اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدى (عليه السلام)
پرسش بيستم:
اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدى صاحب الزمان (عليه السلام)كه به گفته بعضى
مطابق با عدد حروف نور است ـ 256 ـ ولى بر حسب بعضى روايات در سال 255 هجرى
واقع شده است اين چگونه قابل توجيه است؟ غيبت آن حضرت در چه سالى واقع شده است؟
پاسخ:
اختلاف در اين گونه امور به اصل موضوع ضرر نمى زند و شبهه اى پيش نمى آورد.
در تاريخ ولادت بيشتر رجال و شخصيت هاى تاريخى اين گونه اختلافات وجود دارد
بلكه در خيلى از موارد تاريخ ولادت و وفات آن ها نامعلوم است.
اختلاف در تاريخ ولادت حضرت صاحب الامر(عليه السلام) از اختلافى كه در تاريخ
ولادت بعضى از ائمه و شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وجود دارد كم تر
است.
قول معتبر سال 255 هـ ، ق است كه فضل بن شاذان نيشابورى ـ كه از محدّثين بزرگ و
هم زمان حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام)مى باشد ـ روايت كرده است و واسطه او
شخصيّتى مثل جناب «محمد بن على بن حمزة بن حسين بن عبيدالله بن عباس بن على بن
ابى طالب» (عليهما السلام)است( [1] ).
و امّا غيبت حضرت صاحب الامر(عليه السلام) :
از همان موقع ولادت به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زيارت ايشان را نداشتند و
پدر بزرگوارشان فقط اصحاب و شيعيان خاص را از سعادت زيارت آن يگانه فرزند عزيز
و «كلمة الله باقيه» بهره مند مى فرمودند، شروع غيبت صغرى كه آغاز دوره امامت
آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) يعنى
سال دويست و شصت هجرى واقع شده است.
مطلبى كه در اين جا لازم به تذكر است اين كه: طرح مسأله غيبت امام در زمان وقوع
آن براى شيعيان و معتقدان به امامت مسأله غير منتظره اى نبوده است، چون پيش از
آن در روايات زيادى به آن اشاره شده بود و مردم مى دانستند كه حضرت صاحب الامر
(عليه السلام)داراى دو غيبت است ـ غيبت كوتاه به نام صغرى و قصرى و غيبت طولانى
به نام غيبت كبرى و طولى ـ .
خبر مفصل آن در كتاب ها و اصول شيعه كه قبل از ولادت حضرت صاحب الزمان (عليه
السلام) تأليف شده بودند به طور كامل ذكر شده بود.
اتفاق نظر شيعه
در امامت حضرت صاحب الامر (عليه السلام)
بعد از رحلت امام حسن عسكرى (عليه السلام)
پرسش بيست و يكم:
بر حسب آن چه نوبختى در كتاب هاى فِرَق الشيعه نوشته است شيعه ها بعد از امام
حسن عسكرى(عليه السلام)به چهارده فِرقِه تقسيم شدند، اين حرف تا چه حد صحيح است
و اين فرقه ها تا چه زمانى بودند؟
پاسخ:
همان طور كه گذشت، نوبختى مى نويسد( [2] ):
شيعه بعد از رحلت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) به چهارده گروه و يا فرقه
تقسيم شد، اما به نظر مى رسد كه در اين نظريه مبالغه شده است، زيرا وى و ساير
مؤلفان كتاب هاى مربوط به فِرَق همه آرايى را كه پيدا شده است ـ اگرچه قائل آن
فقط يك نفر باشد و او هم در آن نظر تا آخر ثابت قدم نمانده باشد ـ جمع آورى
كرده اند و چه بسا از فرقه هايى ياد كرده اند كه به كار بردن تعبير فِرقه و
گروه در مورد آن ها صحيح نيست.
چون تعداد قائلين آن ها اگر داراى افرادى بوده اند معلوم نيست به نظر نمى رسد
از چند نفر تجاوز كرده باشد و يا معلوم نيست كه آن ها در نظر خود تا چه مدت و
چه مقدار ثابت قدم مانده اند، لذا نبايد آن ها از فِرَق محسوب شوند، وگرنه
تعداد فرقه ها به صدها و هزارها خواهد رسيد.
شيخ مفيد و شيخ طوسى (قدس سرهما) نير همين گونه نظر داده اند.
شيخ مفيد در جلد دوم «الفصول المختاره» اين فرقه ها را به نقل از نوبختى نام
مى برد و مى فرمايد: هيچ يك از اين فرقه ها به جز شيعه در زمان ما ـ سال 372 هـ
ق ـ وجود خارجى ندارند.
بنابر اين معلوم مى شود كه اصلا اين فرقه ها از موجوديتى آن چنانى كه قابل
اشاره باشند برخوردار نبوده اند.
البته اگر رأيى به آن ها نسبت مى دهند، هرچند اظهار كننده مشخصى نداشته باشد
بايد مورد بررسى قرار گيرد، چنانكه شيخ مفيد و شيخ طوسى اين بررسى ها را انجام
داده اند و بطلان ديدگاه هاى همه اين فرقه ها غير از اماميه اثنى عشريه را ثابت
نموده اند.
و خلاصه كلام اين كه كتاب هاى ملل و نحل در شمارش گروه ها و فرقه ها گرفتار
مسامحه و مبالغه شده اند.
لذا به مطالب اين قبيل از كتاب ها ـ جز در مورد فِرَقى كه هم اكنون موجودند و
يا تاريخ و مصادر معتبر موجوديت آن ها را به عنوان يك گروه تأييد مى كند ـ
نمى توان اعتنا كرد.
* * *
القاب امام دوازدهم
پرسش بيست و دوم:
آيا زياد بودن لقب هاى امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ به خاطر زيادى ويژگى هاى ذاتى
و روحى و جسمى او است و يا اين امر ناشى از بزرگى كارهاى اصلاحى او مى باشد؟
پاسخ:
از روايات استفاده مى شود كه نام هاى مبارك امام دوازدهم (عليه السلام)عبارتند
از: قائم، مهدى، غايب و حجت. به علاوه احاديث مختلف از آن حضرت با عناوينى چون:
حجة الله، خليفة الله و القائم هم ياد شده است و علت زياد بودن لقب هاى آن حضرت
همان دو جهتى است كه به آن اشاره شده است، البته در ميان اين القاب بعضى
مشهورترند.
ممكن است اوضاع و احوال در يك زمان موجب توجه بيشتر مردم به يكى از اين لقب ها
و يا صفات بشود و يا جنبه خاصى از مسأله بيشتر مطرح گردد، در نتيجه سخن رانان و
نويسندگان و يا شاعران آن لقب يا جنبه خاص را بيشتر مورد توجه قرار دهند، نظير
اسماء الحسنى خداوند متعال كه شرايط و احوال شخصى يا عمومى مردم موجب مى شود كه
به يكى از آن اسم ها مثلا اسم «الشّافى» يا «السّلام» يا «الحافظ» يا «الرّازق»
بيشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، اما اين بدان معنى نيست كه
سائر اسماء الحسنى وجه تسميه ندارند.
بنابر اين هر يك از اسم ها و القاب امام زمان (عليه السلام) به يكى از اوصاف يا
اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آن ها در رواياتى كه اصل مسأله امام
دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده اند ياد شده است، يعنى آن حضرت حتى سال ها قبل از
آن كه خود و پدرشان متولد شده باشند با اين نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.
و در اين جهت كه امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم
است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شيعه موافقت دارند و از همين رو افرادى مثل ابو
داود ـ مؤلف كتاب سنن ـ اخبار امامان دوازده گانه را در كتاب «المهدى» روايت
كرده است كه در القاب آن حضرت، به موعود انبيا بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره
مى شود.
لقب القائم
پرسش بيست و سوم:
چنانكه همه مى دانند يكى از القاب حضرت مهدى(عليه السلام)«قائم» است در وجه
ملقب شدن آن حضرت به اين لقب روايتى نقل شده است كه قابل تأمل است، زيرا ظاهر
آن دلالت دارد كه اين نام گذارى به اين جهت بوده است كه آن حضرت بعد از وفات
ظهور خواهد كرد در حالى كه حدود بيش از هزار روايت راجع به آن حضرت و غيبت و
حيات و طول عمر ايشان در دست است كه با توجه به آن ها اين خبر قابل اعتماد نيست
ولى درباره سند و متن و مضمون آن اگر توضيحاتى داده شود سودمند است؟
پاسخ:
شيخ بزرگوار طوسى(رحمه الله) حديث غير معتبرى( [3] ) را نقل مى كند كه ظاهرش
دلالت بر اين دارد كه قائم به اين سبب قائم ناميده شده كه بعد از وفات قيام
خواهد كرد. شيخ درباره اين حديث توضيحاتى داده است ولى ما پيش از آن كه وارد
بحث در اين باره بشويم لازم مى دانيم كه به صورت مختصر، مبانى امامت را در تشيع
كه آيات قرآن مجيد و احاديث و دلايل عقلى آن را اثبات مى نمايد متذكّر شويم،
اين مبانى عبارتند از:
1 ـ امامت، عهدى است الهى كه از سوى خدا افرادى ـ كه شايستگى عهده دار شدن
آن را داشته باشند ـ براى احراز اين مقام معين و منصوب مى شوند و اين نصب و
گزينش الهى بهوسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مردم اعلام مى شود.
2 ـ مهم ترين شرايط امام عصمت و اعلميت او از همگان است كه همه به علم و هدايت
و ارشاد او محتاج باشند ولى او از همه بى نياز است همان طور كه از «خليل بن
احمد» نقل است كه درباره امامت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) گفت: «احتياج
الكلّ اليه و استغناؤه عن الكلّ دليل على انّه امام الكلّ»( [4] ).
3 ـ زمين هرگز بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند و هركس امام زمان خود را
نشناسد و بميرد، به مردن جاهليت مرده است.
4 ـ امامان برحسب نص روايات متواتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده
نفرند.
5 ـ آن ها دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) و برحسب دلالت
احاديث متواتر ثقلين، در رديف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.
6 ـ امامان به غير از نبوت كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ختم شده است
همه مناصب دينى و حكومتى را، دارا هستند و همان طور كه حضرت على(عليه السلام)در
نهج البلاغه فرموده آن ها «قوّام الله»( [5] ) بر خلق مى باشند. و يا بنابر
روايت ديگر، آن ها كشتى نجات امت اند.
«لا يدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار الاّ من انكرهم و هم
سفن النجاة و امان الامّة من الضلال و الاختلاف»( [6] ).
]«به بهشت داخل نمى شود مگر كسى كه آن ها را بشناسد و آن ها او را بشناسند; و
به آتش داخل نمى شود مگر كسى كه آن ها را انكار نمايد; و به آن ها كشتى هاى
نجات و پناه امت از گمراهى ها و اختلاف هستند».[
7 ـ اسم و اوصاف و ترتيب امامت ائمه (عليهم السلام) از سوى پيامبر(صلى الله
عليه وآله وسلم)مشخص شده است و علاوه بر آن هر امامى امام بعدى را مشخص ساخته
است.
اين ها از جمله مبانى مهم اعتقاد به اصل امامت است و براى هر مسلمان معتقد به
عالمِ غيب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله وسلم)،
ميزان حقّانيت اين مبانى، يا با برهان عقلى، يا با آيه قرآنى، يا به وسيله حديث
قطعى و متواتر است. و اغلب اين مبانى از هر سه طريق قابل اثبات است.
بر اين كه امامت يك عهد الهى است و خداوند آن را معين مى كند هم به دليل عقلى و
هم قرآنى و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّى در «الفين» هزار
دليل بر اين مسأله اقامه كرده است و اساساً اين مسأله ريشه در توحيد دارد و چون
اصل توحيد شامل توحيد در حاكميّت و ولايت بر خلق هم مى شود:
«له الحكم و له الامر و هو السلطان و هو الحاكم و هو الولى و هو العالم بمصالح
عباده لا امر و لا نهى لأحد دونه».
]«فرمان و دستور از او است، او پادشاه و فرمانروا و ولى امر است، او آگاه به
نيازهاى شايسته بندگانش مى باشد و براى كسى جز او امر و نهى نيست».[
در مسأله لزوم عصمت و اعلميّت امام نيز دلايل عقلى و قرآنى و روايى زيادى هست
از جمله آنهاست اين آيه:
(اَفَمن يَهدى اِلَى الحَقّ اَحَقّ اَن يُتّبَع اَمّن لا يَهدّى اِلاّ اَن
يُهدى...)( [7] ).
]«آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود
هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند».[
مرحوم علامه بر مسأله لزوم عصمت نيز، هزار دليل اقامه كرده است.
بر اين اصل كه زمين بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند علاوه بر آياتى مثل:
(وَ لِكُلّ قَوم هاد)( [8] ).
]«و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».[
(وَ لَقَد وَصّلنا لَهُم القَولَ)( [9] ).
]«ما آيات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم».[
(يَوم نَدعُو كُلّ اُناس بِاِمامِهِم)( [10] ).
]«ـ به ياد آوريد ـ روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم!».[
اخبار متواترى دلالت دارد كه از جمله آن ها است همان خبر معروف «كميل بن زياد»
از اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه در نهج البلاغه و ساير كتاب هاى شيعه زيديه و
اماميه و حتى كتاب هاى معتبر اهل سنت مثل «تذكرة الحفّاظ» ذكر شده است از
اين جا معلوم مى شود ـ كه همه بر اين مطلب اتفاق دارند كه زمين هرگز از حجّت
خالى نخواهد ماند ـ البته فرق نمى كند حجت ظاهر و آشكار و يا غايب و مستور
باشد.
و در «صواعق» و ديگر كتاب هاى اهل سنّت از حضرت امام زين العابدين(عليه السلام)
كلامى نقل كرده اند كه در آن به مسأله خالى نبودن زمين از امامى از اهل بيت
(عليهم السلام) تصريح شده است.
بر اين اصول حتى در دعاهاى ائمه اهل بيت (عليهم السلام) هم تصريح شده است. در
اين باره تنها به قسمتى از دعاى روز عرفه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)
اكتفا مى كنيم، حضرت در آن جا مى فرمايند:
«اللّهم انّك ايّدت دينك فى كلّ اوان بامام اقمته علماً لعبادك، و مناراً فى
بلادك، بعد ان وصلت حبله بحبلك، و جعلته الذريعة الى رضوانك، و افترضت طاعته، و
حذّرت معصيته، و امرت بامتثال اوامره، و الانتهاء عند نهيه، و الاّ يتقدّمه
متقدم، و لا يتاخّر عنه متاخّر، فهو عصمة اللاّئذين، و كهف المؤمنين و عروة
المتمسكين و بهاء العالمين»( [11] ).
]«بار خدايا! تو دين خود را در هر زمان و روزگارى به وسيله امام و پيشوايى كه
او را براى ـ گمراهان ـ بندگانت علامت ـ راهنما ـ و در شهرهايت نشانه ـ راه حق
ـ برپا داشته اى، تأييد و كمك كرده اى پس از آن كه پيمان ـ دوستى ـ آن امام را
به پيمان ـ به دوستى ـ خود پيوسته، و او را سبب خوشنودى خويش گردانيده اى، و
طاعت و فرمانبرى از او را واجب نموده، و از فرمان نبردن از او ترسانيده اى، و
به فرمان برى فرمان هايش، و باز ايستادن از نهى و بازداشتن او، و به اين كه كسى
از او پيشى نگيرد و از او واپس نماند فرمان داده اى، پس او است نگه دار
پناهندگان و پناه اهل ايمان و دستاويز چنگ زدگان، و جمال و نيكويى جهانيان».[
هر كس در اين بخش از دعا دقّت كند هم ديدگاه شيعه اماميّه را درباره اصل امامت
مى شناسد و هم مى فهمد كه اين منزلت و شؤون از اول براى ائمه (عليهم السلام)
ثابت بوده و كسى چيزى برآن اضافه ننموده است.
اما اين مسأله كه «هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن
جاهليّت مرده است» اين هم يك اصلى است كه احاديث معتبرى به آن تصريح دارند،
احاديث متواتر ثقلين و سفينه و امان، همه به اين مطلب دلالت دارند.
و بر اين مطلب ـ كه امامان دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبرند و يازده نفر
آن ها از نسل على و فاطمه(عليهما السلام) مى باشند كه اول آن ها
اميرالمؤمنين(عليه السلام) است و پس از او امام حسن مجتبى(عليه السلام) و پس از
او سيّدالشّهدا امام حسين(عليه السلام) و بعد از او نه نفر از فرزندان او كه
نهم از آن ها كه دوازدهمين امام است حضرت مهدى(عليه السلام)است ـ در احاديث
متواترى تصريح شده است.
بنابر اين چون اين اصول با ادله محكمى ثابت شده اند لذا بزرگانى چون شيخ طوسى،
شيخ مفيد، ابن بابويه، علاّمه مجلسى (قدس سرهم) در مقابل هر كسى كه پيش از اين
بزرگان يا بعد از آن ها در اين باره سخنى بر خلاف گفته يا حديث نادر و غير
مقبولى را مورد توجه قرار داده است به اين اصول تمسك جسته، حرف وى را ردّ
كرده اند، چون سند دليل هاى اين اصول به حدى معتبر است كه حتى مى توان ادعا كرد
كه بعد از اصل توحيد و نبوت هيچ اصلى به اين اندازه قابل اعتماد نيست.
با اين همه، هيچ عالم شيعى معتقد نشده است كه قيام قائم بعد از مرگ وى تحقق
خواهد يافت. و هر كس هم در اين زمينه به احتمالات بى اساس معترض شده است با
توجه به مطالب گفته شده چون آن ها كاملا بر خلاف واقعيت هاى علمى هستند، لذا
نبايد به آن ها اعتنا شود چون ارزش علمى ندارند.
بعد از اين مقدمه و بيان اين نكته حيات حضرت و غيبت طولانى ايشان بر اساس اين
اصول، ثابت شده است، ديگر جايى براى اين روايت كه مى گويد قائم (عليه السلام)
بعد از رحلت قيام خواهد كرد نمى ماند، زيرا اين حرف موجب انقطاع رشته امامت و
خالى ماندن زمين از وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسيارى كه دلالت بر عمر و غيبت
طولانى آن حضرت دارد، خواهد شد.
گذشته از همه اين ايرادها خبر مذكور از نظر سند غير معتبر است و كسى از علما و
فقها حتى در يك مسئله فرعى به مانند اين خبر استناد ننموده است. زيرا يكى از
روايت كنندگان آن «موسى بن سعدان حناط» است كه علماى علم رجال او را تضعيف
كرده، خبرش را بى اعتبار مى دانند. او اين خبر را از عبدالله بن قاسم روايت
كرده است كه او را «البطل الكذّاب» ـ پهلوان بسيار دروغ گو ـ لقب داده اند. او
هم از ابو سعيد خراسانى روايت كرده است كه اگر وجود او را مجهول نشماريم برحسب
مصادر رجالى، حال او ـ كه راست گو يا دروغ گو است ـ روشن نيست.
حال ملاحظه كنيد در برابر آن مبانى محكم و صدها حديث معتبر چگونه مى توان به
اين خبر ـ كه راوى اش قهرمان دروغ پردازى است ـ اعتماد كرد و بر طبق آن نظر
داد.
امّا وجه به كار بردن لقب قائم براى امام عصر (عليه السلام) :
قائم يعنى قيام كننده. زيرا حضرت در برابر اوضاع سياسى و انحرافات دينى و
اجتماعى قيام خواهد كرد و عالم را بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده از عدل و
داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب مسأله قيام به شمشير و مبارزه مسلحانه
نيز استفاده مى شود.
با اين حال چون قيام مراتب ضعيف و قوى دارد، از اخبار استفاده مى شود كه همه
امامان قائم به امر بوده اند و بر همه آن ها به مناسبت مواضعى كه داشته اند به
كار بردن اين لقب صحيح و به جا است ولى چون قيام حضرت مهدى(عليه السلام) يك
قيام جهانى است كه همه اوضاع و احوال اجتماعى و فردى و سياسى و اقتصادى بشر را
فرا مى گيرد و وعده هاى خدا به انبيا و وعده هاى انبيا به مردم را تحقق مى بخشد
اين لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به كار مى رود و لذا هر كجا «قائم» بگويند
و قرينه اى بر اراده شخص ديگر از امامان نباشد، از آن، حضرت مهدى(عليه
السلام)فهميده مى شود.
در حديثى كه شيخ صدوق (رحمه الله) در كتاب كمال الدّين از حضرت امام محمّد
تقى(عليه السلام)ـ امام نهم ـ روايت كرده است آمده است كه:
«انّ الامام بعدى ابنى على... ; امام بعد از من پسرم على ـ حضرت على النقى(عليه
السلام) ـ است كه امر او امر من، سخن او سخن من و پيروى از او پيروى از من است
و امامت بعد از او در پسرش حسن ـ امام حسن عسكرى(عليه السلام) ـ قرار داده شده
است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش
مى باشد.
راوى مى گويد: بعد حضرت ساكت شدند.
من عرض كردم: اى فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن(عليه السلام)كيست؟
حضرت نخست تا حد زيادى گريه كردند و سپس فرمودند: پس از حسن پسر او «القائم
بالحق المنتظر» است.
گفتم: اى پسر پيامبر، براى چه آن حضرت «قائم» ناميده شده است؟
حضرت فرمودند: براى اين كه او بعد از آن كه نام و يادش به فراموشى سپرده شود و
بيشتر معتقدين به امامت وى از عقيده خود برگردند قيام خواهد كرد.
گفتم: براى چه منتظَر ناميده شده است؟
فرمود: چون براى او غيبتى است كه مدّت آن بسيار طولانى است، به گونه اى كه خروج
و ظهور او را مؤمنان واقعى انتظار مى كشند، ولى اهل شك و ريب انكار مى نمايند و
نفى كنندگان به او استهزاء مى كنند و كسانى كه وقت براى آن معيّن مى كنند
فراوان مى گردند و عجله كنندگان در آن غيبت، هلاك مى شوند ولى مسلمين ـ اهل
تسليم ـ نجات مى يابند»( [12] ).
علاّمه مجلسى(رحمه الله) فرموده اند: مقصود از مردن، كه در آن روايت ضعيف آمده
بود اين است كه آن حضرت پس از به فراموشى سپرده شدن نام و يادش قيام خواهد كرد.
و شيخ مفيد در ارشاد روايتى را از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه در آن
مى فرمايد: «سمّى القائم لقيامه بالحق( [13] ); قائم ناميده شده است به خاطر
اين كه قيام به حق خواهد نمود».
و از بعضى اخبار وجه ديگرى كه استفاده مى شود اين است كه آن حضرت به اين لقب از
جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از اين عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز
مى خواندند.
درباره نام گذارى آن حضرت به لقب «المهدى» نيز وجوه مناسبى ذكر شده است و البته
چنان نيست كه «القائم» عنوان اصلى و «المهدى» عنوان فرعى باشد. هر دو لقب است و
نام گذارى با هر كدام از آن ها علتى جداگانه دارد. بلكه مى توان گفت چون مفهوم
مهدى «من هداه الله» است يعنى كسى كه خدا او را هدايت كرده است، به حسب رتبه
بايد كسى قائم باشد كه خدا او را هدايت كرده باشد.
يعنى قائم بايد «من هداه الله» باشد امّا لازم نيست كه هميشه «من هداه الله»
قائم باشد. اما اعمال و اصلاحات و حركت و قيام و نهضتى كه از مهدى (عليه
السلام) صادر مى شود مثل تشكيل حكومت جهانى متوقف بر قيام و فعليّت يافتن لقب
قائم است.
اين القاب به اصلى و فرعى تقسيم نمى شوند و همه از زبان مبارك پيامبر (صلى الله
عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) شنيده شده اند و قديم و جديد هم
ندارند. و هر يك مفهوم خاص خودرا دارد و هر كدام با توجه به جنبه خاصى به كار
رفته اند، در عبارات گاهى همه اين القاب با هم ذكر مى شوند و گاهى يكى و زمانى
هم يك لقب بر لقب ديگر مقدم ذكر مى شود.
در هر حال اطلاق اين القاب بر اساس اوصاف ذاتى و فعلى است كه آن حضرت داراى همه
آن ها است.
دو نوع غيبت
پرسش بيست و چهارم:
بر حسب مضمون روايات موجود غيبتِ حضرت صاحب الامر(عليه السلام) به دو صورت واقع
شده است در غيبت اوّلى ارتباط با آن حضرت به وسيله نوّاب و وكلا ايشان ممكن
بوده است ولى با تمام شدن اين دوره و شروع غيبت دوم كه غيبت تامّه است دوره
مأموريت وكلا و نوّاب خاص هم پايان يافته است.
سؤال اين است كه، آيا تعبير از اين دو غيبت به صغرى و كبرى از اوّل رايج بوده
است يا اين كار در عصرهاى بعدى مثل عصر صفويه رواج پيدا كرده است؟
پاسخ:
بحث در مثل اين مطالب نبايد بحث لفظى باشد خواه كسى غيبت نخستين را كه كوتاه تر
و كم تر بوده غيبت صغرى و كوچك تر يا غيبت قصرى و كوتاه تر بخواند يا غيبت دوم
را كه مدتش طولانى است غيبت كبرى و بزرگ تر يا غيبت طولى و درازتر بگويد يا با
هر لفظ ديگر از اين دو غيبت ياد كند اين كار واقع و حقيقت امر را تغيير نمى دهد
در هر حال اين دو غيبت واقع شده است.
مسئله اين است كه اصل دو شكل بودن غيبت حتى قبل از وقوع آن در اصول و كتاب هاى
حديث مورد تصريح بوده است و نعمانى و ديگران كه قبل از پايان غيبت صغرى
مى زيسته اند آن را نقل نموده اند و اين امر دليل بر مطرح بودن دو شكل از غيبت
است. به علاوه با وجود چندين روايت معتبر در اين زمينه هيچ كس نمى تواند ادعا
كند كه تعبير غيبت صغرى و كبرى ساخته صفويان يا غير ايشان مى باشد.
در دوره غيبت صغرى اگر چه موقعيت شيعه حساس بوده است با اين حال هيچ كس
نمى تواند ادعا كند كه اين همه احاديث كه از ائمه (عليهم السلام) در كتاب هاى
چون غيبت فضل بن شاذان يا نعمانى و كمال الدين صدوق; روايت شده است. همه مجعول
و بعد از وقوع غيبت ساخته شده اند.
اين كه مى بينيم شيعيان شهرها و نقاط مختلف مراجعه به نوّاب مى نمودند، اين ها
بدون دليل اين كار را نمى كردند، حتماً علايم و دلايلى در دست بوده است كه نشان
مى داده كه اين ها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است كه افرادى مانند على
بن بابويه با آن مقام علمى و عظمت فكرى از طريق نوّاب در پى ارتباط با
امام(عليه السلام)برآيد بى آن كه ارتباط آن ها برايش مثل روز روشن شده باشد;
اين واقعه خود نشان مى دهد كه آن ها دليل روشنى بر حقانيت نواب در دست
داشته اند.
و مسأله ديگر اين است كه اگر چه ابو جعفر عمروى ـ عثمان بن سعيد ـ و ساير نوّاب
وسيله اتحاد شيعه بودند و وكالت آن ها از امام در همه محافل و مناطق شيعه نشين
به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول كامل همه بوده است، ولى اين اتحاد، به خاطر
اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، اين مسأله موجب نفوذ معنوى سفرا شده
بود نه اين كه آن ها بدون در نظر گرفتن مسأله امامت سبب اتحاد شيعه شده باشند.
اتحاد و اتفاق شيعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم سبب اتحاد آن ها در پيروى
از نواب امام(عليه السلام) بوده است.
چنانكه امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوى علما و فقها به عنوان
نايب عام آن حضرت در دل هاى مؤمنان مى باشد.
در غيبت صغرى تعيين نوّاب بطور مستقيم توسط شخص امام(عليه السلام)بوده است و
اين كه مى بينيم بزرگانى در مقابل نواب سر تسليم فرود مى آورند دليل آن اين است
كه اين انتخاب توسط شخص امام (عليه السلام) بر اساس شايستگى نوّاب بوده است و
اصل تسليم همه طبقات و شخصيت هاى علمى و سياسى دليل بر اين است كه رهبرى اصلى
در دوره غيبت صغرى با شخص امام(عليه السلام)بوده است.
و در اثر وجود شواهد و دلايل قانع كننده بوده است كه رجال علمى شيعه و
شخصيت هايى نظير «ابو سهل نوبختى» و «ابن متيل» و «حسن بن جنانصيبى» و ديگر
بزرگان شيعه به حقانيت نوّاب معتقد بوده اند.
چنانكه بعد از درگذشت نايب چهارم ـ على بن محمد السمرى ـ نيز اين مسئله كه دوره
غيبت و نيابت خاص نوّاب به پايان رسيده است مورد پذيرش همه قرار گرفت و اگر كسى
ادعا نيابت مى كرد بر اساس همين اصل او را تكذيب مى كردند و ضمناً مى توان گفت
كه يكى از حكمت هاى مهم غيبت كوتاه، آشنا كردن شيعه با مسأله غيبت و زمينه سازى
براى عصر غيبت طولانى بوده است، تا شيعه بتواند در دوره اى طولانى بدون حضور
ظاهرى امام (عليه السلام) به حيات خود ادامه دهد و اين امتحان بزرگ الهى را با
موفقيت پشت سر گذارد.
* * *
تولد معجز آساى امام زمان (عليه السلام)
پرسش بيست و پنجم:
درباره ولادت امام(عليه السلام) معجزات و خوارق عاداتى نقل مى نمايند كه اعتبار
اين معجزات در چه حدّ و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضى تاريخ نويسان آن ها
را نقل نكرده اند؟
پاسخ:
1 ـ اصل ولادت حضرت مهدى(عليه السلام) امام دوازدهم ـ فرزند امام حسن
عسكرى(عليه السلام) ـ را تاريخ نگاران مثل ساير وقايع تاريخى ثبت و ضبط
كرده اند.
2 ـ درباره برخى معجزات كه در ولادت آن حضرت يا سائر رجال از انبيا و اوصيا
واقع شده است اگر منابع تاريخى متداول چيزى به دست نمى دهد. اين نقص منابع
مذكور محسوب مى شود چرا كه همين تاريخ نويسان در بسيارى از موارد به بعضى جوانب
تاريخى اشاره كرده اند كه به لحاظ اهميت چندان مهم نبوده اند، اين كم توجّهى
تاريخ نگار به بعضى جوانب يك مسأله گاهى ناشى از يك تعصب عقيدتى است، اما اين
كار به هر دليلى كه باشد به نقل قول هاى ديگران كه با استناد به مصادر و مأخذ
معتبر، انجام گرفته است ضرر نمى رساند.
تاريخ پيامبران آكنده از معجزه است و ولادت و نشو و نماهاى اغلب انبيا غير عادى
بوده است. به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهيم(عليه السلام)، تولّد
اسحاق و موسى و يحيى و عيسى و سخن گفتنش در گهواره همه از جمله حوادث غير عادى
است.
كه اين ها همه يك سلسله حوادث تاريخى اند، هر چند فلان مورخ آن ها را نقل نكرده
باشد ـ از همين قبيل است تفاصيل ولادت امام عصر(عليه السلام) كه از وقايع مسلّم
تاريخى است، كه ترك نقل آن از سوى تاريخ نگارانى كه يا مغرض بوده اند يا قصدشان
اختصار و يا امور ديگر بوده است، به اصل مسأله صدمه نمى زند.
آن چه از سوى شيعه به امامان معصوم: نسبت داده مى شود شبيه مطالبى است كه در
مورد حضرت ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و موسى و عيسى و يحيى و... گفته شده است
كه البته همه داراى سند معتبرى هم هستند.
وقايع مربوط به ولادت امام دوازدهم از بيشتر وقايعى كه در تاريخ به چشم مى خورد
از نظر سند و مأخذ معتبرتر است.
پىنوشتها:
[1] ـ ر . ك: منتخب الاثر، فصل سوم، باب اول، ص 320 ـ 347.
[2] ـ فِرق الشيعه، ابى محمد الحسن بن موسى النوبختى، ص 96.
[3] ـ غيبت طوسى، ص 282.
[4] ـ معجم رجال الحديث ج 7، ص 76 و تنقيح المقال ج 1، ص 403.
[5] ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 152، قسمت 7.
[6] ـ بحارالانوار، ج 6، ص 233.
[7] ـ سوره يونس (10)، آيه 35.
[8] ـ سوره رعد (13)، آيه 7.
[9] ـ سوره قصص (28)، آيه 51 .
[10] ـ سوره اسراء (17)، آيه 71.
[11] ـ صحيفه سجّاديه، فرازى از دعاى 47.
[12] ـ كمال الدين، ج 2 ص 378، ب 36، ح 3. در كتاب معانى الاخبار نيز حديثى
مشابه اين وجود دارد.
[13] ـ ارشاد شيخ مفيد، ص 364، فصل فى سيرته (عليه السلام) .