خبر از درون ميهمان مسافر و پذيرائى
يكى از بزرگان شيعه معروف به
ابومحمّد، عيسى بن مهدى جوهرى حكايت كند:
در سال 268 شنيدم كه حضرت مهدى ، امام زمان عجّل اللّه
تعالى فرجه الشّريف از عراق به سوى مدينه طيّبه كوچ نموده
است .
من نيز به قصد زيارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مكّه
معظّمه شدم ، به اميد آن كه بتوانم مولايم امام زمان (عجّ)
را زيارت و ملاقات كنم ، چون به روستاى صِريا رسيدم ،
بسيار خسته و بى حال گشتم و ميل خوردن ماهى با ماست و خرما
پيدا كردم كه چيزى همراه نداشتم و به هر شكلى بود خودم را
به مدينه رساندم .
موقعى كه با دوستانم برخورد كردم ، مرا بر ورود امام زمان
(عجّ) بشارت دادند و به ساختمانى راهنمائى كردند كه حضرت
در آن جا ساكن شده بود، نزديك آن ساختمان رفتم و منتظر
ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسيد، نماز را خواندم
و بعد از سلام نماز، مشغول دعا و راز و نياز با خداى خود
شدم كه بتوانم مولايم را زيارت كنم .
ناگهان غلامى از ساختمان بيرون آمد و با صداى بلند گفت :
اى عيسى بن مهدى جوهرى ! وارد ساختمان بشو، پس بسيار
خوشحال شدم و با گفتن : لا إله إلاّ اللّه و تكبير و حمد و
ستايش خداوند، داخل منزل رفتم .
وقتى به درون ساختمان رسيدم ، سفره اى را گسترده ديدم ،
غلام مرا كنار آن سفره برد و نشاند و گفت : مولايت فرموده
است : از اين غذاها آنچه ميل دارى تناول كن .
با خود گفتم : چگونه غذا بخورم و حال آن كه هنوز مولايم را
نديده ام ، ناگهان صدائى را شنيدم : اى عيسى ! از غذاهاى
ما آنچه را اشتهاء كرده اى ، ميل كن و مرا خواهى ديد.
نگاهى بر سفره كردم ، ديدم همان چيزهائى است كه اشتهاء
كرده بودم ، با خود گفتم : چگونه از درون من آگاهى يافت و
آنچه را خواسته بودم بدون آن كه به زبان بياورم ، برايم
آورده شده است ؟!
در همين لحظه صدائى شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! نسبت به ما
اءهل بيت عصمت و طهارت در خود شكّ و ترديد راه مده ، ما به
هر چيزى آشنا و آگاه هستيم .
با شنيدن اين سخن گريان شدم و از افكار خود توبه كردم و
مشغول خوردن ماهى و ماست با خرما گشتم و هر چه مى خوردم ،
از غذا كم نمى شد؛ و چون در عمرم غذائى به آن لذيذى نديده
و نخورده بودم ، بسيار تناول كردم و با خود گفتم : ديگر
كافى است ، زشت است بيش از اين بخورم و خجالت كشيدم .
نيز سخنى را شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! خجالت نكش و آنچه
كه ميل دارى تناول كن ، اين غذاى بهشتى است و دست انسان به
آن نخورده است ، پس مقدارى ديگر ميل كردم و عرضه داشتم :
اى مولا و سرورم ! كافى است ، سير شدم .
صدائى ديگر را شنيدم : اكنون به نزد ما بيا.
هنگامى كه خواستم حركت كنم ، با خود گفتم : آيا با دست هاى
نشسته نزد مولايم بروم !؟
حضرت از درون من هچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذاى
بهشتى باقى نمى ماند و نيازى به شستن نيست .
پس برخاستم و نزديك محلّى كه صدا از آن جا به گوشم مى
رسيد، رفتم .
ناگهان شخصى نورانى و عظيم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من
مبهوت جلالت و عظمت آن حضرت شدم ؛ در همين لحظه فرمود: چه
شده است كه شما توان ديدن مرا نداريد؟
برو و دوستانت را نسبت به آنچه ديدى با خبر گردان و بگو:
درباره ما شكّ نكنند.
گفتم : برايم دعا كن تا ثابت قدم و با ايمان بمانم ،
فرمود: اگر ثابت قدم و با ايمان نمى بودى ، اين جا نمى
آمدى و مرا نمى ديدى .(54)
نابودى آثار ظالمان و قتل مخالفان
بعد از بيان حجّت
يكى از اصحاب و شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام
، به نام مفضّل ، از آن حضرت سؤال نمود:
هنگامى كه حضرت مهدى صلوات اللّه عليه ظهور نمايد با
ساختمان كعبه چه خواهد كرد؟
حضرت در پاسخ فرمود: ساختمان كعبه را به همان حالت اوّليه
اش كه حضرت آدم عليه السلام بنا كرد و حضرت ابراهيم و
اسماعيل عليهماالسلام آن را تكميل و تعمير كردند، در خواهد
آورد.
و تمام آثار و نشانه هاى سلاطين و ظالمين در مكّه ، مدينه
و عراق را تخريب و نابود مى گرداند.
سپس در جواب اين سؤال كه امام زمان (عجّ) با اهالى مكّه چه
برخوردى خواهد داشت ؟
فرمود: اءهالى مكّه را موعظه و ارشاد مى نمايد و چون اظهار
تبعيّت و همدلى كنند، كارى به آن ها نخواهد داشت و هنگامى
كه عازم مدينه گردد، شخصى را در مكّه جانشين خود قرار دهد.
وليكن وقتى حضرت از مكّه خارج شود، مردم شورش كنند و
نماينده حضرت را به قتل برسانند و به ناچار حضرت به مكّه
باز مى گردد و اءهالى نزد او آيند و با حالت گريه و زارى
اظهار ندامت كنند و گويند: اى مهدى آل محمّد! (صلوات اللّه
عليهم ) ما توبه كرديم ، ما را ببخش و مورد عفو قرار بده .
پس حضرت آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در مرحله دوّم
اهالى مكّه را موعظه و نصيحت مى فرمايد و شخص ديگرى را به
عنوان جانشين خود منصوب مى گرداند و به قصد مدينه حركت مى
نمايد.
بار ديگر اءهالى مكّه شورش كنند و جانشين حضرت را به قتل
رسانند، و حضرت با شنيدن اين خبر به مكّه باز گردد، و
اءهالى مكّه نيز با حالت گريه و شيون حضور امام زمان عليه
السلام آيند و گويند: اى مهدى آل محمّد! (صلوات اللّه
عليهم ) ما بيچاره شديم و فريب خورديم ، اكنون پشيمان
هستيم ، توبه ما را بپذير، شما اهل بيت رحمت و محبّت
هستيد.
حضرت اين بار نيز آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در
مرحله سوّم نيز آن ها را موعظه و ارشاد مى فرمايد و هشدار
مى دهد كه چنانچه تكرار كنند، ديگر قابل بخشش نيستند؛ و
سپس شخص ديگرى را به عنوان خليفه و جانشين خود قرار مى دهد
و به سوى شهر مدينه حركت مى نمايد.
ولى متاءسّفانه باز هم اهالى مكّه شورش كنند و نماينده آن
حضرت را به قتل رسانند.
هنگامى كه مجدّدا حضرت ، از قتل نماينده اش با خبر شود،
تمام انصار و لشكر خود را دستور دهد تا به مكّه برگردند و
تمام اهالى آن ديار را به هلاكت رسانند؛ چون تبه كاران
عذرى براى نجات خود باقى نگذاشتند؛ و همه به هلاكت خواهند
رسيد مگر آن افرادى را كه آثار سيماى ايمان و خلوص در چهره
شان مشاهده گردد.
مفضّل در ادامه پرسش هاى خويش ، مطرح نمود: منزل و ماءواى
حضرت مهدى موعود صلوات اللّه عليه ؛ و نيز محلّ تجمّع
مؤمنين در كجا خواهد بود؟
امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: محلّ حكومت و رياست
امام زمان عليه السلام در شهر كوفه خواهد بود، و مسجد كوفه
جايگاه قضاوت و حلّ و فصل امور قرار مى گيرد، و مسجد سهله
، محلّ جمع آورى بيت المال و تقسيم در بين نيازمندان مى
باشد.(55)
زيارت امام حسين (ع ) و همراهى با
يكى از مخالفين
يكى از مشايخ و بزرگان طايفه زيديّه به نام
اءبوسوره محمّد بن حسين تميمى حكايت كند:
روزى از كوفه به قصد زيارت قبر امام حسين عليه السلام حركت
كردم ، وقتى وارد حرم مطهّر شدم ، موقع نماز عشاء فرا
رسيد.
خواستم در نماز سوره حمد را شروع كنم كه متوجّه شدم ،
جوانى خوش سيما(56)
پالتوئى پوشيده و قبل از من شروع به خواندن نماز نمود و
نيز قبل از من به پايان رسانيد.
چون صبح شد، به همراه آن جوان به سمت شطّ فرات روانه شدم ،
پس رو به من نمود و اظهار داشت : مقصد تو كوفه است به همان
سمت روانه شو و برو.
و من طبق دستور، از كنار شطّ فرات حركت كردم و آن جوان راه
خشكى را انتخاب نمود.
وقتى جوان از من جدا شد، بسيار تاءسّف خوردم و ناراحت شدم
بر اين كه چرا از يكديگر جدا شديم ، برگشتم تا همراه او
باشم .
پس مجدّدا رو به من نمود و فرمود: همراه من بيا.
پس با يكديگر حركت كرديم تا به قلعه مسنّات رسيديم و در آن
جا استراحت نموده ؛ و سپس به سوى نجف روانه شديم و چون به
تپّه خندق رسيديم ، فرمود: اى ابوسوره ! تو در وضعيّت سختى
به سر مى برى و از جهت تاءمين زندگى خانواده ات در مضيقه
مى باشى ، براى آن كه از سختى نجات يابى ، برو به سمت منزل
ابوطاهر رازى و چون به منزل او برسى ، از خانه اش در حالتى
بيرون مى آيد كه دست هايش آلوده به خون گوسفند قربانى شده
است .
به او بگو: جوانى با اين اوصاف پيام داد كه آن كيسه
دينارهائى را كه پائين تخت خوابت پنهان و دفن كرده اى ،
تحويل من بدهى .
ابوسوره گويد: هنگامى كه وارد كوفه شدم ، به سوى منزل
ابوطاهر روانه شده و او را با دست هاى خون آلود مشاهده
كردم ؛ و پيام حضرت را برايش بازگو كردم .
گفت : حتما دستور او اجراء مى گردد، چون واجب الا طاعه است
و كيسه اى را آورد و تحويل من داد.(57)
راهنمائى و كمك به حاجى اسدآبادىِ
گم گشته
محدّثين و تاريخ نويسان شيعه و سنّى در كتاب هاى
مختلف ، به نقل از شخصى به نام راشد همدانى از اهالى
اسدآباد حكايت كنند:
پس از انجام مراسم حجّ خانه خدا، به سمت ديار خود مراجعت
كردم و در بين مسير، راه را گم كرده و سرگردان شدم تا آن
كه به سرزمينى سبز و خرّم رسيدم ؛ خاك آن بسيار معطّر بود.
خيمه هاى متعدّدى در آن مشاهده كردم ، نزديك رفته و دو نفر
پيشخدمت را ديدم ، آن دو خادم به من گفتند: در محلّ خوبى
وارد شده اى ، همين جا بنشين .
سپس يكى از آن دو نفر، وارد خيمه اى شد و بعد از گذشت
لحظاتى بيرون آمد و گفت : وارد شو، حضرت اجازه فرمود.
همين كه داخل آن خيمه شدم ، جوانى را ديدم كه نشسته است و
شمشير بزرگى را بالاى سرش نصب كرده بودند، پس سلام كردم .
جواب سلام مرا داد و فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟
عرض كردم : خير، تاكنون شما را نديده ام .
اظهار داشت : من قائم آل محمّد هستم ، من آن كسى هستم كه
در آخر الزّمان به همراه اين شمشير خروج مى كنم و جهان را
پر از عدل و داد مى نمايم و ظلم و ستم را نابود مى سازم .
هنگامى كه اين سخنان را شنيدم ، روى زمين افتادم و در
مقابلش تعظيم كردم .
فرمود: بلند شو، براى من سجده نكن ، چون كه براى غير
خداوند متعال نبايد سجده كرد، تو راشد همدانى هستى كه راه
را گم كرده اى ، آيا مايل هستى به خانواده و ديار خود
بازگردى ؟
عرض كردم : بلى .
بعد از آن بسيار در حيرت و تعجّب قرار گرفتم كه چگونه و از
كجا مرا مى شناسد و نام مرا مى داند!!
سپس آن حضرت كيسه اى را به من لطف نمود و به خادم خود
اشاره اى كرد.
پس به همراه خادم چند قدمى راه رفتيم ، ناگهان اسدآباد را
مشاهده كردم و خادم حضرت با اظهار محبّت گفت : اى راشد!
اين ديار شما اسدآباد است ، برو در پناه خداوند.
سپس خادم از چشم من ناپديد گشت و او را نديدم ، وقتى وارد
منزل شدم ، كيسه را باز كردم در آن پنجاه دينار بود و با
آن دينارها خداوند بركت و توسعه عجيبى در زندگى ما عطا
نمود.(58)
تقسيم عادلانه و حكم بر حقايق مذاهب
مرحوم شيخ صدوق و بعضى ديگر از بزرگان رضوان اللّه
عليهم به نقل از جابر جعفى - كه يكى از روات حديث و از
اصحاب امام باقر عليه السلام است - حكايت كنند:
روزى در محضر شريف آن حضرت بودم ، شخصى وارد شد و مبلغ
پانصد درهم تحويل امام عليه السلام داد و گفت : اين زكات
اموالم مى باشد، در هر راهى كه مصلحت مى دانى مصرف نما.
حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: خودت آن ها را بردار و
بين همسايگان و خويشانى كه محتاج هستند، تقسيم كن .
سپس افزود: هنگامى كه قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعالى
فرجه الشّريف ) قيام نمايد، بيت المال را بين مستحقّين و
افراد جامعه به طور تساوى و عادلانه تقسيم مى نمايد و
تفاوتى بين افراد نمى گذارد، در آن زمان هركس از آن امام
بر حقّ اطاعت كند، از خداوند متعال فرمان برده است ؛ و هر
كه او را نافرمانى و مخالت كند، خداى سبحان را معصيت كرده
است .
و در ادامه فرمايش خود، فرمود: علّت آن كه به آن حضرت ،
مهدى گفته اند، به آن جهت است كه جامعه را به سمت واقعيّات
و حقايق هدايت مى نمايد.
و سپس افزود: همين كه آن حضرت - يعنى ؛ امام زمان عجّل
اللّه تعالى فرجه الشّريف - ظهور و قيام كند، كتاب هاى
آسمانى همانند تورات و غيره را از غارى در سرزمين انگلستان
بيرون مى آورد و اهل تورات را به وسيله محتواى تورات و اهل
انجيل را به وسيله آن و اءهل زبور و اءهل فرقان را به
وسيله حقايق نهفته در كتاب هايشان هدايت و ارشاد مى
فرمايد.
تمام ثروتهاى دنيا در اختيارش قرار خواهد گرفت ، تمام
ذخائر و گنج هاى زير زمين آشكار و در اختيار آن حضرت مى
باشد.
در آن هنگام خواهد فرمود: آنچه كه به وسيله قطع صله رحم ،
ظلم ، و ستم و ارتكاب گناه و معصيت از شما پنهان شده بود و
محروم گشته بوديد، اكنون ظاهر گشته و در اختيار شما قرار
گرفته است ؛ و به هر كسى به مقدار نيازش عطا خواهد نمود.
امام باقر عليه السلام در پايان فرمود: پيامبر خدا صلى
الله عليه و آله فرموده است : مهدى موعود از اهل بيت من مى
باشد و هم نام من خواهد بود، دين من به وسيله او محفوظ مى
ماند، و او سنّت هاى مرا اجراء خواهد كرد و دنيا را پُر از
عدل و داد مى نمايد.(59)
مهمان نوازى و هدايت
همچنين مرحوم شيخ صدوق ، طوسى ، راوندى و برخى ديگر
به نقل از شخصى به نام اءبومحمّد فرزند وجناء حكايت
نمايند:
روزى در كنار كعبه الهى زير ناودان طلا در مقابل عظمت
خداوند متعال سر به سجده نهاده و مشغول دعا و گريه و زارى
بودم ، ناگهان متوجّه شدم شخصى مرا تكان داد و سپس اظهار
داشت : اى حسن بن وجناء! بلند شو.
وقتى بلند شدم ، ديدم يك جاريه اى بسيار لاغر و ضعيف كه
قريب چهل سال داشت ، نزد من ايستاده و گفت : همراه من بيا.
پس دنبال او به راه افتادم تا آن كه وارد خانه حضرت خديجه
كبرى عليها السلام شديم و جاريه از پلّه هائى كه به طبقه
بالا راه داشت بالا رفت ؛ و من متحيّر و سرگردان ايستادم .
ناگهان صدائى را شنيدم كه فرمود: اى حسن ! بالا بيا.
سپس من نيز از پلّه ها بالا رفتم و حضرت صاحب الزّمان
صلوات اللّه عليه را ديدم كه داخل اتاق نشسته است ، موقعى
كه وارد بر حضرت شدم سلام كردم ، مرا مخاطب قرار داد و
فرمود:
اى حسن ! آيا فكر مى كنى از ديد من مخفى و پنهان هستى ؟
نه چنين نيست ، به خدا قسم ! من در تمام اعمال و مناسك حجّ
همراه تو بوده ام .
بعد از آن تمام جاهائى را كه من رفته بودم و اعمالى را كه
انجام داده بودم با تمام خصوصيّات و جزئيات بيان و معرّفى
نمود و من بسيار حيرت زده شدم و از خود بى قرار گشتم و بى
هوش روى زمين افتادم ؛ و پس از لحظه اى حالم بهتر شد و
احساس كردم دستى به من خورد و مرا حركت مى دهد.
هنگامى كه برخاستم و نشستم فرمود:
زمانى كه به شهر مدينه وارد شدى ، قصد اقامت كن و محلّ
سكونت خود را منزل حضرت ابو عبداللّه ، جعفر بن محمد
الصّادق عليه السلام قرار بده ؛ و از جهت لوازم خوراكى و
آشاميدنى ناراحت نباش ، همچنين فكر لباس نكن ، انشاءاللّه
همه آن ها مرتّب خواهد بود.
بعد از آن دفترى را كه در آن دعاى فرج و نيز دعاى صلوات بر
حضرت بود، تحويل من داد و فرمود: براى فرج و ظهور من اين
دعا را بخوان و براى من درود و صلوات فرست .
سپس افزود: مواظب باش اين دفتر را در اختيار هركس قرار
ندهى مگر آن كه از دوستان و علاقه مندان به ما اهل بيت
رسالت باشد، خداوند متعال تو را موفّق گرداند.
عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! آيا بار ديگر موفّق به
ديدار شما خواهم شد؟
فرمود: اگر خداوند متعال بخواهد.
حسن وجناء گويد: پس چون مناسك حجّ را انجام دادم ، طبق
فرمايش حضرت عازم مدينه منوّره گشتم و پس از قصد اقامت ،
در منزل امام صادق عليه السلام وارد شده و ساكن شدم .
و طبق وعده حضرت ولىّ عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه
الشّريف ، هر روز به طور مرتّب مقدارى غذا و نان و آب
برايم آورده مى شد، همچنين لباس مورد نياز جهت هر فصلى
برايم فراهم مى گرديد، بدون آن كه در اين مورد تلاشى داشته
باشم .(60)
جواب نامه و ناراحتى از برگشت هديه
و نيز مرحوم شيخ مفيد، صدوق ، كلينى و ديگر بزرگان
رضوان اللّه عليهم ، به نقل از شخصى به نام حسن فرزند فضل
بن زيد - از اهالى يمن - حكايت كند:
رزوى پدرم نامه اى با دست خطّ خودش براى حضرت حجّة بن
الحسن ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف نوشت و
حضرت جواب آن را براى پدرم فرستاده ، من نيز به دنبال آن
نامه اى براى حضرت نوشتم و جوابش برايم آمد.
سپس پدرم نامه اى ديگر توسطّ يكى از دانشمندان نوشت و براى
حضرت فرستاد؛ ولى جواب اين نامه نيامد، وقتى تحقيق و بررسى
كرديم ، فهميديم كه آن دانشمند از اعتقادات حقّه خود دست
برداشته است ، به همين جهت حضرت جواب دست خطّ او را
نفرستاده بود.
حسن بن الفضل افزود: پس از مدّتى به قصد زيارت مشاهد
مشرّفه ، به سمت عراق و خراسان حركت كردم ؛ و چون به شهر
سامراء رسيدم و زيارت كردم ، در پايان وارد مقام و سرداب
غيبت امام زمان عليه السلام شدم ، با خود گفتم : ايّام حجّ
نزديك است و ترسيدم از اين كه مبادا نتوانم براى حجّ مشرّف
شوم .
در همين افكار بودم كه پيش يكى از علماء به نام محمّد بن
احمد رفتم و از او تقاضاى كمك نمودم ؟
در پاسخ ، به من گفت : به فلان مسجد مى روى ، در آن جا
شخصى را خواهى ديد كه او مشكل تو را حلّ خواهد نمود.
وقتى وارد آن مسجد شدم ، پس از لحظاتى شخصى داخل شد و بدون
آن كه مرا از قبل ديده باشد، با نگاهى به من تبسّمى نمود و
اظهار داشت : اى حسن بن الفضل ! غمگين و ناراحت مباش ، در
همين سال به زيارت خانه خدا مشرّف مى شوى و مناسك حجّ را
انجام مى دهى و بعد از آن صحيح و سالم به منزل و نزد
خانواده ات بازخواهى گشت .
با شنيدن سخنان دلنشين او، قلبم آرام گرفت .
بعد از آن ، همان شخص كيسه اى را به من داد كه داخل آن
مقدارى پول و تعدادى لباس بود، با خود گفتم : اين ها
ناقابل است و برگرداندم ، او هم كيسه و لباس ها را گرفت و
بدون آن كه با من مطرح سخنى نمايد، حركت و رفت .
در همين لحظه به خود آمدم و گفتم : عجب كار زشت و اشتباهى
كردم ، چرا هدايا را برگرداندم ؟!
و سپس نامه اى به محضر شريف حضرت نوشتم و ضمن عذرخواهى ،
از آن حضرت طلب پوزش كردم .
اين جريان در حالى واقع شد كه از اموال دنيا هيچ نداشتم ،
مگر لباسى را كه پوشيده بودم و مرا غم و اندوه شديدى فرا
گرفته بود، ناگهان شخصى به عنوان ماءمور حضرت وارد شد و
اظهار داشت : كار بدى كردى ؛ هنوز مولايت را نشناخته اى ،
ما به دوستان اين چنين كمك هائى را مى كنيم و چه بسا
دوستان ما خودشان بجهت تبرّك ، از ما تقاضا و درخواست كمك
كنند؛ و پس از اين صحبت ها نامه اى تحويل من داد كه در آن
نوشته شده بود:
اشتباه كردى كه هداياى ما را برگرداندى و نپذيرفتى ، پس
اگر استغفار و توبه كردى ، خداوند متعال گناهان تو را مى
آمرزد و در هر حال چنانچه از كردار خود پشيمان هستى ، اين
كيسه را بگير و پول هاى آن را خرجى راه و هزينه زندگى خود
قرار بده و پيراهن را براى احرام حجّ استفاده كن .
و من بسيار خوشحال شدم و با گرفتن آن هدايا شكر و سپاس
خداوند متعال را به جاى آوردم .(61)
اطّلاعيه اى بر غيبت كبرى
مرحوم شيخ طوسى و صدوق آورده اند براين كه يكى از
اصحاب به نام ابومحمّد، حسن بن احمد حكايت كند:
در آن سالى كه وكيل خاصّ حضرت بقيّة اللّه الا عظم عليه
السلام به نام شيخ علىّ بن محمّد سمرىّ رضوان اللّه عليه
وفات يافت ، چند روز پيش از آن به ديدارش رفتم ؛ و عدّه اى
از مردم نيز به ملاقات آن بزرگوار آمده بودند.
نامه اى را از طرف حضرت صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالى
فرجه الشّريف به جمعيّت حاضر در منزلش ، ارائه نمود، كه در
آن مرقوم فرموده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، اى علىّبن محمّد سمرىّ!
خداوند به دوستان و آشنايان تو اءجر عنايت فرمايد، همانا
كه مدّت عمر تو به پايان رسيده است و تا شش روز ديگر رحلت
خواهى نمود، كارهاى خود را انجام بده و آماده رحلت براى
جهان أبدى باش .
به كسى بعد از خودت وصيّت نكن و كسى را جانشين خويش مگردان
، چون كه زمان غيبت كبرى فرا رسيده است .
و پس از آن ، ديگر - به طور مشخّص و آشكارا - ظهور نخواهم
كرد، مگر آن كه خداوند متعال اجازه فرمايد، كه مدّت زمانى
بسيار طولانى بايد سپرى شود.
قبل از ظهور من دل هاى مردم ، سياه و تاريك و بى رحم خواهد
شد، ظلم و تجاوز بر زمين گسترانيده مى شود.
سپس در پايان آن نامه شريفه ، چنين مرقوم فرموده بود:
بعضى از افراد ادّعاى ديدار و ملاقات با مرا مى نمايند،
هركس قبل از خروج سفيانى و قبل از صيحه آسمانى چنين
ادّعائى را بنمايد - كه مرا به طور مشخّص ديده است - او
دروغ گو و مفترى مى باشد.(62)
((و لا حول و لا قوّة إلاّ
باللّه العلىّ العظيم )).
ابومحمّد حسن بن احمد در ادامه افزود: من آن نامه و مرقومه
شريفه را ديدم و چون روز ششم فرا رسيد به منزل وى آمديم ،
او را در حال احتضار يافتيم ، به او گفته شد: وصىّ و
جانشين تو كيست ؟
در پاسخ اظهار داشت : تمام امور براى خداوند و در اراده او
مى باشد و تمام مقدّرات در دست او است .
و اين آخرين كلامى بود كه گفت و به لقاءاللّه پيوست و ديگر
كسى از او سخنى نشنيد.(63)
منقبت دوازدهمين ستاره هدايت
افسوس كه عمرى پى اغيار
دويديم
|
از يار بمانديم و به
مقصد نرسيديم
|
سرمايه ز كف رفت و
تجارت ننموديم
|
جز حسرت و اندوه متاعى
نخريديم
|
پس سعى نموديم كه
ببينيم رخ دوست
|
جان ها به لب آمد، رخ
دلدار نديديم
|
ما تشنه لب اندر لب
دريا متحيّر
|
آبى به جز از خون دل
خود نچشيديم
|
اى بسته به زنجير تو دل
هاى محبّان
|
رحمى كه در اين باديه
بس رنج كشيديم
|
چندان كه به ياد تو شب
و روز نشستيم
|
از شام فراقت چو سحر گه
ندميديم
|
اى حجّت حقّ پرده ز
رخسار برافكن
|
كز هجر تو ما پيرهن صبر
دريديم
|
ما چشم به راهيم به هر
شام و سحرگاه
|
در راه تو از غير خيال
تو رهيديم
|
اى دست خدا دست برآور
كه ز دشمن
|
بس ظلم بديديم و بسى
طعنه شنيديم
|
شمشير كَجَت ، راست كند
قامت دين را
|
هم قامت ما را كه ز هجر
تو خميديم
(64)
|
اى صاحب ولايت و والاتر
از همه
|
اى چشمه حيات و افاضات
دائمه
|
اى ابتداى خلقت و سر
حلقه وجود
|
اى انتهاى سلسله اولياء
همه
|
از جلوه تو، خلقت عالم
شروع شد
|
از عمر تو، به دور زمان
، حُسن خاتمه
|
شاها به افتخار قدوم
شريف تو
|
شد سامرا به عالم ايجاد
عاصمه
|
يابن الحسن بيا، كه شد
از روز غيبتت
|
دنيا پر اضطراب و بشر
در مخاصمه
|
از سينه هاست ، نعره
صلح و صفا بلند
|
و ز كينه هاست ، فكر
همه در مهاجمه
|
مشكل بود، كه جمله حقّ
بشنود كسى
|
كز باطل است ، گوش بشر
پر ز همهمه
|
قرآن ، كه
((لا يَمسُّه اِلاّ
المُطهَّرُون ))
|
با رأى هر كسى ، شده
تفسير و ترجمه
|
تا دولتِ جهانىِ خود را
به پا كنى
|
دادت خدا شجاعت و نيروى
لازمه
|
حكم تو عدل مطلق و
فرمان داور است
|
حاجت نباشدت به شهود و
محاكمه
|
ز آن سركشان ، كه مردم
دنيا به وحشتند
|
قلب سليم و پاك تو را
نيست واهمه
|
با اين قواى جهان گير
ظالمان
|
تنها توئى اميد بشر، يا
ابن فاطمه (ع )
|
اى پرچم شكوه تو بر
آسمان بلند
|
يك ره ، نظر فكن به
علمدار علقمه
|
بنگر به خاك و خون ،
عَلَم سر نگون او
|
گوئى كه با درفش تو
دارد مكالمه
|
امشب (حسان ) به ياد تو
از غصّه فارغ است
|
هر دم كند دعاى ظهور
تو، زمزمه
(65)
|
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 - يكى از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام به
نام ابوهارون حكايت كند:
روزى خدمت آن حضرت شرفياب شدم ، نوزادى را در حضور او ديدم
- كه همچون ماه شب چهارده نورانى بود - قنداقه او را گرفتم
و باز كردم ، ديدم كه ختنه شده است .
از پدرش امام عسكرى عليه السلام سؤال كردم كه چه وقت و
چگونه ختنه شد؟
فرمود: اين نوزاد مهدى موعود است و او همانند ديگر ائمّه
ختنه شده به دنيا آمده است ، چون هر يك از ما ائمّه ، ختنه
شده وارد دنيا شده ايم ، ولى بجهت إجراى سنّت شريعت اسلام
تيغ را بر محلّ ختنه گاه مى كشيم .
(66)
2 - دو نفر از خدمت گزاران امام حسن عسكرى عليه السلام به
نام نسيم و ماريه حكايت كنند:
چون حضرت مهدى ، نوزاد امام حسن عسكرى عليهماالسلام تولّد
يافت ، انگشت سبّابه خود را به نشانه يكتائى خداوند متعال
به سوى آسمان بلند كرد و پس از آن عطسه اى نمود و اظهار
داشت :
((الحمد للّه ربّ
العالمين ، و صلّى اللّه على محمّد وآله
)).
يعنى ؛ سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است و درود بر محمّد و
بر اهل بيتش باد؛ و سپس فرمود: ظالمان و ستمگران گمان كرده
اند حجّت الهى بى زبان مى باشد!!
چنانچه خداوند اجازه سخن گفتن دهد، آن وقت شكّ و شبهه
همگان برطرف مى گردد.
(67)
3 - امام محمّد باقر عليه السلام فرمود:
مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) چهار سيره و
روش از چهار پيامبر از پيغمبران الهى را دارا مى باشد:
سنّت و روش حضرت موسى كليم عليه السلام كه
((خائفا يترقّب
))
بود، يعنى ؛ خوفناك و هر لحظه در انتظار فرج و ظهور مى
باشد.
سنّت و سيره حضرت عيسى مسيح عليه السلام كه گفتند: مرده
است ولى فوت نكرد، بلكه غايب گرديد.
سنّت حضرت يوسف عليه السلام كه ناپديد شد.
سنّت و سيره جدّش ، حضرت رسول محمّد بن عبداللّه صلى الله
عليه و آله كه با شمشير و جهاد قيام نمود و وظيفه خود را
به پايان رساند.
(68)
4 - امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
هنگامى كه امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف )
ظهور نمايد و وارد شهر كوفه گردد، گوشه اى از مسجد كوفه را
اشاره نمايد تا حفر نمايند؛ و چون آن محلّ را حفر كنند،
تعداد دوازده هزار زره ، شمشير و سپر بيرون آورند.
سپس دوازده هزار نفر عرب و عجم از پيروان خود را - كه از
شهرها و مناطق مختلف حضور يافته اند - دستور مى دهد تا هر
كدام با آن سلاح ، مجهّز شوند و چون آماده گردند، دستور
دهد: هركس در موقعيّت شما قرار نگرفت او را به هلاكت
رسانيد - چون حجّت الهى بر همگان تمام شده است -.
(69)
5 - همچنين از حضرت صادق آل محمّد عليه السلام وارد شده
است كه فرمود:
تمام علوم و فنون و تمام احكام و قوانين در بيست و هفت حرف
خلاصه گشته است و توسّط پيامبران الهى عليهم السلام تنها
دو حرف از آن حروف منتشر شده است و مردم غير از آن دو حرف
چيز ديگرى را نمى دانند.
ولى هنگامى كه مهدى موعود، قائم آل محمّد (عجّل اللّه
تعالى فرجه الشّريف ) ظهور نمايد بيست و پنج حرف نزد او
باقى مانده است ؛ و آن حضرت مردم را نسبت به مجموع حروف
آشنا مى نمايد و تمام قوانين و احكام شريعت مقدّس سعادت
بخش اسلام را در آن جامعه به اجراء در خواهد آورد.
(70)
اظهار محبّت نسبت به حضرت مهدى
(عجّ)
صبحدم پيك مسيحا دم
جانان آمد
|
گفت برخيز كه آرامِ دم
و جان آمد
|
اين نسيم ملكوتى ز
كدامين چمن است
|
كه چو انفاس سحر غاليه
افشان آمد
|
مى كند مرغ سحر زمزمه
بر شاخه گل
|
كه ز نرجس ثمرى پاك به
دوران آمد
|
سحر از پرده نشينان
حريم ملكوت
|
نغمه برخاست كه آن خسرو
خوبان آمد
|
خفتگان را رسد اين طرفه
بشارت ز سروش
|
كه سحرگاه شب نيمه
شعبان آمد
|
چهره ، اى زُهره بپوشان
كه ز بام ملكوت
|
زهره فاطمه با چهره
تابان آمد
|
شهسواريست كه با صولت و
شمشير علىّ (ع )
|
از پى كشتن كفّار به
ميدان آمد
|
مظهر صلح حسن (ع ) اوست
كه وجه حسن
|
پى آرامش دل هاى پريشان
آمد
|
آن كه اندر رگ او خون
حسين بن علىّ است
|
پى خونخواهى سالار
شهيدان آمد
|
در ره زهد و عبادت چو
علىّ بن حسين
|
پى خونخواهى سالار
شهيدان آمد
|
علم باقر (ع ) همه در
اوست كه با مثل علم
|
رهبر جامعه بى سر و
سامان آمد
|
تا ز ناپاك كند مذهب
صادق (ع ) را پاك
|
با دلى روشن و آكنده ز
ايمان آمد
|
همچو كاظم كه بود قبله
حاجات و مراد
|
دردمندان جهان را پى
درمان آمد
|
چون رضا تا كه كند تكيه
بر او رنگِ علوم
|
وارث افسر سلطان خراسان
آمد
|
اوست سرچشمه تقوى و
فضيلت چو جواد (ع )
|
منبع فيض و جوانمردى و
احسان آمد
|
هادى وادى حق كز پى
ارشاد بشر
|
با چراغ خرد و دانش و
عرفان آمد
|
يادگار حسن عسكرى (ع )
پاك سرشت
|
كه جهان را كند از عدل
گلستان آمد
|
قائم آل محمّد (ص ) شه
اقليم وجود
|
كه به فرماندهى عالم
امكان آمد
|
اى شه منتظر از منتظران
چهره مپوش
|
كه دگر جان به لب از
محنت هجران آمد
|
همه گويند كه مفتاح فرج
صبر بود
|
صبر نَتْوان كه دگر عمر
به پايان آمد(71)
|