امامت
سرّ گزينش امامان (عليهم السلام)
پرسش نهم:
سرّ گزينش امامان(عليهم السلام) به مقام امامت و ولايت چيست؟ آيا عقل بشر قادر
است كه به آن پى ببرد؟
پاسخ:
اين سؤال تنها به انتخاب ائمه(عليهم السلام) اختصاص ندارد بلكه اين پرسش در
مورد برگزيده شدن تمام انبيا و حتى ملائكه اى چون جبرييل، امين وحى و در مورد
برترى بعضى از پيامبران بر بعض ديگر و بعضى اقوام و افراد و به اقوام و افراد
ديگر، و همين طور برترى نوع انسان بر بسيارى از انواع مخلوقات ديگر هم قابل طرح
است.
حقيقت اين است كه گزينش يكى از كارهاى خدا است كه آيات متعدد بر آن دلالت دارد،
و از جمله آن ها است:
1 ـ آيه: (اِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ
عِمْرانَ عَلَى العالَمينَ)( [1] ).
]«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».[
2 ـ آيه: (قُلِ الْحَمدُللهِِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الّذينَ اصْطَفى)( [2]
).
]«بگو! حمد مخصوص خدا است و سلام بر بندگان برگزيده اش».[
3 ـ آيه: (يا مَريَمُ اِنَّ اللهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى
نِساءِ الْعالَمين)( [3] ).
]«اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده
است».[
4 ـ آيه: (اِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيكُم)( [4] ).
]«خدا او را بر شما برگزيده».[
5 ـ آيه: (اِنّى اصْطَفَيتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتى)( [5] ).
]«اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش و با سخن گفتنم بر مردم برترى دادم».[
6 ـ آيه: (ثُمَّ اَورَثنَا الكِتابَ الّذينَ اصْطَفَينا مِن عِبادِنا)( [6] ).
]«سپس اين كتاب ـ آسمانى ـ را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث
داديم».[
كه حتى منصور خليفه عباسى هم مى گفت: امام جعفر صادق(عليه السلام) از مصاديق
(الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا)( [7] ) ]«گروهى از بندگان برگزيده»[ هستند.
7 ـ آيه: (وَ لَقَدِ اصْطَفَيناهُ فِى الدُّنْيا)( [8] ).
]«ما او را در اين جهان برگزيديم».[
8 ـ آيه: (اَللهُ يَصْطفى مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلا وَ مِنَ النّاس)( [9] ).
]«خداوند از فرشتگان رسولانى برمى گزيند و همچنين از مردم».[
9 ـ آيه: (وَ اِنَّهُم عِندَنا لَمِنَ المُصْطَفَيْنَ الاَْخيار)( [10] ).
]«و آن ها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند».[
10 ـ آيه: (وَ مِمَّن هَدَينا وَاجْتَبَينا)( [11] ).
]«و از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم».[
11 ـ آيه: (وَاجْتَبَيناهُم وَ هَدَيناهُم)( [12] ).
]« ـ افرادى را برترى داديم ـ برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم».[
12 ـ آيه: (وَ لكِنَّ اللهَ يَجتَبى مِن رُّسُلِهِ مَن يَشاءُ)( [13] ).
]«ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند ـ و قسمتى از
اسرارِ نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى گذارد ـ ».[
13 ـ آيه: (اَللهُ يَجتَبى اِلَيهِ مَن يَشاءُ)( [14] ).
[«خداوند هر كس را كه بخواهد برمى گزيند».]
14 ـ آيه: (وَ كَذلِكَ يَجتَبيكَ رَبُّكَ)( [15] ).
]«و اين گونه پروردگارت تو را برمى گزيند».[
و آيات بسيار ديگر، كه همه به اين دلالت دارند كه گزينش از كارهاى حكيمانه و
بلكه از سنّت هاى الهيه است.
از جناب زيد شهيد فرزند امام زين العابدين(عليه السلام) رساله اى بنام «الصفوة»
باقى مانده است كه در همان قرن اول هجرى مسئله گزينش اهل بيت عترت را بررسى
كرده است.
در عالم تكوين هم اعطاء مناصب مطرح است و لزوم آن كاملا قابل درك براى عقل است.
همان طور كه نمى شود انواع منحصر در نوع انسان باشد، يا همه اعضا نمى شود چشم
يا سر يا مغز باشند، و يا همه ميوه ها و درختان و گياهان و نباتات با ساق و بى
ساق ـ نجم و شجر ـ نمى شود كه توت يا كدو باشد، و يا همه درخت نمى شود شاخ و
برگ يا ريشه باشد; همه افراد هم نمى شود در خصلت ها و صفات و شكل و شمايل فرد
كامل باشند، يعنى همه محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)يا على (عليه السلام) يا
ابراهيم خليل (عليه السلام) و موسى كليم(عليهما السلام) باشند.
مسئله امامت و مأموميت و مبعوث و مبعوث اليه هم به اين ترتيب است، كه يا به
واسطه تقديرات الهى و اسباب تكوينى است و يا به تعيين و تشريع و انتخاب مستقيم
الهى انجام مى گيرد، در هر حال همه از آياتى است كه پر از اسرار و حكمت هايى
است كه تنها خدا خود به آن ها عالم است.
در اين مسائل كسى يا چيزى حق ندارد كه بگويد، چرا من كس ديگر يا چيز ديگرى
نشدم؟ يا مثلا چرا همه ملائكه جبرييل امين، و همه انسان ها محمد مصطفى(صلى الله
عليه وآله وسلم) نشدند؟ و يا چرا همه كوه ها و سنگ هاى عالم طلا نشدند؟ چون اگر
چنان چيزى اتفاق مى افتاد كمال عالَم دچار نقص مى شد و نظم و هماهنگى موجود در
بين اجزاء آن از بين مى رفت.
اين در حالى است كه قرآن كريم خود از نظم و هماهنگى دقيق موجود در بين اجزاء
عالم اين گونه سخن مى گويد:
(وَ الشَّمْسُ تَجرى لِمُسْتَقَرٍّ لَّها ذلِكَ تَقديرُ الْعَزيزِ العَليمِ *
وَ القَمَرَ قَدَّرناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالعُرْجُونِ القَديمِ * لاَ
الشَّمسُ يَنبَغى لَها اَن تُدرِكَ القَمَرَ وَ لاَ اللَّيلُ سابِقُ النَّهارِ
وَ كُلٌّ فى فَلَك يَّسْبَحُونَ)( [16] ).
]«و خورشيد ـ نيز براى آن ها آيتى است ـ كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت
است، اين تقدير خداوند قادر و دانا است و براى ماه منزل گاه هايى قرار داديم ـ
و هنگامى كه اين منازل را طى كرد ـ سرانجام به صورت «شاخه كهنه قوسى شكل و زرد
رنگ خرما» درمى آيد نه خورشيد را سزا است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى
مى گيرد، و هر كدام در مسير خود شناورند».[
همه چيز جهان در جاى خويش است***نكو گر بنگرى نه كم نه بيش است
همه تقدير حق عدل است و حكمت***نيابد فهم ما اسرار خلقت
در عين حال عالم انسان عالم اختيار و انتخاب است، اسرار اين مسائل يعنى تقديرها
و گزينش ها تا حدّ زيادى پيچيده است كه مى توان گفت اگر بشر ميليون ها سال ديگر
هم كاوش و تحقيق كند باز هم اسرار ناشناخته بسيارى در پيش روى خواهد داشت.
خلاصه مباحث گذشته آن كه، عالم خلقت، عالم اسباب و مسببات است و در عين حال
عالم انسان، عالم اختيار و تكليف است.
قضاء و قدر حكيمانه الهى بر همه امور حاكم است. پى بردن به علل انتخاب امام و
پيغمبر و جهات تكوينى و اختيارى آن و مسائل ديگرى از اين قبيل نياز به احاطه
علمى بر تمام اسرار افعال الله و كائنات دارد كه به دقايق آن تنها كسانى پى
مى برند كه مورد عنايت خاص خدا واقع شوند ـ كه همه انبيا و ائمّه(عليهم السلام)
چنين هستند ـ .
گرچه به همه افراد بشر از طرق مختلف پيشنهاد شده است كه به تسخير ماه و آفتاب
و... بپردازند، چون خداوند آن ها را مسخر انسان ساخته است، آن ها مى توانند
تلاش كنند كه به راز امور پى ببرند و از فوايد آن ها بهره مند شوند ولى اگر به
علت يا علل پديده اى نتوانستند پى ببرند بايد آن را تقدير الهى بدانند و از
بركات وجودى آن استفاده كنند.
بنابر اين ما موظفيم از تعاليم و راهنمايى هاى پيغمبران و امامان بهره بگيريم و
نعمت وجود و هدايت آن ها را از اعظم نعمت هاى الهى بدانيم و آن ها را الگوى خود
قرار دهيم و اگر فلسفه گزينش آن حجت هاى به حق الهى را با عقل ناقص خود
نتوانستيم درك كنيم، نبايد به انكار و يا مخالفت آن ها بپردازيم، در غير
اين صورت از جمله كسانى محسوب خواهيم شد كه در زمان خود پيغمبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) جاهلانه يا مغرضانه الهى بودن گزينش عترت را منكر شدند و قرآن كريم
هم در ضمن آيه اى از آن ها چنين ياد مى كند:
(اَمْ يَحْسَدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ فَقَد آتَينا آلَ
اِبراهيمَ الْكتابَ وَ الحِكمَةَ وَ آتَيناهُمْ مُلْكاً عَظيماً)( [17] ).
]«يا اين كه نسبت به مردم ـ پيامبر و خاندانش ـ بر آنچه خدا از فضلش به آنان
بخشيده، حسد مىورزند، ما به آل ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در
اختيار آن ها گذاشتيم».[
بر حسب تفاسير اين آيه در شأن آن ها نازل شده است. ما بايد از طريق تفكر و تعمق
در اوضاع كائنات بفهميم كه هر چيز در جاى خاص خود واقع شده است و علم و حكمت
الهى در همه مخلوقات بزرگ و كوچك پروردگار عالم نمايان است; لذا همان طور كه در
آيه اى از قرآن كريم مى خوانيم
(اَللهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسَالَتَهُ)( [18] ).
]«خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد».[
بنابر اين انتخاب انبيا و اوصيا الهى از جمله امورى است كه همچون ساير كارهاى
خداى عالم از حكمت خاص خود برخوردارند، هرچند بشر با علم و عقل ناقص خود قادر
نباشد كه به اسرار و پيچيدگى هاى آن پى ببرد.
* * *
علم خدا و علم غيب معصومين (عليهم السلام)
پرسش دهم:
درباره علم غيب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمّه طاهرين(عليهم
السلام)توضيح دهيد و در ضمن ـ با توجه به اين اصل كه كسى با خدا در علم و سائر
صفات كماليه جماليه شريك نيست ـ فرق علم خدا با علم امام و علم امام با پيغمبر
را بيان كنيد؟
پاسخ:
هر كس تاريخ و احاديث و كتاب هاى سيره و تراجم را مطالعه كند در اين امر كه
حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين (عليهم السلام)از امور
غيبى بسيارى خبر داده اند و اغلب آن ها با كمى فاصله در خارج واقع شده است شك
نخواهد كرد.
اين اخبار خصوصاً آن چه از شخص رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و
اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيده بسيار زياد است كه هر يك از آن ها جزء معجزات
بزرگ اين خاندان به حساب مى آيند.
حتى به تصديق افرادى چون ابن خلدون در موارد زيادى امام جعفر صادق (عليه
السلام) از امور غيبى خبر مى دادند، البته فرق بين علم غيب خدا و علم آن
بزرگواران اين است كه علم خدا بالذات است ولى علم پيغمبر و امام غير ذاتى است،
يعنى از طرف خداوند به آن ها اعطاء شده است.
خدا در همه صفات كماليه يكتا و بى همتا و بى نياز از غير است ولى پيغمبر و امام
در علم و در همه صفات كماليه ديگرى كه دارند محتاج به خدايند و در يك كلام چه
در ناحيه وجود يا در صفات هرچه دارند همه را از خدا دارند. قائم به او و عالم و
قادر و موجود به او هستند.
و اما فرق پيغمبر و امام در آگاهى از امور غيبى از اين جهت است كه در علم
پيغمبر بشرى ميان او و عالم غيب واسطه نيست در حالى كه ائمه(عليهم السلام) بخشى
از اين علم را از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كسب كرده اند.
در هر صورت آن چه مسلّم است آگاهى آن بزرگواران و اخبار ايشان از امور غيبى است
كه مثل آفتاب در وسط آسمان روشن و ثابت است.
در اين مورد هر كس بخواهد به طور مفصّل از خبرهاى غيبى آگاهى به دست آورد بايد
به كتاب هاى سيره و تواريخ ائمه (عليهم السلام)رجوع كند.
حقير نيز در كتاب هاى «فروغ ولايت»، «شرح دعاى ندبه» و «ولايت تكوينى و تشريعى»
در حدّ فهم خود توضيحاتى و لو مختصر، داده ام.
* * *
جلوه عملكردهاى ائمه (عليهم السلام)
پرسش يازدهم:
سرّ اين كه عملكرد و سيره و روش ائمه (عليهم السلام) در انجام وظايف شان يك سان
نبوده است، چيست؟
پاسخ:
برخلاف آن چه گفته مى شود عملكرد ائمه (عليهم السلام) در برخورد با حوادث
گوناگون، كه تا حدودى شبيه به هم بوده اند زياد متفاوت نبوده است، چون همه
عملكردهاى آن ها در محدوده اصول و برنامه هاى تشيع، كه همان اصول اصيل اسلامى
است قرار داشته است و همه كارها و برنامه هاى آن ها نشان گر حقيقت اسلام و
تعاليم نجات بخش آن بوده است و اگر مى بينيم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) هر كدام در يك بخش مهمّ از عمر شريف شان به
گونه اى و در بخش ديگر به شيوه ديگرى عمل كرده اند، اين ها همه در نتيجه
دستورهاى اسلام و قرآن بوده است.
چون اسلام هم دستورِ
(الاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً)( [19] )
]«مگر اين كه از آن ها بپرهيزيد ـ و به خاطر هدف هاى مهم ترى تقيّه كنيد».[
و (اِلاّ مَن اُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالايمانِ)( [20] )
]«بجز آن ها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان
است».[
دارد و هم دستور العمل:
(جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقينَ وَ اغلُظ عَلَيهِمْ)( [21] )
]«اى پيامبر! با كفار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير!».[
دارد، و هم (خُذِ العَفوَ وَ امُرْ بِالعُرفِ وَ اَعرِضْ عَنِ الجاهِلينَ)(
[22] )
]« ـ به هر حال ـ با آن ها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما،
و از جاهلان روى بگردان ـ و با آنان ستيزه مكن ـ !».[
(وَ لا تَستَوِى الحَسَنَةُ وَ لاَ السّيّئَةُ اِدفَع بِالّتى هِىَ اَحسَنُ)(
[23] )
]«هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن».[
و همچنين مى فرمايد:
(فَمَنِ اعْتَدى عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعْتَدى عَلَيكُمْ)(
[24] )
]«و ـ به طور كلى ـ هر كس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدى كنيد!».[
و هم درباره اجراى مجازات زناكاران دستور مى دهد:
(وَ لا تَأخُذُكُمْ بِهما رَأفَةٌ فى دينِ اللهِ)( [25] ).
]«و نبايد رأفت ـ و محبت كاذب ـ نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع
شود».[
به طور كلى شرائط و اوضاع عصر ائمه (عليهم السلام) براى حفظ اصول اسلام و كيان
تشيع همان گونه از عملكرد را تقاضا مى كرده كه آن ها در عمل داشته اند و البته
شيعه بايد از خط راستين اسلام كه امام آن را از هر كس بهتر مى شناسد و از آن
ذره اى تعدى نمى كند پيروى نمايد.
قلمرو رهبرى امام
پرسش دوازدهم:
قلمرو رهبرى امام هم چنانكه شامل هدايت مردم و بيان احكام و تفسير قرآن و دفع
شبه ها است شامل امور سياسى و حفظ نظام جامعه و اجراى احكام و اقامه عدل و
تأمين امنيت و دفاع از مرزهاى اسلام نيز مى باشد.
ارتباط اين دو بخش را با اصل امامت بيان كنيد و توضيح دهيد كه شيعيان تا چه حدى
اين مسأله را پذيرفتند؟
پاسخ:
همان طور كه اشاره شده است قلمرو رهبرى شامل هر دو بخش است و در حقيقت اين دو
بخش از يكديگر تفكيك ناپذير هستند، منتهى مسئله اى كه مورد توجه و طمع
سياست مداران و زورگويان غاصب بوده رهبرى سياسى و در دست گرفتن زمام جامعه بوده
است.
لذا مخالفت آن ها با ائمه (عليهم السلام) و اصل امامت در اين جهت متمركز شده
است و اگر در بخش هدايت امور دينى هم با آن ها مخالفت مى كردند يعنى از طريق
ساختن مراكز علمى، مكتب ها و مدرسه ها وارد ميدان مى شدند به خاطر آن بوده است
تا مردم كمتر احساس نياز به هدايت ائمه(عليهم السلام) بنمايند و در نتيجه از
آن ها فاصله بگيرند تا تحت تأثير تربيت دينى و معنوى آن ها واقع نشوند.
باز براى همين بود كه از مطرح شدن آن ها در مراكز علمى و اجتماعى مى ترسيدند،
چون مى ديدند ظهور توان علمى و هدايت هاى روشن گرانه آن ها موجب رشد و اقتدار
تفكر شيعى و گرايش بيشتر مردم به اهل بيت(عليهم السلام) مى شود.
اين كه مى بينيم در كتاب هاى كلامى امامت را از قول پيامبر(عليهم السلام) با
عبارت: رياست بر كل امور دين دنياى بشر تعريف كرده اند، به نظر مى رسد در اين
تعريف بيشتر به جنبه ولايت امام نسبت به امور جامعه و جانشينى او از پيامبر در
زمام دارى توجه داشته اند. چون بعد رهبرى و زمامدارى امور دينى و معنوى و عظمت
علمى اهل بيت (عليهم السلام) قابل انكار نبوده است و از آنجا كه ارشاد و هدايت
مردم در امور دينى و معنوى به مسائل سياسى ارتباط پيدا نمى كرد، لذا مورد
مخالفت جاه طلبان نبوده است.
و اگر مى خواستند در اين جهت هم به مخالفت با آن ها بپردازند مردم قبول
نمى كردند، چون مردم از توان علمى آن ها با خبر بودند.
از مفهوم كلمه ولايت بيشتر زمام دارى و مديريت شئون جامعه و حكومت و حفظ نظم
استفاده مى شود.
آياتى مثل:
(اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ
يُقيمُونَ الصَّلوة وَ يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ)( [26] )
]«سرپرست و ولىّ شما تنها خدا است و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند
همان ها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند».[
و آيه (اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنكُم)(
[27] ).
]«اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر ]= اوصياء پيامبر [را».[
و احاديث بسيارى نظير حديث متواتر غدير هم اين برداشت را تأييد مى نمايد.
به جنبه امامت معنوى و رهبرى علمى و دينى هم در درجه اول لفظ امام دلالت دارد،
چنانكه در اين آيه مى فرمايد:
(وَ جَعَلناهُمْ اَئِمَّةً يَهدُونَ بِأَمرِنَا وَ اَوْحَينا اِلَيهِمْ فِعْلَ
الْخَيراتِ)( [28] )
]«و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، ـ مردم را ـ هدايت مى كردند
و انجام كارهاى نيك و... را به آن ها وحى كرديم».[
علاوه بر اين، آيات و روايات بسيار ديگرى مثل احاديث ثقلين و سفينه و امان و
ديگر روايات به اين معنى دلالت دارند. لذا در روايت ثقلين آمده است كه:
«بر اهل البيت پيشى نگيريد و از آن ها جلو نيفتيد».
يعنى پيرو آن ها باشيد و اگر دقت بيشترى در مضمون آيات و روايات مذكور بشود
معلوم مى شود كه آن ها به هر دو بعد رهبرى دلالت دارد، لذا شيعيان هميشه امام
را صاحب هر دو مقام رهبرى سياسى و رهبرى معنوى مى دانستند و ديگران را غاصب
مى شمردند.
اين حقيقت را ـ كه به اعتقاد شيعه رهبرى امام مطلق است ـ زمام داران غاصب هم
مى دانستند و لذا بعضى مواقع هر چند مطمئن بودند كه امام وقت قصد قيام ندارد،
به عنوان مثال: منصور نسبت به شخص امام صادق (عليه السلام) اين عقيده را داشت.
با اين حال احتياط را از دست نمى داد و همواره آن حضرت را تحت مراقبت مأموران
سرى خود قرار مى داد و كم و بيش به او مزاحمت هاى ايجاد مى كرد و سرانجام هم
نتوانست وجود آن حضرت را تحمل كند، چون شيوه اى را كه حضرت در پيش گرفته بودند
براى حكومت خود خطرناك مى ديد، از همين رو آن حضرت را شهيد كرد.
هارون هم همين شيوه را در پيش گرفت، حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) را سال ها
در زندان ها و تحت نظر نگاه داشت. چون مى دانست شيعه هر دو مقام رهبرى معنوى و
دنيوى را از آن امام(عليه السلام) مى داند.
از سوى ديگر نقش و عملكرد امامان كه موجب حفظ تفكر شيعى و احكام اسلام مى شد
بسيار با اهميت بود. مى توان آن را معجزه آن ها دانست و اين كار هم جز با تعليم
خاص الهى ميسر نمى شد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) آن سياست خاص را در پيش
گرفتند، ولى امام حسين (عليه السلام) به آن نهضت عظيم دست زد. همين طور بقيه
ائمه (عليهم السلام) هر يك به گونه اى عمل كردند. اگر چنين نمى كردند در زير آن
ضربات مهلك هيچ راه و روشى كه مخالف آن سياست هاى جبارانه باشد نمى توانست باقى
بماند ولى مى بينيم مذهب تشيع باقى ماند و تا امروز هم در دنيا به عنوان سنبل
اسلام راستين و نويد بخش حكومت عدل جهانى مطرح است.
يك نكته شايان توجه اين كه ائمه (عليهم السلام) همه وعده مى دادند كه رهبرى
معنوى و فكرى و عملى در آينده ـ در عصر ظهور امام مهدى(عليه السلام) ـ با رهبرى
سياسى كه پيش از اين از سوى زمام داران ظالم غصب شده بود، توأم خواهد شد و در
سايه آن، همه اهداف اسلام تحقق خواهد يافت.
* * *
تعداد امامان شيعه
پرسش سيزدهم:
چنانكه مى دانيم فرقه حقّه اماميه اثنى عشريه را از آن جهت اثنى عشريه مى نامند
كه پيروان آن ها معتقدند بعد از پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)جانشينان
آن حضرت دوازده نفرند و در ميان تمام امّت اين ها يگانه گروهى هستند كه اين
عقيده را دارند لذا احاديث ائمّه اثنى عشر كه شيعه و سنّى هر دو آن ها را روايت
كرده اند ـ و صدور آن ها از پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) غير قابل انكار
است ـ در بين مسلمانان فقط بر فرقه شيعه اثنى عشريه صدق مى كند و طبعاً فرقه
حقه منحصر در اين گروه است با اين همه گفته مى شود كه از بعضى احاديث ـ كه از
جمله در كتاب «سليم» وارد شده است ـ ممكن است اين برداشت بشود كه عدد امامان
سيزده نفر است و اين رأى به ابى سهل نوبختى هم نسبت داده شده است اگر چنانكه
گفته شده روايتى با اين مضمون وجود داشته باشد (يا اين كه خود نوبختى اين رأى
را داشته كه البته بعيد به نظر مى رسد) اين چگونه قابل توجيه و تصحيح است؟
پاسخ:
ما درباره حديث يا احاديثى كه دلالت كنند بر اين كه تعداد ائمه(عليهم
السلام)سيزده نفرند در رساله «جلاء البصر لمن يتولى الائمة الاثنى عشر» توضيح
كافى داده ايم. و در آن جاروشن كرده ايم كه حديثى به اين معنى وجود خارجى ندارد
علاوه بر آن اگر چنين حديثى باشد هم چون خبر واحد است و به خبر واحد در اصول
دين و عقايد و امورى كه تحصيل يقين در آن ها شرط است اعتماد نمى شود.
در چنين موردى تنها به دليل عقلى محكم يا به حديث متواتر و قطعى الصدور از
معصوم مى شود اعتماد كرد.
از طرف ديگر احاديث متواتر و بالاتر از تواتر دلالت دارند كه عدد ائمه دوازده
نفر است. در چنين موردى اگر يك خبر غير قطعى در برابر اين همه احاديث پيدا شد
آن چه اعتبارى مى تواند داشته باشد و چگونه شخص محقق به آن مى تواند اعتماد
كند؟ به علاوه تنها در اخبار مسند احمد به سى و چند طريق از پيامبر اكرم (صلى
الله عليه وآله وسلم)روايت شده كه تعداد ائمه (عليهم السلام)دوازده نفر است و
در صحيح مسلم اين مطلب از هشت طريق نقل شده است و همين طور در ساير جوامع و
صحاح و سنن و كتاب هاى ديگر اهل سنت بارها به اين موضوع اشاره شده است.
در كتاب هاى شيعه هم به دوازده نفر بودن امامان با صدها طريق روايت وجود دارد
كه همه آن ها را افراد معروف و شناخته شده اى از صحابه و مشاهير تابعين حتى دو
قرن قبل از تولد امام دوازدهم حضرت مهدى(عليه السلام) نقل نموده اند كه در
حقيقت اين يك نوع پيش گويى و خبر از آينده هم محسوب مى شود.
با اين همه گفته شد كه از «سليم» خبرى نقل شده است كه پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: تو و دوازده نفر از نسل تو
امامان بر حق هستند.
حقيقت اين است كه در نسخه موجود و در نسخه هاى معتبرى كه پيش از عصر ما در
اختيار علما بوده است اين روايت نبوده است و به علاوه اخبار بسيارى هم در همين
كتاب «سليم بن قيس» هست كه امامان و اسامى آن ها را به صراحت دوازده نفر ذكر
مى كنند و اسامى آن دوازده نفر را از اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا حضرت مهدى
(عليه السلام) به همان ترتيبى كه شيعه اماميه قائلند بيان كرده است.
اين كتاب كه در قرن اول هجرى نوشته شده است مورد اعتماد است و مجموعه مطالب آن
حقانيت مذهب اماميه را به وضوح ثابت مى نمايد زيرا در آن خبر از امامت امامانى
داده مى شود كه هنوز در آن زمان متولد نشده بودند به صحت اين كتاب قرائن و
امارات محكمى دلالت دارد.
حال اگر فرض كنيم كه چنين خبرى در آن باشد با توجه به احاديث ديگر كتاب آن
روايت قابل تفسير است يعنى مقصود از آن روايت هم اشاره به عدد امامان بوده و هم
اين كه آن ها از نسل على(عليه السلام) هستند و چون بيشتر آن ها ـ يازده نفر از
دوازده نفر ـ از اولاد آن حضرت هستند لذا به اين تعبير ـ كه به احتمال قوى كامل
هم نقل نشده ـ بيان شده است.
اين رأى مخالف روايات اثنى عشر را ابن نديم به ابى سهل نوبختى هم نسبت مى دهد
كه درست به نظر نمى رسد، چون ابو سهل نوبختى كسى نيست كه چنان رأيى را كه هيچ
دليل قابل اعتنايى ندارد اظهار كند و در كتب تراجم و رجال شيعه كه خاندان
نوبختى را به تفصيل معرفى كرده اند در بررسى شرح حال ابو سهل و ديگران چنين
نظرى را از او نقل نكرده اند و همه مذهب و عقيده و عمل او را ستوده اند، به نظر
مى رسد اين ها از همان سلسله اشتباهاتى است كه در كتاب هاى تراجم و فِرَق رخ
مى دهد و مؤلفان آن ها به مسامحه از آن گذشته اند.
اسناد دادن اين نسبت هاى بى پايه به اشخاص شناخته شده نتيجه اى جز به اشتباه
انداختن افراد بى اطلاع يا كم اطلاع چيزى در پى ندارد.
در هر حال مسأله مهدويت و غيبت و ساير امور مختص به امام دوازدهم (عليه السلام)
از صدر اسلام مطرح بوده است. و بلكه بر حسب آن چه در همين تورات و انجيل هاى
رايج هست سابقه اين باور در اديان الهى قبل از اسلام و كتب عهد عتيق و جديد هم
ريشه دارد.
پىنوشتها:
[1] ـ سوره آل عمران (3)، آيه 33 .
[2] ـ سوره نمل (27)، آيه 59 .
[3] ـ سوره آل عمران (3)، آيه 42.
[4] ـ سوره بقره (2)، آيه 247.
[5] ـ سوره اعراف (7)، آيه 144.
[6] ـ سوره فاطر (35)، آيه 32.
[7] ـ سوره فاطر (35)، آيه 32.
[8] ـ سوره بقره (2)، آيه 130.
[9] ـ سوره حج (22)، آيه 75.
[10] ـ سوره ص (38)، آيه 47.
[11] ـ سوره مريم (19)، آيه 58 .
[12] ـ سوره انعام (6)، آيه 87 .
[13] ـ سوره آل عمران (3)، آيه 179.
[14] ـ سوره شورى (42)، آيه 13.
[15] ـ سوره يوسف (12)، آيه 6 .
[16] ـ سوره يس (36)، آيات 40 ـ 38.
[17] ـ سوره نساء (4)، آيه 54.
[18] ـ سوره انعام (6)، آيه 124.
[19] ـ سورة آل عمران (3)، آيه 28.
[20] ـ سوره نحل (16)، آيه 106.
[21] ـ سوره تحريم (66)، آيه 9.
[22] ـ سوره اعراف (7)، آيه 199.
[23] ـ سوره فصلت (41)، آيه 34.
[24] ـ سوره بقره (2)، آيه 194.
[25] ـ سوره نور (24)، آيه 2.
[26] ـ سوره مائده (5)، آيه 55.
[27] ـ سوره نساء (4)، آيه 59.
[28] ـ سوره انبياء (21)، آيه 73.