل نمى كرد.
امير مؤ منان در نهج البلاغه در خطبه زيبا و غرايى مى فرمايند:
(( پيامبران و انبيا را پى در پى بر مردم فرستاد تا آنچه را كه ميثاق فطرت با آنها عهد بسته ادا كنند. نعمتهاى فراموش شده را يادآور شوند و آنچه را كه بايد برسانند، تا حجت تمام شود. و نيز آنچه را كه در گنجينه هاى خرد اندوخته گرديده برانگيزند و دلايل و آيات دال بر ذات احديت را كه حساب شده ارايه دهند. )) (17)
قرآن نيز بارها بر آدميان منت نهاده و انگيزه هاى ارسال حجت ها را برشمرده است .
(( خداوند بر گروندگان حق و حقيقت منت نهاده و پيامبرى از خود ايشان برگزيده تا آيات الهى را بر آنان تلاوت كند و آنان را پاكيزه نگه دارد و شريعت و حكمت را به آنان بيامورزد. (18)
چنين مى نمايد كه :
- در امان ماندن از اختلاف حاصله از آراء و اهواء؛
- شناخت و درك حقيقى آيات خداوندى ؛
- پاكيزه ماندن از شائبه هاى كفر و الحاد و شرك ؛
- آگاهى يافتن از شريعت ؛
- داء ميثاق معهود؛
- برانگيختن گنجينه هاى خرد اندوخته شده ؛
و بالاخره ، اتمام حجت بر بندگان در زمره اهدافى هستند كه امر گسيل حجت آشكار خداوندى يعنى انبيا و اوصيا را ناگزير ساخته اند. و اين برگزيدگان با گذار از درياى ابتلا و امتحان در مقام (( حجت )) خداوندى متمكن شده و امر هدايت و اتمام حجت بندگان را عهده دار گرديده اند.
خداوند در سوره طه آيات 40 و 41 درباره برانگيخته شدن حضرت موسى ، (ع ) مى فرمايد:
(( اى موسى تو را آنچنان در گرداب حوادث آزموديم ، سپس ساليانى را در ميان مردم مدين گذراندى ، آنگاه حساب شده آمدى و من تو را براى خود ساختم . ))
درباره حضرت ابراهيم (ع )، نيز به همين نكته اشاره مى كند:
(( در آن هنگام كه ابراهيم را آزموديم و آنچه در امر مراتب بندگى ضرورت داشت ؛ بخوبى انجام داد، آنگاه بود كه صلاحيت امامت را در خود فراهم ساخت . و اين مقام را از جانب ما دريافت كرد. )) (19)
در سوره انعام نيز، درباره نحوه برانگيختن حضرت ابراهيم مى گويد:
(( اين چنين است كه ابراهيم را در سير آفاقى و انفسى يارى كرديم و حقايق عالم هستى و اسرار وجود را برايش نمودار ساختيم (( به اسرار هستى پى برد )) تا آنكه حالت يقين به دست آورد و حقايق را آشكار ديد. )) (20)
رسول اكرم (ص ) درباره آمادگى انبيا و برانگيخته شدنشان پس از آن ، مى فرمايد:
(( خداوند پيامبرى نفرستاد مگر آن هنگام كه وى از نظر عقل به كمال رسيده و عقل او از عقل هاى تمام امتش برتر باشد. )) (21)
حضرت على بن موسى الرضا (ع )، در همين معنى مى فرمايد: