طى همه اين مسير طولانى نيازمند حضور و روحيه قوى مردمى
(مخصوصا جوانان ) بود اما مى بايست به اين امر توجه مى شد كه گذار از
(( جذابيت تمدن غربى )) و در امان
ماندن از (( فرهنگ )) انسان مدارى بيش
از آنكه نيازمند متشابه شدن به قوم غربى و همسان شدن با اخلاق و منش فرنگى در
مناسبات اقتصادى ، اجتماعى و سياسى باشد؛ نيازمند امرى متفاوت و آرمانى ديگرگون اما
از جنس (( انقلاب ، شيعه و جنگ )) است
. و گرنه سفينه انقلاب پيش از گذر از جو ديگر بار به سمت زمين باز مى گردد و شهر و
مدينه انقلابى بدل به شهرى كاملا فرنگى مى شود با تابلوهاى رنگين ((
سبحان الله )) و (( الحمدالله
)) .
آنچه بيش از هر چيز ما بدان نيازمند بوديم دور ماندن از تبعات ((
هفت غفلت )) بود. همان كه تا به امروز بر آن پاى مى فشاريم .
فصل دوم : هفت غفلت
در بخش اول (چهار حركت ) همه سعى نگارنده مصروف عرضه تصويرى عمومى از بيست سالى كه
پشت سر نهاده ايم شد و امكان دستيابى به نگاهى كلى و در عين حال واضح درباره شرايطى
كه در آن به سر مى بريم فراهم آيد.
فرض نگارنده اينست كه بيش و پيش از همه ، كسانى مخاطب اين نوشتارند كه هنوز نگران
حال و روز فرزندان اين سرزمين اند و به تبع دريافتهاى دينى و دغدغه هاى مذهبى براى
احياء و استمرار دين در گستره زمين دل مى سوزانند. و گرنه ، آنكه گوش جانش نيوشاى
حق نيست همواره از در انكار مى آيد.
طى همه اين سالها و به گونه هاى مختلف و بويژه از طريق مطبوعات و مقالات درباره
آنچه كه مى بايست براى حفظ كيان انقلاب اسلامى و بسط فرهنگ مذهبى بدان اهتمام مى
ورزيديم سخن به ميان آمده است ، اما متاسفانه به دلايلى كه در اينجا قصد گفتگو از
آن را ندارم ، دانسته يا ندانسته بسيارى از متوليان امور به بهانه هاى مختلف آنها
را ناديده انگاشتند؛ در حالى كه در بسيارى موارد براى امورى خرد و كوچك (و قابل چشم
پوشى ) اقدام به سرمايه گذارى كلان و برگذارى سمينارها و كنگره هاى داخلى و بين
المللى كردند. چنانكه على رغم اتكاء انقلاب اسلامى به نيروهاى جوان و نياز آينده
كشور به آگاهى و حضور جوانان و وجود مسايل عديده اى كه گريبان آنان را گرفته بود از
توجه جدى و بنيادين در اين باره خوددارى كردند.
با اينمه به دلايلى كه پيش از اين در بخش اول ذكر شده مى بايست اين موضوع را در
دستور كار مطالعاتى و بعد از آن اجرايى كشور وارد مى ساختند. پيش از آنكه ناخواسته
اين معضلات ما را احاطه كند و در وضعى انفعالى قرار دهد، چنانكه پيش آمد.
طى چند سال اخير به هر كجا كه بنگرى درباره جوانان و مشكلاتشان سخن مى گويند. با
بررسى ساده اى مى توان دريافت كه اينهمه معلول عوامل زير بوده است :
1- بروز بسيارى از ناهنجاريهاى اجتماعى و حوادثى كه بطور مستقيم يا غير مستقيم جمعى
از جوانان در آن نقش آفرين بودند.
2- بروز معضل بزرگ اقتصادى در كشور به تبع بحران جهانى ، سوء مديريتها، سوء استفاده
ها و، بى برنامگى ها و...
3- ظهور نسل دوم انقلاب در صحنه هاى مختلف ، در حالى كه بسيارى از آنها عارى از
بنيادهاى قوى اعتقادى و دلبستگى و تعصب درباره سالها تلاش مجاهدان بودند.
4- اصرار و ابرام سازمانهاى جهانى بر طرح مسايل جوانان ، تلاش آنان براى فراهم
ساختن زمينه فعاليتهاى باز سياسى در ايران و اعمال فشار بر اركان سياسى و فرهنگى
جمهورى اسلامى براى گشودن باب گفتگو و برنامه ريزى در اين باره .
5- به ميدان آمدن گروهى از روشنفكران مذهبى كه با همراهى برخى از اعضاء جامعه
روشنفكران لائيك سعى در جلب توجه جوانان و به ميدان آوردن آنها داشتند.
عوامل 4 و 5 با طرح مباحث مربوط به جوانان مقدمات جداسازى بخشى از بدنه جمعيت 60
ميليونى را فراهم مى كردند تا با متمايز ساختنشان از ساير گروههاى سنى و استفاده از
احساسات و تواناييهاى آنان ، راه را براى رويارو شدن با نگرشهاى سنتى ، فرهنگ دينى
و خاستگاه انقلابى مهيا سازند.
عوامل نخست معلول مسايلى بودند كه جوانان داشتند اما عوامل بعدى معلول
(( مساله كردن جوانان )) بود. در اين
وضع آنان ناخواسته در هيات سنگرى به ميدان مى آمدند كه اغيار ديگرى در پناه آن خود
را در امان مى داشتند.
طى همه اين سالها بسيارى از نويسندگان ، سخنرانان و بويژه مطبوعات به طبع حوادث و
رخدادها درباره هريك از پيشامدها و حوادث اعلام موضع كرده و يا راه حلهايى را
پيشنهاد نمودند كه هريك در جاى خود قابل بررسى است . پژوهشهاى بسيارى نيز بطور رسمى
و غير رسمى درباره امور مختلف اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى و تربيتى جامعه ايران پس
از انقلاب اسلامى و جنگ صورت گرفت ، اما به دلايل مختلف هيچيك منجر به دگرگونى كلان
نشده و بعكس اتخاذ بسيارى از تصميمات آنى و انفعالى بدون توجه به نتايج پژوهشهاى
مذكور و راه حلهاى پيشنهادى زمينه هاى بروز حوادثى بزرگتر را نيز فراهم ساخت .
متاسفانه بايد اذعان داشت كه همواره نوشدارو را پس از مرگ سهراب به ميدان برده ايم
.
شايد بتوان گناه بسيارى از حوادث را به گردن نظام استكبارى و امپرياليسم و صهيونيسم
انداخت و يا برخى از عوامل نفوذى و مثلا اجنبى پرست را در عقب افتادن طرحها و
برنامه ها مقصر دانست ، اما هيچ خردمندى اينهمه را عذر موجهى براى غفلتهاى ما نمى
شناسد و بى شك استمرار سياست (( برون فكنى ))
و تكرار شعار (( من مصيبم و خصم مخطى ))
نه تنها گرهى از كلاف آشفته ما نمى گشايد، بلكه بر پيچيده تر شدن وضع نيز مى
افزايد. غفلتهايى كه از آن ياد مى شود مربوط به امور خرد در مناسبات اقتصادى و
سياسى نيست ، چه حتى عقل جزوى هم در رتق و فتق آنها مى توانست كارساز باشد. بايد
گفت ما همواره درباره امورى غفلت ورزيده ايم كه سرنوشت ساز بوده اند.
1- غفلت از شرايط ويژه تاريخى در عصر
حاضر
نگاهى مقطعى و بريده (نه پيوسته و كلان ) به آنچه كه پيرامون ما مى گذرد باعث بروز
اشتباهات بسيارى در تدوين استراتژيها، برنامه ريزى و تصميم گيريها مى شود.
شايان ذكر است كه سياستمداران معمولا قادر به درك شرايط ويژه تاريخى و موقعيت و
منزلت يك قوم در مقطع ويژه اى از تاريخ نيستند. چه آنان همواره در گيرودار امور
جزئى و به مدد عقل متناسب با آن به بررسى مناسبات اقتصادى و سياسى مشغول مى شوند.
آيا هيچ پرسيده ايم كه در چه قرنى زندگى مى كنيم ؟ سؤ ال ، ظاهرا بى ربط است اما چه
كسى مى تواند ادعا كند همه اقوام منتشر در كره خاك از حيث شرايط فرهنگى و يا مدنى
در قرن 21 ميلادى زندگى مى كنند؟ به همان سان كه تشخيص اين موضوع كه هريك از اقوام
در كدام مرحله از حيات تاريخى قوم غربى به سر مى برند (در حالى كه خود را با آن
همراه و شريك ساخته اند) بسيار مشكل است . عموم مردم در گيرودار صورتهاى حيات از
درك شرايط ويژه اى كه در آن به سر مى برند غافل مى مانند.
آيا هيچگاه اين پرسش مطرح بوده كه غرب در كدام ساحت و مرتبه از حيات تاريخى خود است
؟ بايد متذكر اين نكته بود كه تاريخ جديد غربى با (( عهدى نو
)) آغاز شد و تفكرى جديد را كه رويكردى امانيستى و اصالت
انسانى به عالم داشت بنا نهاد. و پيرو آن فرهنگى در گستره زمين جارى ساخت كه موجب
جماعت كثيرى از انسانها بود. انسانهايى كه تمدن غربى را پايه گذارى كردند و موجب
بسط و گسترش آن در همه نقاط عالم شدند.
همانگونه كه پيش از اين گفتيم ، قرن بيستم ، قرن ظهور و بروز تمدن غربى بود. دهها
سال است كه غرب در خود تكرار مى شود و هيچ دستگاه نظرى و فلسفى جديدى نبوده كه
امكان تجديد حيات آن را ممكن سازد.
شايان ذكر است ، فرهنگ صورت بيرونى تفكر و نگرشى است كه در ميان مناسبات انسانى و
آثار فرهنگى نمايان مى شود، يك نظام ويژه ارزشى و اخلاقى كه متناسب با آن تفكر، نوع
رابطه آدمى را در ميانه عالم معلوم مى سازد. بهمان سان كه تمدن ، صورت مادى فرهنگ
است ، مجموعه اى از مناسبات مادى كه در قالب يك مدنيت ويژه ظاهر مى شود.
مدنيت غربى ، محصول دست انسان غربى است ، هم آنان كه متناسب با فرهنگ غربى تربيت
شدند و همگام با معلمان و مربيانشان و بسان همانا به عالم نگريستند.
نمودار (1) رابطه ميان سه عنصر (( تفكر فرهنگ و تمدن
)) را نشان مى دهد.
(1)
درك اين نكته مشكل نيست كه انقلاب اسلامى ايران در آخرين دهه از آخرين مرحله از
حيات تاريخ غرب (اوج مدنيت و حضيض تفكر
غربى ) متولد شده است و در حالى بناى عهدى نو و متفاوت با تاريخ جارى را اعلام مى
دارد كه مسلمين در وضعى انفعالى سر در پى پس مانده هاى فرهنگى و ابتذال مدنى غرب
گذارده اند.
بواقع غرب در پايان تاريخ خود مواجه با تمدنى عنان گسيخته است كه ديگر هيچ ماده
فكرى ويژه اى بدان مدد نمى دهد و شرق شاهد بسته شدن عهديست كه تا ظهور تفكر فراگير
و فرهنگى گسترده در ميان مردم و بالاخره بناى تمدنى ديگرگون با تمدن غربى فاصله اى
بسيار دارد و انقلاب اسلامى مرهون همين نسيمى است كه وزيدن گرفته است (نمودار 2).
(( وقوع انقلاب اسلامى )) از نظر
زمانى مقارن با عصر افول و نزول تاريخ غرب و ظهور تاريخ جديدى است كه به نام دين
آغاز شده است .
اين تاريخ (( مقتضيات خاص )) خود را
دارد، زبان ويژه خود را خلق مى كند و موجد فرهنگى مى شود كه با ذات بنيادگرايى و
تفكر وحيانى نسبت دارد. حتى اگر طى بيست سال اخير قادر به درك اين امر و برقرارى
نسبت با آن نشده باشيم .
بى گمان همه كسانى كه در مسند برنامه ريزى با توجه به مقتضيات تاريخ مرده و منسوخ
غربى و با تكيه به لوازم و آنچه كه لازمه زيست در عالم غربى بود اقدام به طراحى و
تعيين راهبردهاى كلى كنند و با ظاهر انگارى و اصالت قائل شدن براى تمدن غربى ،
درباره امروز و آينده سرزمين اسلامى بينديشد؛ ناخواسته سرنوشت خود را با جريانى گره
مى زنند كه روى به حضيض دارد و عنصر حيات و ماندگارى را از دست داده است و اين در
حالى است كه (( زنگ تاريخ نوين )) در
اقصى نقاط عالم به صدا درآمده است . تنها مى بايست خود را در معرض نسيم رحمانى اش
قرار داد.
(( تفكر و فرهنگ غربى )) آنچه را كه
لازمه بودن و زيستن در عالم غربى و فرهنگ ويژه آنست در هيات تمدن و مناسبات مادى
ايجاد كرده است و به عبارتى اين تمدن در فرهنگ مخصوص خويش تنيده شده و جزء لوازم
ذات آن به شمار مى آيد. چنانچه در هر جاى عالم كه ظهور كرده موجب بروز و بسط فرهنگ
غربى نيز شده است . جاى اين پرسش باقى است كه : آيا آنچه لازمه بودن و زيستن در
عالم غربى است ضرورتا براى مردمى كه تمايل به رسيدن به عالم دينى و زيستن در آن حال
و هوا را دارند لازم است ؟
اگر پيشاپيش به اين سؤ ال جواب مثبت داده شود به منزله اين است كه پذيرفته ايم آنچه
از تفكر و فرهنگ دينى و انسان مسلمان صادر مى شود با محصول فرهنگى و تفكر غير دينى
يكى است ، كه در اين صورت ، تلاش براى تغيير دادن آنچه كه امروز هست و فردا هم
عينا خواهد بود بى معنى است .
اگر سير در عالم دينى آغاز شود و انسان دينى تربيت شود همه لوازم مورد نياز او نيز
متناسب با آن عالم و تمنا ساخته مى شود.لوازمى كه خود لازمه بودن در عالم دينى است
.
آنچه مهم است قرار گرفتن در معرض آن نسيم و بسط تفكر و فرهنگ دينى است و نه تلاش و
شتاب براى اثبات فرهنگ و تمدن غربى به استناد منابع دين ، چنانكه بسيار مشاهده مى
كنيم .
توجه به نمودار شماره 2 اين سؤ ال را متبادر به ذهن مى سازد كه :
اگر با شروع (( تاريخ جديد مستضعفان ))
كه به نام دين آغاز شده ؛ سير صعودى اين تفكر و فرهنگ را شاهد خواهيم بود، چرا در
گفتگو از چهار حركت ، قائل به ظهور سير نزولى در مناسبات اجتماعى ايران طى سالهاى
(1378 تا 1368) هستيم ؟ ))
پاسخ روشن است ، سير صعودى متعلق به حركت عمومى تاريخ است كه همه اقوام و از جمله
سرزمينهاى اسلامى در آن شريك و همراه خواهند شد، اما سير نزولى مربوط به نتايج عمل
و غفلتهاى جوامع است . اعمالى كه مى تواند تاثير منفى و كند كننده در حركت عمومى
داشته باشد، اما به حقيقت و به طور كامل بازدارنده نيست و از همين رو اهمال كنندگان
در نتايج كلى و جزئى حاصله از اعمالشان (در ميان مناسبات اجتماعى ، سياسى و فرهنگى
) مسؤ ول خواهند بود.
بى گمان هيچكس ضمانت ننموده كه تمامى وجوه و ساحات يك انقلاب حقيقى در داخل منطقه
اى ظاهر شود كه جرقه اوليه در آن منطقه زده شده است .
تجربه انتقال اسلام از جزيره العرب به ايران و رشد و اعتلاى فرهنگ و تمدن اسلامى در
اين منطقه عبرت بزرگى است .
اسلام در جزيره العرب زاده شده اما در دامان ايران و ايرانيان پرورده شد، چنانكه تا
به امروز شاهد آن بوده ايم .
در اروپاى مسيحى نيز شاهد چنين واقعه اى بوده ايم . جرقه رنسانس در ايتاليا زده شد؛
اما با خروج از اين سرزمين در دامان فرانسه پرورش يافت . چنانكه ايتاليا ديگربار و
پس از سالهاى دراز به كاروان انقلاب پيوست . جاى بسى تاسف است ، اگر ديگران را در
حفظ شئون فرهنگ مذهبى از خود جلوتر و محتاطتر بيابيم .
اين غفلت موجب بوده تا بسيارى بجاى توجه به سير رو به نزول غرب و قبول سقوط حتمى
فرهنگ و تمدن آن در دامان تاريخى كه به نام خدا و دين آغاز شده در وضعى انفعالى گاه
بدتر از عصر قاجار تبعيت از غرب را محتوم فرض كنند و مانند آنان علاج بيماريهاى
مزمن مسلمين را در نسخه هاى غربى پندارند.
2- غفلت از تحولات فرهنگى و
دگرگونيهاى عارض شده بر مناسبات مردم سرزمينهاى اسلامى طى دو قرن اخير
هيچ پرسيده ايم كه براى چه كسانى و به چه مشخصاتى ، برنامه ريزى فرهنگى مى كنيم ؟
چه تعريفى از انسان ايرانى (دهه پايانى قرن 20)، نوع نگاه و دريافتش از عالم داريم
؟ و بالاخره دگرگونيهايى را در كه در طى 200 سال اخير دانسته يا ندانسته پذيرا شده
چگونه ارزيابى مى كنيم ؟ گاه به نظر مى رسد با جعل تعاريفى خود ساخته و متكى به
گمان و حدس عمل مى كنيم .
قريب به 200 سال از سلطه نظام تعليمى و تربيتى غربى در ميان مناسبات فرهنگى و مادى
اين مردم مى گذرد و حاصل اينهمه جماعتى است كه نه سنت گراى اصيل است و نه غربى
رهيده از قيد دين . نه بتمامى روى به آسمان دارد و نه كاملا زمينى است . غربزدگانى
هستند كه بلاى روشنفكرى همه چيزشان را درهم ريخته است .
اين واقعه مربوط به ايران نيست . ساكنان همه سرزمينهاى اسلامى مبتلا به اين بيمارى
اند. جملگى ساكن سرزمين وسيعى هستند كه به روزگارى تفكر و فرهنگ مذهبى و سنتى در
ميان مناسبات فردى و جمعى شان جارى بود. اينان در قرن هشتم و با حافظ زندگى نمى
كنند، اگرچه از باقى مانده هاى دريافتهاى پيشين نيز خلاص نگشته اند.
به همان سان كه در هواى مناسبات سنتى و در ميان آپارتمانهايى چون قوطى كبريت نشانه
ها و سفالينه ها را به ديوار مى آويزند و آبگوشت و نان سنگك را با اشتها مصرف مى
كنند. براى پيش بينى احوال خود به فال حافظ دل مى بندند، همه امور را بسته به روابط
على و معلولى و كاملا مادى و بريده از آسمان فرض مى كنند و اصالت قوانين علمى و
تجربى را پاس مى دارند. و شايد به همين خاطر بوده كه گاه خود را در قرن 12 هجرى
قمرى فرض كرده و دستود العملهاى گوناگون براى مناسبات مردم صادر كرده ايم و گاه در
قرن 15 (قرن 21 م ) و حسب آن ، تبصره و ماده قانونى وضع كرده ايم .
تلون در تصميم گيريها نيز مرهون عدم شناخت واقعى است . اين سخن به معنى تاييد يا رد
مناسبات نيست بلكه ناظر بر ضرورت پرسش و كند و كاو در مورد دگرگونيها است كه قابليت
ريشه يابى و شناسايى دقيق دارد.
تحولاتى كه از آن گفتگو مى كنيم در ساحتهاى مختلف رخ داده است . در دريافتهاى كلى و
در اخلاق و مناسبات مادى و متاسفانه اين دگرگونى محصول زير ساخت نظرى و آموزه هاى
جدى نيست ، بلكه محصول صورت انگارى ، تقليد و ندانم كارى است . همان كه طى بيش از
200 سال بر اين پهنه وسيع از سرزمين اسلامى سايه افكنده است .
نمودار (3) موقعيت ايران را در قرن 13 هجرى قمرى نشان مى دهد. در وقت رويارويى با
غرب ، در حالى كه فرهنگ و تمدن پيشين او روى به افول نهاده (بررسى دلايل اين امر
مجالى ديگر مى طلبد) و غرب با قدرت تمام سعى در بسط فرهنگ و تثبيت تمدن و سلطه خود
دارد.
از اين زمان وجوه مختلف (نظرى ، فرهنگى و مناسبات مادى ) حيات مردم اين سرزمين دچار
اختلال عجيبى مى شود كه عرضه تصويرى روشن از آن و تعريفى از موقعيتش نيازمند تاملى
جدى است . همان كه درباره اش طى بيست سال اخير غفلت شده است .
3- غفلت از خصم
طى دو دهه اخير، اين سرزمين و مردم ساكن آن بيش از 200 سال حادثه را پشت سر نهاده
اند و كمتر روزى بوده كه پيشامدى اذهان مردم را به خود مشغول نكرده باشد؛ جلوه هاى
گوناگونى از جنگ آشكار و نهان كه زاييده عوامل مختلفى بوده است ، چون قرار گرفتن در
موقعيتى كه همه گذشته و آينده را به چالشى سخت وا مى دارد، گفتگو از عالمى كه
تماميت دنياى غرب را بر مى انگيزد و بالاخره بر زبان جارى ساختن كلمه
(( نه )) كه به صورت طبيعى ميدان
گسترده اى را رويارو مى گشايد.
ما بحرانهاى بسيارى را پشت سر نهاده ايم كه در بسيارى موارد نيرويى پنهان ما را از
فرو غلتيده در دره هلاكت مصون داشته است . با بسيارى از حوادث و خصومتها با آگاهى
روبرو شده ايم و با بسيارى ديگر نه .
پيروزيهاى سالهاى اوليه انقلاب و كسب قدرت در صحنه هاى سياسى ، اجتماعى و نظامى
بسيارى از مديران جامعه را از مطالعه گسترده درباره خصم و خصومتهايش بسيار گفتيم و
نوشتيم اما اينهمه در سطح ماند و هيچگاه منجر به مطالعه جدى و برنامه ريزى كلان و
بالاخره فراهم كردن تمهيدات لازم براى تربيت نيروهاى مقابله گر و بازدارنده نشد. مى
خواهم عرض كنم بسيارى از ماجراها پيشاپيش قابل شناسايى بودند اما متاسفانه توجهى
نشد.
شايد بتوان خصم را در چهار گروه دسته بندى كرد، تجربه نشان داده كه ما با چهار گروه
همواره مواجه بوده ايم :
الف ) خصم آشكار و رويارو با ادوات
جنگى آشكار
ورود به صحنه اى كه خصم آشكارا و با سلاحى قابل شناسايى وارد ميدان شده باشد، آسان
است و تكليف جنگاوران معلوم . تنها آمادگى مقابله ، ترسيم استراتژى ، به كارگيرى
تاكتيك و ادوات است كه در كنار صبورى امكان پيروزى را فراهم مى سازد. بهمان سان كه
طى هشت سال نبرد رويارو با مهاجمين عراقى تجربه شد.
احتمال بروز خصومتى از اين دست همواره وجود دارد. پرواضح است كه نمى توان در
سرزمينى حاصلخيز، واقع در منطقه سوق الجيشى حساس آنهم با بازار وسيع 65 ميليونى
زندگى كرد اما در انتظار طمع ورزى خصم نبود. تاريخ چند هزار ساله ايران حاكى از اين
امر است . تا آنجا كه مى توان تاريخ چند هزار ساله ايران را تاريخ جنگها نام گذاشت
.
ب ) خصم آشكار با ادوات جنگى پنهان
گاه خصم آشكارا به ميدان مى آيد اما سلاحى پنهان و ناشناخته را در كارزار وارد مى
سازد. در طول همه سالهاى نبرد رويارو، ميدان اين نبرد گسترده بود. اما پس از جنگ
(1368 به بعد) گسترده تر و پيچيده تر شد. درك واقعيت اين جنگ براى آنان كه با ديدى
بسيط به جهان پيرامونشان مى نگرند و واقف به سياست ماكياولى و صهيونيستى حاكم بر
نظام كشورهاى سلطه جو و استعمارى و سازمانهاى جهانى نيستند؛ ممكن نيست .
اين جنگ ، جنگ سياست بازان حرفه اى ، جنگ ميزهاى كنفرانس و همايشهاى بين المللى است
، جنگ آشكارى كه تماميت يك سرزمين را از مجراى طرحهاى اقتصادى و سياسى مى بلعد، جنگ
مردان اتو كشيده و ادكلن زده كه سلاح جنگ سرد را درباره كشورهاى بزرگى چون ايران
موثرتر مى دانند. جنگ استراتژيهاى دراز مدت ، جنگ بانكهاى جهانى و صندوقهاى بين
المللى .
جنگاوران اين ميدان حريف را چونان موريانه از درون مى پوسانند و او را به آنجا مى
كشند كه در عين عقب ماندگى و موريانه زدگى گمان مى كند مدرن و پيشرفته است .
چنين نيست كه بتوانى اراده كنى به دور از اين ميدان و در امان از حمله خصم زندگى
امن ، همراه با سربلندى داشته باشى . ممكن است تو با دشمن كارى نداشته باشى اما او
با تو كار دارد و همين امر كافى است كه عليه تو وارد عمل شود. در ميانه دو راهى ترك
استقلال ، ترك تماميت ارضى ، ترك آزادگى و ايستادن و با آگاهى مقابله كردن ناگزير
به انتخابى ؛ تا بزرگى و شرف را در چه چيزى بخواهى دريابى .
روزى روچيلد، بانكدار معروف يهودى انگليسى سخنى با اين مضمون گفته بود:
بايد تلاش كرد تا كشورها ناگزير به اخذ وام شوند، آنوقت ديگر راه خلاصى نخواهند
داشت )) .
آيا هيچ پرسيده ايد چرا سازمانهاى جهانى و از جمله يونسكو سعى در تحميل
(( استراتژى توسعه )) بر كشورهاى جهان
سومى دارند و حتى براى اجراى اين طرحها داوطلب پرداخت وامهاى كلان از طريق صندوق
بين المللى پول و بانك جهانى نيز مى شوند؟ و يا آيا هيچ از اهداف پنهان بورسهاى
تحصيلى اعطايى كشورهايى چون فرانسه ، انگليس و آمريكا به دانشجويان كشورهاى اسلامى
پرسيده ايم ؟
مطالعه در اين باره نيازمند بررسى و پژوهش جدى و بى گمان امرى است ضرورى كه بدون
انجام آن امكان بازپرسى از ساز و كار دشمن در اين مرحله وجود ندارد.
ج ) خصم پنهان با ادوات جنگى پنهان
هر چه حضور در ميدان جنگ اول سهل و تشخيص موقعيت و عمل خصم ساده است ، در اين جنگ
همه چيز سخت مى نمايد. مردان آزموده جنگ رويارو، براى حضور در اين ميدان ناتوانند؛
مگر آنكه توانمندى خود را به اثبات رسانده باشند. خصم چونان شبح مى آيد و با صلاح
نامريى مى جنگد، در حالى كه همه مرزهايت را باسيم خاردار كنترل كرده اى .
در اين ميدان دوست و دشمن به سختى بازشناخته مى شوند، گاه با دوستانى همخانه اى كه
به حقيقت از اردوگاه خصم اند. بيمارانى كه در كنارت بيمارى را مى پراكنند، آلوده ات
مى سازند و بعد در انتظار مى نشينند. جنگ در حوزه فرهنگى جنگ رايج امروز است .
هيهات كه غرب در طى همه سالهاى گذشته چنان جسم و جان ساكنان سرزمينهاى شرقى را
آلوده ساخته كه دوستان در عين اظهار ارادت به كام خصم مى نشينند، چرا كه جان و
دلشان همنوا با آهنگ خصم به ترنم در مى آيد. در اين ميدان شيفتگاه ادب و فرهنگ و
علم و دانش ، گاه بى آنكه بخواهند ريشه هاى هويت و حيثيت فرهنگى مردم خود را مى
سوزانند. علقه ها را از بين مى برند و دلبستگى به فرهنگ مذهبى ، سنتى و ملى را مبدل
مى سازند تا جملگى در هواى دستيابى به فرهنگ جهانى و همراه شدن با اعتبارات بين
المللى از همه چيز خود بگذرند.
(( روشنفكرى )) از دويست سال قبل
چونان طاعون به جان ملتهاى منتشر در سرزمينهاى اسلامى و آسيايى افتاد. شاگردان
بسيارى را پرورد تا چونان (( اسب تروا ))
از درون دروازه ها را بگشايند.
امضا كنندگان قراردادهاى گلستان و تركمنچاى ، وابستگان لژهاى ماسونى ، ادب آموختگان
مكتب مستشرفان ، مدرسان و مولفانى كه با نحوه نگرش ويژه خود به سكولاريزه كردن
معارف دينى مشغول شدند، پژوهندگان علوم دينى كه متدولوژى غربى را براى موضوع انديشى
و كندو كاو در متون بكار گرفتند، مولوى و حافظ شناسانى كه تفسير مادى خود از عالم و
آدم را به حافظ و سعدى و مولانا نسبت دادند و اقوال آنان را دليل صحت كلام و دريافت
خويش فرض كردند، پژوهندگانى كه با نگرش ماترياليستى به تفسير منابع دينى پرداختند،
متتبعين حوزه علوم انسانى كه تتبع حاصله از نگرش امانيستى خود را به رسم تحقيق
عرضه داشتند و باعث محجوب ماندن حقيقت آثار فرهنگى شدند.
بسيارى از اين گروه در ميان خود ما و از خود ما هستند، نماز برپاى مى دارند، درباره
بزرگان دين و ادب كتاب مى نويسند، تاريخ ادبيات تاليف مى كنند، اما در واقع
شاگردانى را مى پروردند كه چونان يك انگليسى يا آمريكايى به عالم مى نگرند، همه
دريافت خود را از ميان فرهنگ غربى اخذ مى كنند و جان و دلشان در هواى آن ديار مى
تپد.
عجبا! كه هيچگاه (( ماسونيت )) در
ايران مورد بازپرسى جدى اهل نظر و فرهنگ واقع نشد. و اى عجب كه همه وقت سر در پى
كشف دشمن داشتيم اما گمان مى كرديم تنها آنكه با زره پوش و كلت مى آيد دشمن است .
در اين جنگ همه ساختمانها، خيابانها، شهرها و حتى همه اجسام و اجساد مردمان برجا و
برقرار مى ماند، اما از درون مى پوسد.