فصل 10: كتاب سلمان، خبر جاثليق
كتاب سلمان، خبر جاثليق
از ويژگىهاى ممتاز سلمان فارسى، صحابى بزرگ رسول خدا(ص) و محبوب ومقبول
همه، آن است، كه غير از فضايل و مناقبى كه از وى خوانديم، و غير اين كه اومرد
معمارى و شهرسازى و فرماندهى و فرماندارى بوده، داراى كتاب و تاليف نيزمىباشد.
لوئى ماسينينون فرانسوى، آثار منسوب به سلمان را، چهار كتاب معرفىمىكند،
كه از جمله آنها «خبر جاثليق» است (1) .
در ساير آثار تاريخى و رجالى هم مىخوانيم:
1- شيخ الطايفه، محمد بن حسن طوسى، متوفاى 460 هجرى مىنويسد:سلمان فارسى،
حديث جاثليق رومى را كه بعد از وفات پيغمبر(ص) از جانبپادشاه روم به مدينه
آمدند، روايت كرده است (2) .
2- محمد بن علىبن شهر آشوب مازندرانى، متوفاى 588 هجرى، مىنويسد:سلمان
فارسى رحمة الله عليه، «خبر جاثليق» را روايت نموده است (3) .
3- آيةالله سيد حسن صدر، متوفاى 1355 هجرى، نوشته: كتاب تاليفى
سلمانفارسى، همان «خبر جاثليق» است (4) .
4- حاج محمد مقدس اصفهانى، متوفاى 1378 هجرى، به روايت «نجاشى»،مىنويسد:
نظر صحيح اين است كه اول كسى كه در اسلام، تصنيف نموده،اميرمؤمنان(ع) بوده، بعد
سلمان فارسى، بعد ابوذر غفارى، بعد اصبغ بن نباته، بعدعبيدالله بن ابى رافع، و
سپس زين العابدين(ع) كتاب «صحيفه سجاديه» را تصنيفنموده است (5) .
اضافه بر اينان، موضوع «خبر جاثليق» از سلمان را، على يارى تبريزى (6)
محمدبنعلى اردبيلى (7) و علامه شيخ محمد تقى شوشترى (8)
مورد تصريح قرار داده، ومجموعه متن «خبر جاثليق» را كه از آن به «كتاب
سلمان» ياد مىكنيم، حسنبنمحمد ديلمى، (9) علامه محمد باقر مجلسى
(10) و محدث نورى (11) با اندك تفاوت لفظىآن را در آثار خود
آوردهاند، چنانكه «شيخ صدوق» بخشهايى از اين كتاب را كهبدان نياز داشته،
روايت كرده است (12) .
اكنون قبل از آنكه ترجمه متن «كتاب سلمان» را مورد مطالعه قرار دهيم،
توضيحاين نكته نيز لازم خواهد بود، كه در اين كتاب مطالب، كلامى و تفسير و
مسائلىمربوط به علوم طبيعى وجود دارد، كه شرح و تفسير آن، در فرصت ديگر بايد
انجامشود.
ترجمه متن كتاب
طبق روايتى كه سلسله سندهاى آن را در اينجا نياوردهايم (13) ،
سلمان فارسىمىگويد: از امتحانهاى بزرگى كه خداوند متعال، پس از پيامبر(ص)
براى «قريش»پيش آورد، تا خود را بشناسد، و شهادت خويش را بر آنچه پس از وفات
رسولخدا(ص) ادعا كرده بود باطل كند، دليلهاى خود را پايمال گرداند، پرده را از
آنچهدر دل داشت كنار بزند، كينههايى را كه نسبتبه آل رسول(ص)
داشتبيرونبريزد، تا بتواند آنان را از حق امامت و ميراث كتاب خدا درباره آنان
زايل گرداند ومرتكب گناه و رسوايى گردد، و خداوند هدايتخويش را براى اهل دعوت
ووراثت پيامبر خويش روشن گرداند، و دلهاى اولياى پيغمبر(ص) رانورانى كند،وآنان
را به نفع و بركتبرساند، اين بود كه:
پادشاه روم (مجموعه چهارده ناحيه و شهرهاى زيادى، كه از مشرق به ارمنستانو
آلان و سرير، از جنوب به حدود شام و درياى مديترانه و حدود اندلس، از مغرببه
درياى اقيانوس مغربى، و از شمال به ويرانى شمال و حدود صقلاب و برجا ودرياى
خزران، محدود مىشد) (14) وقتى وفات رسول خدا(ص)، و اختلاف امت،
وترك راه هدايت، و نسبت نامناسب به آن حضرت را در مورد عدم تعيين «وصى»خود، و
رها كردن مردم به حال خود را شنيده بود، و نيز مطلع گرديده بود، مردم ازاهل
بيت(ع) و وارثان و قوم و خويشان پيغمبر(ص) روى گردان شدهاند، (با توجهبه
پيروزىهاى اسلام و ضربه هايى كه از مسلمانان در گسترش نفوذ اسلام، ديدهبودند)
عالمان مسيحى را از شهرهاى مختلف فراخواند با آنان جلسه هايى تشكيلداد، و
نتيجه اين شد كه گروهى از روحانيون و عالمان مسيحى را، براى به دستآوردن
ادعاهاى «قريش» درباره مسائل پس از وفات پيامبر (ص)،وتكليفى كه آنحضرت براى
بعد از خود تعيين كرده، به «مدينه» اعزام كند، تا نظرها و جوابهاىمسلمانان را
براى او ببرند.
براى سرپرستى اين گروه اعزامى،«جاثليق» پيشواى بزرگ عالمان مسيحىانتخاب
شد، جاثليق هم تعداد صد نفر از عالمان مسيحى را براى همراهى خويشبرگزيد، و
ديار خويش را به سوى مدينه ترك كردند.
جاثليق ،كه مرد دانشمند و پر مهارتى بود و در فهم احكام انجيل قدرت
اجتهادواستنباط ،ونيز به مبانى قرآن آشنايى داشت ،و هم چنين از نظر شخصيت
اخلاقىبه عقل وخردمندى ،صبروبردبارى ،فهم وهوشمندى ، وجرات و توانايى
آراستهبود، به طورى كه در برابر هر كسى كه سخن مىگفت، سكوت اختيار مىكرد،
وقتىسخن مىگفت كه از او سؤال شود، و آنگاه كه كسى سخن وى را رد مىكرد، صبر
وخويشتن دارى به خرج مى داد، با دانشمندان همراه خود وارد «مدينه » شدند، و
بهوسيله مردم به جست وجوى «وصى» محمد(ص )و كسى كه جانشين آن حضرتشده،
پرداختند.
درمسجد پيغمبر(ص)
جاثليق و دانشمندان همراه وى ،به مسجد رسول خدا(ص) و بر«ابوبكر»كهجمعى
ازقريش، مانند: عمربن خطاب، ابوعبيده جراح، خالدبن وليد، و عثمانبنعقان، دور
او جمع بودند و من نيز آنجا حضور يافته بودم، وارد شدند.
گروه دانشمندان مسيحى، در برابر ابوبكر قرار گرفتند، پيشواى آنان سلام كرد
وجواب وى را دادند. بعد ادامه داد: جانشين پيامبر خود را به من معرفى كنيد، من
از«روم» آمدهام، و پيرو آئين مسيح فرزند مريم(ع) هستم. وقتى ما از وفات
پيامبرشما و اختلافى كه در مورد جانشينى او بين شما پيش آمده مطلع شديم،
آمدهايمدرباره حقانيت نبوت او تحقيق كنيم، تا در باره دين خود آگاهتر شويم و
دين شما رانيز بشناسيم، تا اگر دين شما از دين ما بهتر بود،آن را بپذيريم و
تسليم شما شويم ودعوت پيغمبر(ص) شمارا پاسخ مثبت دهيم، و اگر دين شما برخلاف آن
بود كهپيامبران و عيسى بن مريم(ع) آن را آوردهاند، به همان آئين مسيح(ع) باقى
بمانيم،زيرا از جانب حضرت عيسى(ع) درباره پيامبران پيمانى و راهنمايىاى وجود
دارد،كه براى ما نور هدايتخواهد بود.
بنابراين، صاحب اختيار و پاسخ گوى مسائل پس از پيامبر شما كيست؟
عمر بن خطاب در حالىكه به «ابوبكر» اشاره مىكرد، گفت:اين مرد پس ازپيغمبر
(ص) ولى امر و صاحب اختيار ما مىباشد.
جاثليق گفت: منظور شما همين پيرمرد است؟ عمر، جواب مثبت داد.
آنگاه جاثليق گفت: اى پيرمرد! تو وصى محمد (ص) در ميان امت او هستى؟ وتو آن
كسى مىباشى، كه علم و دانشى دارى كه پيامبر(ص) به تو آموخته، و براىهدايت و
پاسخگويى به مسائل و احكام امت، از علم و دانش ديگران بىنياز هستى؟
ابوبكر پاسخ داد: در علم و دانش آنگونه نيست و من هم وصى پيغمبر (ص) نيستم.
جاثليق گفت: پس پست و مقام تو چيست؟
عمر گفت: اين مرد، خليفه رسول(ص) خداست.
جاثليق گفت: تو خليفهاى هستى، كه رسول خدا(ص) تو را براى امت تعيينكرده
است؟
ابوبكر گفت: اينطور نيست.
جاثليق گفت: پس شما براى بعد از پيغمبر(ص) خود، چه عنوانى به وجودآوردهايد؟
زيرا ما كتابهاى پيامبران (ع) را خواندهايم و بهدست آوردهايم، كه لباسخلافت
جز براى پيامبرى از پيامبران نخواهد بود، چون خداوند متعال آدم(ع) راخليفه خويش
در زمين قرار داده، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمين واجب كرده،به حضرت
داود(ع) مقام و رفعتبلند بخشيده و فرموده: اى داود! تو را در روىزمين خليفه
قرار داديم (15) .
بنابراين، تو چگونه عنوان خلافت را براى خود برگزيدهاى؟ چه كسى اين
عنوانرا به تو داده؟ آيا پيامبر تو اين عنوان را براى تو انتخاب كرده است؟!
ابوبكر گفت: اينطور نبوده، بلكه مردم با هم توافق كردند، و مرا به
خلافتبرگزيدند.
جاثليق گفت: پس تو خليفه مردم هستى، چون خود گفتى: پيغمبر(ص) چنينوصيتى را
درباره تو نكرده، در حالى كه ما در كتابها و سنتهاى پيامبران يافتهايم
كه،خداوند متعال هيچ پيامبرى را نمىفرستد، مگر اينكه براى او «وصى»اى
قرارمىدهد، و آن پيامبر(ع) «وصى» خويش را به مردم معرفى مىكند، و آن وصى،
درمقام علم و دانش از همگان بىنياز است، و همه مردم به علم و دانش او
احتياجدارند.
آيا به راستى، تو درباره پيامبر خويش گمان مىكنى، مانند ساير پيامبران
وصيتىانجام نداده؟ يا خود ادعايى مىكنى كه صلاحيت آن را ندارى؟ اگر اين طور
باشد،من شما را منكر نبوت محمد(ص) و باطل كننده سنتهاى پيامبران، نسبتبه
امتخويش مىدانم!
سخن با مسيحيان
جاثليق، پس از بيان اين مطالب، روى خود را به طرف دانشمندان همراه
خودبرگردانيد و گفت: اينان مىگويند: محمد(ص) مقام نبوت نداشته، بلكه كار خود
را باقهر و غلبه پيش برده است! زيرا اگر او پيامبر(ص) بود، مانند ساير
پيامبران(ع)وصيت انجام مىداد، و مثل آنان خليفهاى تعيين مىكرد، تا وارث علم
و دانش اوباشد، در حالى كه چنين آثارى را در اين قوم ما نمىيابيم!
آنگاه دانشمند مسيحى، كه خود را پيروز يافته بود، چون شير خشمناكى غريد
وفرياد برداشت: اى پير مرد! تو اقرار مىكنى كه محمد(ص) وصيتى به تو نكرده؟ وتو
را خليفه قرار نداده، بلكه مردم به خلافت تو رضايت دادهاند؟
اگر خداوند به رضايت مردم راضى باشد، و آنان را به پيروى از خواستهها
واختيارهاى خود واگذارد، ديگر پيامبرانى بشارت دهنده و بيم دهنده براى
مردمنمىفرستد، و احتياجى به كتاب و حكمت نيست، تا براى مردم راه حق را
روشنگردانند، بلكه آنان هر كارى بخواهند مىكنند، و به هرگونه اختلافى مايل
باشند،مبتلا مىگردند، در صورتى كه خداوند فرموده است: «مارسولان مژده دهنده و
بيمدهنده را فرستاديم، تا پس از آمدن آنان براى مردم حجت و (بهانهاى)
باقىنماند». (16) بنابراين، شما با اين استدلال خود، فلسفه آمدن
پيامبران را نفى كردهايد، وبه خاطر ناآگاهى، انتخاب مردم را بر اختيار خداوند
در مورد فرستادن پيامبران براىبندگان، مقدم داشتهايد، و امتها را از نياز به
پيامبران(ع) بىنياز دانستهايد!
اى واى، كه چه خطاى بزرگى مرتكب شدهايد، و چه نسبت ناروايى را بهخداوند و
پيغمبر خويش دادهايد! و پس از اين خطاى بزرگ، دل به خلافتبستهايد، در صورتى
كه اين مقام جز براى پيامبر يا وصى او مجاز نمىباشد، درحالى كه حجتبر شما
تمام شده، نبوت پيامبر خويش و تاكيد آن حضرت را قبولداريد، و ادعا مىكنيد
پيرو سنت و هدايت پيامبران هستيد!
به هر حال، شما خود را پيروز يافتهايد، اما براى ما لازم خواهد بود، در
موردادعايى كه مىكنيد با شما بحث كنيم، تا روشن شود شما پس از پيامبر خويش،
چهراهى را انتخاب كردهايد؟ آيا اين انتخاب شما بر اساس ايمان و دانايى است؟
يا راهكفران و ناآگاهى را پيش گرفتهايد؟
به من جواب دهيد
سپس جاثليق، ابوبكر را مخاطب قرار داد، و درباره مطالب بالا توضيحخواست،
اما «ابوبكر» كه از جواب ناتوان مانده بود، روى خود را به طرف «ابوعبيدهجراح»
كرد تا شايد او جواب بگويد، ولى او را هم از عهده بر نيامد!
آنگاه جاثليق رو به ياران خويش كرد و گفت: كار اين قوم اساسى ندارد،
آنانبراى ادعاى خويش دليلى ندارند، آيا فهميديد؟
آنان گفتند: همينطور است.
سپس جاثليق، خطاب به ابوبكر نمود و گفت: باز هم سؤال كنم؟
جاثليق، وقتى جواب مساعد شنيد گفت: به من خبر بده، من كيستم؟ و توكيستى؟ تو
نزد خداوند چه مقامى دارى و مقام من نزد خداوند چگونه خواهد بود؟
ابوبكر گفت: من پيش خودم مؤمن هستم، اما نمىدانم در پيشگاه خداوند چهوضعى
خواهم داشت، ولى تو نزد من كافرى، و نمىدانم نزد خدا چه وضعىخواهى داشت!
جاثليق گفت: اما تو بعد از ايمان، خود را به كفر آلوده ساختى، و مقام
ايمانخويش را ناديده گرفتى و نمىدانى به راه حق مىروى يا باطل. اما درباره
من بهايمان بعد از كفر اعتراف كردى، در اين صورت وضع من چقدر خوب است، و
وضعتو چقدر بد نزد خودت؟ زيرا توبه مقام خويش نزد خدا يقين ندارى، ولى
بهرستگارى من نزد خداوند (با بى اطلاعى خود) شهادت دادى.
ظلم مردم...!
بعد از آن، جاثليق متوجه همراهان خود شد و گفت: دل خوش داريد و خاطرجمع
باشيد، كه اين پيرمرد به نجات شما پس از كفر شهادت داد.
سپس متوجه ابوبكر شد و گفت: اى پيرمرد! حال كه ادعاى ايمان مىكنى،جايگاه تو
در بهشت، و مكان من در دوزخ كجا خواهد بود؟
ابوبكر، باز متوجه «عمر» و «ابوعبيده جراح» شد تا شايد آنان
جوابقانعكنندهاى بدهند، اما آنان هم ناتوان ماندند ناچار خود ابوبكر گفت: من
از مكانخود و مقام تو در پيشگاه خداوند اطلاعى ندارم.
جاثليق ادامه داد: اى مرد! پس چگونه به خويش اجازه دادى به اين مسندبنشينى؟
در صورتى كه به علم و دانش ديگران محتاج مىباشى؟ آيا در ميان امتمحمد(ص) كسى
از تو داناتر نيست؟
ابوبكر گفت: چرا، عالمتر وجود دارد.
جاثليق گفت: با وجود عالمتر، چرا مردم اين بار سنگين را بر عهده
توگذاشتهاند، و راه سفاهت را پيمودهاند؟ اضافه بر اين، آن كسى كه از تو
عالمتراست، اگر مثل تو ناتوان باشد، پس هر دو مساوى هستيد و فرقى نخواهيد
داشت، وهر دو براى اثبات ادعاى خويش ناتوانيد، و در اين صورت پيامبر شما هم،
علم وعهد و ميثاقى را كه خداوند از پيامبران قبل از او، درباره تعيين جانشينان
ميانامتهاى خويش گرفته ضايع كرده است، چون وى «وصى»اى معرفى نكرده، تا شمادر
اختلافات و مسائل دينى خود، به او مراجعه كنيد!
در عين حال، به آن كسى كه مىگوييد: از تو عالمتر است مرا راهنمايى كنيد،
تاببينم مقام علمى وى در سؤال و جواب، و نيز آگاهى او به مقام نبوت و
سنتهاىپيامبران(ع) و نيازى كه به آن هست، چگونه است؟ زيرا تا به حال كه معلوم
شد، بااين وضع هم مردم در حق تو ظلم كردهاند، و هم در حق خويش!
به آستان على(ع)
سلمان مىگويد: وقتى وضع دردناكى را كه پيش آمده بود مشاهده كردم و همهرا
به سرگردانى و ذلت و زبونى مبتلا ديدم، و آن وضع را براى دين محمد(ص) واين
جماعت دردناك يافتم، از جا حركت كردم و بدون اينكه متوجه باشم چگونهقدم بر
مىدارم، خود را به درب خانه اميرمؤمنان(ع) رساندم، در زدم آن حضرتبيرون آمد و
فرمود: اى سلمان! چرا وحشت زدهاى؟
گفتم: دين محمد(ص) نابود شد! پس از آن حضرت اسلام به باد رفت، چوناهل كفر
با دليل و برهان بر اسلام غلبه كرده است! اى اميرمؤمنان! به داد دينمحمد(ص)
برس، زيرا اين قوم به روزگارى افتادهاند، كه هيچ توان و چارهاىندارند، و
امروز هم تو مىتوانى مشكلگشا، كاشف بلاها، صاحب خوبيها وعظمتها، چراغ در
ظلمات و كليد مشكلات باشى.
على(ع) فرمود: مگر چه شده است؟
گفتم: يك جماعت صدنفرى از دانشمندان، از سوى پادشاه «روم» آمدهاند، درراس
آنان «جاثليق» قرار دارد، كه تاكنون مثل او كسى را نديده بودم، سخنان پر
معنامىگويد، به دليل و برهان آگاه است، خوب استدلال مىكند، داراى
گنجينههاىعلم و دانش است و سريع جواب مىدهد.
آرى، چنين دانشمندى، به «ابوبكر» و ياران وى وارد شده، از مقام وى و
وصيتپيغمبر(ص) پرسيده، ادعاى خلافت ابوبكر را باطل كرده، با طرح مسايلى او
راخارج از ايمان و مبتلا به شرك و شك شمرده، و ابوبكر و ياران او به ذلت و
پريشانىافتادهاند!
اى اميرمؤمنان(ع)، اكنون دين محمد(ص) را درياب، زيرا اين قوم به
روزگارىافتادهاند، كه تاب و توان از آنان رفته است.
آنگاه اميرمؤمنان(ع) حركت كرد و به همراه هم به مسجد آمديم، و در حالى
كهآن قوم به ذلت و زبونى و حقارت و سرگردانى گرفتار شده بودند، امام به آنان
سلامكرد و نشست، و فرمود: اى مرد مسيحى! نزد من بيا و خواستههاى خود را
مطرحكن، زيرا به عنايتخداوند، جواب هر چه را مردم بخواهند و به آن مبتلا
شوند، نزدمن خواهد بود.
جاثليق و على(ع)
سلمان مىگويد: دانشمند مسيحى روى خود را به سوى على(ع) برگردانيد وگفت: اى
جوان! ما در كتابهاى پيامبران(ع) يافتهايم: خداوند هيچ پيامبرى رانمىفرستد،
مگر اينكه او داراى «وصى»اى مىباشد كه جانشين او گردد، اما خبردارشدهايم در
ميان امت محمد(ص) در مورد نبوت اختلاف ايجاد شده، قريش عليهانصار ادعايى، و
انصار عليه قريش ادعايى دارند، و هر گروهى به خواستخودعمل مىكند!
بارى، پادشاه ما، گروه ما را فرستاده تا درباره دين محمد(ص) بحث كنيم،
وببينيم آيا سنت پيامبران در اين دين وجود دارد؟ سخن آنان را كه ادعاى
جانشينىمىكنند بشنويم، و بدانيم آيا به حق سخن مىگويند، يا باطل؟ اما متوجه
شديم،آنان چون امتهاى پيشين كه به پيامبران خويش در مورد اوصياى آنان نسبت
ناروامىدادند، اينان نيز مرتكب اين خطا شدهاند!
آرى، قوم موسى(ع) پس از آن حضرت، به سراغ «گوساله» رفتند، و «هارون» رااز
وصايت كنار زدند، و امروز هم چنين وضعى مىبينيم، در صورتى كه: سنت الهىدر همه
دورانها و امتهاى گذشته برقرار بوده، و سنتخداوند تبديلپذير نخواهد بود
(17) .
به هر حال، ما به اين شهر آمدهايم، و مردم ما را به سوى اين پيرمرد
راهنمايىكردند، او ادعايى داشت، و ما هم از وصيت پيغمبر(ص) به او جويا شديم،
كهچيزى سراغ نداشت، از قرابت او با پيامبر(ص) نيز جويا شديم، چون
تقاضاىابراهيم(ع) در گذشته، براى اينكه امامت در «ذريه» او نيز باشد، پذيرفته
نشده، وخطاب آمد: عهد امامتبه ستمگران نمىرسد (18) بلكه ذريه و
نسل بايد افراد پاك وبرگزيده باشند.
بارى، ما مىخواهيم بدانيم، آيا سنت محمد(ص) هم مانند سنت پيامبران ديگراست؟
و امت او نيز چون امتهاى ديگر در مورد «وصى» آن حضرت به اختلافدچار شدهاند؟
و عترت وى در ميان آنان شناخته نشده است؟!
خلاصه، اگر «وصى» پيامبر(ص) را پيدا كنيم، و جانشينى را كه علم و دانشمورد
احتياج مردم نزد او باشد، بشناسيم از او سؤالهايى داريم و جوابهاى او براى
مادلايل محكم و روشنگرى خواهد بود. ما مىخواهيم از وصى پيغمبر(ص) ازاسباب
بلاها و حوادث، تبيين حق و باطل، ريشههاى خانوادگى افراد، علمى كه هرسال در
«شب قدر» نازل مىشود، آنچه را فرشتگان و روح بر پيامبر براى اثباتنبوت او
نازل مىكند، سؤال كنيم، و از وصى او پيروى كرده، به آن پيامبر و كتاب وىو به
آنچه را پيامبران قبل از او آوردهاند، ايمان بياوريم و اگر غير از اين باشد،
بر دينخود باقى بمانيم و حساب كنيم، محمد(ص) مبعوث به رسالت نشده است!
به هر حال، ما مسايلى را از اين پيرمرد پرسيديم، و او نتوانست نبوتمحمد(ص)
را ترسيم كند، و آنان طورى محمد(ص) را معرفى كردند، كه با قهر وغلبه بر قوم خود
سلطه يافته، نشانهاى از نبوت نداشته، سنت پيامبران قبل از خودرا به كار
نگرفته، و رحلت نموده و امتخود را چون حيوانات به حال خويش رهاكرده، تا هر
گروهى توانستبر گروه ديگرى غالب گردد، و با اختيار خويش بهروزگار جاهليت
تاريك بازگشت كنند! و هر دين و هر حكومتى را مىخواهندانتخاب نمايند!
آرى، اينان محمد(ص) را از راه انبياء(ع) خارج كرده، نسبتبه رسالت
اوبىاطلاعند، وصى او را كنار زدهاند، و پنداشتهاند شخص ناآگاه مىتواند در
جاىعالم بنشيند، در صورتى كه چنين كارى موجب هلاكتحرث و نسل و ظهور فساد،در
دريا و خشكى مىگردد، و خداوند منزه است از اينكه به چنين روشى راضىباشد، بلكه
خداوند پيامبر پاك و درست و برگزيده براى جهانيان مىفرستد، و تاقيامت، عالم را
بر جاهل امير قرار مىدهد.
خلاصه، من نزد اين پير مرد آمدم، نام او را سؤال كردم و كسى كه در كنار او
بود،وى را خليفه رسول خدا(ص) معرفى كرد، من هم اين عنوان را لغت جديدى
يافتم،زيرا خلافت متعلق به آدم(ع) و داود(ع) است، و نيز اين عنوان براى انبياء
و اوصياءسنت گرديده است.
من هم اين ادعا را نسبت ناروا به خدا و رسول خدا(ص) دانستم، پير مرد هم
ازاظهار علم ناتوان ماند و از عنوان خلافت عذرخواهى نمود، بلكه گفت: مردم
بارضايتخويش مرا به اين عنوان ناميدهاند، در حالى كه عالمتر از من هم در
ميانامت وجود دارد، من هم بر آنچه اين مرد عليه خود و ديگران بيان كرد،
قناعتكردم.
اكنون براى بحث و ارشاد حاضرم، اگر حقيقتبراى من روشن شود، از آنپيروى
مىكنم. اكنون اى جوان! به خاطر خداوند لحظهاى مرا مورد سرزنش قرارمده، و اگر
آنچه را موجب شفاى درد سينههاى ماست، نزد تو مىباشد بيان كن.
در چشمهسار علم
على(ع) فرمود: شفاى درد سينههاى شما، و روشنايى دلهاى شما نزد من است،من
آنچه را شما دنبال آن هستيد شرح خواهم داد، به گونهاى كه براى شما ترديدىباقى
نماند. من از كارهاى شما خبر مىدهم و با دليل و برهان شما را راهنمايىخواهم
كرد.
اكنون به من توجه كن، گوش جان به من بسپار، ذهن خود را كاملا آماده كن،
وآنچه را من بيان مىكنم، به خاطر سپردهدار.
خداوند متعال، كه ستايش دائم براى اوست، با فضل و لطف و عنايتخويش،عهد خود
را تصديق نمود، دين خود را عزت بخشيد، و بنده و رسول خويشمحمد(ص) را نصرت داد،
و احزاب را به تنهايى در هم شكست، پس ملك مطلق وحمد بىپايان متعلق به اوست، و
او بر همه كارى توانا است.
خداوند متعال، محمد(ص) را برگزيده و هدايت كرد، با رحمتخويش او راگرامى
داشت و براى همه مردم فرستاد، و نيز با رافتخويش او را بر «جن و انس»مبعوث
داشت، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمين واجب گردانيد، و آن حضرترا «امام»
پيامبران قبل از خود، و «خاتم پيامبران - ع» و وارث آنان قرار داد.
آرى، خداوند كليدهاى دنيا و آخرت را به او سپرد، او را نبى و رسول و حبيب
وامام قرار داد، به سوى خود (معراج) برد، به سمت راست عرش خود، جايى كههيچ
فرشته مقربى و نيز هيچ نبى مرسلى راه نداشت، نزديك گردانيد، و به او وحىكرد:
آنچه را ديد، دل او هم حقيقتيافت (19) و نشانههاى او را هم براى
انبياء بيانكرد، و از آنان پيمان گرفت: به او ايمان بياورند، و او را يارى
نمايند (20) .
سپس خداوند به پيامبران فرمود: آيا آنچه را گفتم، اقرار كرديد، و از پيمان
منپيروى خواهيد كرد؟ آنان گفتند: اقرار داريم، خداوند هم فرمود: پس شما
گواهباشيد، و من هم بر شما شاهد خواهم بود (21) .
هم چنين خداوند درباره پيامبر ما فرمود: او را در تورات و انجيلى كه در
دستآنهاست مىيابند، كه آنها را امر به معروف و نهى از منكر مىكند، پاكيزهها
را حلالو پليدها را براى آنان حرام مىگرداند، و احكام پر رنج را كه چون زنجير
به گردننهاده بودند بر مىدارد، پس آنها كه به او ايمان آوردند، و او را عزت و
نصرتبخشيدند، نورى (قرآن) را كه به او نازل شد، پيروى نمودند، آنان
رستگارانخواهند بود (22) .
خلاصه، وضع پيغمبر(ص) چنين بود، تا اينكه خداوند مقام او را كمال بخشيد،او
را وسيله رحمتخود نمود، مقام او را بالا برد، هرگاه خداوند نام خود را
مىبرد،آن حضرت را به اطاعتخويش متصل ساخته و مىفرمايد: هر كس اطاعت رسولخدا
كند، از خداوند اطاعت كرده است (23) .
و نيز فرموده: هر چه را رسول(ص) به شما دستور مىدهد، بگيريد و به كاربنديد،
و از هر چه شما را منع مىكند، پرهيز داشته باشيد (24) .
پيامبر(ص) هم، رسالت الهى خويش را به پايان رسانيد، ولايتخود را با دليل
وبرهان روشن نمود، آيات خداوندى را تحكيم بحشيد، راه احكام شريعت را هموارنمود،
و امت را به راه نجات راهنمايى كرد، باب هدايت و حكمت را به روى آنانگشود، و
اين ويژگىهاى پيامبر(ص) چيزى بود كه، پيامبران قبل از او هم مژده آنداده
بودند، عيسى روحالله و معجزه الهى در «انجيل» مىگويد: احمد عربى، پيامبردرس
ناخواندهاى است، كه صاحب شتر سرخ مو و عصا مىباشد، و وصى خود رابراى امت
تعيين خواهد كرد.
وصى محمد(ص) كانون علم الهى، جايگاه اسرار خداوند، تحكيم بخش آياتكتاب او،
تلاوت كننده حقيقى آيات قرآن، باب حطة (25) يعنى باب توبه و
گناهشويى،و وارث كتاب خداست، كه او را با كتاب در ميان مردم به يادگار گذاشته،
و از مردمبراى او پيمان اطاعت گرفته، و فرموده: قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به
لن تضلواابدا، كتاب الله و عترتى اهل بيتى...
در ميان شما چيزى را به يادگار گذاشتم، كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز
گمراهنخواهيد شد، آنان: كتاب خدا و عترت من از اهل بيت من مىباشند، آنان
دوسرمايهگران قيمت هستند، كتاب خدا «ثقل اكبر» است، كه چون ريسمانى ازآسمان تا
زمين امتداد دارد، يك سر آن بهدستشما و سر ديگر آن به دستخداوند متعال است،
و كتاب و عترت(ع) جدايى ناپذيرند، تا روز قيامت كنار«حوض كوثر» بر من وارد شوند
(26) .
آرى، از عترت جلوتر حركت نكنيد، كه از دين خارج مىشويد، و چيزى را ازديگران
نپذيريد كه هلاك مىگرديد، از ديگران چيزى نياموزيد، چون آنان از ديگراناعلم
مىباشند، و من هم وصى پيامبر(ص) و مفسر كتاب، عارف به حلال و حرامآن، آشنا به
محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، و مثالها و عبرتها و معانى آن هستم، وعلم و دانشى
كه پس از پيامبر(ص) مورد احتياج امت است نزد من مىباشد، ووضع هر شخص صالح و
منحرف را مىدانم.
بارى، علم به بلاها، مرگها، وصيتها، انساب، و تشخيص حق از باطل نزد مناست،
من از پيدايش اسلام و كفر، وضع كرات و حكومت دولتها اطلاع دارم،بنابراين، از هر
چه تا روز قيامت واقع مىشود، از من سؤال كنيد، از وضع آنچه درروزگار عيسى(ع)
آنگاه كه خداوند او را به پيامبرى مبعوث داشتبپرسيد، وضعهر «وصى»اى، هر
گروهى را كه صد نفر صد نفر هدايتيا گمراه مىشوند، و ازوضع پيشوايان و
سردمداران آنان تا روز قيامتسؤال كنيد.
هم چنين، از هر آيهاى از كتاب خدا، كه در شب يا روز نازل شده بپرسيد،
ازتورات و انجيل و فرقان عظيم سؤال كنيد، زيرا رسول خدا(ص) چيزى از علمخويش را
براى من مكتوم نداشته، و هر چه را امتهاى اهل تورات و انجيل وگروههاى كافران و
مخالفان و اديان مختلف نياز داشته باشند، براى من بيان فرموده،زيرا آن حضرت
«خاتم پيامبران - ع» است و بر همگان ايمان و اطاعت و نصرت وىواجب خواهد بود،
و اين مطلب هم در تورات و انجيل و زبور آمده و خداوندمىفرمايد: در صحيفههاى
پيامبران پيشين، به خصوص در صحف ابراهيم(ع) وموسى(ع) آمده است (27)
و خداوند هرگز عهد و پيمان خويش را در مورد بندگانضايع نمىگرداند، و امت را
پس از پيامبر(ص) سرگردان نمىگذارد، و اين كار ممكننيست، چون خداوند خود را با
خصلتهاى رافت و رحمت و عفو و امر به معروف ونهى از منكر و اقامه ميزان مستقيم،
توصيف فرموده است.
آرى، خداوند متعال به پيامبر(ص) وحى فرموده، همانطور كه به «نوح - ع» وساير
پيامبران بعد از وى وحى مىكرده، چنانكه به موسى(ع) و عيسى(ع) وحىنازل
مىكرده، بنابراين، خداوند نبوت پيغمبر(ص) را تصديق فرموده، آن حضرتنيز
رسالتخويش را به انجام رسانده، و من هم بر آن عمل شاهد مىباشم، چنانكهخداوند
خود نيز فرموده است: چگونه است آنگاه كه از هر امتى شاهدى بياوريم،و تو را نيز
بر اين امتبه گواهى بخواهيم؟ (28) .
هم چنين خداوند فرموده: براى شهادت (به نبوت تو) خداوند و كسى كه علمكتاب
نزد او هست، كفايتخواهد كرد (29) .
باز هم خداوند متعال، نبوت محمد(ص) را تصديق فرموده، به وى وسيله عطاكرده، و
او را وسيله ارتباط با خويش قرار داده و مىفرمايد: اى اهل ايمان! خدا را درنظر
داشته، و همراه صادقين باشيد. (30) و آن صادقين ما هستيم، من برادر
پيامبر(ص)در دنيا و آخرت مىباشم، و شاهد او براى بعد از رحلت او خواهم بود، و
من وسيلهميان پيغمبر(ص) و امت او هستم، و من و فرزندانم وارث او مىباشيم، و
من وفرزندانم مانند «كشتى نوح - ع» در ميان امت او مىباشيم، كه هر كس در
آننشست، نجات يافت و هر كس تخلف نمود هلاك گرديد، و من و فرزندانم مانند«باب
حطه» براى توبه و بازگشت از گناه، در ميان «بنى اسرائيل» هستيم، و مننسبتبه
پيامبر(ص) مثل «هارون» نسبتبه «موسى - ع» مىباشم، با اين تفاوت كهپس از
پيغمبر(ص) پيامبر ديگرى نمىآيد.
بارى، شاهد از جانب پيامبر(ص) در دنيا و آخرت من هستم، و رسول خدا(ص)هم، كه
بر اساس هدايت و راهنمايىهاى الهى سخن مىگفت، اطاعت و محبتنسبتبه من را
براى اهل ايمان و كفر و نفاق واجب شمرده، هر كس مرا دوستبدارد مؤمن است، و هر
كس با من كينه ورزد، كافر خواهد بود.
به خدا سوگند، من هرگز دروغ نگفتهام، هرگز پيامبر(ص) هم به من دروغ
نگفته،من گمراه نشدهام، كسى هم مرا به گمراهى نكشانده، و من بر راه هدايتى كه
خداوندبراى پيامبر خويش تبيين فرموده، و آن حضرت نيز مرا بدان فرا خوانده
حركتمىكنم. بنابراين، شما از هر چه هست و هرچه خواهد شد تا روز قيامت، از
منسؤال كنيد.
حجت اوصياء
جاثليق، با شنيدن سخنان على(ع) متوجه همراهان خويش شد و گفت: بهخداوند
سوگند، اين شخص سخنگوى دانشمند پرتوان و گشاينده مشكل ما است،ما هم از خداوند
مىخواهيم، به وسيله او به حق ستيابيم و نور هدايت گيريم،چون اين مرد «حجت
اوصياء» از جانب «انبياء - ع» برقوم خويش مىباشد.
آنگاه، جاثليق على(ع) را مخاطب قرار داد و گفت: اين مردم چگونه از تو،
روىگردان شدند؟ و مقامى را ادعا كردند كه تو بدان سزاوارترى؟ البته اين كار به
زيان خود آنها تمام شده، آنان به حق خود ظلم كردهاند، و اين كار به ضرر
«اوصياء»نخواهد بود، زيرا خداوند با عطاى علم و دانش و ارتباط با پيامبران(ع)،
آنان را ازديگران بىنياز كرده است.
اكنون، اى عالم حكيم! از وضع من و خود خبر بده، آيا تو در پيشگاه خداوند
چهمقامى دارى؟ و وضع من نزد خدا چگونه خواهد بود؟
امام على(ع) فرمود: من، در پيشگاه خداوند مؤمن هستم، و نيز در نزد خود بافضل
و رحمت و هدايت و نعمتى كه به من عطا فرموده، مؤمن استوارى هستم،خداوند متعال
هم پيمان مرا از اهل ايمان گرفته و به عرفتخويش هدايتفرموده، و من در اين جهت
هيچگونه شك و ترديدى ندارم، بر ميثاق الهى كه از منگرفته استوار مىمانم، و با
لطف و رحمت الهى، اين روش را تغيير نخواهم داد.
البته جايگاه من هم بهشت مىباشد، و در اين جهت هم هيچ شك و ترديدىندارم،
چنانكه اگر كسى هم پس از آنكه خداوند به من يقين و گواهى عطا كرده،شك و ترديد
كند، گرفتار شرك و الحاد گرديده است.
اما تو، در پيشگاه خداوند كافر هستى، زيرا پيمانى را كه خداوند به
هنگامولادت و آنگاه كه بالغ شدهاى، و قدرت تشخيص خوب و بد، و خير و شر
رايافتهاى، از تو گرفته و بدان اقرار نمودهاى، منكر شدهاى، چنانكه آنچه را
خداوند ازاخبار پيامبران(ع) در انجيل نازل فرموده، ناديده انگاشتهاى، و اگر بر
اين حال باقىبمانى، بدون ترديد در آتش خواهى بود.
جايگاه ما، در بهشت و دوزخ
جاثليق ادامه داد: به من خبر بده، جايگاه من در آتش، و جايگاه تو در
بهشتكجاست؟
على(ع) فرمود: من هنوز داخل بهشت نشدهام، كه جاى خود را در بهشت وجاى تو را
در دوزخ بشناسم، اما مىتوانم به استناد كتاب خداوند متعال، جايگاههارا به تو
معرفى كنم.
خداوند متعال، محمد(ص) را بر اساس حق مبعوث داشته، و بر او كتابى نازلكرده
كه: «از پيش و پس در آن باطل راه ندارد، زيرا آن نازل شده خداى حكيم وحميد
است» (31) .
خداوند در اين كتاب، همه علوم را تبيين و تحكيم بخشيده، و براى رسول
خود،اخبار بهشت و درجات و منزلهاى آن را بيان فرموده، بهشت را ميان بندگان
تقسيمنموده، و هر كس در مقابل عمل خويش و فضايل و ايمانى كه داشته، مكان و
منزلتىخواهد داشت.
بر اين اساس، خداوند مقام ما را تصديق كرده، و منزلگاه «نيكان» و
جايگاه«فاجران» را كه، عذاب براى آنان آماده شده به ما معرفى نموده، و
مىفرمايد:«دوزخ داراى هفت در است، و هر درى براى گروهى از گمراهان معين
گرديدهاست (32) .
بنابراين، هر كس بر حال كفر و فسق و شرك و نفاق و ظلم بميرد، «هر كدام ازدرى
داخل دوزخ خواهند شد». (33) چنانكه خداوند در جاى ديگر مىفرمايد:
«در اينعذاب براى هوشمندان، عبرت و بصيرتى است» (34) و پيامبر(ص)
و آل او«متوسمين» هستند، و من و امامانى كه از نسل من به وجود مىآيند،
«متوسمين» وهوشمندان خواهيم بود.
هر چه مىخواهى سؤال كن
آنگاه جاثليق، رو به ياران خود كرد و گفت: ما به خوب شخصى دستيافتيم،اميد
استبه وسيله او به حق ستيابيم و خواسته خويش را به دست آوريم،اكنون مسايل
ديگرى از وى سؤال مىكنيم، اگر توانست جواب ما را بدهد، در كارخود تجديد نظر
مىكنيم، و آن را از او مىپذيريم.
امام على(ع) فرمود: اگر سؤالهاى تو را جواب دهم، و همراه با دليل و
برهانروشن باشد، كه نتوانى آن را رد كنى و به پذيرش آن ناچار شوى، حاضرى به
دين مادرآيى؟
جاثليق گفت: آرى.
امام على(ع) فرمود: مىتوانى خدا را بر خود گواه و كفيل بگيرى، كه اگر حق
وراه و هدايتبراى تو روشن گرديد ، خود و ياران تو به دينما درآييد ؟
جاثليق گفت آرى ،نسبتبه تعهد باتو ،خدارا وكيل وشاهد برخودمىگيرم
،كهتسليم دين شما شوم.
على (ع) فرمود: حال كه چنيناست ،ازياران خويش عهد و پيمان بگير، كهجاثليق
اين عمل را انجام داد، و على(ع) فرمود: اكنون هرچه مىخواهى سؤال كن.
خدا، و «عرش»
جاثليق پرسيد :به منبگو،آياخدا«عرش»را حملمىكند؟ يا«عرش» خدارا؟
امام على (ع)فرمود: خداوند عرش، آسمانها، زمين، و آنچه در آسمان و
زمينوآنچه را در آنها وجود دارد ،حمل مىكند، و در كتاب خويش هم فرموده است
:«خداوند آسمانها وزمين را از اينكه نابود شوند، نگه مىدارد و اگر آنها رو به
زوالنهند، غيراز او هيچ كس نمىتواند آنهارا محفوظ بدارد ،به راستى خداوند
حليموآمرزنده است» (35) .
حاملان «عرش»
جاثليق گفت: اين آيه قرآن كه مى گويد: «عرش پروردگارتورا،درآنروزهشت(فرشته)
حمل مى كنند». (36) چگونه خواهد بود؟ در حالى كه تو گفتى :خداوند
عرش و آسمانها و زمين را حمل مىكند؟!
على(ع) فرمود :عرش را خداوند از نورهاى چهارگانه آفريده است: نور قرمز،
كهاز آن قرمزى به وجود مىآيد، نور سبز كه منشا نور سبز است، نور زرد، كه زردى
رارنگ مىبخشد ، و نور سفيد كه سفيدى را تشكيل مىدهد، و اين نورها علمىاست،
كه خداوند حمل آن را عهدهدار است ، و اين نورها از عظمتى كه به عظمتو نور
اوست، دلهاى اهل ايمان سفيد و نورانى مىگردد، اما در مقابل عظمت ونور
او،جاهلان به دشمنى مىپردازند، ولى به عظمت و نور حق، هر چه در آسمانها و
زميناست، و همه خلايق، بهرهمند مىشوند، و با اعمال و اديان مختلف وسيله
پيدامىكنند، و هر محمولى را خداوند با نور عظمت و قدرت خويش حملمىكند، بدون
اينكه به حال او نفع و ضرر، موت و حيات و زندهشدنى مطرح باشد.
بنابراين، همه چيز محمول است، و خداوند متعال نه دارنده آسمانها و زميناست
از نابودى، و مسلط بر آسمانها و زمين و هر چه در آنهاست، و پرودگار عالمحيات
همه چيز و نور (وجودى) همه چيز است، «خداوند از آنچه مىگويند،بسيار منزه و
برتر و متعالىتر است» (37) .
خدا كجاست ؟
جاثليق گفت : به من بگو خدا كجاست ؟!
حضرت على(ع) بيان داشت: خدا اينجاست، خدا اينجاست، خدا اينجاست، او در بالا
و پايين وجود دارد، بر ما محيط است، با ماهست و خود فرموده : «هيچرازى را سه
نفر باهم نمىگويند، مگر اينكه خدا چهارمى آنهاست، و نه پنج نفرمگر اينكه خدا
ششمى آنهاست، نه كمتر و نه بيشترآن جز اينكه آنان هر جا باشند،خدا با آنهاست،
آنگاه روز قيامت از اعمالى كه (همه) انجام دادهاند، آگاه است وخبر خواهد
داد،زيرا خداوند به هر كارى توانا است» (38) .
كرسى هم ، بر آسمانهاوزمين احاطه دارد، و «نگهدارى آنها (براى
خداوند)هيچگونه زحمتى ندارد، زيرا او داناى بزرگوار، و تواناى با عظمت است»
(39) .
آنهايى هم كه«عرش» را حمل مىكنند، علمايى (انبياء) هستند كه خداوند
علمخويش را بر آنان افزوده است، و آنان بيش اين چهار گروه (كه روز قيامت هر
گروهىدو نفر مىشوند) (40) نيستند، كه خداوند آنان را در ملكوت
(عالم فرشتگان) خويشآفريده و آن ملكوت جايى است كه خداوند آن را به برگزيدگان
نشان داده، وهمچنين به ابراهيم خليل (ع) نمايانده و فرموده است:« هم چنين، ما
به ابراهيمملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم، تا به مقام اهل يقين
برسد» (41) .
بنابراين، حاملان عرش الهى چگونه مىتوانند، آن را حمل كنند، در حالى كه
باحيات الهى دلهاى آنان حيات مىيابد؟ و با نور الهى آنان به معرفتحق،
هدايتمىيابند؟
جاثليق باشنيدن اين مطالب متوجه ياران خود شد، و گفت: بخداسوگند، اين مرد
حقاست، و با عنايتخداوند، از زبان مسيح(ع) و پيامبران(ع) واوصيا سخن مىگويد.
بهشت كجاست؟
جاثليق پرسيد: آيابهشت دردنياستياآخرت؟ وآخرت ودنيادركجا قراردارند؟
على(ع) فرمود: دنيا درآخرت است، وآخرت بر دنيااحاطه دارد،
ومانندانتقالازحيات به مرگ ظاهرمىشود، آخرت هم خانه حيات وزندگانى است، اگر
به آنآگاهى داشته باشند، واين بدان جهت است ،كه دنيا انتقال دهنده است،
وآخرتجاى حيات وماندن ، مثل وضعكسى كه مىخوابدوجسم او به خواب مىرود،
اماروح نمىخوابد، بدن مىميرد اما روح نمىميرد، و خداوند هم فرموده است:
«بهراستى، خانه آخرت سراسر حيات (و حركت) است اگر آنان اين رابدانند»
(42) .
بنابراين، دنيا نشانى ازآخرت است ،وآخرت نيز نشانى از دنيا، چنانكه دنياآخرت
نيست و آخرت هم دنيا نخواهد بود، بلكه هرگاه روح از جسم جدا شود، هريك به
جايگاه خلق و پيدايش خود باز مىگردد.
هم چنين بهشت و دوزخ، در دنيا و آخرت موجودند، چون شخص وقتىمىميرد، به
خانهاى از زمين منتقل مىشود، كه يا باغى از باغهاى بهشت است، يا(سرزمين
محدودى ازسرزمينهاى آتش، و روح هم روانه يكى از اين دو خانهمىگردد،يابه
خانهنعمتها كه درآن مرگى وجود ندارد، اقامت مىگزيند، يا در خانهعذاب دردناك
كه مرگى درآن نيست گرفتارمىگردد.
به هرحال، نشانه وراه براى هركس كه عاقل باشدروشن است، و خداوند همفرموده
است: «اگراز عالم آخرت غافل نمىشديد ،درحقيقتبه طور يقينمىدانستيد،و دوزخ
رامشاهده مىكرديد، سپس به طوريقين مىديديد، آنگاهازنعمتها شماراسؤال
مىكنند» (43) .
خداوند، در باره كافران هم فرموده است: «بر چشم(دل) آنها پرده(غفلت)بود، و
ازياد من غافل بودند ،وتوانايى شنيدن (آيات الهى را) نداشتند» (44)
.
بنابراين، اگر انسان بداند چه وضعى خواهد داشت؟ ازترس مرگ خواهد مرد، وكسى
نجات خواهد يافت،كه به فضيلتيقين آراسته باشد.
تكليف بهشت ودوزخ
جاثليق پرسيد:معناى اين سخن خداوند چيست ،كه مىفرمايد:«آنان حقعظمتخداوند
را نشناختند،و زمين (روز قيامت) در قبضه قدرت اوست، وآسمانها رابه قدرت خويش،
درهم مىپيچد و ذات پاك او از آنچه مشركانمىپندارند، منزه ومتعالى است»
(45) .
راستى، اگر زمين درقبضه الهى باشد،و او آسمانها را در هم پيچد، در حالى
كهبهشت و دوزخ در آنها قرار دارد، پس بهشت و دوزخ دركجا خواهد بود؟
على(ع) دستور داد: براى او دوات و كاغذى حاضركردند، آنگاه بركاغذ نوشت:بهشت
و دوزخ، سپس كاغذ را در هم پيچيد ودست عالم مسيحى داد و فرمود: آيااين كاغذ در
هم پيچيده نيست؟
دانشمند مسيحى گفت: همينطوراست.
آنگاه على(ع) فرمود: كاغذ را باز كن و ببين نوشته دوزخ وبهشت
درآنمحوشدهاست ؟
وقتى جاثليق جواب داد: نوشته بهشت و دوزخ به جاى مانده، على(ع) فرمود:قدرت
خداوندمتعال هم، چنين است، و آنگاه كه آسمانها را درهم پيچد و زمين رادر قبضه
قدرت خويش گيرد، بهشت و دوزخ نابودنخواهدشد، همانطور كه نوشتهآن براين كاغذ
محو نگرديده است.
«وجهه»، به كدام سو؟
جاثليق ادامه داد: اين آيه قرآن كه مىفرمايد: «همه چيزنابودمىشود، مگروجهه
خدا» (46) .
وجهه خداچيست؟ چگونه است، به كدام طرف است؟ و براى آن چه دليلى داريم؟
على(ع) به خدمتگزار خويش دستور داد: مقدارى هيزم وآتش حاضر كند، وقتىهيزم
آماده شد، دستور داد آن را برافروزند، آنگاه كه آتش شعلهور شد، جاثليق
رامخاطب قرارداد و فرمود: آيا مىتوانى براى اين شعله آتش ، وجهه و صورتى
تعيينكنى؟
جاثليق گفت: نه، چون ازهرطرف به سوى اين آتش روى آوريم، وجهه وصورت آن حساب
خواهدشد .
آنگاه على(ع) فرمود: وقتى آتشى كه مخلوق اوست و تحت تدبير الهىمىباشد، با
وجود ضعف و سرعت در زوال ،وجه معينى ندارد، بلكه بههرسوبنگرى وجه اوست، براى
خدايى كه آتش را آفريده، و همه آنچه درملكوتوجود دارد، در تصرف اوست، چگونه
مىشود براى وى وجه معينى توصيف كرد؟يابه حدى محدودنمود؟ يا با چشم او را
مشاهده كرد؟يا با عقل براو احاطه كرد؟يااو را در «وهم» گنجانيد؟
اى برترازخيال وقياس وگمان و وهم وزهرچه گفتهايم وشنيديم وخواندهايم
مجلس تمام گشت وبه آخررسيد عمر ما همچنان ،دراول وصف تو ماندهايم (47)
آنگاه امام(ع) آيه قرآن قرائت كردكه مىفرمايد:
«خداى يگانه راهيچ مثل ومانندى نيست ،واوبرهمه چيز شنوا و بيناست»
(48) .
درآغوش اسلام
جاثليق، باشنيدن اين توضيحات گفت: درست گفتى، اى وصى عليم و حكيمورفيق و
هادى، و من شهادت مىدهم كه غيراز خداى يگانه، خدايى نيست،محمد(ص) بنده ورسول
اوست، او مبعوث به حق الهى براى بشارت وانذاراست،و تو وصى وصديق وهمراه وكانون
سر او، و امين او در ميان اهل بيت او، و ولىمؤمنان بعد از او هستى.
آرى، هر كس تو را دوستبدارد و ولايت تورا بپذيرد، هدايتيافته، قلب
اونورانى مىگردد، اعانت و كفايت و شفاعت تو را دريافت مىدارد، و هركس از
توروى برگرداند واز راه تو منحرف شود، گمراه گرديده، فريب و زيان ديده و به
پيروىازهواى نفس خويش، بدون هدايتخدا و رسول(ص) مبتلا گرديده است، درصورتى كه
هدايت و نورانيت تو ،براى هدايت همگان كافى و شافى خواهدبود.
چراچنين كرديد؟
آنگاه جاثليق، متوجه جمعى كه درآنجا بودندگرديد و گفت: اى مردم!
شمابهآرزوهاى خويش دستيافتهايد، اما درباره سنت پيامبر خود، به خطا و
انحرافرفتهايد، بياييد از اين مرد اطاعت كنيد، تا هدايت و رشد يابيد. چه چيزى
شما رابهاين روزگار انداخته؟ پس ازاين دلايل و راهنمايىهايى كه براى شما صورت
گرفته،ديگر چه عذر و بهانهاى داريد؟ وصايتسنت الهى است كه در امتهاى قبل از
شمارايجبوده، و تبديل و تغيير سخنان و سنتهاى خداوند مجاز نخواهدبود.
بارى، خداوند عزوجل، اختلاف در ميان امتها راهم، در مورد تغيير اوصياى
بعدازپيامبران(ع) خبرداده، و تعجب از شماست كه با مشاهده اين تغيير بازهم به
ناحققدم مىگذاريد، نكند دلها قساوت گرفته باشد، حسد ظاهر شده، و كينهها
بروزكرده، و راه تهمت و نسبت ناروا بازشده است؟!
ستايش على (ع)
سلمان مىگويد: جاثليق و دانشمندان همراه او مسلمان شدند، و شهادت بهوصايت
على(ع) از محمد (ص) كه نبوت اوبرحق بود، و آن را در تورات و انجيلديده بودند،
دادند، آنگاه تصميم گرفتند نزد پادشاه خود بر گردند و آنچه را ديده وشنيده
بودند، بازگو نمايند.
امام على(ع) هم گفت: حمد خدايى راكه دلايل نبوت محمد(ص) و آل او راآشكار
ساخت، دين خويش راعزت ونصرت بخشيد، پيامبر خود را تصديق نمود،آيين او را برهمه
اديان پيروز گردانيد، اگرچه مشركان اين جهت را پسندنمىداشتند.
الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمدوآله.
آنگاه جماعتحاضردرمسجد ،به هم تبريك گفتند ،چون على(ع) با دلايلوبرهان
محكم خويش توانسته بود، غبار ذلت و زبونى رااز آنان برطرف نمايد.سپس به على(ع)
هم گفتند: اى ابوالحسن! خدا به تو جزاى خيردهد، كه توانستىحق پيامبر خويش
رااداكنى.
آنگاه جمعيتحاضردرمسجد متفرق شدند، درحالى كه گويا آن مطالبوحقايق
را،اصلا نشنيده و نفهميدهاند، و آنچه را هم شنيده بودند به فراموشىسپردند!
تكرار تاريخ
سلمان خيرمىگويد: مسيحيان از مسجد بيرون آمدند، مردم هم متفرق شدند،وقتى
مسيحيان مىخواستند «مدينه» را ترك بگويند، در حالى كه مسلمان شدهودرحق
على(ع)دعا مىكردند ،براى خداحافظى نزدآن حضرت آمدند، على(ع)هم ازخانه بيرون
آمد و با آنان نشستى صورت داد.
اى على، كه جمله عقل وديدهاى شمهاى واگو،ازآن چه ديدهاى
بازگو، دانم كهاين اسرار هوست زانكه بى شمشيركشتن ،كاراوست
صد هزاران مى چشاند روح را كه خبر نبود، دل مجروح را
صدهزاران روح بخشد هوش را كه خبرنبود،دوچشم وگوش را
بازگو اى بازعرش خوش شكار تاچه ديدى اين زمان از كردگار (49)
آنگاه جاثليق، لب به سخن گشود و گفت: اى وصى محمد(ص) و پدر نسل او،ما اين
امت را در هلاكت مىبينيم، چون اينان مثل امت «بنىاسرائيل» ازقوم موسى(ع) كه
از آن پيامبر (ع) دستبر داشتند و به «سامرى» روى آوردند، شدهاند. ما
اينمطلب را هم يافتهايم، كه هر پيامبرى را خداوند مبعوث داشته است، او
دشمنانى ازشيطانهاى جن وانس دارد، كه دركار نبوت دخالت مىكنند، امت رابه
هلاكتمىكشانند، وصى پيامبر(ع) را طرد مىكنند، و به جاى آن «وصى» خود
ادعاىخلافت دارند!
اكنون چيزى راكه خداوندبه صادقين وعده داده است، آن رابه مانشان داد
ودانستيم اين قوم، خويش رابه هلاكت كشاندهاند، راه تو و راه آنان را خداوند
براىماروشن گردانيد، به اعمال آن قوم هم بصيرت يافتيم، اكنون ما از دوستداران
تو، وبردين توهستيم و از تواطاعت مىكنيم.
حال هردستورى دارى بيان كن، اگر مايلى دراينجا بمانيم و تو را عليه
دشمنانتيارى كنيم، اگر دستور رفتن مىدهى مىرويم، و اگر مىخواهى برگرديم
منصرفمىشويم .
به هرحال، براى آنچه كهپيش آمده بايد صبر و حوصله زياد داشته باشى، و
اينشيوه و سنت اوصياى پس ازپيامبران(ع) است، اما آيا درباره آنچه براى امت
پيشآمده، عهد و پيمانى هم از پيغمبر(ص) نزد تو هست ؟
اختلاف امتها!
على(ع) فرمود: آرى ،بخدا سوگند، عهد و پيمانى از رسول خدا(ص) نزد منهست،كه
وضع اين قوم و كارى را كه انجام دادهاند بيان كردهاست. چگونه ممكناست كار
امتبرمن پوشيده باشد؟ درحالى كه وضع من نسبتبه پيغمبر(ص)مانند وضع «هارون»
به موسى(ع) و «شمعون» نسبتبه عيسى(ع) بودهاست ؟
آياشما نمىدانيد كه، كه درباره «شمعون بن حمون صفا» پسردايى عيسى(ع)،امت
عيسى(ع) به اختلاف افتادند و به چهار فرقه تقسيم شدند، و اين چهار فرقه همبه
هفتاد و دو فرقه تقسيم گرديدند، كه جزيك فرقه، بقيه به هلاكت رفتند؟
آيا نمىدانيد،امت موسى(ع) نيزبه هفتاد و يك فرقه تقسيم شدند، كه بهغيرازيك
فرقه، بقيه به هلاكت مبتلا گرديدند؟!
حضرت محمد(ص) هم در عهد و پيمان خويش، به من اطلاع داده، كه امتاوبه
هفتادوسه فرقه تقسيم مىشوند، سيزده فرقه آنان ادعاى محبت ومودتمارامىكنند،
كه جز يك فرقه، بقيه راه ضلالت و هلاكت را پيش مىگيرند، من هم بهلطف و
هدايتخداوندى راه خود را در پيش دارم، و مىدانم سرنوشت اين قوم بهكجا
مىانجامد، اينان مدت زيادى دوام نخواهند آورد، خداوند هم بازبان پيامبرخويش
فرموده است: «نمىدانم، شايد اين امتحانى باشد براى شما، و بهرهاىتاهنگام
مرگ» (50) .
به هرحال ،من در برابر آنان به خاطر اين مدت اندك، صبر پيشه ساختم، تاخداوند
كار خود را در باره آنان به نهايتبرساند، و سرنوشت محتوم اوفرارسد.
آنگاه موضوع نفاق وحسد و كينهها و بيمارى قلبها راپس از وفات رسولخدا(ص)
مطرح كرد، و گفت: خداوند فرموده است: «منافقان ازآن بترسند،كهسورهاى نازل
شود، و آنچه را در قلب دارند آشكار سازد. (اى پيامبر! به آنان)
بگو:استهزاءكنيد! خداوند آنچه راشما مى ترسيد به سرشما خواهد آورد (51)
. و مىفهميدچه كردهايد.
اگرهم ازآنان سؤال كنى: (چرا استهزاء مىكنيد؟) مىگويند: شوخى و
مزاحكرديم! آيا شما با خدا و آيات خدا و رسول او شوخى مىكنيد؟ عذر نياوريد،
پساز ايمان راه كفر را پيش گرفتيد، اگر از برخى ازافراد ساده لوح شماگذشت
كنيم،طايفه ديگرى رابه عذاب مبتلا خواهيم كرد، چون آنان مجرم هستند (52)
.
آرى، خداوند گروهى ازآنان رامورد عفو قرار مىدهد، و به من هم وعده داده
كهبراهل فتنه پيروز شوم، و كار را به من برگردانند، اگرچه بيهوده كاران،
آنراناپسندمىدارند! ضمنا نوشتهاى ازرسول خدا(ص) درباره مصالحه موقت
(هدنه)نزد شماهست، كه حادثهاى به وجود نياوريد، و حادثهجويى راپناه ندهيد
(ودرعينحالى كه شما مسلمان شده، اما در حكومت مسيحيتبه سرمىبريد) تا
حكومتاسلامى با شما وفادارى مىكند، شما هم به آن عهدوفادار باشيد، تا بر اساس
آن، درذمه و پناه دولت اسلام قرارداشته باشيد.
براى حفظ اساس اسلام
اين راهم بدانيد،كه اكنون زمان يارى ماوشمشيرازغلاف بيرون كشيدن نيست،قيام
به حقى عليه آنان صورت نمىگيرد، تا خود باز گردند و اطاعت مرا بپذيرند،زيرا من
فريضهاى از جانب خداوند و رسول هستم، و مثل حج و زكات وروزهمى باشم (53)
.
بنابراين، آيا برقرارى اين احكام و حدود الهى، جز به وسيله عالم فرزانهاى
كه بهحق هدايت كند، و براى پيروى ازديگران برتر باشد، ممكن است؟
قرآن كريم خطاب به پيامبر(ص) مىفرمايد: «به آنان بگو آيا كسى ازشريكهاىشما
،كسى رابهحق هدايت مىكند؟ بگو: خداوند به حق هدايت مىكند، آنوقتكسى كه به
حق هدايت مىكند براى پيروى شايستهتر است؟ يا كسى كه خود نيزهدايت پذير نيست؟
واين چه حكمى است كه مىكنيد؟» (54) .
بارى، خداوند شما را مورد رحمتخويش قراردهد، من فريضه از جانب خدا ورسول(ص)
بر شما هستم، بلكه بالاترين وعالىترين و جامعترين فرايض هستم،چنانكه
استوارترين شخص براى تحكيم پايههاى ايمان وشرايع اسلام مىباشم، وتوانايى اين
را دارم، كه نيازمنديهاى مردم را، در آنچه خير و صلاح آنها در آن است،و آنچه
موجب فساد دنيا و آخرت آنان مىشود، پاسخگو و راهنماباشم.
امااينان ازمن روىگردان شدند، فضل و كمال مرا مهار كردند، در صورتى كهرسول
خدا(ص) امامت وپيروى ازراه مرا واجب گردانيده بود، و شما خودمشاهدهكرديد، آنان
با وجود حجت استوارى چون من، چگونه در لباس ذلت و زبونىفرورفته بودند!
راستى، ديگر خداوند چگونه حجتخودرا براى آنان اثبات كند، در حالى كهآنان
عهد و پيمان پيامبر خويش را به فراموشى سپردند؟ با وجود اينكه آنحضرتمقام و
منزلت مرابراى آنها بيان كرده، و با تاكيد فراوان آنان رابه اطاعت منفراخوانده
بود؟
همچنين، رسول خدا(ص)براساس رسالت الهى خويش، فقر و نيازمندى آنانرابه علم
ودانش من، و بىنيازى مرا به علم و دانش آنان و همه امت اعلام داشتهبود، چون
خداوند چنين علم وحكمتى رابه من عطا فرمود، با اين حال چگونه منغمناك نباشم
بركسى كه پس از روشن بودن حق، راه انحراف و گمراهى راپيشگرفته است ؟!
خداوندهم مى فرمايد: آنكه هواى نفس خويش راخداى خود قرار داده، وخداوند او
را پس از اتمام حجت گمراه نموده، و برگوش و قلب او مهر «قهر» نهاده، وبر چشم وى
پرده ظلمت كشيده، بعد از خدا چه كسى اوراهدايت مىكند؟ آيامتذكر اين معنا
نمىشويد؟ (55) .
خلاصه، خداوند اگر كسى را هدايت كند، در برابر او بيش از دو راه وجود
ندارد:راه بهشت ودوزخ، يعنى انتخاب دنيا، يا آخرت. شما هم وضع اين قوم راديديد،
ومشاهده كرديد چون امتهاى گذشته، اينان چگونه استحقاق عذاب يافتند؟ وچگونه كلام
خدا را تغيير دادند، و چگونه مانند امتهاى پيشين كه سنتشكنى كردندو نابود
شدند، سنتشكنى درميان اينان نيز جريان يافت؟!
تكليف شما
اما شما، تكليف داريد به دستگيره و ريسمان محكم الهى چنگ زنيد، حزبخدا و
رسول(ص) باشيد، و عهد و پيمانى را كه رسول خدا(ص) بر عهده شماگذاشته، بدان
وفادار بمانيد.
فان الاسلام بدا غريبا، و سيعود غريبا (56) .
زيرا اسلام باغربت و مظلوميت آغاز گرديده، و بعدهم به غربت و بى كسىدچار
خواهد شد.
بنابر اين، وقتى شما به ملت ومملكتخويش باز گشتيد، مانند «اصحاب
كهف»مخفيانه و با ملاحظه رفتار نماييد، و از اينكه وضع خود را براى زن و
فرزند ودوست غمخوار وقوم خويش بيان نماييد، پرهيز داشته باشيد، زيرا اين
(دستور)دين خداست كه اولياى او تقيه و مخفى كارى رارعايت كنند، چون اگر شما
وضعخود را افشا كنيد، شما را به قتل مىرسانند.
اما اگر با پادشاه ملاقات داشتيد، و فرصت مناسبى يافتيد، چنانچه در او
زمينهپذيرش اسلام رامشاهده كرديد، مقدارى از مطالب رادر اختيار اوبگذاريد،
زيرا (اينروش يا) آن پادشاه «باب خدا» و حصار ايمان است، كه داخل آن نمىشود
كسى،مگر اينكه خدااز او پيمان گرفته، قلب او را نورانى گردانيده، و او را يارى
كرده باشد.
بنابراين، شما به شهرهاى خود باز گرديد، بر عهد و پيمان خويش استوار
باشيد،زيرا به زودى روزگارى براى مردم پيش مىآيد، كه بعد از من واينان
قدرتمندانىحاكم مىگردند، كه دين خداوند متعال را تغيير مىدهند، آيات الهى
راتحريفمىكنند، اولياى خدارابه قتل مىرسانند، دشمنان خدا را عزت مىدارند،
بدعتهافراوان مىشود، و سنتها ويران مىگردد، تا جايى كه زمين از ظلم وستم
انباشتهمىشود.
اميد پيروزى
اما نگران نباشيد، چه اينكه خداوند پس از سختىهاى زياد، به وسيله
اهلبيتما،بلاها و ناراحتىها را از افراد دعوت كننده به سوى خدا، برطرف
مىگرداند، تاجايى كه زمين پس از آنكه ازظلم و ستم انباشته شده، از عدل و قسط
لبريز مىگردد.
اين راهم بدايند كه، رسول خدا (ص) با من عهدكرده، كار رهبرى بعد از سىسال
(بيستوپنجسال) از وفات آن حضرت، به من برمىگردد، اما در حالى كهفتنهها
ظهور كرده، امت درباره من اختلاف راه مىاندازند، گروهى ازدين
خدابيرونمىروند، و آن حضرت به من دستورداده، باناكثين بيعتشكنان (جنگ
جمل)،قاسطين ستمگران (جنگصفين)، مارقين خوارج (جنگنهروان) (57)
جنگ كنم،اگر كسى از شما آن زمان و آن شرايط را درك كند، و بخواهد بهرهاى از
جهاد داشتهباشد با من همراه گردد، چون بخدا سوگند اين جهاد خالص است، كه كتاب
خدا وسنت رسول او آن رابراى ماخالص كردهاست.
بنابراين، خدا شما را رحمت كند، پلاس خانه خود باشيد (ازقيام و نهضتخوددارى
كنيد) تا زمان ظهور امر ما برسد، هر كس ازشما در اين مدت بميرد، ازمظلومان
خواهد بود (وپاداش آنان را خواهد داشت) و هر كس از شما زنده بماند،چيزهايى را
خواهدديد، كه چشم او روشن مىگردد، ان شاء الله.
امااين راهم بدانيد، كه اين قوم بانادانى خود عليه كار من راه خطا را
خواهندپيمود، چون دانايى لازم راندارند عهد پيامبر ما را در باره ما مىشكنند،
و به زودىدرميان آنان پادشاهى به وجود خواهد آمد، كه عهد خدا و رسول در ميان
آنان كهنهو فرسوده مىگردد، آنچه به آنها تذكر داده شده فراموش مىكنند، چون
امتهاىگذشته به بلاهايى مبتلا مىگردند، تاجايى كه به هرج ومرج وفساد و
ستمگرىگرفتار مىشوند، چون مدت آنان طولانى و بلاهاى آنان شديد مىباشد، و من
همماموربه صبر و تسليم دربرابر حكم خدا هستم، اما هر شخص مؤمنى درآن بلاىعظيم
وحوادث تلخ، رنج مىبرد و خون دل مىخورد، تا جان بسپارد و خداىخويش را ملاقات
كند.
اما، واى به حال آنهايى كه به «ثقلين» چنگ مىزنند و حوادث سختى كه بر
آنانوارد مىكنند، واى به حال جوجههاى آلمحمد(ص) (58) از
دستخليفهاى كه به زوربرگرده مردم سوار مىشود، كه فاجر و خوشگذران است و
فرزند مرا و فرزندان او رامىكشد (59) .
پيروزى نهايى
ولى خداى مهربان، زمين را از حجت و پيشوا خالى نمىگذارد، آن حجتياظاهر و
قابل مشاهده است، يا در پس پرده غيبت مىماند، تا دلايل بينات الهى بامردم قطع
نگردد، و عطاى الهى متعلق به كسانى باشد كه از او پيروى مىكنند.
اما چنين اهل ايمانى كجايند؟ تعداد آنان چند نفر است ؟ آنان افراد كمى
هستند،ولى آنان بزرگوارانى هستند كه درپيشگاه خداوند عظمت والايى دارند،تاجايى
كهخداوند به وسيله آنان دين و علم خويش را حفظ مىكند، تا آنان علم الهى را
درسينههاى خويش بپرورانند و به افراد مانند خود منتقل نمايند.
آرى، اهل ايمان واقعى درچنين روزگارانى، به خاطر درك حقيقت ايماندرامواج
علم فرو مىروند، و ازروح يقين طراوت واستراحت مىگيرند، و يا ازآنچهجاهلان
باآن وحشت دارند، انس والفتبرقرار مىكنند، و آنچه راافراد خوشگذرانسنگلاخ
مىشمارند، براى خويش نرم و آسان مىدانند.
آرى، آنان شب رابه صبح مىآورند، در حالى كه روحهاى آنان به عالم بالاوابسته
است، آنان حجتهاى خداوند روى زمين وامينان و پناهگاه بندگانخدامىباشند، آه،
آه، كه من شوق فراوانى به ديدارآنهادارم، اما آنان چه صبرتلخىدربرابر دشمنان
دارند؟! ولى خداوند مهربان ما و آنها را در «بهشت عدن» با پدرانوهمسران صالح
و فرزندان صالح آنان، در كنار هم فراهم مىآورد.
اشك گرم على (ع)
سلمان مىگويد: على(ع) اين مطالب را بيان كرد، آنگاه گريه واشك سر داد، وآن
جماعت هم باعلى(ع) گريه كردند، و در حالى كه باآن حضرت وداع مىكردند،گفتند:
شهادت مىدهيم كه تو وصى، امام و برادر رسول خدا(ص) هستى، ماخصوصيات وعكس تورا
نگهدارى مىكنيم، طولى هم نمىكشد كه پس ازاينقريشى (ياپس ازخلافت ابوبكر و
عمر) (60) نمايندگانىبه «روم» نزد پادشاه اعزامخواهند شد، و ما
صورت پيامبران (ع)، صورت پيامبر شما، دو فرزند تو حسن وحسين(ع)، وسيده زنان
عالمين (فاطمه - س) بعد از مريم بتول (س) را به آنان ارائهخواهيم داد، اين ياد
بودها نزد ما محفوظ خواهد بود، ما هم وقتى نزدپادشاه رفتيم،از نور هدايت
وبرهانى كه درقلب مابه وديعت نهادى، او را با خبر خواهيم كرد، وكرامت و صبر و
شكيبايى در برابر مصايبى كه بدان مبتلاشدهاى براى اوبيان خواهيمنمود.
اضافه بر اين، پس از بازگشت، براى دولت تو مرزبانانى مىباشيم، و نيز براى
توو پيشرفت كار تو دعوت و تبليغ به عمل مىآوريم. راستى چقدر اين بلا عظيم،
واين مدت طولانى است؟ از خداوند توفيق و استقامت تو را خواهانيم، والسلامعليكم
و رحمة الله و بركاته.
سه توضيح
1- درباره سند اين كتاب، همانطور كه در آغاز اين فصل اشاره كرديم،
مداركديگرى را از عالمان بزرگ و محدثان رجالشناس اضافه مىكنيم:
الف : محمد بن على بن حسين بن موسى قمى، معروف به «شيخ صدوق» متوفاى381
هجرى، بخشهايى از مطالب كتاب سلمان را، در كتاب «التوحيد» صفحههاى286 و 316 ،
آورده است.
ب : ابو محمد، حسن بن ابوالحسن محمد ديلمى، متوفاى 801 هجرى، همهخبر جاثليق
را، در كتاب « ارشاد القلوب»، ج2 ، صفحات299 - 315 آورده است (61)
.
ج: محمد باقر بن تقى، «علامه مجلسى»، متوفاى 1111 هجرى، بخشهايى ازاين خبر
را، در بحارالانوار، ج 3، ص272 و ص328 و ص334، و ج10، ص 52 -62 و ج 41، ص
308 و 309 و ج 55، ص9 و همه خر جاثليق را در ج30،ص53-82، ذكر نموده است.
د: ميرزا حسين بن محمد تقى، معروف به «محدث نورى» متوفاى 1320هجرى، همه
كتاب سلمان را، در كتاب عميق «نفس الرحمن فى فضائل سلمان»،ص329 و ص489-511،
با ذكر سلسله راويان حديث، ضبط نموده است.
ه - علامه شيخ عبدالحسين امينى، متوفاى 1390 هجرى بخشهايى از «خبرجاثليق »
را در كتاب عظيم «الغدير» ج7 ، ص178-179 ، آورده است.
ز - دكتر حسين مجيب مصرى، در كتاب «سلمان فارسى ، در ترازوى ادب وتحقيق» به
ترجمه فارسى «حسين يوسفى آملى»، خلاصه «خبر جاثليق» را ،ص214 و 215 در طى يك
صفحه آورده است.
2- اينجانب ، تاكنون ترجمه كاملى از كتاب سلمان را مشاهده نكرده بودم،
بدينجهت همه كتاب را از اول تا آخر ترجمه نموده، و در مواردى توضيح اندكى
داخلپرانتز، و نيز مداركى را از كتابهاى شيعى و اهل سنت در پاورقى به آن اضافه
كردهام.
3- همانطور كه در آغاز فصل اشاره شد، در «كتاب سلمان» و خبر جاثليق، از
نظرمحتوايى، نكاتى وجود دارد، كه قابل بحث و بررسى بيشترى مىباشد، كه اين كار
بهوقت ديگرى موكول گرديد.