آفتاب ولايت

آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

- ۴ -


دليل پيروى از امامان معصوم (عليهم السلام )
به چه دليل بايد به معصومان (عليهم السلام ) اقتدا كنيم ؟! آيا دليل عقلى بر پيروى از اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) وجود دارد؟
ما شيعيان معتقديم : پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، سخنان اهل بيت (عليهم السلام ) نيز مثل كلام خود پيامبر براى ما حجيت دارد؛ به همان دليلى كه مى گفت از تمام سخنان و دستورهاى پيامبر، بايد اطاعت كنيد. قرآن از يك طرف مى گويد:
ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.(55)
آن چه را رسول خدا برايتان آورده است ، بگيريد و اجرا كنيد و از آن چه نهى كرده ، بپرهيزيد.
و از طرف ديگر مى فرمايد:
اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول .(56)
از اين آيه مى فهميم كه بايد از كلام پيامبر گرچه متن قرآن هم نباشد، اطاعت كرد؛ سپس مى گويد:
و اءولى الامر منكم .
همان طور كه كلام پيامبر، حجت و واجب الاطاعه است ، اولوالامر نيز اطاعتشان واجب مى شود. اولوالامر چه كسانى هستند: محمدرضا خان ، ناصرالدين شاه ، دبليو بوش ؟! در اين باره از خود پيامبر پرسيدند. آن حضرت فرمود: مقصود از اولى الامر، امامان دوازده گانه هستند، و اسم هايشان را هم تا امام دوازدهم ، براى جابر و ديگران ذكر كرد؛ پس به اعتقاد ما شيعه ها، مصاديق اولى الامر را خود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تعيين فرموده است كه همان امامان دوازده گانه (عليهم السلام ) هستند. سخن آنها هم مثل سخن پيامبر حجت است ؛ پس تعبد به كلام آنها به چه دليل است ؟ دليلى است كه سرانجام به عقل منتهى مى شود؛ يعنى مى گوييم : چرا اطاعت حضرت على (عليه السلام ) و ديگر امامان معصوم (عليهم السلام ) واجب است ؟ پاسخ اين است كه چون پيامبر فرموده . چرا اطاعت پيامبر واجب است ؟ چون خدا به اطاعت او فرمان داده . چرا اطاعت خدا لازم است ؟ چون عقل مى گويد؛ بنابراين ، سرانجام پشتوانه همه ، عقل است . ما اگر مى گوييم از امامان دوازده گانه (عليهم السلام ) اطاعت كنيد، سرانجام به دليل عقلى منتهى مى شود؛ اما اطاعت از ديگران به صرف اين كه ما خوشمان مى آيد، يا بيشتر جامعه آن را پذيرفته اند، چه دليلى دارد؟ اتفاق اكثريت يا همه مردم در زمان انبيا بر بت پرستى بود. آيا اين اكثريت نزد خداوند اعتبارى داشت ؟ اگر معتبر بود، پيامبر چه حق داشت به توحيد بخواند؟ بيش از 99 درصد مردم عربستان بت پرستى مى كردند. آيا اين اكثريت نزد خداوند اعتبارى داشت ؟! در زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) غير از او، همه بت پرست بودند. او به تنهايى تبرى را برداشت و بت ها را شكست . چه حقى داشت اين كار را بكند؟ چرا از اكثريت تبعيت نكرد؟ علت اين است كه اكثريت ، خود به خود هيچ اعتبارى ندارد.
شبهه انگيزى در تقليد را آن قدر گسترش داده اند كه غير از تقليد در رفتار، تقليد در آرا و عقيده و فتوا را هم شامل شده و حتى به تعبديات رسيده است ، كه متعبد شدن به سخن پيامبر نوعى تقليد است . شما چرا به حرف پيامبر متعبد مى شويد؟! چرا به عقلتان عمل نمى كنيد؟! پاسخ اين است كه اگر عقل ، به واقع داورى قطعى داشته باشد، هيچ وقت خلاف حكم پيامبر نيست . در مواردى به تبعيت از حكم پيامبر ملزم هستيم كه عقل راهى ندارد:
و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون .(57)
پيامبر خدا، چيزهايى را به شما مى آموزد كه خودتان نمى توانيد بفهميد.
اين جا است كه بايد تعبد كرد؛ اما اين تعبد بى منطق و گزاف نيست ؛ بلكه تعبدى است كه پشتوانه عقلى و منطقى دارد.
شيوه اسوه پذيرى از سيره امامان (عليهم السلام ) در زمانه غيبت
اكنون در زمانى هستيم كه سلسله جليله انبيا (عليهم السلام ) پايان پذيرفته است و ديگر پيامبرى نخواهد آمد و حتى امامان معصوم (عليهم السلام ) هم در دسترس نيستند. و امام دوازدهم نيز در پرده غيبت است . در اين وضعيت ، چگونه از آنها الگو بگيريم و به رفتار آنها تاءسى كنيم ؟ در اين جا دو پرسش مطرح مى شود: 1. وقتى ما اسوه و الگو را نمى بينيم ، چگونه به او تاءسى كنيم ؟ 2. آيا رفتارى كه در زمان امامان (عليهم السلام ) انجام گرفته ، براى اين زمان نيز قابل تاءسى است ؟ درباره پرسش اول بايد گفت : تاءسى و اقتدا به طور مستقيم ، ميسر نيست ؛ اما غير مستقيم ، امكان دارد. شبيه اين كه انسان ، شخصى را نبيند؛ ولى تصوير او را در تلويزيون مشاهده كند يا فيلم او را ببيند. وقتى ما به طور كامل بتوانيم سيماى امامان را از لابلاى آيات ، روايات و تاريخ مجسم كنيم ، مرتبه نازله اى براى ما حاصل مى شود. گويا كسى را ديده ايم كه اكنون حضور ندارد؛ ولى چگونگى رفتار او در حافظه ما هست و از حافظه كمك مى گيريم تا بتوانيم جاى خالى او را پر كنيم .
پرسش مهم تر اين است كه تقليد، به وضع زمانى و مكانى الگو بستگى دارد. بعضى چيزها را در زمانى مى شود عمل كرد؛ اما در زمان ديگر امكان عمل ندارد. چون با آن زمان ، هزار و چند صد سال فاصله شده ، تقليد از آنها اصلا ميسر نيست و امروزه امكان عمل ندارد. فرض كنيد آن زمان سوار اسب مى شدند و با شمشير مى جنگيدند. حال اگر بخواهيم پيروى كنيم ، بايد در جنگها سوار اسب شويم و با شمشير بجنگيم و اين امكان ندارد.
كسانى شبهه هايى را القا مى كنند كه گاهى ممكن است از روى غفلت و نادانى ، و گاهى از روى شيطنت باشد. ما حمل بر صحت مى كنيم و مى گوييم : ان شاء الله اين شبهه ها، همه از روى نادانى است و از روى غرض و مرض نيست . شبهه القا مى كنند كه چطور مى شود از حضرت زهرا الگو گرفت ؟! آن شيوه زندگى ويژه 1400 سال پيش بوده است و در زمانه ما به هيچ وجه امكان عمل ندارد. زندگى ساير امامان (عليهم السلام ) نيز براى زمان خاص و وضعيت اقليمى و جغرافيايى خاص بوده است . در اين زمان ، وضع تغيير كرده و آن سيره زندگانى به هيچ وجه قابل تقليد و تاءسى نيست ؛ پس اين پرونده را بايد بست . در پاسخ به اين پرسش بايد گفت : قرآن كريم مى فرمايد:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه .(58)
و در سيره رسول الله براى شما سرمشق نيكويى وجود دارد.
با فرض اين كه ما از اين آيه ، اطلاق را بفهميم ؛ در همه شؤ ون زندگى بايد به رسول اكرم صلى الله عليه وآله تاءسى كنيم و به فرض اگر از آيه هم استفاده نمى كرديم ، از روايات متواترى كه در اين زمينه وجود دارد مى توانستيم اين معنا را بفهميم كه بايد به اهل بيت تاءسى كنيم .
حال ، در چه چيزهايى بايد پيروى كنيم ؟ پاسخ اين پرسش با رعايت اختصار اين است كه در چند زمينه نياز داريم تاءسى ، تبعيت و تقليد كنيم . يكى در زمينه باورها و عقايد است ؛ چون حتى برخى از اعتقادهاى ضرور نيز مقدارى جنبه تقليدى دارد. بعضى از مسائل اعتقادى چون اصل خدا و توحيد و نبوت و اصل معاد را با براهين عقلى اثبات مى كنيم و به تعبد نياز ندارد؛ ولى به بعضى مسائل بايد معتقد باشيم ؛ در حالى كه عقلمان توان درك آنها را ندارد؛ براى مثال ، انسان بينديشد تا برهان اقامه كند كه وقتى آدم را در قبر گذشتند، از او سؤ الى خواهند كرد يا نه ، عقل راه به جايى نمى برد. اين جا يگانه راهش اين است كه ببينيم معصومان (عليهم السلام ) چه فرموده اند و بگوييم درست است . اين جا سخن از اءخذ علم از معصوم (عليه السلام ) است .
به هر حال ، خدا بر ما منت نهاده و منبع معتبرى همچون سخنان و رفتار معصومان (عليهم السلام ) را در اين جا قرار داده است ؛ پس بخش اول ، باورهايى است كه ما بايد از آنها پيروى كنيم و موقعيت زمانى و مكانى نيز در آنها تاثيرى ندارد. هزار سال پيش تر خدا يكى بوده است . و هزار سال بعد هم خدا يكى خواهد بود. اعتقادات ديگر هم همين طور است . هر چيزى كه دليل متقن يا عقلى يا نقلى دارد، ثابت است و وضعيت زمانى ، تغييرى در آن ايجاد نمى كند؛ اما اختلاف ها درباره ارزش ها بيشتر است . نظر ما اين است كه ارزش هاى كلى اخلاقى ثابتند و در هيچ زمانى تفاوت نمى كنند. ظلم هميشه بد، و عدالت هميشه خوب است و چيزهايى از اين قبيل . بله ، بعضى از رفتارهاى اخلاقى در موقعيتهاى گوناگون تفاوت مى كنند؛ ولى اين ها هم موازينى دارند؛ براى مثال ، فرض كنيد همه مى گويند: راست گفتن خوب است ؛ اما بعضى جاها راست گفتن بد است . اگر راست گفتن سبب قتل انسان پاكى بشود، نبايد راست گفت . دروغگويى بد است ؛ اما اگر باعث نجات جان پيامبرى بشود؛ آنجا بايد دروغ گفت و واجب است ؛ پس اين ارزش ها كمابيش ‍ متغيرند؛ اما تغييرش بى حساب نيست . به سبب زمان نيست كه تغيير مى كند. اگر اين ارزشهاى متغير را هم با ملاكهايش در نظر بگيريم ، باز امور ثابتى خواهند بود؛ بنابراين به طور كلى باورها و ارزشهايى را كه عقل ما بدانها نمى رسد، بايد از وحى و حاملان و مبلغان وحى بگيريم . مى ماند تاكتيك ها و روش هاى عملى كه براى رسيدن به اهداف ارزشمند بايد ياد بگيريم . فرض كنيد مى دانيم امنيت در جامعه بايد برقرار بشود؛ اما اين كه در هر وضعى چگونه بايد امنيت را ايجاد كرد؛ اين دستگاه امنيتى چگونه بايد اداره شود؛ بودجه اش از كجا تاءمين شود؛ چه كسى رئيس آن را تعيين كند؛ چه كسى آموزش بدهد، و صدها سؤ ال ديگر كه به امنيت مربوط است ، در حيطه روشها مطرح مى شود. حفظ امنيت جامعه ، ارزشى قطعى است كه بايد به آن رسيد؛ اما از چه راهى بايد به آن برسيم ؟ به طور مسلم ، زمان امامان : دستگاههاى نيروى انتظامى به صورت امروزى وجود نداشته است . آيا با عوض شدن وضع زندگى بايد دستگاههاى جديدى بنيانگذارى شود؟ بيش مسائل حكومتى از اين قبيل است . آيا بايد بگوييم چون اميرمؤ منان على (عليه السلام ) هيچ وقت ارتش و نيروى انتظامى نداشت ، ما هم نبايد داشته باشيم ؟ اگر بخواهيم حكومت اسلامى داشته باشيم ، آيا اينها و وزارتخانه ها و دستگاه هاى ديگر را بايد منحل كنيم ؟! آيا معناى تاءسى در اين جا اين است ؟ اين پيچيده ترين بخش پرسش است .
يك بخش اين مساله ، به مسائل فقهى و نظرى تقليد در فقه مربوط مى شود كه چيزى حلال ، و چه چيزى حرام است . چه چيز واجب ، و چه چيز مباح است ؛ اما بخش دوم اين مساله ، جنبه مهم ديگرى است ؛ به ويژه آنجا كه پاى بعضى از مسائل تخصصى اجتماعى پيش مى آيد؛ به طور مثال ؛ در مسائل سياست بين المللى با كشورهاى ديگر چگونه رابطه داشته باشيم ؟ مثلا همين مساله فلسطين كه امروز در جامعه ما مطرح است . عده اى مسلمان ، تحت سخت ترين شكنجه ها از سوى كافران و يهوديان زندگى مى كنند كه تمام هستى خود را براى حفظ هويت اسلامى شان در طبق اخلاص گذاشته اند. نمونه هايش را در فيلم هاى تلويزيونى تماشا كرده ايد. پير و جوان و دختر و پسر و كودك ، از هيچ چيز براى حفظ اصالت اسلامى خويش مضايقه نمى كنند. در اين وضعيت ما در جايگاه كشور مسلمان بايد چه كنيم ؟ نيرو و سرباز بفرستيم ؟ اسلحه بفرستيم ؟ پول بفرستيم يا بايد به گونه ديگرى رفتار كنيم ؟ اين گونه مسائل ساده نيست تا بتوانيم بر اساس يك روايت يا يك رفتار خاص ، پاسخ روشنى براى آنها بيابيم . اين جا به دو نوع كار علمى تخصصى نياز است : يكى به مسائل فقهى مربوط است ، و در مرحله بعد، نوبت به تشخيص موضوعات مى رسد. تشخيص موضوعات ، كار تخصصى ديگرى است . فقيه هم مى تواند سياستمدار باشد؛ اما هر فقيهى سياستمدار نيست . تشخيص موضوعات سياسى بر عهده فقيهى است كه در مسائل سياسى نيز تخصص دارد. آيا اين جا هم بايد تقليد كرد؟ وظيفه خويش را در برابر مساله فلسطين از چه كسى بايد بپرسيم ؟ آيا در رساله هاى علميه نوشته شده كه در برابر مساله فلسطين چه موضعى بايد اتخاذ كنيم ؟ نه . آيا اگر فقيهى با كمال دقت مسائل كلى فقهى را حل كرده باشد مى تواند وظيفه ما را درست روشن كند؟! او احكام كلى را استنباط مى كند.
امام رضوان الله تعالى عليه و مقام معظم رهبرى حفظه الله داراى دو مقام هستند: هم فقاهت و هم سياست . ايشان در عمل ثابت كرده اند كه هم فقيه و هم سياستمدارند. اكنون دنيا مى داند پيرمردى كه شصت سال در قم با فقاهت سر و كار داشت ، سياستمداران جهان را به زانو در آورد. وقتى حضرت امام (رحمه الله عليه ) در حسينيه جماران چهار كلمه سخن مى گفت ، رييس جمهور امريكا برنامه اش را تعطيل مى كرد و به سخنرانى امام گوش مى داد تا ببيند امام چه مى گويد. خودشان مى گفتند: ما نمى توانيم پيش بينى كنيم كه اين پيرمرد فردا چه خواهد گفت . اين ، دو مهارت و دو تخصص است ؛ اما هر فقيهى اين گونه نيست .
به بركت ولايت فقيه ما امروز مى توانيم به امامان معصوم (عليهم السلام ) (با واسطه ) تاءسى كنيم . در دوران غيبت ، رفتار ولى فقيه براى ما حكم رفتار امام معصوم (عليه السلام ) را دارد منتها اين رفتار، خود داراى دو بخش است : در مسائل فقهى ، فقط فقاهت شرط است : اما در مسائلى كه تشخيص موضوع به تخصص نياز دارد، فقيه افزون بر فقاهت و عدالت و تقوايى كه دارد، در آن مسائل بايد مديريت و تخصص لازم را نيز داشته باشد تا بشود از او تقليد كرد؛ بنابراين در چگونگى تاءسى ، همواره بايد اين اصل را در نظر بگيريم كه بعضى از موارد به اندازه اى مطلق ، عام و روشن است كه به اجتهاد نياز ندارد و هر كس آن را ببيند و درك كند مى تواند در همه جا آن روش را تقليد كند. به عبارت ديگر، آن رفتار، قيد زمانى و مكانى يا قيد ديگرى ندارد. در اين موارد، هر كس آن رفتار را ببيند مى تواند از آن اقتباس ، و در همه جا هم آن را اجرا كند؛ اما در بعضى موارد، قيد لُبّى وجود دارد. اين گونه موارد به اجتهاد نياز دارد. از اهل بيت (عليهم السلام ) درباره احكام نماز، روزه ، و احكام ديگر شرع رواياتى رسيده است . بعضى افراد كج سليقه مى گويند: چرا رساله عمليه مى نويسيد؟! روايت امام صادق (عليه السلام ) را در اختيار مردم قرار دهيد تا خودشان به آن عمل كنند! غافل از اين كه هر روايت را بايد از نظر سند، حيثيت صدور، جهت صدور، اطلاق و تقييد، عام و خاص و موارد ديگر سنجيد. گاهى روايتى مخصص روايت ديگرى است . گاهى روايتى مجمل است و به مبين نياز دارد. گاهى بين روايات تعارض پيدا مى شود. در اين موارد بايد به كسانى مراجعه كرد كه فقيه باشند و در اين مسائل تخصص داشته ، بتوانند اجتهاد كنند. اجتهاد براى اين است كه در فهم روايات ، موارد شبهه اى پيش مى آيد و روشن نيست كه منظور امام (عليه السلام ) چه بوده است . بعضى رفتارهايى كه از اهل بيت (عليهم السلام ) مى شنويم ، روشن است و به اجتهاد نياز ندارد؛ اما مواردى هست كه به اجتهاد نياز دارد و تشخيص آن كار فقيه است ؛ بنابراين ، همان طور كه استفاده از گفتارهاى اهل بيت (عليهم السلام ) در بسيارى از موارد، به اجتهاد نياز دارد، در مواردى اسوه پذيرى از رفتارهاى آنها نيز به اجتهاد نيازمند است . فقيه اسلام شناس بايد معرفى كند كه شما در چه وضعى بايد از آن رفتار پيروى كنيد.
دليل پيروى از عالمان و مراجع در زمانه غيبت
در زمان غيبت كه پيامبر و امام در دسترسمان نيست ، چه وظيفه اى داريم ؟ وظيفه مردم را در زمان غيبت ، تقليد از عالمان و مراجع دانسته اند. آن برهان عقلى كه مى گفت بايد از انبيا پيروى كرد، اين جا به كار نمى آيد؛ چون آن ها انبياى معصوم بودند و يقين داشتيم كه خطا نمى كنند؛ اما مراجع تقليد كه معصوم نيستند. اينجا دليل ، بناى عقلا است ، نه دليل عقلى . بناى عقلا چيز گزافى نيست . اين كه عاقلان چنين بنايى دارند، باز هم پشتوانه عقلى دارد. اين همان رجوع به عالم است . ممكن است اين عالم در مواردى هم اشتباه كند؛ ولى بناى عقلى بر اين است كه در اينجا تبعيت كنند؛ تبعيت از قول كسى كه خبره است و بيشتر موارد را بهتر متوجه مى شود.
هيچ جامعه انسانى راهى بهتر از اين نمى يابد. در همه جا، مريض سراغ پزشك مى رود. در هر جايى نظر بخواهند، به سراغ متخصص مى روند. خانه مى خواهند قيمت كنند، سراغ معمار مى روند. ساختمان مى خواهند بسازند، سراغ مهندس مى روند. اين روش عقلايى است و راه ديگرى هم ندارد. وقتى هم مسائل دينشان را بلد نيستند، سراغ متخصص اين كار، يعنى فقيه مى روند. حالا اگر احتمال بدهيم كه اين آقا هفتاد درصد مى فهمد؛ يكى هشتاد درصد و ديگرى نود درصد، شما كدام را برمى گزينيد؟ عقل شما چه مى گويد و روش ‍ عقلايى چيست ؟ پاسخ اين است كه چون آدم دنبال حقيقت مى رود، هر جا احتمال رسيدن به واقع باشد، آن را ترجيح مى دهد. اين است كه رجوع كرد كه اعلم باشد، صرف تعبد نيست ؛ بلكه روش عاقلان همين است ؛ پس ما حتى در تقليد از عالم و مجتهد هم به هوس خودمان عمل نمى كنيم .
عده اى امروز مى گويند: بايد از افكار جهانى و فرهنگ غربى پيروى كنيم ؛ چرا كه آنها صنايع پيشرفته ترى دارند. اين سخن چونان است كه بگوييم بايد از فرعون پيروى كنيم ؛ براى اين كه اهرام را ساخته است و اين همه صنايع و علوم دارد! بنى اسرائيل مى گفتند: بايد از فرعون پيروى كنيم ؛ زيرا اين همه ثروت دارد؛ ولى موسى حتى يك دستبند طلا هم ندارد! دارايى او فقط يك چوبدستى است . چنين تقليدى كودكانه ، و بى منطق است . آيا صرف اين كه كسى ثروت دارد دليل مى شود كه از او تقليد كنند؟! صرف اين كه علوم مادى پيشرفته دارند، دليل مى شود كه معنويات و مصلحت انسان را بهتر بدانند و قوانين بهترى را وضع كنند؟!
بله ، اگر خواستيد هواپيمايتان را تعمير كنيد، بدهيد آنها تعمير كنند؛ چون آنها پيشرفته ترند. اگر سلاحى خواستيد بخريد، از آنهايى بخريد كه پيشرفته ترند و سلاح بهتر توليد مى كنند؛ اما اين كه قانون آنها از قانون اسلام بهتر است ، چنين تقليدى شايسته نيست ؛ براى اين كه دليل عقلى ندارد، و معتبر نيست . شما كه براى ظواهر زودگذر دنيايى مى خواهيد از غربى ها تقليد كنيد، اين تقليد احمقانه است . ببينيد كار آمريكايى ها به كجا رسيده ، و اين منطق ، دموكراسى ، و حقوق بشرى كه از آن دم مى زنند، خودشان را به كجا رسانده است ؟! رئيس جمهورشان با تقلب در چند راءى و صرفا به دليل اين كه چهار قاضى ، در مقابل سه قاضى ديگر، از حزب جمهورى خواه هستند، اعتبار مى يابد. همه گفتند كه در انتخابات تقلب كردند. سرانجام به دادگاه ارجاع شد و در آن جا چهار قاضى از حزب جمهورى خواه بودند كه به هم حزبى خودشان راءى داند! اعتبار حكومت آمريكا به اين است . حالا در مقابل ، اگر گفته شود: كسى اعتبارش به اين است كه عملش از همه بيشتر است ؛ چيزى براى خودش نمى خواهد و زندگى اش از همه ساده تر و به انبيا و اوليا نزديك تر است ، آيا اين ملاك برترى نيست ؟ با اين حقوق بشرى كه از آن دم مى زنند، ببينيد با مردم فلسطين چه كرده اند كه حتى اروپايى ها هم از اين همه قساوت و خونريزى به ستوه آمده اند و خود مردم آمريكا هم ضد دولتشان اعتراض مى كنند كه آبروى ما را برديد. مردم آمريكا خجالت مى كشند بگويند ما امريكايى هستيم . آن وقت ما از اين ها تبعيت كنيم ؟! ببين تفاوت از كجا تا كجا است . آيا تقليد از انبيا و اوليا و كسانى كه به آنها شبيه تر هستند، و نقطه تاريكى در زندگى شان وجود ندارد، بهتر است يا پيروى از كسانى كه سر تا پا به كثافت آلوده هستند و آلودگى هاى جنسى ، اختلاس ، دزدى ، تقلب در انتخابات و هزار آلودگى ديگر دارند؟ مگر رئيس جمهور سابق آمريكا، پرونده فساد جنسى نداشت ؟ مگر رئيس جمهور فعلى ، پرونده اختلاس در شركت ها و... ندارد؟ آيا در زندگى حضرت امام (رحمه الله عليه ) و امروز در زندگى جانشين صالحش ، حتى يك نقطه سياه سياسى يا اخلاقى وجود دارد؟! آن وقت بگوييم حكومت آنها بديل ندارد! اءلم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و اءحلوا قومهم دار البوار؛(59) آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را كفران كردند و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى كشاندند.
اين كفران نعمت خدا است كه آرزو كنيم حكومت ولايت فقيه برچيده بشود و به جايش همان دموكراسى غربى بيايد. اگر قدر نعمت خدا و اين رهبران پاك و پاكدامن را ندانيم ، آن وقت بايد در انتظار كسانى امثال رهبران آلوده اروپا و آمريكا باشيم .
اءعاذنا الله و اياكم .
منشور محبت و معرفت 5
محبت كافران و منافقان به پيشوايان باطل
خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مى فرمايد:
و من الناس من يتخذ من دون الله اءندادا يحبونهم كحب الله و الذين آمنوا اءشد حبا لله و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب اءن القوة جميعا و اءن الله شديد العذاب . اذ تبراء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راءوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب و قال الذين اتبعوا لو اءن لنا كرّة فنتبراء منهم كما تبرءوا منا كذلك يريهم الله اءعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار.(60)
ترجمه آيات اين است كه بعضى از مردم ، براى خدا همتايانى مى گيرند و آنها را همانند خدا دوست مى دارند؛ اما مؤ منان ، عشقشان به خدا بيشتر از هر چيزى است . كسانى كه ستم مى كنند و معبودى غير از خدا را برمى گزينند، هنگامى كه عذاب را ببينند، خواهند دانست كه نيرو فقط مخصوص خدا است و خدا شديد العذاب و سخت كيفر است . در آن هنگام ، پيشوايان از پيروان خود بيزارى مى جويند؛ كيفر الاهى را مشاهده مى كنند و پيوندهايشان از هم گسسته و دستشان از همه جا كوتاه مى شود. پيروان در آن هنگام مى گويند: اى كاش ما هم بازگشتى مى داشتيم تا از رهبران گمراهمان بيزارى مى جستيم ؛ چنان كه آنها امروز از ما بيزارى جستند. بدين ترتيب ، خدا اعمال ايشان را به صورت حسرت زايى به آنها نمايش مى دهد و آنها از آتش خارج شدنى نيستند.
اين آيات شريف كه پس از آيات توحيدى(61) قرار گرفته اند به كسانى اشاره مى فرمايد كه از راه درست منحرف شده و به معبودهاى ديگرى گرايش يافته اند. ممكن است به نظر برسد منظور از اتخاذ انداد اين است كه كافران ، كسانى را در زمين به صورت شريك در آفرينش اتخاذ مى كنند؛ ولى با توجه به آيات بعدى ، روشن مى شود كه اين آيات هم مثل آيات پيشين و بيشتر آيات توحيدى قرآن ، در مقام بيان توحيد در خالقيت نيست ؛ بلكه در مقام بيان توحيد در ربوبيت تشريعى و تكوينى و توحيد در الوهيت است . پس منظور از شرك و اتخاذ اندادى كه در اين آيات ذكر شده ، اين است كه بعضى از مردم ، در مقام پرستش و اطاعت ، كسانى را همتاى خدا مى شمرند و به آنها به گونه اى علاقه مند مى شوند كه بايد به خدا علاقه داشته باشند. در مقابل اين گروه ، محبت مؤ منان به خدا شديدتر از هر چيز است . ميان مشركان ، دسته اى پيرو و دسته ديگر پيشوا، و هر دو اهل ستم بوده ، و از حد خودشان تجاوز كرده اند.
معبودهاى دروغين در آخر الزمان
محبت و پرستش غير خدا، به حسب اوضاع گوناگون زمانى و مكانى ، در معبودهاى مختلف تنزل مى يابد. در عصر ما كه دوران آخر الزمان است ، مسائل از صورت فردى به صورت اجتماعى در آمده است و اگر پيش تر، فرد پرستيده مى شد، امروزه جامعه و فرهنگ پرستيده مى شود.
روحيه خود كم بينى در بسيارى از كشورهاى عقب مانده به اين دليل است كه كشورهاى غربى را از خود برتر مى شمرند و خود را از نظر فكرى ، عملى ، صنعتى و قدرتى ، با آنها قابل مقايسه نمى دانند؛ از اين روى هر چه آنان بگويند، بى چون و چرا مى پذيرند؛ قوانين آنها را قوانين آرمانى مى دانند؛ تزهايى را كه آنان ارائه مى دهند، بدون چون و چرا مى پذيرند، و مسلك ها و روش هاى آن ها را به سرعت قبول مى كنند. اين اطاعت كوركورانه نيز نوعى پرستش و اتخاذ انداد است با اين تفاوت كه گاهى اتخاذ انداد، با چوب و سنگ ، گاهى با جن و ملائكه ، گاهى با انسان ، و گاهى با جامعه و فرهنگ خاص است . آيا اين عمل مسلمانان درست است : ان الشرك لظلم عظيم ؛(62) شرك به خدا، ظلم بسيار بزرگى است . روزى خواهد آمد كه تمام اعمال ، فعاليت ها و كوشش هاى رهبران و پيروان برايشان حسرت شود و دريابند كه زحمات و رنجهايشان براى رسيدن به سعادت ، همه در راه شقاوتشان بوده است . در چنين روزى هر دو دسته از يكديگر برائت مى جويند. رهبران ، پيروان خويش را رها كرده ، از آنها مى گريزند، و پيروان نيز كه به شدت خشمگين شده اند، چون مى بينند كه آن عالم ، جاى بيزارى جستن نيست ، مى گويند: اى كاش ما به دنيا برمى گشتيم تا در آن جا از آنها تبرى و بيزارى جوييم . سرانجام ، هر دو گروه در آتش هستند و هيچ كدام از آتش ‍ خارج نخواهد شد. آيا كسانى كه خود را با كافران اروپا و آمريكا همرنگ مى كنند؛ مدى را كه آنان پديد مى آورند، بدون چون و چرا مى پذيرند؛ قوانينى را كه ايشان وضع مى كنند، بدون هيچ مخالفتى قبول مى كنند و شيفته مكتب هاى سياسى آنان را مى شوند، با كسى كه فرعون را خدا مى دانست ، تفاوتى دارند؟! وقتى به اين افراد اعتراض مى شود، مى گويند: حق آن است كه غربى ها مى گويند. چيزهايى كه در قرآن آمده است ، به مراحل خاصى از تاريخ مربوط مى شود و به عصر حاضر ربطى ندارد. اينان ، مصاديق همين آيه شريفند كه و من الناس من يتخذ من دون الله اءندادا يحبونهم كحب الله ...(63)
رابطه اتخاذ انداد، همان رابطه اتباع و تبعيت است . وقتى پيروان عذاب خدا را مى بينند، از پيشوايان خويش بيزارى مى جويند. هنگامى كه روز قيامت ديدند سرنوشت آنها عذاب ابدى است ، هر چه پيروان از آنها مى پرسند كه تكليف ما چه شد؛ ما عمرى را براى شما هورا كشيديم و كف زديم و مجسمه هاى شما را درست كرديم ؛ عكستان را بوسيديم ، و بر ديوارها زديم ، جزاى كار ما چه مى شود، پيشوايان به آنان پاسخ مى دهند كه خودمان از سرنوشتمان خبر نداشتيم . در اين هنگام است كه پيوندها گسسته مى شود و رابطه رهبرى و پيروان از بين مى رود.
در آن روز، ابتدا پيشوايان كفر و ضلالت را، سپس پيروان آنها را به جهنم مى برند: يقدم قومه يوم القيامه فاءوردهم النار و بئس الورد المورود.(64) پيروان آنان ، به علت منافع و سعادت خويش ، رهبران خود را مى پرستيدند تا آنان بارى را از دوششان بردارند. اگر اين رهبران ، در دنيا كارهايى براى پيروانشان كرده اند، اين فقط براى آزمايش خدا بوده و به اذن خدا اين اختيار به رهبران آنان واگذار شده است ؛ ولى در آخرت مى فهمند كه اشتباه بزرگى را مرتكب شده اند.
در اين آيات ، اسم عذاب ، سه بار پشت سر هم تكرار شده است كه يكى از آنها شديد العذاب بودن خدا را بيان مى كند. پيروى نكردن از خدا و دستورهاى او، انسان را از سعادت محروم و به عذاب ابدى مبتلا مى كند. ضرر اين كار فقط محروميت از سعادت دنيايى نيست ؛ بلكه عذاب شديد آخرتى را به دنبال دارد.
نكته ديگر اين است كه وقتى پيروان ، حقيقت پيروى خويش را كه عذاب و قهر الاهى است مى بينند، مى گويند: اى كاش ما به دنيا باز مى گشتيم تا از رهبران خود تبرى بجوييم ! روز قيامت صحنه عجيبى است . كسى كه يك عمر به دنبال كسى رفته تا او را سعادتمند كند، به عذاب ابدى دچار مى شود. من در اينجا نمى توانم مثال هاى عينى بزنم ؛ اما مى توانيد اين نمونه را در ذهنتان تصور كنيد: كسى به عشق يك نفر، عمرى زحمت مى كشد و زندگى مى كند؛ براى او پول فراهم مى آورد و خرج مى كند؛ شبها با ياد او به خواب مى رود و روزها با ياد او از خواب بيدار مى شود؛ در محل كار، با دوستانش درباره او صحبت مى كند و مى كوشد تا پيرو و همفكرى مثل خودش براى او بيابد؛ از مسلك او پيروى مى كند؛ تمام دارايى خود را در راه هدف هاى او به كار مى گيرد؛ عمرى او را مى پرستد و فقط اسم خدا را روى او نمى گذارد تا اين كه ناگهان جريان عوض مى شود و از يك نشئه به نشئه اى ديگر مى رود. وقتى آن شخص از جهان مادى چشم مى بندد، نگاهش به جهان آخرت باز، و آنجا متوجه مى شود عمرى را كه در آن ، به كس ديگرى غير از خدا دل بسته و از او اطاعت كرده ، با ضرر و خسران تباه كرده است : كذلك يريهم الله اءعمالهم حسرات عليهم . آن وقت است كه بسيار حسرت مى خورد و بيزارى جستن از او را آرزو مى كند.
محبت مؤ منان به خدا و اولياى خدا
درسى كه از اين آيات شريف مى گيريم ، اين است كه در اتخاذ پيشوا و رهبر، از روى احساسات خام ، به كسى دل نبنديم و خود را در اختيار او قرار ندهيم .
اگر قرار باشد انسان به كسى دل ببندد، بايد به خدا دل ببندد؛ اگر قرار باشد از ياد كسى خرسند شود، بايد از ياد خدا خرسند شود: مولاى بذكرك عاش قلبى(65) اگر قرار باشد دل انسان با ياد كسى زنده شود، بايد با ياد خدا زنده شود؛ اگر قرار باشد انسان پيرو محض شخصى بشود، بايد پيرو اولياى خدا باشد؛ زيرا آنان از اشتباه معصوم و مصونند و خدا آنان را ضمانت كرده است .
كار نبايد به جايى برسد كه افرادى را با پيامبر و امام مقايسه كنيم و بگوييم بازده كار فلان شخص ، بهتر از فلان امام معصوم (عليه السلام ) بوده است . اگر قرار باشد تابع كسى باشيم ، چرا تابع امام زمان (عليه السلام )، يا تابع كسى كه امام زمان (عليه السلام ) او را معين فرموده است نباشيم . آيا درست است انسان پيرو كسى شود كه هيچ ضمانتى براى صحت در افكار و عقايد و روشش وجود ندارد و در رفتارش نيز علايم اشتباه ديده مى شود؟! هنگامى كه انسان به كسى علاقه مى يابد، محبت و علاقه اش باعث مى شود چشم و گوش او بسته شود و ديگر عيب ها و خطاهاى او را نبيند: حب الشى ء يعمى و يصم .
حالا اين پرسش پيش مى آيد كه چه كسى صلاحيت اين نوع محبت را دارد. در پاسخ بايد گفت : كسى صلاحيت اين نوع محبت را دارد كه از اشتباه مصون باشد. اگر انسان احتمال بدهد كسى كه مورد علاقه او است ، در كارهاى كه انجام مى دهد، اشتباه مى كند، ديگر نبايد از او پيروى كند؛ زيرا انسان بايد از كسى پيروى كند كه از اشتباه مصون باشد؛ چه رسد به اين كه به اشتباه كردن او يقين يابد.