مقدمه
زنان , بخشى از جامعه انسانى اند كه در حوزه ايمان و كمال , تفاوتى با مردان
ندارند و گاه به چنان مقامى دست مى يابند كه مردان بايد از آنان درس تقوا, شجاعت ,
ديانت و خضوع در برابر پروردگار بگيرند. قـرآن كـريـم در يـك دعوت عمومى مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا آمنوا , و راه كمال را با استمرار
حـركـت در مسير ايمان , براى هر زن و مرد ترسيم مى كند و مثال هايى از افراد نمونه
را ـكه در آن هـم سـخـن از مـرد اسـت و هم زن ـ براى عبرت افراد جامعه مثل مى زند
تا راه صعود به قله بلند ايمان براى زن و مرد روشن تر شود. زنـانـى از هـمـيـن
جـامعه دعوت شده بوده اند كه با تربيت نفس خويش و حركت در راه رضايت محبوب , چنان
ذوب در معشوق شوند كه از آنان بايد به عنوان الگو نام برد. در ايـن راسـتـا, آسـيـه
بانويى نمونه و الگويى براى زن و مرد در نفى ستمگرى , شرك و كفر و نيز گرايش به
توحيد و يكتاپرستى است . درحـقـيـقت هركس در اثبات اين حقيقت تلاش كند, ظلم را درهم
شكند و براى رسيدن به مقام قرب الهى استقامت ورزد, الگو است . آسيه در خانه اى
زندگى مى كند كه صاحب آن خانه (فرعون ), ادعاى اناربكم الاعلى دارد و شعار
مـا عـلـمـت لـكـم من الهه غيرى را سرمى دهد واين زن در
ميان اين ادعا و شعار, سخن از توحيد مـى گـويـد و بـراى نـفـى بـيـدادگـرى ,
وحشيانه ترين شكنجه ها را تحمل مى كند, تا آن جا كه نامش زينت بخش قرآن مى شود. اين
در حالى است كه فرعون مردى است كه لايق نام انسان هم نيست . مـريـم , در مـيـان
بسيارى از مردان , چنان لياقتى مى گيرد كه چون مادرش پس از تولد مريم به پروردگار
مى گويد: وانى اعيذها بك وذريتها من الشيطان , خدايا!من , اين دختر و فرزندانش را
از شـر شيطان , به تو پناه دادم , خداوند پاسخش مى دهد:
فتقبلها ربها بقبول حسن , پس خداوند, او را به
نيكويى پذيرفت . در صورتى كه پروردگار درباره ساير مردم مى فرمايد:
انما يتقبل اللّه من المتقين , اين جا سخن از پذيرفتن
عمل است و در خصوص حضرت مريم , گوهر ذات عامل قبول مى شود. مـريـم يـك زن است كه
پروردگار او را مى پذيرد و در موردش مى فرمايد: وليس الذكر
كالانثى , هرگز پسر,جوهره اين دختر را ندارد و هرگز ازمرد, كار اين زن برنمى
آيد. مرد, بدون زن نمى تواند فرزندى به دنيا آورد. مريم بدون مرد, عيسى را به دنيا
آورد و از او الگويى براى جامعه بشرى ساخت . اين يك خصلت زن است كه بدون او, جامعه
رو به نيستى مى رود و با بودن اوست كه موسى از آب , گرفته مى شود و در دامان يوكابد
رشدمى نمايد تا راهبرى شود كه آن همه عظمت را مديون مادر خويش است . خود پيداست كه
زن , با سير در مسير الهى , لايق دريافت وحى مى شود و اين لياقت , خود گواهى بر
مدعاى تساوى زن و مرد در پهنه ايمان وتقواست . قرآن مجيد در اين مبحث نيز مطالب
زيادى دارد: درباره حضرت مريم مى گويد:
اذ قالت الملائكه يـا مـريم , و در خصوص وحى به مادرحضرت موسى مى فرمايد:
واوحينا الى ام موسى , و در تبيين وحى به همسر حضرت
ابراهيم مى گويد: وامراته قائمه فضحكت فبشرناهاباسحاق ومن وراء
اسحق يعقوب 10, هنگامى كه فرشته ها با ابراهيم سخن مى گفتند, همسر او نيز
حاضر بود و ايستاده بود و سرور و خوشحالى داشت . پس او را به اسحاق و پس از او به
يعقوب بشارت داديم . در ابتدا اين نشانگر آن است كه خلافت مربوط به انسانيت است ,
نه مربوط به شخص . آدم خـلـيـفـه اللّه نـبود, بلكه مقام انسانيت , مشخصه خليفه
اللّه است و انسانيت به مرد يا زن بودن نيست . گـاه مـرد بر زن ممتاز مى شود و گاه
زن بر مرد, كما اين كه گاه مردى براى ساير مردان و گاه يك زن براى ساير زنان , الگو
مى شود. درحقيقت همه اين نمونه ها, الگو براى مردمند. چـه ايـن كـه مريم و يوكابد و
ساره , الگوهايى براى جامعه انسانى اند و همه از زن و مرد بايد از آنان درس معرفت و
دين و ايمان بگيرند. آن گـاه كـه سخن از حضرت زهرا(س ) مرضيهى مى شود, پيامبران نيز
سرتعظيم فرود مى آورند, پدر دستش را مى بوسد و در هنگام ورودش , در برابراو مى
ايستد. اين حركت رسول خدا(ص ) دليل بر بالاتربودن رتبه زهراى از پدر نيست , لكن از
اين راز, تنها خدا و پـيامبر و ائمه باخبرند, همان گونه كه از راز وحى به او ـپس از
درگذشت پدر تا لحظه شهادتش ـ آگاهى نداريم , مهمتر از آن , على (ع ) كه امام اوست ,
كاتب وحى نازل شده بر فاطمه است ! و كجا مردان به اين مقام دست مى يابند؟نان نيز
ـحتى زنان نمونه ـ راهى به شان و منزلت فاطمه (س ) ندارند. فاطمه كجا و آسيه كجا!
فاطمه كجا و مريم كجا!
تـا چـه رسـد بـه زنـانى امثال خنساء, سميه , سوده , حره , حكيمه , جميله و يا
زن نمونه اى از عصر حاضر به نام فهيمه !. امام حسين (ع ) به حضرت عباس فرمود: چرا
مرا برادر صدا نمى زنى ؟حضرتش عرض كرد: زيرا مادر من , فاطمه كلابيه , كنيز مادر تو
فاطمه (س ) است ! . تـرسيم چهره زنان نمونه , براى تبيين ارزش هاى زن مسلمان است و
فاطمه (س ) ناب ترين الگوى همه زنان نمونه است . زن نمونه , شناختى ارزشى براى همه
بانوان است تا با تلاش خود به كسب آن ارزش ها نايل شوند, و نيز معرفتى است براى همه
مردان , تا بدانندالگوشدن در مردبودن نيست . ذات اقدس اله , عالم را بر محور محبت
اداره مى كند و راه محبت را, زن بهتر از مرد درك مى كند, چنانچه راه قهر را شايد
مرد بهتر از زن درك كند. مـنـاجـات مـحـبـيـن را زنـانـى كـه اهـل سـير و سلوك
هستند, بهتر درك مى كنند و مناجات شهادت طلبانه را مردان بهتر از زنان دريافت مى
كنند. پـس در هـر جامعه , ما به زنان و مردان نمونه نيازمنديم و زنان نيز مى توانند
الگو باشند و گاه در بسيارى از ميدان ها ـاز جمله عرصه محبت و دل وجذبه ـ از مردان
نيز موفق تر شوند. طبيعى است كه اگر براى زنان الگوهايى از خود آنان داشته باشيم در
پيشرفت جامعه آنان به سوى كمال مطلق , موفق تريم , چه اين كه نياز زن را, زن بهتر
درك مى كند. زن مـى دانـد كـه جـامـعـه زنـان از احـاديث , اشعار عرفانى , نثر, نظم
و ادب عرفانى اثر بيشترى مـى پـذيـرنـد و از ايـن رو تـلاش مى كند تا با حركت همين
عرصه ها به انسانيت خود غنابخشد و با هـمـاهـنـگى كامل بين مونث بودن و انسان بودن
, به رتبه اى برسد كه جامعه , مونث بودن زن را از بعدى انسانى ارزيابى كند. اين
براى زنان شيرين است , چه اين كه براى مردان نيز الگوپذيرى از مردها پرجاذبه است .
و آن گـاه كـه زنـى فـاطمه شد, هم براى مردان و هم براى جامعه زنان الگوست و براى
همه نيز پيروى از فاطمه (س ) ارزشمند است و زنانى كه ازفاطمه (س ) تبعيت كنند, خود
نيز نمونه هايى از مردم نمونه اند كه گاه رتبه اى بالاتر از مردان مى يابند و مردان
نيز بايد از آنان الگو بگيرند. اين مجموعه , خدمتى هرچند كوچك در اين راستاست .
قطعا شخصيت هاى ذكرشده در اين مجموعه الفبايى , همه زنان نمونه نيستند.
چـه بـسـا گـوهرهايى كه تاريخ , نامى از آنان نبرده است و يا در مسير حوادث به
فراموشى سپرده شده اند. زنان بزرگوار و نمونه اى در عصر حاضر وجوددارند كه ما از
آنان شناختى نداريم و نيز بزرگ زنانى كه چشم ما در كتب به آن ها راه نيافت و يا
ازحوصله نوشتارمان بيرون بود. ما تنها در حوصله مكتوب خودمان با شما همراهيم .
امـيـد اسـت ايـن جـرقـه , حـوصله هايى بيافريند كه من و ما را تا شناختى دقيق و
كامل از جامعه زنان نمونه , با خود به همراه ببرد. على شيرازى .
آسيه
يكى از زنان نمونه , مومنه و صابر, آسيه است .و ى , كـه دختر مزاحم و همسر فرعون
است , در ميان زرق و برق و تجملات زندگى مى كرد, ولى هـرگـز تـسليم هواى نفس نگرديد
و با ايمانى محكم به پروردگار, مدافعى حقيقى براى حضرت موسى (ع ) در بارگاه فرعون
بود. آسيه , در همان دوران كودكى , حضرت موسى (ع ) را از آب گرفت و بهتر از مادر,
از وى پرستارى كرد و هرگز اجازه نداد به حضرتش آسيبى برسد. هنگامى كه حادثه دلخراش
همسر و بچه هاى حزبيل به وقوع پيوست , خداوند عروج عارفانه آن زن پارسا و قهرمان را
به ديد آسيه گذاشت و ايمان آسيه از آن صحنه , قوى تر شد. وى پـس از آن مـاجـرا, در
عالمى از نيايش و رازونياز با خداى خود بود كه فرعون بر او وارد شد و ايمان مخفى
آسيه بر طاغوت زمان آشكارشد. آسـيـه در آن روز, مـهر سكوت را شكست , در مقابل فرعون
ايستاد و با كمال قاطعيت گفت : اى فرعون ! تـا بـه كـى در خـواب غـفـلـت فـرو رفته
اى و مى خواهى بندگان خاص خداوند را در ميان آتش بسوزانى ؟
نمى دانى كه همسر حزبيل در چه جايگاهى واردشد! فرعون گفت : مگر تو هم در مورد
خدايى من شك دارى ؟سيه گفت : مگر من به خدايى تو اعتقاد داشتم ؟ن از روزى كه موسى
(ع ) را از رود نيل گرفتم به پيامبرى او معتقدشدم ! فرعون ابتدا سعى كرد او را با
زبان خوش گمراه سازد, ولى نتيجه اى نگرفت , پس با ارعاب و تهديد وارد شد و با خشم
فريادزد: اى آسيه ! تو را به گونه اى بكشم كه هيچ كس را تا به حال آن گونه نكشته ام
! سـپـس مـادر آسـيه را احضار و به او گوشزد كرد:
دخترت مانند آن زن آرايشگر (همسر حزبيل ) ديوانه شده است , يا بايد به پروردگار
موسى كافرشود و يا دستور مى دهم كه او را بكشند. مادر آسيه دخترش را به گوشه اى برد
و به همراهى با فرعون ترغيب كرد. آسيه گفت : هرگز به خداى موسى كافر نخواهم شد.
فـرعون دستورداد مردم را جمع كردند و آن گاه به دستور او آسيه را به زمين خواباندند
و دست و پايش را به چهارميخ بستند و سنگ بزرگى بر روى سينه اش قراردادند. آسـيـه در
آن حـال سخت , اللّه , اللّه مى گفت و با خدايش مناجات پرمعنايى داشت و نجوا مى
كرد:
رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه ونجنى من فرعون وعم له ونجنى
من القوم الظالمين , پروردگارا! در بهشت نزد خودت خانه اى برايم بناكن ! و
مرا از دست فرعون و عملش نجات بخش و مرا از گروه ستمكاران رهايى ده . خداوند در اين
لحظه , پرده از چشم آسيه برداشت و مقام وى را به او نشان داد. آسيه خوشحال و خندان
شد. فرعون با كمال تعجب گفت : همسرم ديوانه شده است ! در ميان اين همه سختى و شكنجه
مى خندد! آسيه گفت : به خدا سوگند! ديوانه نشده ام , اكنون شاهد و ناظر جايگاهى
هستم كه در بهشت برايم مهيا كرده اند. در همين حال , آسيه به ديدار حق شتافت و نداى
پروردگارش را لبيك گفت . .
آمنه
آمـنـه , دخـتـر وهـب بن عبدمناف , همسر عبداللّه بن عبدالمطلب و مادر گرامى
پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) است . وى به پاكى و عفت شهره بود. عـبـدالـمـطـلب , وى
را به عقد فرزندش , عبداللّه , درآورد و ثمره ازدواج آن دو, نورى بود كه در هفدهم
ماه ربيع الاول , روز جمعه و پس از طلوع فجر, پا به جهان هستى گذاشت . در هنگام
ولادت فرزند آمنه , ايوان كسرى شكافت و چند كنگره آن فروريخت , آتش آتشكده فارس
خـامـوش شـد, دريـاچـه سـاوه خشك گرديد,بت هاى بتخانه مكه سرنگون شد, نورى از وجود
آن حـضـرت بـه سـوى آسمان بلندشد كه شعاع آن فرسنگ ها راه را روشن كرد و انوشيروان
وموبدان خواب وحشتناكى ديدند. آمـنـه مـى گـويـد: چـون فـرزنـدم بـه دنيا آمد, نور
خيره كننده اى آشكارشد كه شرق و غرب را روشن كرد و من در آن روشنايى قصرهاى شام و
بصرى راديدم . همه اين عظمت , نشان از لياقت و شرافت و بزرگوارى آمنه دارد. مادرى
كه خدا او را براى به دنياآوردن الگوى خلقت برگزيده بود. وى در هـنـگـام بـاردارى ,
نـورى در خود مشاهده كرد كه گوياى آينده اى روشن براى محمدبن عبداللّه ر بود.
پيامبر, پنج ساله بود كه به همراه مادر راهى يثرب شد تا آرامگاه پدرش را ـكه قبل از
تولد او جان به جان آفرين تسليم كرده بودـ زيارت كند.
آمـنه كه براى اولين بار به آرزويش رسيده بود, فرصت را غنيمت شمرد و يكماه در
يثرب ماند تا در كنار قبر همسرش , عبداللّه عقده دل بگشايد وفرزندش نيز, به ياد
پدر, ديدگان با اشك آشنا سازد. هنوز غم زيارت قبر پدر, بر روح پيامبر(ص ) حكمفرما
بود كه در هنگامه مراجعت به مكه , آمنه نيز در مـيـان راه , در مـحـلـى بـه نـام
ابـواء به سوى معبود شتافت و غمى بر غم هاى رسول خدا(ص ) افزوده شد. .
آمنه بيگم
آخوند ملامحمد صالح مازندرانى , دانشمندى نامدار است .و ى در آغاز تحصيل بسيار
تهيدست بود, تا آن جا كه قادر نبود چراغى براى مطالعه خويش بخرد. مـلاصالح به
اصفهان آمد و در سايه كوشش و پشتكار زايدالوصف خود, دروس مقدماتى را به پايان
رساند. شـور و شـوق آن محصل جوان علوم دينى , چنان او را به كمال رسانيد كه توانست
در حوزه درس ملا محمدتقى مجلسى (ره ) حضوريابد و در اندك زمانى , مورد توجه خاص
استادش واقع شد. ملاصالح سنين جوانى را پشت سر مى گذاشت و همچنان مجرد مى زيست .
استادش , علامه مجلسى اول , روا نمى ديد اين دانشمند نابغه كه از مفاخر شاگردان او
بود, مجرد باقى بماند. روزى بـعـد از درس , مـلاصـالـح را در خلوت به حضور طلبيد و
به او گفت :
اگر اجازه مى دهى همسرى برايت انتخاب كنم تا بتوانى تشكيل خانواده دهى و از رنج
مجرد زيستن آسوده شوى ؟لاصالح سر به زير انداخت و با زبان حال , آمادگى خود را
اعلام داشت . علامه مجلسى به اندرون خانه خود رفت و دختر دانشمندش آمنه بيگم را كه
در علوم دينى و ادبى به سرحد كمال رسيده بود, طلبيد و به وى گفت :دخترم ! هـمـسـرى
بـرايت برگزيده ام كه با وجود فقر و تنگدستى , بسيار فاضل , دانشمند و باكمال است ,
فقط اين موضوع به اجازه تو بستگى دارد. آمنه بيگم گفت : پدرجان ! فقر و تنگدستى ,
براى مرد عيب نيست !و با اين بيان , رضايت خود را براى ازدواج با داماد مستمند, ولى
دانشمند اعلام كرد. عقد آن دو, پس از ساعتى , با كمال سادگى بسته شد, عروس را
آراستند و به حجله عروسى بردند. هـنـگـامـى كـه دامـاد روى عروس را گشود و رخسار
زيباى وى را ديد, خدا را شكر كرد و براى مطالعه به گوشه اى رفت . اتـفـاقـا مساله
علمى بسيار مشكلى براى ملاصالح پيش آمده بود كه هرچه فكر و مطالعه مى كرد, مـوفـق
به حل آن نمى شد, عروس با كنجكاوى خاص خود پى برد كه مساله چيست و در چه كتابى است
!
داماد بدون اين كه تماسى با عروس حاصل كند, فردا صبح براى تدريس از منزل خارج
شد, با رفتن داماد, عروس برخاست و مساله را پيداكرد و آن را با شرح و بسط نوشت و
لاى كتاب گذاشت . شـب دوم , دامـاد كـتـاب را بـازكرد و آن نوشته را ديد و به اوج
فضل و مقام علمى همسرش آمنه پى برد, بى درنگ پيشانى بر خاك نهاد و سجده شكربه جا
آورد, به همين جهت از سر شب تا بامداد فردا مشغول عبادت و شكرگزارى بود و مقدمات
عروسى تا سه روز به تاخير افتاد! چـون مـرحـوم مجلسى از ماجرا آگاهى يافت , ملاصالح
را خواست و به وى گفت :
اگر اين دختر مناسب شان و باب ميل تو نيست , صريحا بگو تا دخترديگرى را برايت
عقدكنم ؟. ملاصالح گفت : نه ! عـلت اين نيست كه دختر دانشمند شما, باب ميل من
نباشد, بلكه تاخير كار فقط به ملاحظه اين اسـت كه خواستم شكر خدا را به مقدارى كه
مى توانم به جا آورم كه چنين همسرى به من موهبت كرده است . مرحوم مجلسى فرمود:
اقرار به عجز و ناتوانى , خود نهايت درجه شكر بندگان است . پـس از آن , جريان زفاف
انجام شد و خداوند بر اين دو وجود محترم منت گذاشت و ذريه طيبه اى بـه آنـان داد و
جـمع زيادى از عالمان ابرار و صالحان نيكوكردار از نسل اين دو بزرگوار به وجود
آمدند. .
اسماء
اسماء, دختر عميس كه مادرش خوله نام داشت از زنانى است كه در ابتداى پيدايش
اسلام , دعوت پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (ص ) را پـذيرفت و در سال پنجم بعثت به
همراه همسر خود, جعفربن ابـى طـالـب , و حـدود هـشـتاد نفر از مردان و زنان باايمان
, براى حفظ دين خود از مكه به حبشه هجرت كرد. خـداونـد در حـبـشه به وى سه فرزند به
نام هاى عبداللّه , محمد و عون عطاكرد و سرانجام پس از سيزده سال اقامت در حبشه ,
به مدينه مهاجرت كرد. در سـال هـشـتـم هـجرت , شوهرش , جعفر طيار در جنگ موته به
شهادت رسيد, پس از شهادت جعفربن ابى طالب ـبه عنوان فرمانده دلاور سپاه اسلام ـ
پيغمبر اكرم (ص ) به منزل وى آمدند و به اسماء فرمودند: اسماء! بچه هاى جعفر
كجايند؟سـمـاء, آنـان را بـه حـضـور پـيـامبر(ص ) آورد, نبى گرامى اسلام (ص ) آن ها
را در بغل گرفته , بوسيدند, نوازش كردند و اشك ريختند. اسماء عرض كرد:
يا رسول اللّه ر, مگر از جعفر به شما خبرى رسيده است ؟يامبر فرمودند: آرى !
امروز جعفر شهيد شده است . بـا شـنيدن اين خبر, صداى گريه در خانه جعفر طيار
بلندشد, همسايه ها خبردار شدند و به خانه اسماء آمدند. پيامبر در ميان آن جمع
فرمود: اسماء! گريه نكن . خداوند به من خبرداد كه به همسرت دو بال در بهشت عطا كرده
است ! اسماء عرض كرد: فضايل و خوبى هاى او را هرگز فراموش نمى كنم ! اسـمـاء پس از
جعفر با ابوبكر ازدواج كرد و از او هم فرزندى به نام محمد به دنيا آورد, پس از
ابوبكر نيز, به افتخار همسرى با حضرت على بن ابيطالب (ع ) نايل شد. اسماء همواره در
خانه حضرت زهراى بود و محرم اسرار آن حضرت شناخته مى شد.و ى در شب زفاف فاطمه (س )
ـطبق وصيت حضرت خديجه ـ براى آن حضرت مادرى كرد و بر اثر تـوفـيـق همنشينى و خدمت
به آن بانوى مكرم ى لياقت قابلگى امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) را پيداكرد. در
آخـريـن لـحـظـات زندگى حضرت زهراى پرستارى دلسوز براى حضرتش بود, آن گونه كه حضرت
فاطمه (س ) سفارش مى كند: اى اسماء! آن گاه كه من از دنيا رفتم , تو بايد با على (ع
) بدن مرا غسل بدهى !
اسماء, شبانه همراه با على (ع ) بدن پاك حضرت صديقه طاهره ى را غسل مى دهند و
كفن مى كنند. در زمـان حـكـومت حضرت على (ع ), محمدبن ابى بكر, فرزند اسماء, از سوى
اميرالمومنين (ع ) به عنوان استاندار عازم مصر مى شود, ولى توسطدژخيمان معاويه ,
مظلومانه به شهادت مى رسد.
اين خبر به اسماء مى رسد, بسيار ناراحت شده و در خانه خود محلى براى عبادت
اختصاص مى دهد و آن قدر گريه مى كند كه از شدت ناراحتى وفشار روحى از سينه اش خون
جارى مى گردد. و بـديـن تـرتـيـب مادر شهيد بودن افتخار ديگرى است كه بر ساير
افتخارات اسماء, همسر شهيد بزرگوار, جعفربن ابيطالب , اضافه مى شود. در ضـمـن ,
نـقـل شـصـت حديث از پيامبر گرامى اسلام (ص ) توسط آن بانوى شجاع و قهرمان ,
افتخارى ضميمه بر ساير ارزش هاى اوست . .
اسير شجاع
در زمان حجاج بن يوسف ثقفى , اسيران را به نزد وى آوردند. در ميان آنان , زنى
بود كه دست هايش را بسته بودند. حجاج رو به وى كرد و گفت : چرا بر ضد من قيام كردى
؟را به جمع شورشيان پيوستى ؟جاج همچنان با فرياد خشن , از وى سوال مى كرد و آن اسير
شجاع نگاهش را بر زمين دوخته بود و پاسخى به سخنان وى نمى داد . يكى از اطرافيان
حجاج به او گفت : اى زن ! امير با تو سخن مى گويد! چرا چهره از او گردانده و به
زمين نگاه مى كنى ؟ن شجاع با قاطعيت جواب داد: من از خداوند شرم دارم چشم به صورت
كسى بگشايم كه خداوند ديده از او برگرفته و به وى نظرنمى كند. حـجـاج بـن يـوسـف
ثقفى كه تاكنون ديوانه وار فرياد مى زد, ناگهان به خود آمد و از خونسردى , متانت ,
حاضرجوابى , قاطعيت و شهامت آن زن ,حيرت زده و مبهوت بر جاى خشك شد و با تعجب
پرسيد: از كجا مى دانى كه خداوند بر من نظر نمى كند؟
زن شجاع پاسخ داد: از آن جا كه اگر پروردگار به تو توجه ونظر مى كرد, تو اين
گونه ظلم و ستم نمى كردى و به راه سركشى و جنايت نمى رفتى ! حـجـاج كـه ايـن
شـهـامـت و صراحت را از وى ديد, دستور داد آزادش ساختند, هزار درهم به او بخشيد! و
به سوى قبيله اش بازفرستاد.
امابان
امابان , دختر عتبه بن ربيعه است . اين بانوى بزرگوار, از ياران پيامبر گرامى
اسلام (ص ) و دوستدار واقعى اهل بيت (ع ) بود. همسر وى در جنگ با روميان , در
دروازه دمشق كشته شد, ليكن پدر وى (عتبه ) در جنگ بدر به دست حضرت على (ع ) از پاى
درآمد! امابان , پس از شهادت شوهرش , به همسرى طلحه (فرزند عبداللّه ) درآمد. طلحه
نيز پس از مجاهدت هاى فراوان به فيض عظماى شهادت نايل شد. امابان از شهادت همسر
جديد خود (طلحه ) بى نهايت متاثر شد و آرزوى شهادت كرد.و ى صبورانه , پيكر پاك
همسرش را كفن كرد و آن گاه براى خونخواهى , به مبارزه مسلحانه با كفار پرداخت . در
اين هنگام , نبرد سختى درگرفت . نبردى كه در آن , دشمن تاب مقاومت در برابر مجاهدت
هاى اين بانوى دلاور را نداشت .
بـا هـر تـيـرى كـه وى مى انداخت , يكى از مردان دشمن به هلاكت مى رسيد, درگيرى
به شدت ادامه داشت كه نگاه امابان به قاتل همسرش , تومان افتاد, بى درنگ تيرى به
سوى او انداخت , تير به چـشـم تومان اصابت كرد و وى از درد آن , چونان شتر فرياد
زده , روميان را به كمك طلبيد, چند تن از روميان به سوى تومان شتافتند, ولى امابان
همه آنها را هدف تير قرارداد و به هلاكت رساند.
ام ابان , با شهامت و دليرى , همچنان هنرنمايى مى كرد و دشمنان خداوند را يكى پس
از ديگرى به هـلاكـت مـى رسـانـد, حـملات دشمن را دفع مى كرد و به مقاومت خويش
ادامه مى داد, تااين كه تيرهاى وى رو به پايان گذاشت . دشمنان از فرصت استفاده و او
را اسير كردند. امابان , در يك نبرد تن به تن و با يك حركت سريع , دست دونفر از
آنان را گرفت و فرياد كشيد. دو تن از رزمندگان اسلام به نام هاى عبدالرحمان و ابان
بن عثمان با شنيدن صداى وى , به حمايت از او شتافتند و آن دو كافر را به قتل
رساندند.
ام اسود
ام اسود, دختر اعين بن سنس شيبابى و خواهر راوى مشهور زراره است . ايـن بـانـوى
دانشمند, اولين شخص از قبيله اعين است كه با اهل بيت (ع ) ارتباط برقرار كرد و به
تشيع پيوست . ايمان ام اسود, در قبيله او جنب وجوشى به وجود آورد و باعث شد عموم
مردان آن قبيله , به مذهب تشيع گرويدند و به مرور زمان , فقيهان نامدار و دانشمندان
بزرگى تحويل جامعه دادند. مـعـروف تـريـن دانشمندان و راويان حديث از قبيله اعين ,
زراره , برادر اماسود است كه خواهر در مقام و منزلت او نقش به سزايى دارد.
زين الدين بن على بن احمد عاملى , فقيه بزرگ شيعه (شهيد دوم ), نام آن بانوى
متقى و پارسا را در كـنار نام مردان بزرگ و دانشمند قبيله اعين مى آوردو مى گويد:
ام اسود از ياران امام صادق (ع ) و از افراد نمونه و ممتاز خاندان اعين است . وى به
هنگام مرگ برادرش (زراره ) در كنار او حضور داشت , بعد از جان دادن برادر, ام اسود,
چشم زراره را بر هم مى گذارد و مى بندد. اين بانوى بزرگوار, از نظر فرهنگى , خدمت
بزرگى به جامعه اسلامى كرده است .
ام البنين
روزى حـضـرت عـلـى (ع ) به برادر خود, عقيل , توصيه فرمودند: زنى براى من انتخاب
كن كه از شجاع زادگان باشد, زيرا مى خواهم از وى فرزندى شجاع به دنيا بيايد. عقيل ,
فاطمه كلابيه , دختر حزام بن خالد را انتخاب كرد و به حضرت عرض كرد: ايشان همان كسى
است كه شما مى خواهيد.و قتى كه اميرالمومنين (ع ) از وى , صاحب چهار پسر به نام هاى
, حضرت عباس (ع ), عبداللّه , جعفر و عثمان شدند, فاطمه را امالبنين خواندند. اين
چهار فرزند دلاور, در كربلا در ركاب حضرت امام حسين (ع ) به شهادت رسيدند. وقتى خبر
شهادت آنان , در مدينه به امالبنين رسيد, گفت : از امام حسين (ع ) مرا خبر بدهيد!
فرزندانم و آنچه زير آسمان كبود است , فداى حسين (ع ) باد. چرا ابتدا از حال حضرت
ابى عبداللّه (ع ) مرا مطلع نمى سازيد؟يـن شـدت علاقه به امام , تنها دليل كوچك
شمردن شهادت فرزندان خود در برابر شهادت سالار شهيدان , حسين بن على (ع ) بود.
امالخير
امالخير, دختر حريش بن سراقه بارقى , از زنان نامى كوفه است .و ى , اهـل نـمـاز
و عـبادت و رزمنده اى سلحشور و سخنورى كم نظير بود كه در جنگ صفين , با استفاده از
آيات قرآن , مبارزان و عاشقان دفاع ازحريم دين را تشجيع و تقويت مى كرد. بـه
هـمـيـن جرم , معاويه نامه اى براى فرماندار كوفه مى نويسد وازوى مى خواهد كه
امالخير را با كمال احترام به سوى او روانه كند. فرماندار كوفه , فرمان معاويه را
به امالخير مى رساند. سـپـس وى را بـه طـرف شام حركت مى دهد و خود نيز تا قسمتى از
بيرون شهر, دختر حريش را مـشـايـعـت مـى كـنـد و در هنگام وداع به او مى گويد:
اميرتو را براى اين خواسته كه درباره من پرسشهايى بنمايد, بنابراين گفته هاى تو
درباره من , براى او سند و مدرك خواهدشد, استدعا دارم كه گزارش بدبه او ندهى , و
اگر چنين كنى , هميشه ممنون تو خواهم بود و برايت هرچه بخواهى انجام مى دهم .
امـالـخير در پاسخ مى گويد: تو فكر مى كنى كه با اين گونه كلمات و وعده ها, مى
توانى مرا از راه راست منحرف كنى ؟هى خيال باطل ! مطمئن باش نه خوبى هاى تو سبب مى
شود كه من بدى ها و ظلم هايت را ناديده بگيرم و نه خيانت و اعمال ناپسند تو موجب مى
شود كه من خدمات تو را فراموش كنم .
بدان كه حقايق را, چه خوب و چه بد, خواهم گفت . ام الخير پس از چهار روز تحمل
رنج سفر, به شام رسيد و بر معاويه وارد شد. معاويه از وى در خصوص جنگ صفين و ايراد
خطبه هاى آتشين او در آن روزها پرسيد. امـالـخير گفت : من آن سخنان را از قبل تهيه
نكرده بودم , بلكه سخنانى بود كه در هنگام نبرد بر زبانم جارى شد و اكنون نيز از آن
چيزى به ياد ندارم . مـعـاويه به اطرافيان خود, رو كرد و گفت :آيا كسى سخنان اين زن
, در جنگ صفين را به خاطر دارد؟ردى از ميان جمع برخاست و پاسخ داد: اى امير! من
قسمتى از سخنان او را به ياد دارم . معاويه گفت : هرچه مى دانى بگو. سـپـس آن مـرد
تـوضـيـح داد: مـن امـالـخـيـر را در جـنـگ صفين ديدم كه بر شترى سواربود و فريادمى
زد:اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز امرعظيمى است . خـداونـد حـق
را بـراى شـمـا روشـن كـرد وراه را بـه شـما نشان داد و نشانه ها را برافراشت ب
حالا كجامى رويد؟آيا مى خواهيد از على بن ابيطالب (ع ) فراركنيد؟يا از اسلام
بيزارشده ايد؟
ا از حق برگشته ايد؟يـا نـشـنـيـده ايـد كه قرآن مجيد مى فرمايد: ما همه شما را
قطعا آزمايش مى كنيم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شماچه كسانى
هستند؟ن گاه درآن حادثه سنگين صفين , ام الخير سربه آسمان بلندكرد و گفت : خدايا!
صبر تمام شد,يقين كم شد و ترس ووحشت منتشرشد. خدايا! دل هابه دست تواست , تو دل هاى
اينان را متحدكن . اى مردم !بشتابيد به حضور امام عادل , كسى كه مورد رضا و اهل
تقواست . آنان كه در برابر على (ع ) صف كشيده اند, كينه هاى بدر و صفين و احد, در
دل دارند. معاويه برآن است تا انتقام كشته هاى امويان را بگيرد. فقاتلوا ائمه الكفر
انهم لاايمان لهم لعلهم ينتهون , با پيشوايان كفر پيكار كنيد, چرا كه آن ها پيمانى
ندارند, شايد از راه خلاف بازگردند. اى مهاجران و انصار! بـا بـيـنـش دل وايمان
راسخ بجنگيد كه پيروزى شما را بر اهل شام مى بينم , مردم شام , آخرت را به دنيا
فروختند , اما طولى نخواهد كشيد كه پشيمان شوند, ولى پشيمانى سودى ندارد. اى مردم !
اگر از على جداشويد و از او فاصله بگيريد, به كدام سو خواهيدرفت ؟س از سخنان آن مرد
و نقل سخنان ام الخير در روز صفين , معاويه روبه دختر حريش كرد وگفت : تو از اين
سخنان جزكشتن من هدفى نداشتى ,اكنون سزاى تواين است كه كشته شوى ! ام الخير جواب
داد. بـه خدا قسم , اين كمال سعادت من است كه مرگم به دست كسى واقع شود كه خداوند
اورا شقى و تيره روز كرده است .
امامه
امامه , همسر عوف بن محلم شيبانى , از سخنوران زمان خود به شمارمى رفت .و ى
دخترى به نام اماياس داشت كه رئيس قبيله كنده , از او خواستگارى كرد. در مـراسم
ازدواج اماياس , جشن مفصلى ترتيب يافت , گوسفندها قربانى شد و بيشتر افراد قبيله
داماد و عروس , در آن شادمانى شركت كردند. آن گـاه كـه زنـان قـبـيله كنده , براى
بردن عروس , به خانه اماياس آمده بودند,امامه , دخترش را بدرقه كرد و در آخرين
لحظات , گفتارهاى سودمندى براى فرزندش بيان كرد و گفت : دخترم ! اگر زنى از داشتن
شوهر بى نيازبود, قبل از او, پدر و مادرش بايد از يكديگر بى نياز مى بودند و اگر
چنين بود, او به وجود نمى آمد. و ادامه داد: مردان براى زنان و زنان به خاطر مردان
, آفريده شده اند.
قانون زوجيت در جهان حاكم است و سرپيچى از قانون آفرينش , جنگ با هستى خويشتن
است . بنابراين , دخترم ! تو نيز به پيروى از اين قانون , بايد ازدواج كنى و چنين
هم كردى . و اكنون به خانه شوهر مى روى . فرزندم ! آشـيـانه اى را كه در آن پرورش
يافته بودى , ترك مى كنى و خانه اى را كه تاكنون نمى شناختى , در پيش دارى كه درآن
با همدم تازه اى بايد به سربرى . دخترم !اكـنـون اگر خواهان سعادت خويش هستى , به
نصايح مادرانه من گوش كن تا در خانه جديد نيز, مانند خانه پدر, عزيز و محترم باشى .
دخترم ! براى شوهرت , بهترين ياورباش , تا او نيز براى تو نزديك ترين دوست باشد.
پـس ادامـه داد: هـم ايـنـك نـصيحت هايى به تو مى كنم كه برايت بهترين جهيزيه است ,
جهيزيه اى كـه تـمـام نـمـى شود و فايده اش در همه عمر به تومى رسد وخوشبختى تو و
فرزندان و شوهرت را تـامين مى كند:
1- در زندگى قناعت پيشه كن و از هوس هاى بيجا كه شوهرت را خسته مى كند و احيانا
از عهده انجام آن برنمى آيد و زندگى شيرين را در كام هردو تلخ مى كند, بپرهيز.
2- معاشرت و همزيستى با توافق كامل ,شيرين است , بنابراين , سعى كن همه جا و همه
وقت , در كليه مـسائل مشترك , باهم يكدل باشيد و اگر گاهى اختلاف سليقه اى پيش آمد,
چه مانعى دارد كه تو از حق خود بگذرى و سخن همسرت را بشنوى ؟
3 - چشم براى ديدن و بينى , براى بوييدن است . انسان از ديدن مناظر زيبا لذت مى
برد و از تماشاى منظره هاى زشت , نفرت دارد. از بوييدن انواع عطرها, بهره مى برد و
از بوييدنى هاى بد,سخت ناراحت مى گردد. بـنـابـرايـن بـه تو سفارش مى كنم كه مواظب
باش چشم همسرت كه در خانه بر صورت و اندام تو مى افتد, يا خانه و اثاث آن را
تماشامى كند, در جايى ازآن زشتى نبيند. دخترم ! هميشه در آرايش خود و خانه ات دقت
كن ! همه چيز و همه جا زيبا و منظم باشد تا مورد نفرت شوهرت قرارنگيرى . مـمكن است
گاهى لوازم آرايش نداشته باشى , ولى در هرحال آب پاك در دسترس توهست , نگذار چرك به
زيبايى تو لطمه واردسازد و بوى زننده اى شوهرت را ناراحت كند.
4- اوقات غذا و خواب شوهر و فرزندانت را منظم كن . غذا را به وقت آماده ساز كه
گرسنگى او را ناراحت نكند. چـه بـسـا در حالت ناراحتى , عصبانى شود و موجبات
ناراحتى تو را نيز فراهم سازد و آن گاه با يك غفلت كوچك , صفا از خانه شما رخت
بربندد. بى خوابى نيز كسالت آوراست و اگر شوهرت در خانه استراحتش تامين نشود, از
خانه مى گريزد.
5- كدبانو باش . مال و ثروت , خانه و اثاث آن را خوب محافظت كن و از تباهى آن
بپرهيز .
6- حق ساير نان خورهاى شوهر را رعايت كن , اعم از خويشاوندان و كاركنان و
كارگران , زيرا نشانه حسن تدبير و زيركى بانوى خانه , درآن است كه خويشاوندان را به
جاى خود بشناسد و حقوق آنان را رعايت كند و كاركنان را نيز خشنود سازد و نگذارد در
خانه او در حق كسى ظلم شود.
7- در حفظ اسرار خانواده و شوهرت بكوش , زيرا فاش كردن راز, نوعى خيانت تلقى مى
گردد. از اين گونه خيانت برحذر باش كه با آبروى تو بستگى دارد.
8- با شوهرت همدردى و حسن معاشرت داشته باش , اگر روزى براى شوهرت گرفتارى پيش
آمد و او را نـاراحـت ديدى , از او دلجويى كن و اظهارشادى و سرورمكن , و هرگاه او
را شادمان يافتى , خود را غمگين جلوه مده كه اين صفت حاكى از كدورت و دلسردى است .
و سـپس به دخترش , ام اياس گفت : اگر مى خواهى در زندگى زناشويى , كامياب باشى ,
رضايت شوهررا بر رضايت خود مقدم بدار. و در پـايـان افزود: اكنون كه پندهاى مادرت
را شنيدى و آماده به كار بستن شدى , برو كه خداوند نگهدار توباد. امـايـاس , كه
تاآن لحظه , سراپا گوش بود و به سخنان مادرش توجه داشت و در حالى كه از شرم و
حـيـا, گـونـه هـايـش سـرخ شده بود و صدايش مى لرزيد,لب به سخن گشود و مادرش (امامه
) را مخاطب قرارداد و گفت : اى مادر! آنچه از خير و نيكى برايم گفتى , از جان و دل
پذيرفتم و آن گونه همسرى براى شوهرم خواهم بود كه تو آرزومى كنى !
ام اوفي
ام اوفـى عـبـدى , از جـمـلـه كسانى است كه پس از جنگ جمل , عايشه را با منطقى
محكم مورد سرزنش قرارداد. روزى وى , بر عايشه واردشد و از او سوال كرد: اى ام
المومنين !درباره زنى كه فرزند خردسالش را كشته است , چه مى گويى ؟ايشه پاسخ داد:
كيفر او آتش جهنم است . اماوفى ادامه داد: اين طفل خردسال , كوچك تر از آن است كه
تو فكر مى كنى ! مادر آن طفل , او را قبل از تولد, سقط نموده است . عايشه گفت : باز
هم كيفر او آتش جهنم است . امـاوفـى پـرسـيد: درباره زنى كه هزاران نفر از فرزندان
بى گناه و بزرگسال خود را كشته است , چه مى گويى ؟راد اماوفى , شهيدان جنگ جمل
بودند كه به دستور عايشه وهمراهى طلحه و زبير به راه افتاد. عايشه , از منظور
اماوفى آگاه شد.به شدت ناراحت شد وگفت :
دست اين دشمن خدارا بگيريد و از پيش من دوركنيد! ام ايـمـن ام ايـمن يا بركه ,
دختر ثعلبه بن عمرو, از بانوان آگاه , شجاع و مخلص بود كه درحد توان خود از محضر
حضرت زهراى ـدر بهره گيرى ازعلوم و دانش ها و ارزش هاى اسلامى ـ استفاده هاى فراوان
برد و به مرحله اى بسيار عالى از كمالات معنوى رسيد. پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) او
را مادر مى خواندند و مى فرمودند او بقيه اى از اهل بيت (ع ) من است ! ام ايـمـن در
جنگ احد, حضورى جدى داشت و در آب رسانى و مداواى مجروحين به رزمندگان اسلام كمك مى
كرد. آن گـاه كه شايعه كشته شدن پيغمبر(ص ) توسط مشركين منتشرشد, اوس بن قيظى به
همراه تنى چند از بنى حارثه , پشت به جبهه كردند و خود را به شقره رساندند. ام ايمن
با ديدن آنان , سخت ناراحت شد, مشتى خاك برداشت و به چهره شان پاشيد و براى برخى از
آنان دوك آورد و گفت : شمشيرت را بده ,نخ بريس !
مـدتـى از اين واقعه گذشت , تا اين كه روزى ابرهه , كنيز نجاشى , بر او واردشد
و از ام حبيبه براى نبى گرامى اسلام (ص ) خواستگارى كرد. خالدبن سعيد, وكيل ام
حبيبه شد و نجاشى ,در شب همان روز و در جمع مهاجران , به نمايندگى از
پيغمبراكرم (ص ), صيغه عقد را خواند و مجلس وليمه اى برپاكرد. ام حـبـيبه مدتى
در حبشه بود, تااين كه در سال ششم هجرى واردمدينه شد و به همسرگراميش , حضرت
محمد (ص ) پيوست .
در آن زمان , ابوسفيان همچنان در شرك و عناد به سرمى برد. روزى
به مدينه آمد و به خانه دخترخود ام حبيبه رفت . در خانه فرش ساده اى گسترده
بود. ابوسفيان خواست روى آن بنشيند. دخترش فرش را برداشت و از نشستن پدر بر روى
آن , ممانعت كرد.
ابـوسفيان از كار ام حبيبه تعجب كرد و پرسيد:مرا قابل اين فرش نديدى ,يا اين
كه فرش را قابل من ندانستى ؟م حبيبه گفت : تو را قابل اين فرش ندانستم ! زيرا
اين فرش مخصوص پيامبرخداست و تو آدم مشرك و نجسى هستى!