مهر محبوب

سيد حسين حسينى

- ۱۴ -


5 - عن ابى سعيد الخدرى قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من رزقه الله حب الائمه من اهل بيتى فقد اصاب خير الدنيا والاخره. فلا يشکن احد انه فى الجنه، فان فى حب اهل بيتى عشرين خصله، عشر منها فى الدنيا وعشر فى الاخره. اما فى الدنيا فالزهد والحرص على العمل والورع فى الدين والرغبه فى العباده والتوبه قبل الموت والنشاط فى قيام الليل والياس مما فى ايدى الناس والحفظ لامر الله ونهيه عز وجل والتاسعه بغض الدنيا والعاشره السخاء. واما فى الاخره فلا ينشر له ديوان ولا ينصب له ميزان ويعطى کتابه بيمينه ويکتب له براءه من النار ويبيض وجهه ويکسى من حلل الجنه ويشفع فى مائه من اهل بيته وينظر الله عز وجل جل اليه بالرحمه ويتوج من تيجان الجنه والعاشره يدخل الجنه بغير حساب فطوبى لمحبى اهل بيتى.(1)

ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: آن کس که خداوند محبت ائمه اهل بيت مرا روزى او کند پس به خير دنيا وآخرت مى رسد وجاى ترديد نيست که در بهشت خواهد بود، زيرا در محبت اهل بيت من بيست خصلت هست که ده خصلت آن در دنيا وده خصلت در آخرت است. اما ده خصلت دنيا عبارت است از: زهد وحرص بر عمل وپارسائى در دين وميل به بندگى وتوبه پيش از مرگ وشادابى در نماز شب ومايوس بودن از آنچه در دست مردم است وحفاظت امر ونهى خداوند ونهم بغض دنيا ودهم سخاوت. واما ده خصلت آخرت اين است: نامه عملى براى او باز نمى شود وترازو نخواهد داشت، کتابش بدست راستش داده خواهد شد وبرائت از آتش برايش نوشته مى شود چهره اش سفيد واز زيورهاى بهشت پوشيده مى شود وصد نفر از خانواده خود را شفاعت مى کند وخداوند به او نظر رحمت مى کند واز تاجهاى بهشت بر سرش گذاشته مى شود ودهم اينکه وارد بهشت مى گردد بدون حساب. پس خوشا به حال دوستداران اهل بيت من. اين همه آثار گرانبهاى دوستى آن بزرگواران از دگرگونى وانقلاب ماهيت آن دوستداران سرچشمه مى گيرد واينکه دورنشان تغيير ماهيت داده وخصايل ده گانه دنيوى ونيز ده خصلت اخروى که به پاداش خصايل دنيوى است روزى آنها خواهد بود که از جمله اينکه در زمره اصحاب يمين خواهند بود ونامه اعمالشان که امام آنها را معرفى مى کند در سمت راستشان قرار دارد وخصايص ديگر که جز براى دلباختگان کوى اهل بيت عليهم السلام سزاوار نيست. ولذا مثلا اگر بخواهيم اثر تغيير دهى محبت را در همين حديث شريف بررسى کنيم در نظر بدوى واجمالى نکات زير به دست مى آيد:

1 - نخستين اثر عشق به ائمه عليهم السلام - که خود نمونه خداشناسى وخداپرستى هستند - بى اعتنائى نسبت به دنيا ومطامع وزخارف آن است، چرا که با سوختن دل عاشق در آتش محبت آنان، يگپارچه دل به سوى آنها وبه فکر وذکر ويادشان است وديگر براى درياى زلال دل فرصتى براى توجه به دنيا وزرق وبرقهاى آن نمى گذارد وبه حکم (لکيلا تاسوا على ما فاتکم ولا تفرحوا بما آتاکم).(2)

واينکه تمامى دارائى جهان را داراست، باز از دست دادن آنچه مربوط به دنياست وبا به دست آوردن آن، حالت روحى ومعنوى اش تفاوتى نمى کند ومادام که اين سرمايه پايان ناپذير را دارد از اين نعمت بزرگ روحى نيز برخوردار است.

2 - اثر ديگر اين تغيير ودگرگونى ماهوى، حرص وعلاقه فراوان به کار در راه محبوب است که تفصيل آن را تحت عنوان خستگى ناپذيرى در راه محبوب بيان کرده ايم واين حرص، زاينده آن حرارت ونيروى درونى است که عاشق با توجه به محبوب خود وبراى رسيدن به او وجهت خشنودى وجلب توجهش آنى ولحظه اى از کار نمى ايستد ودر تمامى لحظات در پى فرصتى براى فعاليت است که مگر درجه اى از درجات ارتقاء به آستانه محبوب را طى کرده، به وصال بيشتر برسد وعملى که در متن آن قصد قربت نهفته است ظاهرى است از باطن خود عاشق که مملو از سوز وگداز محبوب است واين درون پرخروش، ظاهرى به عنوان حرص بر عمل دارد وآن بود، اين نمود را داراست.

3 - پارسائى در دين که رويه ديگر زهد است وتکامل آن به شمار مى رود خود نگهداى عاشق از هر چيزى است که معشوقش با آن سر ستيز دارد. احتراز از مکروهات محبوب ودورى از دشمنيهاى او امواجى از بيکران درياى دل دوستداران است. اينجاست که محبت محبوبانى چون على عليه السلام وديگر امامان راستين سلام الله عليهم اجمعين صفا وتقوا وباکى وپارسائى را نتيجه مى دهد، که عاشق، پاکى را از محبوب خود مى آموزد وارتباط باطنى ودرونى با او عاشق را از هر گژى حفاظت مى کند تا کم کم تمامى حرکات وافعال واعمالش به سان محبوب گردد ودر حوزه دين کگه ائين حب وبغض است ورع وپارسائى پيدا کند.

4 - عبادت يعنى سر بر آستان محبوب سائيدن وتمامى کردارها را براى او واراده او قرار دادن. البته، محبت به اهل بيت عليهم السلام مورث چنين اثرى است که رغبت وميل شديد به بندگى است، زيرا ملاک حرارت درونى واينکه عشق تمامى وجود او را پر کرده وبر جان وسرش حکومت مى کند فعاليت وکوشش او براى جلب رضايت محبوبها ومحبوب محبوبهاست، يعنى در اثر عشق به اهل بيت عليهم السلام محب هر لحظه دنبال فرصت لقاى محبوب است که جز در سايه عبادت امکان پذير نيست. او لحظه شمارى مى کند تا چه زمان، فراق او تبديل به وصال گردد، که با او انس يابد، ذکر او را به ميان آورد، با او هم مجلس گردد، صداى او را بشنود، به فرمانش گوش سپارد وآن را لبيک گويد، که هم خود با خداى محبوبها انس گيرد وهم همرنگ وهمگان آنان گردد. واين انتظار وصال يکى از جلوه هاى خود را در نماز اول وقت نشان مى دهد که عاشق گويا قلبش براى روياروئى محبوب وانجام فرمان او مى تپد وبه محض شنيدن نداى جانان اذان لبيک عاشقانه گفته وبه نماز مى ايستد، ويا اينکه در عبادت روزه به استقبال رفته، چند روز جلوتر آمادگى وعلاقه ورغبت از خود براى اين وصال اعلام مى کند.

5 - توبه قبل از مرگ که به معناى برگشت به سوى خدا وپشيمانى از تمامى نابکاريها وناسزاواريهاست اثر بارز ديگر عشق نسبت به ائمه عليهم السلام است، زيرا بنابر نون همرنگى وهمگانى با محبوبهاى پاک که همواره در حال سير وسلوک الى الله وبرگشت به سوى او هستند وبه حکم دوست داشتن محبوب آنان، عاشق صادق پيش از اينکه در لقاى قهرى يار قرار گيرد خود با رغبت وبه ميل باطنى، تمامى ما سوى الله را پشت سر مى اندازد وتنها به سوى الله که معبود وصف نانشدنى است رجوع مى کند ولقاى تام وتمام را در قفس تنگ وتاريک دنيا تمرين نموده، آمادگى کامل براى وصال او پيدا مى کند وکار خود را پيش از، از دست رفتن فرصتهاى طلائى تکميل کرده، خانه وصال را ساخته وتزئين مى نمايد.

6 - دوستدار اهل بيت عليهم السلام به پيروى از پيشوايان خود ودر ادامه طريق وروشن آنان، با جان جانان بستگى وعلقه مى يابد ودر پى ايجاد علقه بيشتر ووصال عميق تر به قعاليت مى پردازد. او در پى خلوت کردن با يار خويش است. او مى خواهد به دور از چشم ناپاگان ونامحرمان با محبوب ديدار کند با او به گفتگوهاى مخفيانه بپردازد، نجوا کند، غزل عشق بسرايد وسر به بندگى بگذارد وتمامى درون خود را در قالب حمد وتسبيح وتهليل ورکوع وسجود وقيام وتوبه ودعا وعذرخواهى ابراز واظهار کند. اين است که به تمام وجود در انتظار خلوت ترين لحظات ساعت شمارى مى کند، دلش مى تپد، خواب از چشمش ربوده مى شود، تا مگر قسمت آخر شب را - که شيرين ترين لحظات خواب است - درک کند وبا صداى سبوح قدوس وبا خروس سحرى همنوا گردد - که اين خود اين بيدارى را برگزيده - ونداى عذرخواهى العفو العفو را به گوش محبوب برساند وموقعيت عشق وبندگى خويش را با فرياد هذا مقام العائذ بک من النار نشان دهد. واين نشاط وشادابى را از درون وماهيت گداخته در کوره عشق ائمه عليهم السلام به دست مى آورد واين خوشى وشادابى چنين وصلى در تمامى لحظات شبانه روز با او هست که او گويا با فرشتگان (والناشطات نشطا)(3) هميارى دارد.

7 - اين دل بستگى وفنا، واين شادابى ونشاط وهمواره در راه محبوب کوشيدن، تمامى جان عاشق اهل بيت عليهم السلام را فرا مى گيرد وچشم انداز او در همه مواقع وهمت بلند او در تمامى شئون زندگى رضا وخشنودى يار مى گردد وچون حکومت جان او با محبوب است، ديده دل وقلب او تنها به سوى خدا باز مى گردد واز تمامى صورتهاى ديگر بسته مى شود، هر چه مى خواهد از او مى خواهد وهر چه مى طلبد از او مى طلبد، روبه سوى او مى کند، از همه عالم مى برد وتنها با او ارتباط مى يابد تنها به دست خدا مى نگرد بلکه خود دست پر قدرت خدا مى شود واز آنچه در دست مردم است مايوس مى گردد، حتى نان ونمکش را هم از خدا مى خواهد بلکه به جائى مى رسد که چيزى نمى خواهد جز وصال خود يار.

8 - عاشق در چنين سير صعودى خود خافظ ونگهبان امر ونهى خدا مى گردد، چرا که غرض از امر ونهى جز بندگى وچشم پوشى از غير ودلبستگى به خدا نيست واو با اين علقه عميق وبا اين وصال دائم خود تبلور امر ونهى خدا مى شود وبا قول وعمل وکردار وافکارش فرمان خدا را نگاهبانى مى کند وبا ترک وعدم ارتکاب منهيات نگهدار حريم دين مى گردد. حال، روح او عين گردن نهادن به امر محبوب مى شود مسير او مسير حق، وکلامش جز در راه محبوب بيان نمى شود، بلکه او مصداق وما تشاءون الا ان يشاء الله شده، مدار حق ومدير جهان شرع مى گردد والگو وقالب واسوه براى ديگر عاشقان مى شود.

9 - او در راه رسيدن به رضاى محبوب از هيچ کوششى دريغ نمى کند وهر مانعى را از سر راه بر مى دارد. پس، هر چه او را در وصالش کمک نمايد از آن کمک مى گيرد وهر چه در سر راهش مانع شود آن را بر مى دارد. زمينه هاى يارى يارش را دوست دارد وعوايق راه او را دشمن. او بر طارم اعلى مى نشيند وچشم اندازش مقام محمود مى گردد، به دنياى پست اعتنا نمى کند بلکه آن را پلکانى براى صعود خود قرار مى دهد، دنيا را براى دنيا نمى خواهد بلکه با او بغض نشان مى دهد. بزرگترين دشمن او دنيائى است که او را به وصال محبوبش نرساند وميان او ويارش حايل گردد. پس، او همچون پيشواى راستين وعاشق خود باخته در راه خدا - يعنى على عليه السلام - دنيا را سه طلاقه مى کند. اثر ديگر محبت وپيروى چنين محبوبى بغض با دنيا مى شود. او با دنيا واهل آن نمى آميزد، در ميان آنان زندگى مى کند ولى از سنخ آنها نيست، تنش در ميان مردم وروحش با يار در نجواست، پايش در فرش زمين وسرش در عرش رحمان است 10. - پس هر چه دارد از سنخ دنيا، از دست مى دهد ومى بخشد وآنچه از سنخ دوست دارد به خود مى گيرد. آرى، دهمين اثر چنين محبت مواجى، سخا وبخشش است. براى کسى که به دنيا با نظر بغض مى نگرد نگهدارى آن معنى ندارد بلکه براى رضاى محبوبها وهمچون آنها در راه خدا انفاق مى کند ومانند پيشوايان خود که ويطعمون الطعام على حبه مسکينا ويتيما واسيرا او نيز با اينکه نيازمند ظاهرى است اما در راه محبوب ايثار مى کند که ويوثرون على انفسهم ولو کان بهم خصاصه. واين چنين دلباخته اى تنها به دارائى حقيقى دل خوش دارد که رضوان من الله اکبر. واين چنين سوخته اى شراب طهور از دست خود معشوق مى چشد که وسقاهم ربهم شرابا طهورا. واينها همگى نتيجه آن انقلاب درون دوستدار است که اکسير محبت على عليه السلام واولاد او - که درود خدا بر آنان باد - مس وجود او را به معدن طلاى ناب تبديل کرده وباطن تاريک او را به نور تغيير داده واز يک پارچه پارکى وطهارت وتقوا ونور ساخته وپرداخته است.

آثار اخروى محبت اهل بيت در حديث مورد بحث

اثر اخروى، پاداش وپذيرائى محبوب است از محب خود واين پذيرائى نتيجه وثمره آن درياى زلال محبت وآن سوز وگداز است که عاشق در دنيا ناخالصيهاى خود را از دست داده وتمامى آنها را تبديل به نور وروشنائى نموده وتکليف عشق ومحبت خود را از پيش روشن ساخته وکار آينده خويش را به خوبى تنظيم کرده وخود را نشان داده ويک پارچگى ويک رنگى درون وبيرون را به منصه ظهور گذاشته واکنون وارد آستانه محبوب ومحبوبها گشته است. بنابر اين، حالا در دادگاه عدل کارى وپرونده اى ندارد وديوانى براى او گشوده نمى شود، ترازوى عمل او تنها عشق عاشقان الله ومعشوقهاى او بوده، پس ترازوئى براى او نصب نمى گردد، چرا که در شئون گوناگون زندگى اش اهل بيت عليهم السلام را به عنوان ترازو برگزيده وبر ميزان الاعمال (امير المؤمنين عليه السلام) وموازين القسط (ائمه سلام الله عليهم) سر تسليم نهاده وانديشه وعمل واخلاق خود را با آنان تطبيق داده وآنان را به راستى امام وپيشواى خود ساخته که کتاب او به دست راستش داده شده واو ديگر با جهنم سنخيت ندارد، پس چهره او برائت ودورى از آتش جهنم شده است. پس، او سفيد رو است زيرا سفيدى روى خود را از نور يار اقتباس نموده، که رويش جز به روى يار ومحبوب نبوده واين نور باطن او در نشئه يوم تبلى السرائر ظهور کرده، او را معرفى مى کند واز زيورهاى بهشت وبهشتيان - که در دنيا به دنبال آنان بوده وهم آنان را محبوب خود قرار داده - آراسته مى گردد واين نور وآراستگى به وابستگان (اهل بيت) او نيز نور افشانى وسرايت مى کند وصد نفر از آنان نيز از برکت نور وزيور او بهره برده، مورد شفاعت قرار مى گيرند، زيرا شفاعت را که يکى از شئون مقام محمود است از ياران خويش به ارث برده. پس، خداوند با ديده رحمت ورافت مى نگرد واو را مشمول رحمت رحمانيه ورحيميه خود مى سازد واز تاجهاى بهشت بر سرش نهاده شود که تمامى محشريان بدانند او عاشق على عليه السلام بوده واين انديشه ومغز وفکر وروح او را بشناسند، پس علامت علوى بهشت را دارا خواهد بود. ونتيجه وپاداش هم اينکه بدون حساب وارد بهشت شده، در وصال محبوبهاى آشناى خويش قرار مى گيرد وبه زيارت وديدار تمام وکمال آنان نائل مى گردد. اين است که پيامبر خدا - درود بى پايان خدا بر او وخاندانش - در پايان حديث مى فرمايند: پس، خوشا به احوال دوستداران اهل بيت من (صلوات الله عليهم)!.

امام صادق عليه السلام درباره عاشقى از خيل سوختگان حبيب خدا محمد مصطفى صلى الله عليه وآله مى فرمايند: کان رجل يبيع الزيت، وکان يحب رسول الله صلى الله عليه وآله حبا شديدا، کان اذا اراد ان يذهب فى حاجته لم يمض حتى ينظر الى رسول الله صلى الله عليه وآله وقد عرف ذلک منه، فاذا جاء تطاول له حتى ينظر اليه. حتى اذا کان ذات يوم دخل فتطاول له رسول الله صلى الله عليه وآله حتى نظر اليه ثم مضى فى حاجته فلم يکن اسرع من ان رجع. فلما رآه رسول الله صلى الله عليه وآله قد فعل ذلک، اشار اليه بيده: اجلس! فجلس بين يديه فقال: ما لک فعلت اليوم شيئا لم تکن تفعله قبل ذلک؟ فقال: يا رسول الله والذى بعثک بالحق نبيا لغشى قلبى شيء من ذکرک حتى ما استطعت ان امضى فى حاجتى حتى رجعت اليک. فدعا له وقال له خيرا، ثم مکث رسول الله صلى الله عليه وآله اياما لا يراه، فلما فقده سال عنه، فقيل: يا رسول الله، ما رايناه منذ ايام. فانتعل رسول الله صلى الله عليه وآله وانتعل معه اصحابه وانطلق حتى اتى سوق الزيت، فاذا دکان الرجل ليس فيه احد، فسال عنه جيرته فقالوا: يا رسول الله مات ولقد کان عندنا امينا صدوقا الا انه قد کان فيه خصله. قال: وما هى؟ قالوا: کان يرهق، يعنون يتبع النساء. فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: رحمه الله والله لقد کان يحبنى حبا لو کان نخاسا لغفر الله له.(4)

مردى روغن فروش رسول خدا صلى الله عليه وآله را به شدت دوست مى داشت، به گونه اى که وقتى دنبال کارى مى رفت قبلا مى آمد وپيامبر صلى الله عليه وآله را مى ديد، سپس به دنبال کارش مى رفت وبه اين کار شناخته شده بود. وهنگامى که نزد پيامبر صلى الله عليه وآله مشرف مى شد آن حضرت گردن مى کشيدند تا او ايشان را بنگرد تا اينکه روزى وارد بر پيامبر صلى الله عليه وآله شد وپيامبر صلوات الله عليه وآله گردن کشيدند تا به ايشان نگريست وبعد به دنبال کارش رفت. لحظاتى نگذشت که برگشت. وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله چنين ديدند با دست اشاره فرمودند که بنشين، واو در مقابل آن حضرت نشست. حضرت فرمودند: امروز رفتار تو غير از روزهاى ديگر بود. عرض کرد: يا رسول الله! قسم به آن کس که تو را بحق به پيامبرى برانگيخت، از ياد شما قلبم طورى شد که نتوانستم به دنبال کارم بروم ولذا برگشتم. در اين هنگام حضرت براى او دعاى خير فرمودند. چند روزى بر پيامبر صلى الله عليه وآله گذشت که او را نديدند. از حال او جويا شدند، به آن حضرت گفته شد که ما هم چند روزى است او را نديده ايم. پيامبر صلى الله عليه وآله وجمعى از اصحاب آماده شده، به بازار روغن فروشان رفتند. ديدند دکان مرد روغن فروش تعطيل است. از همسايگان جوياى حال او شدند. همسايگان گفتند که او وفات کرده است، او نزد ما مردى امين ودرستکار بود اما در او خصلت زشتى نيز بود. حضرت فرمودند: آن خصلت زشت چه بود؟ گفتند: به دنبال زنان مى رفت. پس، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: خداى او را رحمت کند: قسم به خدا که مرا بسيار دوست مى داشت، وحتى اگر کسى بود که آزادگان را به عنوان برده مى فروخت باز خداوند او را مى آمرزيد. نتيجه اين گفتارها اينکه: سرايت اکسير محبت در جان ودرون عاشق، او را تغيير کلى مى دهد وماهيت او را عوض مى کند واين تغيير ودگرگونى بستگى به مقدار وشدت محبت او دارد: هر چه محبت بيشتر باشد عمق تاثير آن بيشتر وسطح دگرگونى آن وسيع تر خواهد بود وناخالصيهاى وجود او را از ميان بر مى دارد تا آنجا که شبيه محبوب ومعشوق خود مى گردد وبا او محشور مى شود. اين است که علامت محبت به خداوند محبوب تخلق به اخلاق اوست که فرموده اند: تخلقوا باخلاق الله.

بيقرارى وانتظار در غيبت يار

انتظار:

ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدائى
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است
  چه کنم که هست اينها گل باغ آشنائى
به اميد آن که شايد تو به چشم من در آئى

ديگر از آثار وخواص عشق ومحبت بيقرارى وچشم به راه بودن محب در غيبت محبوب است. محب در غياب محبوب خود وبه انتظار قدومش، تمامى وجودش چشم مى گردد وبه راه معشوق دوخته مى شود. گوش او مترصد شنيدن آواى دلنواز محبوب وزبان او در تلاطم سخن گفتن با او و... بالاخره جان او در پى پذيرش فرمان او است. عاشق همچنان در غيبت او نيز به دنبال يافتن جلوه هاى گوناگون ونامهاى مختلف اوست ودر دوران پر مشقت غيبت نيز همواره خود را در محضر دلبر مى بيند وحکومت او را بر جان خويش احساس مى کند.

کى رفته اى ز دل که تمنا کنم تو را
غيبت نکرده اى که شوم طالب حضور
  کى بوده اى نهان که هويدا کنم تو را
پنهان نگشته اى که هويدا کنم تو را

عاشقان ودلدادگان فرزند حضرت نرجس عليها السلام هر روز وهر ساعت چشم براه اند که آن شمع جهان افروز از راه برسد تا پروانگان دل سوخته وپر شکسته در فراقش، دور وجودش حلقه عشق بزنند وهستى خود وهر چه را که دارند، فدا کنند.

بى قرارى:

تا کى ز انتظار تو هر دم ز اضطراب   آيم برون ز خانه ودر کوچه بنگرم

براى سوخته جمال دل آراى محبوب سخت ترين ايام، روزهاى جدائى وچشم براهى اوست:

گويند مرگ سخت بود راست گفته اند   سخت است ليک سخت تر از انتظار نيست

در عين اينکه از حلاوت وشيرينى خاصى نيز با خيال وصال برخوردار است، زيرا خروش امواج درياى محبت در فراق به گونه اى است که عاشق را در ساحل آن قرار مى دهد واو را براى وصال مهيا مى سازد، وچنان مى نمايد که او در حضور محبوب قرار گرفته وبايد که از آداب حضور ووصال برخوردار باشد. ولذا مى بينيم که چشم براهان طلوع فجر اميد امامت در زمان غيبت در هنگام ذکر يار ومحبوب دور از نظرشان، شرط ادب را چنين تحقق مى بخشند که به تمامى قامت رخاسته ورو به قبله دست بر سر گذاشته، استغاثه مى کنند. واين بدان معنا است که در حضور ووصال ودر آستانه رحمت او قرار گرفته اند: سئل الصادق عليه السلام عن سبب القيام عند ذکر لفظ القائم من القاب الحجه قال: لان له غيبه طولانيه ومن شده الرافه الى احبته ينظر الى کل من يذکره بهذا اللقب المشعر بدولته والحسره بغربته ومن تعظيمه ان يقوم العبد الخاضع لصاحبه عند نظر المولى الجليل اليه بعينه الشريفه فليقم وليطلب من الله جل ذکره تعجيل فرجه. وروى ايضا عن الرضا عليه السلام فى مجلسه بخراسان قام عند ذکر لفظه القائم ووضع يديه فى راسه الشريف وقال: اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه.(5)

از امام صادق عليه السلام سوال شد که چرا هنگام نام بردن لقب قائم از القاب حضرت حجت ارواحنا فداه به پا مى خيزيم. حضرت فرمودند: زيرا او غيبت طولانى دارد واز شدت محبتش نسبت به دوستان خود چنين است که هر گاه کسى او را به اين لقب ذکر کند (لقب که دلالت بر دولت او دارد وحسرت بر غيبت او را تداعى مى کند) بر او نظاره مى نمايد. لذا تعظيم او خواهد بود که بنده خاضع به پا خيزد، زيرا مولاى بزرگوارش به ديده شريف خود بر او نظر مى کند. پس، بايستى بنده بايستد واز خداوند تعجيل فرج او را بخواهد. ونيز از امام رضا عليه السلام روايت شده است که: در مجلسشان در خراسان، هنگام ذکر لفظ قائم به پا ايستادند. ودو دست خود را بر سر شريف خود گذاشتند وفرمودند: اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه. آرى، در آئين عاشق چشم براه، ديگر در جائى نشستن مفهوم ندارد وقرار واستقرارى در کار نيست ودوستدار ودلباخته به دنبال محبوب خود در تب وتاب ودر تکاپو وجستجو است. سيد بن طاووس رضوان الله عليه در کتاب کشف المحجه، در پيرامون انتظار امام عصر عليه السلام به فرزندش چنين مى گويد: مردم زمانه چنين اند که معتقدان به امامت او (صلوات الله عليه) اگر برده يا اسب يا درهم ودينارى از دستشان برود به تمام وجود سعى وکوشش در يافتن آن مى نمايند، اما نسبت به بزرگوارى که در ظهورش تاخير شده وبرنامه او اصلاح اسلام وقطع ريشه دشمنان دين وکفار است به اندازه آن اشياء محقر تعلق خاطر نشان نمى دهند. پس، چگونه مى توانند ادعاى عرفان خدا ورسول او صلى الله عليه وآله وامامت امام عصر ارواحنا فداه وموالات او نمايند؟ ادعاى عشق با برهان بى قرارى مقارن است، پس براى عاشق دلباخته قرار معنى نمى دهد. آتش عشق که جان عاشق را به توده آتشى تبديل مى کند، شعله هاى آن همچنان زبانه مى کشد وعاشق را به حرکت در مى آورد:

مى زنم هر نفس از دست فراقت فرياد
چه کنم گر نکنم ناله وفرياد وفغان
روز وشب غصه وخون مى خورم وچون نخورم
تا تو از چشم من سوخته دل دور شدى
از بن هر مژه صد قطره خون بيش چکد
  آه اگر ناله نارم نرساند به تو باد
کز فراق تو چنانم که بد انديش تو باد
چون ز ديدار تو دورم به چه باشم دلشاد
اى بسا چشمه خونين که دل از ديده گشاد
چون بر آرد دلم از دست فراقت فرياد

فرياد فراق (دعا)

عشق قرار وسکون را از عاشق مى گيرد وبه سوى محبوب خود حرکتش مى دهد، تا آنجا که با تمام وجود، محبوب را مى خواند (دعا مى کند) واين دعا وخواندن مراتبى گوناگون دارد. دعاى به زبان، مرتبه خفيفه وجلوه اى از دعاى حقيقى است که به تمام جان وهستى انجام مى شود وشرط اصلى استجابت دعا همين خواستى حقيقى است که با تمام هستى انجام مى پذيرد، يعنى خواسته خود را حتى به رگ وخون بطلبد تا مورد اجابت قرار گيرد. (واذا سئلک عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان).(6)

زمانى که بندگانم از من پرسش کردند بدانند که من نزديک هستم ودعوت داعى را پاسخ مى دهم به شرط اينکه مرا بخواند. در اينجا که خداوند متعال به صيغه متکلم وحده (دعان) تعبير مى فرمايد به معناى اين است که شرط دعا عشق به من وخواندن من وخلاصه توحيد واخلاص است. لذا عاشق با تمام وجود موج مى شود که ويژگى آن سر کشيدن، بلا رفتن وپايين آمدن است وگويا اين سر کشيدن وبلند شدن به خاطر اين است که محبوب خود را ببيند وعاشق منتظر ديدار محبوب نيز همانند امواج، خروشان ومتلاطم مى گردد وخود را به هر سو مى زند تا مگر معشوق را بيابد ودر ساحل وجود او آرام گيرد. در اين صورت است که تمامى وجودش دعا مى شود. لذا مى بينيم عاشقان کوى محبوب ما - که خود محبوب عالميان اند - نيز چنين بيتابى وتلاطمى در وجودشان هست که آنان را بى قرار کرده وهمواره در حالت دعا وطلب اند.

بى قرارى حضرت رضا در فراق محبوب

امام رضا عليه السلام که مى داند روز لقاى محبوبش روز جمعه است (هذا يوم الجمعه وهو يومک المتوقع فيه ظهورک).(7)

در يکى از بهترين لحظات نيايش خود - يعنى قنوت نماز جمعه - اين چنين سرود بى قرارى وانتظار سر مى دهد: اللهم اصلح عبدک وخليفتک بما اصلحت به انبياءک ورسلک وحفه بملائکتک وايده بروح القدس من عندک واسلکه من بين يديه ومن خلفه رصدا يحفظونه من کل سوء وابدله من بعد خوفه آمنا يعبدک لا يشرک بک شيئا ولا تجعل لاحد من خلقک على وليک سلطانا واذن له فى جهاد عدوک وعدوه واجعلنى من انصاره انک على کل شيء قدير.(8)

بارالها! کار ظهور بنده شايسته وخليفه راستينت (امام مهدى عليه السلام) را اصلاح فرما، همان گونه که کار پيامبران وفرستادگانت را اصلاح نمودى واز سوى خويش با روح القدس او را يارى وپشتيبانى فرما وديده بانانى از پيش رو وپشت سر همراه وى گردان تا از هر گزندى نگاهش دارند، وترس وهراس او را به امن وامان دگرگون ساز، که او تو را مى پرستد وهيچ چيز را همتا ومانند تو نمى داند. وبراى هيچ يک از آفريدگانت برترى وچيرگى نسبت به ولى خود قرار مده واو را در جهاد با دشمنت ودشمنش اجازت فرما ومرا از ياوران او قرار ده، که همانا تو بر هر کارى توانايى. مى بينيم که عاشق دلداده امام زمان ارواحنا فداه، امام رضا عليه السلام عالى ترين وبلندترين جملات محبت وعشق را بر زبان مى راند ودر اين مناجات کوتاه، هم محبوب خود را معرفى مى کند وهم آرزوى سلامتى وظهور او را دارد ودر عين حال رهائى گردن او را از هر بيعت گوشزد مى نمايد وآمادگى خود را براى جهاد در رکاب او اعلام مى دارد وبدين وسيله ارتباط معنوى وعاطفى خود را با او ابراز مى کند.

سوز فراق در امام صادق (عليه السلام)

واما حالت امام صادق عليه السلام را در فراق فرزند محبوب وششمين نسل خود، حضرت مهدى ارواحنا فداه چنين مى بينيم: سدير صيرفى مى گويد: من همراه مفضل بن عمر، ابوبصير وابان بن تغلب وارد منزل مولايمان امام صادق عليه السلام شديم، ديديم آن حضرت بر روى خاک نشسته وعبائى خيبرى بدون يقه وکوتاه آستين، بر تن کرده ومانند مادر جوان از دست داده جگر سوخته حيران اشک مى ريزد، حزن واندوه چهره اش را فراگرفته وتغيير ودگرگونى از گونه هايش پيداست وقطرات اشک بر پهناى صورتش جريان دارد وبا خود زمزمه مى کند که: سيدى غيبتک نفت رقادى، وضيقت على مهادى وابتزت منى راحه فوادى. سيدى غيبتک اوصلت مصابى بفجائع الابد، وفقد الواحد بعد الواحد يفنى الجمع والعدد. فما احس بدمعه ترقى ء من عينى وانين يفتر من صدرى عن دوارج الرزايا وسوالف البلايا الا مثل بعينى عن غوابر اعظمها وافظعها وبواقى اشدها وانکرها ونوائب مخلوطه بغضبک ونوازل معجونه بسخطک.(9)

مولاى من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده وزمين را بر من تنگ نموده وآسايش قلبى را از من برده است. آقاى من! پنهانى تو درد ورنج را به سختيهاى اندوه زاى روزگار پيوسته واز دست رفتن ياران - يکى پس از ديگرى - امکان گرد هم آمدن وبرانگيختن را از ميان برده است. هنوز از ياد يک بلا وسختى دوران غيبت اشک ديدگانم نخشکيده وسوز وناله دلم آرام نشده است که رنج وشکنج شديدتر ودردناک ترى در برابر چشمانم نمايان مى شود.

اى تاب وتوانم را برده
برگى از گلشن خرم عمر
خوناب جگر از ساغر دل
بيمار توايم ونپرسيدى
جانا قدمى نه، مفتقرت
  رحمى بر اين دل افسرده
باقى بود آن هم پژمرده
در فصل بهار غمت خورده
کاين غمزده به شد يا مرده
بر خاک درت سر بسپرده

ارزش انتظار

در دوره هجران محبوب، با شکوه ترين روزهاى عاشق، چشم براهى وانتظار است ومرگ عاشق در حال انتظار به مثابه فدا کردن خود در راه وآستانه محبوب مى باشد. امام صادق عليه السلام فرمود: من مات منکم على هذا الامر منتظرا له کان کمن کان فى فسطاط القائم.(10)

کسى که از شما در انتظار (امام زمان) بميرد مانند آن است که در خيمه قائم (عليه السلام) وهمراه او باشد. ونيز مى فرمايد: يا ابا بصير طوبى لشيعه قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته والمطيعين له فى ظهوره اولئک اولياء الله الذين لا خوف عليهم ولا هم يحزنون.(11)

اى ابابصير! خوشا به حال شيعيان ما که در زمان غيبت چشم براه، ودر ظهورش مطيع او هستند. اينان به حق اولياى خدايند که ترس وخوفى بر آنها نيست.

پاورقى:‌


(1) همان:78 ح 12.
(2) تا اينکه بر آنچه از دستتان مى رود تاسف نخوريد وبر آنچه داريد فرحناک نباشيد. (حديد 23).
(3) وقسم به فرشتگانى که جان مؤمنان را به آسايش ونشاط ببرند. (نازعات 2).
(4) بحار 143:22 ح 131، روضه کافى 77 ح 31.
(5) منتخب الاثر:506 ح 4.
(6) بقره 186.
(7) امروز روز جمعه است وآن، روز تو است که ظهورت در آن انتظار مى رود. (زيارت روز جمعه امام عصر عليه السلام).
(8) جمال الاسبوع سيد بن طاووس 413.
(9) کمال الدين، شيخ صدوق 353.
(10) منتخب الاثر:495 ح 3.
(11) همان:514 ح 6.