سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۱۱ -


فصل 10: كتاب سلمان، خبر جاثليق

كتاب سلمان، خبر جاثليق

از ويژگى‏هاى ممتاز سلمان فارسى، صحابى بزرگ رسول خدا(ص) و محبوب ومقبول همه، آن است، كه غير از فضايل و مناقبى كه از وى خوانديم، و غير اين كه اومرد معمارى و شهرسازى و فرماندهى و فرماندارى بوده، داراى كتاب و تاليف نيزمى‏باشد.

لوئى ماسينينون فرانسوى، آثار منسوب به سلمان را، چهار كتاب معرفى‏مى‏كند، كه از جمله آنها «خبر جاثليق‏» است (1) .

در ساير آثار تاريخى و رجالى هم مى‏خوانيم:

1- شيخ الطايفه، محمد بن حسن طوسى، متوفاى 460 هجرى مى‏نويسد:سلمان فارسى، حديث جاثليق رومى را كه بعد از وفات پيغمبر(ص) از جانب‏پادشاه روم به مدينه آمدند، روايت كرده است (2) .

2- محمد بن على‏بن شهر آشوب مازندرانى، متوفاى 588 هجرى، مى‏نويسد:سلمان فارسى رحمة الله عليه، «خبر جاثليق‏» را روايت نموده است (3) .

3- آية‏الله سيد حسن صدر، متوفاى 1355 هجرى، نوشته: كتاب تاليفى سلمان‏فارسى، همان «خبر جاثليق‏» است (4) .

4- حاج محمد مقدس اصفهانى، متوفاى 1378 هجرى، به روايت «نجاشى‏»،مى‏نويسد: نظر صحيح اين است كه اول كسى كه در اسلام، تصنيف نموده،اميرمؤمنان(ع) بوده، بعد سلمان فارسى، بعد ابوذر غفارى، بعد اصبغ بن نباته، بعدعبيدالله بن ابى رافع، و سپس زين العابدين(ع) كتاب «صحيفه سجاديه‏» را تصنيف‏نموده است (5) .

اضافه بر اينان، موضوع «خبر جاثليق‏» از سلمان را، على يارى تبريزى (6) محمدبن‏على اردبيلى (7) و علامه شيخ محمد تقى شوشترى (8) مورد تصريح قرار داده، ومجموعه متن «خبر جاثليق‏» را كه از آن به «كتاب سلمان‏» ياد مى‏كنيم، حسن‏بن‏محمد ديلمى، (9) علامه محمد باقر مجلسى (10) و محدث نورى (11) با اندك تفاوت لفظى‏آن را در آثار خود آورده‏اند، چنانكه «شيخ صدوق‏» بخشهايى از اين كتاب را كه‏بدان نياز داشته، روايت كرده است (12) .

اكنون قبل از آن‏كه ترجمه متن «كتاب سلمان‏» را مورد مطالعه قرار دهيم، توضيح‏اين نكته نيز لازم خواهد بود، كه در اين كتاب مطالب، كلامى و تفسير و مسائلى‏مربوط به علوم طبيعى وجود دارد، كه شرح و تفسير آن، در فرصت ديگر بايد انجام‏شود.

ترجمه متن كتاب

طبق روايتى كه سلسله سندهاى آن را در اينجا نياورده‏ايم (13) ، سلمان فارسى‏مى‏گويد: از امتحانهاى بزرگى كه خداوند متعال، پس از پيامبر(ص) براى «قريش‏»پيش آورد، تا خود را بشناسد، و شهادت خويش را بر آنچه پس از وفات رسول‏خدا(ص) ادعا كرده بود باطل كند، دليلهاى خود را پايمال گرداند، پرده را از آنچه‏در دل داشت كنار بزند، كينه‏هايى را كه نسبت‏به آل رسول(ص) داشت‏بيرون‏بريزد، تا بتواند آنان را از حق امامت و ميراث كتاب خدا درباره آنان زايل گرداند ومرتكب گناه و رسوايى گردد، و خداوند هدايت‏خويش را براى اهل دعوت ووراثت پيامبر خويش روشن گرداند، و دلهاى اولياى پيغمبر(ص) رانورانى كند،وآنان را به نفع و بركت‏برساند، اين بود كه:

پادشاه روم (مجموعه چهارده ناحيه و شهرهاى زيادى، كه از مشرق به ارمنستان‏و آلان و سرير، از جنوب به حدود شام و درياى مديترانه و حدود اندلس، از مغرب‏به درياى اقيانوس مغربى، و از شمال به ويرانى شمال و حدود صقلاب و برجا ودرياى خزران، محدود مى‏شد) (14) وقتى وفات رسول خدا(ص)، و اختلاف امت، وترك راه هدايت، و نسبت نامناسب به آن حضرت را در مورد عدم تعيين «وصى‏»خود، و رها كردن مردم به حال خود را شنيده بود، و نيز مطلع گرديده بود، مردم ازاهل بيت(ع) و وارثان و قوم و خويشان پيغمبر(ص) روى گردان شده‏اند، (با توجه‏به پيروزى‏هاى اسلام و ضربه هايى كه از مسلمانان در گسترش نفوذ اسلام، ديده‏بودند) عالمان مسيحى را از شهرهاى مختلف فراخواند با آنان جلسه هايى تشكيل‏داد، و نتيجه اين شد كه گروهى از روحانيون و عالمان مسيحى را، براى به دست‏آوردن ادعاهاى «قريش‏» درباره مسائل پس از وفات پيامبر (ص)،وتكليفى كه آن‏حضرت براى بعد از خود تعيين كرده، به «مدينه‏» اعزام كند، تا نظرها و جوابهاى‏مسلمانان را براى او ببرند.

براى سرپرستى اين گروه اعزامى،«جاثليق‏» پيشواى بزرگ عالمان مسيحى‏انتخاب شد، جاثليق هم تعداد صد نفر از عالمان مسيحى را براى همراهى خويش‏برگزيد، و ديار خويش را به سوى مدينه ترك كردند.

جاثليق ،كه مرد دانشمند و پر مهارتى بود و در فهم احكام انجيل قدرت اجتهادواستنباط ،ونيز به مبانى قرآن آشنايى داشت ،و هم چنين از نظر شخصيت اخلاقى‏به عقل وخردمندى ،صبروبردبارى ،فهم وهوشمندى ، وجرات و توانايى آراسته‏بود، به طورى كه در برابر هر كسى كه سخن مى‏گفت، سكوت اختيار مى‏كرد، وقتى‏سخن مى‏گفت كه از او سؤال شود، و آن‏گاه كه كسى سخن وى را رد مى‏كرد، صبر وخويشتن دارى به خرج مى داد، با دانشمندان همراه خود وارد «مدينه » شدند، و به‏وسيله مردم به جست وجوى «وصى‏» محمد(ص )و كسى كه جانشين آن حضرت‏شده، پرداختند.

درمسجد پيغمبر(ص)

جاثليق و دانشمندان همراه وى ،به مسجد رسول خدا(ص) و بر«ابوبكر»كه‏جمعى ازقريش، مانند: عمربن خطاب، ابوعبيده جراح، خالدبن وليد، و عثمان‏بن‏عقان، دور او جمع بودند و من نيز آنجا حضور يافته بودم، وارد شدند.

گروه دانشمندان مسيحى، در برابر ابوبكر قرار گرفتند، پيشواى آنان سلام كرد وجواب وى را دادند. بعد ادامه داد: جانشين پيامبر خود را به من معرفى كنيد، من از«روم‏» آمده‏ام، و پيرو آئين مسيح فرزند مريم(ع) هستم. وقتى ما از وفات پيامبرشما و اختلافى كه در مورد جانشينى او بين شما پيش آمده مطلع شديم، آمده‏ايم‏درباره حقانيت نبوت او تحقيق كنيم، تا در باره دين خود آگاه‏تر شويم و دين شما رانيز بشناسيم، تا اگر دين شما از دين ما بهتر بود،آن را بپذيريم و تسليم شما شويم ودعوت پيغمبر(ص) شمارا پاسخ مثبت دهيم، و اگر دين شما برخلاف آن بود كه‏پيامبران و عيسى بن مريم(ع) آن را آورده‏اند، به همان آئين مسيح(ع) باقى بمانيم،زيرا از جانب حضرت عيسى(ع) درباره پيامبران پيمانى و راهنمايى‏اى وجود دارد،كه براى ما نور هدايت‏خواهد بود.

بنابراين، صاحب اختيار و پاسخ گوى مسائل پس از پيامبر شما كيست؟

عمر بن خطاب در حالى‏كه به «ابوبكر» اشاره مى‏كرد، گفت:اين مرد پس ازپيغمبر (ص) ولى امر و صاحب اختيار ما مى‏باشد.

جاثليق گفت: منظور شما همين پيرمرد است؟ عمر، جواب مثبت داد.

آن‏گاه جاثليق گفت: اى پيرمرد! تو وصى محمد (ص) در ميان امت او هستى؟ وتو آن كسى مى‏باشى، كه علم و دانشى دارى كه پيامبر(ص) به تو آموخته، و براى‏هدايت و پاسخگويى به مسائل و احكام امت، از علم و دانش ديگران بى‏نياز هستى؟

ابوبكر پاسخ داد: در علم و دانش آن‏گونه نيست و من هم وصى پيغمبر (ص) نيستم.

جاثليق گفت: پس پست و مقام تو چيست؟

عمر گفت: اين مرد، خليفه رسول(ص) خداست.

جاثليق گفت: تو خليفه‏اى هستى، كه رسول خدا(ص) تو را براى امت تعيين‏كرده است؟

ابوبكر گفت: اينطور نيست.

جاثليق گفت: پس شما براى بعد از پيغمبر(ص) خود، چه عنوانى به وجودآورده‏ايد؟ زيرا ما كتابهاى پيامبران (ع) را خوانده‏ايم و به‏دست آورده‏ايم، كه لباس‏خلافت جز براى پيامبرى از پيامبران نخواهد بود، چون خداوند متعال آدم(ع) راخليفه خويش در زمين قرار داده، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمين واجب كرده،به حضرت داود(ع) مقام و رفعت‏بلند بخشيده و فرموده: اى داود! تو را در روى‏زمين خليفه قرار داديم (15) .

بنابراين، تو چگونه عنوان خلافت را براى خود برگزيده‏اى؟ چه كسى اين عنوان‏را به تو داده؟ آيا پيامبر تو اين عنوان را براى تو انتخاب كرده است؟!

ابوبكر گفت: اينطور نبوده، بلكه مردم با هم توافق كردند، و مرا به خلافت‏برگزيدند.

جاثليق گفت: پس تو خليفه مردم هستى، چون خود گفتى: پيغمبر(ص) چنين‏وصيتى را درباره تو نكرده، در حالى كه ما در كتابها و سنتهاى پيامبران يافته‏ايم كه،خداوند متعال هيچ پيامبرى را نمى‏فرستد، مگر اينكه براى او «وصى‏»اى قرارمى‏دهد، و آن پيامبر(ع) «وصى‏» خويش را به مردم معرفى مى‏كند، و آن وصى، درمقام علم و دانش از همگان بى‏نياز است، و همه مردم به علم و دانش او احتياج‏دارند.

آيا به راستى، تو درباره پيامبر خويش گمان مى‏كنى، مانند ساير پيامبران وصيتى‏انجام نداده؟ يا خود ادعايى مى‏كنى كه صلاحيت آن را ندارى؟ اگر اين طور باشد،من شما را منكر نبوت محمد(ص) و باطل كننده سنتهاى پيامبران، نسبت‏به امت‏خويش مى‏دانم!

سخن با مسيحيان

جاثليق، پس از بيان اين مطالب، روى خود را به طرف دانشمندان همراه خودبرگردانيد و گفت: اينان مى‏گويند: محمد(ص) مقام نبوت نداشته، بلكه كار خود را باقهر و غلبه پيش برده است! زيرا اگر او پيامبر(ص) بود، مانند ساير پيامبران(ع)وصيت انجام مى‏داد، و مثل آنان خليفه‏اى تعيين مى‏كرد، تا وارث علم و دانش اوباشد، در حالى كه چنين آثارى را در اين قوم ما نمى‏يابيم!

آن‏گاه دانشمند مسيحى، كه خود را پيروز يافته بود، چون شير خشمناكى غريد وفرياد برداشت: اى پير مرد! تو اقرار مى‏كنى كه محمد(ص) وصيتى به تو نكرده؟ وتو را خليفه قرار نداده، بلكه مردم به خلافت تو رضايت داده‏اند؟

اگر خداوند به رضايت مردم راضى باشد، و آنان را به پيروى از خواسته‏ها واختيارهاى خود واگذارد، ديگر پيامبرانى بشارت دهنده و بيم دهنده براى مردم‏نمى‏فرستد، و احتياجى به كتاب و حكمت نيست، تا براى مردم راه حق را روشن‏گردانند، بلكه آنان هر كارى بخواهند مى‏كنند، و به هرگونه اختلافى مايل باشند،مبتلا مى‏گردند، در صورتى كه خداوند فرموده است: «مارسولان مژده دهنده و بيم‏دهنده را فرستاديم، تا پس از آمدن آنان براى مردم حجت و (بهانه‏اى) باقى‏نماند». (16) بنابراين، شما با اين استدلال خود، فلسفه آمدن پيامبران را نفى كرده‏ايد، وبه خاطر ناآگاهى، انتخاب مردم را بر اختيار خداوند در مورد فرستادن پيامبران براى‏بندگان، مقدم داشته‏ايد، و امتها را از نياز به پيامبران(ع) بى‏نياز دانسته‏ايد!

اى واى، كه چه خطاى بزرگى مرتكب شده‏ايد، و چه نسبت ناروايى را به‏خداوند و پيغمبر خويش داده‏ايد! و پس از اين خطاى بزرگ، دل به خلافت‏بسته‏ايد، در صورتى كه اين مقام جز براى پيامبر يا وصى او مجاز نمى‏باشد، درحالى كه حجت‏بر شما تمام شده، نبوت پيامبر خويش و تاكيد آن حضرت را قبول‏داريد، و ادعا مى‏كنيد پيرو سنت و هدايت پيامبران هستيد!

به هر حال، شما خود را پيروز يافته‏ايد، اما براى ما لازم خواهد بود، در موردادعايى كه مى‏كنيد با شما بحث كنيم، تا روشن شود شما پس از پيامبر خويش، چه‏راهى را انتخاب كرده‏ايد؟ آيا اين انتخاب شما بر اساس ايمان و دانايى است؟ يا راه‏كفران و ناآگاهى را پيش گرفته‏ايد؟

به من جواب دهيد

سپس جاثليق، ابوبكر را مخاطب قرار داد، و درباره مطالب بالا توضيح‏خواست، اما «ابوبكر» كه از جواب ناتوان مانده بود، روى خود را به طرف «ابوعبيده‏جراح‏» كرد تا شايد او جواب بگويد، ولى او را هم از عهده بر نيامد!

آن‏گاه جاثليق رو به ياران خويش كرد و گفت: كار اين قوم اساسى ندارد، آنان‏براى ادعاى خويش دليلى ندارند، آيا فهميديد؟

آنان گفتند: همينطور است.

سپس جاثليق، خطاب به ابوبكر نمود و گفت: باز هم سؤال كنم؟

جاثليق، وقتى جواب مساعد شنيد گفت: به من خبر بده، من كيستم؟ و توكيستى؟ تو نزد خداوند چه مقامى دارى و مقام من نزد خداوند چگونه خواهد بود؟

ابوبكر گفت: من پيش خودم مؤمن هستم، اما نمى‏دانم در پيشگاه خداوند چه‏وضعى خواهم داشت، ولى تو نزد من كافرى، و نمى‏دانم نزد خدا چه وضعى‏خواهى داشت!

جاثليق گفت: اما تو بعد از ايمان، خود را به كفر آلوده ساختى، و مقام ايمان‏خويش را ناديده گرفتى و نمى‏دانى به راه حق مى‏روى يا باطل. اما درباره من به‏ايمان بعد از كفر اعتراف كردى، در اين صورت وضع من چقدر خوب است، و وضع‏تو چقدر بد نزد خودت؟ زيرا توبه مقام خويش نزد خدا يقين ندارى، ولى به‏رستگارى من نزد خداوند (با بى اطلاعى خود) شهادت دادى.

ظلم مردم...!

بعد از آن، جاثليق متوجه همراهان خود شد و گفت: دل خوش داريد و خاطرجمع باشيد، كه اين پيرمرد به نجات شما پس از كفر شهادت داد.

سپس متوجه ابوبكر شد و گفت: اى پيرمرد! حال كه ادعاى ايمان مى‏كنى،جايگاه تو در بهشت، و مكان من در دوزخ كجا خواهد بود؟

ابوبكر، باز متوجه «عمر» و «ابوعبيده جراح‏» شد تا شايد آنان جواب‏قانع‏كننده‏اى بدهند، اما آنان هم ناتوان ماندند ناچار خود ابوبكر گفت: من از مكان‏خود و مقام تو در پيشگاه خداوند اطلاعى ندارم.

جاثليق ادامه داد: اى مرد! پس چگونه به خويش اجازه دادى به اين مسندبنشينى؟ در صورتى كه به علم و دانش ديگران محتاج مى‏باشى؟ آيا در ميان امت‏محمد(ص) كسى از تو داناتر نيست؟

ابوبكر گفت: چرا، عالم‏تر وجود دارد.

جاثليق گفت: با وجود عالم‏تر، چرا مردم اين بار سنگين را بر عهده توگذاشته‏اند، و راه سفاهت را پيموده‏اند؟ اضافه بر اين، آن كسى كه از تو عالم‏تراست، اگر مثل تو ناتوان باشد، پس هر دو مساوى هستيد و فرقى نخواهيد داشت، وهر دو براى اثبات ادعاى خويش ناتوانيد، و در اين صورت پيامبر شما هم، علم وعهد و ميثاقى را كه خداوند از پيامبران قبل از او، درباره تعيين جانشينان ميان‏امتهاى خويش گرفته ضايع كرده است، چون وى «وصى‏»اى معرفى نكرده، تا شمادر اختلافات و مسائل دينى خود، به او مراجعه كنيد!

در عين حال، به آن كسى كه مى‏گوييد: از تو عالم‏تر است مرا راهنمايى كنيد، تاببينم مقام علمى وى در سؤال و جواب، و نيز آگاهى او به مقام نبوت و سنتهاى‏پيامبران(ع) و نيازى كه به آن هست، چگونه است؟ زيرا تا به حال كه معلوم شد، بااين وضع هم مردم در حق تو ظلم كرده‏اند، و هم در حق خويش!

به آستان على(ع)

سلمان مى‏گويد: وقتى وضع دردناكى را كه پيش آمده بود مشاهده كردم و همه‏را به سرگردانى و ذلت و زبونى مبتلا ديدم، و آن وضع را براى دين محمد(ص) واين جماعت دردناك يافتم، از جا حركت كردم و بدون اينكه متوجه باشم چگونه‏قدم بر مى‏دارم، خود را به درب خانه اميرمؤمنان(ع) رساندم، در زدم آن حضرت‏بيرون آمد و فرمود: اى سلمان! چرا وحشت زده‏اى؟

گفتم: دين محمد(ص) نابود شد! پس از آن حضرت اسلام به باد رفت، چون‏اهل كفر با دليل و برهان بر اسلام غلبه كرده است! اى اميرمؤمنان! به داد دين‏محمد(ص) برس، زيرا اين قوم به روزگارى افتاده‏اند، كه هيچ توان و چاره‏اى‏ندارند، و امروز هم تو مى‏توانى مشكل‏گشا، كاشف بلاها، صاحب خوبيها وعظمتها، چراغ در ظلمات و كليد مشكلات باشى.

على(ع) فرمود: مگر چه شده است؟

گفتم: يك جماعت صدنفرى از دانشمندان، از سوى پادشاه «روم‏» آمده‏اند، درراس آنان «جاثليق‏» قرار دارد، كه تاكنون مثل او كسى را نديده بودم، سخنان پر معنامى‏گويد، به دليل و برهان آگاه است، خوب استدلال مى‏كند، داراى گنجينه‏هاى‏علم و دانش است و سريع جواب مى‏دهد.

آرى، چنين دانشمندى، به «ابوبكر» و ياران وى وارد شده، از مقام وى و وصيت‏پيغمبر(ص) پرسيده، ادعاى خلافت ابوبكر را باطل كرده، با طرح مسايلى او راخارج از ايمان و مبتلا به شرك و شك شمرده، و ابوبكر و ياران او به ذلت و پريشانى‏افتاده‏اند!

اى اميرمؤمنان(ع)، اكنون دين محمد(ص) را درياب، زيرا اين قوم به روزگارى‏افتاده‏اند، كه تاب و توان از آنان رفته است.

آن‏گاه اميرمؤمنان(ع) حركت كرد و به همراه هم به مسجد آمديم، و در حالى كه‏آن قوم به ذلت و زبونى و حقارت و سرگردانى گرفتار شده بودند، امام به آنان سلام‏كرد و نشست، و فرمود: اى مرد مسيحى! نزد من بيا و خواسته‏هاى خود را مطرح‏كن، زيرا به عنايت‏خداوند، جواب هر چه را مردم بخواهند و به آن مبتلا شوند، نزدمن خواهد بود.

جاثليق و على(ع)

سلمان مى‏گويد: دانشمند مسيحى روى خود را به سوى على(ع) برگردانيد وگفت: اى جوان! ما در كتابهاى پيامبران(ع) يافته‏ايم: خداوند هيچ پيامبرى رانمى‏فرستد، مگر اينكه او داراى «وصى‏»اى مى‏باشد كه جانشين او گردد، اما خبردارشده‏ايم در ميان امت محمد(ص) در مورد نبوت اختلاف ايجاد شده، قريش عليه‏انصار ادعايى، و انصار عليه قريش ادعايى دارند، و هر گروهى به خواست‏خودعمل مى‏كند!

بارى، پادشاه ما، گروه ما را فرستاده تا درباره دين محمد(ص) بحث كنيم، وببينيم آيا سنت پيامبران در اين دين وجود دارد؟ سخن آنان را كه ادعاى جانشينى‏مى‏كنند بشنويم، و بدانيم آيا به حق سخن مى‏گويند، يا باطل؟ اما متوجه شديم،آنان چون امتهاى پيشين كه به پيامبران خويش در مورد اوصياى آنان نسبت ناروامى‏دادند، اينان نيز مرتكب اين خطا شده‏اند!

آرى، قوم موسى(ع) پس از آن حضرت، به سراغ «گوساله‏» رفتند، و «هارون‏» رااز وصايت كنار زدند، و امروز هم چنين وضعى مى‏بينيم، در صورتى كه: سنت الهى‏در همه دورانها و امتهاى گذشته برقرار بوده، و سنت‏خداوند تبديل‏پذير نخواهد بود (17) .

به هر حال، ما به اين شهر آمده‏ايم، و مردم ما را به سوى اين پيرمرد راهنمايى‏كردند، او ادعايى داشت، و ما هم از وصيت پيغمبر(ص) به او جويا شديم، كه‏چيزى سراغ نداشت، از قرابت او با پيامبر(ص) نيز جويا شديم، چون تقاضاى‏ابراهيم(ع) در گذشته، براى اينكه امامت در «ذريه‏» او نيز باشد، پذيرفته نشده، وخطاب آمد: عهد امامت‏به ستمگران نمى‏رسد (18) بلكه ذريه و نسل بايد افراد پاك وبرگزيده باشند.

بارى، ما مى‏خواهيم بدانيم، آيا سنت محمد(ص) هم مانند سنت پيامبران ديگراست؟ و امت او نيز چون امتهاى ديگر در مورد «وصى‏» آن حضرت به اختلاف‏دچار شده‏اند؟ و عترت وى در ميان آنان شناخته نشده است؟!

خلاصه، اگر «وصى‏» پيامبر(ص) را پيدا كنيم، و جانشينى را كه علم و دانش‏مورد احتياج مردم نزد او باشد، بشناسيم از او سؤالهايى داريم و جوابهاى او براى مادلايل محكم و روشنگرى خواهد بود. ما مى‏خواهيم از وصى پيغمبر(ص) ازاسباب بلاها و حوادث، تبيين حق و باطل، ريشه‏هاى خانوادگى افراد، علمى كه هرسال در «شب قدر» نازل مى‏شود، آنچه را فرشتگان و روح بر پيامبر براى اثبات‏نبوت او نازل مى‏كند، سؤال كنيم، و از وصى او پيروى كرده، به آن پيامبر و كتاب وى‏و به آنچه را پيامبران قبل از او آورده‏اند، ايمان بياوريم و اگر غير از اين باشد، بر دين‏خود باقى بمانيم و حساب كنيم، محمد(ص) مبعوث به رسالت نشده است!

به هر حال، ما مسايلى را از اين پيرمرد پرسيديم، و او نتوانست نبوت‏محمد(ص) را ترسيم كند، و آنان طورى محمد(ص) را معرفى كردند، كه با قهر وغلبه بر قوم خود سلطه يافته، نشانه‏اى از نبوت نداشته، سنت پيامبران قبل از خودرا به كار نگرفته، و رحلت نموده و امت‏خود را چون حيوانات به حال خويش رهاكرده، تا هر گروهى توانست‏بر گروه ديگرى غالب گردد، و با اختيار خويش به‏روزگار جاهليت تاريك بازگشت كنند! و هر دين و هر حكومتى را مى‏خواهندانتخاب نمايند!

آرى، اينان محمد(ص) را از راه انبياء(ع) خارج كرده، نسبت‏به رسالت اوبى‏اطلاعند، وصى او را كنار زده‏اند، و پنداشته‏اند شخص ناآگاه مى‏تواند در جاى‏عالم بنشيند، در صورتى كه چنين كارى موجب هلاكت‏حرث و نسل و ظهور فساد،در دريا و خشكى مى‏گردد، و خداوند منزه است از اينكه به چنين روشى راضى‏باشد، بلكه خداوند پيامبر پاك و درست و برگزيده براى جهانيان مى‏فرستد، و تاقيامت، عالم را بر جاهل امير قرار مى‏دهد.

خلاصه، من نزد اين پير مرد آمدم، نام او را سؤال كردم و كسى كه در كنار او بود،وى را خليفه رسول خدا(ص) معرفى كرد، من هم اين عنوان را لغت جديدى يافتم،زيرا خلافت متعلق به آدم(ع) و داود(ع) است، و نيز اين عنوان براى انبياء و اوصياءسنت گرديده است.

من هم اين ادعا را نسبت ناروا به خدا و رسول خدا(ص) دانستم، پير مرد هم ازاظهار علم ناتوان ماند و از عنوان خلافت عذرخواهى نمود، بلكه گفت: مردم بارضايت‏خويش مرا به اين عنوان ناميده‏اند، در حالى كه عالم‏تر از من هم در ميان‏امت وجود دارد، من هم بر آنچه اين مرد عليه خود و ديگران بيان كرد، قناعت‏كردم.

اكنون براى بحث و ارشاد حاضرم، اگر حقيقت‏براى من روشن شود، از آن‏پيروى مى‏كنم. اكنون اى جوان! به خاطر خداوند لحظه‏اى مرا مورد سرزنش قرارمده، و اگر آنچه را موجب شفاى درد سينه‏هاى ماست، نزد تو مى‏باشد بيان كن.

در چشمه‏سار علم

على(ع) فرمود: شفاى درد سينه‏هاى شما، و روشنايى دلهاى شما نزد من است،من آنچه را شما دنبال آن هستيد شرح خواهم داد، به گونه‏اى كه براى شما ترديدى‏باقى نماند. من از كارهاى شما خبر مى‏دهم و با دليل و برهان شما را راهنمايى‏خواهم كرد.

اكنون به من توجه كن، گوش جان به من بسپار، ذهن خود را كاملا آماده كن، وآنچه را من بيان مى‏كنم، به خاطر سپرده‏دار.

خداوند متعال، كه ستايش دائم براى اوست، با فضل و لطف و عنايت‏خويش،عهد خود را تصديق نمود، دين خود را عزت بخشيد، و بنده و رسول خويش‏محمد(ص) را نصرت داد، و احزاب را به تنهايى در هم شكست، پس ملك مطلق وحمد بى‏پايان متعلق به اوست، و او بر همه كارى توانا است.

خداوند متعال، محمد(ص) را برگزيده و هدايت كرد، با رحمت‏خويش او راگرامى داشت و براى همه مردم فرستاد، و نيز با رافت‏خويش او را بر «جن و انس‏»مبعوث داشت، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمين واجب گردانيد، و آن حضرت‏را «امام‏» پيامبران قبل از خود، و «خاتم پيامبران - ع‏» و وارث آنان قرار داد.

آرى، خداوند كليدهاى دنيا و آخرت را به او سپرد، او را نبى و رسول و حبيب وامام قرار داد، به سوى خود (معراج) برد، به سمت راست عرش خود، جايى كه‏هيچ فرشته مقربى و نيز هيچ نبى مرسلى راه نداشت، نزديك گردانيد، و به او وحى‏كرد: آنچه را ديد، دل او هم حقيقت‏يافت (19) و نشانه‏هاى او را هم براى انبياء بيان‏كرد، و از آنان پيمان گرفت: به او ايمان بياورند، و او را يارى نمايند (20) .

سپس خداوند به پيامبران فرمود: آيا آنچه را گفتم، اقرار كرديد، و از پيمان من‏پيروى خواهيد كرد؟ آنان گفتند: اقرار داريم، خداوند هم فرمود: پس شما گواه‏باشيد، و من هم بر شما شاهد خواهم بود (21) .

هم چنين خداوند درباره پيامبر ما فرمود: او را در تورات و انجيلى كه در دست‏آنهاست مى‏يابند، كه آنها را امر به معروف و نهى از منكر مى‏كند، پاكيزه‏ها را حلال‏و پليدها را براى آنان حرام مى‏گرداند، و احكام پر رنج را كه چون زنجير به گردن‏نهاده بودند بر مى‏دارد، پس آنها كه به او ايمان آوردند، و او را عزت و نصرت‏بخشيدند، نورى (قرآن) را كه به او نازل شد، پيروى نمودند، آنان رستگاران‏خواهند بود (22) .

خلاصه، وضع پيغمبر(ص) چنين بود، تا اينكه خداوند مقام او را كمال بخشيد،او را وسيله رحمت‏خود نمود، مقام او را بالا برد، هرگاه خداوند نام خود را مى‏برد،آن حضرت را به اطاعت‏خويش متصل ساخته و مى‏فرمايد: هر كس اطاعت رسول‏خدا كند، از خداوند اطاعت كرده است (23) .

و نيز فرموده: هر چه را رسول(ص) به شما دستور مى‏دهد، بگيريد و به كاربنديد، و از هر چه شما را منع مى‏كند، پرهيز داشته باشيد (24) .

پيامبر(ص) هم، رسالت الهى خويش را به پايان رسانيد، ولايت‏خود را با دليل وبرهان روشن نمود، آيات خداوندى را تحكيم بحشيد، راه احكام شريعت را هموارنمود، و امت را به راه نجات راهنمايى كرد، باب هدايت و حكمت را به روى آنان‏گشود، و اين ويژگى‏هاى پيامبر(ص) چيزى بود كه، پيامبران قبل از او هم مژده آن‏داده بودند، عيسى روح‏الله و معجزه الهى در «انجيل‏» مى‏گويد: احمد عربى، پيامبردرس ناخوانده‏اى است، كه صاحب شتر سرخ مو و عصا مى‏باشد، و وصى خود رابراى امت تعيين خواهد كرد.

وصى محمد(ص) كانون علم الهى، جايگاه اسرار خداوند، تحكيم بخش آيات‏كتاب او، تلاوت كننده حقيقى آيات قرآن، باب حطة (25) يعنى باب توبه و گناه‏شويى،و وارث كتاب خداست، كه او را با كتاب در ميان مردم به يادگار گذاشته، و از مردم‏براى او پيمان اطاعت گرفته، و فرموده: قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلواابدا، كتاب الله و عترتى اهل بيتى...

در ميان شما چيزى را به يادگار گذاشتم، كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه‏نخواهيد شد، آنان: كتاب خدا و عترت من از اهل بيت من مى‏باشند، آنان دوسرمايه‏گران قيمت هستند، كتاب خدا «ثقل اكبر» است، كه چون ريسمانى ازآسمان تا زمين امتداد دارد، يك سر آن به‏دست‏شما و سر ديگر آن به دست‏خداوند متعال است، و كتاب و عترت(ع) جدايى ناپذيرند، تا روز قيامت كنار«حوض كوثر» بر من وارد شوند (26) .

آرى، از عترت جلوتر حركت نكنيد، كه از دين خارج مى‏شويد، و چيزى را ازديگران نپذيريد كه هلاك مى‏گرديد، از ديگران چيزى نياموزيد، چون آنان از ديگران‏اعلم مى‏باشند، و من هم وصى پيامبر(ص) و مفسر كتاب، عارف به حلال و حرام‏آن، آشنا به محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، و مثالها و عبرتها و معانى آن هستم، وعلم و دانشى كه پس از پيامبر(ص) مورد احتياج امت است نزد من مى‏باشد، ووضع هر شخص صالح و منحرف را مى‏دانم.

بارى، علم به بلاها، مرگها، وصيتها، انساب، و تشخيص حق از باطل نزد من‏است، من از پيدايش اسلام و كفر، وضع كرات و حكومت دولتها اطلاع دارم،بنابراين، از هر چه تا روز قيامت واقع مى‏شود، از من سؤال كنيد، از وضع آنچه درروزگار عيسى(ع) آن‏گاه كه خداوند او را به پيامبرى مبعوث داشت‏بپرسيد، وضع‏هر «وصى‏»اى، هر گروهى را كه صد نفر صد نفر هدايت‏يا گمراه مى‏شوند، و ازوضع پيشوايان و سردمداران آنان تا روز قيامت‏سؤال كنيد.

هم چنين، از هر آيه‏اى از كتاب خدا، كه در شب يا روز نازل شده بپرسيد، ازتورات و انجيل و فرقان عظيم سؤال كنيد، زيرا رسول خدا(ص) چيزى از علم‏خويش را براى من مكتوم نداشته، و هر چه را امتهاى اهل تورات و انجيل وگروههاى كافران و مخالفان و اديان مختلف نياز داشته باشند، براى من بيان فرموده،زيرا آن حضرت «خاتم پيامبران - ع‏» است و بر همگان ايمان و اطاعت و نصرت وى‏واجب خواهد بود، و اين مطلب هم در تورات و انجيل و زبور آمده و خداوندمى‏فرمايد: در صحيفه‏هاى پيامبران پيشين، به خصوص در صحف ابراهيم(ع) وموسى(ع) آمده است (27) و خداوند هرگز عهد و پيمان خويش را در مورد بندگان‏ضايع نمى‏گرداند، و امت را پس از پيامبر(ص) سرگردان نمى‏گذارد، و اين كار ممكن‏نيست، چون خداوند خود را با خصلتهاى رافت و رحمت و عفو و امر به معروف ونهى از منكر و اقامه ميزان مستقيم، توصيف فرموده است.

آرى، خداوند متعال به پيامبر(ص) وحى فرموده، همانطور كه به «نوح - ع‏» وساير پيامبران بعد از وى وحى مى‏كرده، چنانكه به موسى(ع) و عيسى(ع) وحى‏نازل مى‏كرده، بنابراين، خداوند نبوت پيغمبر(ص) را تصديق فرموده، آن حضرت‏نيز رسالت‏خويش را به انجام رسانده، و من هم بر آن عمل شاهد مى‏باشم، چنانكه‏خداوند خود نيز فرموده است: چگونه است آن‏گاه كه از هر امتى شاهدى بياوريم،و تو را نيز بر اين امت‏به گواهى بخواهيم؟ (28) .

هم چنين خداوند فرموده: براى شهادت (به نبوت تو) خداوند و كسى كه علم‏كتاب نزد او هست، كفايت‏خواهد كرد (29) .

باز هم خداوند متعال، نبوت محمد(ص) را تصديق فرموده، به وى وسيله عطاكرده، و او را وسيله ارتباط با خويش قرار داده و مى‏فرمايد: اى اهل ايمان! خدا را درنظر داشته، و همراه صادقين باشيد. (30) و آن صادقين ما هستيم، من برادر پيامبر(ص)در دنيا و آخرت مى‏باشم، و شاهد او براى بعد از رحلت او خواهم بود، و من وسيله‏ميان پيغمبر(ص) و امت او هستم، و من و فرزندانم وارث او مى‏باشيم، و من وفرزندانم مانند «كشتى نوح - ع‏» در ميان امت او مى‏باشيم، كه هر كس در آن‏نشست، نجات يافت و هر كس تخلف نمود هلاك گرديد، و من و فرزندانم مانند«باب حطه‏» براى توبه و بازگشت از گناه، در ميان «بنى اسرائيل‏» هستيم، و من‏نسبت‏به پيامبر(ص) مثل «هارون‏» نسبت‏به «موسى - ع‏» مى‏باشم، با اين تفاوت كه‏پس از پيغمبر(ص) پيامبر ديگرى نمى‏آيد.

بارى، شاهد از جانب پيامبر(ص) در دنيا و آخرت من هستم، و رسول خدا(ص)هم، كه بر اساس هدايت و راهنمايى‏هاى الهى سخن مى‏گفت، اطاعت و محبت‏نسبت‏به من را براى اهل ايمان و كفر و نفاق واجب شمرده، هر كس مرا دوست‏بدارد مؤمن است، و هر كس با من كينه ورزد، كافر خواهد بود.

به خدا سوگند، من هرگز دروغ نگفته‏ام، هرگز پيامبر(ص) هم به من دروغ نگفته،من گمراه نشده‏ام، كسى هم مرا به گمراهى نكشانده، و من بر راه هدايتى كه خداوندبراى پيامبر خويش تبيين فرموده، و آن حضرت نيز مرا بدان فرا خوانده حركت‏مى‏كنم. بنابراين، شما از هر چه هست و هرچه خواهد شد تا روز قيامت، از من‏سؤال كنيد.

حجت اوصياء

جاثليق، با شنيدن سخنان على(ع) متوجه همراهان خويش شد و گفت: به‏خداوند سوگند، اين شخص سخنگوى دانشمند پرتوان و گشاينده مشكل ما است،ما هم از خداوند مى‏خواهيم، به وسيله او به حق ست‏يابيم و نور هدايت گيريم،چون اين مرد «حجت اوصياء» از جانب «انبياء - ع‏» برقوم خويش مى‏باشد.

آن‏گاه، جاثليق على(ع) را مخاطب قرار داد و گفت: اين مردم چگونه از تو، روى‏گردان شدند؟ و مقامى را ادعا كردند كه تو بدان سزاوارترى؟ البته اين كار به زيان خود آنها تمام شده، آنان به حق خود ظلم كرده‏اند، و اين كار به ضرر «اوصياء»نخواهد بود، زيرا خداوند با عطاى علم و دانش و ارتباط با پيامبران(ع)، آنان را ازديگران بى‏نياز كرده است.

اكنون، اى عالم حكيم! از وضع من و خود خبر بده، آيا تو در پيشگاه خداوند چه‏مقامى دارى؟ و وضع من نزد خدا چگونه خواهد بود؟

امام على(ع) فرمود: من، در پيشگاه خداوند مؤمن هستم، و نيز در نزد خود بافضل و رحمت و هدايت و نعمتى كه به من عطا فرموده، مؤمن استوارى هستم،خداوند متعال هم پيمان مرا از اهل ايمان گرفته و به عرفت‏خويش هدايت‏فرموده، و من در اين جهت هيچگونه شك و ترديدى ندارم، بر ميثاق الهى كه از من‏گرفته استوار مى‏مانم، و با لطف و رحمت الهى، اين روش را تغيير نخواهم داد.

البته جايگاه من هم بهشت مى‏باشد، و در اين جهت هم هيچ شك و ترديدى‏ندارم، چنانكه اگر كسى هم پس از آنكه خداوند به من يقين و گواهى عطا كرده،شك و ترديد كند، گرفتار شرك و الحاد گرديده است.

اما تو، در پيشگاه خداوند كافر هستى، زيرا پيمانى را كه خداوند به هنگام‏ولادت و آن‏گاه كه بالغ شده‏اى، و قدرت تشخيص خوب و بد، و خير و شر رايافته‏اى، از تو گرفته و بدان اقرار نموده‏اى، منكر شده‏اى، چنانكه آنچه را خداوند ازاخبار پيامبران(ع) در انجيل نازل فرموده، ناديده انگاشته‏اى، و اگر بر اين حال باقى‏بمانى، بدون ترديد در آتش خواهى بود.

جايگاه ما، در بهشت و دوزخ

جاثليق ادامه داد: به من خبر بده، جايگاه من در آتش، و جايگاه تو در بهشت‏كجاست؟

على(ع) فرمود: من هنوز داخل بهشت نشده‏ام، كه جاى خود را در بهشت وجاى تو را در دوزخ بشناسم، اما مى‏توانم به استناد كتاب خداوند متعال، جايگاههارا به تو معرفى كنم.

خداوند متعال، محمد(ص) را بر اساس حق مبعوث داشته، و بر او كتابى نازل‏كرده كه: «از پيش و پس در آن باطل راه ندارد، زيرا آن نازل شده خداى حكيم وحميد است‏» (31) .

خداوند در اين كتاب، همه علوم را تبيين و تحكيم بخشيده، و براى رسول خود،اخبار بهشت و درجات و منزلهاى آن را بيان فرموده، بهشت را ميان بندگان تقسيم‏نموده، و هر كس در مقابل عمل خويش و فضايل و ايمانى كه داشته، مكان و منزلتى‏خواهد داشت.

بر اين اساس، خداوند مقام ما را تصديق كرده، و منزلگاه «نيكان‏» و جايگاه‏«فاجران‏» را كه، عذاب براى آنان آماده شده به ما معرفى نموده، و مى‏فرمايد:«دوزخ داراى هفت در است، و هر درى براى گروهى از گمراهان معين گرديده‏است (32) .

بنابراين، هر كس بر حال كفر و فسق و شرك و نفاق و ظلم بميرد، «هر كدام ازدرى داخل دوزخ خواهند شد». (33) چنانكه خداوند در جاى ديگر مى‏فرمايد: «در اين‏عذاب براى هوشمندان، عبرت و بصيرتى است‏» (34) و پيامبر(ص) و آل او«متوسمين‏» هستند، و من و امامانى كه از نسل من به وجود مى‏آيند، «متوسمين‏» وهوشمندان خواهيم بود.

هر چه مى‏خواهى سؤال كن

آن‏گاه جاثليق، رو به ياران خود كرد و گفت: ما به خوب شخصى دست‏يافتيم،اميد است‏به وسيله او به حق ست‏يابيم و خواسته خويش را به دست آوريم،اكنون مسايل ديگرى از وى سؤال مى‏كنيم، اگر توانست جواب ما را بدهد، در كارخود تجديد نظر مى‏كنيم، و آن را از او مى‏پذيريم.

امام على(ع) فرمود: اگر سؤالهاى تو را جواب دهم، و همراه با دليل و برهان‏روشن باشد، كه نتوانى آن را رد كنى و به پذيرش آن ناچار شوى، حاضرى به دين مادرآيى؟

جاثليق گفت: آرى.

امام على(ع) فرمود: مى‏توانى خدا را بر خود گواه و كفيل بگيرى، كه اگر حق وراه و هدايت‏براى تو روشن گرديد ، خود و ياران تو به دين‏ما درآييد ؟

جاثليق گفت آرى ،نسبت‏به تعهد باتو ،خدارا وكيل وشاهد برخودمى‏گيرم ،كه‏تسليم دين شما شوم.

على (ع) فرمود: حال كه چنين‏است ،ازياران خويش عهد و پيمان بگير، كه‏جاثليق اين عمل را انجام داد، و على(ع) فرمود: اكنون هرچه مى‏خواهى سؤال كن.

خدا، و «عرش‏»

جاثليق پرسيد :به من‏بگو،آياخدا«عرش‏»را حمل‏مى‏كند؟ يا«عرش‏» خدارا؟

امام على (ع)فرمود: خداوند عرش، آسمانها، زمين، و آنچه در آسمان و زمين‏وآنچه را در آنها وجود دارد ،حمل مى‏كند، و در كتاب خويش هم فرموده است :«خداوند آسمانها وزمين را از اينكه نابود شوند، نگه مى‏دارد و اگر آنها رو به زوال‏نهند، غيراز او هيچ كس نمى‏تواند آنهارا محفوظ بدارد ،به راستى خداوند حليم‏وآمرزنده است‏» (35) .

حاملان «عرش‏»

جاثليق گفت: اين آيه قرآن كه مى گويد: «عرش پروردگارتورا،درآن‏روزهشت(فرشته) حمل مى كنند». (36) چگونه خواهد بود؟ در حالى كه تو گفتى :خداوند عرش و آسمانها و زمين را حمل مى‏كند؟!

على(ع) فرمود :عرش را خداوند از نورهاى چهارگانه آفريده است: نور قرمز، كه‏از آن قرمزى به وجود مى‏آيد، نور سبز كه منشا نور سبز است، نور زرد، كه زردى رارنگ مى‏بخشد ، و نور سفيد كه سفيدى را تشكيل مى‏دهد، و اين نورها علمى‏است، كه خداوند حمل آن را عهده‏دار است ، و اين نورها از عظمتى كه به عظمت‏و نور اوست، دلهاى اهل ايمان سفيد و نورانى مى‏گردد، اما در مقابل عظمت ونور او،جاهلان به دشمنى مى‏پردازند، ولى به عظمت و نور حق، هر چه در آسمانها و زمين‏است، و همه خلايق، بهره‏مند مى‏شوند، و با اعمال و اديان مختلف وسيله پيدامى‏كنند، و هر محمولى را خداوند با نور عظمت و قدرت خويش حمل‏مى‏كند، بدون اينكه به حال او نفع و ضرر، موت و حيات و زنده‏شدنى مطرح باشد.

بنابراين، همه چيز محمول است، و خداوند متعال نه دارنده آسمانها و زمين‏است از نابودى، و مسلط بر آسمانها و زمين و هر چه در آنهاست، و پرودگار عالم‏حيات همه چيز و نور (وجودى) همه چيز است، «خداوند از آنچه مى‏گويند،بسيار منزه و برتر و متعالى‏تر است‏» (37) .

خدا كجاست ؟

جاثليق گفت : به من بگو خدا كجاست ؟!

حضرت على(ع) بيان داشت: خدا اينجاست، خدا اينجاست، خدا اينجاست، او در بالا و پايين وجود دارد، بر ما محيط است، با ماهست و خود فرموده : «هيچ‏رازى را سه نفر باهم نمى‏گويند، مگر اينكه خدا چهارمى آنهاست، و نه پنج نفرمگر اينكه خدا ششمى آنهاست، نه كمتر و نه بيشترآن جز اينكه آنان هر جا باشند،خدا با آنهاست، آن‏گاه روز قيامت از اعمالى كه (همه) انجام داده‏اند، آگاه است وخبر خواهد داد،زيرا خداوند به هر كارى توانا است‏» (38) .

كرسى هم ، بر آسمانهاوزمين احاطه دارد، و «نگهدارى آنها (براى خداوند)هيچگونه زحمتى ندارد، زيرا او داناى بزرگوار، و تواناى با عظمت است‏» (39) .

آنهايى هم كه‏«عرش‏» را حمل مى‏كنند، علمايى (انبياء) هستند كه خداوند علم‏خويش را بر آنان افزوده است، و آنان بيش اين چهار گروه (كه روز قيامت هر گروهى‏دو نفر مى‏شوند) (40) نيستند، كه خداوند آنان را در ملكوت (عالم فرشتگان) خويش‏آفريده و آن ملكوت جايى است كه خداوند آن را به برگزيدگان نشان داده، وهم‏چنين به ابراهيم خليل (ع) نمايانده و فرموده است:« هم چنين، ما به ابراهيم‏ملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم، تا به مقام اهل يقين برسد» (41) .

بنابراين، حاملان عرش الهى چگونه مى‏توانند، آن را حمل كنند، در حالى كه باحيات الهى دلهاى آنان حيات مى‏يابد؟ و با نور الهى آنان به معرفت‏حق، هدايت‏مى‏يابند؟

جاثليق باشنيدن اين مطالب متوجه ياران خود شد، و گفت: بخداسوگند، اين مرد حق‏است، و با عنايت‏خداوند، از زبان مسيح(ع) و پيامبران(ع) واوصيا سخن مى‏گويد.

بهشت كجاست؟

جاثليق پرسيد: آيابهشت دردنياست‏ياآخرت؟ وآخرت ودنيادركجا قراردارند؟

على(ع) فرمود: دنيا درآخرت است، وآخرت بر دنيااحاطه دارد، ومانندانتقال‏ازحيات به مرگ ظاهرمى‏شود، آخرت هم خانه حيات وزندگانى است، اگر به آن‏آگاهى داشته باشند، واين بدان جهت است ،كه دنيا انتقال دهنده است، وآخرت‏جاى حيات وماندن ، مثل وضع‏كسى كه مى‏خوابدوجسم او به خواب مى‏رود، اماروح نمى‏خوابد، بدن مى‏ميرد اما روح نمى‏ميرد، و خداوند هم فرموده است: «به‏راستى، خانه آخرت سراسر حيات (و حركت) است اگر آنان اين رابدانند» (42) .

بنابراين، دنيا نشانى ازآخرت است ،وآخرت نيز نشانى از دنيا، چنانكه دنياآخرت نيست و آخرت هم دنيا نخواهد بود، بلكه هرگاه روح از جسم جدا شود، هريك به جايگاه خلق و پيدايش خود باز مى‏گردد.

هم چنين بهشت و دوزخ، در دنيا و آخرت موجودند، چون شخص وقتى‏مى‏ميرد، به خانه‏اى از زمين منتقل مى‏شود، كه يا باغى از باغهاى بهشت است، يا(سرزمين محدودى ازسرزمينهاى آتش، و روح هم روانه يكى از اين دو خانه‏مى‏گردد،يابه خانه‏نعمتها كه درآن مرگى وجود ندارد، اقامت مى‏گزيند، يا در خانه‏عذاب دردناك كه مرگى درآن نيست گرفتارمى‏گردد.

به هرحال، نشانه وراه براى هركس كه عاقل باشدروشن است، و خداوند هم‏فرموده است: «اگراز عالم آخرت غافل نمى‏شديد ،درحقيقت‏به طور يقين‏مى‏دانستيد،و دوزخ رامشاهده مى‏كرديد، سپس به طوريقين مى‏ديديد، آنگاه‏ازنعمتها شماراسؤال مى‏كنند» (43) .

خداوند، در باره كافران هم فرموده است: «بر چشم(دل) آنها پرده(غفلت)بود، و ازياد من غافل بودند ،وتوانايى شنيدن (آيات الهى را) نداشتند» (44) .

بنابراين، اگر انسان بداند چه وضعى خواهد داشت؟ ازترس مرگ خواهد مرد، وكسى نجات خواهد يافت،كه به فضيلت‏يقين آراسته باشد.

تكليف بهشت ودوزخ

جاثليق پرسيد:معناى اين سخن خداوند چيست ،كه مى‏فرمايد:«آنان حق‏عظمت‏خداوند را نشناختند،و زمين (روز قيامت) در قبضه قدرت اوست، وآسمانها رابه قدرت خويش، درهم مى‏پيچد و ذات پاك او از آنچه مشركان‏مى‏پندارند، منزه ومتعالى است‏» (45) .

راستى، اگر زمين درقبضه الهى باشد،و او آسمانها را در هم پيچد، در حالى كه‏بهشت و دوزخ در آنها قرار دارد، پس بهشت و دوزخ دركجا خواهد بود؟

على(ع) دستور داد: براى او دوات و كاغذى حاضركردند، آن‏گاه بركاغذ نوشت:بهشت و دوزخ، سپس كاغذ را در هم پيچيد ودست عالم مسيحى داد و فرمود: آيااين كاغذ در هم پيچيده نيست؟

دانشمند مسيحى گفت: همينطوراست.

آن‏گاه على(ع) فرمود: كاغذ را باز كن و ببين نوشته دوزخ وبهشت درآن‏محوشده‏است ؟

وقتى جاثليق جواب داد: نوشته بهشت و دوزخ به جاى مانده، على(ع) فرمود:قدرت خداوندمتعال هم، چنين است، و آن‏گاه كه آسمانها را درهم پيچد و زمين رادر قبضه قدرت خويش گيرد، بهشت و دوزخ نابودنخواهدشد، همانطور كه نوشته‏آن براين كاغذ محو نگرديده است.

«وجهه‏»، به كدام سو؟

جاثليق ادامه داد: اين آيه قرآن كه مى‏فرمايد: «همه چيزنابودمى‏شود، مگروجهه خدا» (46) .

وجهه خداچيست؟ چگونه است، به كدام طرف است؟ و براى آن چه دليلى داريم؟

على(ع) به خدمتگزار خويش دستور داد: مقدارى هيزم وآتش حاضر كند، وقتى‏هيزم آماده شد، دستور داد آن را برافروزند، آن‏گاه كه آتش شعله‏ور شد، جاثليق رامخاطب قرارداد و فرمود: آيا مى‏توانى براى اين شعله آتش ، وجهه و صورتى تعيين‏كنى؟

جاثليق گفت: نه، چون ازهرطرف به سوى اين آتش روى آوريم، وجهه وصورت آن حساب خواهدشد .

آن‏گاه على(ع) فرمود: وقتى آتشى كه مخلوق اوست و تحت تدبير الهى‏مى‏باشد، با وجود ضعف و سرعت در زوال ،وجه معينى ندارد، بلكه به‏هرسوبنگرى وجه اوست، براى خدايى كه آتش را آفريده، و همه آنچه درملكوت‏وجود دارد، در تصرف اوست، چگونه مى‏شود براى وى وجه معينى توصيف كرد؟يابه حدى محدودنمود؟ يا با چشم او را مشاهده كرد؟يا با عقل براو احاطه كرد؟يااو را در «وهم‏» گنجانيد؟

اى برترازخيال وقياس وگمان و وهم وزهرچه گفته‏ايم وشنيديم وخوانده‏ايم

مجلس تمام گشت وبه آخررسيد عمر ما همچنان ،دراول وصف تو مانده‏ايم (47)

آن‏گاه امام(ع) آيه قرآن قرائت كردكه مى‏فرمايد:

«خداى يگانه راهيچ مثل ومانندى نيست ،واوبرهمه چيز شنوا و بيناست‏» (48) .

درآغوش اسلام

جاثليق، باشنيدن اين توضيحات گفت: درست گفتى، اى وصى عليم و حكيم‏ورفيق و هادى، و من شهادت مى‏دهم كه غيراز خداى يگانه، خدايى نيست،محمد(ص) بنده ورسول اوست، او مبعوث به حق الهى براى بشارت وانذاراست،و تو وصى وصديق وهمراه وكانون سر او، و امين او در ميان اهل بيت او، و ولى‏مؤمنان بعد از او هستى.

آرى، هر كس تو را دوست‏بدارد و ولايت تورا بپذيرد، هدايت‏يافته، قلب اونورانى مى‏گردد، اعانت و كفايت و شفاعت تو را دريافت مى‏دارد، و هركس از توروى برگرداند واز راه تو منحرف شود، گمراه گرديده، فريب و زيان ديده و به پيروى‏ازهواى نفس خويش، بدون هدايت‏خدا و رسول(ص) مبتلا گرديده است، درصورتى كه هدايت و نورانيت تو ،براى هدايت همگان كافى و شافى خواهدبود.

چراچنين كرديد؟

آنگاه جاثليق، متوجه جمعى كه درآنجا بودندگرديد و گفت: اى مردم! شمابه‏آرزوهاى خويش دست‏يافته‏ايد، اما درباره سنت پيامبر خود، به خطا و انحراف‏رفته‏ايد، بياييد از اين مرد اطاعت كنيد، تا هدايت و رشد يابيد. چه چيزى شما رابه‏اين روزگار انداخته؟ پس ازاين دلايل و راهنمايى‏هايى كه براى شما صورت گرفته،ديگر چه عذر و بهانه‏اى داريد؟ وصايت‏سنت الهى است كه در امتهاى قبل از شمارايج‏بوده، و تبديل و تغيير سخنان و سنتهاى خداوند مجاز نخواهدبود.

بارى، خداوند عزوجل، اختلاف در ميان امتها راهم، در مورد تغيير اوصياى بعدازپيامبران(ع) خبرداده، و تعجب از شماست كه با مشاهده اين تغيير بازهم به ناحق‏قدم مى‏گذاريد، نكند دلها قساوت گرفته باشد، حسد ظاهر شده، و كينه‏ها بروزكرده، و راه تهمت و نسبت ناروا بازشده است؟!

ستايش على (ع)

سلمان مى‏گويد: جاثليق و دانشمندان همراه او مسلمان شدند، و شهادت به‏وصايت على(ع) از محمد (ص) كه نبوت اوبرحق بود، و آن را در تورات و انجيل‏ديده بودند، دادند، آن‏گاه تصميم گرفتند نزد پادشاه خود بر گردند و آنچه را ديده وشنيده بودند، بازگو نمايند.

امام على(ع) هم گفت: حمد خدايى راكه دلايل نبوت محمد(ص) و آل او راآشكار ساخت، دين خويش راعزت ونصرت بخشيد، پيامبر خود را تصديق نمود،آيين او را برهمه اديان پيروز گردانيد، اگرچه مشركان اين جهت را پسندنمى‏داشتند.

الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمدوآله.

آن‏گاه جماعت‏حاضردرمسجد ،به هم تبريك گفتند ،چون على(ع) با دلايل‏وبرهان محكم خويش توانسته بود، غبار ذلت و زبونى رااز آنان برطرف نمايد.سپس به على(ع) هم گفتند: اى ابوالحسن! خدا به تو جزاى خيردهد، كه توانستى‏حق پيامبر خويش رااداكنى.

آن‏گاه جمعيت‏حاضردرمسجد متفرق شدند، درحالى كه گويا آن مطالب‏وحقايق را،اصلا نشنيده و نفهميده‏اند، و آنچه را هم شنيده بودند به فراموشى‏سپردند!

تكرار تاريخ

سلمان خيرمى‏گويد: مسيحيان از مسجد بيرون آمدند، مردم هم متفرق شدند،وقتى مسيحيان مى‏خواستند «مدينه‏» را ترك بگويند، در حالى كه مسلمان شده‏ودرحق على(ع)دعا مى‏كردند ،براى خداحافظى نزدآن حضرت آمدند، على(ع)هم ازخانه بيرون آمد و با آنان نشستى صورت داد.

اى على، كه جمله عقل وديده‏اى شمه‏اى واگو،ازآن چه ديده‏اى

بازگو، دانم كه‏اين اسرار هوست زانكه بى شمشيركشتن ،كاراوست

صد هزاران مى چشاند روح را كه خبر نبود، دل مجروح را

صدهزاران روح بخشد هوش را كه خبرنبود،دوچشم وگوش را

بازگو اى بازعرش خوش شكار تاچه ديدى اين زمان از كردگار (49)

آن‏گاه جاثليق، لب به سخن گشود و گفت: اى وصى محمد(ص) و پدر نسل او،ما اين امت را در هلاكت مى‏بينيم، چون اينان مثل امت «بنى‏اسرائيل‏» ازقوم موسى(ع) كه از آن پيامبر (ع) دست‏بر داشتند و به «سامرى‏» روى آوردند، شده‏اند. ما اين‏مطلب را هم يافته‏ايم، كه هر پيامبرى را خداوند مبعوث داشته است، او دشمنانى ازشيطانهاى جن وانس دارد، كه دركار نبوت دخالت مى‏كنند، امت رابه هلاكت‏مى‏كشانند، وصى پيامبر(ع) را طرد مى‏كنند، و به جاى آن «وصى‏» خود ادعاى‏خلافت دارند!

اكنون چيزى راكه خداوندبه صادقين وعده داده است، آن رابه مانشان داد ودانستيم اين قوم، خويش رابه هلاكت كشانده‏اند، راه تو و راه آنان را خداوند براى‏ماروشن گردانيد، به اعمال آن قوم هم بصيرت يافتيم، اكنون ما از دوستداران تو، وبردين توهستيم و از تواطاعت مى‏كنيم.

حال هردستورى دارى بيان كن، اگر مايلى دراينجا بمانيم و تو را عليه دشمنانت‏يارى كنيم، اگر دستور رفتن مى‏دهى مى‏رويم، و اگر مى‏خواهى برگرديم منصرف‏مى‏شويم .

به هرحال، براى آنچه كه‏پيش آمده بايد صبر و حوصله زياد داشته باشى، و اين‏شيوه و سنت اوصياى پس ازپيامبران(ع) است، اما آيا درباره آنچه براى امت پيش‏آمده، عهد و پيمانى هم از پيغمبر(ص) نزد تو هست ؟

اختلاف امتها!

على(ع) فرمود: آرى ،بخدا سوگند، عهد و پيمانى از رسول خدا(ص) نزد من‏هست،كه وضع اين قوم و كارى را كه انجام داده‏اند بيان كرده‏است. چگونه ممكن‏است كار امت‏برمن پوشيده باشد؟ درحالى كه وضع من نسبت‏به پيغمبر(ص)مانند وضع «هارون‏» به موسى(ع) و «شمعون‏» نسبت‏به عيسى(ع) بوده‏است ؟

آياشما نمى‏دانيد كه، كه درباره «شمعون بن حمون صفا» پسردايى عيسى(ع)،امت عيسى(ع) به اختلاف افتادند و به چهار فرقه تقسيم شدند، و اين چهار فرقه هم‏به هفتاد و دو فرقه تقسيم گرديدند، كه جزيك فرقه، بقيه به هلاكت رفتند؟

آيا نمى‏دانيد،امت موسى(ع) نيزبه هفتاد و يك فرقه تقسيم شدند، كه به‏غيرازيك فرقه، بقيه به هلاكت مبتلا گرديدند؟!

حضرت محمد(ص) هم در عهد و پيمان خويش، به من اطلاع داده، كه امت‏اوبه هفتادوسه فرقه تقسيم مى‏شوند، سيزده فرقه آنان ادعاى محبت ومودت‏مارامى‏كنند، كه جز يك فرقه، بقيه راه ضلالت و هلاكت را پيش مى‏گيرند، من هم به‏لطف و هدايت‏خداوندى راه خود را در پيش دارم، و مى‏دانم سرنوشت اين قوم به‏كجا مى‏انجامد، اينان مدت زيادى دوام نخواهند آورد، خداوند هم بازبان پيامبرخويش فرموده است: «نمى‏دانم، شايد اين امتحانى باشد براى شما، و بهره‏اى‏تاهنگام مرگ‏» (50) .

به هرحال ،من در برابر آنان به خاطر اين مدت اندك، صبر پيشه ساختم، تاخداوند كار خود را در باره آنان به نهايت‏برساند، و سرنوشت محتوم اوفرارسد.

آن‏گاه موضوع نفاق وحسد و كينه‏ها و بيمارى قلبها راپس از وفات رسول‏خدا(ص) مطرح كرد، و گفت: خداوند فرموده است: «منافقان ازآن بترسند،كه‏سوره‏اى نازل شود، و آنچه را در قلب دارند آشكار سازد. (اى پيامبر! به آنان) بگو:استهزاءكنيد! خداوند آنچه راشما مى ترسيد به سرشما خواهد آورد (51) . و مى‏فهميدچه كرده‏ايد.

اگرهم ازآنان سؤال كنى: (چرا استهزاء مى‏كنيد؟) مى‏گويند: شوخى و مزاح‏كرديم! آيا شما با خدا و آيات خدا و رسول او شوخى مى‏كنيد؟ عذر نياوريد، پس‏از ايمان راه كفر را پيش گرفتيد، اگر از برخى ازافراد ساده لوح شماگذشت كنيم،طايفه ديگرى رابه عذاب مبتلا خواهيم كرد، چون آنان مجرم هستند (52) .

آرى، خداوند گروهى ازآنان رامورد عفو قرار مى‏دهد، و به من هم وعده داده كه‏براهل فتنه پيروز شوم، و كار را به من برگردانند، اگرچه بيهوده كاران، آن‏راناپسندمى‏دارند! ضمنا نوشته‏اى ازرسول خدا(ص) درباره مصالحه موقت (هدنه)نزد شماهست، كه حادثه‏اى به وجود نياوريد، و حادثه‏جويى راپناه ندهيد (ودرعين‏حالى كه شما مسلمان شده، اما در حكومت مسيحيت‏به سرمى‏بريد) تا حكومت‏اسلامى با شما وفادارى مى‏كند، شما هم به آن عهدوفادار باشيد، تا بر اساس آن، درذمه و پناه دولت اسلام قرارداشته باشيد.

براى حفظ اساس اسلام

اين راهم بدانيد،كه اكنون زمان يارى ماوشمشيرازغلاف بيرون كشيدن نيست،قيام به حقى عليه آنان صورت نمى‏گيرد، تا خود باز گردند و اطاعت مرا بپذيرند،زيرا من فريضه‏اى از جانب خداوند و رسول هستم، و مثل حج و زكات وروزه‏مى باشم (53) .

بنابراين، آيا برقرارى اين احكام و حدود الهى، جز به وسيله عالم فرزانه‏اى كه به‏حق هدايت كند، و براى پيروى ازديگران برتر باشد، ممكن است؟

قرآن كريم خطاب به پيامبر(ص) مى‏فرمايد: «به آنان بگو آيا كسى ازشريكهاى‏شما ،كسى رابه‏حق هدايت مى‏كند؟ بگو: خداوند به حق هدايت مى‏كند، آن‏وقت‏كسى كه به حق هدايت مى‏كند براى پيروى شايسته‏تر است؟ يا كسى كه خود نيزهدايت پذير نيست؟ واين چه حكمى است كه مى‏كنيد؟» (54) .

بارى، خداوند شما را مورد رحمت‏خويش قراردهد، من فريضه از جانب خدا ورسول(ص) بر شما هستم، بلكه بالاترين وعالى‏ترين و جامع‏ترين فرايض هستم،چنانكه استوارترين شخص براى تحكيم پايه‏هاى ايمان وشرايع اسلام مى‏باشم، وتوانايى اين را دارم، كه نيازمنديهاى مردم را، در آنچه خير و صلاح آنها در آن است،و آنچه موجب فساد دنيا و آخرت آنان مى‏شود، پاسخگو و راهنماباشم.

امااينان ازمن روى‏گردان شدند، فضل و كمال مرا مهار كردند، در صورتى كه‏رسول خدا(ص) امامت وپيروى ازراه مرا واجب گردانيده بود، و شما خودمشاهده‏كرديد، آنان با وجود حجت استوارى چون من، چگونه در لباس ذلت و زبونى‏فرورفته بودند!

راستى، ديگر خداوند چگونه حجت‏خودرا براى آنان اثبات كند، در حالى كه‏آنان عهد و پيمان پيامبر خويش را به فراموشى سپردند؟ با وجود اينكه آن‏حضرت‏مقام و منزلت مرابراى آنها بيان كرده، و با تاكيد فراوان آنان رابه اطاعت من‏فراخوانده بود؟

هم‏چنين، رسول خدا(ص)براساس رسالت الهى خويش، فقر و نيازمندى آنان‏رابه علم ودانش من، و بى‏نيازى مرا به علم و دانش آنان و همه امت اعلام داشته‏بود، چون خداوند چنين علم وحكمتى رابه من عطا فرمود، با اين حال چگونه من‏غمناك نباشم بركسى كه پس از روشن بودن حق، راه انحراف و گمراهى راپيش‏گرفته است ؟!

خداوندهم مى فرمايد: آن‏كه هواى نفس خويش راخداى خود قرار داده، وخداوند او را پس از اتمام حجت گمراه نموده، و برگوش و قلب او مهر «قهر» نهاده، وبر چشم وى پرده ظلمت كشيده، بعد از خدا چه كسى اوراهدايت مى‏كند؟ آيامتذكر اين معنا نمى‏شويد؟ (55) .

خلاصه، خداوند اگر كسى را هدايت كند، در برابر او بيش از دو راه وجود ندارد:راه بهشت ودوزخ، يعنى انتخاب دنيا، يا آخرت. شما هم وضع اين قوم راديديد، ومشاهده كرديد چون امتهاى گذشته، اينان چگونه استحقاق عذاب يافتند؟ وچگونه كلام خدا را تغيير دادند، و چگونه مانند امتهاى پيشين كه سنت‏شكنى كردندو نابود شدند، سنت‏شكنى درميان اينان نيز جريان يافت؟!

تكليف شما

اما شما، تكليف داريد به دستگيره و ريسمان محكم الهى چنگ زنيد، حزب‏خدا و رسول(ص) باشيد، و عهد و پيمانى را كه رسول خدا(ص) بر عهده شماگذاشته، بدان وفادار بمانيد.

فان الاسلام بدا غريبا، و سيعود غريبا (56) .

زيرا اسلام باغربت و مظلوميت آغاز گرديده، و بعدهم به غربت و بى كسى‏دچار خواهد شد.

بنابر اين، وقتى شما به ملت ومملكت‏خويش باز گشتيد، مانند «اصحاب كهف‏»مخفيانه و با ملاحظه رفتار نماييد، و از اين‏كه وضع خود را براى زن و فرزند ودوست غمخوار وقوم خويش بيان نماييد، پرهيز داشته باشيد، زيرا اين (دستور)دين خداست كه اولياى او تقيه و مخفى كارى رارعايت كنند، چون اگر شما وضع‏خود را افشا كنيد، شما را به قتل مى‏رسانند.

اما اگر با پادشاه ملاقات داشتيد، و فرصت مناسبى يافتيد، چنانچه در او زمينه‏پذيرش اسلام رامشاهده كرديد، مقدارى از مطالب رادر اختيار اوبگذاريد، زيرا (اين‏روش يا) آن پادشاه «باب خدا» و حصار ايمان است، كه داخل آن نمى‏شود كسى،مگر اين‏كه خدااز او پيمان گرفته، قلب او را نورانى گردانيده، و او را يارى كرده باشد.

بنابراين، شما به شهرهاى خود باز گرديد، بر عهد و پيمان خويش استوار باشيد،زيرا به زودى روزگارى براى مردم پيش مى‏آيد، كه بعد از من واينان قدرتمندانى‏حاكم مى‏گردند، كه دين خداوند متعال را تغيير مى‏دهند، آيات الهى راتحريف‏مى‏كنند، اولياى خدارابه قتل مى‏رسانند، دشمنان خدا را عزت مى‏دارند، بدعتهافراوان مى‏شود، و سنتها ويران مى‏گردد، تا جايى كه زمين از ظلم وستم انباشته‏مى‏شود.

اميد پيروزى

اما نگران نباشيد، چه اينكه خداوند پس از سختى‏هاى زياد، به وسيله اهل‏بيت‏ما،بلاها و ناراحتى‏ها را از افراد دعوت كننده به سوى خدا، برطرف مى‏گرداند، تاجايى كه زمين پس از آن‏كه ازظلم و ستم انباشته شده، از عدل و قسط لبريز مى‏گردد.

اين راهم بدايند كه، رسول خدا (ص) با من عهدكرده، كار رهبرى بعد از سى‏سال (بيست‏وپنج‏سال) از وفات آن حضرت، به من برمى‏گردد، اما در حالى كه‏فتنه‏ها ظهور كرده، امت درباره من اختلاف راه مى‏اندازند، گروهى ازدين خدابيرون‏مى‏روند، و آن حضرت به من دستورداده، باناكثين بيعت‏شكنان (جنگ جمل)،قاسطين ستمگران (جنگ‏صفين)، مارقين خوارج (جنگ‏نهروان) (57) جنگ كنم،اگر كسى از شما آن زمان و آن شرايط را درك كند، و بخواهد بهره‏اى از جهاد داشته‏باشد با من همراه گردد، چون بخدا سوگند اين جهاد خالص است، كه كتاب خدا وسنت رسول او آن رابراى ماخالص كرده‏است.

بنابراين، خدا شما را رحمت كند، پلاس خانه خود باشيد (ازقيام و نهضت‏خوددارى كنيد) تا زمان ظهور امر ما برسد، هر كس ازشما در اين مدت بميرد، ازمظلومان خواهد بود (وپاداش آنان را خواهد داشت) و هر كس از شما زنده بماند،چيزهايى را خواهدديد، كه چشم او روشن مى‏گردد، ان شاء الله.

امااين راهم بدانيد، كه اين قوم بانادانى خود عليه كار من راه خطا را خواهندپيمود، چون دانايى لازم راندارند عهد پيامبر ما را در باره ما مى‏شكنند، و به زودى‏درميان آنان پادشاهى به وجود خواهد آمد، كه عهد خدا و رسول در ميان آنان كهنه‏و فرسوده مى‏گردد، آنچه به آنها تذكر داده شده فراموش مى‏كنند، چون امتهاى‏گذشته به بلاهايى مبتلا مى‏گردند، تاجايى كه به هرج ومرج وفساد و ستمگرى‏گرفتار مى‏شوند، چون مدت آنان طولانى و بلاهاى آنان شديد مى‏باشد، و من هم‏ماموربه صبر و تسليم دربرابر حكم خدا هستم، اما هر شخص مؤمنى درآن بلاى‏عظيم وحوادث تلخ، رنج مى‏برد و خون دل مى‏خورد، تا جان بسپارد و خداى‏خويش را ملاقات كند.

اما، واى به حال آنهايى كه به «ثقلين‏» چنگ مى‏زنند و حوادث سختى كه بر آنان‏وارد مى‏كنند، واى به حال جوجه‏هاى آل‏محمد(ص) (58) از دست‏خليفه‏اى كه به زوربرگرده مردم سوار مى‏شود، كه فاجر و خوشگذران است و فرزند مرا و فرزندان او رامى‏كشد (59) .

پيروزى نهايى

ولى خداى مهربان، زمين را از حجت و پيشوا خالى نمى‏گذارد، آن حجت‏ياظاهر و قابل مشاهده است، يا در پس پرده غيبت مى‏ماند، تا دلايل بينات الهى بامردم قطع نگردد، و عطاى الهى متعلق به كسانى باشد كه از او پيروى مى‏كنند.

اما چنين اهل ايمانى كجايند؟ تعداد آنان چند نفر است ؟ آنان افراد كمى هستند،ولى آنان بزرگوارانى هستند كه درپيشگاه خداوند عظمت والايى دارند،تاجايى كه‏خداوند به وسيله آنان دين و علم خويش را حفظ مى‏كند، تا آنان علم الهى را درسينه‏هاى خويش بپرورانند و به افراد مانند خود منتقل نمايند.

آرى، اهل ايمان واقعى درچنين روزگارانى، به خاطر درك حقيقت ايمان‏درامواج علم فرو مى‏روند، و ازروح يقين طراوت واستراحت مى‏گيرند، و يا ازآنچه‏جاهلان باآن وحشت دارند، انس والفت‏برقرار مى‏كنند، و آنچه راافراد خوشگذران‏سنگلاخ مى‏شمارند، براى خويش نرم و آسان مى‏دانند.

آرى، آنان شب رابه صبح مى‏آورند، در حالى كه روحهاى آنان به عالم بالاوابسته است، آنان حجتهاى خداوند روى زمين وامينان و پناهگاه بندگان‏خدامى‏باشند، آه، آه، كه من شوق فراوانى به ديدارآنهادارم، اما آنان چه صبرتلخى‏دربرابر دشمنان دارند؟! ولى خداوند مهربان ما و آنها را در «بهشت عدن‏» با پدران‏وهمسران صالح و فرزندان صالح آنان، در كنار هم فراهم مى‏آورد.

اشك گرم على (ع)

سلمان مى‏گويد: على(ع) اين مطالب را بيان كرد، آن‏گاه گريه واشك سر داد، وآن جماعت هم باعلى(ع) گريه كردند، و در حالى كه باآن حضرت وداع مى‏كردند،گفتند: شهادت مى‏دهيم كه تو وصى، امام و برادر رسول خدا(ص) هستى، ماخصوصيات وعكس تورا نگه‏دارى مى‏كنيم، طولى هم نمى‏كشد كه پس ازاين‏قريشى (ياپس ازخلافت ابوبكر و عمر) (60) نمايندگانى‏به «روم‏» نزد پادشاه اعزام‏خواهند شد، و ما صورت پيامبران (ع)، صورت پيامبر شما، دو فرزند تو حسن وحسين(ع)، وسيده زنان عالمين (فاطمه - س) بعد از مريم بتول (س) را به آنان ارائه‏خواهيم داد، اين ياد بودها نزد ما محفوظ خواهد بود، ما هم وقتى نزدپادشاه رفتيم،از نور هدايت وبرهانى كه درقلب مابه وديعت نهادى، او را با خبر خواهيم كرد، وكرامت و صبر و شكيبايى در برابر مصايبى كه بدان مبتلاشده‏اى براى اوبيان خواهيم‏نمود.

اضافه بر اين، پس از بازگشت، براى دولت تو مرزبانانى مى‏باشيم، و نيز براى توو پيشرفت كار تو دعوت و تبليغ به عمل مى‏آوريم. راستى چقدر اين بلا عظيم، واين مدت طولانى است؟ از خداوند توفيق و استقامت تو را خواهانيم، والسلام‏عليكم و رحمة الله و بركاته.

سه توضيح

1- درباره سند اين كتاب، همانطور كه در آغاز اين فصل اشاره كرديم، مدارك‏ديگرى را از عالمان بزرگ و محدثان رجال‏شناس اضافه مى‏كنيم:

الف : محمد بن على بن حسين بن موسى قمى، معروف به «شيخ صدوق‏» متوفاى‏381 هجرى، بخشهايى از مطالب كتاب سلمان را، در كتاب «التوحيد» صفحه‏هاى‏286 و 316 ، آورده است.

ب : ابو محمد، حسن بن ابوالحسن محمد ديلمى، متوفاى 801 هجرى، همه‏خبر جاثليق را، در كتاب « ارشاد القلوب‏»، ج‏2 ، صفحات‏299 - 315 آورده است (61) .

ج: محمد باقر بن تقى، «علامه مجلسى‏»، متوفاى 1111 هجرى، بخشهايى ازاين خبر را، در بحارالانوار، ج 3، ص‏272 و ص‏328 و ص‏334، و ج‏10، ص 52 -62 و ج 41، ص 308 و 309 و ج 55، ص‏9 و همه خر جاثليق را در ج‏30،ص‏53-82، ذكر نموده است.

د: ميرزا حسين بن محمد تقى، معروف به «محدث نورى‏» متوفاى 1320هجرى، همه كتاب سلمان را، در كتاب عميق «نفس الرحمن فى فضائل سلمان‏»،ص‏329 و ص‏489-511، با ذكر سلسله راويان حديث، ضبط نموده است.

ه - علامه شيخ عبدالحسين امينى، متوفاى 1390 هجرى بخشهايى از «خبرجاثليق » را در كتاب عظيم «الغدير» ج‏7 ، ص‏178-179 ، آورده است.

ز - دكتر حسين مجيب مصرى، در كتاب «سلمان فارسى ، در ترازوى ادب وتحقيق‏» به ترجمه فارسى «حسين يوسفى آملى‏»، خلاصه «خبر جاثليق‏» را ،ص‏214 و 215 در طى يك صفحه آورده است.

2- اينجانب ، تاكنون ترجمه كاملى از كتاب سلمان را مشاهده نكرده بودم، بدين‏جهت همه كتاب را از اول تا آخر ترجمه نموده، و در مواردى توضيح اندكى داخل‏پرانتز، و نيز مداركى را از كتابهاى شيعى و اهل سنت در پاورقى به آن اضافه كرده‏ام.

3- همانطور كه در آغاز فصل اشاره شد، در «كتاب سلمان‏» و خبر جاثليق، از نظرمحتوايى، نكاتى وجود دارد، كه قابل بحث و بررسى بيشترى مى‏باشد، كه اين كار به‏وقت ديگرى موكول گرديد.


پى‏نوشتها:

1. سلمان پاك، ص 168 - 70.

2. الفهرست، ص 80.

3. معالم العلماء، ص 57.

4. الشيعه و فنون الاسلام، ص 67.

5. الاوائل، ص 563; معالم العلماء، ص 2.

6. بهجة الآمال، ج 4، ص 405.

7. جامع‏الرواة، ج 1، ص 371.

8. قاموس الرجال، ج 4، ص 430.

9. ارشاد القلوب، ج 2، ص 299 - 315.

0. بحارالانوار، ج 30، ص 53 - 82.

11. نفس‏الرحمن، ص 493 - 511.

12. التوحيد، ص 286 و 316.

13. رجوع كنيد، به نفس الرحمن، ص 489 - 493.

14. لغت نامه دهخدا، ج 27، ص 187 و كتاب: حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص‏23، و 186.

15. سوره ص، آيه 26.

16. سوره نساء، آيه 165.

17. سوره احزاب، آيه 62.

18. سوره بقره، آيه 124.

19. سوره نجم، آيه 11.

20. سوره اعراف، آيه 81.

21. سوره اعراف، آيه 81.

22. سوره اعراف، آيه 157.

23. سوره نساء، آيه 80.

24. سوره حشر، آيه 7.

25. اشاره به آيه 58، سوره بقره: و قولوا حطة، و سوره اعراف، آيه 161.

26. صحيح مسلم، ج 5، ص 26; كنزالعمال، ج 1، ص 173.

27. سوره اعلى، آيه 18 - 19.

28. سوره نساء، آيه 41.

29. سوره رعد، آيه 43.

30. سوره توبه، آيه 119.

31. سوره فصلت، آيه 42.

32. سوره حجر، آيه 34.

33. سوره حجر، آيه 34.

34. سوره حجر، آيه 75.

35. سوره فاطر، آيه 41.

36. سوره الحاقه، آيه 17.

37. سوره اسرى، آيه 43.

38. سوره مجادله، آيه 7.

39. سوره بقره، آيه 255.

40. مجمع‏البيان، ج 10، ص 246.

41. سوره انعام، آيه 75.

42. سوره عنكبوت، آيه 64.

43. سوره تكاثر، آيه 5 - 8.

44. سوره زمر، آيه 67.

45. سوره زمر، آيه 67.

46. سوره قصص، آيه 88.

47. كليات سعدى، ديباچه، ص 53.

48. سوره شورى، آيه 11.

49. مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 98.

50. سوره انبياء آيه 111.

51. سوره توبه، آيه 64 و 65.

52. سوره توبه، آيه 64 و 65.

53. امام باقر(ع) نيز فرموده: بنى الاسلام على خمس: الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية... اصول‏كافى،ج 2، ص 21.

54. سوره يونس، آيه 35.

55. سوره جاثيه، آيه 23.

56. كنزالعمال، ج 1، ص 238; بحارالانوار، ج 8، ص 12.

57. اين موضوع را امام(ع) در خطبه سوم نهج‏البلاغة بيان فرموده، و رسول خدا(ص) هم فرموده است:ستقاتل بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين، و ابن ابى الحديد هم مى‏گويد: اين خبر يكى از دلايل‏نبوت پيامبر(ص) است. شرح نهج‏البلاغة، ج 1، ص 201.

58. در كتابهاى انبياء(ع): فرخين المستشهدين، يعنى جوجه‏هاى شهيد، به حسن و حسين(ع) گفته شده. بحارالانوار، ج 20، ص 84.

59. اين مطلب را پيامبر(ص) نيز از قبل بيان فرموده است. ربيع‏الابرار، ج 2، ص 56.

60. بحارالانوار، ج 30، ص 84; تفسير قمى، ص 269.

61. الذريعة، الى تصانيف الشيعة، ج 1، ص 517.