عـتـبـه پـس از
شنيدن سخن ابوجهل كه گفته بود: (او ترسوست )، گفت : (اين كسى كه باد به غبغب
انداخته به زودى خواهد دانست كه من ترسو هستم يا او؟)
به اين ترتيب راهى جز برپايى جنگ باقى نماند.
روند پيكار
1 ـ مسلمانان پيش از آغاز نبرد اقدامهاى زير را انجام دادند:
الف ـ رسـول خـدا(ص ) جـايگاهى مشرف به ميدان جنگ انتخاب و مقر فرماندهى خود را در
آن بنا كرد و نگهبانهايى را براى حفاظت آن تعيين فرمود.
ب ـ پـيـكـار گـران اسـلامـى بـا شـيـوه صـف مـى جـنـگـيـدنـد و رسـول خـدا(ص ) پـس
از آنـكـه به يارانش قوّت قلب داد و آنان را به پايدارى در جنگ تشويق كـرد، صـفـوف
آنـهـا را مـنـظـم ساخت ؛ و فرمان داد، هنگام تهاجم مشركان با صفوف پيوسته در
مـوضـع خـود ثـابـت بـمانند؛ و چنين گوشزد كرد: (اگر در محاصره دشمن قرار گرفتيد،
تير بارانشان كنيد و تا هنگامى كه اجازه نيافته ايد، هجوم نبريد.)
ج ـ مسلمانان عبارت (اءَحَد... اءَحَد) را به عنوان رمز شناسايى و شعار جنگى خود
انتخاب كردند.
2 ـ شـيـوه صـف كـه مـسـلمـانـان بـرطبق آن مى جنگيدند از دو ويژگى يعنى داشتن مقر
فرماندهى كل و وحدت فرماندهى برخوردار بود. اين شيوه تا آن زمان ميان اعراب
ناشناخته بود.
3 ـ مـشركان از شيوه جنگ و گريز استفاده مى كردند، از اين رو فرماندهى واحدى
نداشتند؛ و نه به صورت مجموعه اى يكپارچه ، بلكه جداگانه و انفرادى مى جنگيدند.
4 ـ جـنـگ از سـوى مـشـركان آغاز گشت . به اين ترتيب كه شخصى به نام اَسوَد مخزومى
سوى حـوضـى كه مسلمانان ساخته بودند هجوم برد و گفت : (با خدا عهد مى كنم كه يا از
حوض آنان بنوشم يا آن را ويران كنم يا جان بر سر اين كار نهم .) افسر رشيد اسلام ،
حضرت حمزه به مـصـاف او شـتافت و با شمشير چنان ضربتى به او زد كه پايش از ساق جدا
شد. با اين وجود بـه طـرف حـوض هـجـوم بـرد تـا از آن بـنـوشـد. امـا حـضـرت حـمـزه
او را دنبال كرد، با او جنگيد و او را در حوض كشت .
5 ـ عـُتـْبـه و شَيْبَه پسران رَبيعه و وليد پسر عتبه به ميدان آمدند و مبارز
طلبيدند كه سه جـوان رشـيـد از انـصـار عـازم جـنـگ بـا آنـان شـدنـد. امـا رسـول
خـدا(ص ) آنـان را بـازگـردانـد و از عـُبـيـده ، حمزه و على (ع ) خواست كه به جنگ
آنان بـرونـد؛ زيرا اين سه نفر از خاندان پيامبر(ص ) بودند و آن حضرت مى خواست كه
نخست آنان را بـه پـيـشـواز خـطـر بـفـرسـتـد. از سـوى ديگر اينان به شجاعت و
جنگاورى مشهور بودند و پـيـروزى آنـهـا بـر سـران قـريش قطعى بود؛ و مايه بالا
رفتن روحيه مسلمانان و پايين آمدن روحيه مشركان مى گرديد.
عُبيده با عُتْبه ، على با وَليد و حمزه با شَيبه به مبارزه پرداختند. حمزه و على
امان ندادند و بلافاصله هماوردان خود را كشتند. اما عُبيده و عتبه يكديگر را زخمى
كرده بودند. پس على (ع ) و حـمـزه (ع ) بـا شـمـشـيـر بـر عـتـبـه تـاختند و كارش
را تمام كردند و عبيده را از ميدان بيرون بردند.
6 ـ مشركان از آغاز شوم جنگ به خشم آمدند و مسلمانان را زير باران تير گرفتند و با
سواران خـود بـه آنـهـا هـجـوم بـردند. اما مسلمانان همچنان در جاى خود استوار
ماندند و تيرهايشان سوى مشركان نشانه رفت و هدفشان در درجه اول كشتن سران آنها بود.
مشركان به شيوه جنگى نوين مـسلمانان پى نبردند و سران قريش يكى پس از ديگرى با
تيرهاى دقيق مسلمانان از پاى درمى آمدند.
7 ـ رسـول خـدا(ص ) از مـقـر فـرماندهى پايين آمد و صفوف سپاه اسلام را اندك اندك
به شكست خـوردگـان فـاقـد فـرمـانـدهـى مـشـركـان نـزديـك سـاخـت ... تـا آنـكـه
نـيـروهـاى آنـان بـطـور كامل پراكنده گرديدند.
در ايـن هـنـگـام پـيـامـبـر(ص ) فـرمـان داد: (دشـمـن را تـعـقـيـب كـنـيـد.) بـه
دنبال آن مسلمانان به تعقيب مشركان شكست خورده پرداختند و آغاز به گردآورى غنيمت و
گرفتن اسير كردند.
8 ـ نـبـرد بـدر در بـامـداد روز جـمـعـه هفدهم رمضان سال دوم هجرى آغاز گشت و شب
هنگام پايان يافت . مسلمانان پس از سه روز توقف در بدر آنجا را به مدينه منوره ترك
گفتند.
خسارتهاى طرفين
1 ـ مسلمانان : چهارده تن شهيد: شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. ر . ك .
پيوست ج .
2 ـ مشركان : هفتاد كشته
(149) و هفتاد اسير(150).
عوامل پيروزى مسلمانان
1 ـ وحدت فرماندهى
فـرمـانـدهـى كـل سـپـاه اسـلام در جـنـگ بـدر بـا شـخـص رسـول خـدا(ص ) بـود و
مـسـلمـانان بطور يكپارچه گوش به فرمان وى بودند: آن حضرت در مـوقـعـيـتـهـاى
سـرنـوشـت سـاز، سربازانش را براى انجام كارهاى سرنوشت ساز و به جاهاى سرنوشت ساز
مى فرستاد، و اين همان وظيفه يك فرمانده با كفايت است .
فـرمـانـبـردارى مـسـلمانان در اجراى دستورهاى فرمانده شان نمونه بارز و عالى
فرمانبردارى كامل بود. از آنجا كه فرمانبردارى پايه سربازى است و ارتش ممتاز ارتشى
است كه به زيور اطـاعـت پـذيـرى آراسـتـه بـاشد، ارتش اسلامى را مى توان ارتشى به
معناى واقعى كلمه اطاعت پذير شمرد.
فـرمـانبردارى به مفهوم پيروى و اجراى فرامين از روى اشتياق ، خلوص ، امانتدارى و
طيب خاطر اسـت . مـسـلمـانـان بـا اشـتياق كامل ، امانتى بى مانند و خلوصى شگفت
انگيز و شوق و طيب خاطر بـسـيـار، در اجـراى فـرمـانـهـاى فـرمـانـده خـود مـى
كوشيدند. حق هم همين بود زيرا كه وى همه ويـژگـيـهـاى يـك فـرمـانـده ايـده آل را
دارا بـود: آن حـضـرت در سختيها شكيبا بود، در تنگناها شـجـاعتى بى مانند داشت ، با
يارانش به مساوات رفتار مى كرد، در كارهاى سرنوشت ساز با آنان به مشورت مى پرداخت ،
نظر آنها را جويا مى شد و آن را به كار مى بست .
پـيـش از جـنگ بدر، يارانش را در معرض خطرى قريب الوقوع مى ديد، زيرا شمار آنها از
قريش كـه نـيـرو و تـجـهـيـزات بـيـشـتـرى داشـتـنـد كـمـتـر بـود... امـا بـا
صـبـر و پـايـمـردى و بـا تـوكـل بـر خـداونـد بـر مـشـكلات غلبه كرد؛ و يارانش را
به شكيبايى در جنگ تشويق فرمود. همينكه كار جنگ دشوار شد، خود پا به ميدان نبرد
نهاد. حضرت على (ع ) ، سرآمد شجاعان عالم ، در ايـن بـاره مـى گـويـد: هـرگـاه كـار
جـنـگ سـخـت مـى شـد، مـا بـه رسول خدا(ص ) پناه مى برديم و هيچ يك از ما نزديكتر
از او به دشمن نبود.
آن حضرت در استفاده از اموال يا برخوردارى از آسايش ، هيچ امتيازى براى خود نسبت به
يارانش قائل نبود و ديديم كه مساوات را حتى در به نوبت سوار شدن شتر و پياده روى
رعايت مى كرد.
پـس از دريـافـت خـبـر بـيـرون آمـدن قـريـش ، بـا يارانش به مشورت پرداخت ، به
نظريه هاى مـهـاجـران و انـصـار گـوش فـرا داد و نـظـريـه يـكـى از يـارانـش را
مبنى بر اردو زدن در كنار نـزديـكـتـريـن چـاه بـدر پـذيـرفـت . مـسـلمـانـان را
بـه جـايـى كـه مـورد نـظـر حـبـاب بـود انـتقال داد، و چاهها را از بين برد و بر
سر چاهى كه خود مستقر بودند حوضى بنا كرد. پس از نـبـرد دربـاره اسـيـران بـا
مـسـلمـانـان بـه مـشـورت پرداخت و نظرى را كه از سوى ابوبكر و طرفدارانش ابراز شد
به اجرا درآورد.(151)
آنچه گفته شد ويژگيهاى فرماندهان ممتاز در هر زمان و در هر مكانى است .
از آنـجـا كـه فـرمـانـده بايد از نقطه اى بر تمام ميدان جنگ مشرف باشد، مقر
فرماندهى اش را روى تـپـه اى نـزديـك مـيـدان نـبـرد بـرپـا سـاخـت ؛ و چـنـد
رزمـنـده زيـر نـظـر يـك مـسـؤ ول ، حفاظت آن را برعهده گرفتند.
هـمه اين موارد، مسلمانان را وامى داشت كه بطور يكپارچه و به منظور هدفى يگانه زير
فرمان يك فرمانده انجام وظيفه كنند... و اين از عوامل مهم پيروزى در همه نبردهاست :
(اِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اءَقْدامَكُمْ)(152)
اگر خداوند را يارى كنيد شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى گرداند.
امـا مـشـركـان فـرمانده كل نداشتند: بيشتر سران قريش با مشركان همراه بودند. اما
در آن ميان ، عـتـبـة بـن ربـيعه و ابو جهل از ديگران برجسته تر بودند كه اين دو
نيز چنانكه پيشتر گفته شد، با هم اختلاف نظر داشتند و هدف واحدى را دنبال نمى
كردند؛ و بيشتر به دشمن مى مانستند تا دوست .
از اين رو در اثناى جنگ ، خودخواهى بر مصالح عمومى چيره شد و هر كدام از سران قريش
تلاش داشت كه خود را قهرمان عرب وانمود كند و به پيامدهاى ناگوار اين كار بر نتايج
جنگ توجهى نداشت .
2 ـ سازماندهى نوين
رسـول خـدا(ص ) در راه نـفوذ(153)
از مدينه منوره تا بدر سازماندهى اى را به كار بست كه با سازماندهى عمليات صحرايى
امروزين هيچ تفاوتى ندارد.
سـپـاه آن حـضـرت مـتـشـكـل از مـقـدمه ، ساقه و عقبدار بود و براى دستيابى به
اطلاعات لازم از گـشتيهاى شناسايى استفاده مى كرد. اين اسلوبها امروزه نيز در شمار
درست ترين سازماندهيها براى حركت در صحراست .
در جـنگ بدر مسلمانان با شيوه صف مى جنگيدند در حالى كه جنگ مشركان به شيوه جنگ و
گريز بـود. در ايـنـجـا لازم اسـت ، بـراى شـنـاخـت مـهـم تـريـن عامل پيروزى
مسلمانان ، تفاوت اين دو شيوه را بيان كنيم .
شـيـوه جـنـگ و گـريـز چنين است كه پيكار گران اعم از تيراندازان ، شمشيرزنان و
نيزه داران ، پـيـادگـان و سـواره هـا، يـكـبـاره و بـا تـمـام قـدرت بـه دشـمـن
حـمـله مـى كـنـند. اگر دشمن در مـقـابـل تهاجم آنها از خودش پايدارى نشان دهد يا
خود احساس ضعف كنند، عقب مى نشينند و پس از تـجـديـد سـازمـان ، دوبـاره حـمـله مـى
كـنند و آنقدر كار حمله و عقب نشينى را ادامه مى دهند تا به پيروزى برسند يا شكست
بخورند.
امـا جـنگ به شيوه صف چنين است كه پيكارگران با توجه به تعدادشان در دو يا سه صف و
يا بـيـشـتـر سـازمـانـدهـى مـى شـونـد. بـه مـنـظـور جـلوگـيـرى از تـهـاجـم
سـواران دشـمـن ، صـف اول از نـيـزه داران تـشـكـيـل مـى گـردد و بـه مـنظور
جلوگيرى از تهاجم ديگر نيروهاى دشمن ، تيراندازان در صفهاى بعدى قرار مى گيرند.
هـمـه صـفها گوش به فرمان فرمانده خود در جايگاههاى خود ثابت مى مانند تا اينكه از
شدت جنگ و گريز دشمن كاسته شود... پس از آن ، صفها يكى پس از ديگرى پيشروى سوى دشمن
را آغاز مى كنند.
از گـفـتـار فوق روشن مى شود كه شيوه صف نسبت به شيوه جنگ و گريز پيشرفته تر بود.
به اين ترتيب كه نيروها را در عمق سازمان مى داد و فرمانده هميشه يك نيروى احتياطى
در اختيار داشـت كـه در مـوارد پـيش بينى نشده ، مثل جلوگيرى از تهاجم دشمن ، اجراى
كمين و پشتيبانى از جـنـاحـهـايـى كـه از سـوى سـواران و پـيـادگـان دشـمـن
تـهـديـد مـى شـد وارد عـمـل مـى كـرد؛ و در هـنـگـام مقتضى براى دستيابى به پيروزى
از صفهاى احتياطى بجاى مانده بهره مى جست .
شـيـوه صـف بـه فـرمـانـده اجـازه مـى داد كـه نـيـروهـا را بـطـور كـامـل كـنـتـرل
كـنـد و نيروى احتياطى نيز در اختيار داشته باشد. اين شيوه براى تهاجم و دفاع
بـطـور هـمـزمـان كـاربرد داشت . در حالى كه در شيوه جنگ و گريز فرمانده بر نيروهاى
زير فرمان خود تسلط كامل نداشت و براى حوادث پيش بينى نشده نيروى احتياطى در اختيار
او نبود.
به كار بستن شيوه صف در جنگ بدر به وسيله رسول خـدا(ص ) ، يـكـى از مـهم ترين عوامل
پيروزى مسلمانان بود. تاريخ نظامى حاكى از آن است كه سـرّ پـيـروزى فـرمـانـدهـان
نـظـامـى بـزرگ گـذشـتـه مـانـنـد اسـكـنـدر و آنـيـبـال و فـرمـانـدهـان مـعـاصـر
مـانـنـد نـاپـلئون ، مـولتـكـه ، رومل و رونشتد اين بود كه در جنگ از شيوه ها و
سلاحهاى ناشناخته استفاده مى كردند.
پـيـش از آغـاز نـبـرد، رسـول خـدا(ص ) از نيروهايش سان ديد و هنگامى كه متوجه شد
فشردگى صفوف موجب زحمت افراد گشته است ، خود ايشان صفها را تنظيم فرمودند.
پس از آن براى نيروها سخنرانى و آنان را به جهاد تشويق كرد و فرمان داد كه در هنگام
تهاجم دشـمـن صـفوف خود را حفظ و در جاى خود استوار بمانند و تيرهايشان را به سينه
دشمن نشانه بگيرند. همچنين فرمان داد، جز با اشاره آن حضرت دست به تهاجم نزنند.
هـنـگـامـى كـه سـران قـريـش بـه خـاك افتادند و از شدت تهاجم دشمن كاسته شد، به
مسلمانان فـرمـان پـيـشـروى داد و پـس از آنـكـه مشركان رو به هزيمت نهادند فرمان
تعقيب آنان را صادر فرمود.
رسـول خـدا(ص ) در هـنگام دفاع ، تهاجم و تعقيب چنان بر صفوف سپاه مسلّط بود كه هيچ
يك از رزمـنـدگـان جـز بـه فـرمـان او گام پيش ننهاد و هيچ گونه اقدام جنگى بدون
اجازه آن حضرت صورت نگرفت .
به اين ترتيب ـ همچون شيوه هاى نوين جنگى عصر ما ـ تسلط بر نيروهاى خويش را تاءمين
كرد و تدارك لازم را ديد.
خلاصه آنكه رسول خدا(ص ) در جنگ بدر شيوه نوينى را به كار بست و در نتيجه به پيروزى
رسيد.
3 ـ ايمان استوار
پـاسخ مهاجران و انصار را در هنگام مشورت با رسول خدا(ص ) درباره جنگ با مشركان
ديديم . بـا آنـكـه مـسـلمانان مى دانستند قريش از نظر نيرو و تجهيزات بر آنها
برترى دارند و شمار نيروهايشان سه برابر آنهاست تا آخرين لحظه پايدارى كردند. با
وجودى كه كاروان قريش از چنگ آنها گريخته بود؛ و هيچ گونه انگيزه مادى نداشتند عازم
جنگ گرديدند.
مـسـلمانان هدفهاى مشخصى را دنبال مى كردند كه نسبت به آنها معرفت و ايمان داشتند.
هدف آنها كسب آزادى كامل در راستاى تبليغ و حمايت از اسلام و اعتلاى كلمة الله بود.
ايـن در حـالى بـود كـه قـريـش ، بـر طـبـق اظـهـارات يـكـى از رهـبـرانـشـان
يـعـنـى ابوجهل جز اينكه شتر بكشند، غذا بخورند، شراب بنوشند، آوازه خوانها برايشان
برقصند و اعراب آوازه آنان را بشنوند و براى هميشه از آنان حساب ببرند، انگيزه
ديگرى نداشتند.
امـا آيـا مـى شـود نـام اينها را هدف گذاشت ؟ آيا اينها چيزى جز نابخردى ، غرور و
عصبيت جاهلى است ؟
در اين جنگ پدران روياروى فرزندان و برادران رو در روى يكديگر قرار گرفتند و
اختلافهاى اصولى و اعتقادى خود را با شمشير حل كردند. براى نمونه ، ابوبكر در سپاه
اسلام و پسرش يـعـنى عبدالرحمن همراه مشركان بود. عتبة بن ربيعه با قريش بود و
فرزندش ، ابو حذيفه در جبهه اسلامى مى جنگيد.
هنگامى كه رسول خدا(ص ) ، درباره سرنوشت اسيران با عمر مشورت كرد، او چنين گفت :
(دوست دارم كـه فـلان كـس ـ يـكـى از نـزديـكـانـش ـ را بـه مـن بـدهـى تـا گـردن
بـزنـم و عـقـيـل را به على (ع ) بسپرى تا گردن بزند و فلان برادر حمزه را به وى
بدهى تا گردن بـزنـد، تـا خـداونـد بـدانـد كـه ذره اى از مـحـبـت ايـن مـشـركـان
را در دل نداريم ؛ و اينان پهلوانان ، پيشوايان و رهبران آنها هستند)(154).
آيـا انـگـيـزه چنين گفتارى چيزى بجز استوارى اعتقاد و عظمت ايمان بود؟ آيا افراد
بى اعتقاد، و كـسـانـى كـه جز خواسته هاى جاهلى ، خودخواهى و جاه طلبى در دلشان
نيست ، مى توانند همانند اين افراد داراى يقين ثابت و اعتقاد استوار بجنگند؟
4 ـ روحيه عالى
رسـول خـدا(ص ) پـيـش از جـنـگ و در اثناى نبرد به يارانش جراءت بخشيد و عزم و
اراده آنها را اسـتـوار سـاخت ، تا به برترى شمار و تجهيزات قريش اعتنا نكنند.
روحيه عالى تنها منحصر بـه بـزرگـسـالان و رزمـندگان نبود، بلكه كودكان جنگ نديده و
پيكار نكرده نيز از روحيه اى عالى برخوردار بودند.
عـبـدالرحمن بن عوف مى گويد: (در جنگ بدر به صف ايستاده بودم كه متوجه شدم در چپ و
راست من دو جوان كم سن و سال قرار دارند. گويى از حضور آنان در كنار خودم احساس
ناامنى مى كردم . نـاگـهـان يـكـى از آنـان دور از چـشـم دوسـتـش بـه مـن گـفـت :
(اى عـمـو، ابـو جـهـل را بـه مـن نـشـان بـده .) گـفتم : (مى خواهى با او چه كنى
؟) گفت : (با خدا عهد كرده ام كه اگـر او را ببينم [با او بجنگم و در اين راه ] يا
او را بكشم يا خود كشته شوم . جوان ديگر نيز دور از چـشـم هـمـراه خـود سـخـن او را
تـكـرار كـرد. آنـگـاه مـن ابوجهل را به آن دو نشان دادم و آن دو مانند دو باز
شكارى به او حمله كردند و او را كشتند.) اين دو قهرمان خود نيز در جنگ بدر كشته
شدند. آنان عَوف
(155) و مُعَوّذ(156)،
فرزندان حارث خزرجى انصارى بودند و مادرشان عفراء نام داشت .
هنگامى كه روحيه نوجوانها چنين عالى باشد، روحيه مردان چگونه است ؟
جـنگها در همه روزگاران تاريخ ثابت كرده است كه تا هنگامى كه رزمندگان از روحيه
بالايى بـرخـوردار نـبـاشـنـد، تـنـهـا تـجـهـيز خوب و سازماندهى منظم و نيروى
انسانى فراوان براى دستيابى به پيروزى كافى نيست .
سـربـازان ايتاليايى در جنگ جهانى دوم از سازماندهى و تسليحات ممتازى برخوردار
بودند و شـمار آنها نيز بسيار بود. اما هيچ كدام اينها سودمند نيفتاد زيرا كه روحيه
ها شكست خورده بود. از ايـنـرو در جـنـگ مـشـتـرك بـا آلمـانـهـا سـر بار آنان
بودند. بطورى كه متفقين هرجايى را كه سـربـازان ايـتـاليـايـى حـضـور داشـتـنـد، از
نـظـر نـظـامـى بـى اهـمـيـت و غـيـر قابل اعتنا تلقى مى كردند.
از مـهـم تـريـن دلايـل پـيروزى مسلمانان در جنگ سرنوشت ساز بدر، مجهز بودن آنان به
روحيه بالا بود.
جـنـگ بـدر، نبرد سرنوشت ساز ميان دو عقيده بود و در پى آن ، اعتقادى كه شايستگى
جاودانگى را داشت بر اعتقادى كه سزاوار نيستى و نابودى بود پيروز گشت .
درسهايى از جنگ بدر
1 ـ شناسايى
طـرفـيـن نـبـرد، پـيـش از آغـاز نـبـرد بـه مـنظور جلوگيرى از غافلگير شدن ،
اطلاعات خوب و سودمندى را درباره نيروها و زمين محل استقرار يكديگر كسب كردند.
اهـمـيـت بـازجويى رسول خدا(ص ) از دو غلام قريش ، پيش از آغاز نبرد، و شناخت شمار
نيروهاى دشمن از اين طريق بسيار روشن است . همين طور نتيجه گيرى ابوسفيان از پشك
شتران گشتيهاى مسلمانان و پى بردن به هويت آنها در شمار كارهاى برجسته است .
اقـدام بـه شـنـاسـايـى طـرفـيـن ، هـر دوى آنـان را از بـه كـارگـيـرى اصـل
غـافـلگـيـرى در زمـان و مـكـان مـحـروم سـاخـت . در نـتـيـجـه ايـن اصل حياتى در
دو جنبه ياد شده يا حتى در يك جنبه هم مورد استفاده طرفين نبرد قرار نگرفت .
2 ـ فرماندهى
جـنـگ بـدر مـزيـّتـهـاى فـرمـانـدهـى رسـول خـدا(ص ) را آشـكـار سـاخـت : در
شـجـاعـت ، تـسـلط بـر اعـصـاب ؛ تـشكيل شوراهاى نظامى پيش ، پس و در اثناى نبرد؛
رعايت مساوات با ياران در همه امور. همچنين آن حـضـرت بـراى نـخـسـتين بار شرايط
مقرّ مناسب براى فرماندهى جنگ را ملحوظ داشت و براى حراست آن نگهبان گماشت .
3 ـ انضباط، روحيه و اعتقاد
پـيـامـد انضباط كامل ، روحيه بالا و اعتقاد راسخ مسلمانان در جنگ بدر، پيروزى
آشكارى بود كه عـليـه قـريـش بـه دسـت آوردنـد. بـدون شك اين ويژگيها براى پيروزى
در هر جنگى ضرورى خواهد بود.
4 ـ مسائل تاكتيكى
الف ـ در راه نفوذ: سازماندهى سپاه اسلام در راه نفوذ بسيار متناسب بود: سپاه
اسلامى از مقدمه ، سـاقـه و عـقـبـدار تـشـكـيـل مـى شـد. مـهـاجـران و انـصـار
هـركـدام پـرچـمـى ويـژه خـود داشـتند و كل نيروها نيز يك پرچم عمومى داشتند.
گـشـتـيـهـاى شـنـاسـايـى كـه در پيشاپيش صفوف منظم مسلمانان در حركت بودند، با كسب
اخبار مربوط به قريش ، از غافلگير شدن سپاه اسلام جلوگيرى كردند.
سـازمـانـدهـى مـسلمانان در مسير حركت به هدف ، با سازماندهيهاى صحرانوردى نيروهاى
نظامى امروزى شباهت كامل داشت .
ب ـ در پـيـكـار: مـسـلمـانـان براى نخستين بار شيوه صف را در جنگ با قريش به كار
بستند، در حـالى كـه ايـنـان بـه شـيـوه جـنـگ و گـريـز پـايـبـنـد بـودنـد. شـيـوه
صـف بـه رسـول خـدا(ص ) اجـازه مـى داد كـه بـر نـيـروهـاى زيـر فـرمـان خـود كنترل
كامل و براى حوادث پيش بينى نشده ، نيروهاى احتياطى در اختيار داشته باشد.
رسول خدا(ص ) با استفاده از شيوه صف ، قريش را با (شيوه جنگى )(157)
غافلگير ساخت و غافلگيرى از راه شيوه جنگى از مزيتهاى فرماندهان برجسته است .
شـيـوه جـنـگى صف براى اعراب تازگى داشت ، در حالى كه شيوه جنگ و گريز كه از ديرباز
مورد استفاده آنها بود، اينك كهنه شده بود.
ج ـ رمز شناسايى : مسلمانان به منظور شناسايى يكديگر از رمز اءحَد... اءحَد استفاده
مى كردند كه شيوه رايج جنگهاى كنونى نيز هست .
از آنـجـا كـه شـرايـط جنگى ، شرايطى عادى نيست ، لازم بود كه براى شناسايى
پيكارگران شـيـوه روشـنـى اتـخـاذ گـردد. بـويـژه آنـكـه مـسـلمـانـان و مـشـركان
در آن زمان از نظر ظاهرى مـثـل شـكـل ، قـيـافـه ، تـجـهـيـزات و سـازمـانـدهى ، با
يكديگر شباهت داشتند. اهميت و ارزش رمز شناسايى با توجه به اينكه هر دو طرف مانند
هم هستند، دو چندان مى شود.
5 ـ امور تداركاتى
الف ـ آذوقـه : مـشركان به منظور تهيه غذاى گرم براى جنگجويان روزانه بين نه تا ده
شتر مـى كـشـتـنـد. ايـن شـتـران از سـوى سـران قـريـش تـاءمـيـن مـى شـد. امـا
مـسـلمـانـان بـه دليل نامساعد بودن وضعيت اقتصادى شان تنها از آرد و خرما استفاده
مى كردند.
ب ـ آب : مسلمانان در بدر حوضى ساخته آن را پر از آب كردند و در روز جنگ مورد
استفاده قرار دادند؛ و ديگر چاههاى بدر را از ميان بردند، تا مورد بهره بردارى
مشركان قرار نگيرد.
اما سپاه شرك آب نداشتند و همين امر شجاعانشان را وادار مى كرد تا براى رسيدن به
حوض آب مسلمانان تلاش كنند ولى راهى بر آن نداشتند.
كمبود آب در شكست مشركان تاءثير بسزايى داشت .
ج ـ غـنـايـم : رسـول خـدا(ص ) پـس از گردآورى غنايم آنها را ميان رزمندگان بدر و
كسانى كه آنـان را در كـسـب پيروزى يارى داده بودند به ترتيب زير تقسيم كرد: به
سواره دو سهم داد، يـك سـهـم بـراى خـودش و يـك سـهـم براى تاءمين خوراك اسبش كه آن
را دوباره براى جنگ آماده سـازد. بـه نـيـروهاى پياده يك سهم داد و سهم كسانى را كه
به شهادت رسيدند به وارث آنها پـرداخـت . به هر يك از كسانى كه به فرمان آن حضرت در
مدينه منوره مانده بودند و به جاى شركت در جنگ كارهاى رزمندگان را انجام مى دادند و
نيز به آنهايى كه پيامبر(ص ) را به جنگ تشويق مى كردند و با عذرى موجه در مدينه
مانده بودند نيز يك سهم داد.
از آنـجـا كـه پـيـروزى در جـنـگ تـنـها به وسيله رزمندگان به دست نمى آيد، بلكه با
همكارى رزمـنـدگـان خـطـوط مـقدم و كسانى در پشت جبهه اسباب پيروزى را تدارك مى
بينند آفريده مى شود، رسول خدا(ص ) ، هنگام تقسيم غنايم ، كسانى را كه به فرمان و
نظر و اشاره آن حضرت در پشت جبهه فعاليت مى كردند از ياد نبرد.
د ـ اسيران
(158)
1 ـ رسول خدا(ص ) فرمان كشتن دو تن از اسيران را صادر كرد. زيرا آن دو بشدت با
مسلمانان دشـمنى مى ورزيدند و در حقيقت جنايتكار جنگى به شمار مى آمدند نه اسير
عادى . شدّت دشمنى آن دو باعث شده بود كه براى شكست رزمندگان اسلام بيش از ديگران
تلاش كنند. اينان در مكه نـيـز، مسلمانهاى مستضعف را بسيار اذيت مى كردند و از سر
سخت ترين دشمنان دين به شمار مى رفتند.
2 ـ 68 اسـيـر باقيمانده را ميان ياران خود تقسيم كرد و به آنان فرمود: (با اسيران
به نيكى رفـتـار كنيد.).. آنگاه از اسيران توانگر بين هزار تا چهار هزار درهم سربها
گرفت و آزادشان ساخت .
امـا اسـيـران تـهـيـدسـت ؛ بـرخـى از آنـها را بلاعوض آزاد كرد و آنهايى را كه با
سواد بودند فـرمـان داد بـه كـودكـان مسلمان خواندن و نوشتن بياموزند و پس از آموزش
كودكان آنان را نيز آزاد ساخت .
ه ـ كشتگان
(159) و مجروحان
(160)
مسلمانان چاهى كندند و كشتگان سپاه شرك را در آن دفن كردند؛ و اين امر با قوانين
جنگى امروز مبنى بر وجوب دفن كشتگان دشمن مطابقت دارد.
هـمـچـنـيـن مسلمانان مجروحان دشمن را مورد توجه قرار داده همانند مجروحان مسلمان
بر زخمهايشان مرهم مى نهادند.
و ـ آموزش و فرهنگ
مـسـلمـانان براى آموزش كودكان خود از اسيران جنگى باسواد استفاده كردند. اين
كودكان بعدها هـسـتـه نـخـسـتـيـن كـاتـبـان وحـى و حـامـلان فـرهـنـگ اسـلامـى را
تشكيل دادند.(161)
بدريون و نام شهيدان جنگ بدر
مهاجران :
1 ـ عُبَيْدة بن حارث بن عبدالمطلب بن عَبد مَناف .
2 ـ عُمير بن ابو وقاص ، برادر سعد بن ابووقاص ، شانزده ساله .
3 ـ ذوالشِّمالين ، پسر عبد عمرو بن نضله خزاعى ، هم پيمان بنى زهره .
4 ـ عاقل ، پسر بُكَيْر لَيثى ، همپيمان بنى عدى بن كعب .
5 ـ مِهْجَعْ غلام عمر بن خطاب .
6 ـ صَفْوان ، پسر بَيْضاء، از بنى حارث بن فِهر.
انصار
الف ـ طايفه (اوس ):
7 ـ سَعد، پسر خَيثَمة بن عمرو بن عوف .
8 ـ مُبَشِّر، پسر عبدالمنذر بن زَنْبَر.
ب ـ خزرجيان :
9 ـ يَزيد، پسر حارث بن فُسحُم بن حارث بن خزرج .
10 ـ عُمَيْر، پسر حُمام (از بنى سَلِمَه ).
11 ـ رافع ، پسر مُعَلّى (از بنى حبيب بن عبد حارثه ).
12 ـ حارِثه ، پسر سراقه (از بنى نجار).
13 ـ عوف ، پسر عفراء (از بنى نجار).
14 ـ معوَّذ، پسر عفراء (از بنى نجار).
بدريّون
آنـچـه در ذيـل مـى آيـد. اسـامـى هـمـان كـسـانـى اسـت كـه در جـنـگ بـزرگ بـدر
شـركـت جـستند و رسـول خـدا(ص ) هـنـگـام راز و نـيـاز بـا پروردگارش درباره آنها
فرمود: (پروردگارا! اگر امـروز ايـن گـروه كـشته شوند، از اين پس پرستش نخواهى شد.)
ذكر نام اين افراد موجب بركت است . همان طور كه نامگذارى فرزندانمان به اين نامها
نيز موجب بركت خواهد بود.
مهاجران
الف ـ از بنى هاشم و بنى مطلب فرزندان عبد مناف :
1 ـ محمد رسول الله (ص ) .
2 ـ حمزة ، پسر عبدالمطلب .
3 ـ على بن ابى طالب ، پسر عموى پيامبر(ص ) .
4 ـ زَيد بن حارثه كلبى . علام رسول خدا(ص ) .
5 ـ ابو مَرْثَد غَنَوى ، هم پيمان حمزه .
6 ـ مرثد، پسر ابو مرثد غنوى ، هم پيمان حمزه .
7 ـ اءَنْسَه ، غلام رسول خدا(ص ) (حبشى ).
8 ـ اَبُو كَبْشَه ، غلام رسول خدا(ص ) (ايرانى ).
9 ـ عُبَيدةِ بنِ حارِثِ بنِ عَبْدالمُطلب .
10 ـ طُفيل ، پسر حارِث بنِ عبدالمطلب .
11 ـ حُصَين ، پسر حارث بن عبدالمطلب .
12 ـ مِسْطِح ، پسر اءُثاثَةِ بن عَباد بن عبدالمطلب .
ب ـ از بنى عبد شمس :
13 ـ عُثمان بن عفان .
14 ـ ابو حذيفه ، پسر عتبة بن ربيعه .
15 ـ سالم ، غلام ابو حذيفه .
16 ـ صبيح ، غلام ابوالعاصى بن اءميه .
17 ـ عبدالله پسر جَحْش .
18 ـ سِنان پسر مِحْصَن .
19 ـ عُكاشة ، پسر مِحصَن .
20 ـ ابو سنان ، پسر مِحْصن .
21 ـ سنان ، پسر ابوسنان .
22 ـ شجاع ، پسر وهب .
23 ـ عُقْبة ، پسر وهب .
24 ـ يزيد، پسر رُقَيْش .
25 ـ مُحرِز، پسر نَضْلَه .
26 ـ رَبيعه ، پسر اكثم .
27 ـ ثَقَفْ، از بنى سُلَيْم .
28 ـ مالك ، از بنى سُلَيْم .
29 ـ مدلج ، از بنى سُلَيْم .
30 ـ ابو مَخْشى ، سويد بن مَخْشى طائى .
ج ـ از بنى نوفل بن عبد مناف :
31 ـ عُتْبه ، پسر غزوان .
32 ـ خَبّاب ، غلام عتبة بن غزوان .
د ـ از بنى اسد بن عبدالعزى بن قُصىّ:
33 ـ زبير، پسر عَوّام .
34 ـ حاطب ، پسر ابو بَلْتَحه لخمى (هم پيمان ).
35 ـ سعد كلبى ، غلام حاطب .
ه ـ از بنى عبدالدار بن قُصىّ بن كلاب :
36 ـ مُصْعَب ، پسر عمير بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار.
37 ـ سُوَيْبط بن سعد بن حَرْمَله .
و ـ از بنى زُهرة بن كلاب بن مُرّ.
38 ـ عبدالرحمن بن عَوْف .
39 ـ سَعد بن ابو وقاص .
40 ـ عُمير بن ابو وقاص .
41 ـ مِقداد بن عمرو (هم پيمان ).
42 ـ عبدالله بن مسعود (هم پيمان ).
43 ـ مسعود بن ربيعه (هم پيمان ).
44 ـ ذوالشِّمالين ، عمير بن عمرو (هم پيمان ).
45 ـ خَبّاب بن اءرَت تَميمى (هم پيمان ).
ز ـ از بنى تميم بن مرّه :
46 ـ ابوبكر.
47 ـ طلحة بن عبيدالله .
48 ـ بلال بن رباح (غلام ابوبكر).
49 ـ عامر بن فهيره (بنده سياه ابوبكر).
50 ـ صهيب بن سنان بن نمر بن قاسط (هم پيمان بنى جُدعان . مشهور به صهيب رومى ).
ح ـ از بنى مخزوم :
51 ـ ابو سَلَمة بن عبدالاسد.
52 ـ شماس (نام او عثمان بن عثمان شريد بود).
53 ـ اَرقم بن ابو اَرقَم .
54 ـ عمار بن ياسر غَنسَى (بنده فهر).
55 ـ مُعَتِّبِ بن عوف خُزاعى (از بندگان بنى خزاعه ).
ط ـ از بنى عَدِىّ بن كعب :
56 ـ عمر بن خطاب .
57 ـ زيد بن خطاب .
58 ـ عمرو بن سراقه .
59 ـ عبدالله بن سراقه .
60 ـ سعيد بن زيد بن عمرو.
61 ـ مِهْجَعْ، غلام عمر بن خطاب .
62 ـ واقد بن عبدالله تميمى (هم پيمان ).
63 ـ خَولى بن اءبى خولى عِجلى (هم پيمان ).
64 ـ مالك بن اءبى خولى عِجْلى (هم پيمان ).
65 ـ عامر بن ربيعه عنزى (هم پيمان ).
66 ـ عامر بن بُكَيْر (هم پيمان ).
67 ـ عاقل بن بُكَيْر (هم پيمان ).
68 ـ خالد بن بُكَيْر (هم پيمان ).
69 ـ إ ياس بن بُكَيْر (هم پيمان ).
ى ـ از بنى جُمَح :
70 ـ عثمان بن مَظعون .
71 ـ قُدامة بنِ مظعون .
72 ـ عبدالله بن مظعون .
73 ـ سائب بن عثمان بن مظعون .
74 ـ مَعْمَر بن حارث .
ك ـ از بنى سهم :
75 ـ خُنَيسِ بن خذافة .
ل ـ از بنى عامر بن لُؤَىِّ بن غالب بن فِهر:
76 ـ اَبُو سَبرَةِ بْنِ اَبُورُهْم .
77 ـ عبدالله بن مَخْرَمة .
78 ـ عبدالله بن سهيل بن عمرو.
79 ـ وهب بن سعد بن اءبى سَرَح .
80 ـ حاطب بن عمرو.
81 ـ عمير بن عوف ، بنده سهيل بن عمرو.
82 ـ سعد بن خَولَة (هم پيمان ).
م ـ از بنى حارث بن فِهر:
83 ـ ابو عُبَيده ، عامر بن جراح .
84 ـ عمرو بن حارث .
85 ـ سهيل بن وَهْب بن ربيعه (پسر بيضاء).
86 ـ صفوان بنِ وَهْب (پسر بيضاء).
87 ـ عمرو بن اءبى سَرْح بن ربيعه .
انصار
1 ـ اوس
الف ـ از بـنـى حـارثـه ، سـپـس از بـنـى عـمـرو بـن مـالك اوس ، سـپـس از بـنـى
عبدالاشْهل از جُشَمْ:
88 ـ سعد بن معاذ.
89 ـ عمرو بن معاذ.
90 ـ حارث بن اوس .
91 ـ حارث بن اءنس .
92 ـ سعد بن زيد بن مالك .
93 ـ سَلَمة بن سَلامَةِ بن وَقش .
94 ـ عَبّاد بن وَقْش .
95 ـ سَلَمة بن ثابِت بنْ وقْش .
96 ـ رافع بن يزيد بن كُرْز.
97 ـ حارِثِ بن خَزمَة بن عَدى (هم پيمان ).
98 ـ محمد بن مَسْلَمه خزرجى (هم پيمان ).
99 ـ سَلَمة بن اءَسْلَمْ بن حَريش (هم پيمان ).
100 ـ ابو هَيْثَم بن تَيِّهان (هم پيمان ).
101 ـ عُبيد بن تَيِّهان (هم پيمان ).
102 ـ عبدالله بن سَهْل (هم پيمان ).
ب ـ از بنى ظَفر (نام او كعب بن خزرج بن عمرو بن مالك بن اوس بود):
103 ـ قتادة بن نُعمان بن زيد.
104 ـ عبيد بن اوس .
105 ـ نَصر بن حارث بن عَبد.
106 ـ مُعَتِّب بن عُبَيد.
107 ـ عبدالله بن طارق بَلَوِىّ (حليف ).
ج ـ از بنى حارثة :
108 ـ مسعود بن سعد.
109 ـ اءبو عُبْس ، جَبْر بن عمرو.
110 ـ اءبو بُردَة بن نِيّار، نامش هانى بلوى بود (هم پيمان ).
د ـ از بنى عوف و بنى ضبيعة بن زيد بن اوس :