اما افسوس ودريغ از همين انسان، آن گاه که از اوج توحيد، خود را به
خصيص شرک مى افکند واز افلاک به خاک در مى افتد وقلب ودل خويش را کاروانسراى
عشقها وپرستشهاى دانى وفانى دنيا مى کند ومصداق اتم (اولئک
کالانعام بل هم اضل)(1)
مى گردد. چنين قلب ودلى براى خدا نيست، بلکه کيمياى عشق او تنها مس
قلبى را قلب به زر مى کند که ابتدا با جاروب لا همه عشقهاى مجازى
را بروبد وآن گاه حقيقت الا را جايگزين آن گرداند وچنين است که
انسان دوستدار خداوند، خود نيز زلال وپاک مى شود. از آثار چنين
عشقى - عشق توحيدى - غض بصر از غير، در راه خداست: (قل
للمؤمنين يغضوا من ابصارهم).(2)
يعنى به مؤمنان که دل در گرو محبت خدا داده اند بگو که از چشمهاى
خود مراقبت کنند واز ورود نامحرمان بيگانه بدان حذر کنند، مبادا که
از طريق ديدگان، بيگانگان راه در سراچه دل بيابند وبر ايمانشان
خللى وارد سازند.
ز دست ديده ودل هر دو فرياد
بسازم خنجرى نيشش ز پولاد |
|
هر آنچه ديده بيند دل کند ياد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد |
اين چنين سفارش ودلسوزى پروردگار مهربان از آن رواست که بيم آن
دارد که دلهاى دوستانش، کاروانسراى عشقهاى ويرانگر ومخرب گردد
وبوستان آباد آن، خرابه اى ويران. بدين سبب، مؤمن محب پروردگار
خويش، بايستى چشم از دنيا وما فيها بپوشد وبه جاى آن دل وديده از
محبت حق پر کند وقلب پاکش را حرم عشق ومحبت اولياى خدا وامام زمانش
سلام الله عليه گرداند. وچنين قلبى است که قلب سليم نام مى گيرد
وفرداى قيامت، سود بخش ترين کالاى انسان است: (الا
من اتى الله بقلب سليم).(3)
سفيان بن عيينه گويد: از امام صادق عليه السلام از اين آيه پرسيدم
حضرت فرمود: قلب سليم آن است که خدا را ملاقات مى کند ودر آن جز
محبت خداوند نيست.(4)
واگر قلب، اين سان جلائى يافت وتنها جايگاه محبت او شد، ديگر مايه
هاى دلبندى را نيز فقط براى او خواهد خواست: اگر در راه علم مى
کوشد فقط براى اوست، اگر به تجارت مى پردازد براى اوست وهمچنين
تمام شئون زندگى اش همه وهمه رنگ محبوب بى همتاى خود را مى گيرد،
تا آنجا که حتى نفس نيز نمى کشد مگر براى رضا وخشنودى محبوب. در
فرهنگ محبت، دوئى در دوستى، گناهى نابخشودنى است. شاهد آن که در
فرهنگنامه آسمانى مى خوانيم: (ما جعل الله
لرجل من قلبين فى جوفه).(5)
خداوند براى انسان در درون سينه اش دو قلب قرار نداده است. يعنى کسى
که دو محبت در دل داشته باشد، گويا دو دل دارد. زيرا يک دل، تنها
ظرف يک عشق ومحبت است وبه عبارت شديد وتند مى فرمايد: (ان
الله لا يغفر ان يشرک به ويغفر ما دون ذلک).(6)
خداوند شرک را نمى آمرزد بلکه گناهان کمتر از شرک را مى آمرزد. وگاهى
در لسان علما چنين تعبير مى شود: کلما شغلک عن ربک فهو صنمک.
هر آنچه تو را از پروردگارت مشغول کند، پس همان بت تست.
هر چه بينى جز هوى آن دين بود بر دل نشان
با دو قبله در ره توحيد نتوان زد قدم |
|
هر چه يابى جز خدا آن بت بود، درهم شکن
يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن |
عاشق تنها محبوب وجلوه هاى عشق او را دوست مى دارد. او، نام او، کوى
او، بوى او، خط وخال وموى او وهر چه را که به او تعلق دارد، مى
خواهد:
من خاک کف پاى سگ کوى نگارى |
|
کان خاک کف پاى سگ کوى تو باشد |
چنين دوستى، پيامبر دوست وامام زمان دوست مى شود واولياى خدا را به
ملاک محبت حق دوست مى دارد، زيرا مى بيند ومى داند که آنان جلوه
هاى راستين ومحبوبهاى حق اند. تعاليم قرآن کريم، که صحيفه عشق
ومحبت خداست، آن سان که به توحيد ويگانه پرستى اهميت داده، به هيچ
مسئله ديگرى ارزش نداده وتاکيد نکرده است، تا آنجا که حتى اقرار
زبانى به آن را موجب طهارت ظاهرى انسان مى داند.
مراتب توحيد
توحيد هم مراتبى دارد که اولين مرتبه آن اقرار زبانى در سطح ظاهر
لفظ است وسپس اعتقاد قلبى که دل وقلب انسان تنها يار را بخواهد
ودرون او بر آن شهادت بدهد. مرحله سوم توحيد عملى است که در آن
مرحله چنان هستى مؤمن از يگانه خواهى مملو وسرشار مى گردد که آثار
بارز آن در همه افعال وافکار وکردار او متجلى مى گردد، وبه تعبير
روايات، عمل به ارکان تحقق مى يابد وتسليم وتوحيد از تک تک کردارهاى
او ظاهر ونمايان مى گردد.
وحدت کلمه، تکامل عقل وفکر واخلاق
نتيجه طبيعى انتخاب محبوب واحد ويگانه، قرار گرفتن در طيف جاذبه
اوست که به همراه آن وحدت کلمه، تکامل عقل، هدفدارى در مباحث علمى
وهمسو بودن تفکرات انسانى است که در تمامى عاشقان پديد مى آيد. آتش
سوزان عشق ومحبت، افکار وکردار. آدمى را، که شئون جان وساحل درياى
دل ونمودهايى از بود تلاطم اقيانوس وجودند، شکل مى دهد وتمامى تفکرات
باطل را ذوب نموده، انديشه هاى حق را جلا مى بخشد. لذاست که مى
بينيم صنايع دستى وتراوشات ذهنى، اختراعات وکشفيات علمى وصنعتى،
همه وهمه از نحوه تفکر درباره محبوب حکايت مى کند. عاشقى خامه را
بر روى صفحه کاغذ مى نهد وپيچ وتابى بدان داده، عکس چهره زيباى
يارش را که بر لوح دل نبشته است، بر آن منتقل مى کند. وهمين گونه
است قلب پاکى که از آن، آتش جانسوز عشق مولايش امام زمان عليه
السلام زبانه مى کشد، پرواز مى کند، اوج مى گيرد وبر بلنداى قله
قاف عشق مى نشيند وهنرها مى آفريند. در نتيجه، محبت نه تنها
محبوبها را همسو ويکى مى کند بلکه سراپاى دل وجان محب را که سواحل
وجودى درياى بيکران دل يار است وموج از خروش امواج او مى گيرد،
همرنگ وهمخو باوى مى سازد واين مرحله، خود تجلى گاه روشن وحدت عقل
ودل فکر مى باشد. عقل وحلم انسان با کانون يافتن در مسير تابش
انوار محبوب تکامل يافته شکل مى گيرد، دلها يکى گشته وکلمات نهان
خاطره انسان نيز کانون يافته، سرانجام در گفتار تجلى مى نمايد
وسخنان را نيز يک رنگ مى کند. بسيار اتفاق افتاده که دو دست ودو
يار همدم، همزمان به فکر مى افتند ويا همزمان يک سخن مى گويند که
اصطلاحا گفته مى شود: دل من هم با دل تو يکى شد. اين يکى شدن دلها،
خود حاکى از يگانگى محبوب ووحدت وجذبه قلبى است. اينکه با مريض شدن
شيعه اى ائمه اطهار عليهم السلام هم احساس کسالت وناراحتى مى کنند،
ريشه از همين جا مى گيرد. ويا اينکه بارها اتفاق افتاده که موقع
اظهار ناراحتى براى همدمى، در همان روز وهمان ساعت، يار نيز مضطرب
مى گردد، اينها همگى حکايت از يک رنگى دلها دارد.
مقام عشق بنازم که نيش بر رگ ليلى |
|
زنند واز رگ مجنون خسته خون به در آيد |
زيرا در فرهنگ عشق، دو جسم، گويا با يک روح اداره وتدبير مى گردد،
که:
من کيم ليلى وليلى کيست، من |
|
ما يکى روحيم اندر دو بدن |
آرى، يگانگى محبوب، وحدت دل ووحدت درد ووحدت کلمه ووحدت تعقل ووحدت
اخلاق ويک رنگى در رفتار پديد مى آورد. ظهور وتبلور کامل اين وحدت
واتحاد ويک رنگى انسانها، در زمان ظهور موفور السرور امام عصر عليه
السلام است که مغزها وقلبها تسليم يک محبوب مى گردد. امام صادق
عليه السلام در ذيل آيه شريفه (وله اسلم من
فى السموات والارض طوعا وکرها).(7)
فرمودند: اذ قام القائم لا يبقى ارض الا نودى فيها شهاده ان لا اله
الا الله وان محمدا رسول الله صلى الله عليه وآله.(8)
مقصود، زمان قائم (آل محمد صلى الله عليه وآله) است که زمين نمى
ماند مگر اينکه از آن نداى لا اله الا الله وان محمدا رسول الله
صلى الله عليه وآله بلند مى شود. واژه اسلم حکايت از آن دارد که
همه دلها در اختيار معشوق قرار مى گيرد واسلام آورده، تسليم مى
شوند. هر صاحب دلى طوعا وکرها حتى ناآگاهانه - که در عين آگاهى دل
است - تسليم مى گردد واين يگانگى ظاهرى نتيجه وحدت دل وقلب است. دل
وخواسته او که يکى شد وکانون پذيرفت، همه رنگها اسير بيرنگى مى شود
واختلاف که ناشى از رنگارنگيها وچند گونگيهاست، از ميان برداشته مى
شود. البته، آن هنگام که دلها تنها براى محبوبى با زيبائى بى پايان
طپيد وبه عشق او سوخت، کلمات ونگاهها وحرکات وتفکرات وگفتارها، همه
وهمه يکى مى شود. موجودات هر اندازه جنبه وحدتشان قوى تر باشد،
متحدتر مى شوند وجنبه کثرتشان ضعيف تر مى گردد وهر چه جانب کثرتشان
نيرومند شود، جانب وحدتشان ضعيف تر مى گردد. وبه عبارت ديگر، هر چه
کثراتشان اعتبارى تر باشد، وحدات حقيقى تر مى شود، وبه عکس، هر چه
کثرات واقعى تر گردد، وحدتها اعتبارى تر مى شود. پس، اگر رنگها وکثرات
قلبى را اعتبارى کنيم وهمه چيز را به خاطر محبوب واحد دوست بداريم،
کثرتها اعتبارى ووحدتها واقعى خواهند بود. در نتيجه، براى توحيد
دلها وايجاد توحيد در محبوب، بايستى رنگها را زدود وشاخ وبرگهاى
اضافى را به دور افکند وجان ودل را از بند تعلقات رهانيد. در اينجا
به روايتى زيبا استناد مى کنيم که امام باقر عليه السلام درباره
ظهور فرزندش، امام عصر ارواحنا فداه مى فرمايند: عن ابى جعفر عليه
السلام قال: اذا قام قائمنا وضع الله يده على رؤوس العباد فجمع بها
عقولهم وکملت بها احلامهم.(9)
زمانى که قائم ما ظهور کند، خداوند دست او را بر سر بندگان مى گذارد،
پس عقل وحلم مردم کامل مى شود. ودر نتيجه، نداى توحيد حق از جان
وزبان انسانها بلند مى شود. بنابر روايت فوق، محبوب که ظهور کند،
با دست قدرت خود بر سرها - که سمبل انديشه هاست - سايه مى افکند،
با جاذبه محبوبيت خويش عقلها را جمع مى کند (وضع الله يده على رؤوس
العباد) وخداوند دست او را - که دست قدرت خود خداست - بر سر بندگان
(عباد) قرار مى دهد وبه اين وسيله عقلهاى مردم را متمرکز مى کند.
تعبيرات روايت بسيار شگفت است. نمى فرمايد که عقلها تکامل مى يابد
ويا مسائل علمى را خوب مى فهمد بلکه مى فرمايد: عقلها را جمع مى
کند وکانون مى بخشد. زيرا در جمع کردن عقلها، نکته هاى ديگرى نيز
نهفته است. در سايه اجتماع عقول، روش ومنش هم يکى مى شود، واين
وحدت دلها از تاليف قلوب شيعيان نيز به دست مى آيد که توسط آن سرور
انجام مى گيرد. وهمين کانون يافتن محبت در قلب است که در نماز حضور
قلب نام مى گيرد که نمازگزار بايستى دل وقلبش متفرق نبوده، کاملا
معطوف چهره يار باشد تا مصداق کامل آيه کريمه زير گردد.
(انى وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض
حنيفا وما انا من المشرکين).(10)
همانا بر مى گردانم روى خود را استوار به سوى آن که آسمانها وزمين
را آفريد. ومن از مشرکان نيستم. اما اگر دلها رنگهاى گوناگون داشته
باشند، مثلا اگر يکى جاه پرست، ديگرى مال پرست، وآن يک شهوت پرست
باشد، ديگر دلها وعقلها جمع نمى شوند، چرا که با يک ديگر متضادند
وجمع اضداد محال است. اما دلهاى بى تعلق وبى رنگ اند که اجتماع مى
يابند واز روزنه نورانى آنها، فضاى لا يتناهى ربوبيت وتوحيد را
نظاره مى کنند. گر چه به اعتبار درجات معرفت قلوب، روزنه ها نيز
کوچک وبزرگ مى باشند ودر نتيجه، تابش نور حقيقت از اين دريچه ها
شدت وضعف مى يابد، اما بايستى دانست که همه يک حقيقت را مى نگرند
وبه يک فضا اتصال دارند وهمه دلها تنها به وسيله او اتحاد مى يابند.
پس، نتيجه آن که اتحاد دلها به ولايت خدا وائمه طاهرين سلام الله
عليهم اجمعين است - باذن الله - که حضرت امير المؤمنين عليه السلام
مى فرمايند: بنا يولف الله بين قلوبهم.(11)
به وسيله ما خداوند دلهاى آنها را به هم الفت مى دهد. وسرانجام
نتيجه اين اتحاد ويک پارچگى، که عاشق نمى نگرد جز معشوق خويش را
وسر بندگى نمى سايد جز بر آستان عظمت وجلال او، آن که قدم از قدم
بر نمى دارد مگر: بسم الله وبالله وفى سبيل الله وعلى مله رسول
الله. از سپيده تا سپيده ديگر، تمامى افعال، رنگ محبوب مى پذيرد
ودر سايه اين وحدت خدائى، يکايک آحاد، دوست داشتنى ومتحد وهمگون مى
گردند. هر شناگر سالکى، به همان مقدار که خود را غرقه اين درياى بيکران
نمود وخود را به دست امواج آن سپرد، به همان اندازه با ديگر همرهان
خويش همرنگ وهمگام مى شود: (محمد رسول الله
والذين معه اشداء على الکفار رحماء بينهم).(12)
محمد (صلى الله عليه وآله) فرستاده خداست، وياران وهمراهانش بر کافران
بسيار سخت وبا يک ديگر بسيار مشفق ومهربان اند. (اذله
على المؤمنين اعزه على الکافرين)(13)
نسبت به مؤمنان فرو تن ونسبت به کافران سرافراز ومقتدرند.
امام عصر پرچمدار توحيد در محبت
درياى مواج عشق وقلب توفنده هستى امام زمان ارواحنا فداه در تمامى
افعال وکردارش يک سو بيشتر ندارد وجز يک محبوب، محبوبى ديگر را نمى
خواهد وديگر دوستها ودوستيها را به خاطر او مى طلبد. لذا پر
شورترين حمد وثنا ودرود خدا وبندگانش بر جلوات گونه گون وافعال
واطوار مختلف او نثار مى شود که همگى در راه همان محبوب است. شاهد
گوياى آن، تعليم خود آن حضرت است در فرازهاى پر جذبه زيارت سلام
على آل يس که زبان وحى است ويکى از زيباترين سرودهاى عشق شيعه با
مولا وامام زمانش، که کلمات زيبا ودلنشين آن سراپا حکايت از يگانگى
جلوه هاى گوناگون محبت عاشق مى کند: السلام عليک حين تقوم، السلام
عليک حين تقعد، السلام عليک حين تصلى وتقنت،... السلام عليک فى
الليل اذا يغشى والنهار اذا تجلى. سلام بر تو هنگامى که قيام مى کنى،
سلام بر تو هنگامى که مى نشينى، سلام بر تو هنگامى که نماز مى
خوانى وقنوت مى کنى،... سلام بر تو در شب، زمانى که مى پوشاند ودر
روز، وقتى که روشن مى شود. به قيام وقعود او سلام مى کنيم وبر صلاه
وقنوتش ولحظه لحظه هاى حياتش درود مى فرستيم، چرا که اينها همه پرتوهاى
مختلف رنگين کمان بلند اوست، آن هنگام که بر آستان جانان سر مى نهد
وپشت به بندگى خم مى نمايد واينها همه وهمه تشعشعات تابان يک نور
محبت است وآن نور محبت محبوب بى همتاى عالم، که او نيز تنها به
اراده اين محبوب (خداوند) حرکت مى کند وقيام وقعود وصلاه وقنوت
ورکوع وسجودش، همه وهمه، براى اوست. وخداوند را بر ديگران برگزيده
است که اين خلق وخوى ذاتى محب است. امام صادق عليه السلام مى
فرمايند: دليل الحب ايثار المحبوب على ما سواه.(14)
يعنى دليل وعلامت محبت اين است که دوستدار، محبوب خود را بر ديگران
برگزيند، راه محبوب را بر ديگر راهها، خواسته او را بر ديگر خواسته
ها و... امتياز دهد. واز آنجا که تمامى لحظات زندگى امام زمان عليه
السلام مثل اعلاى ايثار المحبوب على ما سواه است به آنها سلام مى
کنيم وبر آنها درود مى فرستيم. در مناجات شعبانيه مى خوانيم: الهى
لم يکن لى حول فانتقل به عن معصيتک الا فى وقت ايقظتنى لمحبتک. اى
پروردگار من! مرا براى بر کنارى از معصيت تو تاب وتوانى نيست مگر
آن گاه که قلب خفته ام را با نسيم روحبخش محبت خويش بيدار سازى.
وسرانجام، آن چه در فرازهاى گوناگون بحث آن را دنبال مى کرديم ودر
پى اثبات آن بوديم آن که: در اثر وحدت محبوب، دل وقلب وروح وروان
وجسم وجان محب يکى گشته، همه در راه محبوب قرار مى گيرد وبدان سو
جهت مى يابد. ونيز دلهاى گونه گون عاشقان وسوختگان کوى محبوب
محبوبها به درياى محبت او متصل گشته ويکى مى گردد.
گوهر شناسى
(سيماهم فى وجوههم من اثر السجود).(15)
بر رخسارشان از اثر سجده نشانه هاى (نورانيت) پديدار است. در اثر
محبت وعشق، انسان گوهر وگوهر شناس مى گردد، هم او را مى شناسند وهم
او گوهرها را مى شناسد: عن صفوان قال: سمعت ابا عبد الله عليه
السلام يقول: جاء ابن الکواء الى امير المؤمنين عليه السلام فقال:
يا امير المؤمنين (وعلى الاعراف رجال يعرفون
کلا بسيماهم).(16)
فقال: نحن على الاعراف نعرف انصارنا بسيماهم ونحن الاعراف الذين لا
يعرف الله عز وجل الا بسبيل معرفتنا ونحن الاعراف يعرفنا الله عز
وجل يوم القيامه على الصراط فلا يدخل الجنه الا من عرفنا وعرفناه
ولا يدخل النار الا من انکرنا وانکرناه.(17)
صفوان گويد: شنيدم که امام صادق عليه السلام مى فرمودند: ابن الکواء
به محضر حضرت امير المؤمنين عليه السلام رسيد واز آيه وبر اعراف
مردانى هستند که همگى را به چهره هايشان مى شناسند پرسيد. حضرت
فرمودند:
ما بر اعراف (جايگاهى بلند ميان بهشت وجهنم ومسلط بر هر دو) هستيم
که ياران خود را به چهره هايشان مى شناسيم. وخداوند از طريق معرفت
ما شناخته مى شود. وخداوند ما را روز قيامت بر صراط معرفى مى کند.
پس، وارد بهشت نمى گردد مگر آن کس که ما را بشناسد وما او را
بشناسيم، ووارد آتش جهنم نمى شود مگر آن کس که ما را نشناسد وما او
را نشناسيم. اين چنين اند اهل محبت که در پيشانى نورانى آنان علامت
عشق زده شده ومورد شناسائى هستند:
بر جبينم نقش عشق خال تست |
|
در مسلمانى شدم هندوى تو |
واين عاشقان در هر نشئه وعالمى مورد شناسائى گوهر شناسان (عارفان)
اند که امام صادق عليه السلام درباره آنان چنين مى فرمايند: ولاهل
التواضع سيماء يعرفه اهل السماء من الملائکه واهل الارض من
العارفين. قال الله تعالى: (وعلى الاعراف
رجال يعرفون کلا بسيماهم).(18)
وفروتنان چهره اى دارند که آسمانيان از فرشتگان وزمينيان از عارفان
آنان را مى شناسند. وخداى متعال مى فرمايد: وبر اعراف مردانى هستند
که... آرى، آن هنگام که روح وروان وجسم وجان يکسو گشته، به سوى
محبوب جهت يافت وبه راه او هدايت شد، در مسير اين راه طولانى، هر
آنچه رنگ وبوى او را داشته باشد مى شناسد، يعنى گوهر شناس ومحبوب
شناس مى گردد ودر ميان هزاران نشان، نشان وى را مى يابد وبر دل
وجان مى نشاند ودر ميان هزاران صدا، صداى او را مى شنود ودر ميان
هزاران نام، نام او را مى بيند. واين خود از مهمترين آثار وخواص
محبت است، زيرا به مصداق المؤمن ينظر بنور الله مؤمن با نور خدا مى
نگرد، خدائيها مى شناسد وبا آنان انس مى گيرد وبه حکم (اهدنا
الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم)،(19)
راه او طريق نعمت داده شدگان مى شود که راه ورسم وجسم وجان آنان را
مى شناسد وتشخيص مى دهد. اما آن گوهر کيانند در آيه کريمه ديگر
بيان مى شود: (ومن يطع الله والرسول فاولئک
مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين
وحسن اولئک رفيقا).(20)
وآنان که خدا ورسول را اطاعت کنند البته با کسانى که خدا به آنها
لطف وعنايت کامل فرموده، يعنى با پيامبران وصديقان وشهيدان ونيکوکاران،
محشور خواهند شد، واينان چقدر نيکو رفيقانى هستند. آرى، عاشق ومحب
محبوب، دوستان ديگر خود را مى شناسد وبا آنان همراهى مى کند ودر
سير وسفر الى الله ومع الله وفى الله با آنان خواهد بود. ودر اين
مسير، از ميان ميليونها اسم وروح وجسد وقبر، نام وروح وجسد وقبر
آنان را مى شناسد، چرا که نام آنان روح نامها وروح آنان روح ارواح
وجسد آنان روح اجساد وقبر آنان روح قبرهاست واو به خوبى با روح
ارواح وروح اجسام آشنايى دارد وزبان حال او چنين است که: واجسادکم
فى الاجساد وارواحکم فى الارواح و... وقبورکم فى القبور فما احلى
اسماءکم....(21)
وجسدهاى شما در ميان جسدهاى وجانهاى شما در ميان جانها... وقبرهاى
شما در ميان قبرها است. پس چقدر شيرين است نامهاى شما و.... فى
المثل، در نيم روز وقوف عرفات، راهيان ديار يار، در ميان جمعيت بى
شمار زائران، محبوب خود را مى يابند ومى بينند واز چشمه جوشان
وصالش جرعه بر مى گيرند. آرى، هر آن کس پاى در راه محبوب نهد وبه
جستجوى جمالش برخيزد، سرانجام، او را مى يابد وآتش سوزان هجر به آب
گواراى وصل فرو مى نشاند. واين وصال تنها يک شرط دارد وآن سوخته
وعاشق بودن در دربار اوست:
من عاشقم گواه من اين قلب چاک چاک
در پاره پاره ورقهاى اين سند
در قتلم استخاره مکن ز آن که گفته اند |
|
در دست من جز اين سند پاره پاره نيست
عشاق را نوشته که جز مرگ چاره نيست
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست |
عاشق سرگشته وبيتاب در آنجا فرياد بر مى آورد که: اى مولاى من! سر
وجانى دارم هر چند ناچيز، اما آرزو مى کنم به پاى شما فدايش کنم،
قلبى دارم هر چند آلوده وزنگار گرفته اما جايگاه عشق خدائى شماست
که با شير از مادر گرفته واز عهد الست به ارمغان آورده ام که آنجا
نيز پروانه شمع وجود شما بوده ام:
از ازل بست دلم با سر زلفت پيوند
سر وجان چيست فداى قدم دوست کنم |
|
تا ابد سر نکشد وز سر پيمان نرود
اين متاعى است که هر بى سر وپايى دارد |
پس شما را سوگند مى دهم که با نظر عنايتى دل شکسته ما شاد کنيد.
به کر شمه عنايت نظرى به سوى ما کن |
|
که دعاى دردمندان ز سر نياز باشد |
پس، به خاطر اين عشق خالص ومحبت زلال است که محب، محبوب خود ومحبوب
محبوب خود وديگر محبان محبوب خود را مى شناسد واين دير آشنائى را
از سابقه آشنائى با معشوق دارد. يعنى همه کسانى را که بر گرد شمع
وجود محبوبش مى چرخند، مى شناسد، زيرا اين محبت به او بصيرت مى
بخشد واو را همرنگ وهم سنخ محبوب مى گرداند وائتلاف وقرب روحى را
سبب مى شود که: الموده تعاطف القلوب فى ايتلاف الارواح.(22)
دوستى جذبه دلهاست در حالت الفت جانها. انسان، در اثر عشق شديد،
بوى وموى وکوى محبوب را نيز مى شناسد. شاهد گوياى اين مدعا دلباختگان
کوى سلسله جنبان عشق وسرور دلدادگان، امام حسين عليه السلام هستند
که بوى تربت پاک آن مولا را به مشام جان مى شناسند:
شنيد ستم که مجنون دل افکار
گريبان چاک کرده تا به دامان
بديدش کودکى آنجا ستاده
سراغ تربت ليلى ازو جست
که اى نشنيده نام عشق مجنون
تو را مجنون اگر که عشق بودى
برو مجنون! به مدفن گه رجوع کن
ز هر که بوى عشق برخاست |
|
بشد از مردن ليلى خبردار
به سوى تربت ليلى شتابان
به هر سو ديده حسرت گشاده
پس آن کودک بخنديد وبه او گفت
که اى نابرده نام عشق مجنون
ز من کى اين تمنا مى نمودى
ز هر خاکى کفى بردار وبو کن
يقين دان تربت ليلى همانجاست |
محبوب ما، هم شمع وهم شاهد
محبوب ما از آنجا که از محبوب حقيقى، رنگ پذيرد ونشان ازو دارد، در
ميان تمام محبوبها شاخص است واين شاخص بودن وامتياز به سبب زيبائى
جمال عالم آراى اوست که کس چون او نمى ماند واو نه تنها شمع است که
شاهد نيز هست: (وکذلک جعلناکم امه وسطا
لتکونوا شهداء على الناس).(23)
واين چنين شما (اهل بيت عليهم السلام) را امت ميانه رو قرار داديم
تا شاهد بر مردم باشيد. ودر شهادت وشاهد بودن سنخيت مطرح مى شود،
زيرا شاهد مقياس والگو واصل واسوه هر چيز است طرح قالب والگوست،
واز اينجاست که خداوند در خلقت ائمه طاهرين وپيامبر اکرم صلوات
الله عليهم اجمعين به خود مباهات مى کند: (انى
جاعل فى الارض خليفه).(24)
من در زمين خليفه خواهم گماشت. چرا که اينان الگوهاى کامل انسانيت
اند. ودر پرواز بندگى عاشقان، در بلند آسمان ربوبيت، پيامبر
بزرگوارمان - که درود خداوند بر او وخاندانش باد - در پيشاپيش
طايران بلند پرواز اين آسمان، پرچمدار عبوديت وبندگى است واول نور
واول وافد الى الله در صحراى محشر است. پس از او به مصداق الامثل
فالامثل، هر آن کس به او نزديک تر باشد، الگو وشاهدى است براى ديگر
بندگان: (ان اولى الناس بابراهيم للذين
اتبعوه).(25)
همانا نزديک ترين مردم نسبت به ابراهيم (عليه السلام) پيروان اويند.
پس، اولين شاخص ونشان گوياى راه محبت، پيامبر گرامى صلى الله عليه
وآله است، که: (ما ضل صاحبکم وما غوى).(26)
صاحب شما (محمد مصطفى صلى الله عليه وآله) هيچ گاه در ضلالت وگمراهى
نبوده است. او در معراج بندگى به قله بلند حبيب اللهى دست يازيده
وخود، مشعل فروزان محبت گرديده است. پس، او آشناى اهل محبت وبهترين
شاهد مى باشد وفرزندان گرامى وعترت طاهره اش - سلام الله عليهم
اجمعين - وآن گاه امت مرحومه اش نيز در طول مقام آن بزرگوار از اين
شمارند. در آيه کريمه سوره بقره واژه وسط به کار رفته که معناى
معتدل مى دهد که افراط وتفريط را در آن راهى نيست. در نتيجه، عاشق
صادق، شمع شاهد خود را که معتدل وبه دور از افراط وتفريط است به
ملاک سنخيت با او مى شناسد، که اين سنخيت از اصل آفرينش ونور در
خلقت، پرده بر مى دارد. زيرا همه آنان به شهادت کريمه (والذين
آمنوا اشد حبا لله).(27)
رنگ شديد دوستى خدا را دارند وشاخصهاى خود را مى شناسند. مثلا امير
المؤمنين عليه السلام شاهد والگوست وقسيم الجنه والنار.(28)
ملاک والگوى عشق انبياء عليهم السلام است، خوب خوبان ومحبوب
محبوبهاست.
ازامير المؤمنين سلام الله عليه در بيان سنخيت خود ومردى از شيعيان
چنين نقل شده است: عن ابى عبد الله عليه السلام ان رجلا جاء الى
امير المؤمنين عليه السلام وهو مع اصحابه فسلم عليه ثم قال له: انا
والله احبک واتولاک، فقال له امير المؤمنين عليه السلام: کذبت.
قال: بلى والله انى احبک واتولاک، فکرر ثلاثا، فقال له امير
المؤمنين عليه السلام: کذبت، ما انت کما قلت، ان الله خلق الارواح
قبل الابدان بالفى عام ثم عرض المحب لنا، فو الله ما رايت روحک
فيمن عرض، فاين کنت؟! فسکت الرجل عند ذلک ولم يراجعه. وفى روايه
اخرى قال ابو عبد الله عليه السلام: کان فى النار.(29)
مردى خدمت امير المؤمنين عليه السلام رسيد وآن حضرت همراه اصحابش
بود، بر آن حضرت سلام کرد وگفت: به خدا من ولايت ومحبت تو را دارم.
امير المؤمنين عليه السلام فرمود: دروغ مى گويى. پرسيد: چرا، به
خدا من محبت ودوستى تو را دارم. وتا سه بار تکرار کرد. امير
المؤمنين عليه السلام فرمود: دروغ مى گويى، تو چنانکه گويى نيستى.
همانا خداوند روحهاى مردم را دو هزار سال پيش از بدنهايشان آفريد
وسپس دوستان ما را به ما عرضه کرد. به خدا که من روح تو را در ميان
آنها نديدم. پس تو کجا بودى؟! آن گاه مرد ساکت شد وجوابى نگفت. ودر
روايت ديگر آمده است که امام صادق فرمودند: او در آتش دوزخ بود.
ملاحظه مى کنيد که در روايت فوق، لغت معرفت به کار برده شده که
مرتبه اى است بالاتر ودقيق تر از علم، ونيز واژه اولياء که جمع ولى
است ومعناى قرب ودوستى بلا فاصله مى دهد. پس، اينان اولياى روحانى
اند که نور شناخت وروح محبت را به دوستان خويش تفويض نموده اند
واين چنين است که مشهود (شيعه) آن هنگام که بر شاهد (امام عليه
السلام) عرضه مى گردد به سرعت شناخته مى شود وشاهد، عيار صدق گفتارش
را به درستى محک مى زند. شهادت به آن معنا که ذکر کرديم (گواه
وشاهد بودن) تنها به ظاهر وگفتار نيست، بلکه حقيقتى معنوى وروحانى
است که اعمال ورفتار او تشعشع وپرتو افکنى مى کند واز اين رو شيعه
که قلبش هنر، وصنع على واولاد او عليهم السلام مى باشد، وى را مى
شناسند همان سان که هر هنرمندى، از ميان هزاران اثر متشابه ديگر،
هنر خود را امتياز مى دهد. نتيجه اينکه جذبه دو طرفه، گوهر شناسى
را سبب مى گردد که امير المؤمنين عليه السلام مصداق اتم اين گوهر
شناسى است وهر کس به هر اندازه به او نزديک تر شود گوهر شناس تر مى
شود واز بوى يار، کوى او را تشخيص مى دهد. يعقوب سوخته عشق يوسف
نيز گفت: (انى لأجد ريح يوسف لو لا ان
تفندون).(30)
از اين کاروان بوى يوسف را مى يابم، اگر مرا تخطئه نکنيد. وشيعه
صادق نيز يعقوب وار، گوهر عشق را مى شناسد، اگر چه ديدگانش به غبار
عصيان آلوده باشد، که در اين صورت آن را به آب زلال اشک در رثاى
فرزند پاک زهرا - حسين - عليهما السلام شستشو مى دهد تا بهتر وصحيح
تر گمشده خويش را ببيند وباز شناسد. آنها خودشان چنين فرمانمان
داده اند.
پاورقى:
(1)
آنان مانند چهارپايان، بلکه گمراه ترند. (اعراف 179).
(7)
وتسليم خداوند مى شوند هر کس در آسمانها وزمين است به رغبت
وکراهت. (آل عمران 83).
(8)
مکيال المکارم 72:1 ح 148.
(9)
مکيال المکارم 76:1 ح 156.
(11)
مکيال المکارم ج 1 باب چهارم تاليف القلوب.
(17)
نور الثقلين 32:2 ح 128.
(18)
نور الثقلين 34:2 ح 135.
(19)
ما را به راه راست رهبرى فرما، راه کسانى که به آنها نعمت
عطا فرمودى. (فاتحه:6 و7).
(22)
غرر ودرر 122:2 ح 2057.
(27)
آنها که اهل ايمان اند کمال محبت ودوستى را فقط به خدا
مخصوص دارند. بقره 215.
(28)
علل الشرايع باب 161:130.
(29)
کافى 438:1 ح 1 باب معرفتهم اوليائهم والتفويض اليهم.