مقدمه
از گذشته هاى دور و در ادبيات نظامى تعريف ويژه اى از ((
استراتژى )) عرضه شده است . فن فرماندهى ، فن جنگ ، علم
طراحى نقشه براى جنگ و بالاخره علم و فن به كار گرفتن نيروهاى مسلح براى تامين
مقابله نظامى .
سابقه موضوع به چيزى حدود 5 قرن قبل از ميلاد مسيح ، عليه السلام ، در چين
(( سون تزو )) باز مى گردد.
در عصر جديد معنى جديد و گسترده ترى از (( استراتژى
)) عرضه شده است ، چنانكه ، از انحصار ادبيات نظامى خارج شده
و پهنه هاى سياسى و اقتصادى را هم در بر گرفته است . بعنوان ((
علم ايجاد هماهنگى و همكارى بين طرحهاى اقتصادى و سياسى و نظامى در سطح دولت و يا
بين چند دولت و بكار گرفتن كليه امكانات براى دستيابى به اهدافى خاص
)) .
به عبارت ديگر استراتژى ، هنر توزيع و بكار گيرى همه عده و عده موجود براى نيل به
هدفى كلان است و مسايل گوناگونى را در بر مى گيرد. از ساده ترين مسائل امنيتى تا
تحقق يك امپراتورى و حكومتى يكپارچه جهانى . به همين دليل و براى آنكه معنى و مفهوم
ديگرى متبادر به ذهن خواننده نشود از ترجمه اصطلاح (استراتژى ) و ذكر معادل فارسى
آن خوددارى شده است .
اين اثر حاوى طرح كلان و استراتژيك نيست بلكه ، سعى در تذكر اهميت اين موضوع در امر
هدايت عمومى جامعه ايرانى پس از انقلاب اسلامى دارد با اشاره به موضوع مهم
(( انتظار )) كه با مفهوم خاص شيعى
خود از استعداد ويژه اى براى تبديل شدن به يك (( استراتژى
كلان )) برخوردار است .
در جلد اول اين اثر نگارنده از دريچه (( باور مهدوى
)) سعى در عرضه تحليلى كلى از اوضاع اجتماعى و فرهنگى ايران
اسلامى (طى دو دهه اخير )) دارد تا پس از آن از لابلاى اين
انديشه (و با توجه به شرايط ويژه تاريخى عصر حاضر) زمينه هاى گفتگو از
(( استراتژى انتظار )) را فراهم آورد.
شايد اين اثر و ساير مجلدات آينده آن در حصر يك (( نظريه
)) بماند و شايد هم زمينه هاى بروز جرقه هايى را در قلب و
ذهن بسيارى فراهم آورد. بارقه اى كه مى تواند ملك وجود و مملكت ما را مستعد پذيرايى
از پيك خجسته ايمان و رستگارى سازد.
اين اثر را به تمامى ، تقديم امام عصر، عليه السلام ، مى كنم . شايد پذيرا شود. ان
شاء الله .
اسماعيل شفيعى سروستانى
فصل اول : چهار حركت
طى دهه اخير درباره علل حوادث و رخدادهاى اجتماعى ايران و بويژه آنچه بنوعى مربوط
به عملكرد و نحوه حضور جوانان مى شود؛ مقالات و تحليلهاى مختلفى عرضه شده است .
نكته جالب توجه غلبه تمايلات سياسى بر تحليلهاى عرضه شده در اين باره است و از همين
رو تصميمات متخذه بر آن اساس ، موجب بروز حوادث بعدى شده تا آنجا كه در اين مدت هيچ
تصميم روشنى براى حل بحرانها يا جلوگيرى از حوادثى كه در آينده مى تواند موجب بروز
بحران شود؛ اتخاذ نشده است .
جايگزينى تحليلهاى سياسى به جاى مطالعات فرهنگى و برنامه ريزى بسيارى از گردانندگان
امور اجرايى كشور موجب بروز برداشتهايى قابل تامل شده تا آنجا كه ناخواسته سمت و
سوى بسيارى از تصميم گيريهاى سازمانهاى فرهنگى ، اقتصادى ، سياسى كشور متمايل به
(( خروج از خاستگاه اوليه انقلاب اسلامى ))
، (( خروج از مدار تعيين شده توسط منابع نظر دينى
)) و بالاخره (( خروج از مدار مبارزه
با استكبار و امپرياليسم )) شده است . شايان ذكر است كه
نگارنده هيچيك از اين امور و حوادث جارى را سرنوشت ناگزير و پيامد غير قابل اجتناب
نمى شناسد و بعكس اينهمه را ناشى از مجموعه عواملى مى داند كه در بحث هاى آتى به آن
خواهيم پرداخت .
آنچه در اين مقال سعى در طرح آن دارم تحليل (( چهار مرحله از
حيات انقلاب اسلامى )) ايران است . شايد قضاوت درباره آنچه
كه طى بيست سال اخير پشت سر نهاده ايم سخت باشد. چه ، بسيارى از حوادث و يا تصميم
گيريها سير كامل خود را طى نكرده و بسيارى از عوامل پنهان و پشت پرده هويدا نشده
اند و نتايج بسيارى از اعمال چنانكه شايسته است آشكار نشده است . از همين رو قطعا
اين تحليل ناظر بر قضاوت نهايى نيست .
معمولا، اهل سياست با شتاب بيشترى درباره عملكرد گروه رقيب به قضاوت مى پردازد و با
ذكر شواهد و دلايل خصم را مخطى و خود را مصيب مى شمارند؛ از همين رو اينان همواره
منشا ناآرامى و بحرانند و غوغا و بى قرارى را در ميان جامعه انسانى مى پراكنند. بى
گمان اينهمه ناشى از بيمارى روشنفكرى و اصحاب ايدئولوژى است و در عصر غلبه روشنفكرى
بيش از اين نمى توان انتظار داشت .
دو انقلاب
طى چهارصد سال گذشته جهان و ساكنان كره ارض شاهد دو انقلاب بزرگ بوده اند؛ اگر چه
طى اين مدت حوادث بسيارى رخ داده و منجر به دگرگونيهاى بزرگ اجتماعى و سياسى و
اقتصادى شده اما هيچكدام به منزله (( انقلاب
)) به معنى خاص كلمه و مفهومى كه مى بايست متبادر به ذهن شود نبوده اند. يكى
از اين دو انقلاب سير تطور و تحول خود را طى نموده و ديگرى در گذار از مراتب خود
درگير با شرايط و حوادث عارضى و طبيعى روزگار مى گذراند. انقلاب اول ، انقلاب كبير
فرانسه بود. همان كه به دنبال نهضتهاى روشنگرى ، اصلاح دينى و امانيسم اروپا را در
خود فرو برد و منجر به رنسانس بزرگى شد كه طى چهار قرن اخير همه خلق عالم گرفتار و
درگير با آنند و انقلاب دوم ، انقلاب اسلامى ايران است . وجه اشتراك اين دو جريان
بزرگ اتكا و رجوع بنيانگذاران و رهبران آنها بر (( يك نگرش
كلى و ويژه به عالم )) بود. دريافتى كه اساس همه اقوال و
اعمال را تشكيل مى داد.
بايد دانست كه وجه تمايز تمدنهاى بزرگ و فراگير خاستگاه فرهنگى آنهاست . همانكه چون
رشته اى پنهان صورتهاى تمدن مادى را به هم مى پيوندد و موجب بروز نوايى و ندايى
واحد از لابه لاى همه اجزاء آن مى شود. همان ندا و آهنگى كه در ميان وجوه مختلف
تمدن اسلامى و غربى مى توان مشاهده كرد و حسب آن آهنگ مى توان به بازشناسى تمدن
معاصر پرداخت . پوشيده نيست كه اين نوا و اين فرهنگ پنهان ، خود ناظر بر نگرشى كلى
به هستى است . دريافتى درباره آدم ، جايگاه او، نقش و نحوه حضورش و بالاخره نسبتى
كه با جهان مادى و خالق هستى پيدا مى كند. به عبارتى سه موضوع اصلى
(( تفكر، فرهنگ و تمدن )) با نسبتى ويژه (ارتباطى
طولى ) سمت و سوى همه وجوه آشكار و پنهان حيات آدمى را در برهه اى خاص از تاريخ مى
نمايانند.
از همين روست كه مى توان گفت (( غرب سير تطور و تحول خود را
پشت سر نهاده )) ، چه با بروز همه مايه هاى نظرى خود و بسط
آراء اهل نظر در هيات ادب و فرهنگى فراگير و بالاخره تمدنى پر سر و صدا به آخرين
مرحله از سير تكوينى خود رسيده است . در واقع امروز غرب درگير با ايدئولوژى هاى
سياسى و اجتماعى سعى در به تاخير انداختن مرگ محتوم خود دارد. اين سرنوشت همه
تمدنهاست . و علت اين امر هم چيزى جز از هم گسيختگى ارتباط ((
تفكر، فرهنگ و تمدن )) نيست .
صورتهاى يك تمدن تا ساليان دراز مى مانند، اما چونان اعضا بدن آدمى پس از فراغت نفس
از تن ، به تدريج روى به فسردگى مى گذارند و بالاخره از هم گسيخته شده و مى پوسند،
اعضا و اجزا مدنيت يك قوم نيز روى به فسردگى مى گذارند و اين در حالى است كه اهل
ادب و فرهنگ در خود تكرار مى شوند و بعد از چندى مهياى پذيرش عهدى نو مى گردند.
عهدى كه مبدا تفكرى جديد است و ادب ويژه خود را به وجود مى آورد و بر ويرانه هاى
تمدن قبلى تمدنى ديگرگون و متفاوت در صورت و سيرت خلق مى كند.
سالهاى درازى است كه از مغرب زمين متفكرى (به معنى حقيقى كلمه ) برنخاسته و اهل
ايدئولوژى نيز قادر به حراست از كسان فرهنگى و نظرى تمدن غربى نبوده اند، چه آنان
درگير و دار مناسبات سياسى و اقتصادى از مايه فكرى پيشينيان خود خورده اند و
استعداد جديدى نيز براى تجديد حيات نظرى و فكرى غرب نيز بروز نكرده است .
(( انقلاب اسلامى )) در شرايطى حادث
شد كه انقلاب اول آخرين مرحله از حيات خود را پشت سر مى نهاد و گفتگو از
(( عهدى )) به ميان آورد كه فراموش
شده بود. در واقع پرسش بزرگى بود كه تماميت غرب را مورد تعرض قرار مى داد. لذا جدال
و رويارويى اين دو انقلاب پيش از آنكه در صحنه مدنيت و يا حتى فرهنگ آشكار شود و در
صحنه و (( ساحت نظر )) رخ مى نمود چه
انقلاب بزرگ غربى با سلب حيثيت آسمانى و معنوى از عالم و آدم رويكردى اين جهانى و
مادى فراروى انسان قرار مى داد. رويكردى كه منجر به تولد انسان جديد و سير او در
(( عالم غربى )) شد و اين نكته اى بود
كه اگرچه توسط مردم و در شعارها اعلام مى شد؛ اما بدل به باورى عمومى و شناختى
فراگير براى تجديد نظر در ساختار همه مناسبات فرهنگى و مدنى جارى نشده بود.
مرحوم (( جلال آل احمد )) ، وقتى
مبتنى بر دغدغه ويژه روشنفكرى معترض (( غربزدگى
)) مسلمين شد؛ (( ماشينيزم
)) را مطرح نمود. پيش از جلال و پس از او نيز هرگاه كسى علم
مخالفت با غربزدگى را به دست گرفت متعرض (( صورت و حيات مادى
)) غرب شد؛ از همين رو هيچگاه به طور جدى مبادى و مبانى غرب
مورد بازخواست واقع نشد و حتى اين برخورد موجب گرديد تا مسلمين اين خيال را در سر
بپرورند كه با روش (( گزينشى اخلاقى ))
مى توانند هرچه مى خواهند (از انديشه و فرهنگ گرفته تا مدنيت و تكنولوژى
)) از غرب بگيرند و با ريختن آب توبه آن را مسلمان و بومى
كنند و با خيال راحت صاحب فرهنگ و تمدنى اسلامى و يا شرقى شوند. چنين بود كه طى 200
سال همه حركتهاى اجتماعى موجب شد تا مسلمين بيش از پيش در دام و باتلاق غربزدگى و
غربگرايى فرو روند. شايد از همين روست كه مكلا و معمم با مشاهده رفتارى مبتذل و يا
لباسى عريان ميان مسلمين فرياد وااسلاما سر مى دهند؛ اما درست در همان زمان بدون
پرسش از ذات تمدن غربى مبانى و مبادى علوم غربى را در هيات علوم دانشگاهى مى پذيرند
و مبتنى بر آن دريافتهاى دينى را تفسير نموده و به اصطلاح جديد سكولاريزه مى نمايند
و خم به ابرو نمى آورند.
رجوع حيث تفكر انقلاب اسلامى به حق ، معترض شالوده نظرى فرهنگ و تمدن غربى ايران
بود. از همين رو بود كه از همان روزهاى نخست به انقلابيون مسلمان لقب
(( بنيادگرايان )) و به انقلاب اسلامى
، لقب (( بنيادگرايى )) دادند و اين
در حالى بود كه انديشمندان غربى و پس از آنها سياستمداران مى دانستند غرب حركت خود
را با جمله معروف (( من مى انديشم ، پس هستم
)) به مفهوم اعراض از حق و آسمان و دين ، آغاز كرده بود.
حركت اول
سالها پيش از پيروزى انقلاب اسلامى (در سال 1357) زمينه ها و بستر لازم براى تحول
بزرگ فراهم آمده بود، چنانكه نويسندگان بسيارى درباره سلسله عوامل و دلايل بروز آن
مطالب بسيارى نگاشته اند.
استبداد و فزون خواهى سلسله پهلوى ، ظهور تدريجى نوعى آگاهى در ميان مردم درباره
ويرانيها و ظلمهاى ايادى استكبار و...هرچه بود؛ مشيت آسمانى برچيده شدن نظام سلطنتى
را رقم زده بود، چه در همان سال كه نظام سلطه بخاطر بينش و عملكردش در مدار سقوط و
فرود قرار گرفته بود، طلب رهايى و مجاهدتها، طالبان رهايى را بر مدار صعود نشانده
بود و اين هردو سنت هاى لا يتغير بودند. نمى بايست از ياد برد كه مردى چون خمينى
بزرگ ، قدس سره ، محصول سالها رنج ، خلوت و مجاهدت خود را مى بايست مى ديد و خونهاى
ريخته شده مجاهدان نيز ميدان به ثمر نشستن دانه نهضت و انقلاب را فراهم مى نمود.
پوشيده نيست كه اينهمه در گرو (( وقتى معين
)) بود كه فرود آن نتايج بزرگى را موجب شد، چنانكه بسيارى از تحليلگران را
كه همواره در پى شناسايى عوامل سياسى و اجتماعى (مادى ) براى رخدادها بودند به حيرت
آورد. آنچه كه نبايد از ياد برد حضور خيل بزرگ (( جوانان
)) در اين حادثه شگرف بود.
دعوت بزرگ داعى انقلاب به گوش جان جمعيتى جوياى ديگرگونى و تغيير وضع نامطلوب رسيد.
تلاقى (( جوانان آرمانخواه )) و
(( آرمان بزرگ )) موجب شد تا جمعيتى
كثير خود را به تمامى وقف نهضت بزرگ امام خمينى ، قدس سره ، كند و از همين رابطه
تنگاتنگ (( آرمان و انسان جوان ))
ميدان و اسباب لازم را براى تحقق آنچه مشيت و سنت بود فراهم آورد.
نبايد فراموش كرد كه وقتى جوانى در خدمت آرمانى ويژه درمى آيد همه و همه مقدورات
خويش را تقديم آرمان مى كند و در خدمتش وارد مى شود و سير صعودى نهضت از همين جا
آغاز شد. جريانى كه طى مدت پانزده سال همه پله هاى ترقى را پشت سر نهاد و موجب شد
تا واقعه بزرگ بهمن 57 بوقوع بپيوندد و اين حركت اول بود (نمودار 1).
حركت اول به كمك نيروى عظيم جوانان به ثمر نشست ؛ چرا جوانى دوره رهايى ، جوشش ،
ترك تعلق ، بى اعتنايى به اعتبارات ، آرمانخواهى و نيروى جسمى است . نيروى عجيب و
قابل توجهى كه در هر زمان مى تواند مبدا حركتها و تحولات بزرگ و يا هرج و مرجها و
آشفتگيها شود. بارانى است كه فرود مى آيد تا در بستر روان شود. بسترى كه مى تواند
سيلابى خانمان برانداز و يا اسباب سرزندگى و شادابى گردد.
احساس لطيف جوانى ، هر نغمه و شعر و شعارى را پاسخ مى دهد، حتى اگر احساس و تمنايى
صرفا جسمانى باشد. جوانى از همان غريزه و احساس جسمانى نيز شعرى بلند و تمنايى
سترگ مى سازد تا جوان در هواى آن كوه را از ميان بردارد.
جوانى از ساده ترين صورتها، الهه اى فريبنده و اسطوره اى مى سازد تا جوان همه ذوق و
احساس خود را در پاى آن افكند و بروز شاعرانه هاى بسيارى را سبب شود و به عبارت
مشهور جوانى شعبه اى از جنون است ؛ جوانى برداشتن هر مانع و رادعى را در چشم جوان
سهل و ساده مى نماياند تا جوان همه نيروى خود را در پاى آرمان مطلوبش فدا كند.
حركت دوم
حركت دوم انقلاب از فرداى پس از پيروزى و در شرايطى آغاز شد كه بحران و درهم ريختگى
همه وجوه حيات سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و حتى امنيتى كشور را در خود فرو برده
بود. به آن مى مانست كه يكباره از ميان دانه هاى يك تسبيح نخ و بند بيرون كشيده شده
باشد. در فضايى نه چندان روشن و مملو از ابهام و سئوال ؛ از همين رو از هر سرى
صدايى بر مى خاست .
فرصت طلبان نابكار داخلى ، چپاولگران بيگانه اما مترصد فرصت ، انقلابيون پر جوش و
خروش و سرمست از باده پيروزى ، و چشمان منتظر جملگى تصوير درهمى از اين برهه حساس
را مى نمايانند.
آنچه كه از نظر ما در اين مقاله قابل بررسى است حيات عمومى مردمى است كه واسپس
مبارزه اى طولانى در راه آرمانشان ، خود را مواجه با ((
واقعيت يافتن تمنا و آرزوهاشان )) مى ديدند. بيرون راندن خصم
و تحقق آنچه كه غير ممكن مى نمود.
در واقع (( آرمان )) مبدل به واقعيتى
جارى در بستر زمان و مكان شده بود. يعنى آنچه كه تا آن زمان تنها در صفحه دل و پهنه
كاغذ بسان آرزويى دور نقش مى بست ؛ صورت بيرونى و واقعيتى خارجى يافته بود. بايد
متوجه اين نكته بود كه در چنين وضعى جمله مردم متذكر مبانى نظرى حركت نيستند. بلكه
، با احساسى شور آفرين و هيجانى ستودنى سعى در ايجاد نسبت و رابطه با آنچه كه با آن
مواجه مى شوند دارند. از همين رو سعى در از هم پاشيدن و انهدام همه آنچه كه مى
بينند مى كنند تا شايد ضمن تشفى خاطر، خيال خود را درباره اضمحلال نشانه هاى طاغوت
و نظام نامطلوب راحت كرده باشند.
بر خلاف تصور، حركت دوم بمراتب از حركت اول سخت تر است ؛ چه ، در حركت دوم بنا بر
ساختن و بناى نظام اجتماعى ، اقتصادى و سياسى براساس آرمان تحقق يافته آنهم در ميان
انبوهى از مشكلات و مسايل پيش بينى نشده است و اگر به اين مجموعه دو موضوع مهم
قابل توجه زير را بيفزاييم تصوير دقيق ترى به دست مى آيد.
1- فقدان طرح مدون و مورد نياز براى بنا و عمارت ساختمان سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى
و فرهنگى كشور مبتنى بر نظام نظرى مطلوب . (در جاى ديگر به آنچه كه مورد غفلت واقع
شده اشاره خواهيم نمود).
2- كاهش انرژى و قدرت آرمانخواهى به دليل تحقق آنچه كه طى سالهاى دراز و حركت اول
در آرزوى همه جوانان بود.
باقى مانده انرژى حركت اول باعث شد در مرحله دوم بسيارى از باقى مانده هاى نظام
سياسى پيشين به كنار رود و ميدان براى بازسازى فرهنگى و مدنى مبتنى بر خاستگاه
انقلاب اسلامى گسترش يابد. اما گذر ايام بتدريج رابطه ميان ((
آرمان )) و (( آرمانخواهان
)) را دگرگون ساخت ؛ به اين معنى كه جماعتى كه تماميت خود را
وقف (( آرمان مطلوب )) كرده بودند
آرمان را در خدمت خود آوردند. از اينجا زمان حركت روى خط افق آغاز شد. تا آنجا كه
خود را طلبكار و آرمان را مرهون خويش به حساب آوردند (نمودار2).
در اين مقطع ما مواجه با يك نقطه عطف جدى هستيم . مواجه با سيرى ثابت كه بتدريج روى
به افول نهاد و باعث كاهش انرژى ، كاهش دلبستگى عمومى و افزايش توقعات شد و اينهمه
بدليل بروز تدريجى هفت غفلت بود كه در جاى خود بدان خواهيم پرداخت .
آنچه كه انقلاب اسلامى حامل آن بود، نگرش ويژه اى بود به هستى اما مانده در وضعى
اجمالى كه تا بروز و ظهور تفضيل يافته آن راهى دراز در پيش بود. تفكرى كه مى بايست
مبدل به فرهنگى فراگير شود و بر شالوده هايش اساس مدنيتى ديگرگون شكل يابد.
اين امر مخصوص به انقلاب اسلامى نبود بلكه وضعى بود كه تمامى انقلابهاى مهم تاريخ
بشر با آن روبرو بودند.
براى مثال ، اگرچه ظهور مسيحيت پايه هاى نظام اجتماعى ، سياسى روم قديم و تمدن و
فرهنگ شرك آلود آن را به لرزه درآورد اما چيزى حدود 300 سال طول كشيد تا انسان غربى
تابع ادب مسيحى شود و با به رسميت شناختن تفكر و فرهنگ ويژه آن ، بنياد تمدن عصر
مسيحيت را استوار سازد. و يا اروپاى پس از رنسانس براى ظهور تمام عيار فرهنگ ويژه
خود و ايجاد تمدنى بر اساس انديشه اما نيستى و اخلاق ليبراليستى حدود 200 سال صبورى
كرد.
در تاريخ خودمان هم نمونه هايى از اين واقعه را شاهد بوده ايم . پيروزى اعراب در
وقت رويارويى با ايرانيان سرآغاز حادثه اى شگرف بود. حادثه اى پس از 200 سال ايران
را مبدل به گاهواره تمدن اسلامى ساخت و موجب بروز فرهنگ نو در گستره وسيع اين خاك
شد.
در خيزش مشروطيت نيز نمونه اى از اين ماجرا را مى توان سراغ گرفت . اگرچه اين خيزش
خواسته يا ناخواسته متكى بر فرهنگ غربى بود اما پس از 80 سال موجب شد تا مردم ايران
مودب به ادبى شوند كه ريشه در فرهنگ و تفكر اروپاى قرن 19 داشت .
انقلاب اسلامى تعرضى جدى به مبانى نظرى غرب داشت و تعريفى نو از عالم و آدم مى داد
اما در سالهاى اوليه پس از پيروزى در هاله اى از اجمال ماند تا شايد مجال خروج از
آن وضع را بيابد.
جوش و خروش طبيعى سالهاى 58 و 59 اجازه آشكار شدن رخوت و سستى را نمى داد؛ اما،
كاهلى دوستان انقلاب ، مشكلات عديده اجتماعى ، اقتصادى و سياسى عارض شده و بالاخره
هوشيارى و بيدارى خصم دير يا زود موجب بروز آن مى شد و سير روى خط افق را مبدل به
سيرى نزولى مى كرد تا آنكه حركت سوم آغاز شد.
حركت سوم
وقوع جنگ بزرگ هشت ساله آزمايشى بزرگتر بود. پديده اى كه به سرعت گرد رخوت و سستى
را تكاند و حياتى نو به كالبد انقلاب و انقلابيون ارزانى داشت .
صرف نظر از تحليلهاى مختلفى كه درباره اين حادثه عرضه شده جنگ در سينه جوانان آتش
آرمان و مطلوبى ديگر را روشن نمود. آتشى كه ديگر بار موجب شد جمعيتى كثير خود را در
خدمت (( آرمان )) و مقصود درآورند و
خيال به خدمت درآوردن مطلوب و نشستن بر سر سفره رنگين پس از پيروزى را از سر به در
كنند. از اينرو على رغم مشكلات و خرابيها حركت عمومى ديگربار روى به صعود نهاد.
بايد دانست حركت عمومى به حركت سفينه اى مى ماند كه از زمين جدا مى شود تا در فضاى
ماوراء زمين و جو در مدارى معين مستقر شود. عموم سفينه ها از سه منبع انرژى بهره مى
برند: منبع اول سفينه را از زمين جدا مى كند و تا جو بالا مى برد. و اگر مخزن سوخت
دوم به يارى سفينه نيايد پس از چندى ديگر بار با سرعتى سرسام آور به زمين باز مى
گردد و منهدم مى شود؟
مخزن دوم سفينه را از جو عبور مى دهد تابه فضاى بالاى زمين صعود مى كند. اما، قرار
گرفتن در مدار اصلى نيازمند منبع و مخزن سوخت سومى است كه اسباب آن را سفينه با خود
دارد.
سفينه انقلاب اسلامى با منبع سوخت اول از مدار سال 57 گذشت اما تاخير در رسيدن منبع
انرژى موجب شد تا براى چندى سفينه در انتظار و التهاب بماند. منبع سوخت دوم يعنى
جنگ اين سفينه را از مدار 68 نيز گذراند.
جنگ به صورت طبيعى و متاثر از انقلاب اسلامى موجب بروز فضايى شد كه عموم مردم
بتدريج با فرهنگ انقلاب آشنا شدند. مردمى كه ذهن و زبان و نگرش و مناسبات ماديشان
بر مبناى فرهنگ و ادب پيش از انقلاب شكل گرفته بود. زندگى در ساحت دين نيازمند ظهور
عالمى ديگرگون بود. بى گمان معلمان ، متوليان و اميران سرزمين فرهنگ و ادب پس از آن
متوليان امور اجرايى در زمره اولين كسانى بودند كه مى بايست انكار كنندگان عالم
غربى شوند. مناديانى كه نظر و عملشان حكايت از ايمان به عالم دينى مى كرد ورنه ،
عموم مردم همواره تابع حكم اميران هستند كه وظيفه هدايت و راهبرى را عهده دارند.
هشت سال نبرد با دشمن ميدان بارور شدن و ظهور ادب دينى را فراهم آورد و موجب شد تا
جمع كثيرى از جوانان در فضاى خارج از همه آلودگيهاى شهرى و متاثر از ادب غربى ، خود
را مهيا كنند و سير و سلوك در عالم دينى را تجربه نمايند. ضمن آنكه اين سالها فرصت
لازم را براى دگرگون ساختن بسيارى از مناسبات باقى مانده از دوران قبل نيز فراهم مى
ساخت .
طى همه اين سالها حال و هواى ميدان جنگ يا در واقع مدرسه انقلاب بتدريج به ميان
شهرها و روستاها منتقل شد و بر ذهن و زبان و ساختار اخلاقى و اعتقادى مردم تاثير مى
گذاشت . اما...
پايان سالهاى پرالتهاب جنگ باب اين مدرسه بزرگ را بست و جمله دانش آموزان و دانش
آموختگان راهى شهرها شدند؛ با انگيزه و اميدى قوى براى بنا كردن شهرى و عالمى
هماهنگ و همسان با آنچه كه طى هشت سال در ميان مناسبات خود آن را تجربه كرده بودند،
در واقع مخزن سوخت دوم سفينه انقلاب را به مدارى بالاتر سوق داده بود (نمودار 3).
سفينه بر مدار 68 به حركت خود ادامه مى داد به اميد آنكه مخزن سوخت سوم چنان حركتى
ايجاد كند كه سفينه بتواند به عاليترين مرتبه خود برسد.
حركت سوم در ايران به (( دوران سازندگى ))
شهرت گرفت . مهمترين مشخصه اين دوران بروز احساس تند در ميان مديران اجرايى كشور
بود. احساس نياز به (( برنامه و طرحى كلان ))
براى سازماندهى تمامى مناسبات اقتصادى و سياسى و فرهنگى كشور. همان امرى كه به
دلايل مختلف مورد غفلت واقع شده بود.
اشغال جوانان قبيله انقلاب در ميدانهاى نبرد رويارو، تغيير استراتژى استكبار براى
رويارويى با انقلاب اسلامى (تغيير سياست حذف انقلاب اسلامى به سياست استحاله فرهنگى
) و سازماندهى عواملى مشخص از ميان روشنفكران براى تحقق اين خواسته ، تصدى گروهى از
تكنوكراتها و متخصصانى كه جان و دلشان با انقلاب اسلامى و فرهنگ ويژه آن (مطابق
دكترين امام خمينى ) نبود؛ دست در گردن هم موجب شد كه وظيفه سازماندهى و تغيير
ساختار اقتصادى ، اجتماعى و فرهنگى به عهده كسانى گذاشته شود كه مدينه آرمانى خود
را در عالم غربى جستجو مى كردند و اين به معنى (( تصميم به
بازگرداندن سفينه انقلاب اسلامى )) به پايگاه زمينى بود.
از ديگر سو پايان جنگ و تحقق بخشى از آرمانهاى سالهاى دفاع مقدس موجب شد تا
(( ميل به خدمت درآوردن آرمان و بهره مند شدن از نتايج حاصله
از همه سالهاى مبارزه )) (چونان حركت اول ) ديگر بار در
ساحتهاى مختلف بروز كند.