به اين ترتيب آنها چون بنيانگذار اين فساد بودند، بار گناه كسانى را كه در آينده از
آنها پيروى مىكنند نيز به دوش خواهند كشيد، بىآنكه از گناه آنان چيزى كم شود.
از زشتكارى قوم لوط اينكه: كف دست بر پشت يكديگر مىزدند، كلمات زننده به همديگر
مىگفتند، بازيهاى بچهگانه داشتند، قماربازى مىكردند، با انواع آلات موسيقى سر و
كار داشتند، سنگپرانى و متلك گفتن از كارهاى معمول آنها بود، و در حضور جمع خود را
برهنه مىكردند و...
حضرت لوط هرچه آنها را نصيحت كرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننمود، پاسخ آنها
به حضرت لوط اين بود كه: ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين
اگر راست مىگوئى عذاب خدا را براى ما بياور.(
181)
لجاجت و هوسبازى آنها تا اين حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبى آكنده از اندوه
گفت: پروردگارا مرا بر اين قوم مفسد، پيروز گردان.(
182)
نكته قابل توجه اينكه در حالات قوم لوط نوشتهاند يكى از عوامل اصلى آلودگى آنها به
گناه زشت لواط آن بود كه آنها مردم بخيل بودند و چون شهرهاى آنها بر سر راه
كاروانهاى شام قرار داشت، آنها با انجام اين عمل، نسبت به بعضى از عابرين و مهمانان
آنها، مىخواستند آنها را از شهرهاى خود دور سازد، ولى كمكم اين عمل زشت در ميان
خودشان نيز رائج گرديد.(
183)
به هر حال چنانكه خاطرنشان خواهد شد به سختترين عذاب الهى گرفتار شدند، به اميد
آنكه در جامعه ما هيچگونه از كارهاى قوم لوط نباشد، كه كيفر آن بسيار سخت است.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مسجد مردى را ديد به طرف كسى هسته انداخت،
فرمود: او لعنت است تا آن هسته به زمين بيفتد سپس فرمود: هسته انداختن از شيوههاى
قوم لوط است آنگاه آيه فوق (29 - عنكبوت) را خواند(
184)
و از كارهاى زشت آنها اين بود كه محل مدفوع خود را نمىشستند، و خود را از جنابت
تطهير نمىنمودند و بسيار بخيل و دست بسته بودند، هرگز كسى را به غذا دعوت
نمىكردند.(
185)
آرى وفور نعمت شامات كه فرسخ در فرسخ پر از درختهاى ميوهدار بود و آنچنان درختها
در ميان رفته بودند كه شعاع آفتاب به زمين نمىرسيد، به جاى اينكه آنها را شاكر خدا
كند و به راه خداوند روند، اين چنين غرق در آلودگى شده بودند تا آنجا كه كسى جرات
نداشت كه از شهرهايشان عبور كند، چرا كه اموال او را غارت مىكردند، و او را به
آلودگى جنسى مىكشاندند.
حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود كه حتى نزديكترين فرد نسبت به او كه مىبايست
رازدار و حافظ اسرار و همكارى صديق و صميمى براى او باشد، و او را در هدفش كمك كند،
نه تنها او را يارى نمىكرد بلكه به مخالفت او اقدام مىكرد و با نشانههائى بر
مخالفان يارى مىنمود.(
186)
لوط سى سال در ميان قوم خود همچون كوه ايستاد و در برابر آنها قيام كرد، و مكرر و
هر روز آنها را با نصحيت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوى حق
راهنمائى مىنمود و حجت را بر آنها تمام مىكرد. لوط همچون استادش ابراهيم مردى سخى
و بزرگوار و مهماننواز بود، هر كس بر او وارد مىشد با كمال احترام از او پذيرائى
مىكرد.
ولى قوم او، مسافران و واردين غريب را كه مىديدند، سنگ به سوى آنها انداخته، و هر
كس كه سنگش به كسى اصابت مىكرد، اموالش را مىگرفت و با او عمل زشت انجام مىداد و
سه درهم به عنوان غرامت مىپرداخت، و قاضى آنها به دادن اين سه درهم به مسافر
مظلوم، قضاوت مىكرد.
و بطور كلى آنها غرق در شهوات بودند، در مجالس عمومى با ساز و آواز و رقص و دانس و
عريان درهم مخلوط مىشدند (همچون مواردى كه هم اكنون در كشورهاى غربى وجود دارد) و
زشتكارى و كثافتكارى را آنها به جائى رساندند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله
و سلم) فرمود: زمين گريه كرد تا حدى كه اشكش به آسمان رسيد و آسمان گريه كرد تا حدى
كه اشكش به عرش رسيد، آنگاه خداوند به آسمان فرمان داد كه آنها را سنگباران كند (كه
شرحش خواهد آمد).(
187)
فصل سوم: لوط در قرآن
در قرآن، 27 بار نام لوط در سورههاى مختلف به ميان آمده است، در بررسى اين آيات
مىبينيم: لوط نسبت به قومش دلسوز بوده، و آنها را مكرر با بيان مهرآميز و منطق و
استدلال دعوت به صراط مستقيم كرده، و از كارهاى زشت، سرزنش مىنموده است (شعراء 161
- نمل 54 - عنكبوت، 28).
ولى پاسخ قومش جز تكذيب رسولان، و لجاجت و مخالفت و ادامه زشتكارى نبوده و حتى لوط
و خانوادهاش را تهديد به تبعيد و اخراج مىكردند (نمل، 56 - شعراء، 167).
همسر لوط همچون همسر حضرت نوح، دو همسر بد بودند كه بجاى همكارى با شوهر، با
مخالفان همكارى مىكردند (تحريم - 10).
لوط در شايستگى به جائى رسيد كه خداوند مقام رسالت را به او داد (صافات - 133) و به
او حكمت و داورى و بينش و علم مخصوصى عنايت فرمود (انبياء - 174).
اكنون در اينجا به ترجمه آيه 160 تا 175 كه گوشهاى از برخورد حضرت لوط با قومس را
بيان مىكند و همين نمونه نشانگر لجاجت و آلودگى قوم لوط، و مظلوميت و مقاومت لوط
(عليه السلام) است توجه كنيد:
قوم لوط رسولان خدا را تكذيب كردند
هنگامى كه برادرشان لوط(
188) به آنها گفت آيا
پرهيزكارى را پيشه خود نمىسازيد؟ من براى شما رسول امينى هستم. تقواى الهى پيشه
كنيد و از من پيروى نمائيد من از شما پاداشى نمىخواهم، پاداش من نزد پروردگار
جهانيان است.
آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ جنس ذكور مىرويد (چه كار زشتى؟!) و همسرانى را
كه خدا براى شما آفريده است رها مىكنيد، راستى شما قوم تجاوزگرى هستيد.
قوم لوط در پاسخ گفتند:
اى لوط اگر از اين گفتار دورى نكنى، از اخراجشوندگان خواهى بود.
لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.
پروردگارا من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مىدهند، رهائى بخش ما او و خانواده
مؤمنش را نجات داديم جز پيرهزنى كه در ميان آن گروه باقى ماند (اين پيرهزن همسر
لوط بود كه از نظر عقيده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ايمان نياورد) سپس
ديگران را هلاك كرديم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستاديم، چه باران بدى بود
اين باران انذارشدگان.
در اين ماجرا(ى قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آيتى است اما اكثر آنها ايمان نياوردند
و پروردگار تو عزيز و رحيم است.
از اين قسمت آيات، چند نكته استفاده مىشود:
1 - قوم لوط، قوم زشتكار و لجوج بودند
2 - آنها تكذيب رسولان كردند
3 - لوط همچون برادر دلسوز به نصحيت و تبليغ آنها پرداخت
4 - لوط آنها را به تقوا دعوت كرد.
5 - لوط صريحاً گفت: من فرستاده خدا و امين هستم
6 - باز آنها را به پرهيزكارى و اطاعت دعوت كرد
7 - صريحاً اعلام كرد من از شما اجر نمىخواهم، اجر من در پيشگاه خدا است
8 - آنها را از عمل زشت همجنسبازى سرزنش كرد
9 - به آنها گفت چرا آنچه را كه خدا از همسران پاك آفريده بهرهمند نمىشويد و آنها
را از خود دور مىسازيد
10 - در اين صورت شما قومى تجاوزگر از حدود الهى و طبيعى هستيد، آخر چرا؟ ولى آن
قوم آلوده و مسخ شده بجاى جواب مثبت به گفتار پدرانه لوط، او را تهديد به اخراج و
تبعيد از وطن كردند، لوط قهرمان، از تهديد آنها نهراسيد و صريحا به آنها گفت: به هر
حال من دشمن كارهاى شما هستم.
سپس به سوى خدا رو كرد و گفت: پروردگارا من و خانوادهام را از آنچه اينها انجام
مىدهند نجات بده.
خداوند نيز دعاى اين پيامبر صالح را بر آورد، او و اهل او را نجات داد، و بقيه را
با سختترين عذاب و مجازات نمو كه بعداً خاطر نشان خواهد شد.
آرى اين است سرانجام بدكاران زشت عمل، كه به سخن مردان صالح گوش نمىدهند و به
بيراههها مىروند.
(البته در قرآن مطالب ديگرى نيز در مورد لوط آمده كه بيشتر مربوط به عذاب قوم او
است كه در فصل بعد خاطرنشان خواهد شد)
فصل چهارم: پىگيرى لوط در مورد هدايت مردم و
لجاجت قوم
حضرت لوط، سالها به نصيحت پرداخت، و سى سال آنها را به سوى فضائل معنوى و انسانى و
توحيد دعوت كرد، اما آن آلودگان از خدا بىخبر، انحراف و آلودگى را از حد گذراندند،
تا آنجا كه حتى توسط جاسوس خود (همسر لوط) اگر آگاه مىشدند كه لوط، مهمان تازه
وارد دارد، به خانه مىريختند و به مهمانان تجاوز مىكردند.
لوط اين بندهى مظلوم در برابر اين ظالمان لجوج و نادان، چارهاى جز اين نداشت كه
با دل پر درد و چشم پر اشك، آنها را نفرين كند(
189)
با اينكه بارها به آنها گفته بود كه اگر اين وضع را ادامه دهيد، سرانجامش عذاب سخت
الهى است آن كوردلان غافل، از مهلتها و فرصتها استفاده نكردند و همچنان به انحطاط
اخلاقى و بىناموسى خود ادامه دادند... تا اينكه به فرمان خدا فرشتگان عذاب به سوى
زمين پر گشودند، اينها كه 3 نفر يا نه نفر يا 11 نفر (به اختلاف روايات) بودند از
فرشتگان مقرب الهى بودند و حضرت جبرئيل امين نيز در ميانشان بود، به صورت بشر نخست
به عنوان مهمان بر ابراهيم وارد شدند.(
190)
ماجراى برخورد با ابراهيم در قرآن از جمله در سورهى هود آيه 69 تا 83 آمده است،
خلاصه ماجرا اينكه:
اين فرشتگان به صورت بشر بر ابراهيم وارد شدند و بر او سلام كردند، ابراهيم مهمان
نواز مقدم آنها را گرامى داشت و فورا گوسالهاى بريان كرده و غذاى مطبوعى آماده
كرده، جلوى آنها گذاشت، آنها (چون فرشته بودند) از غذا نخوردند، و نخوردن غذا در آن
زمان نشانه خوف دزد و... بود، ابراهيم با آنهمه شجاعت از اين پيش آمد در دل احساس
ترس كرد، ولى به زودى آنها به او گفتند نترس ما (مأمور عذابيم) به سوى قوم لوط
فرستاده شدهايم و مأموريت ديگر ما اين است كه تو و همسر تو (ساره) را به فرزندى
بنام اسحاق و بعد از او، يعقوب، بشارت دهيم.
وقتى ساره از اين بشارت آگاه شد: گفت: واى بر من آيا من كه پير فرتوت شدهام فرزند
مىآورم، و شوهرم نيز پير است، براستى عجيب است.
فرشتگان گفتند: از فرمان خدا تعجب نكن، اين فرمان رحمت خدا است كه بر شما خانواده
رسيده، چرا كه خدا ستوده و نيك است وقتى كه ترس از دل ابراهيم رفت، و با آن بشارت،
شادمان شد، با آن فرشتگان در مورد عذاب قوم لوط به گفتگو نشست، از اين رو كه:
اولا: هنوز براى ابراهيم ثابت نشده بود كه عذاب قوم لوط حتمى است.
ثانياً: دل رؤوف و مهربان ابراهيم مىطپيد، با خود مىگفت شايد روزنه اميدى براى
اصلاح اين قوم باشد، و شايد هم در مورد حضرت لوط و چند نفر مؤمنان، اين نگرانى را
داشت، لذا در بعضى از روايات آمده: ابراهيم به فرستادگان خدا گفت: اگر در ميان اين
قوم صد نفر از مؤمنان باشد، آيا باز بر آنها عذاب مىرسانيد؟ گفتند نه، فرمود: اگر
پنجاه نفر مؤمن باشد؟ آنها را هلاك مىكنيد؟ گفتند نه، فرمود: حتى اگر يك نفر باشد؟
گفتند: بطور مسلم لوط در ميان آنها نيست، ما آگاهتريم او و خاندانش - جز همسرش - را
نجات خواهيم داد.(
191)
وقتى كه براى ابراهيم، عذاب قوم لوط حتمى شد، ديگر هيچ نگفت، و تسليم فرمان خداى
بزرگ بود، گفتگوى فوق نيز براى توضيح بود كه از دل مهربان ابراهيم (عليه السلام)
نشأت مىگرفت.
و در بعضى از روايات آمده: ابراهيم به جبرئيل گفت: در اين باره به خدا مراجعه كن (و
توضيح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهيم وحى كرد اعرض عن
هذا انه قد جاء امر ربك و انهم آتيهم عذاب غير مردد اى ابراهيم از اين
گفتگوها دورى كن، فرمان خدا صادر شده و آن فرشتگان مأمور عذاب حتمى قوم لوط هستند
كه در آن، هيچ شفاعتى مقبول نيست.(
192)
دل مهربان ابراهيم آرام گرفت، و فرمان خدا، وجود او را كه سراسر تسليم بود، اطمينان
بخشيد.
سرانجام اين مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهيم خارج شده و به حضور لوط
وارد شدند، لوط جوانان زيبائى را ديد و در اين موقع مشغول آبيارى زراعتش بود، به
آنها گفت: شما كيستيد؟
آنها گفتند: ما مسافر راه هستيم امشب مايليم مهمان تو باشيم.
لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتكارش از يك سو، و ورود جوانان زيبا از سوى ديگر، در
فشار روحى قرار گرفت، كه چه كند، اگر اين جوانان را مهمان كند ترس آبروريزى است،
اين فكر چنان او را ناراحت كرد كه به خود گفت: هذا يوم عصيب امروز روز سخت و
وحشتناكى است.(
193)
اما لوط مهماننواز چارهاى جز اين نداشت كه مهمانان را به خانهى خود ببرد، آنها
را به سوى خانهاش راهنمائى كرد، ولى براى اينكه آنها را از جريان مطلع كرده باشد،
در وسط راه چند بار به آنها گفت: اين شهر مردم زشتكار و منحرفى دارد، تا اگر
ميهمانها توانائى مقابله دارند، حساب كار خود را كرده باشند.
در بعضى از روايات آمده: لوط آنقدر مهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد، شايد
دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذيرائى كند.(
194)
به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن كرد،
قوم شرور فهميدند كه امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمدهاند. و از هر سو به
سرعت به سوى خانه لوط (عليه السلام) هجوم آوردند.(
195)
وقتى كه قوم شرور، به در خانه لوط رسيدند به لوط گفتند: آيا ما ترا از جا دادن مردم
نقاط ديگر منع نكردهايم!
لوط (عليه السلام) كه هوا و هوس آنها را مىدانست، سخن از ازدواج (كه امرى طبيعى
براى ارضاى غريزى جنسى و بقاى نسل است) به ميان آورد و فرمود: اينها دختران منند،
براى شما پاكيزهترند (با آنها ازدواج كنيد و از اعمال شنيع دورى كنيد) از خدا
بترسيد و مرا در ميان مهمانهايم، رسوا نكنيد اليس منكم رجل
رشيد آيا در ميان شما يك نفر داراى رشد و غيرت نيست؟))، آنها در پاسخ گفتند:
تو كه مىدانى ما حق (و ميلى) در دختران تو نداريم و خوب مىدانى ما چه مىخواهيم.(
196)
وقتى كه حضرت لوط از آن قوم اصلاحناپذير، مأيوس شد، گفت: كاش داراى نيرو يا
تكيهگاه و پشتيبان محكمى بودم(
197) (آنگاه
مىدانستم با شما پست فطرتان چه كنم؟!)
آرى لوط در اين هنگام از غربت و بىكسى خود ياد كرد و گفت: اگر نيروئى مىداشتم
چنين خوار و گرفتار شما نمىشدم و در برابر تعدى و شر شما دفاع مىكردم و در مقابل
فشار شما مقاومت مىنمودم.
عجبا حتى يك مرد سالم و غيرتمند نبود كه به پشتيبانى از لوط برخيزد، و تعبير به
اليس منكم رجل رشيد آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست
(سوره انبياء - آيه 78) حاكى است كه اگر يك انسان عاقل و فهميده و متعهد در ميان
شما بود، كار شما به افتضاح و رسوائى نمىكشيد.
خبر دختر لوط به پدر!
بعضى چنين مىنويسند:
فرشتگان مأمور عذاب وقتى كه از ابراهيم (عليه السلام) جدا شدند، به صورت جوانان
زيبا به شهر سدوم روانه گشتند، چون به دروازه شهر رسيدند، دخترى را ديدند كه از چاه
آب مىكشد، از او خواستند كه آنها را پذيرائى كند، دختر در مورد قوم شرور لوط،
درباره جوانان تازه وارد نگران شد، و در وجود خود نيروئى براى حمايت ايشان نديد و
خواست تا در يارى آنها از پدرش استمداد كند، او دختر لوط بود، از اينرو مهلت خواست
و نزد پدر رفت و جريان را گفت.
حضرت لوط از شنيدن اين خبر، سخت نگران شد، و درباره خصوصيات آن جوانان از دخترش
توضيح خواست و براى يافتن بهترين راه، با دخترش به گفتگو پرداخت، و شايد از پذيرفتن
و استقبال از واردين، مردد بود، و فكر مىكرد از پذيرفتنشان، معذرت بخواهد، يا
حقيقت حال را براى آنها بگويد، تا به زحمت نيفتند، ولى مهر و محبت و كرم لوط، او را
بر آن داشت كه مخفيانه، دور از ديد مردم، به استقبال واردين برود و آنها را با كمال
احترام به منزل بياورد (با توجه به اينكه قوم لوط، لوط را از مهمان كردن غرباء منع
كرده بودند) سرانجام لوط به تصميم خود عمل كرد، و به استقبال جوانان تازه وارد رفت
و با كمال احتياط، دور از ديد مردم آنها را به خانه آورد و خانه را به روى آنها بست
تا كسى مطلع نشود.(
198)
به اين ترتيب حضرت لوط (عليه السلام) در شرائط بسيار سخت، خصلت مهماننوازى خود را
به خوبى انجام داد، كه بعد معلوم شد آن جوانان فرشتگان مأمور عذاب هستند.
به ياد حضرت قائم (عج)
جالب اينكه در پارهاى از روايات در تفسير آيه قال لوان لى بكم
قوة او آوى الى ركن شديد (كاش در برابر شما قدرتى داشتم و يا تكيهگاه و
پشتيبان محكمى در اختيارم بود) آمده، امام صادق (عليه السلام) فرمود: منظور از قوة
همان قائم (عج) است و منظور از ركن شديد 313 نفر ياران (مخصوص) آن حضرتند.(
199)
به اين ترتيب نقش نيرو سپاه قدرتمند در پيشبرد اهداف انسانى، روشن مىشود، و در ضمن
حضرت لوط آرزو مىكند كه چنين نيروئى داشته باشد، و حكومت جهانى در پرتو وجود حضرت
قائم (عليه السلام) با ارتش متعهد و نيرومند در همه جهان تشكيل گردد تا از مفاسد و
زشتيها شديداً جلوگيرى شود (اميد آنكه هر چه زودتر خداوند لطف كند، تا با ظهور حضرت
قائم (عليه السلام) و تشكيل حكومت جهانى، همه گونه مفاسد از روى زمين برچيده گردد و
دنيا پر از عدل و داد شود).
فصل پنجم: عذاب بسيار سخت قوم لوط
از آنجا كه قوم سركش لوط، فساد را از حد گذراندند، و بجاى قبول نصيحتهاى حضرت لوط،
او را تهديد كردند، سالها بر اين وضع نكبتبار ادامه دادند، و درست به عكس فرمان
خدا همه چيز را وارونه نمودند، خداوند نيز مجازات آنها را به تناسب كارهاى وارونه
آنها، وارونه كردن زمين قرار داد و بجاى آب باران، آنها را سنگباران كرد، اينك اصل
ماجرا را بشنويد:
وقتى كه مهمانان (فرشتگان به صورت جوان زيبا) در خانه لوط بودند، لوط از يكى از آن
جوانان پرسيد كيستى؟ او گفت: من جبرئيل هستم، لوط گفت: چه مأموريتى دارى؟ جبرئيل
گفت: مأموريت هلاكت قوم را دارم، لوط گفت: همين آلان؟ جبرئيل گفت:
اليس الصبح بقريب آيا صبح نزديك نيست؟(
200).
معلوم شد كه لحظهى هلاكت در پايان شب، صورت مىگيرد.
در اين هنگام قوم شرور و زشتكار به سر رسيدند، و در خانه لوط را شكستند و وارد خانه
شدند، جبرئيل با پرش محكم بر صورتشان زد، بطورى كه چشمشان محو و نابينا شد.(
201)
وقتى آنها چنين ديدند در يافتند كه عذاب (همان عذابى كه مكرر لوط به آنها وعده داده
بود) فرا رسيده است.
جبرئيل به لوط گفت تو و خانوادهات شبانه (دور از ديد مردم) از شهر بيرون برو جز
همسرت كه او بايد در شهر بماند و جزء عذاب شدگان است.(
202)
دانشمندى در ميان قوم لوط بود، به آنها گفت: عذاب فرا رسيده، نگذاريد لوط و
خانوادهاش از شهر بيرون روند، چرا كه تا او در ميان شما است، عذاب نخواهد آمد،
آنها خانه لوط را محاصره كردند تا نگذارند لوط از خانه بيرون رود ولى جبرئيل ستونى
از نور را در جلو لوط قرار داد و به او گفت در ميان نور بيا، كسى متوجه نخواهد شد،
لوط و خانوادهاش به اين ترتيب از زير زمين، از شهر بيرون رفتند، همسر گناهكار لوط
از جريان مطلع شد، خداوند سنگى به سوى او فرستاد و او هماندم به هلاكت رسيد، وقتى
كه طلوع فجر شد، چهار فرشته هر يك در يك ناحيهى شهر قرار گرفتند، و آن سرزمين را
تا هفت طبقهاش جدا كردند و به سوى آسمان برند،بطورى آن سرزمين نزديك آسمان شد كه
اهل آسمان صداى سگها و خروسهاى شهر آنها را مىشنيدند.
سپس آن سرزمين را بر سر قوم شرور لوط وارونه كردند، و پس از آن سنگهائى از سجيل
(گلهاى متحجر متراكم) كه نزد پروردگار نشاندار بود، آنها را نشانه گرفت و بر آنها
باريد، و به اين ترتيب شهرشان واژگون شد و خودشان با بدترين وضعى، تار و مار و
متلاشى گشتند.(
203)
نكتهها:
1 - خداوند سالها مهلت و فرصت مىدهد و انسانها را آزمايش مىكند، وقتى آنها گناه
را ادامه دادند و از حد گذراندند، سخت در همين دنيا مجازات خواهند شد (و آخرت نيز
عذاب سخت خواهند داشت)
2 - نزول عذاب در صبح، شايد از اينرو بوده كه خداوند مىخواست باز چند ساعت (پس از
ديدن عذاب در شب) به آنها مهلت دهد تا توبه كنند، و اينكه نمىخواست در دل شب بر
آنها شبيخون بزند.
3 - سنگباران آنها يا همراه زير و رو شدن شهرشان بوده و يا بعد از زير و رو شدن، تا
بطور كلى محو و نابود شوند.
4 - دربارهى من سجيل منضود مسومة (گلهاى متحجر متراكم
بر روى هم و نشاندار) چند قول نوشتهاند: 1- اين سنگها، سنگهاى معمولى نبوده بلكه
معلوم بود كه سنگهاى عذاب است. 2- اين سنگها در علم خدا براى هر فردى هماهنگ عمل او
درست شده بود، و همان را نشانه گرفت، و دربارهى كلمهى منضود مفسر معروف بيضاوى
گويد: يعنى گلهاى متراكم كه براى عذاب آنها آماده شده بود، يا پشت سر هم مانند
باران بر آنها مىباريد.(
204)
5 - جالب اينكه در بعضى از روايات آمده: خداوند به فرشتگان دستور داده بود تا لوط
(عليه السلام) سه بار شهادت بر بدى و انحراف قومش نداد، آنها را مجازات نكنند (يعنى
حتى در اجراى فرمان خدا نسبت به يك قوم گناهكار، بايد موازين دادگاه و محاكمهى
عادلانه انجام گيرد) و اين رسولان شهادت لوط را در اثناء راه سه بار شنيدند.(
205)
6 - روزى يك نفر از اهل شام از على (عليه السلام) پرسيد اينكه قرآن در سوره عبس آيه
33 به بعد در وصف روز قيامت مىگويد: يوم يفر المرء من اخيه و
امه و ابيه و صاحبيته و بنيه (روزى كه انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و
فرزند فرار مىكند چه معنا دارد على (عليه السلام) (به ذكر يكى از مصاديق روشن آيه
پرداخت و) فرمود: ابراهيم از پدر (خواندهاش آزر)، نوح از پسرش كنعان، لوط از همسرش
فرار مىكنند.(
206)
به اين روايت نيز كه در مورد عذاب قوم لوط است توجه كنيد:
از امام باقر (عليه السلام) نقل شده: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از
جبرئيل ماجراى هلاكت قوم لوط را پرسيدم، گفت: قوم لوط اهل قريهاى بودند كه محل
مدفوع خود را نمىشستند، و تطهير از جنايت نمىكردند، بخيل و بىصفت بودند، لوط
(عليه السلام) سى سال در ميانشان بود، وقت ورود لوط به ميان آنها، از آنها هيچكس با
لوط خويشاوندى نداشت، لوط آنها را به سوى خدا و ايمان و پيروى خدا دعوت كرد و آنها
را از فحشاء و منكرات نهى نمود، و تأكيد كرد كه از خدا اطاعت كنند، آنها به دعوت
لوط اعتنا نكردند و به اعمال زشت خود ادامه دادند.
خداوند فرشتگانش را به سوى شهر لوط فرستاد تا مؤمنان را از آن شهر بيرون ببرند وقتى
كه در آن شهر، تنها يك خانه داراى مؤمن يافتند، به لوط و ايمان آورندگان اندك او
گفتند، نيمههاى شب از شهر بيرون رويد كه كسى متوجه شما نمىشود، لوط همراه دخترانش
نصف شب از شهر خارج شد، همسرش در شهر ماند و به قومش پيوست، و ماجرا را به قوم گفت،
سرانجام پس از طلوع فجر، از ناحيهى عرش ندا آمد: اى جبرئيل اكنون براى خدا سزاوار
شد كه عذاب را بر قوم لوط وارد سازد، به شهر قوم لوط فرود آى و آن سرزمين را تا هفت
طبقه از جا بكن، سپس آنرا به سوى آسمان بالا ببر، و آن را در آسمان نگهدار تا فرمان
خداى جبار در واژگون كردن آن برسد.
جبرئيل گويد: همهى اين دستورات را انجام دادم، آن سرزمين را تا هفت طبقهاش كندم و
به آسمان بردم و منتظر فرمان خداوند ماندم، فرمان خدا فرا رسيد، با پرهاى طرف راستم
جانب شرق آن سرزمين رازدم و با پرهاى طرف چپم، ناحيه غربش رازدم و اى محمد آن
سرزمين را تا هفت طبقهاش - جز منزل لوط و ايمان آورندگان به او را - كندم، سپس
آنرا در فضاى وسيعى در آسمان نگاه داشتم كه اهل آسمان صداى سگ و خروس شهر آنها را
مىشنيدند، وقتى كه صبح شد از جانب عرش بر من ندا شد شهر را واژگون كن، شهر را زير
و رو و واژگون كردم، سپس خداوند باران سنگ بر آنها باريد.(
207)
سرانجام شهر سدوم و... به صورت بيابانى در آمد و خانههاى همه مبدل به تلهائى از
خاك شد، و سرگذشت آنان مايهى عبرت ديگران گرديد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل فرمود: آن قريه در كجا بود؟ جبرئيل
گفت: در محلى از حيره كه از نواحى شام بود، پيامبر فرمود: در كجا واژگون شد، جبرئيل
گفت بين درياى شام و مصر و به دريا افكنده شد.(
208)
قرآن مىفرمايد: و ما هى من الظامين ببعيد: اين عذاب از
ستمگران (در هر زمان و در هر جا) دور نيست (هود - 83).
آرى در اين سرگذشت براى مردم متفكر و صاحبدل، آيت و حجتى است.
به قول ناصر خسرو:
روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست
از
راستى بال منى كرد وهمى گفت
گر بر سر خاشاك يكى پشه بجنبد
بسيار منى كرد و
زتقدير نترسيد
ناگه ز كمينگاه يكى سخت كمانى
چون خوب نظر كرد پر خويش در آن
ديد |
|
بهر طلب طعمه پرو بال بيار است
كامروز
همه ملك جهان زير پر ما است
جنبيدن آن پشه عيان در نظر ما است
بنگر كه از
اين چرخ جفا پيشه چه برخاست(
209)
تيرى به قضا و قدر انداخت به او راست
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه برماست
|
فصل ششم: درس عبرت
قرآن در آيه 83 سورهى هود، پس از بيان عذاب سخت قوم لوط مىفرمايد:
و ما هى من الظالمين ببعيد آن (اينگونه عذابها) از
ستمگران دور نيست.
در روايتى آمده جبرئيل به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت:
و ما هى يا محمد عن الظالمين من امتك ببعيد: اى محمد
اينگونه عذابها بر ظالمان از امت تو دور نيست(
210).
و در سورهى قمر (كه از آيه 34 تا 41 آن مربوط به عذاب قوم لوط است) در آيه 40
مىخوانيم: و لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر ما
قرآن را با بيان آسان و روشن براى يادآورى و تذكر (غافلان) قرار دادايم، آيا پند
گيرندهاى هست؟!.
از دو آيه فوق و از آيات ديگر به روشنى مىيابيم كه هدف از ذكر داستان قوم لوط، درس
عبرت گرفتن، و خوف از خدا و دورى از گناه، و انديشيدن دربارهى عواقب گناه و عذاب
الهى در دنيا و آخرت است.
آيه نخست (83 - هود) صريحاً اعلام مىدارد كه اينگونه عذابها براى ستمگران در هر
امتى دور نيست، يعنى اگر ما در هر بعدى ستم كنيم، و راه طغيان و ظلم را بپيمائيم
سرانجام كار ما عذاب سخت الهى خواهد بود.
پس بايد عبرت گرفت، و تا مهلت و فرصت است، خودسازى كرد، و با آب توبه حقيقى، آلود
گناهان سابق را شست.
بهتر اين است كه در اينجا سخنى از بيان شيواى على (عليه السلام) بشنويد.
او در نهجالبلاغه پس از عنوان كردن آيه سورهى انفطار يا ايها
الانسان ما غرك بربك الكريم اى انسان چه چيز ترا به پرودگار بزرگت مغرور
ساخت مىفرمايد: اين آيه كوبندهترين دليل در برابر شنونده و قطع كنندهترين عذر
شخص مغرور است كه جهالت و نادانيش او را خوشحال ساخته (كه به اين معنى است) اى
انسان چه چيزى تو را بر گناه جرأت داده؟ و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور
نمود؟ و چه چيز تو را بر هلاكت خويش مغرور ساخته است؟ مگر اين بيمارى تو بهبودى
نمىيابد؟ و يا اين خوابت بيدارى ندارد؟ همانگونه كه به ديگرى رحم مىكنى به خود
رحم كن تو كه هرگاه كسى را در دل آفتاب سوزان بيابى بر او سايه مىافكنى و هرگاه
بيمار ناتوانى را ببينى كه سخت ناتوان گشته، از روى ترحم بر او مىگريى، پس چه چيز
تو را بر اين بيمارى (معنوى) شكيبا و بر اين مصائب، صبور ساخته؟ و چه چيز تو را از
گريه بر خويشتن تسلى داده؟ در حالى كه هيچ چيز براى تو عزيزتر از خودت نيستى.(
211)
آرى همانگونه كه در پايان آيات عذاب قوم لوط خوانديم: اينگونه عذابها براى ستمگران
دور نيست
جالب اينكه در همان سرزمين لوط، سالها قوم سبا مىزيستند، اين قوم آنچنان در ناز و
نعمت و امنيت فرو رفته بودند كه نظير نداشت، از شام به يمن و مكه، آباديهاى پر درخت
و ميوه به هم متصل شده بود، كه اگر زنى سبدى خالى بر سر مىگذاشت و از زير درختان
رد مىشد، خود بخود سبد، پر از ميوه مىشد، اما آنها كفران نعمت كردند، از پيامبران
اطاعت ننمودند، كه به نقلى خداوند سيزده پيامبر براى هدايت آنها فرستاد(
212)
ولى از غرور و غفلت و گناه دست برنداشتند در نتيجه خداوند موشهاى صحرائى را مأمور
سوراخ كردن زير سد عرم(
213) كرد، وقتى كه اين
سد سوراخ شد، كمكم سوراخش بزرگتر شد و اين موشها سنگ بزرگى را از بالا انداختند و
آن همه آب سد سرازير آباديها و شهرهاى اين قوم ناسپاس گرديد، همهى باغها و خانهها
ويران شدند، و جز چند درخت تلخ و شوره گز و سدر باقى نماند، چنانكه قرآن مىفرمايد:
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور اين كيفر
كفران آنها بود، و آيا جز افراد ناسپاس را مجازات مىنمائيم؟(
214).
به اين ترتيب اين قوم آنچنان مستأصل شدند كه هر كسى به سوئى رفت و پراكنده شدند، و
وضع آنها مايه عبرت و مثل براى ديگران گرديد و هرگاه كسى پراكنده و از هم متلاشى
مىشدند مىگفتند: تفرقوا ايادى سبا همچون قوم سبا از
هم پراكنده شدند كه به نقلى شش طايفه آنها به نقاط مختلف يمن، و چهار طايفه آنها به
نقاط شام رفتند و پراكنده شدند.
قوم سبا كه چندين طايفه بودند مانند مذحج، اشعرون، ازد، انمار، عامله، جزام، لخم و
غسان از هم پاشيدند.(
215)
و بفرمودهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قبل از پراكندگى 700 امت طايفه
از آنها (400 صحرائى و 300 دريائى) مسخ شدند.(
216)
و به نقلى آنها هنگام وفور نعمت، كار كفرانشان به جائى رسيد كه (العياذ بالله) با
نان استنجاء مىكردند، كه خرمنهائى از اين نانها به وجود آمده بود، و بعد از بلا و
نقمت، كار بجائى رسيد كه همان نانها را خوردند، و عجيب اينكه براى خوردن آن نانها،
در صف نوبت مىايستادند.(
217)
در اينجا به دو فراز از اشعار عربى و فارسى توجه كنيد:
فاجهشت للثوبان حين رأيته
فقلت له اين
الذين رايتهم
فقال مضى فاستودعونى بلادهم |
|
و كبر للرحمن حين رانى
بجنبك فى خفض و
طيب زمان
و من ذا الذى يبقى على الحدثان |
يعنى: به كوه ثوبان وقتى كه آنرا ديدم فرياد زدم، او وقتى مرا ديد تكبير خدا گفت.
به او گفتم: كجايند آنان را كه ديده بودم در كنار تو با كمال خوشى و آسايش، جاى
گرفته بودند گفت: آنها رفتند و اين مكانها را به من سپردند.
امير ارسلان خانهاى سخت داشت
چنان
نادر افتاده در روضهاى
شنيدم كه مردى مبارك حضور
ملك گفت: چندانكه
گرديدهاى؟
بخنديد كين خانه خرم است
كه قبل از تو گردنكشان داشتند
|
|
كه گردن بر الوند بر مىفراشت
كه بر
لاجوردين قدح بيضهاى
به نزديك شه آمد از راه دور
چنين جاى محكم دگر
ديدهاى؟
وليكن نپندارمش محكم است
به حسرت بمردند و بگذاشتند |
اميد آنكه اين سر گذشتها مايه عبرت و توبه و انابه و بازگشت ما به سوى خدا گشته و
از آنها بهترين درسها را بياموزيم.
عظمت خدا و كوچكى ما
براى اينكه عظمت خداوند را در حد توان خود ترسيم كنيم و در برابر، كوچكى بشر را
بيابيم به مثال و مطالب زير توجه كنيد:
وقتى كه آمريكائيها آپولو 11 را به كره ماه فرستادند، اعلام كردند كه رفت و برگشت
آن هشت شبانه روز شد، بعد محاسبه كردند كه اگر به فرض محال همين آپولو با همين سرعت
به نزديكترين ستارهى ثابت فرستاده شود، دويست هزار سال طول مىكشد تا به آن برسد
(با توجه با اينكه اين ستارگان ثابت كه ما در آسمان مىبينيم، در آسمان اول است).
از سوى ديگر در روايات مىخوانيم: تمام آسمانها و زمين و آنچه در بين آنها است نسبت
به كرسى خدا، همچون حلقه انگشترى است كه در بيابان بسيار وسيع افتاده باشد، و كرسى
خدا نسبت به عرش همچون حلقهى انگشترى است كه در بيابان بسيار وسيع افتاده باشد(
218)
اين است عظمت خدا، كه نشانگر قدرت عظيم الهى است.
اما دربارهى كوچكى و ذره بودن ما، كافى است كه به روايت زير توجه كنيد:
امام حسن عسكرى (عليه السلام) نقل مىكند: روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و على
(عليه السلام) در مكانى نشسته بودند، شنيدند يكى مىگويد: هر چه خدا بخواهد و محمد
بخواهد، و ديگرى مىگويد: هر چه خدا بخواهد و على بخواهد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: محمد و على را در رديف خدا قرار ندهيد، بلكه
بگوئيد: آنچه خدا بخواهد و سپس محمد (صلى الله عليه و آله) بخواهد، آنچه خدا بخواهد
و سپس على (عليه السلام) بخواهد، مشيت و خواست خدا غالب و قاهر است و هيچ چيز همتا
و قرين او نيست، و ما محمد فى دين الله و فى قدرته الا كذبابة
تطير فى هذه الممالك الواسعة و ما على فى دين الله و فى قدريه الا كبعوضة فى جملة
هذه الممالك محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در برابر دين و قدرت خدا
همچون مگسى است كه در اين ممالك وسيع پرواز مىكند، و على (عليه السلام) در برابر
دين قدرت خدا همچون پشهاى است در ميان اين ممالك.(
219)
اينك با توجه به اين مطالب، آيا سزاوار است كه ما مغرور گرديم، و فرمان خداى بزرگ
را ناديده گرفته و راه شيطان برويم و به خود ظلم كنيم؟!، در جائى كه محمد و على
(عليهماالسلام) بزرگترين انسانهاى تاريخ چنين باشند ما چه مىگوئيم؟ اينجاست كه به
خوبى معنى اين آيه را مىفهميم: يا ايها الانسان ما غرك بربك
الكريم اى انسان چه چيز تو را به خداى بزرگ مغرور كرد؟! (انفطار - 6).
يك آيه عبرت ديگر در قرآن
در قرآن آيه 70 سورهى توبه مىخوانيم:
الم يأتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم
ابراهيم و اصحاب مدين و المؤتفكات اتنهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم ولكن
كانوا انفسهم يظلمون
آيا خبر كسانى كه پيش از آنها (منافقان دو رو) بودند، به آنان نرسيده، قوم نوح و
عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط)
كه پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند (ولى به دعوت پيامبران اعتنا
نكردند) خداوند به آنها ستم نكرد، اما خودشان بر خويش ستم مىكردند (همگى با اختيار
خود به هلاكت رسيدند، قوم نوح با طوفان و غرق شدن، قوم عاد (قوم هود) با طوفانهاى
تند، قوم ثمود (قوم صالح) با زلزله و صاعقه، قوم ابراهيم با نابودى نعمت و هلاكت
نمروديان و قوم مدين (قوم شعيب) به وسيله ابر آتشبار، و قوم لوط با واژگونى شهرها و
سنگبارانىشدنشان نابود شدند.(
220)
دربارهى جملهى مؤتفكات (شهرهاى زير و رو شده) گفتهاند منظور شهرهاى واژگون شده
قوم لوط است.
مرحوم طبرسى صاحب تفسير مجمعالبيان گويد: سه شهر از مؤتفكات است كه قوم لوط در آن
هلاك شدند.
شهر سدوم بود كه قوم لوط در آن مىزيستند.(
221)
نتيجه اينكه: عاقبتانديش باشيم، تا خداوند مهلت داده خود را اصلاح كنيم، و به جاى
رضوان و بهشت خدا، مشمول غضب و دوزخ پر عذاب الهى نگرديم.
اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا - و لا تكلنا الى انفسنا طرفة
عين ابداً.
الحمد لله ربالعالمين