زمامداران معاصرامام كاظم (ع )
مهدى
بـا مـرگ مـنـصـور در سـال 158 هـجـرى قـمـرى فـرزنـد
او مـحـمـد مـلقـب بـه مـهـدى روى كـار آمـد..(1)
حـكـومـت او نـخست با استقبال توده مردم و شادمانى و خوشحالى آنان روبه رو شـد.
زيـرا وى در مـقـايـسه با پدرش در برخورد با مردم سياستى ملايم تر و مردمى ترى در
پيش گرفت .
مـهـدى به محض دستيابى به قدرت فرمان عفو عمومى صادر كرد و همه زندانيان سياسى ـ
اعم از بـنـى هـاشـم و غـيـر بـنـى هـاشـم ـ را آزاد سـاخـت و بـه قتل و كشتار و
شكنجه و آزار مردم خاتمه بخشيد..(2)
وى در اقـدامـى ديـگـر، تـمـامى اموال منقول و غيرمنقول مردم را كه پدرش منصور
بناحق مصادره و ضبط كرده بود به صاحبانش بازگردانيد و موجودى خزانه را كه منصور
طى ساليان دراز از دسـتـرنـج مـسـتـمـنـدان بـه سـتـم گـرفـته و براى روز مبادا
ذخيره كرده بود و مبلغ آن ـ بنابر نـقـل مـسـعـودى ـ بـالغ بـر نـهـصـد و شـصـت
مـيـليـون درهـم مـى شـد، يـكـجـا مـيـان مردم توزيع كرد..(3)
ايـن رفـاه و آزادى نـسـبـى مـوجـبات رضايت و خشنودى قشرهاى مختلف جامعه را فراهم
ساخت و در كـالبد مردمى كه در مدت 22 سال حكومت پليسى منصور در نهايت فشار و سختى
زندگى كرده بودند، روح تازه اى دميد.
مـتـاءسـفـانـه ايـن اقـدامـات روبـنـايـى اصـلاح طـلبـانـه بـه هـمـان مـاهـهـاى
اوّل مـحـدود شـد و حـكمران جديد پس از اندك زمانى چهره اصلى خود را نشان داد و در
زمينه حيف و ميل بيت المال و سختگيرى و فشار نسبت به مخالفان خويش بويژه علويان ،
همان روش مستبدّانه و ضدّ اسلامى نياكان خود را پيش گرفت .
گسترش عياشى و فساد
مـهـدى كـه در زمان خلافت پدرش تحت تاءثير رفتار خشك و با صلابت او قرار گرفته بود،
در آغـاز خـلافـت از خـوشـگـذرانـى و بزمهاى شاهانه دورى جست ، ولى با گام نهادن در
فضاى سـرشـار از عـيـش و نـوش سـلطـنـتـى و در اخـتـيـار گـرفـتـن آنـهـمـه پـول و
ثـروتى كه پدرش براى وى اندوخته بود و نيز درآمدها و مالياتهاى فراوانى كه از مـردم
مـى گـرفـت ، روحـيـّه و روش پـدر را بـه فـرامـوشـى سـپـرد و هـنـوز بـيـش از يـك
سـال از خـلافـتـش نـگـذشـتـه بـود كـه بـسـاط عـيـاشـى و خـوشـگـذرانـى را گسترد.
نديمان و نـوازنـدگان را به سوى خود جذب كرد و مورد توجه خاص خويش قرار داد و شعار
و منطقش اين بـود كـه : آن دم خـوش اسـت كه در بزم بگذرد و زندگى بدون نديمان نه
خير دارد و نه لذّت ..(4)
وى در ايـن راه بـه قـدرى افـراط كـرد كه حتّى پسرش (ابراهيم ) و دخترش (عُلَيَّه )
را نيز به جمع نديمان و نوازندگان وارد كرد، چندانكه آن دو، سرآمد نوازندگان و
خوانندگان عصر خود بودند..(5)
عـيـاشى و ميخوارگى مهدى به حدّى از افراط رسيد كه خشم و اعتراض بعضى از درباريان
را در پـى داشـت . روزى (يـعـقوب بن داوود) به مهدى گفت : آيا درست است كه با پنج
نوبت اقامه نـماز جماعت در مسجد جامع بر سر سفره شراب بنشينى ؟! ولى نديمان خليفه
سخنان يعقوب را بـه باد تمسخر گرفته مهدى را به باده گسارى تشويق مى كردند و به
زبان شعر، خطاب به وى مى گفتند: يعقوب و سخنان وى را رها كن و با شراب گوارا
دمسازباش !.(6)
در اسـراف و تـبـذيـر مـهـدى هـمـيـن بـس كـه ـ بـنـا بـر نـقـل مـورخـان ـ وى در
مـراسـم عـروسـى پـسـرش هـارون بـا زبـيـده پـنـجـاه مـيليون درهم از بيت المال
مسلمانان را خرج كرد..(7)
زيـاده رويـهـاى خليفه در امر عياشى و فساد اخلاقى اثرات سويى در سطح جامعه اسلامى
بر جاى گذارد، چندانكه شعراى عياش و بى بند و بارى همچون (بَشّاربن بُرد) بى پرده و
بدون هـيـچ گـونـه شـرمـى اشـعـار مـبـتـذل و هـوس انـگـيـزى در تـرويـج فـسـاد و
مسائل جنسى مى سرودند و در سطح جامعه پخش مى كردند و از اين طريق عفت عمومى را در
معرض تهديد قرار مى دادند.
ادامـه ايـن وضـع ، احـسـاسـات مـذهـبى عدّه اى را جريحه دار و آنان را وادار به
اعتراض كرد و از خليفه خواستند كه جلو شاعر فتنه انگيزى مثل (بَشار) را بگيرد..(8)
اشـتـغـال مـدام خـليفه به عياشى و بزمهاى آلوده او را از اداره مملكت و رسيدگى به
امور مردم و نـظـارت بـر اعـمـال كـارگـزاران بازداشت . عمّال او از اين خلاء سوء
استفاده كرده بازار رشوه خـوارى و فساد ادارى را رواج دادند..(9)
و ماءموران خراج و ماليات عرصه را بر مردم تنگ گرفتند و براى نخستين بار بر بازار
بغداد ماليات بستند..(10)
كينه توزى نسبت به علويان
مهدى عباسى گرچه در ابتداى امر با مخالفان از جمله علويان مدارا كرد، ليكن پس از
استقراردر مـسـنـد خـلافت بدين نتيجه رسيد كه بقاى سلطنتش جز با فشار و سختگيرى
نسبت به شيعيان و عـلويـان امـكـان پـذيـر نـيـست ، از اين رو، سياست پدرش منصور
را پى گرفت ؛ علويان نجات يـافـته از چنگال پدرش را تعقيب و دستگير كرد. كه على بن
عباس و عيسى بن زيد از جمله آنان هـسـتـنـد. عـلى بـن عباس علوى توسط نيروهاى مهدى
دستگير و به وسيله سمّ مسموم و شهيد شد. عـيـسـى بـن زيـدبـن عـلى از بـيـم جـان
خـود مـتـوارى شـد و در كـوفـه در مـنـزل يـكـى از شـيعيان پنهان گشت و حتى پس
ازآنكه با يكى از دختران تهيدست كوفه ازدواج كرد، خود را به اعضاى خانوداه اش معرفى
نكرد..(11)
مـهـدى روزى يـعـقـوب بـن داوود را احـضـار كـرد و پـس از بخشيدن عطايايى ـ از جمله
چند فرش گـرانـقـيمت ، كنيزى زيبا و صدهزار درهم ـ به وى او را ماءمور كرد تا فردى
علوى را كه فكر خليفه را به خود مشغول ساخته بود به قتل برساند..(12)
مـهـدى بـراى نـشان دادن دشمنى و كينه خود نسبت به خاندان پيامبر(ص ) كسانى را كه
لب به نـاسـزاگـويـى و مذمّت اهل بيت مى گشودند مورد محبت و نوازش قرار مى داد. به
عنوان نمونه ، (بـَشـّار) شاعر فتنه انگيز و خودفروخته دربارى كه به كفر و الحاد
معروف بود اشعارى در مـذمـّت خـانـدان رسـالت سـرود و ضـمـن آن ، آنـان را كـه از
طـريـق حـضـرت فـاطـمـه (ع ) بـه رسـول خـدا(ص ) منتسب مى شدند، با وجود عمو(عباس
بن عبدالمطّلب ) محروم از ارث اعلام كرد و نتيجه گرفت كه فرزندان عباس ، وارث رسول
خدا هستند نه فرزندان حضرت زهرا(ع ).
مهدى وقتى از اشعار بشّار مطلع شد مبلغ هفتاد هزار درهم صله به وى داد..(13)
قـاسـم بـن مـجـاشـِع تميمى هنگام وفات ، مهدى عباسى را وصىّ خود قرار داد. پس از
درگذشت قـاسم ، مهدى وصيّت نامه او را خواند، هنگامى كه به اين جمله رسيد: (قاسم
شهادت مى دهد كه محمّد(ص ) فرستاده خدا و على بن ابى طالب وصىّ او و وارث امامت پس
از اوست ) وصيت نامه را دور انداخت و دنباله آن را نخواند..(14)
مهدى عباسى و امام كاظم (ع )
مـهـدى عـبـاسـى ابتدا سعى مى كرد با موسى بن جعفر(ع ) برخورد تندى نداشته باشد. او
مى خـواسـت از طـريـق تـظـاهـر بـه اسـلام و حـسن رفتار با فرزند پيامبر(ص ) و
مبارزه با افكار الحادى به عنوان خليفه اسلامى مطرح شود، بدين جهت به توسعه و تعمير
مسجدالحرام و مسجد النـّبـى (ص ) پرداخت و كعبه را با پرده هاى گرانقيمت تزيين كرد.(15)،
و ملحدان و زنـادقه از جمله (مُقَنَّع ).(16)
را سركوب نمود و با بقاياى پيروان مزدك و مانى كه با ظهور مقنّع جان تازه اى گرفته
بودند به مبارزه برخاست ..(17)
در عـين حال ، محبوبيّت و موقعيّت روز افزون موسى بن جعفر(ع ) در ميان توده هاى
مردم مسلمان ، خـليـفـه عـبـاسـى را بـر آن داشـت تـا در بـرابـر آن حـضـرت
مـوضـعـگـيـرى نـمـايـد كـه در ذيل به چند نمونه آن اشاره مى كنيم .
O در يكى از سالها مهدى پس از فراغت اعمال حج عازم مدينه شد و در مجلسى عمومى با
پيشواى شيعيان ديدار كرد و براى آنكه به گمان خود از نظر علمى ، امام (ع ) را
بيازمايد، مساءله حرمت شراب از نظر قرآن را مطرح كرد و پرسيد: آيا شراب در قرآن
تحريم شده است ؟ مردم هر چند مـى دانند كه از نوشيدن آن نهى شده ولى نمى دانند كه
محكوم به حرمت نيز شده است . امام (ع ) فرمود:
(شراب در قرآن محكوم به حرمت است ، آنجا كه مى فرمايد:
(قـُلْ اِنَّمـا حـَرَّمَ ربَّىَ الْفـَواحـِشَ مـا ظـَهـَرَ مـِنـْهـا وَ مـا
بـَطـَنَ وَالاِْثـْمَ وَالْبـَغـْىَ بـِغـَيـْرِ الْحَقِّ).(18)
بـگـو: پروردگار من همه كارهاى زشت را ، چه آشكار باشد چه پنهان حرام كرده است ، و
همچنين گناه و ستم بنا حق را .
منظور از (اثم ) در اين آيه همان شراب است . زيرا خداوند در آيه ديگر مى فرمايد:
(يـَسـْاءَلُونـَكَ عـَنِ الْخـَمـْرِ وَالْمـَيـْسـِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ
وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ اِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما).(19)
دربـاره شـراب و قـمـار از تـو سـؤ ال مـى كـنـنـد، بگو: در آنها گناه و زيان بزرگى
است ، و منافعى (از نظر مادى ) براى مردم دربردارد، ولى گناه آنها از نفعشان بيشتر
است .
خـليـفـه عـبـاسى كه سخت تحت تاءثير منطق و استدلال امام (ع ) قرار گرفته بود به
على بن يقطين رو كرد و گفت : سوگند به خدا، اين فتوا، فتواى هاشمى است ..(20)
O گسترش موقعيّت روز افزون امام كاظم (ع ) و روى آوردن شيعيان از شهرهاى مختلف به
مدينه و پرداخت وجوه شرعى به آن بزرگوار همه از عواملى بود كه مهدى عباسى را به
وحشت انداخت و وى را بـر آن داشـت كه براى محدود كردن فعّاليتهاى امام (ع ) و تحت
نظر گرفتن ارتباطات او به والى مدينه دستور دهد امام (ع ) را به بغداد اعزام كند.
امام (ع ) به حكم اجبار به بغداد منتقل و بى درنگ روانه زندان شد. پس از مدتى مهدى
روى پاره اى ملاحظات سياسى يا طبق اظهار خود به واسطه خوابى كه ديده بود امام (ع )
را آزاد كرد. امام (ع ) پس از آزادى به مدينه بازگشت ..(21)
O در دورانى كه امام كاظم (ع ) در زندان مهدى عباسى به سر مى برد، خليفه نيمه شبى
(حميد بن قحطبه ) را احضار كرد و پس از تعريف و تمجيد از مراتب جان نثارى پدر و
برادرش در راه عباسيان ، او را در سحرگاه همان شب ماءمور قتل امام (ع ) كرد. ولى
چون خوابيد، حضرت على (ع ) را در خواب ديد كه با اشاره به وى اين آيه را تلاوت مى
كند:
(فَهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ اَنْ تُفْسَدُوا فِى الاَْرْضِ وَ
تُقَطِّعُوا اَرْحامَكُمْ).(22)
اگـر ( از حـق ) روى گـردان شـويـد، انـتظارى جز اين از شما نمى رود كه در زمين
فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد.
مـهـدى پـريـشان و وحشت زده از خواب بيدار شد، حميد بن قحطبه را خواست و دستورى را
كه به وى داده بود بازپس گرفت و امام (ع ) را مورد احترام قرار داد..(23)
هادى
بـا مـرگ مـهـدى در سال 169 هجرى قمرى .(24)
فرزندش موسى ملقّب به هادى به خـلافـت رسـيـد. وى كـه در زمـان تـصـدّى خـلافـت 24
سـال سـن داشـت ، فـردى مـغـرور، نـاپـخـتـه ، عـيـاش ، سـنـگـدل و بـدخـوى و
سـخـتـگـيـر بـود.(25)
و در انـجـام اعـمـال ناشايست و سبك به قدرى جرى و متهتك بود كه حتّى شؤ ون ظاهرى
خلافت را رعايت نمى كرد..(26)
وى پـيـش از رسـيـدن بـه خـلافت به قدرى در ميگسارى و گردآورى نديمان و آوازه
خوانان به گـرد خـود افـراط مـى كـرد كـه گـاهـى پـدرش آن را تـحـمـل نـكـرده
دسـتـور مـى داد هـم بـزمـان او را بـه زنـدان افـكـنـنـد تا دست وى از آنان كوتاه
شود..(27)
هـادى در دوران زمـامـدارى بـا آزادى و امـكـانـات بـيـشـتـر، امـوال عـمـومـى را
صـرف عـيـاشـى و عـيـش و نوشهاى شاهانه خود كرد. وى خوانندگانى همچون (ابـراهـيـم
مـوصـلى ) را بـه دربـار جـذب كـرد ودرقـبـال آوازه خـوانـى آنـان ، بـيـت المـال
رابـه جـيـب آنـها سرازيرنمود. (ابراهيم موصلى ) موفق شد در يك روز صد و پنجاه هزار
دينار پول آوازه خوانى از هادى بگيرد..(28)
خـليـفـه در قبال يك بيت شعرى كه (عمر بن بزيع ) در ستايش او گفته بود، سيصد هزار
درهم بـه وى صـله داد، و حـتـّى روزى بـه ازاى چـنـد شـعـر طـرب انـگـيـز، كـليـد
خـزانـه بـيـت المال را به (ابراهيم موصلى ) داد و گفت : هر قدر مى خواهى بردار! او
وارد خزانه شد و پنجاه هزار دينار برداشت ..(29)
در نـتـيجه اين بذل و بخششهاى بى حساب خليفه ، خوانندگان و رقاصان ثروت انبوهى گرد
آوردنـد. اموال و مستغلات (ابراهيم موصلى ) خواننده معروف را 24 ميليون درهم برآورد
كردند و ايـن غـيـر از درآمـد مـاهـانـه اش بـود كـه بـالغ بـر ده هزار درهم مى
شد..(30)
فرزند ابـراهيم مى گفت : اگر هادى بيش از اين عمر مى كرد ما حتّى ديوارهاى خانه مان
را از طلا و نقره مى ساختيم ..(31)
هادى و علويان
هـادى عـبـاسـى گـرچـه بيش از يك سال و اندى قدرت را در دست نداشت ، ليكن در همين
مدت كم ، عـلاوه بـرحـيـف ومـيـل بـيـت المال مسلمانان ، در برخوردبا علويان ،
جناياتى مرتكب شد كه نامش دردفـتـرخونخواران تاريخ وكشندگان آل على (ع ) ثبت گرديد.
اوحتّى حقوق و مستمرى ناچيزى كه پدرش مهدى از بيت المال به سادات و بنى هاشم مى داد
قطع كرد و آنان را در هر گوشه و كـنـار تـعـقـيـب نـمـود و بـه فرمانداران خود نوشت
: علويان را هر كجا يافتيد دستگير كرده به بـغـداد بـفـرسـتـيـد..(32)
و بـديـن طـريـق رعـب و وحـشـت شديدى در ميان علويان پديد آمد..(33)
هارون
پس از مرگ هادى به سال 170 هجرى قمرى برادرش هارون بر مسند خلافت تكيه زد و
مدت 22 سال و اندى حكومت كرد كه سيزده سال آن همزمان با امامت حضرت موسى بن جعفر(ع
) بود.
هـارون پـنجمين خليفه عباسى با اقتدار و امكانات بيشترى زمام امور مسلمان را به دست
گرفت و دوران او اوج اقتدار و كامروايى عباسيان بود. گوستاولوبون مى نويسد:
(آوازه شـهـرت هـارون بـه هـمـه جـا رسـيـد و جـهـان را گـرفت ، و از شهرهاى تاتار
و چين و هند سـفـرايـى بـه دربـار او فرستادند، و از اين سو پادشاهان مغرب زمين كه
داراى شوكت و عظمت زيـادى بـود يـعـنـى پـارلمان ، امپراتور فرانسه كه سلطنتش از
كرانه هاى اقيانوس اطلس تا آلپ وسعت داشت ، اگر چه براى يك مردم دور از تمدن و وحشى
حكومت مى كرد، نمايندگانى به دربـار هـارون فـرسـتـاد كـه حامل بهترين درودها بودند
و از وى خواستند از زائران بيت المقدس پـشـتـيـبـانـى كـرده آزادى رفـت و آمـدشـان
را تـاءمـيـن نـمـايـد. هارون تقاضاى آنان را پذيرفت .).(34)
(بـراى شـوكـت و ابـهـّت هـارون همين كافى است كه بدانيم امپراتوران روم ناچار
بودند به او بـاج و خـراج بـپردازند. نيسفور ضمن نامه اى به هارون اخطار كرد كه از
اين پس باج نخواهد داد.
هـارون در پاسخ نوشت : (بسم اللّه الرحمن الرحيم ، از اميرالمؤ منين هارون الرّشيد
به نيسفور، سگ روم ، اى كافربچه ! نامه ات را خواندم . پاسخ آن را خواهى ديد و
نخواهى شنيد.)
و بـراسـتـى سـگ روم پـاسـخ آن را ديد؛ زيرا طولى نكشيد كه هارون كشور او را ويران
كرد و امپراتور قسطنطنيّه ناچار شد به خليفه باج دهد.).(35)
بـاجـهـا و خـراجـها و مالياتهايى كه از نقاط مختلف به خزانه حكومت هارون مى رسيد
بالغ بر 72 مـيـليـون ديـنـار مـى شـد و ايـن بـجـز درآمـدهـاى غـيـرنـقـدى بـود
كـه از حاصل اراضى كشاورزى دريافت مى گرديد..(36)
گـسـتـردگـى قـلمـرو اسـلامـى و امكانات مالى هارون ، او را در آغاز حكومت بر آن
داشت كه مملكت پـهـنـاور خـويـش را بـه نـظـم آورد، از ايـن رو، دست به اصلاحاتى
زد، از آن جمله بين شهرهاى مـخـتـلف وسـائل نـقـليـّه مـنـظّمى برقرار كرد و ترتيبى
داد كه پيكها با سرعت بيشتر بتوانند راههاى دور را بپيمايند..(37)
اشرافيّت و تجمل گرايى
پـولهـا و امـوال زيـادى كـه بـه دربـار هارون سرازير مى شد به جاى آنكه در عمران و
آبادى كـشـور پهناور اسلامى و رفع نيازهاى عمومى و تاءمين و گسترش عدالت اجتماعى
صرف شود، بـيـشـتـر در راه ارضـاى تـمـايـلات شـخـصـى خـليـفـه و زنـدگـى مجلل
واشرافى او وبستگان و درباريانش صرف مى شد و براى توده هاى مردم جز محروميّت و فشار
و تنگدستى ثمره اى نداشت .
قـصـر خـُلدى كـه هـارون در آن زنـدگى مى كرد و مردم آن را به بهشت برين كه خداوند
به مؤ منان و پرهيزكاران وعده داده است ، تشبيه مى كردند و نيز كاخ ديگرش به نام
(دارالسّلام ) كه نهرها از ميان آن جارى بود و ... همه از مظاهر تجمل پرستى اين
خليفه عباسى است .
هارون به پاس خدماتى كه برمكيان براى به قدرت رسيدن وى انجام دادند، در روزهاى نخست
خـلافـت خـود، (يـحيى برمكى ) را به وزارت برگزيد و همه اختيارات را به او تفويض
كرد و گفت : تمامى امور رعيت را به تو واگذار كردم ، هرگونه صلاح مى دانى حكومت كن
. سپس به عـنـوان پشتوانه اين اختيارات تامّ، انگشترى خود را كه عنوان مهر سلطنتى
را داشت به وى داد، و بدين ترتيب براى عياشى و پرداختن به لهو و لعب فراغت بيشترى
پيدا كرد. كنيزان زيباروى .(38)،
نـوازنـدگـان ، خـوانـنـدگـان و مـوسـيقى دانان زبده در دربار سلطنتى بيشتر اوقات
هارون را به خود مشغول ساخته بودند.
هـارون بـه شـاعـرى بـه نـام (اشـجـع ) بـه ازاى مـديحه اى يك ميليون درهم داد..(39)
(ابـوالعَتاهِيه ) شاعر و (ابراهيم موصلى ).(40)
نوازنده با خواندن چند بيت شعر و سـاز و آواز، هـر كـدام صـد هزار درهم و صد دست
لباس از خليفه صله گرفتند..(41)
ابن كثير مى نويسد:
(روزى هـمـه كنيزان دربار در حضور هارون به آوازه خوانى و رقص پرداختند. خليفه به
وجد و طـرب آمـد و دسـتـور داد مـبـلغ زيـادى پـول بـر سـر آنـهـا نـثـار كـنـنـد.
پـول نـثـار شـده بـه قـدرى زيـاد بـود كـه نـصـيـب هـر يـك از كـنـيـزان بـيـش از
سه هزار درهم شد.).(42)
وى در مـجـلسـى ديـگـر، بـه ازاى آنـكـه (اسـمـاعـيـل بـن صـالح ) او را بـه طـرب
آورده بـود، فرمانروايى مصر را به وى بخشيد..(43)
مظهر ديگر تجمل گرايى هارون خوراك و پوشاك وى و بستگان و درباريانش بود. خرج سفره
او در هر روز بالغ بر ده هزار درهم مى شد و گاه تا سى نوع غذا بر سر سفره اش حاضر
مى كردند..(44)
مرد چند چهره
در جـامـعـه گـاه بـه افـرادى بـر مـى خـوريم كه از نظر منش و شخصيت داراى شخصيّت و
چهره واحـدى نـيـسـتـنـد بـلكـه دو يـا چـنـد چـهـره اى هـسـتـنـد؛ در نـتـيـجـه ،
اعـمـال و رفـتـار مـتـضـادى از آنـان سـر مى زند كه چه بسا موجب شگفتى ديگران مى
گردد. اين حالت معلول عوامل مختلفى است كه اساس و منشاء آنها كاستيها و نارساييهاى
اعتقادى و تربيتى است .
نـقـابـهـا و چـهـره هاى گوناگون به طور معمول مورد استفاده افرادى قرار مى گيرد كه
داراى انـگـيـزه هـا و اهـداف شـيـطـانـى هستند، ليكن جامعه و افرادى كه با آنان
ارتباط دارند پذيراى منويات و خواسته هاى ايشان نيستند، از اين رو، ناگزير از تغيير
چهره بوده و براى پيشبرد و تحقق اهداف شوم خود مجبور به استفاده از حربه نيرنگ و
نفاق مى شوند.
تـاريـخ نمونه هاى فراوانى از اين افراد چند چهره را به خاطر دارد كه هارون الرشيد
يكى از آنـان اسـت . وى كـه از آغـاز در دربـار خـلافـت بـا عـيـاشـى و تـجـمـل
گـرايـى خـو گـرفـتـه بـود، بـه سـوى لذّت طـلبـى و اشـرافـيـّت تـمـايـل داشـت ؛
از سـوى ديگر، به لحاظ آنكه زمامدار كشور اسلامى بود براى تثبيت و تقويت
مـوقـعـيـّت خـود به عنوان خليفه اسلامى سعى مى كرد خود رايك فرد مسلمان و پايبند
به مبانى وارزشـهـاى اسـلامـى وانـمودكند. ازاين رو، وجودش معجونى از خوبى وبدى و
زيبايى و زشتى بـود و ظـلم و عـدل ، عطوفت وخشونت ، گذشت و سختگيرى در وجود وى به
هم آميخته بود. از يك طـرف خـونـهاى پاك افراد بى گناه به ويژه خاندان پيامبر(ص )
را مى ريخت ؛ از طرف ديگر هـنـگـامـى كـه پـاى وعظ علما و صاحبدلان مى نشست و به
ياد رستاخيز مى افتاد مى گريست . هم اهـل مـسـجـد و نماز و جمعه و خطابه بود و هم
اهل بزمهاى عيش و نوش و مجالس شراب و قمار. در مـجـلسـى بـه مـقـتـضـاى غـريـزه و
سـرشـت آلوده اش و در ديـگـرى بـه اقـتـضـاى شغل و موقعيت اجتماعى اش شركت مى كرد.
البـتـه ايـن دو چـهـرگـى و تـضـاد رفـتـارى اختصاص به هارون نداشت ، ديگر خلفاى
اموى و عـبـاسـى نـيـز بـدان مـبـتـلا بـودند ولى با شدّت و ضعف و به اقتضاى روحيات
آنان و شرايط سياسى ـ اجتماعى جامعه . جرجى زيدان مى نويسد:
(خـلفـا بـراى حـفـظ مـقـام و حـكـومـت خـود، بـه هـر اسـم و رسـم از ديـن و
شـعـائر ديـنـى تجليل مى كردند، هر چند بدان معتقد نبودند و همه نوع فسق و فجور
مرتكب مى شدند.)
سـپـس نـمونه اى ذكر مى كند كه شخصى تاى نعلينى نزد مهدى آورد و گفت : اين لنگه
نعلين پـيـامـبر(ص ) است . مهدى با آنكه به دروغ بودن ادعاى آن مرد يقين داشت ،
نعلين را پذيرفت و پـول زيـادى بـه وى داد تـا بـدان وسـيـله خـود را در مـيـان
مـردم عـلاقـمـنـد بـه رسول خدا(ص ) جلوه دهد..(45)
هـارون در مـيـان خـلفـا بـيـش از ديـگـران اصـرار داشـت كـه روى اعـمـال و
جـنـايـات خود سرپوش دينى بگذارد و آنها را با يك سلسله توجيهات ، مطابق موازين شرع
قلمداد كند. پزشك مخصوص وى فردى مسيحى بود كه هارون به وى سخت علاقمند بود و
بـرايـش مـرتـب ـ حـتـى در مـراسـم حـج ـ دعـا مـى كـرد و وقـتـى بـا اعـتـراض
مـردم مـواجـه شـد، عمل خود را چنين توجيه كرد كه تندرستى من در دست اوست و صلاح
مسلمانان در گرو سلامتى من ؛ پس صلاح مسلمانان در گرو وجود و سلامتى اوست ..(46)
هـارون بـراى كـسـب مـحـبـوبـيت دينى علاوه بر انجام اعمالى فريبنده همچون پياده
رفتن به حج .(47)
و نيز جذب عالمان و فقيهان وابسته مانند قاضى ابويوسف .(48)
به دربـار، شـاعـران جـيـره خـوار را ـ كـه در آن روز مـؤ ثـرتـريـن عـامـل
تـبـليـغـى بـه شـمـار مـى رفـتـنـد ـ اسـتـخـدام مـى كـرد و بـا بـذل و بـخـشش
اموال زيادى ، آنان را به ستايش و تمجيد خود وا مى داشت . مزدوران تبليغاتى نيز حق
بندگى را ادا كرده و او را با اوصاف مبالغه آميزى مى ستودند و حتّى شاعرى او را بعد
از پـيامبر اسلام (ص ) پيامبر ديگرى خواند..(49)
مزدور ديگرى شعرى سرود و او را بدين مضمون ستود:
(هـر كـس كـيـنـه هـارون را بـه دل داشـتـه بـاشـد نـمـازهـاى پـنـجـگـانـه بـه حال
وى سودى نخواهد داشت . مكارم و خوبيها، راه و روش توست و خداوند به مقدار ظرفيّتت
آنها را به تو ارزانى داشته است .
خـداونـد مـقـام كـسـى را رفعت مى بخشد كه تو او را بلند مرتبه بدانى و آن كه تو او
را پست بدانى ، مقامش نزد خدا پست است .).(50)
رفتار با علويان
هـارون ، كـينه و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر(ص ) را از جدّش منصور به ارث برده
بود، چه آنـكـه مـورخـان بـديـن حـقـيـقـت تـصـريـح كـرده انـد كـه وى در هـمـه
چـيـز ـ جـز بـذل مـال ـ مـانـنـد مـنـصـور بود..(51)
از اين رو، از همان روزهاى نخست حكومت خود ، با سنگدلى و كينه توزى خاصى به مبارزه
با آنان برخاست و سياستش اين بود كه فرزندى از على (ع ) روى زمين نماند، بدين جهت
با صراحت مى گفت :
(تـا كـى وجـود خاندان على بن ابى طالب را تحمل كنم ، سوگند به خدا، بطور قطع ،
آنان و پيروانشان را خواهم كشت .).(52)
وى دراجـراى اين سياست به محض رسيدن به قدرت فرمانى مبنى بر اخراج علويان از بغداد
و تـبـعـيـد آنـان بـه مـديـنـه صـادر كـرد.(53)
و دسـت مـزدوران خـود را در اذيـت و آزار آل عـلى (ع ) بـازگـذاشـت ؛ به حدى كه
علويان مجبور شدندبه صورت ناشناس در روستاها و مـنـاطـق دور دسـت پـراكـنـده شـونـد
و خـود را از ديـد مـاءمـوران حـكـومـتـى پـنـهان سازند. با اين حـال ، جـلاّدان
هـارون ، جـمـعـى از آنـان را بـه پـاى چوبه دار كشاندند و گروهى را به زندان
افـكـندند. (حُمْيد بن قَحْطَبه ) يكى از جلادان هارون درباره جنايات خليفه در حق
علويان داستان جانسوزى نقل مى كند كه خلاصه اش چنين است :
(زمـانـى كـه در طـوس بـودم هـارون نيمه شبى مرا احضار كرد و به من دستور داد اين
شمشير را بگير و آنچه اين خدمتكار مى گويد اجرا كن . او مرا به منزلى برد كه سه
اتاق و يك چاه داشت . در درون هـر اتـاقـى بـيـست نفر پيرمرد، ميانسال و جوان كه
داراى موهاى بلند و بافته و به غل و زنجير بسته شده و همگى از اولاد على و فاطمه
عليهماالسّلام بودند، وجود داشتند.
خـادم در اتـاقـهـا را يـكـى پـس از ديـگـرى گشود و گفت فرمان اين است كه همه اينان
را گردن بزنى و به درون چاه بيندازى . من ماءموريت را انجام دادم و همه آنان را
كشتم و خادم پيكرشان را به درون چاه افكند.).(54)
هارون و امام كاظم (ع )
هـارون از صـلابـت و سـرسـخـتـى خـانـدان پيامبر(ص ) بويژه پيشواى آنان حضرت موسى
بن جـعـفر(ع ) در برابر حكومت خودكامه خود بشدّت رنج مى برد؛ از اين رو، از هر راه
ممكن سعى در كوبيدن آن حضرت و ايجاد فشار و محدوديت نسبت به فعاليتهاى وى و در
نهايت كشتن آن گرامى داشت .
هـارون در يـكـى از سـالهـا پـس از فـراغـت از اعمال حج وارد مدينه شد و عموم مردم
را به حضور پذيرفت . امام كاظم (ع ) نيز بنا بر مصالحى به ديدار او رفت . هارون در
ابتداى ورود امام (ع ) بـه ظـاهـر از وى احـتـرام كـرد؛ ولى هـنـگـام تـقـسـيـم
بـيـت المال ميان فرزندان مهاجر و انصار به موسى بن جعفر(ع ) كمترين مبلغ (دويست
دينار) را داد؛ در حالى كه به ديگران تا پنج هزار دينار نيز مى داد.
مـاءمـون از بـرخـورد تـبـعـيـض آمـيـز پـدرش در تـوزيـع بـيـت المـال تـعـجـب كـرد
و عـلت آن را از وى جـويا شد. هارون در پاسخ گفت : اگر من به او هم آنچه تـضـمـيـن
كـرده ام بـدهـم ، ايـمـن نـيـستم از اينكه او فردا صدهزار شمشير به دست از شيعيان
و دوستانش را عليه من تحريك نكند. فقر و تنگدستى او و خاندانش بهترين و سالمترين
راهى است كه حكومت ما را از خطر محفوظ مى دارد..(55)
سـخـنـان هـارون در ايـن ديـدار بـيـانگر وحشت و نگرانى وى از بهبود وضع اقتصادى
موسى بن جـعفر(ع ) است ، همان بيم و نگرانى كه كارگردانان سقيفه از بهبود بنيه
اقتصادى اميرمؤ منان داشتند و براى تهى كردن دست وى ، فدك را از همسر آن حضرت
گرفتند.
هارون توسط جاسوسان خود خبر يافت كه شيعيان ، مخفيانه با امام كاظم (ع ) در تماس
هستند و امـوال و وجـود شـرعـى خود را به او مى پردازند. وى در پى دريافت اين گزارش
آن حضرت را بـه حـضـور طـلبـيـد و بـا نـاراحتى خطاب به او گفت : (در يك زمان به
نام ) دو خليفه خراج و ماليات جمع آورى مى شود!؟
در اين درس به همين مقدار بسنده مى كنيم . ان شاء اللّه در درسهاى آينده در بخش
فعاليتهاى امام (ع ) و عـلل و عـوامـلى كـه مـنـجر به دستگيرى و شهادت آن حضرت شد،
جنايات هارون نسبت به موسى بن جعفر(ع ) با تفصيل بيشتر مورد بحث و بررسى قرار خواهد
گرفت .
قيامهاى علويان
بـنـى عـبـاس كـه به نام علويان و خونخواهى فرزند پيامبر(ص ) در واقعه كربلا و
مبارزه با فساد حكومت اموى ، خلافت خود را آغاز كردند، تصور نمى كردند بدين زودى با
واكنش علويان و قيامهاى آنان عليه حكومت خويش مواجه شوند. در حالى كه مى بينيم
مخالفت خاندان پيامبر(ص ) به رهبرى محمد بن عبداللّه بن حسن و برادرش ابراهيم با
دومين خليفه عباسى ، منصور دوانيقى آغاز مى شود و اين بيانگر دروغ بودن شعارهاى
نخستين عباسيان و فاصله گرفتن سريع آنان از اسلام و اصول و ارزشهاى آن است .
مـنـصـور هـر چـنـد توانست قيام محمّد و ابراهيم را سركوب كند و اين دو نواده امام
حسن (ع ) را به شـهـادت بـرسـانـد، ولى هـرگـز نـتـوانـسـت پـرچـمـى را كـه آنـان
بـرافراشتند، سرنگون و مـشـعـل مـبـارزه اى را كـه بـرافـروخـتـنـد بـى فـروغ
سـازد؛ چـرا كـه قـبـل از آنـان ايـن پـرچم به دست اباعبداللّه الحسين (ع ) و نواده
اش زيدبن على بن الحسين (ع ) بـرافـراشـتـه و بـا خون آبيارى شده بود و بدين آسانى
سرنگون نمى گشت . از اين رو، در دوران امـامـت امـام كـاظـم (ع ) نـيـز شـاهـد
قـيـامـهـا و نـهضتهاى علويان عليه جنايات و سياستهاى ضددينى عباسيان هستيم .
علويانى كه در اين دوران قيام كردند، عمدتا فرزندان و نوادگان امام حسن مجتبى (ع )
مى باشند. ما در حد گنجايش اين درس به مهمترين قيامهاى آنان اشاره مى كنيم .
قيام حسين بن على
فشار و آزارهاى بيش از حدّ هادى عباسى نسبت به علويان ، آنان را به ستوه
آورد و
رجـال آزاد و دليـر بـنـى هـاشم را به مقاومت در برابر جنايات حكمران عباسى واداشت
و آنان را به ميدانهاى نبرد و پيكار كشانيد.
يـكـى از حـمـاسى ترين صحنه هاى پيكار علويان با هادى عباسى صحنه پيكار(حسين بن على
) معروف به (صاحب فخ ) و (شهيد فخّ) است .
حـسـيـن ، فـرزنـد عـلى ، فـرزنـد حـسـن ، فـرزنـد حـسـن ، فـرزنـد حـسـن بن على بن
ابى طالب عليهماالسلام و از رجال برجسته و بافضيلت بنى هاشم بود. پدر و مادر.(56)
او در مـرتـبـه اى از وارسـتـگـى و نـيـكـوكـارى قـرار داشـتـنـد كـه بـه (زوج
صـالح ) مـشـهـور بودند..(57)
حـسـيـن بـا پـرورش در دامـن چـنـيـن پـدر و مـادرى ، مـدارج عـالى انـسـانـى را
طـى كـرد و در فضائل اخلاقى و ملكات و كمالات نفسانى همچون عبادت ، زهد، جود و بخشش
و ... به مرتبه اى والا دست يافت . در منابع تاريخى درباره جود و كرم وى آمده است :
1 ـ (حـسـيـن بـن هـذيـل مـى گـويـد: خـانـه اى را بـراى حـسـيـن بـن عـلى ـ صـاحـب
فـخ ـ بـه چهل هزار دينار فروختم . او تمامى آن مبلغ را بر درب همان خانه انفاق
كرد، بدون آنكه حتى يك ديـنـار آن را براى خانواده خود بر دارد. پولها را مشت مشت
به من مى داد و من براى فقراى مدينه مى بردم ..(58))
2 ـ (فـردى نـزد حـسـيـن بـن عـلى دسـت نـيـاز دراز كـرد ولى وى چـيـزى نـداشـت .
سـائل را بـر در خـانه اش نشاند. سپس كسى را به خانه اش فرستاد و سفارش كرد هر كه
مى خـواهـد لباسش شسته شود آن را بيرون آورد و براى من بفرستد. اعضاى خانواده اش
لباسهاى خـود را بـراى شـسـتـن نـزد وى فـرسـتـادنـد. او هـمـه را بـه سائل بخشيد..(59))
خانواده حسين در راه مبارزه با دشمنان اسلام قربانيان زيادى داده بود، پدر، دائى ،
جدّ و عده اى ديـگـراز خـويـشـان نـزديـك حـسـيـن بـه دسـت حـكـمـرانـان عـبـاسـى
بـه شـهـادت رسـيـده بـودنـد..(60)
از ايـن رو، روح دليـر و پـرشـور او از هـمان دوران كودكى سرشار از احـسـاسـات ضـدّ
عـبـاسـى و قـلبـش لبريز از كينه و بغض نسبت به حاكمان غاصب و خونخوار گـرديـد. او
در پـى فـرصـت مـناسبى مى گشت تا ضمن احقاق حقّ، انتقام خون خويشان خود را از
جنايتكاران عباسى بگيرد.
عامل قيام (صاحب فخ )
منشاء و علّت اساسى قيام شهيد فخ ، برخورد ظالمانه و ضدّ اسلامى دستگاه خلافت عباسى
با پـيـامـبـر (ص ) و خـانـدان معظّم او بود؛ ليكن جرقّه اى كه آتش نهضت رابرافروخت
اين بود كه هـادى عـباسى يكى از نوادگان خليفه دوم به نام (عبدالعزيزبن عبداللّه ).(61)
را كه فـردى خـشـن ، بـدخـوى و دشـمن سرسخت آل على (ع ) بود به فرماندارى مدينه
گمارد. وى از هـمـان ابـتـدا بـه اذيـت و آزار فـرزنـدان ابـوطالب پرداخت و هر روز
به بهانه اى آنان را به فـرمـانـدارى احـضـار مى كرد و مى گفت : (هيچيك از شما حق
خروج از مدينه را ندارد و هر روز مى بـايـد خـود را بـه مـقامات معرفى كنيد). وى
براى اين كار، بعضى را ضامن بعض ديگر قرار داده بـود، و چـنـانـچه فرد به موقع
حاضر نمى شد ضامن او را احضار و مؤ اخذه و بازداشت مى كرد.
روزى فـرمـانـدار، دستور جلب (حسن بن
محمد) را داد، ولى او سرباز زد و نيامد. والى به حسين بـن عـلى و يـحـيـى بـن
عـبـداللّه كـه ضـامـن وى بـودند گفت : حسن بن محمد سه روز است خود را معرفى نكرده
است ؛ يا او را بياوريد، يا شما را به زندان مى افكنم .
حسين و يحيى تهديد عبدالعزيز را ناديده گرفتند و پس از مذاكره و مشورتى كه با ياران
خود كـردند، مصمم شدند از اين فرصت استفاده كرده و بر والى ستمگر عباسى بشورند و
مسلمانان را از شر وى نجات دهند..(62)