بخش سوم (جوانان و زمينه هاى انحطاط)
جوانان و زمينه هاى انحطاط آنچه در اين بخش مطرح مى شود, زمينه هاى انحطاط است نه
عوامل آن , گرچه مى تواند در شرايطى خاص , عامل باشد, يعنى به خصوصيات روحى و ظرفيت
روانى و هـمـچنين نحوه برخورد افراد با آن بستگى دارد, به همين علت , جوانان بايد
مواظب اين زمينه ها بـاشـنـد و به گونه اى برخورد كنند كه اين امور, آنها را به
انحطاط و جاده فساد نكشاند, يعنى به گـونه اى برخورد كنند كه اين زمينه ها, به
عوامل تبديل نشوند .
مسائل مهمى ممكن است زمينه انحطاط جوانان گردد كه بعضا ذكر مى شود:
1. مسافرت به خارج
گرچه نفس مسافرت , مفيد و سازنده است و در بهبود جسم و جان , آثار درخشانى دارد و
موجب پـرورش فـكـر, بينش وسيع , نشاط و مسرت , تجديد قوا و رفع خستگى , شناخت
مردمان مختلف , آشـنـايى با فرهنگ هاى متفاوت و ساير نتايج درخشنده است و مورد
تاييد و تاكيد شريعت مقدس اسلام است , اما با نظر به اين كه امروزه كشورهاى خارجى ,
به خصوص كشورهاى غربى دچار آفت مـادى گـرايى , شهوت رانى , فساد اخلاق , سكس و لذت
گرايى افراطى و ساير مفاسد شده اند و با توجه به اثر پذيرى سريع طبع جوانان ,
مسافرت به كشورهاى خارجى براى بسيارى از آنان , مساوى اسـت با از دست دادن ارزش ها
و غرق شدن در فساد و شيفتگى نسبت به فرهنگ بيگانه .
از اين رو جوانان بايد مواظب باشند اگر براى كارهايى مانند تحصيل , سياحت يا ساير
كارهاى معقول به اين كـشـورها سفر مى كنند, تحت تاثير جاذبه هاى فريبنده فرهنگ آنان
واقع نشوند و در برابر مظاهر خيره كننده تمدن آنان , دچار بهت زدگى نگردند و از
مشاهده نظم , بهداشت و تكنيك آنها, نتيجه نـگيرند كه فرهنگ ارزشى و ايدئولوژى حاكم
برآنان هم صحيح است و بايد از بايد و نبايدهاى آنها هـم تـبـعـيت كرد, زيرا امر
صنعت و بهداشت و نظم و تكنيك , كه امرى مفيد و لازم است , غير از فـرهـنـگ ,
ايـدئولـوژى و جـهـان بينى آنهاست كه بر مبناى انسان محورى و مادى گرايى و نفى ارزش
هاى مذهبى و اخلاقى و مصرف گرايى است .
ايـن اسـت كـه مـى گـويـيـم مـسـافـرت بـه ايـن كشورها, ممكن است براى عده اى از
جوانان , زمـيـنـه انحطاط باشد, گرچه كسانى كه به عمق قضيه آگاهى دارند, هيچ وقت
فريب ظواهر را نمى خورند و به نام صنعت , تكنيك , بهداشت و ساير امور مقدس , مسير
زندگى مادى و حيوانى را طى نمى كنند .
2 . اوقات فراغت
از امـورى كـه مـمـكن است زمينه انحطاط و سقوط جوانان در وادى انحراف باشد, اوقات
فراغت اسـت .
الـبته اين مساله ممكن است براى بزرگ سالان هم زمينه نامناسبى باشد, اما با نظر به
طبع خـاص جـوانـان , زمـيـنه انحراف در اوقات فراغت براى آنان بيشتر است .
منظور از اوقات فراغت , ساعاتى است كه جوانان مشغول به كارى , اعم از كار فرهنگى ,
هنرى , توليدى , خدماتى , سرگرمى سودمند وب نباشند .
با نظر به اين كه بى كارى و اوقات فراغت را سم مهلك براى جوانان دانسته اند, جوانان
بايد به شدت مراقب اوقات فراغت خويش باشند و نگذارند وسوسه گران درونى و بيرونى و
فـرصـت طـلـبان خناس صفت , از اوقات فراغت آنان سوء استفاده كنند و آنان را به
لجنزار تباهى بـكـشانند, زيرا طبع آدمى به گونه اى خلق شده است كه به كار و تلاش
تمايل دارد و مى خواهد انـرژى نـهـفـتـه در خـويش را مصرف كند .
حال اگر در مسير كارهاى مثبت قرار نگرفت , قطعا مـشغول كارهاى منفى و نامشروع يا
اعمال بى خاصيت و بيهوده مى شود .
جوانان بى كار بايد حتى الامـكـان بـه كارى مشغول شوند و جوانان شاغل در اوقات
فراغت و بى كارى به كارهاى سبك يا سـرگـرمـى هاى مفيد اشتغال يابند و همان گونه كه
براى كار خود, برنامه ريزى مى كنند, براى اوقات فراغت خويش نيز برنامه ريزى نمايند
.
پـيـشـوايـان دينى , ما را به پر كردن اوقات فراغت هميشه توصيه نموده اند و از
مضرات بى كارى و استفاده نكردن از اوقات فراغت , برحذر داشته اند: ان يكن الشغل
مجهدة فاتصال الفراغ مفسدة اگر تن دادن به شغل مايه زحمت است , بى كارى دايم نيز
باعث فساد است .
از آنچه گفته شد روشن گشت كه جوانان بايد در اوقات فراغت , خود را سرگرم امور مفيد
مانند كـارهاى علمى , هنرى , ورزش , مطالعه , ديد و بازديد, تفريح سالم وب بنمايند
تا هم از عمر و حيات خويش بيشترين استفاده را كرده باشند و هم دچار انحراف و مفاسد
نگردند .
3 .فقر و تنگدستى
از زمينه هاى انحطاط و گرايش به فساد, فقر و تنگدستى است .
تاريخ كشورمان به ويژه در دوران آلـوده بـه ظـلـم و جـور پـهلوى و حوادثى كه هر روز
و هر هفته در مطبوعات به چاپ مى رسيد, گـويـاى ايـن مطلب است كه بسيارى از خانواده
هايى كه به جاده بدنامى و فحشا و فساد كشيده شده اند, براى فقر و تنگدستى آنان بوده
است .
بديهى است اين بدان معنا نيست كه فقر و تنگدستى بـراى هـمـه كس , زمينه فساد بوده و
هست , بلكه خانواده هايى بوده و هستند كه به سبب اصالت خـانـوادگـى و ايـمان محكمى
كه دارند, هيچ گاه آبرو و شرافت خويش را براى اين كه در وضع مـعيشتى پايين بوده
اند, از دست نداده اند, آنها به حداقل زندگى اكتفا مى كنند و هرگز خود را به مفاسد
آلوده نمى كنند, آنان با ايمان و توكل بر خدا و ضمن تلاش و كوشش از ساحت مقدسش
زندگى خوب و مناسبى را طلب مى نمايند, البته خداوند هم تضمين كرده است هركس , راه
تقوا و خدا ترسى را پيشه كند, مشكلاتش را حل خواهد كرد و رزق و روزى او را خواهد
رساند .
مـن يـتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل على اللّه فهو
حسبه ان اللّه بالغ امره قدجعل اللّه لكل شى ء قدرا , هـر كس تقوا پيشه سازد,
خداوند محل خروج [از حوادث ] را بر او مى گشايد و از جايى كه گمان نـمـى بـرد بـه
او روزى عـطا مى كند و هر كس بر خدا توكل كند, خداوند او را كفايت مى كند كه خداوند
بر هر چيز, قدر و اندازه اى معين كرده است .
امـا خـانواده اى كه از ايمان و اصالت مذهبى ضعيف برخوردار مى باشد و تنها راه
سعادت را رفاه و لذت هاى مادى مى داند, سريع بر اثر پايين بودن وضع زندگى به جاده
انحراف كشيده مى شود و در پـرتـگـاه انـحـطـاط, سـقـوط مى كند .
در هر حال خانواده ها بايد سعى كنند تا ابر سياه فقر و تنگدستى را از بالاى سر خود
برانند و به يك زندگى مناسب و شرافتمندانه دست پيدا كنند .
جـوانـان عـزيز, متوجه باشند اگر براى تهيه كار تلاش بنمايند و بر خداوند توكل كنند
و راه تقوا پيشه نمايند, هرگز ضعف مالى , عاملى براى به انحراف كشاندن آنان نخواهد
شد .
معمولا مفسدان و سـوداگـران مرگ و فحشا سعى مى كنند مزدوران خود را از طبقه ضعيف و
تهى دست انتخاب كنند, زيرا زمينه جذب در آنها بيشتر است و با وعده اگر به خيل ما
بپيوندى و براى ما, مواد توزيع كنى يا فلان كار را انجام دهى , داراى زندگى مرفهى
مى شوى , آنان را به وادى فساد مى كشانند, غـافـل از ايـن كـه فـقر و نادارى به
رفاهى كه به قيمت از دست دادن شرافت انسانى , ارزش هاى معنوى و كشاندن هزاران جوان
بى گناه به لجنزار اعتياد و فساد تمام مى شود صد شرف دارد .
4 . تجرد و عزوبت
از زمـينه هاى انحطاط و سقوط براى جوانان , مساله تجرد است .
اگر با دقت بيشتر به اين امر نگاه كـنـيـم , به اين واقعيت نزديك مى شويم كه تجرد
اگر طولانى باشد ممكن است از حالت زمينه خـارج شود و جزء عوامل فساد و تباهى قرار
گيرد, زيرا با توجه به آمار و ارقام , به وضوح مى بينيم كـه اكـثـر مـتهمان مفاسد
را افراد مجرد تشكيل مى دهند و اين مساله , ما را به اين واقعيت سوق مى دهد كه بى
توجهى به امر ازدواج مى تواند براى جوانان مشكل ساز باشد .
قطعا جوانانى كه ازدواج كرده اند, از نظر روحى داراى تعادل بيشترى هستند و جنبه
تعقل آنان بر شهوات و احساساتشان غلبه دارد, لذا آمادگى بيشترى براى پذيرفتن ارزش
هاى الهى و اخلاقى و مصلحت هاى زندگى دارند, بر خلاف كسانى كه مجرد هستند .
اگرچه بوده اند جوانانى كه تقوا را پـيـشه ساخته اند و زندگانى را براى مدت زيادى
به تجرد گذرانده اند, اما چگونگى زندگى آنها نمى تواند سرمشقى براى ديگر جوانان
باشد و آنها را توصيه به تجرد براى سالهاى طولانى نمود .
جـوانـان بـايـد سعى كنند مساله ازدواج را جزء ركن اساسى زندگى خويش قرار دهند و به
بهانه نـداشـتـن زنـدگـى كـامـل و مـرفه از ازدواج سرباز نزنند .
اگر جامعه ما از تشريفات , تجملات , رسـم هـاى غلط و سخت گيرى بى مورد در امر
ازدواج صرف نظر كند, زمينه ازدواج براى همه يا بسيارى از جوانان فراهم مى گردد و
مفاسد بسيارى از بين مى رود .
ويل دورانت مى گويد: مـا نـمـى دانـيـم كه چه مقدار مفاسد اجتماعى , معلول تاخير
ازدواج است , ولى ظاهرا بيشتر اين مـفـاسد از تاخير امر با بركت ازدواج , ناشى مى
شود و حتى فساد پس از ازدواج نيز بيشتر محصول عادات پيش از ازدواج است .
مـا فـعـلا نمى خواهيم در باره ازدواج و آثار مثبت آن در زندگى فردى و اجتماعى
افراد صحبت كـنـيـم و همچنين ويژگى ها و خصوصيات يك همسر شايسته در اين مختصر نمى
گنجد, اما به جوانان توصيه مى كنيم كه در باره مساله ازدواج و آيين همسردارى و
ويژگى هاى همسر خوب به كـتـاب هـايـى كه در اين موضوع نوشته شده رجوع كنند و بى
گدار به آب نزنند كه به پشيمانى ابدى , دچار خواهند شد و در انتخاب همسر, معيارهاى
مذهبى و الهى را در نظر بگيرند و فقط به ظواهر امر نگاه نكنند كه در اين صورت , خوش
بختى دنيا و آخرت را نصيب خود كرده اند .
5 . ثروت و رفاه زياد
فـسـاد انگيزى ثروت كليت ندارد, زيرا بوده و هستند افراد بضاعتمندى كه از دايره
اصول دينى و انسانى قدم بيرون ننهاده اند, اما به هر حال , ثروت و رفاه گاهى مى
تواند زمينه انحراف و انحطاط گـردد, زيـرا طـبـع اولـيه انسان , راحتى و عيش و نوش
را دوست دارد و ثروت هم مقدمات اين راحت طلبى ها را فراهم مى كند .
بـسـيـارنـد كـسانى كه چون از ايمانى ضعيف برخوردارند و آن چنان كه بايد عنان نفس
در دست نـگـرفته اند و از نظر مالى و رفاهى در سطح بالايى قرار دارند, از حالت عادى
خارج مى شوند و در مـسـيـر انـحـراف قـرار مى گيرند و ثروث آنان مقدمه افتادن در
عيش و نوش ها و لذت طلبى ها مى شود, مخصوصا اگر اين ثروت در دست جوانى باشد كه بى
تجربه است و جوانه درخت غرايزش تـازه سر از خاك روحش برداشته و درياى عقلش در ميان
امواج كشش ها به طوفانى دچار شده و تـعـادل خـود را از دست داده است .
از اين رو جوانانى كه در خانواده هاى مرفه زندگى مى كنند, بايد دايما متوجه باشند
ثروتشان آنها را به پرتگاه فساد و تباهى نكشاند .
قرآن كريم هم به ما هشدار مى دهد كه : ان الانسان ليطغى ان راه استغنى , آدمى به
طغيان و سركشى مى گرايد, هنگامى كه خود را غنى و بى نيازببيند .
بـه هنگامى كه راه زندگى هموار مى گردد بشر تغيير حالت مى دهد خونخوار مى گردد به
وقت عـيـش و عـشـرت مـى نوازد كوس بد مستى به وقت تنگ دستى , مومن و ديندار مى گردد
ويل دورانت مى گويد: ثروت مملكت ما در عصر حاضر, اصول اخلاقى محكم و خشن مهاجرين
سابق به آمريكا را بيشتر از هـر انـقـلاب ادبـى بـه بـى بـنـدوبارى نفوس از قيد
جسته بدل كرد .
روزهاى آخر هفته كه براى اسـتراحت و عبادت بود, به ايام عيش و لذايذ دنيوى نامحدود
بدل گشت و اين خود نشانه بارزى بـر تـغـيير اخلاق و زندگى دور از قيد و بند ما
تواند بود .
هنگام تنگ دستى تقوا آسان است و اگر پيروى از هوى وهوس به قيمت گران تمام شود مى
توان آن را ترك گفت , اما اگر جيب ها از پول مالامال شد و انسان توانست خود را از
چشم همسايگان بپوشاند, حفظ تقوا بسى دشوار است .
از آنـچه گفتيم معلوم شد گرچه ثروت بطور كلى عامل انحراف نمى تواند باشد اما براى
عده اى مـمـكـن است زمينه انحراف فراهم نمايد لذا هوشيارى لازم هنگام برخوردارى از
ثروت ضرورى است .
بخش چهارم (جوانان و مسائل مذهبى ) .
يكى از مسائل جوانان كه مناسب است بررسى شود, ارتباط جوانان با مذهب است .
با توجه به اين كه بعضى جوانان به اسلام و مسائل مـذهبى , چندان تمايل نشان نمى
دهند و گاه تصورهاى غلطى از مذهب در ذهنشان نقش بسته است , لازم است در اين بخش به
سه موضوع بپردازيم .
قطعا روشن شدن اين سه موضوع , مى تواند بـر بـصـيـرت جـوانان و آگاهى آنان به مسائل
مذهبى و امور ماوراى طبيعى و دستورهاى الهى بـيـفـزايـد .
موضوع اول : ريشه و اساس دين و مذهب چيست ؟ آيا مذهب و گرايش هاى مذهبى و اعتقاد به
مبدا هستى , ريشه در روان و فطرت آدمى دارد يا عوامل خارجى باعث گرايش به ايمان
مذهبى شده است ؟ مـوضـوع دوم : نـقش دين در زندگى ظاهرى و باطنى انسان چيست ؟ آيا
گرايش به دين , آثار و فوايدى به دنبال دارد و آيا دين , يك سرمايه است ؟ موضوع سوم
: علل دورى عده اى از جوانان از مذهب و ارزش هاى مذهبى چيست ؟ و اينك اين سه موضوع
را مورد بررسى قرار مى دهيم :
1. ريشه و اساس مذهب
آيـا ديـن , نـاشى از فطرت انسان است , به گونه اى كه بى دينى , يك نوع حركت بر
خلاف فطرت بـاشد يا عواملى خارجى باعث شده كه ما به سوى دين , مبدا هستى و ايمان
مذهبى , گرايش پيدا كـنـيـم .
گـرچه در اين مختصر نمى توانيم به طور گسترده وارد اين بحث شويم , اما همين قدر
مسلم است كه امروز روان شناسان ثابت كرده اند كه حس دينى و گرايش به امور مذهبى در
ذات و فطرت بشر در همه تاريخ بوده است .
امـروز روان شـنـاسان چهار بعد را از ابعاد فطرى بشر مى شناسند: بعد اول : حس
زيباگرايى , بعد دوم :حـس عـلـم گـرايـى , بـعد سوم : حس خيرگرايى ,بعد چهارم :حس
خداگرايى .
آنها به اثبات رسـانـده اند كه گرايش به خدا و امور مذهبى در ذات و سرشت همه آدميان
هست و حس دينى , يـك نـيـاز روحى است كه از نهاد بشر سرچشمه مى گيرد, از اين رو
آنانى كه فاقد ايمان مذهبى هستند, درخود احساس گم شده اى مى كنند كه هيچ چيز نمى
تواند جايگزين آن شود .
ويليام جيمز مى گويد: مـن بـه خـوبـى مـى پـذيـرم كه سرچشمه زندگى مذهبى , دل است و
قبول دارم كه فرمول ها و دستورالعمل هاى فلسفى , مانند مطلب ترجمه شده اى است كه
اصل آن به زبان ديگرى است .
كارل گوستاويانگ چنين مى نگارد: طبيعت آدمى , طورى ساخته شده است كه خود به خود به
خدا به طور ديناميك در خود احساس عـطـش و پـرستش مى كند, از اين رو اگر به توحيد
هدايت نشود, در برابر معبودهاى كاذب , سر تعظيم فرود مى آورد تا آن عطش درونى خود
را سيراب كند. كوونتام مى گويد: هـم اكنون يك جريان فكرى وجود دارد كه روز به روز
متفكران بيشترى از مكتب هاى مختلف را در زمـيـنـه مـذهـب مـعتقد مى سازد كه حس
مذهبى , يكى از عناصر ثابت و طبيعى روح انسان است .
ايـن مـطـلب كه حس مذهبى در فطرت و نهاد انسان است , هم از نظر فلسفى ثابت شده و هم
از نـظر علم روان شناسى و هم در علوم ديگر, پس اساس مذهب و ايمان مذهبى , دل و فطرت
است و فاصله گرفتن از فطرت , فاصله گرفتن از كمال , سعادت و هدايت الهى است .
كسانى راه صحيح مى روند كه در مسير فطرت باشند .
2 . نقش ايمان مذهبى در زندگى
موضوع دوم , آثار و نقش ايمان مذهبى در زندگى فردى و اجتماعى و در تكامل انسان است
.
قطعا ايـمـان مـذهـبى كه ريشه در فطرت آدمى دارد, مى تواند آثار مفيد و منحصر به
فردى هم داشته باشد كه عبارتند از:
الف ) اشباع حس كمال گرايى
يـكـى از ويـژگى هاى اصيل آدمى كه او را از حيوان جدا مى سازد, حس كمال طلبى است .
انسان داراى حـس كمال گرايى است و طالب چيزى است كه رنگ كمال داشته باشد .
آدمى گرايش به عـلم و معرفت , جمال و زيبايى , خير و مصلحت , وارستگى و شرافت ,
مردانگى و عزت داد, چرا كه هـمـه ايـنـها كمال است .
انسان هر چيزى را كه طلب مى كند به صورت كامل آن مى جويد, يعنى فـطـرتـش گـرايـش
بـه كمال مطلق دارد نه نقص و محدوديت .
از آن طرف هم امور دنيوى به گـونـه اى هـسـتند كه نمى توانند حس كمال گرايى او را
اشباع كنند, زيرا همگى ناقص , متغير, محدود, نسبى و فانى هستند .
پس كمال مطلق كه انسان جوياى آن است .
ذات اقدس الهى است و تـنها با بينش مذهبى و ايمان به خداست كه بشر مى تواند به سوى
كمال مطلق حركت كند و اين غـريـزه اصيل خويش را اشباع نمايد .
بدون ايمان مذهبى , انسان سردرگم است و نمى تواند پاسخ قـانـع كـنـنـده اى بـه
غريزه كمال طلبى خويش دهد .
اين است كه مى گوييم : يكى از آثار ايمان مذهبى , اشباع حس كمال گرايى است .
ب ) گرايش به ارزشهاى اخلاقى
از امورى كه تمام انسان ها براى آن , ارزش قائلند و مورد ستايش قرار مى دهند, ارزش
هاى اخلاقى , مانند عزت نفس , شرافت , راستى , ايثار, انصاف , احساس همدردى ,خدمت
به همنوع و غيره است .
بدون شك , اين كارها همگى جزء كارهاى انسانى و فوق حيوانى است , ارزش هايى است كه
در تمام مـكـاتـب , مـورد تقديس قرار مى گيرند و حتى آنان كه فاقد اين صفات و ارزش
ها هستند, به آن تـظـاهـر مـى كـنند و بسيارى از افراد براى رسيدن به مقاصد خويش ,
خود را به آنها متصف جلوه مـى دهـنـد .
تـمـام انـسان ها خواستار جامعه اى هستند كه اين ارزش ها در حد اعلاى آن در افراد
متحقق باشد .
امـا بـايـد اعتراف كرد كه تنها با داشتن ايمان مذهبى است كه اين امور به طور طبيعى
در انسان متحقق مى شود .
شـايـد عده اى بخواهند با وجود داشتن افكار مادى , از ره تلقين و عادت , خود را در
مسير كارهاى اخـلاقـى قـرار دهـنـد, امـا ايـن كار, چون كه ريشه طبيعى ندارد موقت و
گذراست , زيرا لازمه جـهـان بـيـنـى مـادى , سـودجـويـى , مـنـفعت طلبى , وقت را
غنيمت شمردن است , نه ايثار و از خـودگـذشـتگى و محروميت براى حفظ ارزش ها و ساير
امور اخلاقى .
اما كسى كه ايمان مذهبى دارد و مـعـتقد به خداوند حى و حاضر است و باور دارد كه
انسان از شرافت ذاتى برخوردار است و مـعـتـقـد است كه انجام دادن تمام كارهاى
اخلاقى كه گاه با محروميت مادى همراه است , نزد خـداونـد پاداش دارد, قطعا به سوى
كارهاى اخلاقى رو مى آورد و همين ايمان اوست كه پشتوانه مـحـكـم كارهاى اخلاقى او
مى شود, به عبارت ديگر, ارزش هاى اخلاقى , ميوه اى است كه تنها از درخـت تـوحيد,
ايمان و خدا گرايى بيرون مى آيد نه از درخت خشكيده و بى ريشه مادى گرى و خود پرستى
.
قرآن كريم اين اصل را با يك مثال زيبا بيان مى كند و مى فرمايد: ضرب اللّه مثلا
كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها و
يضرب اللّه الامثال للناس لعلهم يتذكرون و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة آجتثت من فوق
الارض ما لها من قرار, خداوند, سخن پاك (عقيده صحيح ) را به درختى پاك مثل مى زند
كه ريشه اش در زمين محكم جا گرفته و شاخه اش سر به آسمان كشيده است .
همه وقت ميوه مى دهد به اذن پروردگار .
خداوند براى مردم مثل ها مى آورد, باشد كه تنبه پيدا كنند و مثل سخن ناپاك (عقيده
باطل ) مثل درخت بدى است كه ريشه اش از زمين جدا شده و قرار و ثباتى ندارد .
ويل دورانت مى گويد: حفظ ارزش هاست .
بدون ضمانت مذهبى , اخلاق فقط (ث تپ اببتب ) ديـن بـه قول هفدينك حسابگرى است , حس
تكليف از ميان مى رود. لكنت دونوئى مى گويد: مـادامـى كـه رفـتـار هـر فـرد, نشانه
تكامل عميق درونى نباشد, عمليات او يك رشته تحديدات مصنوعى قراردادى و موقت خواهد
بود كه با اول بهانه اى به باد خواهد رفت .
اگر قواعد اخلاقى به طـور دلـخـواه تـحـميل شود, هر قدر هم كه ارزش عملى داشته
باشد, هيچ وقت موفقانه بر ضد جنبش هاى حيوانى جدال نخواهد نمود. پ ) برخوردارى از
لذت هاى معنوى كـسـانـى كـه مراحلى از ايمان مذهبى را طى كرده باشند, در خود شادى و
نورانيت احساس مى كـنـند و از لذت هايى غير مادى برخوردار مى شوند, زيرا ايمان
مذهبى باعث مى شود كه انسان از روشن دلى خاصى برخوردار گردد, جهان و زندگى را
هدفدار ببيند, به همه چيز عشق بورزد, با خـداى خـويـش انـس بـگـيـرد و در نتيجه از
لذتى عالى كه فوق لذت هاى زودگذر مادى است بهره مند گردد, لذت هايى كه هم دايمى است
و هم تكميل كننده روح .
آنـهـايـى كه به راحتى و آسانى , خود را از غرق شدن در لذات مادى دور نگه مى دارند,
از اين نوع لـذت هـا بـهـره اى برده اند, وگرنه تا انسان از لذتى عالى تر بهره اى
نداشته باشد, هيچ گاه حاضر نـيـسـت بى جهت خود را از لذت هاى مادى محروم سازد .
كسانى كه ايمان مذهبى دارند, اين نوع لذت ها را به مراتب ايمانشان درك مى كنند .
آنهايى كه با مبدا هستى ارتباط دارند و به عبادت وى مـشغولند و براى رضاى او به خلق
خدمت مى كنند و سراسر وجودشان عشق و محبت الهى است , بـه خوبى از اين نوع لذت ها
بهره مندند, برخلاف كسانى كه فاقد ايمان مذهبى هستند .
پس از آثار مثبت ايمان مذهبى , برخوردارى از لذت هاى معنوى است .
ت ) هدفدار كردن حيات
از جـمـلـه آثار ايمان مذهبى , معنا دادن به حيات است .
ايمان مذهبى به زندگى انسان نور هدف مى دهد و او را از ظلمت پوچى مى رهاند .
انسان هايى كه فاقد ايمان مذهبى هستند, زندگى را يك خـيـال و يـك بـازيچه مى دانند,
نه مبدا آن را مى شناسند و نه براى آن , هدف و انتها قائلند, مانند كـتـابـى كه نه
اول دارد و نه آخر, زحمات خود را بر باد رفته مى دانند, كور و بى هدف حركت مى
كـنـند, مانند رهروى مى مانند كه نمى دانند از كجا حركت كرده , براى چه حركت كرده و
به كجا مى خواهد برود .
اما شخصى كه داراى ايمان مذهبى است , زندگى را در اين جهان هستى هدفدار مى داند و
هدف را هم تقرب به وجود مطلق و مبدا همه كمالات مى داند, او زندگى موقت دنيا را
مقدمه حيات جاويد و هميشگى مى شمارد, به كارهاى خويش و نتيجه آن اميدوار است , زيرا
همه را در آينده خواهد ديد و به پاداش بى نهايت آن خواهد رسيد, اين است كه مى گوييم
, يكى از نتايج ايمان به خدا و جهان بينى مذهبى , هدفدار كردن زندگى است .
جان بى كايزل مى گويد: بـى ايـمانى به خصوص از اين لحاظ رنج آور است كه دنيا و هر
چه را كه در اوست در نظر ما لغو و بـيـهوده و ناپايدار جلوه مى دهد, در صورتى كه
صاحب ايمان در آفرينش و در زندگى , منظور و مقصودى مى بيند, گرچه نتواند آن را به
ديگرى ثابت كند.
ث ) جلوگيرى از جرايم و مفاسد
يـكـى از آثـار ايـمـان مـذهـبى , جلوگيرى از جرايم , مفاسد,حق كشى ها, ظلم و تبه
كارى هاست .
كـشورهايى كه خود را غرقه فساد و تباهى ديده اند و قصد مبارزه با مفاسد را بى آن كه
عوامل آن را دريـابـنـد, دارند بايد بدانند مبارزه با معلول , بدون مبارزه با علت
امكان پذير نيست .
بينش مادى داشتن , علتى است كه معلول آن ,جامعه ناسالم است , همان گونه كه ايمان
مذهبى , علتى است كه مـعلول آن جامعه سالم است .
اگر در جامعه اى ايمان مذهبى حاكم شد, خود به خود, تمام مقاصد از بـين مى رود .
ايمان مذهبى از جهات مختلفى مى تواند جلو جرايم , مفاسد و تبه كارى ها را بگيرد كه
بعضى از آن جهات در ذيل ذكر مى شود: 1) كـسـى كـه ايـمـان مذهبى دارد, خود را در
محضر الهى مى بيند و عقيده دارد كه تمام اعمال خلافش محاسبه مى شود و به كيفر اعمال
شرش , در اين دنيا يا جهان ديگر خواهد رسيد, لذا سعى مى كند كه نزديك مفاسد نگردد .
2) بـراثـر عـبـوديـت الـهـى , به انسان حالتى دست مى دهد كه او را بر هواهاى
نفسانى و تمايلات شيطانى مسلط مى كند و جلو طغيان غرايز را, كه ريشه تبه كارى هاست
, مى گيرد .
3) انسانى كه داراى ايمان مذهبى است , كمال خود را در تقرب به خدا مى داند, لذا
مرتكب مفاسد كه سد محكمى در راه رسيدن به قرب الهى است نمى گردد .
4) ايـمـان مـذهـبـى به انسان , عزت و ارزش و شرافت مى بخشد .
شخص مومن , هيچ گاه تسليم مفاسد, كه چيزى جز ذلت نفس و اسارت در دام شيطان نيست ,
نمى شود .
از آنـچـه گـفته شد, معلوم گشت ايمان مذهبى , نقش پيشگيرى قوى نسبت به جرايم و
مفاسد دارد, لـذا كـسـانى كه مى خواهند در مسير فساد و جاده انحرافات روانى ,
اجتماعى و خانوادگى قرار نگيرند, بايد در تقويت ايمان مذهبى خود سعى كنند .
امروز اگر با عينك واقع بينى , نگاهى به دنـيـاى غرب كنيم , متوجه مى شويم كه نبودن
ايمان مذهبى و خلا معنوى در افراد, مخصوصا در نـسـل جـوان , بـاعـث بسيارى از
ناروايى ها شده و جامعه بشرى را به انواع آلودگى اخلاقى دچار نـمـوده اسـت .
امـروزه براثر نبودن ايمان مذهبى در جوامع , خودسرى ها, بى عفتى ها, سرقت ها و دزدى
هـا, ابـتلا به اعتيادهاى خطرناك , روابط نامشروع جنسى , آلوده شدن به فحشا و
منكرات و قانون شكنى ها روز به روز, رو به افزايش است .
بسيارى از جوانان براثر ارتكاب اين مفاسد, زندگى خود را تباه ,خانواده خود را نگران
و جامعه خويش را دچار دردسر و مشكلات فراوان كرده اند, آمار دقيق جرايم و مفاسد,
گواه اين مطلب است .
ج ) آرامش روانى
از خـواسته هاى فطرى هر انسانى , دست يابى به آرامش خاطر است .
همه انسان ها مايلند از درياى خـطـرناك اضطراب به ساحل آرامش ره يابند, اما بايد
توجه داشت تنها درختى كه مى تواند ميوه آرامش خاطر به بشر عرضه كند, شجره طيبه
ايمان مذهبى است .
بـدون تـرديـد, مـهـمترين عامل آرامش روانى براى آدمى , دين و مذهب و ايمان به
خداست , زيرا نـاآرامـى يـا براى از دست دادن امور دنيوى است كه ايمان مذهبى به ما
مى فهماند كه همه چيز دست خداست و آنچه كه خداوند پيش مى آورد به مصلحت انسان است ,
يا ناآرامى به سبب ترس از مرگ و فنا و از دست دادن آينده است , كه ايمان مذهبى مرگ
را نيستى و فنا نمى داند, بلكه آن را آغـاز حـيات جاويد و ابدى كه سراسر سرور است
مى داند, يا ناآرامى ناشى از شكست ظاهرى است كـه در بـيـنش مذهبى شكست معنا ندارد .
زيرا مهم , انجام دادن ماموريت الهى است , نه توجه به نـتـيـجـه ظاهرى و فورى كار,
يا ناراحتى و اضطراب , به علت شكنجه وجدان اخلاقى است كه با ارتكاب جرايم بزرگ صورت
مى گيرد, كه ايمان مذهبى مانع از سقوط در پرتگاه جرايم و گناهان است .
پـس مـنـشـا نـاآرامى , امورى است كه از فقدان ايمان مذهبى حاصل مى شود, لذا با
وجود ايمان مذهبى , انسان به آرامش واقعى در حد كمال آن مى رسد: الا بذكر اللّه
تطمئن القلوب , آگاه باشيد, تنها با ياد خدا, دلها آرام مى گيرد .
الكسيس كارل مى گويد: فـقط مذهب , راه حل كاملى براى مساله بشرى پيشنهاد كرده و در
طى قرون متوالى , كنجكاوى اضـطراب آلودى را كه مردم نسبت به سرنوشت خود داشته اند,
تسكين داده است .
الهام مذهبى و توجه به خداوند و ايمان موجد يقين و آرامش مى شود. جان بى كايزل مى
نگارد: كـسـى كـه مذهب ندارد, غريقى است كه مدام در درياى شك و ترديد و بى تكليفى
دست و پا مى زنـد, خـوب را از بـد و مـفيد را از مضر و راست را از دروغ نمى تواند
جدا كند, هر روز و هر ساعت عقيده اى دارد و با خود و با طبيعت و يا اهل دنيا پيوسته
در جدال و كشمكش است .
از آنـچه تا كنون در باره ايمان مذهبى و نقش آن در زندگى فردى و اجتماعى گفتيم , به
خوبى روشـن مـى گـردد كـه ايـمان مذهبى , سرمايه انسان است و آدمى نمى تواند بدون
داشتن ايمان مـذهـبـى , يـك زندگى سالم داشته باشد .
از دست دادن ايمان مذهبى , از دست دادن سرمايه اى بزرگ است , يعنى همان گونه كه
ثروت , علم , فرزند صالح , دوست سالم , يك سرمايه است , داشتن ايـمـان مـذهبى هم يك
سرمايه است , بلكه مهمترين سرمايه هاست , زيرا هيچ چيز نمى تواند جاى ايمان مذهبى
را بگيرد .
از ايـن رو بـر نسل جوان است روز به روز بر تقويت ايمان مذهبى و بينش مكتبى خويش
بيفزايد تا بتواند با سرمايه ايمان , هم مراحل كمال معنوى را طى كند و هم به جامعه
خويش خدمت نمايد .
3 . علل دورى جوانان از مذهب
موضوع سوم كه مناسب است در اين بخش به آن بپردازيم , عوامل فاصله گرفتن عده اى از
جوانان از مذهب و ارزش هاى مذهبى است .
بـا وجـود نـهادينگى فطرت مذهبى و دست ناخورده بودن آن و اهميتش در زندگانى جوان ,
باز مـى بينيم جوانانى كه از مذهب ناخشنودند و تصور نادرست از مذهب و مسائل دينى
دارند .
روشن اسـت كـه چـنـيـن تـصورى , ريشه در فطرت آنان ندارد, بلكه عوامل خارجى باعث
دورى آنان از مذهب شده كه بعضى از آن عوامل در ذيل ذكر مى شود:
الف ) وجود خرافات به نام دين
بـعـضـى مـواقـع از عده اى افراد مذهبى , كه فاقد بصيرت در مسائل دينى هستند,
كارهايى ديده مى شود كه ريشه مذهبى ندارد, اما آنها آن را از مذهب مى دانند و كسى
را كه منكر آن باشد فردى ضـد مـذهب مى شمارند, براى مثال : براى رواگشتن حاجت خود
به درخت متوسل مى شوند و به آن , پـارچـه يـا نـخ مـى بندند, اگر كسى حين انجام
دادن كارى عطسه اى كرد از كار مورد نظر, اجـتناب مى كنند .
براى شفاى مريض خود به رمال متوسل مى شوند و براى مصون ماندن از چشم زخـم ,
اسـفـنـد دود مى كنند, فلان زمان يا فلان مكان را نحس مى دانند, براى اطلاع از
حوادث آينده به فال و فالگير متوسل مى شوند و شبيه اين كارها, كه نه ريشه عقلى و
علمى دارد و نه ريشه آسمانى و مذهبى , نه آيه اى دستور چنين كارهايى را به ما داده
و نه روايتى آن را تاييد كرده است .
ب ) جهل و نا آگاهى
مذهب و مسائل مذهبى , از جمله عوامل دورى جوانان از مذهب است .
بسيارى جوانان در زمينه مذهب , اطلاعاتى در حد صفردارند .
آنان نه در زمينه جهان بينى مذهبى و عقايد دينى اطلاع دارند و نه در زمينه
ايدئولوژى و بايد و نبايدهاى مذهبى مطالعه دارند و نه در زمينه تاريخ دين و نقش آن
و شخصيت هاى برجسته دينى .
بعضى از آنها كه اهل تحصيل هستند, فقط در زمـينه دروس تحصيلى خود آگاهى دارند, لذا
براى همين ناآگاهى , اغلب تصور خوبى از مذهب نـدارنـد و در نـتيجه به آن , تمايل
نشان نمى دهند, حال آن كه اگر در باره مسائل مذهبى اطلاع داشـته باشند و به معارف
آسمانى , آگاهى نسبى هم داشته باشند, جذب آن مى شدند و هيچ گاه آن را از دسـت نـمـى
دادنـد و در مى يافتند كه گل هاى زيباى صفا, صميميت , محبت , يكرنگى و پـاكى كه
مطلوب هر انسانى است , تنها در گلستان مذهب سبز مى شود و با داشتن ايمان به روح خود
زيبايى مى بخشند و بر زيبايى هاى معقول زندگى مى افزايند .
پ ) عملكرد غلط افراد مذهبى
بـعـضـى از مـواقـع , عده اى جوانان به سبب عملكرد ناشيانه بعضى افراد مذهبى از
اساس و اصل مـذهـب زده مى شوند و كار فلان شخص مذهبى را به حساب خود مذهب مى گذارند
و از دين و تمام انسان هاى مذهبى , تنفر پيدا مى كنند, مثلا شخصى قصد امر به معروف
يا نهى از منكر دارد, اما به روش آن آگاه نيست و با تندى دست به چنين كارى مى زند,
يا فلان شخص مذهبى رعايت بهداشت و آراستگى ظاهر نمى كند و با چهره اى ژوليده در
جامعه حاضر مى شود يا پدرى در امور مـذهـبى , مانند نماز و غيره بر فرزندش بسيار
سخت مى گيرد .
و گاه او را به كارهاى غير واجب وامـى دارد .
قـطـعا برخوردهاى اين چنانى مى تواند زمينه يا عامل گريز جوانان از مذهب و ايمان
مذهبى شود .
امـا نـكـته اى كه جوانان بايد به آن توجه داشته باشند, اين است كه برخورد ناشايست
بعضى افراد نبايد موجب بدبينى آنان به مذهب شود, زيرا در مقابل هستند افراد مذهبى
فراوانى كه روش هاى بسيار خوب و صحيح در برخورد با ديگران دارند و آن چنان برخورد
جذاب دارند كه حتى اشخاص غـيـر مـذهـبـى هـم شيفته رفتار و برخورد آنها هستند .
اين منطقى و معقول نيست كه به سبب عـمـلـكرد نامناسب بعضى از مدعيان مذهب , از مذهب
منزجر شويم , همان گونه كه اگر مامور بهداشت , به نام بهداشت , كار خطايى كرد,
نبايد از اصل بهداشت متنفر شويم .
از اين رو جوان بايد رفتار افراد به ظاهر مذهبى را معيارى براى دين قرار ندهد, بلكه
در هر حال , گفتار و كردار ائمه و بزرگان دين را رهنمون خود در زندگانى قرار دهد .