در انديشه و نگاه امام على "ع" هيچ ارزشى از عدل و حق ارزشمندتر و زيباتر
نيست و به عقيده ى امام عليه السلام هيچ حاكم و فرمانروايى بدكارتر و زشتتر از
زمامدارى كه عدالت را پايمال كرده و حق را ناديده گرفته و كتمان كند، سزاوارتر
به آتش دوزخ نمى باشد. اميرمومنان على عليه السلام در دفاع از حقوق مردم و
رعايت عدالت و گسترش قسط در ميان جمهور انسانها، به اندازه اى دقت نظر و توجه و
وسواس دارد، كه ذره اى ستم و حق كشى را تاب نمى آورد. و در سركوب و پيكار با
ستمگران لحظه اى درنگ نكرده، و اندكى گذشت و چشم پوشى را شايسته نمى داند. در
همين ارتباط طى نامه اى كه به يكى از كارگزاران خود در بصره، كه گويا با امام
"ع" نسبت خويشاوندى نيز داشته، در نهايت خشم و قاطعيت و صراحت خطاها و لغزشها و
ستمكاريهايش را نسبت به مردم برمى شمارد و در پايان خطاب به وى مى نويسد:
... فاتق الله و اردد الى هولاء القوم اموالهم، فانك ان لم تفعل ثم امكننى
الله منك لا عذرن الى الله فيك و لا ضربنك بسيفى الذى ما ضربت به احدا الا دخل
النار و الله لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت لهما عندى هواده
و لا ظفرا منى باراده، حتى اخذ الحق منهما و ازيل الباطل عن مظلمتهما و اقسم
بالله رب العالمين: ما يسرنى ان ما اخذته من اموالهم حلال لى اتركه ميراثا لمن
بعدى، فضح رويدا فكانك قد بلغت المدى و دفنت تحت الثرى و عرضت عليك اعمالك
بالمحل الذى ينادى الظالم فيه بالحسره و يتمنى المضيع فيه الرجعه، ولات حين
مناص. [ نهج البلاغه فيض، كتاب 41. ] '... از خدا بترس و اموال مردم را به
صاحبان آن بازگردان، چرا كه اگر اين كار را انجام ندهى، پس از آنكه خداى مرا بر
تو چيره كند و من عذر- گناهان- تو را نزد خدا بيان كنم، تو را با شمشير خود
بزنم. با همين شمشيرى كه هر كس را با آن زده ام، در آتش جهنم فرو افتاده است
به خدا سوگند، اگر آنچه را تو انجام داده اى، فرزندانم حسن و حسين كرده
بودند، با آنها مدارا نمى كردم و از ناحيه ى من به مراد و آرزوى دل نمى رسيدند،
مگر اينكه حق را از آنان بازستانم و ناروايى فراهم آمده از ظلم ايشان را جبران
كنم. به پروردگار جهانيان سوگند ياد مى كنم، كه اگر آنچه از اموال و ثروتى را
كه از راه حلال از مردم گرفته باشى، به من واگذارى تا براى فرزندانم به ارث
بگذارم، مرا خوشحال نمى كند. بنابراين زياد شتاب نكن، چرا كه به زودى به پايان
زندگى خواهى رسيد و به زير خاك خواهى رفت و اعمالت را به تو عرضه مى كنند. و در
آنجا ستمكار با حسرت فرياد مى زند و تباه كننده ى حقوق مردم آرزوى بازگشت به
دنيا را دارد، ولى- افسوس كه ديگر دير شده- و آنگاه:
هنگام و جاى گريز نيست'.
امام على عليه السلام در خلوت نيايش خود و در محراب عبادت حق تعالى، هنگامى
كه از سوز قلب و سويداى دل در پيشگاه خداى توانا به راز و نياز برخاسته بود . و
در برابر خداى دانا به پيدا و پنهان عالم و آدم، به بيان مكنونات قلبى و اسرار
دل خويش پرداخته، و راز پذيرش بيعت و قبول زعامت مردم را با خداى خويش بازگو مى
كرد. فلسفه ى حكومت، فرهنگ امامت و راز زعامت خويش را اينگونه با پروردگار
عالميان زمزمه مى فرمود:
اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء
من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيامن
المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك.
اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب، لم يسبقنى الا رسول الله صلى الله عليه
و آله بالصلوه.... [ نهج البلاغه فيض، كلام 131. ]
'پروردگارا، تو مى دانى كه آنچه از ما سرزده- پذيرش زعامت و رهبرى امت- نه
براى تسلط و حكومت بر مردم بوده و نه براى دستيابى به زر و زيور و ثروت دنيا،
بلكه براى بازگرداندن نشانه ها و آيات حقيقى دين تو- در ميان مردم- بوده است. و
نيز براى برقرارى صلح و آسايش در شهرهاى تو بوده، تا شايد بندگان ستمديده ات
آسوده زندگى كنند، و حدود و احكام شريعت تو كه در اقامه ى آن سهل انگارى و
كوتاهى شده، دوباره احياء و اقامه شود.
خدايا، من نخستين كسى هستم كه به حق رسيده، آن را شنيده و پذيرفته ام. و هيچ
كس سواى پيامبر تو در اقامه ى نماز بر من پيشى نگرفته است'.
در نگاه حقيقت بين امام على "ع" ستمديدگان بى پناه، بسيار عزيز و محترم مى
باشند و قدرتمندان متجاوز به حقوق مردم كه قدرتشان از پايمال كردن حق و عدل
فراهم آمده، افرادى ذليل و ناتوان و حقير و بى مقدار مى باشند. چرا كه منطق
امام عليه السلام منطق حق و سياست آن بزرگوار مبتنى بر اساس عدل و قسط و انصاف
است. اين حقيقت در كلام حق امام عليه السلام جلوه گر است، آنجا كه در نهايت
صداقت و ايمان فرمود:
الذليل عندى عزيز حتى اخذ الحق له و القوى عندى ضعيف حتى اخذ الحق منه.... [
نهج البلاغه فيض، كلام 37. ]
'هر ذليلى نزد من عزيز است، تا هنگامى كه حق او را از ستمگران بازستانم. و
هر نيرومند متجاوزى در برابر من ناتوان است، تا آنجا كه حق ديگران را از او باز
پس بگيريم'.
صفحات زرين تاريخ حيات امام پرهيزگاران و پيشواى مومنان صالح و صادق حضرت
امام على بن ابيطالب عليه السلام، بيانگر عشق بى پايان آن بزرگوار به اقامه ى
حق و عدل و گوياى پرهيز آن امام حق و عدل از هرگونه ظلم و تجاوز است. سيره ى
ارزنده ى امام على "ع" نمايشگر جهاد بى امان و تلاش بى پايان آن بزرگوار، در
جهت استقرار حكومت قسط و عدل در گستره ى بيكران عالم است. و در راه تحقق اين
آرمان مقدس الهى تا نثار جان خويش و قربان كردن فرزندان معصوم خود جهاد كرد.
گفتار شيوا و سخنان دلنشين على عليه السلام در اين رابطه شنيدنى است، آنگاه كه
فرمود:
و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من
ان القى الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام و
كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها؟! و الله لقد
رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و رايت صبيانه شعث الشعور، غبر
الالوان من فقرهم، كانما سودت وجوههم بالعظلم و عاودنى موكدا و كرر على القول
مرددا، فاصغيت اليه سمعى فظن انى ابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقتى،
فاحميت له حديده، ثم ادنيتها من جسمه ليعتبربها، فضج ضجيج ذى دنف من المها و
كاد ان يحترق من ميسمها، فقلت له:
ثكلتك الثواكل يا عقيل اتئن من حديده احماها انسانها للعبه و تجرنى الى نار
سجرها جبارها لغضبه، اتئن من الاذى و لا ائن من لظى؟! [ نهج البلاغه فيض، كلام
215. ]
'به خدا سوگند، كه اگر شبى را بر روى خارهاى سعدان بيدار بگذرانم و مرا با
زنجيرهاى آهنين ببندند و بر روى خارها بكشانند، اين همه سختى نزد من محبوبتر
است از آنكه خدا و پيامبرش را در روز قيامت ديدار كنم، در حالى كه به بعضى از
بندگان خدا ستم رواداشته و يا چيزى از مال دنيا را غصب كرده باشم.
و چگونه به كسى ستم كنم؟ آن هم براى راحتى جسمى كه تار و پودش به سرعت به
سوى كهنگى و فرسودگى پيش مى رود و مدتى طولانى در زير خاك مى ماند. به خدا
سوگند، برادرم عقيل را ديدم كه در ميان فقر و پريشانى دست و پا مى زند و با اين
حال از من درخواست كرد تا يك صاع "سه كيلو" از گندمهاى بيت المال مسلمانان را
به او ببخشم. و كودكان وى را ديدم كه بر اثر فقر و تهى دستى و پريشانى، موهاى
آنان غبارآلود و رنگ صورتشان تيره شده بود، چندان كه گويى رخسار آنها را با نيل
سياه كرده بودند.
و عقيل بارها درخواست خود را تكرار كرد و من همچنان به گفتارش گوش مى دادم.
و او گمان مى كرد، من دين خود را به او فروخته و از روش- عدالت آفرين- خود دست
برداشته ام. در اين هنگام آهن پاره اى را در آتش گداخته و به بدنش نزديك كردم،
تا به اين وسيله عبرت بگيرد. در اين حال از سوزش و درد مانند بيمارى ناله و
شيون كرد، كه نزديك بود از حرارت آن قالب تهى كند، آنگاه به او گفتم:
اى عقيل! زنان شيون كننده در ماتم تو ناله كنند، آيا تو از پاره آهنى كه
انسانى آن را به بازى گداخته، اين چنين نعره و فرياد مى كشى، با اين حال چگونه
مرا به سوى آتشى كه از خشم خدا برافروخته و شعله مى كشد، سوق مى دهى؟
تو از رنج اين آتش ناله مى كنى و من چگونه از آتش دوزخ نهراسيده و فرياد
نكنم؟'.
آفرينش هنرى اين صحنه ى تكان دهنده از اجراى عدالت، به دست اميرالمومنين
امام على "ع" در تاريخ حيات انسان، معجزه ى بزرگ و خطيرى است كه از آغاز خلقت
تا به حال در زندگى هيچيك از زمامداران تاريخ، مگر پيامبر اسلام "ص" و عترت
معصوم و مطهر وى مشاهده نشده است و تنها اين سيماى ملكوتى، چهره ى روشن و مطهر،
ايمان و اخلاص و امامت و عدالت آفريدگار عدل امام على عليه السلام است، كه در
تاريخ حيات انسان، به آفرينش عدل و پاسدارى از قسط در افق حيات مى درخشد. در
انديشه و عقيده ى امام على عليه السلام عدالت روح پرتوان امامت است و رهبرى
جامعه اگر از گوهر عدالت تهى دست باشد، به زودى طومار حكومتش در هم پيچيده و
نظام امور ملك ملت از دست وى بيرون خواهد شد. و بر اساس آيات مباركات قرآن
فلسفه ى بعثت پيامبران و حكمت نزول كتابهاى آسمانى از منبع وحى و الهام
كبريائى، اقامه ى قسط در عالم و گسترش عدل در ميان جمهور انسانهاست، به فرموده
ى خداى حكيم: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم
الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من
ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز. [ سوره ى حديد، آيه 25. ]
'همانا ما پيامبران خود را با دلايل و معجزات- به سوى خلق- فرستاديم و بر
ايشان كتاب و ميزان عدل نازل كرديم، تا مردم به راستى و عدل گرايند و آهن را كه
در آن هم سختى كارزار و هم براى مردم بهره هاى بسيار وجود دارد، به خاطر حفظ
عدالت آفريديم، تا معلوم شود كه خدا و پيامبرش را چه كسى يارى خواهد كرد؟ چرا
كه به راستى خدا بسيار قوى و توانا است'.
و از آنجا كه امام على "ع" قرآن ناطق است و حقيقت قرآن و حقايق و اسرار اين
كتاب مجيد در خانه ى دل و آئينه ى ضمير و انديشه ى آن حضرت جلوه كرده، هرگز ذره
اى ستم و اندكى بيداد را تاب نمى آورد و همه ى حيات و جهاد خود را در جهت تحقق
عدل و قسط در ميان آفريدگان خدا بكار مى برد. و به همين دليل در ارتباط با
پاسدارى از قسط و انتشار عدل در ميان جوامع انسانى فرمود:
و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله
اسلبها جلب شعيره ما فعلته. و ان دنياكم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده
تقضمها، ما لعلى و لنعيم يفنى و لذه لا تبقى، نعوذ بالله من سبات العقل و قبح
الزلل و به نستعين. [ نهج البلاغه فيض، كلام 215. ]
'به خدا سوگند، كه اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند،
تا با گرفتن پوست جوى به ناروا از دهان مورچه اى، نافرمانى خدا را انجام دهم،
هرگز چنين كارى نمى كنم. و به راستى كه دنياى شما در نظر من از برگ جويده اى در
دهان ملخى خوارتر و بى ارزشتر است.
على را با نعمتى كه از دست رفتنى و با لذتى كه ناپايدار است، چه كار؟ من از
غفلت عقل و زشتى لغزشها به خدا پناه مى برم و تنها از او يارى مى طلبم'.
پايدارى امام در اقامه ى حق
يكى از ويژگيهاى ممتاز و متعالى حيات اميدبخش و سعادت آفرين اميرمومنان و
عزيز پيامبر خدا، حضرت امام على بن ابيطالب "ع" حق پرستى، حقجويى، حقگويى، حق
دوستى و جهاد بى امان در راه اقامه ى حق است. تجلى حقيقت در سيما و نگاه على
"ع" و جلوه ى نهايى حق در سيره ى زندگانى آن بزرگوار، به گونه ايست كه در لحظه،
لحظه ى حيات امام عليه السلام فروزندگى و پايندگى حق متجلى است، تا آنجا كه
ابوذر به روايت از ام سلمه مى گويد، كه پيامبر خدا فرمود:
عن ابى ذر عن ام سلمه قالت: سمعت رسول الله "ص" يقول:
ان عليا مع الحق و الحق معه، لن يزولا حتى يردا على الحوض. [ بحار الانوار،
ج 38، ص 32. ]
'ابوذر به نقل از ام سلمه روايت مى كند، كه پيامبر اكرم "ص" فرمود: همانا
على با حق است و حق با على "ع" و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، تا روز
قيامت بر حوض "جايگاه معينى در قيامت" بر من وارد شوند'.
هماهنگى و همراهى امام على "ع" با حق، يكى از شاخص ترين و مهمترين فضايل آن
امام بزرگوار و محبوب به شمار مى آيد، تا آنجا كه همين فضيلت عظمى و ممتاز براى
اثبات امامت و ولايت ايشان براى امت اسلامى بسنده و كافى است. و اين حقيقتى
انكارناپذير است، كه منطق گويا به وحى رسول الله "ص" شاهد آنست، آنجا كه جابر
بن عبدالله از پيامبر خدا روايت كرد:
عن جابر بن عبدالله الانصارى انه قال: لقد سمعت رسول الله "ص" يقول: ان فى
على خصالا لو كانت واحده منها فى جميع الناس لا كتفوا بها فضلا: على مع الحق و
الحق مع على لا يفترقان حتى يردا على الحوض. [ امالى صدوق، ص 89. ]
'از جابر بن عبدالله انصارى روايت شده كه گفت، شنيدم رسول خدا "ص" مى فرمود:
همانا در زندگانى على "ع" خصلتهايى است، كه اگر يكى از آنها در زندگانى مردم
مى بود، براى فضيلت آنان بسنده بود. از آن جمله اينكه: على با حق و حق با على
است، هرگز ايندو از هم جدا نمى شوند تا كنار حوض بر من وارد شوند'.
ارتباط و پيوند گسست ناپذير امام على "ع" با حق، در لحظه، لحظه ى زندگانى
سراسر دفاع از حق، امام عليه السلام به اندازه اى بود كه اين پيوست و اتصال با
حق، در تاريخ حيات امام "ع" رابطه اى جان با تن، عطر با گل و فرزند را با مادر
در خاطره ى انسان تداعى مى كند. و بر همين اساس پيامبر خدا براى پايندگى اين
ارتباط ناگسستنى دعا كرد و فرمود:
على مع الحق و الحق مع على "ع" اللهم ادر الحق معه حيث دار. [ سفينه البحار،
ماده حقق. ]
'على "ع" با حق و حق با على است. بار پروردگارا، آنجا كه على مى گردد، حق را
بگردان'.
در ارتباط با هماهنگى و همراهى امام على "ع" با حق، سخنان حقيقت بيان پيامبر
امجد "ص" را تا آنجا كه در حوصله و گنجايش اين صحيفه بود، بيان كرديم. اينك
موقعيت و پايگاه امام على "ع" را در ارتباط با حق و اقامه ى آن و دفاع از حريم
مقدس حق از كلام آن حضرت به رشته ى تحرير درمى آوريم.
ابن عباس مى گويد، هنگامى كه امام على "ع" به قصد جنگ با مردم بصره حركت مى
كرد، در يكى از منازل ميان راه به نام ذى قار خدمت آن بزرگوار رسيدم. امام "ع"
را سرگرم تعمير كفشهايش يافتم، در اين هنگام امام به من فرمود: ما قيمه هذه
النعل؟ فقلت: لا قيمه لها، فقال عليه السلام:
و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا... [ نهج
البلاغه فيض، خطبه 33. ]
'... امام على "ع" فرمود، قيمت اين كفشها چقدر است؟ ابن عباس مى گويد، جواب
دادم:
اى اميرمومنان، اين كفشها ارزشى ندارد، امام على عليه السلام فرمود: به خدا
سوگند، اين كفشها نزد من از حكومت و فرمانروايى بر شما محبوبتر است، مگر اينكه
در سايه ى حكومت اقامه ى حق كرده و باطل را نابود كنم...'.
ابن عباس مى گويد:
در ادامه ى اين گفتگو با من، امام در برابر مردم ظاهر شد و براى آنها خطبه ى
رسا و بليغى ايراد كرد. و در ادامه ى آن خطبه موضع خويش را در دفاع از حق و
ستيز با باطل در نهايت صراحت بيان كرد و فرمود:
فلا بقرن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه... [ همان ماخذ. ]
'و باطل را- به قدرت حق- مى شكافم، تا حق از پهلوى آن بيرون آيد ...'.
هنگامى كه امام عليه السلام عازم جنگ جمل شد، تا فتنه اى را كه به دست طلحه،
زبير و عايشه پديد آمده بود از ميان برداشته و نابود كند، در برابر مردم خطبه
اى رسا و فصيح ايراد فرمود: و در ضمن خطبه هدف خويش را از جنگ با اصحاب فتنه ى
جمل، احقاق حق و نابودى باطل بيان كرد و فرمود:
... ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و ايم الله لا بقرن الباطل حتى اخرج الحق من
خاصرته. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 103. ]
'... و هرگز ضعيف و ناتوان نشده، نترسيده و خيانت و سستى- در كار اسلام و
مسلمين- نكرده ام و سوگند به خدا، باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن بيرون
بياورم.'
امام على "ع" به دليل ايمان استوار و خلل ناپذيرش به خداى يگانه ى توانا و
پيامبر او و نيز به اين جهت كه همواره در دوران حيات پر بركت خود بر اساس سنت
حسنه ى رسول الله "ص" عمل كرده، هرگز به اندازه ى ذره اى از حق دور نبوده و
بلكه همواره وجود آن حضرت محور و مدار و ملاك حق بوده است. و اين حقيقتى
انكارناپذير است، كه سيره ى روشن آن امام بزرگوار شاهد و كلام رساى آن حضرت
گوياى آنست، آنجا كه فرمود:
و انى لعلى بينه من ربى و منهاج من نبيى و انى لعلى الطريق الواضح القطه
لقطا... [ نهج البلاغه فيض، خطبه 96. ]
'و به راستى كه من گواه و دليلى از سوى پروردگار خود دارم و راه راست را به
فرموده ى پيامبر اكرم "ص" مى پيمايم. و من بر اساس سنت و روش آشكار- پيامبر
خدا- راه را به پايان مى برم و راه حق را مى يابم و بر آن قدم مى گذارم'.
امام على "ع" در رابطه با ايمان به خداى يگانه و دستيابى به باور و يقين
قلبى و حتمى خود، نسبت به خدا فرمود:
و انى لعلى يقين من ربى و غير شبهه من دينى. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 22. ]
'و به راستى كه من به ذات خداى خويش يقين و باور دارم و در آئين خود هيچ
ترديدى ندارم'.
امام على عليه السلام در رابطه با حقانيت خود و دفاع بى امان از حق و
استوارى و پايدارى خويش بر صراط مستقيم حق و حقيقت، خداى را شاهد آورده و با
صراحت و قاطعيت كامل مى فرمايد:
فو الذى لا اله الا هو انى لعلى جاده الحق و انهم لعلى مزله الباطل... [ نهج
البلاغه فيض، خطبه 188. ]
'سوگند به آن كس كه جز او خدايى نيست، من بر راه حق و حقيقت گام مى زنم و
آنها "مخالفان امام" بر لغزشگاه باطل پاى مى نهند'. و در ارتباط با ثبات قدم و
ثبوت دل خويش بر صراط حق فرمود:
ما شككت فى الحق مذاريته. [ نهج البلاغه فيض، حكمت 175. ]
'از هنگامى كه حق را شناخته ام، هرگز در رابطه با آن شك نكرده ام'. اين كلام
روشن و قاطع امام على عليه السلام، دلالت كامل بر همراهى و هماهنگى جاودانه ى
آن بزرگوار با حق و حقيقت دارد. و بر پايه ى اين واقعيت عينى و حقيقت مشهود،
پيامبر اعظم "ص" درباره ى آن حضرت فرمودند:
'على با حق و حق با على است و اين دو تا روز قيامت كه در كرانه ى حوض بر من
وارد شوند، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند'.
پايگاه رفيع علم امام
شناخت پايگاه علم امام على "ع" و آگاهى از مراتب كمال و عرفان و آگاهى آن
امام همام از كاينات، در توان و گنجايش علمى انسانها نيست. چرا كه مقام علمى و
پايگاه عرفان و آگاهى آن حضرت به حدى رفيع و بلند مرتبه است، كه ظرفيت محدود
علمى انسان را قدرت درك و توان فهم آن نيست. بر اساس اين حقيقت به منظور آشنايى
مختصر با مقام علمى و عرفانى آن حجت حق و عبد صالح و برگزيده ى پروردگار، گوش
جان و هوش دل به گفتار پيامبر خدا "ص" در ارتباط با مقام علمى آن حضرت، و سپس
به سخنان اميرمومنان على "ع" در تعريف و تبيين پايگاه علمى خود مى سپاريم. در
ذيل به نقل احاديثى از رسول الله "ص" در اين رابطه مى پردازيم:
عن الرضا عن آبائه عن الباقر عن جابر الانصارى قال: قال رسول الله "ص": انا
خزانه العلم و على مفتاحه، فمن اراد الخزانه فليات المفتاح. [ بحارالانوار، ج
40، ص 201. ] 'امام على بن موسى الرضا "ع" به نقل از پدرانش از امام محمد باقر
"ع" و ايشان به روايت جابر انصارى فرمود: جابر گفت، از پيامبر خدا "ص" شنيدم كه
آن حضرت فرمودند:
'من گنجينه ى دانش و على كليد آنست، پس هر كس دستيابى به گنجينه را مى
خواهد، بايد كليد آن را دريابد'.
عن ابن عباس قال: قال رسول الله "ص":
انا دار الحكمه و على بابها، فمن اراد الحكمه فليات الباب. [ بحارالانوار، ج
40، ص 207. ]
'ابن عباس مى گويد، كه رسول خدا "ص" فرمودند:
من خانه ى حكمت را مانندم و على در آن خانه است. پس هر كس كه مى خواهد به
خانه ى حكمت درآيد، بايد از در آن خانه وارد شود'.
عن ابن عباس قال: قال رسول الله "ص":
على بن ابى طالب اعلم امتى و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى. [
بحارالانوار، ج 40، ص 144. ]
'ابن عباس مى گويد، كه پيامبر خدا "ص" فرمودند:
على بن ابيطالب "ع" داناترين افراد امت من و شايسته ترين آنها به داورى در
اموريست كه پس از من در آن اختلاف نظر داريد'.
قال ابن عباس: على علم علما علمه رسول الله "ص" و رسول الله علمه الله فعلم
النبى "ص" من علم الله و علم على من علم النبى و علمى من علم على "ع" و ما علمى
و علم اصحاب محمد "ص" فى علم على الا كقطره فى ابحر. [ بحارالانوار، ج 40، ص
147. ] 'ابن عباس عليه الرحمه گفت:
'على "ع" از دانشى بهره مند بود كه پيامبر خدا "ص" به او آموخته و پيامبر
خدا را پروردگار تعليم فرموده بود. بنابراين علم رسول الله "ص" از علم خدا و
علم على "ع" از علم رسول الله "ص" و دانش من از علم على "ع" است. و دانش من و
ياران محمد "ص" در برابر علم و دانش امام على "ع" چيزى نيست جز قطره اى از هفت
دريا'.
عن ابى بصير قال: قال رسول الله "ص":
ان الله تبارك و تعالى فرض العلم عن سته اجزاء، فاعطى عليا خمسه اجزاء و له
سهم فى الجزء الاخر مع الناس. [ بحارالانوار، ج 40، ص 143. ]
'ابوبصير گويد كه پيامبر خدا "ص" فرمود:
همانا پروردگار متعال علم را به شش بخش مقرر فرموده، پنج قسمت از آن را به
على "ع" بخشيده و آن حضرت را در جزء ششم نيز با همه ى مردم سهيم كرده است'.
عن جابر بن عبدالله قال: اخذ النبى "ص" بعضد على "ع" فقال:
هذا امير البرره و قاتل الكفره، منصور من نصره، مخذول من خذله، ثم مدبها
صوته فقال: انا مدينه العلم و على بابها، فمن اراد العلم فليات الباب. [ مناقب
ابن مغازلى، ص 82. ]
'جابر بن عبدالله گفت، پيامبر اكرم "ص" بازوى على "ع" را گرفت و فرمود:
اين مرد امير نيكوكاران و كشنده ى كافران است، هر كس كه او را يارى كند،
نصرت و يارى مى شود. و هر كس وى را تنها گذارد، خوار و ذليل مى شود و آنگاه
فرمود:
من شهر دانشم و على در آن شهر است، پس هر كس كه جوياى علم است، بايد كه از
در آن وارد شود'.
پس از بيان احاديثى چند از پيامبر خدا "ص" درباره ى مقام علمى امام على "ع"،
اينك نهج البلاغه ى شريف را مى گشائيم و به قسمتهايى از سخنان امام على عليه
السلام در رابطه با پايگاه علمى و مقام عرفانى آن حضرت توجه مى كنيم. باشد كه
از اين رهگذر معرفت ما نسبت به آن امام بزرگوار و عزيز بيشتر شده، و گامى به
آستان رفيع شناخت امام عليه السلام نزديكتر شويم.
امام على "ع" پس از رحلت جانسوز رسول الله "ص" و حوادث تلخ و شومى كه بعد از
پيامبر، مانند پاره هاى شب سياه، آسمان اسلام و حيات امام "ع" را فرا گرفت و
خلافت رسول الله و زعامت امت اسلامى را دستخوش خواهشهاى نفسانى، آرمانها و
آرزوهاى شيفتگان قدرت و حكومت و دست پروردگان توطئه و وسوسه هاى شوم شيطان كرد،
در بيان شخصيت ملكوتى و مقام رفيع ايمانى و علمى خود فرمود:
اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافه و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من
الرحى. ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير، فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها
كشحا و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذاء، او اصبر على طخيه عمياء، يهرم فيها
الكبير و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه. فرايت ان الصبر على
ها تا احجى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا، ارى تراثى نهبا. [ نهج
البلاغه فيض، خطبه 3. ]
'هان، به خدا سوگند كه پسر ابى قحافه جامه ى خلافت را به تن كرد، در حالى كه
نيك مى دانست من در رابطه با خلافت مانند قطب ميانه ى آسيا هستم. سيل دانش و
معرفت از سرچشمه ى وجود من فرومى ريزد، و پرده ى انديشه و خيال به اوج رفعت من
نمى رسد. با اين حال جامه ى خلافت را رها كرده پهلو از آن تهى كردم. و در اين
فكر بودم كه آيا با دست بريده حمله كنم، يا بر ظلمت كورى مردم شكيبا باشم؟
شرايطى- پيش آمد- كه سالمندان را فرسوده و ناتوان، جوانان را پژمرده و پير
مى ساخت و مومن در چنين شرايطى رنج مى برد، تا مرگ او فرامى رسيد'.
امام على عليه السلام طى بيانات گرم و دلنشينى كه با يكى از ياران صادق و با
وفاى خود كميل بن زياد ايراد فرموده، درباره ى مقام علمى و پايگاه رفيع آگاهى و
عرفان خويش مى فرمايد:
يا كميل ابن زياد...
ها ان ههنا لعلما جما "و اشار بيده الى صدره" لو اصبت له حمله، بلى اصبت
لقنا غير مامون عليه مستعملا آله الدين للدنيا و مستظهرا بنعم الله على عباده و
بحججه على اوليائه او منقادا لحمله الحق لا بصيره له فى احنائه، ينقدح الشك فى
قلبه لاول عارض من شبهه، الا لا ذا و لا ذاك، او منهوما باللذه سلس القياد
للشهوه، او مغرما بالجمع و الادخار، ليسا من رعاه الدين فى شى ء شبها بهما
الانعام السائمه، كذلك يموت العلم بموت حامليه. [ نهج البلاغه فيض، حكمت 139. ]
'اى كميل!
بدان كه در اينجا "و به سينه ى خود اشارت فرمود" دانشى است انباشته، اگر-
فرا گيرانى- براى آن مى يافتم. آرى! يافتم آن را كه تيز دريافت بود، ليكن امين
نمى نمود، با دين دنيا مى اندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برترى مى جست و به
حجت علم بر دوستان خدا بزرگى مى فروخت. يا كسى كه پيرو خداوندان دانش است، اما
در شناختن نكته هاى باريك آن او را نه بينش است. چون نخستين شبهت كه در دل وى
راه يابد درماند- و راه زدودن آن را يافتن نتواند-. بدان- كه براى فراگرفتن
دانشى چنان- نه اين درخور است و نه آن. يا كسى كه سخت در پى لذت است و رام شهوت
راندن يا شيفته ى فراهم آوردن است و مالى را بر مال نهادن. هيچ يك از اينان
اندك پاسدارى دين را نتواند و بيشتر به چارپاى چرنده ماند. مرگ دانش اين است و
مردن خداوندان آن چنين'.
امير موحدان پارسا و سرور آزادگان با اخلاص امام على "ع" در ارتباط با فتنه
ها و توطئه هايى كه پس از رحلت رسول الله "ص"، به منظور نابودى اسلام و تلاشى و
اضمحلال امت اسلام طرح و اجراء شد، با بيانى سرشار از حكمت و كلامى برخاسته از
آگاهى و درايت مى فرمايد:
ايها الناس فانا فقات عين الفتنه و لم يكن ليجترى ء عليها احد غيرى بعد ان
ماج غيهبها و اشتد كلبها، فاسئلونى قبل ان تفقدونى، فو الذى نفسى بيده لا
تسالوننى عن شى ء فيما بينكم و بين الساعه و لا عن فئه تهدى مائه و تضل مائه
الا انباتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل
من اهلها قتلا و من يموت منهم موتا. و لو قد فقدتمونى و نزلت بكم كرائه الامور
و حوازب الخطوب لا طرق كثير من السائلين و فشل كثير من المسوولين و ذلك اذا
قلصت حربكم و شمرت عن ساق و كانت الدنيا عليكم ضيقا تستطيلون معه ايام البلاء
عليكم، حتى يفتح الله لبقيه الابرار منكم. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 92. ]
'اى مردم! من چشم فتنه و آشوب را كور كردم و غير از من كسى را ياراى دفع آن
نبود. و اين هنگامى بود كه تاريكى فتنه فراگير و سختى آن افزون شده بود. [ كلام
امام على "ع" به حوادث و جرياناتى كه پس از رحلت پيامبر اكرم "ص" پيش آمد،
تصريح و دلالت دارد. ] بنابراين پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، هر سئوالى كه
داريد از من بپرسيد.
سوگند به كسى كه جان من در دست اوست، از حال تا قيامت چيزى از من درباره ى
آن گروه كه صد تن را هدايت كنند و صد نفر را گمراه، نمى پرسيد، [ مقصود امام از
اين كلام اينستكه، اگر به دست خلفاى جور و ستم در تاريخ اسلام صد نفر هدايت
شوند، در همين حال همين صد نفر گمراه شده اند. چرا كه سر سپردن به پيشگاه رهبر
غير معصوم از جهالت و گمراهى است. ] مگر آن كه به شما خبر مى دهم از فراخواننده
و جلودار و راننده ى آن گروه، و از جاى فرود آمدن و بارانداز آنان و از هر يك
از آنها كه كشته مى شود و يا مى ميرد. و هرگاه كه مرا از دست بدهيد و حوادث
ناگوار و كارهاى دشوار براى شما پيش آيد، بسيارى از پرسشگران سر در گريبان
فرومى برند و بسيارى از پاسخ دهندگان ترسو و ناتوان باشند. و اين هنگامى است كه
آتش در ميان شما زبانه كشيده و شعله ور شود، جهان براى شما تنگ و كوچك شده و
روزهاى بلا و سختى شما به درازا كشد، تا هنگامى كه خدا نيكان شما را پيروز
گرداند.'
اميرمومنان پرهيزگاران خدا ترس، در رابطه با علم و آگاهى خود از حقايق امور
و آشنايى و آگاهى خويش از حوادث آينده اى كه در تاريخ اسلام پيش آمد خواهد كرد،
با قاطعيت و صراحت كامل مى فرمايد:
و الله لو شئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت، و لكن
اخاف ان تكفروا فى برسول الله صلى الله عليه و آله. الا و انى مفضيه الى الخاصه
ممن يومن ذلك منه.
و الذى بعثه بالحق و اصطفاه على الخلق، ما انطق الا صادقا و لقد عهد الى
بذلك كله و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو و مال هذا الامر و ما ابقى شيئا يمر
على راسى الا افرغه فى اذنى و افضى به الى. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 174. ]
'به خدا سوگند، اگر بخواهم به هر يك از شما خبر بدهم، كه از كجا آمده، به
كجا مى رود و همه ى ويژگيهاى او را بيان كنم، به اينكار توانايم. ولى از آن مى
ترسم كه درباره ى من چنان بينديشيد، كه باعث شود نسبت به پيامبر اكرم "ص" كافر
شويد. آگاه باشيد كه من اين اسرار را به افراد خاصى "اصحاب سر" كه به آنها
اعتماد دارم، مى گويم.
و سوگند به پروردگارى كه پيامبر خود را به حق و راستى برانگيخت و او را به
پيامبرى بندگانش برگزيده، سخنى جز به راستى نگويم. پيامبر اكرم "ص" همه ى اين
خبرها، تباهى تباهكارى و رهايى رستگار، و پايان اين امر "خلافت رسول الله "ص""
را به من خبر داده است. و از آنچه سرانجام به سر من مى آيد، مطلبى را فروگذار
نكرده، مگر اينكه آن را در دو گوش من فروكرده و به من گفته است'.
ظرفيت علمى امام عليه السلام همانند شخصيت آن بزرگوار بى نهايت است. و بر
همين اساس آگاهى آن حضرت از حقايق امور و اشياء و اطلاع ايشان نسبت به حوادث
آينده حد و مرزى ندارد. ولى از آنجا كه گنجايش علمى و ظرفيت وجودى انسانها
محدود است، امام عليه السلام نمى تواند شخصيت علمى و مقام عرفان و آگاهى خود را
براى مردم بيان و اظهار كند. در اين باره امام على "ع" با صراحت و صداقت كامل
مى فرمايد:
و لو تعلمون ما اعلم مما طوى عنكم غيبه اذا لخرجتم الى الصعدات تبكون على
اعمالكم و تلتدمون على انفسكم و لتركتم اموالكم لا حارص لها و لا خالف عليها و
لهمت كل امرى ء منكم نفسه لايلتفت الى غيرها، و لكنكم نسيتم ما ذكرتم و امنتم
ما حذرتم، فتاه عنكم رايكم و تشتت عليكم امركم...
اما و الله ليسلطن عليكم غلام ثقيف الذيال الميال، ياكل خضرتكم و يذيب
شحمتكم، ايه ابا و ذحه. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 115. ]
'اگر آنچه را كه من از غيب مى دانم و بر شما پنهانست، بدانيد، هر آينه
سر به بيابانها مى گذاريد، بركردار خويش گريه مى كنيد، مانند زنان فرزند مرده
بر سر و سينه ى خود مى كوبيد و سرمايه و ثروت خود را بى نگهبان رها مى كنيد. و
هر يك از شما چنان به خود گرفتار شود كه به ديگرى نپردازد. دريغا كه هر پند و
اندرزى به شما مى دهند، فراموش مى كنيد و از آنچه شما را باز مى دارند ايمن مى
شويد. راى و انديشه شما سردرگم و كار شما پراكنده و پريشان شده است...
به خدا سوگند پسرى از بنى ثقيف بر شما چيره و حاكم خواهد شد، كه از فراوانى
تكبر جامه ى خويش بر زمين مى كشد و از حقيقت روى گردان است. او سرسبزى شما را
مى خورد "ثروت و آبرو" و چربيهاى شما را آب مى كند، "از شدت ظلم و ستم او رنجور
و لاغر مى شويد" پس بياور آنچه دارى، اى اباوذحه'. [ [مقصود از اى ابا و ذحه
آنچه دارى بياور اين است كه: اى حجاج بن يوسف همه ى نابكاريها و ستمگريهايت را
در گذرگاه زمان آشكار كن. اين سخن امام "ع" از اخبار غيبى بود كه حضرت به آن
اشاره فرمودند و بعد اتفاق افتاد. ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه پيرامون
كلام امام "ع" مى نويسد:
'روزى حجاج بر سجاده خود نماز مى گزارد، خنفسايى "نام حشره اى است" به سوى
او آمد، گفت آن را از من دور كنيد، كه وذحه اى از وذح شيطان است. از آن روز به
بعد حجاج را اباوذحه ناميدند'.] ]
دانش و آگاهى امام عليه السلام محدود به زمين و اهل آن نيست، بلكه حوزه ى
آگاهى و دانش امام "ع" همه ى عوالم ملك و ملكوت را شامل مى شود. و اين موهبتى
است الهى، كه حق تعالى به برگزيدگان خود، كه عهده دار امامت و هدايت آفريدگان
او مى باشند، عنايت كرده است. در اين رابطه امام مومنان يكتاپرست و پيشواى
مجاهدان آزاده على عليه السلام مى فرمايد:
ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض قبل
ان تشغر برجلها فتنه تطافى خطامها و تذهب باحلام قومها. [ نهج البلاغه فيض،
خطبه 231. ]
'اى مردم! پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، هر پرسشى داريد از من بپرسيد. چرا
كه من به راههاى آسمان از راههاى زمين داناترم. اى مردم! پيش از آنكه توسن فتنه
پاى اندازد و مهار گسيخته گام بردارد و خردمندان را پريشان سازد، از من
بپرسيد'.
هنگامى كه ابوسفيان ابن حرب و عباس ابن عبدالمطلب پس از رحلت پيامبر "ص" به
قصد بيعت نزد امام عليه السلام شرفياب شدند، آن بزرگوار خطاب به ايشان فرمود:
... بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لا ضطربتم اضطراب الارشيه فى الطوى
البعيده. [ نهج البلاغه فيض، كلام 5. ]
'... سكوت من به دليل اينستكه در علمى پنهان- از شما- فرورفته ام، اگر آنچه
را مى دانم آشكار و بيان كنم، هر آينه شما مانند لرزش ريسمان در چاهى ژرف مى
لرزيد'.