گفتمان عاشورايي

آيت الله العظمي صافي

- ۳ -


5 - آيا قيام كربلا انتحار بود؟

اگر هدف آدمي در جريانات زندگي كشته شدن، مظلوميت و اسارت اهل و عيال باشد القاي نفس در تهلكه است كه عقلاً و شرعاً بر حسب آيه كريمه «ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه» (32) جايز نمي‌باشد. پس چگونه امام عليه‌السلام براي شهادت و كشته شدن بيرون شد و مقدمات آن را با اختيار خود فراهم ساخت؟

اولاً: القاي نفس در تهلكه (33) يكي از موضوعاتي است كه به حسب اختلاف موقعيت‌ها، گاه حرام و گاه واجب مي‏شود. پس اين گونه نيست كه مطلقاً القاي نفس در تهلكه حرام باشد؛ بر اين اساس، آية فوق به وسيلة آيات و روايات ديگر تخصيص مي‌خورد.

اگر اسلام در تهلكه بيفتد، و نجات آن متوقف بر القاي نفس در تهلكه باشد آيا باز هم القاي نفس در تهلكه جايز نيست؟

و آياعقلا و شرعاً كسي كه براي حفظ جان خود اسلام را در تهلكه بگذارد مسؤول نيست؟ آيا اين مورد از مصاديق جهاد و مبارزه نمي‌باشد؟

فلسفه جهاد و دفاع، دعوت به توحيد و آزاد كردن بشر از پرستش غير خدا و حفظ اسلام و نجات دين از تهلكه و يا حفظ كشور اسلام از تسلط اجانب است كه بر مردم طبق احكام جهاد و دفاع ـ با يقين به كشته شدن و افتادن نفوس بسيار در تهلكه ـ واجب مي‌گردد.

اگر دفاع از سنگر و مرز، توقف بر كشته شدن جمعي از لشكر پيدا كرد و براي حفظ مملكت اسلام، دفاع از آن ضرورت داشت، بايد با تحمل تلفات سنگين به دفاع پرداخت و اين القاي در تهلكه، جايز بلكه واجب است.

ثانياً: حكمِ حرمت القاي نفس در تهلكه حكمي ارشادي و تأييد حكم عقل به قبح «القاي در تهلكه» است. بديهي است كه استنكار عقل در موردي مي‌باشد كه مصلحت مهم‌تر در بين نباشد ولي اگر حفظ مصلحت بزرگ‌تري توقف بر آن يافت، عقل به جواز و گاه به لزوم و حسن القا، حكم مي‏نمايد.

ثالثاً: هلاك و تهلكه به چند گونه تصور مي‌شود كه به دو مورد آن اشاره مي‌شود. الف: موردي كه براي القاي در تهلكه مقصد صحيح شرعي و عقلي تصور نشود. كه در اين صورت نتيجه چنين القايي فنا و وضايع و بيهوده شدن است. ممكن است مراد از تهلكه در آيه شريفه اين قِسم هلاكت باشد. ب: موردي كه القاي در تهلكه مقصد صحيح عقلي و شرعي مثل حفظ دين و اداي تكليف و دفاع از احكام در نظر باشد، در اين صورت فداكاري و جانبازي، القاي در تهلكه و فنا نيست.

بذل جان، هلاكت نيست

كسي كه در راه خدا و براي حفظ دين و مصالح عموم كشته شود ضايع و باطل نشده، بلكه باقي و ثابت گرديده و خود را به گران ترين قيمت‌ها فروخته است؛ پس در زمينه تحصيل مصلحت يا دفع مفسده‌اي كه شرعاً مهم‌تر از حفظ جان باشد، بذل جان و تن دادن به مرگ و شهادت، القاي در تهلكه نيست، نظير صرف مال كه اگر انسان آن را دور بريزد تبذير است ولي اگر براي حفظ آبرو و شرافت يا استفادة بيشتر صرف نمايد، بجا و مشروع مي‌باشد.

رابعاً: صبر و استقامت در ميدان جهاد و دفاع از دين، خصوصاً در مواردي كه پشت كردن به جنگ، سبب تزلزل و شكست سپاه اسلام و غلبه كفار شود و فداكاري موجب تشويق مجاهدين گردد، با علم به شهادت، ممدوح بلكه واجب است. هيچ كس اين گونه مردانگي و ثبات قدم و استقامت را، القاي نفس در تهلكه ندانسته و آن را حرام و ممنوع نشمرده است بلكه هميشه به خصوص در صدر اسلام يكي از افتخارات بزرگ و سربلندي‌هاي سربازان به خصوص پرچم داران سپاه و فرماندهان، با چنين روشي صورت مي‌پذيرفته است؛ مانند استقامت تاريخي و جانبازي و فداكاري جناب جعفر طيار ‏عليه‌السلام‏ در جنگ موته؛ اين جانبازي و مجاهدت و اقدام به شهادت، درك سعادت و رستگاري و تقرب به خداوند متعال است، نه خودكشي و القاي نفس در هلاكت.

معناي تهلكه چيست؟

خامساً: اوامر و نواهي پروردگار داراي تعليق هستند. به طور مثال وقتي خداوند مي‌فرمايد: شراب حرام است حرمت در اين فرمان به شراب تعلق دارد. متعلق اوامر و نواهي خداوندي را مي‌توان به دو گونه تصور كرد. گاه متعلق، يك موضوع و يك مصداق مشخص خارجي است مانند مثال فوق كه متعلق نهي يك مايع شراب است و گاه متعلق عنواني كلي است كه شامل مصاديق و موضوعات مختلف مي‌شود به طور مثال در آيه «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه» نهي خداوند، متعلق به مفهوم كلي تهلكه مي‌باشد و اين مفهوم كلي داراي مصاديق مختلفي است. از طرفي تحقق مصداق و افراد تهلكه دائر مدار تحقق عنوان تهلكه است. بر اين اساس، ممكن است يك اقدام و عمل نسبت به يك شاخص و يا در يك حالت خاص، القاء در تهلكه باشد و نسبت به شخص ديگر و يا در حالت ديگر القاء تهلكه نباشد. همچنان كه يكي از علماي تفسير ذكر كرده‌اند و همچنان كه از روايات استفاده مي‌شود تهلكه مصاديق مختلفي دارد.

گاهي القاي در تهلكه، ترك انفاق مال، و گاهي انفاق مال و گاهي ترك دفاع و جهاد و گاهي دفاع است چنانچه گاهي القاي در تهلكه، فردي و گاهي عمومي و همگاني است؛ بايد موارد و مناسبات و مصالح و مفاسد را در نظر گرفت: در بعضي موارد القاي در تهلكه صادق و در بعضي موارد، صادق نيست، در پاره‏اي از موارد اگر هم صادق باشد ترك آن سبب سقوط در تهلكه دنيوي يا اخروي بزرگ‌تر و غير قابل جبران مي‏شود.

با توجه به پاسخ‌هاي فوق در قيام امام عليه‌السلام تهلكه تصوير نمي‌شود زيرا:

اولاً، امام كه صاحب مقام امامت و عصمت است، از تمام امّت اعلم به احكام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود طبق فرمان الهي و تكليف شرعي مي‏باشد.

ثانياً، بني اميه او را مي‏كشتند، خواه به سوي عراق مي‏رفت يا در مكه مي‏ماند. امام در اين مورد ملاحظه تمام مصالح را نمود، از مكه بيرون آمد براي اينكه در مكه او را نكشند و حرمت حرم، هتك نشود و هركس با دقت برنامه قيام آن حضرت را ملاحظه كند مي‏فهمد كه امام براي آنكه شهادت و مظلوميتش حداكثر فايده را براي بقاي اسلام و احياي دين داشته باشد تمام دقايق و نكات را مراعات كرد.

ثالثاً، هدف حسين ‏عليه‌السلام‏ از قيام و امتناع از بيعت و تسليم نشدن و تحمل آن مصائب عظيمه، نجات دين بود، و اين هدفي بود كه ارزش داشت امام براي حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا كند، از اين جهت، شهادت را اختيار كرد و از آن مصيبات بزرگ، استقبال نمود.

مقصود اصلي حسين ‏عليه‌السلام‏ ، امتثال امر خدا، حفظ دين، حمايت از حق و كشيدن خط بطلان بر حكومت بني اميه و افكار و هدف‌هاي آنها بود. مقدمه رسيدن به اين مقصود، تسليم نشدن و استقامت تا سرحد شهادت و آن همه حادثه است. هدف امام، در پيشگاه خداوند محبوب، نزد پيامبر دوست داشتني و نيز براي عقل و وجدان پاك انساني، مقبول بود.

انتحار يا شهادت

اين مغلطه است اگر كسي بگويد با اينكه كشته شدن امام مبغوض خدا بود، چگونه امام خود به سوي آن رفت؛ زيرا كشته شدن به دو گونه‌ است: انتحار و شهادت. تصور مي‌شود انتحار يعني آنكه فرد عبث و بيهوده جانش را در معرض مرگ قرار دهد و شهادت يعني آنكه بر اساس هدف و باور و بر پايه حفظ مصالح دين و جامعه با مرگ، هم‌آغوش شود. امام، مرگ بي‌هدف و بي‌ثمر را مبغوض مي‌دانست و تا توانست از آن مانع شد و براي اتمام حجت، آن ستمگران را موعظه و نصيحت فرمود، ولي كشته شدن و شهادت در راه خدا، محبوب آن حضرت بود و آن را از اعظم وسايل كمال قرب و رستگاري مي‏دانست و هر مؤمن و مسلماني بايد آرزومند و مشتاق شهادت باشد.

كشتن امام و اسير كردن اهل بيت، مبغوض خداوند و از جنايات و گناهان كبيره بلكه از اكبر كبائر است و همان طور كه در خطبه حضرت سجاد ‏عليه‌السلام‏ در مدينه طيبه بيان شده ثلمه عظيمه و ضرر جبران ناپذير بود، ضرر و زيان آن براي عالم اسلام بيش از حد تصور مي‌نمود و واجب بود كه آن اشقيا در انديشه چنين جنايتي نيفتند، و اگر كوه‌هاي عالم را بر سرشان مي‏زدند، متعرض آن حضرت نگردند، ولي بر حسين ‏عليه‌السلام‏ لازم نبود براي حفظ جان و دفع اين ثلمه عظمي تسليم آنها شود و با يزيد بيعت كند؛ زيرا ضرر و زيان چنين بيعتي براي اسلام به مراتب بيشتر از شهادت حسين عليه‌السلام بود. بر اين اساس مصلحت «حفظ دين» و «امتناع از تسليم و بيعت» را به قدري بزرگ مي‏دانست كه در راه آن از جان خود و فرزندان و عزيزانش گذشت و در راه احياي اسلام و ابقاي كلمه توحيد همه را فدا كرد.

به عبارت ديگر: تكليف مردم، اطاعت از امام، ياري و دفاع از وجود مقدس او و ترك تعرض به حريم حرمت آن حضرت و تكليف امام، استقامت در راه عقيده و مقصد و تن دادن به شهادت و مصيبت براي بقاي اسلام بود. آيا چون مردم به تكليف خود عمل نكردند، امام هم بايد تكليف خود را انجام ندهد و به ذلّت تسليم شود و عقب نشيني نموده و دين و قرآن و شريعت را غريب و تنها بگذارد؟

داستان اصحاب اخدود 34 و آن مردان و بانوان با ايمان را در قرآن مشاهده كنيد؛ خداوند چگونه از بصيرت و صبرشان ياد مي‌كند و اينكه چگونه سوخته شدن به آتش را بر ترك ايمان و بازگشت به كفر برگزيدند و از بوتة آن امتحان عظيم، بي غل و غش و خالص بيرون آمدند.

بنابراين ثبات و استقامت در راه عقيده، ايمان و دعوت به خدا، حفظ دين و هدف‌هاي اساسي و عالي انساني با بصيرت و توجه و معرفت، مطلبي است و القاي نفس در تهلكه، مطلبي ديگر. فداكاري و ياري خدا و دين خدا از كسي كه عارف به محل و موقع و احكام آن باشد، باعث سربلندي و افتخار است و به زبان علمي موضوعاً و تخصصاً يا تخصيصاً از القاي نفس در تهلكه خارج مي‏باشد.

بديهي است دفع اين اشتباه در مورد اقدام پيغمبر يا امام محتاج به اين توضيحات نيست؛ زيرا چنانچه مكرر گفته شد: فعل و قول و تقرير (سنّت) امام نيز مانند پيغمبر از ادله احكام شرعيه است و در شأن ما نيست كه با اجتهاد خود، وظيفه امام را معين كنيم. بلي، از نظر فقهي و استنباط و تعيين تكليف خودمان، تعقيب اين بحث، مفيد و سودمند است. به هرحال در اعمال و روش انبيا و ائمه ‏عليهم السّلام اسرار و حكمي از امتحان عباد و اتمام حجت و تكميل نفوس و استصلاح بندگان و... مندرج است كه آشنايي في‌الجمله به آن حكمت‌ها و مصالح، محتاج به غور و دقت بسيار در آيات و احاديث و حالات و رفتار ايشان است.

6 - چرا سيدالشهدا به جاي قيام شكيبايي نورزيد؟

چرا امام حسين عليه‌السلام با روش سياسي امام حسن مجتبي عليه‌السلام در برابر بني اميه موضع‌گيري نكرد و با سلاح صبر و شكيبايي به مديريت جامعه مسلمين نپرداخت؟

چرا صلح؟

در پاسخ اين سؤال، دانشمندان محقق و آگاه از اسرار و حوادث تاريخ صدر اسلام كتاب‏ها نوشته و اسرار و مصالح صلح امام حسن ‏عليه‌السلام‏ را شرح داده‏اند (35)؛ در عين حال براي اينكه اين سؤال بي‏جواب نماند بعضي از علل و حكمت‌هاي صلح امام و تفاوت زمان حضرت مجتبي ‏عليه‌السلام‏ را با عصر برادر، برحسب اجتهادات علمي و تاريخي خود مي‏نگاريم و خوانندگان محترم براي توضيحات بيشتر، آن كتاب‌ها را مطالعه فرمايند:

بي‌رغبتي به جهاد

طولاني بودن مدت جنگ‌هاي داخلي كه تا آن زمان بي سابقه بود و كشته‏هاي بسياري كه طرفين متحمل شده بودند، روحية مردم را براي ادامة جنگ، كم كرده بود. جز عدة قليلي مانند قيس بن سعد كه با ايمان كامل و هوش سرشار و تربيت خاص، آينده اسلام را در حكومت بني‌اميه مي‏ديدند و دورنماي آن وضع موحش را تماشا مي‏كردند، بيشتر افراد به جنگ علاقه نداشته و طرفدار صلح و سازش بودند.

اميرالمؤمنين ‏عليه‌السلام‏ در اواخر دوران زندگي هرچه آنها را به جهاد ترغيب مي‏نمود آن گونه كه بايد اظهار اطاعت و فرمان پذيري نمي‌كردند، و در امتثال اوامر آن حضرت سنگيني و سستي نشان مي‏دادند به طوري كه آن حضرت از دست آنها آزرده خاطر و گله مند بود.

پس از شهادت امير المؤمنين ‏عليه‌السلام‏ بي رغبتي آنها به جهاد بيشتر شد، خصوصاً خانواده‌هايي كه در اين جنگ‌ها كشته داده و عزادار بودند به ادامه جهاد روي خوش نشان نمي‏دادند.

عده كشته شدگان جنگ صفين بنا به نقل مسعودي (36) از طرفين صد و ده هزار و شماره كشتگان جنگ نهروان چهار هزار نفر بود (37) و بنا به نقل يعقوبي (38) عده مقتولين جنگ جمل كه قبل از صفين و نهروان روي داد سي و چند هزار نفر بودند. كثرت مقتولين در اين جنگ‌ها قيافة جهاد را مهيب و وحشت زا ساخته و مردمان كوتاه فكر و راحت ـ طلب را كه هميشه اكثريت دارند ـ از آن گريزان كرده بود، لذا وقتي حضرت امام حسن ‏عليه‌السلام‏ تصميم به جهاد گرفت و مردم را به جنگ ترغيب كرد، بيشتر مردم نپذيرفتند. با اينكه شخصاً از كوفه بيرون رفت، و مغيرة بن نوفل را در كوفه جانشين خود قرار داد، و نخيله را لشكرگاه كرد و ده روز در آنجا ماند. بيشتر از چهار هزار نفر براي جهاد در ركاب آن حضرت بيرون نيامدند، امام ناچار به كوفه بازگشت، و مردم را به جهاد تحريص كرد. (39)

مقدم داشتن دنيا بر دين

وقتي تهاون و سستي آنها در امر جهاد معلوم، و دانسته شد كه اكثريت او را تنها و غريب گذارده‏اند، براي اتمام حجت و قطع عذر خطبه‏اي خواند و در موضوع جهاد و صلح بطور آشكار از آنها نظر خواست آنان از اطراف فرياد برداشتند: «ما حاضر به جهاد نيستيم؛ ما را هلاك نكن.»

ابن اثير روايت كرده كه حضرت مجتبي ‏عليه‌السلام‏ بعد از حمد خداوند عزّوجلّ فرمود:

«به خدا سوگند! هيچ شك و ندامتي ما را از جهاد با اهل شام باز نداشته است، همانا در حال صبر و شكيبايي با اهل شام جنگ مي‏كرديم در حالي كه از اختلاف دشمني در سلامت بوديم؛ پس سلامتي به دشمني و صبر به ناشكيبي تبديل شد، در هنگام رفتن به صفين دين شما جلو دنياي شما بود، و امروز صبح كرده‏ايد در حالي كه دنياي شما جلو دين شماست.

آگاه باشيد كه ما براي شما همچنان هستيم كه بوديم، و شما براي ما آنچنان كه بوديد نيستيد.»

در پايان خطبه فرمود: «معاويه ما را به امري فرا خوانده است كه در آن عزت و انصاف و عدالت نيست، اگر آماده فداكاري و مرگ هستيد پيشنهاد او را رد مي‏كنيم و او را با شمشير براي محاكمه به سوي خدا مي‏فرستيم، و اگر زندگي دنيا را مي‏خواهيد (و حاضر به جهاد نيستيد) رضاي شما را مي‏گيريم.»

«فَناداهُ الْقَوْمُ مِنْ كُلِّ جانِب البَقِيةَ الْبَقِيةَ»؛ مردم از هر سو فرياد زدند ما را باقي بدار ما را از ريشه بيرون نياور!. «فَلَمّا اَفْرَدُوهُ اَمْضي الصُلْحَ»؛ پس چون او را تنها گذاردند صلح كرد. (40)

احتمال كودتا

گروهي هم بودندكه ادامه جنگ را موجب ضعف كلي مسلمين مي‏دانستند و بيم آن داشتند كه اگر جنگ دنبال شود ذخائر جنگي مسلمانان از عِدّه وعُدّه تمام شود و دشمنان خارجي به آنها هجوم آورند و در ممالكي كه به تازگي ضميمه قلمرو حكومت اسلام شده انقلاب و كودتا عليه حكومت مركزي آغاز گردد، و اين احتمال هم بجا بود زيرا بي شبهه جنگ داخلي سبب ضعف مي‏شود و بعد از جنگ هركدام از دو حريف كه غالب شود، توانائي دفاع از مملكت را ندارد؛ معلوم است معاويه كه آن همه مظالم را مرتكب شد، و برخليفة بحقّ خروج كرد و اصحاب پيغمبر را ـ براي خاطر آنكه خلافت را غصب كند ـ به قتل رسانيد، چنان كسي نبود كه براي بقاي اسلام و مصالح عاليه مسلمين دست از تجاوز و حكومت بردارد.

او سال‌ها نقشه‌ها ريخته و خيانت‌ها و جنايت‌ها مرتكب شده كه بر مردم سلطنت يابد، چگونه حاضر خواهد شد كنار رود و تسليم حق شود؟ اگر در او ذره‏اي غيرت دين و علاقه به عزّت اسلام بود از روز نخست با علي ‏عليه‌السلام‏ مخالفت نمي‏كرد و اين فتنه‏ها را بر پا نمي‏نمود.

در اين شرايط كسي كه مصالح مسلمين را حفظ مي‏كند و از مقام زمامداري و خلافت كه حق او است به ظاهر صرف نظر نمايد، حضرت امام حسن ‏عليه‌السلام‏ است. اوست كه ناچار براي حفظ دين به صلح تن در داد، و آن همه شدائد و زخم زبان‌ها را در راه خدا خريدار شد و مانند پدرش علي ‏عليه‌السلام‏ در عصر ابي بكر و عمر و عثمان، شمشير در نيام نمود.

عدم بصيرت جامعه

مسلمان‌ها بيشتر نيرنگ‌هاي معاويه و مظالم بني‏اميه و خسارت‌هايي را كه حكومت آنها به بار مي‏آورد پيش بيني نمي‏كردند و هرچند مي‏دانستند بني‏اميه در فكر و عقايد و رهبري مردم، و علاقه به اسلام و عدالت گستري، مانند بني هاشم نيستند اما گمان نمي‏كردند وضع حكومت با حكومت در عصر ابي بكر و عمر چندان تفاوت يابد، و بر فرض تفاوتي پيدا كند و معاويه در حفظ ظاهر مثل آنها نباشد، تفاوت آن قدرها نمي‏شود كه براي آن اين همه كشتار لازم باشد، و جنگ بزرگ داخلي كه عالم اسلام را تجزيه كرده تعقيب شود.

ديگر اين مردم فكر نمي‏كردند كه بني اميه در صدد فرصت هستند كه اساس اسلام را منهدم و دوران جاهليت را تجديد و تمام حقوق افراد را پايمال و همه را استثمار نمايند.

فكر نمي‏كردند كه اين عصر با عصر ابي‏بكر و عمر تفاوت بسيار دارد، مزاج جامعه عوض شده و خروج خلافت از مسير حقيقي به تدريج كار خود را كرده است. اگر در آغاز كار ظواهر شرع، رعايت مي‏شد براي آن بود كه مردم به عهد پيغمبر و روش حكومت الهي آن حضرت آشنا و حديث العهد بودند، و بزرگان صحابه ـ كه با آن وضع خو گرفته و به لغو همه رسوم و تشريفات بيهوده مقيد و به تبعيت از مقررات اسلامي مأنوس بودند ـ هنوز زندگي مي‌كردند و زمينه تغيير وضع و تشكيل حكومت‌هاي مستبدانه و اِعمال قدرت‌هاي شخصي و... موجود نبود.

اما در اين عصر، مزاج اجتماع، تغيير كرده بود. مردم به ظلم و تجاوز حكّام، مخصوصاً در زمان عثمان آشنا شده و سودپرستان و جاه طلبان به دستگاه خلافت، نزديك و متصدي مقامات گرديده بودند. شرط اعطاي مناصب را لياقت و صلاحيت و حفظ مصالح و اجراي برنامه‏هاي اسلامي نمي‏دانستند و درقبول مناصب نيزمنظور بسياري، انجام تكليف شرعي‌وخدمت‌به اسلام نبود.

اين مطالب، كم و بيش بر بيشتر مردم پوشيده بود. عوام مردم، تصور مي‏كردند كه وضع خلافت چندان با وضع اول تفاوت پيدا نخواهد كرد؛ اين بود كه ادامه اين جنگ و كشتار را لازم نمي‏دانستند بلكه خطرناك مي‏شمردند.

احتمال اعتراض مردمي

اوضاع و احوال نشان مي‏داد كه جنگ را معاويه مي‏برد و سپاه امام به صورت ظاهر مغلوب مي‏شوند، در اين صورت صدماتي كه بر شيعه و بطور كلي بر افراد جامعه وارد مي‏شد بيشتر مي‏گرديد. و بانگ اعتراض مردم به حضرت امام ‏عليه‌السلام‏ كه چرا صلح را با آن شرايط نپذيرفت، بلند مي‏شد؛ مخصوصاً كه طرفداران جنگ كمتر و طرفداران صلح بيشتر بودند. به عبارت ديگر مي‏گفتند: اين شما بوديد كه معاويه را جسور و گستاخ كرديد كه بدون اعتنا به كسي و بي قيد و شرط، مقاصد شوم خود را انجام دهد و اگر صلح با آن شرايط انجام شده بود، معاويه برحسب عرف و عادت ناچار بود پاي قولي كه داده و عهدي كه كرده بايستد و شرايط صلح را رعايت كند.

در حالي كه در عصر امام حسين ‏عليه‌السلام‏ ديگر احتمال آنكه بني‏اميه، آن هم ناپاكي مثل يزيد، به قول و عهد خود وفا كند، از ميان رفته بود و همه، آنها را به عهدشكني و خيانت و قتل بي‌گناهان و كشتن رجال بطور محرمانه و آشكار شناخته بودند و قيام عليه آنها را لازم مي‏دانستند.

پس همان طور كه قيام حسين ‏عليه‌السلام‏ براي اسلام، نافع و نجات بخش گرديد روش امام حسن ‏عليه‌السلام‏ نيز باعث بقاي دين و حفظ مصالح مسلمين شد. اگر امام مجتبي عليه‌السلام يك تنه با ياوران كم در آن شرايط و احوال قيام مي‏كرد، خونش بي ثمر به هدر مي‏رفت و دست بني‏اميه در محو اسلام بازتر مي‏شد؛ در اين صورت اثري بر آن قيام مترتب نمي‏گشت.

رهبران دين و رهبران مادي

رهبران ديني و رجال الهي مانند علي، حسن و حسين ‏عليهماالسّلام در جنگ، صلح و دوستي و دشمني به راه حقيقت مي‏روند و سياست‏هاي باطل و فريب مردم و دروغ و خيانت و مكر را نردبان نيل به مقاصد خود قرار نمي‏دهند.

امّا رهبران سياسي و مادي براي رسيدن به مقاصد خود و جلب همكاري ديگران به هر وسيله، و حيله و دروغ و خيانت متوسل مي‏شوند. پول و رشوه و جاه و مقام در اختيار پول پرستان و جاه طلبان مي‏گذارند و شرف و شخصيت و دين آنها را مي‏خرند.

رهبران ديني مردم را از راه دعوت به حقيقت و فضيلت و ايمان، به سوي حق جلب مي‏كنند، ولي رهبران سياسي در موقع لزوم، حقيقت را پايمال و در خزانه و بيت المال را باز مي‌گذارند تا براي اغراض خود آراي مردم را خريداري كرده و مناصب و مقامات را به هر كس كه بيشتر در كار باطل با آنها يار شود مي‏بخشند. در قاموس آنها صلاحيت و عدالت و رفاه ضعفا و اصلاح و پرهيز از ظلم و شرارت وجود ندارد.

وقتي به تاريخ اسلام رجوع كنيم و وضع روحي جامعه را درزمان خلافت حضرت مجتبي ‏عليه‌السلام‏ و تغلب معاويه مطالعه مي‌نماييم در مي‌يابيم حضرت مجتبي ‏عليه‌السلام‏ فاقد ياوراني بود تا بتواند با آنها فتنه معاويه را خاموش كند. بيشتر اطرافيان و سپاهيان ايشان مورد اعتماد نبودند. رهبري‏هاي مردمان نالايق و تربيت‌هاي غلط، جامعه را گرفتار انحطاط شديد اخلاقي ساخته بود.

كساني كه مدعي جانشيني پيغمبر صلي الله عليه وآله شدند، راه پيغمبر صلي الله عليه وآله را در تربيت نفوس و تكميل مردم و بي اعتنايي به امور مادي، پيش نگرفتند و از همان آغاز كارشان، وارد يك سلسله اعمال زشت و هتك نفوس و اعراض ديگران گرديدند.

اشخاصي را از دستگاه‌هاي اسلام كنار نمودند و افرادي را كه طرفدار منافع آنها بودند بر سر كار مي‏آوردند و مقام و رتبه مي‏دادند. اسلام را از سادگي خارج نمودند، و به تدريج كاري كردند تا مسلمان‌هايي كه در زمان پيغمبر داراي همت عالي و گذشت از دنيا بودند، و به اميد ثواب و تقرب به خدا و اعلاي كلمه اسلام، جهاد و جان نثاري مي‏كردند، در اين عصر بيشتر متوجه به دنيا، تجملات، خوش‌گذراني، راحت طلبي، سودجويي و جمع مال و ثروت شوند.

معاويه هم از اين فرصت حداكثر استفاده را نمود و دانست كه شرايط و وضع زمان براي تشكيل حكومتي كه هدف اوست، مهياست زيرا مالك شدن شرف و دين و ايمان مردم با پول و ايالت و ولايت دادن ممكن است. معاويه از اين راه پيش آمد و بر مركب مراد، سوار شد، و مانند عمروعاص و مغيره را مزدور خود ساخت، و از همين راه دست به كار توطئه عليه حضرت مجتبي ‏عليه‌السلام‏ و ايجاد هرج و مرج و اختلاف داخلي در بين اصحاب آن حضرت شد.

آنها را تطميع كرد و وعده و نويد داد، براي بعضي از آنها رشوه فرستاد. يكي از معروفترين فرماندهان لشكر امام را با دادن رشوه زياد از آن حضرت جدا ساخت.

عمرو بن حريث، اشعث بن قيس و حجار بن ابجر و شبث بن ربعي را تطميع كرد و وعده داد اگر امام را بكشند به هر يك، صد هزار درهم و دختري از دخترانش را بدهد و به فرماندهي يكي از لشكرهاي شام منصوب سازد. (41)

بعضي ديگر از اصحاب امام را به گرفتن رشوه متهم ساخت، نيرنگ‌هاي ديگر براي تخديش اذهان مردم كوتاه فكر و ساده لوح به كار برد. اكثريت سپاه امام حسن ‏عليه‌السلام‏ مردمي بودند كه بيست و پنج سال از تربيت صحيح اسلامي بركنار مانده بودند، نتوانستند در برابر آنچه بر آنها عرضه شد مقاومت كنند و بسياري از سرانشان خود را به معاويه فروختند. معلوم است كه اعتماد بر سپاهي كه حاضر باشد با گرفتن پول از دشمن با او همدست شود جايز نيست، و جلب آنها با پول بيت المال، و تطميع به مقام و منصب و جاه، برخلاف روش آل علي بود؛ زيرا موجب ترويج ظلم و بازگذاشتن دست ستمكاران و خيانت پيشگان مي‏شد.

با اين وضع و با اين محيط، اگر امام حسن ‏عليه‌السلام‏ صلح نمي‏كرد علاوه بر آنكه باقيمانده سپاهش به وضع موهني شكست مي‏خوردند، ممكن بود خود آن حضرت هم به وسيله بعضي لشكريان منافق مانند اشعث كه از زمان حضرت امير ‏عليه‌السلام‏ با معاويه محرمانه همكاري مي‏كرد كشته و يا دستگير و تسليم معاويه گردد و پس از يك سلسله توهينات خدعه‌آميز كه مخصوص به معاويه بود آزاد شود و معاويه آن را نشانه حلم و بردباري قرار داده و منّتي از خود بر خاندان پيغمبر و بني هاشم بشمارد و مهابت و جلالت و محبوبيتي را كه آن حضرت در نفوس داشت، از بين ببرد و سرانجام هم، با همان وضع فجيع، آن حضرت را مخفيانه به قتل برساند.

مسلماً لطمه‏اي كه از اين وضع به اهل حق وارد مي‏شد، قابل جبران نبود و ديگر، زمينه‏اي براي قيام و اقدام حسين ‏عليه‌السلام‏ فراهم نمي‏شد.

دو موقعيت، دو روش

اگر حضرت امام حسن ‏عليه‌السلام‏ بعد از مرگ معاويه، زنده بود، همان روش حسين ‏عليه‌السلام‏ را انجام مي‏داد و بطور يقين با زمامداري يزيد بشدّت مخالفت مي‏كرد، بلكه اگر در حيات آن حضرت، معاويه ولايتعهدي يزيد را رسماً عنوان مي‏نمود با مخالفت آن حضرت مواجه مي‏شد و سخت به زحمت مي‏افتاد؛ بنابراين وقتي در حيات حضرت مجتبي ‏عليه‌السلام‏ به مدينه آمد و از عبادله در موضوع بيعت گرفتن براي يزيد نظر خواست دانست كه با وجود امام، ولايتعهدي يزيد انجام پذير نيست. از آن پس سخني از آن نگفت تا امام را شهيد ساخت. سپس بطور علني ولايتعهدي يزيد را عنوان كرد و برايش به زور از مردم بيعت گرفت.

اصل اجراي مأموريت الهي

ابن شهر آشوب روايت كرده كه اهل قبله اجماع دارند بر اينكه پيغمبر ‏صلّي ‏الله عليه و آله وسلّم فرمود:

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا (42)

حسن و حسين امام و پيشوا هستند ايستاده باشند يا نشسته.

اين حديث و احاديثي ديگر دلالت دارند بر اينكه حسن عليه‌السلام و حسين عليه‌السلام به هر حال منصب امامت را دارا هستند خواه قيام كنند و خواه خانه نشين باشند.

هر روشي كه اين دو برادر و سائر ائمه عليهم السّلام پيش گرفتند برحسب امر خدا و تكاليف خاصي بوده است كه بحسب اقتضاي مصالح برعهده آنها بوده و اين بزرگواران در سكوت و تكلم، صلح و جهاد، و احوال ديگر مأمور به امر خداوند متعال بوده‏اند و هركدام در عصر خود حامي دين خدا و امان مردم و كشتي نجات بوده و هستند.

حسن ‏عليه‌السلام‏ مانند دوران جدش پيغمبر ‏صلّي‏الله عليه و آله وسلّم در مكه معظمه، و پدرش علي ‏عليه‌السلام‏ در زمان حكومت ابي بكر و عمر و عثمان رفتار كرد؛ و حسين ‏عليه‌السلام‏ بعد از مرگ معاويه مانند جدش رسول اعظم ‏صلّي‏الله عليه و آله وسلّم در هنگامي كه در مدينه بود و مانند پدرش امير المؤمنين ‏عليه‌السلام‏ در مدت پنج سال كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جهاد كرد، رفتار نمود.

در روايت است كه جابر به حضرت امام حسين ‏عليه‌السلام‏ پيشنهاد داد كه مانند برادرش صلح نمايد؛ حسين فرمود: «اي جابر! برادرم به امر خدا و پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم صلح كرد، و من هم به امر خدا و پيغمبر ‏صلّي‏الله عليه و آله وسلّم رفتار مي‏كنم.» (43)

فصل دوم :پرسش و پاسخ عاشورايي

1 - عاشورا روز وصال حسين عليه‌السلام با محبوب خويش بود؛ پس چرا سوگواري كنيم؟

1. بعضي مي‌گويند: روز عاشورا روز شادي و مسرت اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا روز كاميابي و ظفر و وصال امام حسين عليه‌السلام و اصحاب آن حضرت به پروردگار متعال است، و تأسف و سوگواري ما ناشي از جهل به مقام شامخ آن حضرت و محبت و دلبستگي ما به دنياست. اين نظر تا چه اندازه صحيح است؟

السلام عليك يا اباعبدالله الحسين و علي الارواح التي حلت بفنائك

قال الرضا عليه‌السلام: ان يوم الحسين، اقرح جفوننا، و اسبل دموعنا... اورثتنا الكرب و البلاء الي يوم الانقضاء فعلي مثل الحسين فليبك الباكون، فان البكاء عليه يحط الذنوب العظام (44)

عظمت عاشورا

روز عاشورا، روز اوج ظهور كرامت انساني، و بروز نهايت عظمت درجات معنوي است، و زبان و بيان ما از توصيف مجد، شرف، ايمان، عالي‌ترين مكارم

اخلاق، صبر، استقامت، شجاعت، تسليم، توكل، عزت و مواضع جليله‌اي كه در آن روز از حضرت سيد الشهداء عليه‌السلام ظاهر شد، عاجز و ناتوان است.

لـو لا صوارمهم و وقــع نبالهم

لـم يسمـع الآذان صــوت مكبر

قد غير الطعـن منهم كل جارحة

سوي المكارم في أمن من الغير (45)

اشهد انه عليه‌السلام بذل مهجة في الله حتي استنقذ عباده من الجهالة و حيرة الضلالة (46)

همان طور كه گفته‌ايد اين روز، روز افتخار و مباهات بر ملائكة مقربين است؛ روزي كه هيبت و عظمت آن از كوه‌هاي جهان، كهكشان‌ها و منظومه‌ها سنگين‌تر است، عقول عقلا را مات و حيران نموده، و همة دنيا را برابر آن روحِ بزرگ‌تر و پهناورتر از زمين و آسمان، خاضع نموده است؛ سزاوار است كه هر انسان آگاه وبلكه همگان به اين روز، افتخارنمايند، و برخود ببالند؛ اين با نگاه به عظمت‌موضع‌وموقف‌حضرت سيدالشهدا وآن ايستادگي بي‌نظيردرآن ايستگاه و حفظ موقعيت در برابر عواملي كه هر يك مي‌توانست بزرگ‌ترين تهمتنان جهان را به قبول شكست و تسليم وا دارد، سراسر افتخار و عظمت است.

روز مصيبت‌هاي جانكاه

در عين حال ما از سوي اهل بيت عليهم السلام وظيفه داريم كه اين طغيان بزرگ كفار و شقاوت بي‌مانند دشمنان خدا و مصائب جانكاه غير قابل تحملي را كه به سيد الشهدا عليه‌السلام وارد كردند، محكوم كنيم و تنفر و بيزاري خود را از مرتكبين اين واقعه اعلام نماييم، و بيشترين برنامه‌هاي سوگواري را در روز عاشورا و ديگر مناسبت‌ها اظهار كنيم، و بر سر و سينه بزنيم، نوحه بخوانيم، «الله اكبر ماذا الحادث الجلل» (47) بگوييم، و همان طور كه زينب كبري، عقيلة القريش فرمود:

ليت السماء اطبقت علي الارض و ليت الجبال تدك دكت، علي السهل (48)

را تكرار كنيم، و «كاش آن زمان سراق گردون نگون شدي» را بسراييم و هر چه مي‌توانيم، تأسف خود را از آن مصيبات بزرگ كه بر اهل بيت عليهم السلام وارد شد اظهار كنيم و هر وقت، آب مي‌نوشيم بر حسين عليه‌السلام، سلام و صلوات بفرستيم؛ اين بر همه، هم سنت است و هم بزرگداشت. روز حسين عليه‌السلام مكتب است، مدرسه است، مذهب است، انسان‌ساز است، احياي دين است، محكوم كردن ظلم و ستم است و حمايت از حق و اسلام است. (49)

2 - آيا تبرّي بر تولّي رجحان دارد؟

2. آيا احاديثي كه لعن ظالمين و غاصبين در حق ائمه عليهم السلام را داراي ثوابي بيش از ذكر صلوات بيان نموده‌اند در نظر حضرتعالي صحت دارند؟

آنچه مسلّم و قطعي است اين است كه تولي و تبري متلازم يكديگرند يعني هر مسلماني؛ به آن اندازه كه از اعداء خدا و اولياء خدا عليهم السلام تبرّي دارد بايد تولي داشته باشد ولعن متضّمن تبري و صلوات متضمن تولّي است و اما ترجيح يكي بر ديگري، ثبوت قطعي آن مشكل است. از باب تقدم تخليه بر تحليه مي‌توان گفت كه تولي كامل بدون تبري كامل حاصل نمي‌شود. قرآن كريم مي‌فرمايد:

لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادّ الله و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك‌كتب في قلوبهم الايمان (50)

آيا سبّ ظلم كنندگان بر ائمه عليهم السلام عبادت است؟

3. سبّ ظالمين و غاصبين در حق ائمه عليهم السلام با رعايت ضوابط تقيه چه حكمي دارد؟

اگر برخلاف تقيه و متشمل بر مفسده نباشد از راجح‌ترين عبادات است.