دليل
338 قال على (عليه السلام): شرالناس من لا يقبل العذر و لا
يقيل الذنب.(87)
حضرت على (عليه السلام) فرمود: بدترين مردم كسى است كه معذرت خواهى ديگران را
نپذيرد و از خطايشان در نگذرد.
339 قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): يا على! من
لم يقبل العذر من متنصل صادقا كان او كاذبا لم ينل شفاعتى.(88)
حضرت رسول(صلى الله عليه و آله و سلم)فرمود: اى على! كسى كه پوزش عذرخواهى كننده
را- چه او راست بگويد و چه دروغ- نپذيرد، شفاعتم به او نخواهد رسيد.
340 عن الصادق (عليه السلام): ان ترك الذنب اءهون من طلب
التوبه و ليس كل من طلب التوبه وجدها.(89)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: همانا ترك گناه از عذرخواهى و پوزش طلبى آسان تر
است و چنين نيست كه هر كس بخواهد توبه كند موفق به توبه گردد.
341 قال حسين ابن على (عليه السلام): اياك و ما تعتذر منه
فان المؤ من لا يسيى و لا يعتذر و المنافق كل يوم يسيى و يعتذر.(90)
از عذرخواهى بپرهيز، زيرا مؤ من گناه نمى كند تا عذر بخواهد و منافق هر روز گناه و
عذرخواهى مى كند.
342 الا ستغفار من العذر اعز من الصدق به.(91)
بى نيازى از عذرخواهى ارجمندتر از عذرخواهى بجا و صحيح است.
درس هشتاد و هفتم: خوش بينى
در گذشته (جلد اول كتاب) امورى را كه موجب اختلاف زن و شوهر مى شود برشمرديم
و گفتيم يكى از آنها، بلكه قوى ترين و ريشه دارترين آنها، نخوت و خود بزرگ بينى زن
يا شوهر است كه عواقب سوء آن بسيار شديد و چاره آن سخت دشوار است.
نويسنده بعد از مطالعاتى كه در آيات و اخبار داشته، به اين نتيجه رسيده است كه چاره
نخوت سهل و ممتنع است: سهل است اگر در يك حديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله
تاءمل و تفكر شود، ممتنع است اگر در آن حديث و آن مضون تفكر و تاءملى صورت نگيرد؛
زيرا خود آن حديث از جمله مشكلات احاديث است؛ يعنى تصديق و عمل كردن به آن مشكل
است، نه آنكه در مفهوم و مضمونش پيچيدگى و ابهامى وجود داشته باشد. بارها درباره
اين حديث با دانشمندان دينى صحبت كرده ام و بسيارى از آنها را ديده ام كه مى خواهند
در عموم و شمول حديث خدشه كنند يا براى مضمونش، توجيه و تاءويلى نامناسب بتراشند.
خلاصه مضون حديث اين است كه انسان به كمال عقل نمى رسد مگر زمانى كه داراى ده صفت
باشد، و مهمترين و مشكل ترين آن صفات آن است كه: ((با هر
انسانى كه برخورد مى كند، او را بهتر و با تقواتر از خود بداند)).
كلمات اصل حديث، آنچنان تعميم و شمول دارد كه حتى اگر مسلمان متعهد و مخلص، خود را
در برابر كافر و فاسقى هم ببيند، بايد چنين اعتقادى داشته باشد و حتى سلمان و مقداد
و ابوذر هم بايد ابوجهل و عتبه و شيبه را بهتر و با تقواتر از خود بدانند و همين
امر موجب مى شود كه عالمان دين در تعميم و تصريح حديث خدشه و توجيه روا دارند.
اكنون ما با مردگان و كفار و مشركان كار نداريم و حتى از محيط خانواده هم خارج نمى
شويم. آنچه مورد بحث ماست، اين است كه روشنى و صراحت الفاظ حديث. كوچكترين شكى براى
ما باقى نمى گذارد كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم)مى خواهد بفرمايد:
((شوهرى را مى توان عاقل كامل ناميد كه همسرش را از خود بهتر
و با تقواتر بداند. و نيز زن نسبت به شوهرش وقتى عاقل كامل ناميده مى شود كه او را
از خود بهتر و با تقواتر بداند)). آنچه كه نويسنده نسبت به
علاج نخوت و غرور روى آن تكيه دارد همين نكته است كه مى خواهم بگويم شوهرى كه زن
خود را بهتر و با تقواتر از خود بداند نسبت به او ستم روا نمى دارد، اهانت نمى كند،
دروغ نمى گويد، حق كسى نمى كند، خشونت نمى كند، بد زبانى و متلك گويى ندارد. همچنين
زنى كه شوهر خويش را بهتر و با تقواتر از خود بداند، به او خيانت نمى كند، نيرنگ
نمى زند، آزارش نمى دهد، در نتيجه، هر دو تن يكديگر را دوست مى دارند و در روابط
خويش خداوند متعال و فرمان او را در نظر مى گيرند و زندگى آنها هميشه با صفا و
صميميت و بدون رنجش و كدورت خواهد بود.
اكنون به اصل حديث برمى گرديم. چنانچه گفتيم پذيرش حديث در بدو امر مشكل به نظر مى
رسد و دانشمندان مى خواهند آن را از تعميم و تصريحش پايين آورند؛ در صورتى كه گويى
خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله متوجه صعوبت فهم آن بوده و در آخر حديث
استدلالى متين و محكم برايش بيان مى كند، مى فرمايد: ((مردمى
كه با آنها ملاقات مى كنى، يا به صورت ظاهر آنان را بهتر و با تقواتر از خود مى
پندارى و يا آنان را شرورتر و پايين تر از خود مى يابى. در صورت اول در برابر آنان
تواضع خواهى نمود تا به درجه ايشان برسى، و در صورت دوم، بايد با خود بگويى كه شايد
اين شخص خيرش پنهان و شرش آشكار است و شايد عاقبت بخير بميرد)).
هيچ عاقل با انصافى نمى تواند در اين استدلال قوى و روشن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه
و آله و سلم)كوچكترين خدشعه و اشكالى وارد كند و نيز براى توضيح حديث شريف مى توان
هر مؤ من مخلصى كه با يكى از اشرار ظاهرالفسق مواجه شود، بايد فكر كند كه اگر او از
پدر و مادرى مانند پدر و مادر آن فاسق متولد شده و در محيطى مانند محيط او پرورش
يافته بود، آيا اكنون مى توانست بگويد من از او بهترم؟ نقطه مركزى و محور اصلى خوبى
و بدى مردم، در همين جاست كه فقط خداوند متعال از آن آگاه است و بس.
اكنون پس از گذشت بيش از سى قرن، با معيارهاى اسلامى براى ما روشن است كه آسيه همسر
فرعون بهترين زن زمان خويش و شوهرش بدترين مرد آن عصر بوده است؛ ولى اگر زمان حيات
هر دو را فرض كنيم و از آسيه بپرسيم آيا شما بهتريد يا شوهرتان، و او جواب بدهد من
كه از عاقبت كار اطلاع ندارم، شايد شوهرم توبه كند و من مغلوب شيطان و نفس اماره
بشوم و در نتيجه او از من بهتر بشود، يا بگويد من هم اگر در خانواده اى مانند او
بزرگ مى شدم و شرايطى مانند شرايط او را مى داشتم، از كجا معلوم كه مانند او بزرگ
نمى شدم، آيا شما اين جواب را عاقلانه نمى دانستيد؟ اكنون هر كه هستيد و در هر مقام
والايى از علم و تقوا قرار داريد خود را با بدترين و فاسق ترين فرد زمان خود بسنجيد
و ببينيد در مقايسه خودتان با آن فاسق، جوابى بهتر از جواب آسيه مى توانيد پيدا
كنيد؟
دليل
343 قال الرضا (عليه السلام): لا يتم عقل امرء مسلم حتى تكون
فيه عشر خصال: الخيرمنه ماءمول... ثم قال (عليه السلام): العاشر ه و ما العاشره قيل
له: ماهى؟ قال (عليه السلام): لا يرى احدا الا قال هو خير منى و اءتقى. انما الناس
رجلان: رجل خيرمنه و اتقى و رجل شرمنه و اءدنى، فاذا لقى الذى شرمنه و اءدنى، فاذا
لقى الذى شرمنه و اءدنى قال لعل خير هذا باطن و هو خيرله و خيرى ظاهر و هو شرلى. و
اذا راءى الذى هو خير منه و اتقى تواضع له ليلحق به، فاذا فعل ذلك فقد علا مجده و
طاب خيره و حسن ذكره و سادا هل زمانه.(92)
حضرت رضا (عليه السلام) مى فرمايد: شخص مسلمان تمام عقل را دارا نيست مگر آنكه ده
صفت در او باشد: 1- اينكه اميد خير در او باشد (مردم به خيرش اميدوار باشند)...
آنگاه فرمود: د همين صفت و چه عجيب است د همين صفت! گفته شد: آن چيست؟ حضرت فرمود:
شخص مسلمان كسى را نمى بيند مگر اينكه بگويد او از من بهتر و متقى تر است. اشخاص
خارج از اين دو نوع نيستند: شخصى كه بهتر و با تقواتر از اوست و شخصى كه بدتر و (از
لحاظ ايمانى) پايين تر از او. هر گاه به بدتر و پايين تر از خود برخورد مى كند، (با
خود) مى گويد: شايد خوبى اين شخص پنهان است و آن براى او بهتر است، و خوبى من آشكار
است و آن براى من بدتر است، و هرگاه به بهتر و پرهيزكارتر از خود برخورد مى كند،
براى او فروتنى مى كند تا به او بپيوندد. هر گاه چنين كند بزرگوارى اش آشكار مى
گردد و خوبى اش خوشايند است و يادش نيكو شده، سرور مردم روزگارش مى گردد.
344 قال على (عليه السلام): ان الله سبحانه يحب ان تكون نيه
الانسان للناس جميله.(93)
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: خداوند دوست مى دارد كه تمام مردم جهان نسبت به
كليه افراد بشر به پاكى و نيكى بينديشد و خير خواه يكديگر باشند.
درس هشتاد و هشتم: عاقبت انديشى
دين اسلام را به يك معنى مى توان دين عاقبت انديشى ناميد.
اينكه اسلام فرموده است اهتمام شما به دنيا به اندازه اى باشد كه در آن زندگى مى
كنيد و توجه شما به آخرت به اندازه اى باشد كه در آنجا خواهيد ماند، به دليل عاقبت
انديشى اين دين است. مساءله معاد كه بيش از بقيه مسائل در آيات قرآن كريم آمده است
چيزى نيست بجز توجه به عاقبت امور و پايان كارها كه در دو كلمه ((انذار))
و ((تبشير)) خلاصه مى شود؛ يعنى
ترساندن مردم از جهنم كه همان عاقبت ارتكاب محرمات الهى و گناهان است و مژده دادن
مردم به بهشت كه همان عاقبت اطاعت امر پروردگار و نيكوكارى است، و معاد يعنى اعتقاد
به يك چنين دنيايى.
آفريدگار انسان مى داند كه طبع انسان به گونه اى است كه دنيا را دوست مى دارد و
آخرت را رها مى كند،(94)
و به همين دليل، هشدار و تذكر نسبت به آخرت و قبر و قيامت در آيات قرآن و روايات
معصومين (عليه السلام) بسيار است. نبى اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم)مى فرمايد:
وقتى مى خواهى به كارى مشغول شوى به آخر كارت فكر كن. اگر صواب است انجام ده و اگر
بيراهه و بن بست است از آن صرف نظر كن. و امير المؤ منين (عليه السلام) مى فرمايد:
عاقبت انديشى تر از پشيمانى در پايان كار مصون مى دارد و آخرت نسبت به همه دنيا در
حكم عاقبت كار است. لذا اشخاصى كه آن را به دنياى گذرا و موقت مى فروشند مذمت شده
اند و بدتر از اينها اشخاصى هستند كه در همين زندگى دنيا هم عاقبت انديشى ندارند.
مثلا كسى كه گرانفروشى مى كند به عاقبت كارش و يك عمر كسادى بازارش و بدنامى اش
فكر نمى كند و ضرر بسيار سنگين و طولانى را به قيمت سود موقت و ناچيز براى خود مى
خرد. يا مثلا كسى كه سيگار مى كشد و يا مواد مخدر استعمال مى كند بيماريهاى متعدد و
جانكاه را- كه خودش بهتر از من و شما مى داند-
(95) به قيمت تخدير اعصاب و لذات مجازى و موقت براى خود مى خرد.
بيمارى كه غذاى لذيذ و مضرى را بر خلاف دستور پزشك مى خورد و خود را عمدا به مرگ
نزديك مى كند، عاقبت انديش نيست. جوان ولگردى كه عمر خود را به بطالت مى گذارند و
به جاى كسب و كار و درس و بحث، در مجلس دلقكبازان شركت مى جويد عاقبت بى اعتبارى
خود را فراموش مى كند و به آن نمى انديشد. آن كس كه رعايت نظافت را نمى كند و مثلا
در مسواك زدن تنبلى مى كند و از عواقب سوء كثافت و بيماريهاى ناشى از آن خبر ندارد،
عاقبت انديش نيست. راننده اى كه سرعت و سبقت مى گيرد و دانش آموزى كه تقلب مى كند و
پدر كه به پسرش پول زياد مى دهد و او را لوس و پر توقع بار مى آورد و يا اصلا پول
نمى دهد و در اثر فشار، بچه دست به دزدى مى زند و شهروندى كه زباله ها را در نزديك
شهر مى ريزد و فكر نمى كند كه چند سال ديگر شهر بزرگ تر مى شود و براى خودش زحمت
درست مى شود و كسى كه در تابستان استراحت مى كند و به فكر سوخت منزل و آسفالت پشت
بام و ساير تمهيدات لازم زمستانى اش نيست و كسى كه قانونشكنى مى كند تا مشكل خود را
موقتا حل كند و خلاصه هر شخصى كه بگويد چند روزه دنيا خوش باشم و بعد هر چه مى
خواهد بشود، هيچ يك از اين افراد عاقبت انديش نيستند؛ ولى آنچه كه بيشتر اقتضا
دارد و در اين درس از آن سخن به ميان آيد، عاقبت انديشى در امور خانوادگى و تدبير
در مسائل زندگى و حزم و دور انديشى و آينده نگرى در كانون خانواده است.
مرد دور انديش بايد قبل از ازدواج فكر كند كه آيا همسرش از نظر روحى كشش دارد كه
پابه پاى او مشكلات زندگى را حل كند؟
مثلا اگر دانشجو است بايد به همسر آينده خود بگويد من الان از راه كمك هزينه تحصيلى
دانشگاه و مثلا چند ساعتى كار اجرايى امرار معاش مى كنم و بعد از فارغ التحصيل شدن
هم بايد دو سال با حقوق و شرايط زندگى يك افسر وظيفه در هر پادگانى كه ارتش به
عنوان خدمت برايم تعيين كرد بروم، بعد هم اگر در كنكور فوق ليسانس موفق شدم ميل
دارم تحصيلم را ادامه دهم و تلخيهاى زندگى دانشجويى را دوباره بچشم و اگر موفق نشدم
مى خواهم با مدرك ليسانس در اداره اى استخدام شوم و با اوضاع و شرايط مالى موجود و
بدون كمك پدر م شايد تا ده سال ديگر (يا بيشتر و كمتر از آن) نتوانم خانه بخرم؛ آيا
حاضريد با همه مشكلات بسازيد و آنها را تحمل كنيد؟ و از طرف ديگر، مرد عاقبت انديش
بايد از هر فرصتى به نحو مشروع و معقول در جهت ارتقاى موقعيت دينى، علمى، مالى و
اخلاقى خود استفاده كند.
اگر مرد دور انديش پيشه ور است بايد در كسب و كارش طورى حركت كند كه مانند ساير
كسبه موفق هر سال و هر ماه موقعيتى بهتر از قبل به دست آورد. اولا از ابتدا نزد
شخصى كه بين ساير پيشه وران به خوش حسابى و حسن خلق شهرت دارد به عنوان شاگرد و
كارآموز كار كند و فنون كار را به او بياموزد و ثانيا به مجرد اينكه احساس كرد مى
تواند مستقلا كارگاهى را اداره كند مغازه كوچكى اجاره كند تا به تدريج كاسب معتبر و
آبرومندى گردد. اين شخص لازم است تمام اين مراحل را با همسر آينده خود در ميان
بگذارد و در اين صورت، هر موقعيت شغلى برترى را كه در طول زندگى كسب كند همسرش آن
را به حساب لياقت شوهر مى گذارد و زندگى برايش گواتر مى گردد.
همچنين اگر مرد داراى استعداد تحقيق و پژوهش است ابتدا بايد دستيار يك مصحح يا مؤ
لف گردد و به او در تهيه فيشهاى تحقيقاتى كمك كند و بعد از اينكه چند نمونه كار اين
طورى انجام داد و فنون و ريزه كاريهاى آن را آموخت، خودش كتابى را تصحيح يا حاشيه
نويسى كند؛ بعد كتاب مفيدى را ترجمه كند، بعد يك مقاله تحقيقى بنويسد تا به تدريج
به صورت يك پژوهشگر حرفه اى در جامعه بدرخشد و همزمان با همه اين كارها و فعاليتها
از كارهاى داخل خانه بى اطلاع نباشد.
گاهى در طبخ غذا و شستن ظروف به خانومش كمك كند، پسرش را بعد از دو سه سالگى به
حمام ببرد و او را طورى تربيت كند كه در بزرگى مثل خودش داراى موقعيت اجتماعى و
صاحب آثار علمى باشد. و خلاصه اينكه زن و شوهر بايد طورى زندگى كنند كه گويى آينده
را مى بينند و آگاهانه و با عزم جدى و به نحو مطلوب آن را رقم بزنند و حتى در
كارهاى كوچك و بسيار عادى فكر كنند كه اگر انجام شود چه مى شود و اگر انجام نپذيرد
چه خواهد شد. يعنى شخص عاقبت انديش تا حدى كه خداوند به او اختيار داده است سرنوشت
خود را با عزم و اراده خويش انتخاب مى كند نه اينكه اوضاع و شرايط، سرنوشت او را
تعيين كند.
اما شخص عجول و بى تدبير و عاقبت نينديش، ابتدا كار را انجام مى دهد و بعد به خوب
يا بد شدن آن فكر مى كند، كه به جند نمونه آن اشاره مى كنيم:
1. خانمى كه شوهر ثروتمند مى خواهد و ديانت و اخلاق و نجابت او را فراموش مى كند،
پس از جند سال با شوهرى بى اعتبار و ثروت بر باد رفته و هوسباز بايد زندگى كند، كه
در آن موقع از پشيمانى چه سود؟!
2. پدرء كه به فكر تربيت فرزندش نيست و او را به مجالس و محافل آموزنده نمى برد و
آداب معاشرت با مردم را به او ياد نى دهد، به سرنوشت فرزندش نمى انديشد و فكر نمى
كند كه او هم در آينده بايد مثل خوش با مردم رفت و آمد داشته باشد، معامله كند و
خوب و بدشان را بشناسد تا از شر بدان در امان باشد و از خير نيكان بهره ببرد.
3. جوان دانشجويى كه عاشق دختر همكلاسى بزرگتر از خود مى شود و على رغم نصيحت و نهى
پدر و مادرش با او ازدواج مى كن و چند سال بعد از عروسى با داشتن يكى دو فرزند
بيگناه، همسرش را طلاق مى دهد، به اين دليل است كه از ابتدا به عاقبت انديشى
بزرگترها بى توجه بوده و نمى دانسته كه زن بزرگتر از خود از لحاظ سنى با او ناهمانگ
است و وقتى زن يائسه گردد ديگر جاذبه جنسى، طرفينى نخواهد بود و ادامه زندگى مشكل
خواهد شد.(96)
4. دختر جوانى كه به خواستگار داراى جمال و بدون كمال پاسخ مثبت مى دهد و راضى مى
شود كه آينده خود و فرزندانش و بصيرت يافتن در دين و باسواد بودن و محترم بودن
فرزندانش در جامعه همه و همه فداى خوشگذرانيها چند روزه او و همسر خوش تيپ و بد
طينتش گردد، عاقبت انديش نيست.
5. مردى كه در خضور پدر ومادرش عيب همسر خود را مى گويد و در حضور همسر، احترام
والدين را حفظ نمى كند، به عقبت كارش نمى انديشد.
6. مردى را مى شناسم كه هر از چندى همسرش را به بهانه اينكه از من بايد اطاعت كنى
به شدت به باد كتك مى گرفت و بعد هم جلوى بزرگترها و فاميل انكار مى كرد و چون به
اين رفتار خشونت آميز و درنده خويى عادت كرده بود، كار به وساطت و ميانجيگرى اساتيد
و بزرگان و محترمين شهر كشيد و آن مرد نادان و لجوج هر بار مجبور مى شد در حضور
آنها اقرار به كتك زدن و خشونت كند و از همسر خود هم يكى دو روز خجالت مى كشيد اما
باز هم تكرار مى كرد و در هر تكرار، عاقبت كارش را- كه مثل آفتاب روشن بود- نمى
ديد. اين هم نمونه ديگرى از عدم عاقبت انديشى است. و خلاصه هر مرد و زنى كه به
دستورات اخلاقى و انسانساز اسلام در مسائل خانوادگى (كه ما برخى از آن دستورات را
در اين دو جلد كتاب آورده ايم) بى اعتنا باشد، عاقبت انديش نيست.
ممكن است اين سؤ ال به ذهن شما خطور كند كه چرا فقط بايد به عاقبت كار فكر كرد؟ مگر
همه كار عاقبت اوست؟ در جواب ما مى گوييم كه:
اولا، ابتداى كار را همه مى بينند و نياز به تاءكيد وو تذكر و سفارش ندارد. همه
مردم مى دانند كه نگاه كردن به زن نامحرم طبعا خوش آيند است، اما عده كمى از آنها
مى فهمند كه اين كار مقدمه زنا و آبرو ريزى و بر باد رفتن موقعيت اجتماعى و عذاب
الهى است. لذا بايد نسبت به عاقبت كارها مردم را هشدار داد. و مهم اين است كه انسان
بتواند آينده را ببيند، و گرنه كودك خردسال هم ابتداى كار را مى فهمد و لذا كارد را
برمى دارد تا ميوه را پوست بكند، چون پوست كندن و خوردن ميوه موافق طبع اوست، ولى
خطرناك بودن كارد و بريدن دست را نمى فهمد، و اين عاقبت كار است كه بزرگترها مى
فهمند اما كودك در؟ نمى كند. در صورتى كه همين كودك پنج ساله دست به بخارى نمى زند،
چون بين ابتداى كار (يعنى دست زدن) و عاقبت كار (يعنى سوختن) چندان فاصله اى نيست.
به عبارت ديگر، عاقبت كار آن قدر زود فرا مى رسد كه كودك نزديك بين هم آن را مى
بيند.
ثانيا، عاقبت كار، مهمتر از ابتداى آن است. عاقبت ارتكاب گناهان، آبرو ريزى و جارى
شدن حد شرعى و آتش جهنم است، اما ابتداى گناه لذتبخش است، البته لذتى موقت و گذرا.
لذا بايد مردم را به مساءله مهمتر متوجه ساخت. مردم عادى نسبت به پيامبران و بزرگان
دين مانند كودكان نسبت به پدر و مادرها هستند؛ همان طورى كه كودك عاقبت كارها را
تشخيص نمى دهد و دوست دارد مدرسه نرود و درس نخواند و دائما به فكر بازى باشد، مردم
عادى هم معمولا به پايان عمر خود كمتر مى انديشند تا به ايام كودكى و جوانى و شهوات
و لذات، و به ابتداى كارها بيشتر فكر مى كنند تا به مجموعه ابعادش.
لذا در اخبار و روايات، مردم عادى نسبت به پيامبران و رهبران دينى به مريض و طبيب
تشبيه شده اند؛ زيرا همان طور كه بيمار به تلخى دارو و درد آمپول فكر مى كند و طبيب
به بهبودى مريض و مصلحت و صحت او، اشخاص عادى هم به مرارت و سختى كارهاى نيك و
محروميت از لذت در ترك محرمات فكر مى كنند، اما پيشوايان دينى به عاقبت نيك اين
امور مى انديشند.
كارهاى مفيد معمولا ابتدايش مشكل و نتيجه و عاقبتش با بركت و دوست داشتنى است و
كارهاى مضر معمولا آغازى خوش آيند و آينده اى تلخ و ناراحت كننده دارد.
شنيدم مردى به خواستگارى دخترى ديپلمه و در كنكور دانشگاه شركت كرده و در انتظار
پاسخ در خانه نشسته رفت و بعد از چند بار ملاقات و با اعلام كفايت مذاكرات، جلسه
عقد مخفى تشكيل شد و آنگاه جواب قبولى كنكور دختر خانم، آن هم در مقطع كاردانى،
برايش آمد و خانواده دختر كه تفوق علمى دختر را بر پسر ديپلمه ديدند، او را به خانه
راه ندادندو بدون طلاق، حكم خداوند و همه قراردادهاى عرفى را زير پا گذاشتند؛ گويى
خواستگار واقعى او كنكور بوده و به جاى پسر، دانشگاه بخت او را باز كرده است!! بعد
هم اين بيوه دختر شتابزده نزديك بين با مردى ديگر ازدواج مى كند. حال اين دختر در
كنكور ليسانس با شوهر دوم چه خواهدكرد، نمى دانم؛ اما اين را مى دانم كه اگر يك
درصد و كمتر از آن اين دختر و پدر و مادر خام تر از خودش احتمال مى داند كه روزى
شوهر دوم اين راز پنهان آنها را بفهمد، يقينا اين گناه جبران ناپذير را مرتكب نمى
شدند.
مرد ديگرى را مى شناسم كه هر چند هفته يك بار با همسرش دعوا مى كند و در نزاع و
مرافعه طورى با همسرش برخورد مى كند كه گويى تا آخر عمر قصد آشتى كردن با زنش را
ندارد؛ يعنى از مطلع شدن فاميل و آشنايان و درگيرى با آنها و دخالت پليس و دادگاه و
زندان و شلاق واهمه اى ندارد و سالهاست كه اين رفتار را با خانواده اش دارد. (او
يقينا اين كلام اميرالمؤ منين (عليه السلام) را نشيده و يا نفهميده است كه:
((در بغض با دشمنت قدرى مدارا و ملايمت داشته باش كه اگر
روزى با او آشتى كردى از رفتارت خجالت نكشى)).) و خلاصه در
پايان هر نزاع يكى دو روزى به ظاهر پشيمان و خجالت زده مى شود و بعد هم را بكلى از
ياد مى برد و نزاع بعدى را با ابعادى وسيع تر از دعواى قبلى آغاز مى كند. همه اينها
از مصاديق اهميت ندادن به عاقبت انديشى است.