بخش اول : از مدينه تا مكه : وصيتنامه امام حسين
(ع )
متن سخن :
((بِسْمِاللّه
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،
هذا ما اَوْصى بِهِ الْحُسَينُ بْنُ عَلِي اِلى
اَخيِهِ مُحَمّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ
اَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا
اللّه وَحَدهُ لا شَرِيْكَ لَهُ
وَاَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ جاءَ
بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ
وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَالنّارَ حَقٌ
وَالسَّاعَةَ آتِيَةٌ لارَيْبَ فيها
وَاَنَّاللّه يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ
وَاَنَّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَلا بَطِراً
وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً
وَانَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلا صْلاحِ فِى
اُمَّةِ جَدِّى صلى اللّه عليه و آله
ارِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عَنِ
الْمُنْكَرِ
وَاَسيرَ بِسِيرَةِ جَدِّى وَاَبى على بْنِ
اَبِى طالِبٍ
فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّه
اَوْلى بِالْحقِّ
وَمَنْ رَدَّ عَلَىّ هذا اَصْبِرُ حَتّى
يَقْضِيَاللّهُ بَيْنِى وَبَيْنَ الْقَومِ
وَهُوَ خَيْرُالْحاكِمِينَ
وَهذِهِ وَصِيَّتِى اِلَيْكَ يااَخِى
وَما تَوْفِيقى اِلاّ بِاللّه عَلَيْهِ
تَوَكَّلْتُ وَاَليْهِ اُنِيبُ))(17).
ترجمه و توضيح لغات :
(( اءَشِر (از اءَشَرَ،
يَاءْشِرُ))) : طغيان و
سركشى و خودخواهى . بَطِر: سرپيچى و تكبر در مقابل حق .
ترجمه و توضيح :
امام عليه السلام هنگام حركت از مدينه به سوى مكه اين وصيتنامه را نوشت
و با مهر خويش ممهور ساخته به برادرش محمد حنفيه تحويل داد:
((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ
الرَّحِيمِ،)) اين وصيت
حسين بن على است به برادرش محمد حنفيه ؛ حسين گواهى مى دهد به توحيد و
يگانگى خداوند و گواهى مى دهد كه براى خدا شريكى نيست و شهادت مى دهد
كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست و آيين حق (اسلام )
را از سوى خدا (براى جهانيان ) آورده است و شهادت مى دهد كه بهشت و
دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه
انسانها را در چنين روزى زنده خواهد نمود)).
امام در وصيتنامه اش پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و
معاد، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود:
((و من نه از روى
خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج
مى گردم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهى از منكر و خواسته
ام از اين حركت ، اصلاح مفاسد امت و احيا و زنده كردن سنت و قانون جدم
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب عليه
السلام است . پس هركس اين حقيقت را از من بپذيرد (و از من پيروى كند)
راه خدا را پذيرفته است و هركس رد كند (و از من پيروى نكند) من با صبر
و استقامت (راه خود را) در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و اين
افراد حكم كند كه او بهترين حاكم است . و برادر! اين است وصيت من بر تو
و توفيق از طرف خداست ، بر او توكل مى كنم و برگشتم به سوى اوست
)).
انگيزه هاى قيام حسين (ع )
امام عليه السلام در سخنان خود در پاسخ وليد و مروان اولين انگيزه قيام
و مبارزه و علت مخالفت خود با يزيد بن معاويه را بيان نمود و اينك به
هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه خويش به انگيزه ديگر و يا به علة
العلل قيام خود كه امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با مفاسد وسيع
و نابسامانيهاى ضد اسلامى و ضد انسانى حكومت يزيدى مى باشد، اشاره مى
كند و مى فرمايد:
((اگر آنان از من تقاضاى
بيعت هم نكنند من باز هم آرام و ساكت نخواهم نشست ؛ زيرا اختلاف من با
دستگاه خلافت تنها بر سر بيعت با يزيد نيست كه با سكوت آنان در موضوع
بيعت ، من نيز سكوت اختيار كنم بلكه وجود يزيد و خاندان وى موجب پيدايش
ظلم و ستم و سبب شيوع فساد و تغيير در احكام اسلام گرديده و اين وظيفه
من است كه در راه اصلاح اين مفاسد و امر به معروف و نهى از منكر و
احياى قانون جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و زنده كردن راه و رسم
پدرم على عليه السلام و بسط عدل و داد بپا خيزم و ريشه اين نابسامانيها
را كه خاندان بنى اميه است قلع و قمع نمايم . و همه جهانيان بدانند كه
حسين جاه طلب نبود، طالب مقام و ثروت نبود، شرور، مفسد و اخلالگر نبود
و اين حالت از روز اول تا ساعت آخر و تالحظه آخر در روح حسين عليه
السلام متجلى ومتبلوربود)).
در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه آياانجام دادن وظيفه امربه معروف و نهى
ازمنكر مشروط به نبودن ضرر جانى و مالى نيست ؟ در صورتى كه امام عليه
السلام اين شرط را ناديده گرفته و از اين مرحله قدم فراتر نهاده و تا
نقطه بذل جان و ايثار خون خود و يارانش ، قبول اسارت اهل بيت و دخترانش
پيش رفته است .
ما در بخش دوم اين كتاب به اين سؤ ال به طور مشروح پاسخ خواهيم داد(18)
بخش اول : از مدينه تا مكه : سخن امام (ع )
هنگام خروج از مدينه
متن سخن :
((فَخَرَجَ
مِنْها خائفاً يَتَرَقَّبُ
قالَ رَبِّ نَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظّالِمينَ))(19).
((...
لا وَاللّه لا اُفارِقُهُ حَتّى يَقْضِيَ اللّهُ ماهُوَ قاضٍ))(20).
ترجمه و توضيح لغات :
(( تَرَقُّبْ وَاِرْتِقاب
:)) انتظار، نگران بودن بر
چيزى .
ترجمه و توضيح :
برخلاف حسين بن على عليهما السلام كه پس از ابلاغ وليد با وى ملاقات و
موضع خويش را صريحا مشخص و اعلام نمود، عبداللّه بن زبير حاضر به
ملاقات نگرديده و شبانه و مخفيانه از مدينه خارج و از بيراهه به سوى
مكه حركت نمود.
و اما حسين بن على عليهما السلام روز يكشنبه دو روز به آخر ماه رجب
مانده به همراه فرزندان و افراد خانواده اش به سوى مكه حركت كرد آنگاه
كه شهر مدينه را پشت سر مى گذاشت ، اين آيه شريفه را كه در رابطه با
حركت موسى بن عمران از مصر و آمادگى وى براى مبارزه با فرعونيان نازل
گرديده است ، قرائت نمود ((فَخَرَجَ
مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ ...))
((موسى از مصر باحال ترس
و انتظار و نگرانى خارج گرديد و چنين مى گفت پروردگارا از اين مردم
ظالم و ستمگر نجاتم بخش )).
حسين بن على عليهما السلام در حركت خويش برخلاف عبداللّه بن زبير همان
راه عمومى و معمولى را كه همه مسافرها و كاروانها از آن استفاده مى
كنند انتخاب نمود. يكى از ياران آن حضرت چنين پيشنهاد كرد كه بهتر است
شما نيز مانند عبداللّه بن زبير يكى از راههاى فرعى و كوهستانى را
انتخاب كنيد تا اگر افرادى از طرف كارگزاران يزيد در تعقيب شما باشند و
هدف ضربه زدن به شما را داشته باشند، نتوانند به هدف خود دست يابند.
امام عليه السلام در پاسخ اين پيشنهاد چنين فرمودند:((لا
واللّه لا اُفارِقُهُ ...؛))
نه به خدا سوگند! مسير معمولى خود و جاده عمومى را ادامه خواهم داد و
به كوه و دشت و كوره راهها منحرف نخواهم گرديد تا به آن مرحله اى برسم
كه خواسته خداست )).
نتيجه :
از اين پاسخ امام چنين استفاده مى شود كه آن حضرت در اثر ترس و به
عنوان فرار از مدينه خارج نگرديده است و الا مى توانست همانگونه كه به
وى پيشنهاد گرديد و مانند ابن زبير به جاى جاده معمولى ، از راههاى
كوهستانى استفاده نمايد در صورتى كه آن حضرت راهى را انتخاب مى كند كه
در مرئى و منظر عموم است و او مى خواهد براى تحقق بخشيدن به فرمان بزرگ
الهى كه جهاد با كفر بنى اميه است آزادانه و با كمال آرامش به راه خود
ادامه دهد:((حَتّى
يَقْضِيَ اللّهُ ماهُوَ قاضٍ))
بخش اول : از مدينه تا مكه : هنگام ورود به مكه
متن سخن :
((وَلَمّا
تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّى اَنْ يَهْدِيَنى سَواءَ
السَّبيلِ))(21)
ترجمه و توضيح لغات :
تِلْقاء: محل ملاقات ، نزديك وروبه رو.
ترجمه و توضيح :
امام عليه السلام پس از پنج روز كه فاصله مدينه تا مكه را پيمود، در شب
جمعه سوم ماه شعبان به مكه معظمه وارد گرديد و به هنگام ورود به اين
شهر، اين آيه شريفه را قرائت نمود:((وَلَمَّا
تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ ...؛))
چون موسى بن عمران از فرعونيان و منطقه حكومت طاغوتيان به شهر مدين روى
آورد چنين مى گفت : اميدوارم پروردگارم به راه راست رهنمونم گردانده و
بر آنچه خير و صلاحم در آن است هدايتم فرمايد))(22).
چرا اين دو آيه ؟
حسين بن على عليهما السلام چرا به هنگام حركت از مدينه و به هنگام ورود
به مكه اين دو آيه را مى خواند و علت انتخاب اين دو آيه از مجموع آيات
قرآن چيست ؟
امام عليه السلام با تلاوت اين دو آيه مربوط و متصل به هم - آن هم به
فاصله پنج روز - متوجه اين نكته است و يا به اين نكته توجه مى دهد كه
همانگونه كه حضرت موسى عليه السلام در ترك نمودن وطن ماءلوف خويش و
پناهنده شدنش به يك شهر غريب و ناماءنوس بى هدف و بدون جهت نبود و او
نيز به هنگام حركت از مدينه در تعقيب هدفى است بالاتر كه هريك از مردان
الهى در تعقيب آن هستند و آنگاه كه وارد مكه مى گردد منظور و مقصودى
دارد بس بزرگ و ارجدار كه به جز عنايت و هدايت ويژه خداوند دستيابى به
آن امكان پذيرنيست :((عَسى
رَبِّى اَنْ يَهْدِيَنِى سَواءَالسَّبيلِ))
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ عبداللّه
بن عمر
متن سخن :
((يا
اَباعَبْدِالرَّحْمنِ اَما عَلِمْتَ اَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى
اللّهِ
اَنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اُهْدِىَ
اِلى بَغِي مِنْ بَغايا بَنِى اِسْرائيل ؟
اَما تَعْلَمُ اَنْ بَنِى اِسْرائيل كانُوا
يَقْتُلُونَ مابَيْنَ طُلُوع الْفَجْرِ اِلى طُلُوع الشَّمْسِ
سَبْعِينَ نَبِيّاً
ثُمَّ يَجْلِسُونَ فى اءسْواقِهِمْ يَبِيعُونَ
وَيَشْتَرُونَ
كَاَنْ لَمْ يَصْنعُوا شَيْئاً
فَلَمْ يُعْجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ بَلْ
اَمْهَلَهُمْ
وَاَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ اَخْذَ عَزِيْزٍ ذى
انْتِقامٍ
اتَّقِاللّه يا اَباعَبْدالرَّحْمنِ وَلا
تَدَعَنَّ نُصْرَتى ))(23).))
ترجمه و توضيح لغات :
هَوان : حقارت و پستى . بَغِىّ: زناكار.
ترجمه و توضيح :
پيش از آنكه امام عليه السلام به مكه وارد شود، عبداللّه بن عمر براى
عمره مستحب و انجام كارهاى شخصى در مكه به سر مى برد و در همان روزهاى
اول ورود حسين بن على عليهما السلام كه تصميم گرفت به مدينه مراجعت
كند، به حضور امام عليه السلام رسيد و به آن حضرت پيشنهاد صلح و سازش و
بيعت با يزيد نموده و امام عليه السلام را از عواقب خطرناك مخالفت با
طاغوت و اقدام به جنگ برحذر داشت و - بنابه نقل خوارزمى - چنين گفت :
يا اباعبداللّه ! چون مردم با اين مرد بيعت كرده اند و درهم و دينار در
دست اوست قهرا به او روى خواهند آورد و با سابقه دشمنى كه اين خاندان
با شما دارد، مى ترسم در صورت مخالفت با وى كشته شوى و گروهى از
مسلمانان نيز قربانى اين راه شوند و من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و
آله شنيدم كه مى فرمود:((حسين
كشته خواهد شد و اگر مردم دست از يارى و نصرت وى بردارند، به ذلت و
خوارى مبتلا خواهند گرديد))
و پيشنهاد من بر شما اين است كه مانند همه مردم راه بيعت و صلح را در
پيش بگيرى و از ريخته شدن خون مسلمانان بترسى !(24)
امام عليه السلام كه در گفتگوهايش با افراد مختلف به هريك از آنان سخنى
متناسب و پاسخى در حدود درك و بينش و طرز تفكر طرف خطاب ايراد مى
فرمود، در مقابل پيشنهاد عبداللّه بن عمر اين چنين پاسخ داد:
اى ابوعبدالرحمان ! مگر نمى دانى كه دنيا آنچنان حقير و پست است كه سر
بريده (انسانى برگزيده و پيامبرى عظيم الشاءن مانند) يحيى بن زكريا(25)
به عنوان هديه و ارمغان به فرد ناپاك و زناكارى از بنى اسرائيل فرستاده
مى شود. مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل (با خداى بزرگ آنچنان به مقام
مخالفت برآمدند كه ) در اول صبح هفتاد پيامبر را به قتل مى رساندند سپس
به خريد و فروش و كارهاى روزانه خويش مشغول مى شدند كه گويا كوچكترين
جنايتى مرتكب نگرديده اند و خداوند به آنان مدتى مهلت داد ولى بالا خره
به سزاى اعمالشان رسانيد و انتقام خداى قادر منتقم آنها را به شديدترين
وجهى فرا گرفت ؟
امام عليه السلام سپس چنين فرمود: يا ابوعبدالرحمان ! از خدا بترس ودست
از نصرت و يارى ما برمدار!
بنابه نقل صدوق (ره ) چون عبداللّه بن عمر از پيشنهاد خود نتيجه اى
نگرفت ، عرضه داشت : يا اباعبداللّه ! دوست دارم در اين هنگام مفارقت
اجازه بدهيد آن قسمت از بدن شما را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
مكرر مى بوسيد من هم ببوسم . امام عليه السلام پيراهن خود را بالا زد و
عبداللّه زير سينه آن حضرت را سه بار بوسه زد و در حالى كه گريه مى كرد
چنين گفت :((اَسْتَوْدِعُكَ
يا اَباعَبْدِاللّه ...؛))
يا اباعبداللّه ! تو را به خدا مى سپارم و با تو خداحافظى مى كنم ؛
زيرا تو در اين سفر كشته خواهى شد))(26).
كارنامه عبداللّه بن عمر
بهتر است با قيافه واقعى و كارنامه عبداللّه بن عمر قدرى بيشتر آشنا
شويم ؛ با قيافه كسى كه از طرفى به حسين بن على عليهما السلام صلح و
سازش با يزيد بن معاويه را پيشنهاد مى كند و از طرف ديگر از راه تظاهر
و رياكارى سينه حسين عليه السلام را مى بوسد و براى او اشك مى ريزد و
از سوى ديگر با اينكه خودش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل مى
كند كه حسين را در راه قرآن خواهند كشت و هركس دست از يارى وى بردارد
دچار ذلت و زبونى خواهد گرديد و با اين كه امام عليه السلام به صراحت
به وى مى گويد:((عبداللّه
! از خدا بترس و دست از يارى من برمدار))
او نه تنها به نصرت و يارى امام عليه السلام نمى شتابد بلكه مستقيم راه
مدينه را پيش گرفته از آنجا با يزيد اعلان وفادارى مى كند و به جاى حزب
اللّه ، به حزب شيطان مى پيوندد.
آرى با قيافه واقعى عبداللّه بن عمر آشنا شويم تا از اين راه با قيافه
واقعى ساير عبداللّه ها و عبداللّه هاى زمان خود آشنا گرديم كه به جاى
يارى حسين عليه السلام تظاهر به گريه كرده و آه و ناله سر مى دهند و چه
بسا مخفيانه با يزيدها و طاغوتها پيمان وفادارى مى بندند!
1 - عبداللّه بن عمر و مخالفت با اميرالمؤ منان
(ع )
پس از كشته شدن عثمان كه همه مسلمانان در مدينه با پيشنهاد و اصرار
خودشان با امير مؤ منان عليه السلام بيعت نمودند، عبداللّه بن عمر جزء
گروه هفت نفرى بود كه حاضر نشدند با على عليه السلام بيعت كنند و بهانه
او در مخالفت با بيعت اين بود كه هروقت همه مسلمانان بيعت كردند، من
نيز بيعت خواهم نمود، ولى من بايد آخرين كسى باشم كه با على بيعت مى
نمايد!
مالك اشتر عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! او چون ترسى از شمشير و
تازيانه تو ندارد به چنين بهانه اى متمسك مى گردد، اجازه بدهيد او را
تحت فشار قرار بدهيم .
امير مؤ منان عليه السلام فرمود: من كسى را مجبور به بيعت نمى كنم ،
بگذاريد آزادانه هر راهى را كه مى خواهد انتخاب كند.
ولى يك روز براى آن حضرت خبر آوردند كه عبداللّه بن عمر براى سرنگون
كردن حكومت وى به مكه رفته و مشغول توطئه چينى است . امام ماءمورى
فرستاد تا جلو فعاليت ضدانقلابى و ضد حكومتى او را بگيرد و بالا خره
عبداللّه بن عمر بدون موفقيت در اين راه به مدينه مراجعت نمود و تا
آخر، حكومت على عليه السلام را به رسميت نشناخت و حاضر به بيعت با او
نگرديد(27)،
ولى پس از شهادت اميرمؤ منان عليه السلام با معاويه بيعت كرد و حكومت
او را به رسميت شناخت .
و اين بود برخورد و رفتار عبداللّه بن عمر با شخصيتى مانند على عليه
السلام و حكومتى مانند حكومت وى و بيعت او با معاويه و پذيرش حكومت او.
2 - عبداللّه بن عمر و بيعت با يزيد
هنگامى كه معاويه براى فرزندش يزيد از مردم بيعت مى گرفت ، عبداللّه بن
عمر به گروه مخالفان پيوست ولى نه معاويه از مخالفت وى بيمناك بود و نه
يزيد؛ زيرا خود معاويه كه با پسرش در باره مخالفان سخن مى گفت چون نام
عبداللّه بن عمر به ميان آمد چنين نظريه داد:((فَاَمّا
عَبْدُاللّه بْن عُمَر فَهُوَ مَعَكَ فَالْزَمْهُ وَلا تَدَعْهُ؛))
عبداللّه بن عمر اگرچه از بيعت امتناع ورزيده است ولى دلش با تو است
قدر او را بدان و از خود مران ))(28).
بر اساس پيش بينى معاويه مخالفت عبداللّه بن عمر با بيعت يزيد نه تنها
ضررى متوجه او نمى كرد بلكه به موقع ، بزرگترين حمايت و پشتيبانى را از
وى به عمل آورد و همان وقت كه بايد وارد جبهه مخالف يزيد شود و از قيام
حسين بن على عليهما السلام حمايت كند آن حضرت را به صلح و سازش دعوت
مى كند تا حكومت يزيد هرچه بيشتر تقويت و مستحكم شود و چون در اين راه
با شكست مواجه مى گردد، با امام عليه السلام خداحافظى كرده ، راهى
مدينه مى شود و از آنجا طى نامه اى كه به يزيد بن معاويه مى نويسد
حكومت و خلافت او را با جان و دل مى پذيرد(29).
و در اين بيعت آنچنان قرص و محكم مى ايستد كه چون مردم مدينه پس از
شهادت حسين بن على عليهما السلام بر ضد يزيد شوريدند و استاندار وى
((عثمان بن محمد))
را بيرون راندند، عبداللّه ، اقوام و عشيره و غلام و فرزند خويش را جمع
كرد و طى سخنانى كه به پشتيبانى از حكومت يزيد ايراد كرد چنين گفت :
من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
((در روز قيامت براى هر
فرد پيمان شكن ، پرچمى برافراشته خواهد شد كه معرف پيمان شكنى او گردد)).
عبداللّه به سخنانش چنين ادامه داد: و من بالاتر از اين غدر و پيمان
شكنى نمى دانم كه با كسى بيعت كنند و سپس به جنگ او برخيزند و لذا اگر
بدانم هريك از شما دست از بيعت يزيد برداشته و از مخالفين او حمايت
كرده ايد رابطه من با او قطع خواهد گرديد(30).
3 - عبداللّه بن عمر و حجاج بن يوسف
پس از يزيد بن معاويه آنگاه كه عبدالملك مروان به خلافت رسيد و براى
سركوبى ابن زبير، حجاج بن يوسف را به مكه گسيل داشت ، حجاج وارد مدينه
گرديد، عبداللّه بن عمر شبانه براى بيعت به سوى حجاج شتافت و گفت
:امير! دستت را بده تا براى خليفه بيعت كنم .
حجاج سؤ ال كرد: عبداللّه ! اين عجله براى چيست و مى توانستى اين بيعت
را به فردا موكول كنى ؟
عبداللّه گفت : چون از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده ام كه
فرمود:((هركس بميرد در
حالى كه امام و پيشوايى نداشته باشد مانند مردمان جاهليت مرده است
)) و ترسيدم كه شب هنگام
مرگم فرا رسد و در اثر نداشتن امام ، مشمول گفتار پيامبر شده و از
مردگان جاهليت محسوب شوم .
چون گفتار عبداللّه بن عمر به اينجا رسيد، حجاج پاى خود را از لحاف
بيرون آورد و گفت : بيا به جاى دست ، پايم را ببوس
(31).
يعنى تو كه امروز براى من حديث پيامبر را مى خوانى در زمان على بن ابى
طالب و حسين بن على عليهما السلام چرا اين حديث را در بوته فراموشى
قرار دادى ؟
و اين است معناى همان جمله اى كه خود عبداللّه از رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله نقل كرد كه : خوددارى از نصرت و يارى حسين عليه السلام موجب
ذلت و زبونى خواهد گرديد.
نتيجه :
اين است چهره و قيافه واقعى عبداللّه بن عمر كه تاريخ به ما نشان مى
دهد تا بدان وسيله عبداللّه هاى ديگر را در هر عصر و زمان بشناسيم و با
خط آنها آشنا گرديده و هميشه از آن برحذر باشيم و باز اين تاريخ به
عبداللّه هاى زمانها و اعصار و به عبداللّه هاى كنونى ما هشدار مى دهد
كه اگر به بهانه هاى واهى حاضر نيستند آزادانه با على عليه السلام دست
بيعت دهند بايد بيعت معاويه و يزيد را جانانه بپذيرند.
و اگر نخوت و تكبر، جهل و عناد به آنها اجازه نمى دهد به يارى حسين
عليه السلام بشتابند، بايد در انتظار روزى باشندكه شبانه با ذلت و
حقارت !راهى خانه حجاج ها گردند.
اينها بايد بدانند كه اگر دست مرموز و نامرئى بنى اميه براى نيل به
هدفهاى خويش - كه تنها در منزوى بودن اهل بيت امكان پذير مى باشد - با
تبليغات و هو و جنجال ، عبداللّه بن عمر را يكى از
((مكثرين
)) در حديث و متخصصين در
مذهب معرفى مى كند(32)
و او نيز چهار نعل به استقبال اين جريان مى شتابد بايد به مجازات اين
عمل ننگينش كه وجود وى وسيله بهره بردارى معاويه ها و يزيدها قرار
گرفته است به پاى كثيف ترين و جنايتكارترين افراد بشر بوسه بزند:
(ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيا وَلَهُمْ
فِى اْلاخِرَةِ عَذابٌ عَظَيمٌ )(33)
دو نكته مهم :
در گفتگوى امام عليه السلام و عبداللّه بن عمر دو نكته مهم و حساس جلب
توجه مى كند:
نكته اول در سخن امام عليه السلام اين است كه از جريان كشته شدن حضرت
يحيى و به ارمغان رفتن سر بريده او به يك جنايتكار ياد مى كند و به
طورى كه نقل شده است امام در طول سفر خويش از اين حادثه تلخ و جنايت
بزرگ ، مكرر ياد مى نمود. و مسلم است كه طرح اين موضوع از ناحيه آن
حضرت بدون اراده و توجه نبوده بلكه وجود يك تشابه تام در ميان قيام و
مبارزه او و مبارزه حضرت يحيى عليه السلام كه منجر به ارمغان رفتن سر
بريده آنان گرديد موجب شده است كه آن حضرت از آن حادثه تلخ سخن بگويد.
و اما نكته دوم ، در گفتار عبداللّه بن عمر است كه به هنگام وداع و
خداحافظى با امام عليه السلام در حالى كه اشك مى ريخت گفت : يا
اباعبداللّه ! تو را به خدا مى سپارم و تو در اين راه كشته خواهى شد.
آيا عبداللّه بن عمر از كشته شدن امام در آن سفر بجز اين كه از رسول
خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده باشد از راه ديگرى مطلع گرديده بود و
آيا از مطلبى كه بيگانگان درباره حسين بن على عليهما السلام باخبر
بودند خود آن حضرت اطلاعى نداشت ؟ و اين همان مطلبى است كه ما در صفحات
گذشته مكرر اشاره نموديم كه امام عليه السلام قطع نظر از موضوع
((علم امامت
)) از راه عادى و از
طريق خبرى كه به واسطه و بى واسطه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم به وى رسيده بود نسبت به جزئيات جريان عاشورا از اطلاع و آگاهى
كامل برخوردار بود.
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه اى به بنى
هاشم
متن سخن :
((بِسْمِاللّه
الرَّحْمنِ الرَّحيم مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىّ اِلى مُحَمَّدِ بْنِ
عَلِي
وَمَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِى هاشِمٍ،اَمّا بَعْدُ:
فَاِنَّ مَنْ لَحِقَ بِى اِسْتَشْهَدَ وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يُدْرِك
الْفَتْحَ،
وَالسَّلامُ))(34).
ترجمه و توضيح لغات :
(( قِبَلْ به كَسر
قاف و فتح باء:)) نزد، طرف
؛ مى گويند:(( اءَتانِى
مِنْ قِبَلِهِ:)) از نزد
وى آمد. اِسْتِشْهاد: به شهادت نايل گشتن ؛((
تَخَلَّفَ عَنْهُم :)) به
همراه آنان نرفت .
ترجمه و توضيح :
ابن قولويه در كامل الزيارات نقل مى كند كه : حسين بن على عليهما
السلام از مكه به سوى برادرش محمد بن حنفيه و ساير افراد از بنى هاشم
اين نامه را نوشت :
((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ
الرَّحيم :)) از حسين بن
على به محمد بن على و افراد ديگر خاندان هاشم كه در نزد وى هستند. اما
بعد: هريك از شما كه در اين سفر به من ملحق شود به شهادت نايل خواهد
گرديد و هريك از شما كه از همراهى با من خوددارى ورزد به فتح و پيروزى
دست نخواهد يافت والسلام )).
گرچه سيد بن طاووس (ره ) از كلينى (رض ) نقل مى كند كه اين نامه از
ناحيه حسين بن على عليهما السلام پس از آن كه آن حضرت از مكه حركت
نموده صادر گرديده است
(35)، ولى ابن عساكر و ذهبى همان نظريه ابن قولويه را
تاءييد نموده و اضافه مى كنند كه پس از رسيدن اين نامه به مدينه عده اى
از فرزندان عبدالمطلب به سوى آن حضرت حركت نمودند و محمد بن حنفيه نيز
در مكه به آنان ملحق گرديد(36).
نتيجه :
به هرحال نتيجه و خلاصه مفهوم اين نامه اين است كه : حسين بن على
عليهما السلام از آغاز ورودش به شهر مكه نه تنها شهادت را براى خويش و
كسانى كه به همراه او بودند و يا در آينده بنا بود به او ملحق گردند،
حتمى و محقق الوقوع مى دانست ((
(فَاِنَّ مَنْ لَحِقَ بى اِسْتَشْهَدَ)))
و از هر نوع فتح و پيروزى ظاهرى براى خويش ماءيوس بود بلكه جوّ حاكم را
آنچنان مشاهده مى نمود كه بلافاصله پس از شهادت وى نيز، رسيدن به
پيروزى ظاهرى و دست يافتن به حكومت براى هيچيك از افراد بنى هاشم و
اعضاى خاندان آن حضرت و پايين آوردن خاندان اموى از اريكه قدرت و سلطنت
و تغيير دادن شرايط را امكان پذير نمى دانست
(( (وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ
يُدْرِك الْفَتْحَ)،)) ولى
او مى دانست كه فتح نهايى و فتح الفتوح تا قيامت در گرو شهادت او و
يارانش و مرهون اسارت خاندان و فرزندان اوست .
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه حسين بن على
(ع ) به مردم بصره
متن سخن :
((اَمّا
بَعْدُ: فَاِنَّاللّه اصْطَفى مُحَمَّداً صلّى اللّه عليه و آله مِنْ
خَلْقِهِ
وَاَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاخْتارَهُ
لِرِسالَتِهِ
ثُمَّ قَبَضَهُ اِلَيْهِ وَقَدْ نَصَحَ
لِعِبادِهِ وَبَلغ ما ارْسلَ بِهِ
وكُنّا اَهْلَهُ وَاءوْلياءَه وَاوْصِياءهُ
وَوَرَثَتَهُ وَاَحَقَّ الناسِ بِمَقامِهِ فى النّاسِ
فَاسْتَاءْثرَ عَلَيْنا قَوْمُنا بِذلِكَ فَرَضينا وكَرِهْنَا
الْفُرْقَةَ
وَاَحْبَبْنَا العافِيَةَ وَنَحْنُ نَعْلَمُ انّا اَحَقُّ بِذلِكَ
الحقِّ الْمُسْتَحقِّ عَلَيْنا
مِمَّنْ تَوَلاّهُ وَقَدْ بَعَثْتُ رَسُولى اِلَيْكُمْ بِهذاالْكِتابِ
وَاَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِاللّه وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ
فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَتْ وَالْبِدْعَةَ قَد اُحْيِيَتْ
فَاِنْ تَسْمَعوا قَوْلى اَهْدِكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ
وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُاللّه وَبَركاتُهُ))(37)
ترجمه و توضيح لغات :
((
اِسْتَاءْثَرَ: استاءثر على الغير:))
به خود اختصاص داد. اَحَقَّ: لا يقتر و شايسته تر. تَوَلاّهُ: سرپرستى
او را به عهده گرفت . رَشاد: راه راست ، راه سعادت .
ترجمه و توضيح :
بنابه نقل طبرى ، امام عليه السلام پس از ورود به مكه نامه اى كه متن
آن از نظر خوانندگان ارجمند گذشت ، به سران قبايل شهر بصره مانند مالك
بن مسمع بكرى ، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و... مرقوم داشت كه ترجمه
آن چنين است :
اما بعد: خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را از ميان مردم برگزيد و
با نبوتش بر وى كرامت بخشيد و به رسالتش انتخاب فرمود سپس در حالى كه
او وظيفه پيامبرى را به خوبى انجام داد و بندگان خدا را هدايت و
راهنمايى نمود به سوى خويش فرا خواند (و قبض روحش نمود) و ما خاندان ،
اوليا، اوصيا و وارثان وى و شايسته ترين افراد نسبت به مقام او از ميان
تمام امت بوديم ، ولى گروهى اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و
آگاهى بر تفوق و شايستگى خويش نسبت به اين افراد، براى جلوگيرى از هر
فتنه و اختلاف و تشتت و نفاق در ميان مسلمانان و جلوگيرى از چيره شدن
دشمنان بر آنچه پيش آمده بود، رضا و رغبت نشان داده و آرامش مسلمانان
را بر حق خويش مقدم داشتيم . و اما اينك پيك خود را به سوى شما مى
فرستم شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى كنم ؛ زيرا در شرايطى
قرار گرفته ايم كه ديگر سنت پيامبر (يكسره ) از ميان رفته و جاى آن را
بدعت فرا گرفته است ، اگر سخن (دعوت ) مرا بشنويد به راه سعادت و
خوشبختى هدايتتان خواهم كرد، درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد!
امام عليه السلام اين نامه را به وسيله يكى از دوستانش به نام
((سليمان
)) به بصره فرستاد و
سليمان در بصره پس از انجام ماءموريت خويش و رسانيدن نامه آن حضرت ،
دستگير گرديد و ابن زياد يك شب پيش از حركت به سوى كوفه دستور داد او
را به دار آويختند.
مساءله اَهَمّ و مُهِمّ
حسين بن على عليهما السلام در اين نامه در ضمن دعوت از مردم بصره به
همكارى با آن حضرت در مبارزه با اوضاع ضداسلامى و ضدقرآنى به بيان
موقعيت اهل بيت و به انحراف كشيده شدن موضوع خلافت و مسير اسلام ، در
رابطه با مبارزه به بيان موازنه و تقديم داشتن اءهم بر مهم پرداخته و
فلسفه سكوت خاندان عصمت را در يك برهه خاص و انگيزه قيام خويش را توضيح
مى دهد كه اگر در آن برهه به جاى قيام ، به سكوت گذرانده شده است ، به
لحاظ پيدايش جوّ خاصى نه تنها نتيجه اى بر قيام مترتب نمى گرديد بلكه
دشمنان و منافقان و فرصت طلبان اين قيام را به نفع خود تمام مى كردند:((فَرَضينا
وَكَرِهْنَا الْفُرْقَةَ))
و بر اين اساس بود كه ما آن روز دم فرو بستيم و درب خانه به روى خود
بستيم و از اين رهگذر جلو فتنه ها و آشوبهاى خطرناك را گرفتيم و
مسلمانان را از طريق راهنمايى و تلاشهاى تبليغى به رشد و ترقى رهنمون
گشتيم ، ولى اينك مرحله ديگرى به وجود آمده و اسلام نه در مسير انحراف
بلكه در خطر نابودى قرار گرفته است :((فَاِنَّ
السُّنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَالْبِدعَةَ قَدْ اُحْييَتْ))
قانون پيامبر از ميان رفته و بدعتها و خودخواهيها در جاى آن نشسته است
و شرايط امروز نيز براى مبارزه با فساد آماده است يعنى اگر در اين
مبارزه ، خون گروهى از پاكان امت هم ريخته شود، نه تنها دشمن نمى تواند
از آن به نفع خويش بهره بردارى كند بلكه در نهايت بهترين ثمرات و
ارزشها را به نفع اسلام به بار خواهد آورد.
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه حسين بن على
(ع ) در پاسخ نامه هاى مردم كوفه
متن سخن :
((بِسْمِاللّه
الرَّحْمنِ الرَّحيم ،
مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي اِلَى الْمَلاء
مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسْلِمِينَ، اَمّا بَعْدُ؛
فَاِنَّ هانياً وَسَعيداً قَدِما عَلَىَّ
بِكُتُبِكُمْ
وَكانا آخِر مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ
رُسُلِكُمْ
وَقَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِى قَصَصْتُمْ
وَذَكَرْتُمْ
وَمَقالَةُ جُلِّكُمْ اَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا
اِمامٌ فَاقْبِلْ
لَعَلَّاللّهَ يَجْمَعُنا بِكَ عَلَى الْهُدى
وَالْحَقِّ.
وَقَدْ بَعَثْتُ اِلَيْكُمْ اَخِى وَابْنَ عَمىّ
وَثِقَتى مِنْ اَهْلِ بَيْتِى
وَاَمْرتُهُ اَنْ يَكْتُبَ اِلَىَّ بِحالِكُمْ
وَاَمْرِكُمْ وَرَاءْيِكُمْ
فَاِنْ كَتَبَ اَنَّهُ قَدْ اِجْتَمَعَ رَاءيُ
مَلاِكُمْ وَذَوِى الْفَضْلِ وَالْحِجى مِنْكُمْ
عَلى مِثْلِ ما قَدِمَ عَلَىَّ بِهِ رُسُلكُمْ
وَقَرَاءْتُ فِى كُتُبِكُمْ اَقْدِمُ عَلَيْكُمْ
وَشيكاً اِنْ شاءَا للّه
فَلَعَمرى مَاالا مامُ اِلاّ الْعامِلُ
بِالْكتابِ وَالا خِذُ بِالْقِسْطِ وَالدّائنُ بِالْحَقِّ للّه
وَالْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِاللّه وَالسَّلامُ))(38).
ترجمه و توضيح لغات :
مَلا: اعيان ، بزرگان قوم . حِجى : عقل و خرد. و شيك : سريع و
قريبُالوُقوع . عَمْر (به فتح عين ): حيات و زندگى . لَعَمْرى : به
جانم سوگند. دائن : پيرو، ملازم حق . حابِس : از حَبْس به معناى وقف .
ترجمه و توضيح :
چون مردم كوفه از مخالفت حسين بن على عليهما السلام با مساءله بيعت و
از آمادگى آن حضرت براى مبارزه با فساد و از ورود آن حضرت به شهر مكه
مطلع گرديدند پيكها و نامه هاى انفرادى و طومارهاى فراوانى به آن حضرت
فرستادند كه مضمون همه آن نامه ها و سفارشات اين بود:
اينك كه معاويه به هلاكت رسيده و مسلمانان از شرّ وى آسوده شده اند ما
خود را نيازمند امام و رهبرى مى دانيم كه ما را از حيرت و سرگردانى
برهاند و كشتى شكسته ما را به سوى ساحل نجات هدايت و رهبرى نمايد و
اينك ما مردم كوفه با نعمان بن بشير فرماندار يزيد در اين شهر در مقام
مخالفت برآمده و هر نوع همكارى را با او قطع نموده ايم و حتى در نماز
وى شركت نمى كنيم و منتظر تشريف فرمايى شما هستيم كه آنچه در توان
داريم در پيشبرد اهداف شما به كار خواهيم بست و از بذل مال و نثار جان
در راه تو كوتاهى نخواهيم نمود.
حسين بن على عليهما السلام در پاسخ اين نامه ها كه بنا به نقل بعضى از
مورخان تعداد آنها به دوازده هزار بالغ مى گرديد چنين مرقوم داشت :
((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ
الرَّحيم ؛)) از سوى حسين
بن على به بزرگان و سران اهل ايمان شهر كوفه . اما بعد: آخرين نامه شما
به وسيله هانى و سعيد به دست من رسيد و من به آنچه شما در نامه هاى خود
تذكر و توضيح داده ايد پى برده ام و درخواست شما در بيشتر اين نامه ها
اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم به سوى ما حركت كن تا خداوند به
وسيله تو، ما را به سوى حق هدايت كند.
و اينك ، من برادر و پسر عموى خويش (مسلم بن عقيل ) و كسى را كه در
ميان خانواده ام مورد اعتماد من است به سوى شما گسيل داشتم و به او
دستور دادم كه با افكار شما از نزديك آشنا شده و نتيجه را به اطلاع من
برساند كه اگر خواسته اكثريت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان بود كه
در نامه هاى شما منعكس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند،
من نيز ان شاءاللّه سريع به سوى شما حركت خواهم نمود. به جان خودم
سوگند ! پيشواى راستين و امام به حق كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده
و راه قسط و عدل را پيشه خود سازد و از حق پيروى كرده وجود خويش را وقف
و فداى فرمان خدا كند، والسلام )).
بنابه نقل طبرى و دينورى امام عليه السلام نامه را به وسيله هانى و
سعيد، دو پيك مردم كوفه به آنها ارسال داشت
(39)، ولى به نقل خوارزمى ، امام عليه السلام نامه را
به مسلم بن عقيل داد تا به همراه خود به كوفه ببرد. و به وى چنين
فرمود: من تو را به سوى مردم كوفه مى فرستم و خدا تو را به آنچه موجب
رضا و خشنودى اوست موفق بدارد، حركت كن خدا پشت و پناهت و اميدوارم من
و تو، به مقام شهدا نايل گرديم :((وَاَنَا
اَرْجُو اَنْ اَكُونَ اَنَا وَاَنْتَ فى دَرَجَةِ الشُّهَداءِ))(40).))
نتيجه :
حسين بن على عليهما السلام در اين نامه ضمن پاسخگويى به درخواستهاى
مردم كوفه و اعلام اعزام نماينده و معرفى او به عنوان برادر و مورد
اعتماد آن حضرت شرايط امام و رهبر اصيلى را كه بايد هر مسلمانى از وى
تبعيت و پيروى نمايد مؤ كدا بيان مى كند كه بايد برنامه عمل او كتاب
خدا و هدف او اجراى حق و عدالت و وجودش وقف راه خدا باشد.
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه اى به مسلم
بنعقيل
متن سخن :
((اَمّا
بَعْدُ: فَقَدْ خَشيتُ اَنْ لا يَكُونَ حَمْلُكَ عَلَى الْكِتابِ
اِلَىَّ
فِى اْلا سْتِعْفاءِ مِنَ الوَجْهِ الَّذى
وَجَّهْتُكَ لَهُ اِلاّ الْجُبْنَ فَامْضِ بِوَجْهِكَ الَّذى
وَجَّهْتُكَ فِيهِ وَالسَّلامُ))(41).
ترجمه و توضيح لغات :
(( حَمَلَهُ عَلَى اْلا
مْرِ:)) او را براى آن كار
واداشت .(( وَجَّهَهُ اِلى
فلانٍ:)) او را به نزد
فلانى فرستاد. وَجْه : جهت ، سوى .
ترجمه و توضيح :
((مى ترسم انگيزه تو در
نوشتن اين استعفانامه چيزى جز ترس نباشد ماءموريتى را كه به تو محول
نموده ام انجام بده )).
((مسلم بن عقيل
)) در نيمه ماه مبارك
رمضان
(42) طبق فرمان حسين بن على عليهما السلام به قصد كوفه
از مكه حركت نمود و در مسير خود وارد مدينه گرديد و در ضمن توقف كوتاهى
و زيارت قبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تجديد عهد با اقوام و
عشيره اش به همراه دو نفر راهنما از قبيله قيس به سوى كوفه روان گرديد،
اين مسافران پس از آنكه مقدارى از مدينه فاصله گرفتند راه را گم كرده و
در بيابانهاى وسيع و شنزار حجاز حيران و سرگردان شدند.
پس از تلاش فراوان هنگامى راه را پيدا نمودند كه همراهان مسلم در اثر
گرماى شديد و تشنگى جان خود را از دست داده و بدرود حيات گفتند، ولى
مسلم بن عقيل توانست خود را به محلى به نام
((مضيق
)) كه محل سكونت يك
قبيله بيابان گرد بود برساند و از مهلكه نجات يابد.
((مسلم بن عقيل
)) پس از رسيدن به
((مضيق
)) نامه اى به وسيله يكى
از افراد آن قبيله به حضور امام نوشت كه در اين نامه در ضمن بيان حادثه
هلاكت همراهان و نجات خويش ، از آن حضرت درخواست نمود كه در اعزام وى
به كوفه تجديد نظرنموده و در صورتى كه صلاح ديد، به جاى او شخص ديگرى
را به اين ماءموريت بگمارد؛ زيرا او اين پيشامد را به فال بد گرفته و
اين سفر را سفرى مشئوم مى داند.
((مسلم
)) در آخر نامه تذكر داد
كه من تا دريافت جواب نامه به وسيله همين پيك در اين محل منتظر خواهم
بود(43).
امام عليه السلام در پاسخ اين نامه چنين مرقوم داشت :((...
فَقَدْ خَشيتُ اَن ...؛))
مى ترسم انگيزه تو در نوشتن اين نامه و استعفا و اعتذار كردن از
ماءموريتى كه بر تو محول كرده ام ، چيزى جز جبن و ترس نباشد ولى اين
ترس را كنار بگذار و آن ماءموريتى را كه بر تو محول كرده ام انجام و به
سفر خويش ادامه بده ، وَالسَّلام )).
ترس از تر
از اين گفتار نيروبخش امام چنين استفاده مى شود كه نه تنها خود رهبر و
شخصيتى مانند حسين بن على عليهما السلام كه مى خواهد يك تحول و دگرگونى
عميق در جامعه اسلامى به وجود بياورد نبايد كوچكترين ترس و رعب به خود
راه دهد، بلكه اطرافيان و كارگزاران او نيز بايد داراى چنين شهامتى
باشند و الاقيام وى با شكست مواجه گشته و به آن هدف عالى كه مورد نظر
اوست نايل نخواهد گرديد.
آرى ، ترس امام نه از نيرو و عِدّه و عُدّه دشمن است بلكه ترس او از
جبن و حالت ضعفى است كه ممكن است احيانا در نماينده و سفيرش پديد آيد!
بخش اول : از مدينه تا مكه : خطبه حسين بن على
(ع ) در مكه
متن سخن :
((اَلْحَمْدُللّه
وَماشاءَاللّه وَلا قُوّة اِلاّ بِاللّه وصَلّى اللّه عَلى رَسُولِهِ،
خُطَّالْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقلادَةِ عَلى
جِيدِالفَتاةِ
وَما اَوْلَهَنِى اِلى اَسْلافى اِشْتِياقِ يَعْقُوبَ اِلى يُوسُفَ
وَخَيَّرلى مَصْرَعاً اَنَا لاقِيِه كَاَنَّى بِاَوْصالِى تَتَقَطَّعها
عُسْلان الْفَلَواتِ
بَيْنَ النّواويس وَكَرْبَلا فَيَمْلا نَّ مِنِّى اَكْراشاً جوفاً
وَاَجْرِبَة سُغْباً
لامَحيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَااللّه رِضانا اَهْل
البَيْتِ
نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَيُوَفِّينا اُجُورَالصّابِرِينَ
لَنْ تُشذَّ عَنْ رَسُولِاللّه لُحْمَتُهُ
بَلْ هِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حظِيرَة الْقُدْسِ تُقَرُّبِهِمْ
عَيْنُهُ
وَيُنْجَزُبِهِمْ وَعْدُهُ اَلا وَمَنْ كانَ فينا باذِلاً مُهْجَتَهُ
مُوَطِّناً عَلى لِقاءِاللّه نَفْسَهُ
فَلْيَرْحَل مَعَنا فَاِنَّى راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْشاءَاللّه
))(44)
ترجمه و توضيح لغات :
خُطَّ: نوشته شده است ، ترسيم گرديده است ، شيار
به وجود آمده است . مَخَطَّ: محلى كه در آن اثر و شيار به وجود آيد.
قِلادَه : گردن بند. فَتاة : دختر،كنيز.
(( مااَوْلَهَنِى
)) (فعل تعجب است از وَلَه
): شدت خوشحالى ، اشتياق . اسلاف (جمع سلف ): نياكان و گذشتگان
خَيَّرلى مصرعا: اغلب كلمه ((خيّر))
را به صورت مجهول مى خوانند ولى صحيح اين است كه معلوم خوانده شود يعنى
خداوند براى من قتلگاهى معين نموده است . اوصال : اعضاى بدن . عسلان
(به ضم عين و سكون سين ) جمع عاسل : به هرچيز متحرك و مضطرب مانند نيزه
و گرگ گفته مى شود كه در اينجا معناى دوم منظور است . فلوات (جمع فلات
): بيابان پهناور. اكراش (جمع كرش ): شكمبه . نواويس (جمع ناوس ): در
لغت به قبور مسيحيان گفته مى شود و در اينجا منظور روستاى خرابى است كه
قبلاً مسيحى نشين و در نزديكى كربلا واقع بوده . جوف (به ضم جيم ) جمع
اجوف ، مانند سود جمع اسود): هرچيز وسيع . اجربه (جمع جراب ): به معناى
انبان كه در اينجا كنايه است از شكم . سُغُباً (به ضم اول جمع اسغب از
سغب ): گرسنگى . لَن تَشذّ (از شذ): منفرد و متفرق شدن . لحمه (به ضم
لام ): نزديكترين و صميمى ترين قوم و خويش . حظيرة القدس : بهشت برين .
مهجه : خون . موطّن (از توطين ): آماده ساختن .