اسيران و جانبازان کربلا

محمد مظفرى و سعيد جمشيدى

- ۱ -


امام سجّاد(ع ) و امام باقر(ع )
معرفى اجمالى امام سجّاد (ع )
خـداونـد مـتـعـال ، در روز پـنـج شـنـبـه ، پـنـجـم شـعـبـان سـال سـى و هشت ه .ق .(1) به امام حسين (ع ) نوزادى عنايت كرد و آن حضرت ، او را على نام نهاد.
هـنـگـام تـولد ايـن كـودك ، نـورى آشـكـار و عـالم گـيـر شـد. وى نـخـست به سجده رفت و در آن حال به ((سجّاد)) ملقّب گرديد.(2)
امام على (ع ) كام او را به خرما برداشت و فرمود:
((حَنِّكُوا اَولادَكُمْ بِالَتمُرِ. هكذا فَعَلَ رسولُاللّه (ص ) بالحسنِ و الحسينِ (ع )))(3)
كام فرزندانتان را با خرما برداريد. پيامبر (ص ) درباره حسنين (ع ) چنين كرد.
امـام سـجـاد (ع )، گندم گون و باريك اندام بود و قامتى ميانه داشت .(4) آن بزرگوار داراى شمايلى نيكو و از تمام مردم جهان به امام على (ع ) شبيه تر بود.(5)
لقـب هـاى امام چهارم (ع ) عبارتند از: زين العابدين ، سيّد العابدين ، زين الصالحين ، وارث علم النـبـيـيـن ، وصـى الوصيين ، خازن وصايا المرسلين ، امام المؤ منين ، منار القانتين و الخاشعين ، المتهجد، الزاهد، العابد، العدل ، البكّاء، السجّاد، ذوالثقنات (پيشانى پينه بسته )، امام الامة ، سيّد العباد، زكىّ، امين ، قدوة الزاهدين و سيّد المتقين .(6)
يـكـى از نـويـسـنـدگـان مـعـاصـر درباره ى سبب ملقّب شدن امام چهارم (ع ) به القاب فوق مى گويد:
((بيشتر كسانى كه اين لقب ها را بدو داده اند نه شيعه بودند و نه او را امام و منصوب از جانب خدا مى دانستند. اما نمى توانستند آنچه را در او مى بينند نديده بگيرند.))(7)
كـنـيـه ى امـام سـجـاد (ع )، ((ابـو مـحـمـد)) و ((ابـو الحـسـن )) اسـت (8) مـادر امام چهارم ، شـهـربـانو نام دارد،(9) ولى امام على (ع ) او را ((مريم )) و ((فاطمه ))(10) و امـام حـسـيـن (ع )، وى را ((غـزاله )) نـاميد.(11) اين بانوى با سعادت ، هنگام زايمان به سوى ديار باقى شتافت ،(12) و در مدينه مدفون گرديد.
مـورّخـيـن ، شـمـار فرزندان امام سجاد (ع ) را متعدّد نقل كرده اند و شيخ مفيد از آنان چنين نام برده اسـت : امـام بـاقـر (ع )، عـبـداللّه ، حسن ، حسين ، زيد، عمر، حسين ، اصغر، عبدالرحمن ، سليمان ، محمد اصغر، فاطمه ، علّيه ، ام كلثوم ، على و خديجه .(13)
امام سجّاد (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوارش در كربلا امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت و بـا مـوضـع گـيرى هاى شجاعانه خود در طول اسارت ،حكومت ظالمانه ى يزيد را رسوا كرد. اين اقدامات و رشادت ها در مباحث آينده به تفصيل مطرح خواهدشد.
امام سجاد(ع ) با كاروان شهادت از مدينه تا كربلا
پس از مرگ معاويه (در رجب سال 60 ه‍ .ق ) يزيد بر اريكه قدرت تكيه زد(14) و پس از سـه روز اسـتـراحت در قصر، بر فراز منبر رفت (15) و با حاضران از رؤ ياى خود مـبـنـى بـر جـنـگ بـا مردم عراق سخن گفت (16) و از آنان خواست تا با او بيعت كنند. امام حـسـيـن (ع ) بـه عنوان يكى از شخصيت هاى بزرگ اسلامى در جواب نامه ى يزيد به وليد بن عقبه ، حاكم مدينه فرمود: ((ما كنتُ اُبايُع ليزيد)) ((هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.))
چـون وليـد نـتـوانـسـت از امـام حـسـيـن (ع ) بـيـعـت بـگـيـرد يـزيـد بـعدها وى را از حكومت بركنار كرد.(17) مروان بن حكم را به جاى او نشاند. امام حسين (ع ) موقعيت مدينه را مناسب نديد و تـصـمـيـم گـرفـت از حـجـاز به سمت عراق حركت كند. از اين روى براى خداحافظى نزد قبور رسول خدا (ص )(18)، حضرت زهرا(س ) و برادرش امام مجتبى (ع ) رفت (19) و سپس با اهل بيت عصمت و طهارت از مدينه خارج شد.(20) امام سجّاد نيز كاروان شهادت را همراهى و به سوى مكه حركت كرد.
1 ـ از مدينه تا كربلا
امـام حـسين (ع ) روز يكشنبه ،بيست و هشت رجب سال 60 ه‍ .ق از مدينه عازم مكه شد. افرادى كه در اين سفر معنوى و پرمشقت امام حسين (ع ) را همراهى كردند عبارت بودند از: فرزندان [از جمله امام سجّاد(ع )]، برادران ، برادر زادگان به جز محمدبن حنيفه .(21)
امـام حـسـيـن (ع ) بـا فـرزنـد عـزيـزش عـلى بـن الحـسـيـن (ع )، و سـايـر اهـل بـيت شب جمعه سوّم ماه شعبان سال 60 قمرى وارد مكه شد(22) و پس از 4 ماه و شش روز اقـامـت در ايـن شهر عازم كربلا شد.(23) درباره ى وقايع بين مكه و كربلا، تنها سه گزارش از امام سجاد(ع ) نقل شده است :
الف ) [پـس از خـروج از مـكـه ] در هـيـچ مـنـزلى فرود نيامديم و از آنجا كوچ نكرديم مگر اينكه [پدرم ] ماجراى يحيى بن زكريا و كشته شدن او را يادآور مى شد و روزى فرمود:
((از پستى هاى دنيا نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا را به رسم هديه نزد زن بدكاره اى از بنى اسرائيل بردند!))(24)
ب ) هـنگامى كه از مكه خارج شديم عبداللّه بن جعفر نامه اى به امام حسين (ع ) نوشت و آن را با دو فـرزنـدش عـون و مـحـمـد به نزد آن جناب فرستاد. مضمون نامه در خواست انصراف از سفر عراق بود(25) كه به جهت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم .
ج ) ((از امـام سـجـاد (ع ) روايـت شـده كـه چـون امـام حـسـيـن (ع ) بـر سـر آب عـذيـل (26) نـزول نـمـود و در آنـجـا قـبـل از ظـهـر به خواب فرو رفت (خواب قيلوله )، گـريـان از خـواب بـرخـاسـت . پـس عـلى اكبر از آن حضرت سبب گريه پرسيد. فرمود كه اى فـرزنـد گـرامـى اين [وقت ] زمانى است كه خواب در آن دروغ نمى باشد و در اين و قت در خواب ديـدم كـه هـاتـفـى مرا ندا كرد كه شما به سوى مرگ روانيد و مرگ شما را به سوى بهشت مى برد...))(27)
2 ـ در كربلا
امـام سجاد (ع ) با پدر بزرگوارش امام حسين (ع ) و ساير همراهان روز سه شنبه هشتم ذى حجّة الحـرام سـال شـصـت قـمـرى از مـكـه حـركـت كـرد(28) و پـس از طـى بـيـسـت و دو منزل (29) روز پنجشنبه دوّم محرم سال 61 قمرى وارد كربلا شد.(30)
امام چهارم (ع ) در حادثه ى كربلا بيست و سه سال عمر داشت (31) و بيمار بود. بدين رو از خـطـر سـربـازان يزيد جان سالم به در برد و به شهادت نرسيد.(32) گرچه فـضـل بـن زبـيـركـوفـى ، از عـلمـاى قـرن دوم ه‍ .ق مـعتقد است : وى در جنگ شركت كرد و مجروح شد.(33)
1 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از روز تاسوعا
عـمـربن سعد بنا به ماءموريت محوّله از جانب ابن زياد مى بايست امام حسين (ع )را به تسليم در مـقـابـل امـيـر و يـا جـنـگ بـا او وادار كـنـد از ايـن رو عـلاوه بـر روزهـاى قبل در عصر تاسوعا نيز به امام حسين (ع ) پيغام داد و خواسته ى يزيد را يادآور شد. امام سجاد (ع ) اين قضيه را چنين نقل مى كند:
((پـيـك عـمـر سـعـد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش شنيده مى شد، ايستاد و گفت : تا فردا به شـمـا مهلت مى دهيم . اگر تسليم شديد شما را نزد امير، عبيداللّه بن زياد مى بريم ولى اگر امتناع كرديد رهايتان نخواهم كرد.))(34)
2 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از شب عاشورا
پـس از آنـكـه عـمـر سـعـد، سـپـاهـش را آمـاده حـمـله بـه اردوگـاه مـا كـرده اوايـل شـب بـود. پـدرم يـارانـش را گـردآورد و مـن بـا حـال بيمارى نزديك رفتم تا سخنان وى را بشنوم . آن حضرت ، خطابه اى ايراد كرد و در آن ، پس از حمد و ستايش الهى و تمجيد از ياران فرمود:
((مـن پـيـمانم را از شما برداشتم . شب هنگام است و تاريكى شب همه جا را فرا گرفته در پناه اين تاريكى ، آرام ، از معركه بيرون رويد.))(35)
پس از اين گفتار ياران امام (ع ) هر كدام به نوبت آمادگى و فداكارى خود را در راه سيدالشهدا (ع ) اعلام كردند.
امـام سـجـاد (ع ) در گـزارش ديـگـرى مـى فـرمـايد: شبى كه فردايش پدرم به شهادت رسيد، نـشـسته بودم و عمّه ام ، زينب (ع )، از من پرستارى مى كرد پدرم با يارانش به خلوتگاه رفت . چـون غـلام ابـوذر غـفـارى هـم نـزدش بـود و شـمـشـيـرش را صيقل مى داد و شعر (يا دهر افٍّ لك ...) را مى خواند.
آن را دو يـا سـه بـار تـكـرار كـرد. چـون مـن فـهميدم و به مقصودش پى بردم بغض گلويم را گـرفت ولى اشك نريختم و آرامش خودم را حفظ كردم و دانستم كه بلا سر رسيده است . امّا عمّه ام زينب (س ) نتوانست خود را نگاه دارد. برخاست و سراسيمه خود را به پدرم رساند و اظهار حزن و اندوه كرد... پدرم او را به صبر، سفارش كرد و سپس نزد يارانش رفت .(36)
3 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) راوى نيايش امام حسين (ع ) در صبح عاشورا
بـه فـرمـايـش امام چهارم (ع ) بامداد روز عاشورا كه سپاه عمر سعد به خيمه گاه امام حسين (ع ) نـزديـك شـد، حـضـرت دسـتـان خـود را بـه سـوى آسـمـان بـلنـد كـرد و در نـيـايـشى از خداوند متعال خواست گره مشكلاتش را باز كند و اندوهش را بزدايد.(37)
4 ـ 2 ـ سپردن اسم اعظم و ميراث پيامبران به امام سجاد (ع )
روز عاشورا، امام حسين (ع ) به خيمه ى امام سجاد (ع ) آمده و اسم اعظم وميراث پيامبران را به او سـپـرد، و يـادآور شـد كـه كـتـب عـلم امـامـت و مـصـاحـف و سـلاح رسـول خـدا (ص ) را بـه ام سـلمـه ، هـمـسـر پـيـامـبـر (ص ) داده و سـفارش كرده كه آنها را بدو سپارد.(38)
نـيـز روايت شده كه در آن روز امام حسين (ع ) دختر بزرگ خود فاطمه را پيش خواند و كتابى در لفـّافـه به او سپرد و دستور داد و آن را به برادرش على بن الحسين (ع ) تسليم كند از عالم (ع )(39) پـرسـيدند: در آن كتاب چه بود؟ فرمود: هرچه بنى آدم تا قيامت به آن محتاج بودند در آن وجود داشت .(40)
5 ـ 2 ـ امام سجاد و يارى پدر
هـنـگـامـى كـه تـمـام ياران امام حسين (ع ) به شهادت رسيدند و امام سجاد (ع )صداى استغاثه ى پـدر را شـنـيـد بـا وجود بيمارى شديدى كه داشت از بستر برخاست و به عصا تكيه داد مصمّم بود امام و رهبر خود را يارى كند ولى نگاه سيدالشهدا (ع ) به او افتاد و فرياد زد:
((خـواهـرم ، ام كـلثـوم ! مـگـذار پـسـرم بـه مـيـدان بـيـايـد مـبـادا زمـيـن از نـسـل آل مـحـمـد (ص ) خـالى شـود!)) از ايـن رو ام كـلثـوم ، امـام سـجـاد (ع ) را بـه بـسـتـر بازگرداند.(41)
ايـن جـريـان در گـزارشـى ديـگـر چنين نقل شده است : وقتى امام حسين (ع ) براى خداحافظى به خـيـمـه ى سـيـّد السـاجـدين آمد آن بزرگوار روى فرشى از پوست بسترى بود و عقيله ى بنى هـاشـم از او پرستارى مى كرد. امام سجاد (ع ) مى خواست از جا برخيزد ولى قدرت برخاستن را نـداشـت . سـپس به عمّه اش ‍ زينب فرمود: مرا به سينه ات تكيه بده تا بنشينم . زينب (ع ) چنين كـرد و امـام سـجـاد (ع ) بـا پـدر سـخـن گـفت و از شهادت تمام مردان و نوجوانان آگاه شد سپس گـريـه ى شـديـدى كـرد و گـفت : عمّه جان ! عصا و شمشيرم را بياور. امام حسين (ع ) فرمود: با عـصـا و شـمـشـيـر چـكـار دارى ؟ فـرمـود: مـى خـواهـم بـه عـصـا تـكـيـه داده و از فـرزنـد رسول خدا (ص ) دفاع كنم زيرا، پس از تو خيرى [در دنيا] وجود ندارد.(42)
6 ـ 2 ـ حمله ى سپاهيان يزيد به خيمه ى امام سجاد (ع )
حميدبن مسلم مى گويد: وقتى به بالين على بن الحسين (ع ) كه سخت بيمار و برروى فرشى افـتـاده بـود رسـيدم گروهى از پيادگان همراه شمر به وى گفتند: آيا اين بيمار را نمى كشى ؟(43) من گفتم : سبحان اللّه ! آيا كودكان (44) را هم مى كشند؟ آيا همين كودكى و بـيـمـارى او را بـس نـيـست ؟ همانجا ماندم تا آنان از على بن الحسين (ع ) دور شدند. وقتى عمر سـعـد به خيمه ها آمد زنان به روى او فرياد زدند و گريستند. سپس عمربن سعد به همراهانش فـرمـان داد كـه هـيـچ فـردى بـه خـيـمـه ى زنـان وارد نـشـود و مـتـعـرّض ايـن كـودك بـيـمـار نگردد...(45). پس گروهى را به خيمه ى زنان و امام سجاد (ع ) به پاسدارى واداشت و گـفـت : مـواظـب بـاشـيـد كـه ايـنـان از خـيـمـه بـيـرون نـرونـد و كـسـى نـيـز بـه آنـان آزار نرساند.(46)
7 ـ 2 ـ تدبير امام سجاد (ع )
هـنگامى كه دشمن خيمه هاى امام حسين (ع ) را به آتش كشيد حضرت زينب (س ) نزد امام سجاد (ع ) آمد و عرض كرد: اى يادگار گذشتگان و پناه باقى ماندگان ، ما چه وظيفه اى داريم ؟ امام (ع ) فرمود: "عليكنّ بالفرار" بر شما باد كه فرار كنيد.
تـمـام بانوان و كودكان در حالى كه گريان بودند و فرياد مى زدند محلّ اقامت را ترك كردند ولى زينب (س ) باقى ماند و كنار بستر امام (ع ) به آن حضرت مى نگريست و امام (ع ) بر اثر شدت بيمارى قادر به بيرون رفتن نبود.(47)
8 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم خاك سپارى پدر
به عقيده ى شيعه ، كسى جز امام حقّ تجهيز و تدفين امام معصوم ديگر راندارد.(48)
از ايـن رو امـام سـجـاد (ع ) روز سيزدهم محرّم سال 61 ق (49) به طور اعجاز در كربلا حـاضـر شـد و پـس از اقـامـه ى نـمـاز، پـدر بـزرگـوارش را به خاك سپرد و سپس به كوفه برگشت .(50)
تفضيل اين ماجرا دو گونه نقل شده است :
الف ) امـام سـجـاد (ع ) پـس از دفـن شـهـيـدان كـربـلا بـه سوى جسد مطهّر پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صداى بلند گريست . آنگاه به جايگاه مرقد مطهّر آمد و اندكى خاك برداشت . ناگهان قبرى آماده و صندوقى شكافته پيداشد. دست هاى خود را به زير بدن پدر برد و با خواندن جمله ى ((بسم اللّه و فى سبيل اللّه ...)) تنها و بدون كمك بنى اسد، بدن مطهّر پدرش در قـبـر گـذاشـت و به آنها فرمود: غير از شما كسان ديگرى هم هستند كه به من كمك كنند. چون بدن مطهّر را در قبر گذاشت ، صورت خود را بر آن رگ هاى بريده نهاد و گفت :
((خـوشـا بـه حـال زمـيـنى كه پيكر پاك تو را در آغوش گرفت به راستى كه دنيا پس از تو تـاريـك و ظـلمـانى گشته و آخرت به نور جمالت روشن و نورانى شده است . شب ، خواب را از چـشـم مـا ربوده و اندوهمان دائمى گشته است . مگر خداوند براى ما همان جائى را برگزيند كه تـو هـم اكـنـون اقـامـت كـردى . درود و سـلام مـن بـر تـو و رحـمـت و بـركـات الهـى بـر تـو باد.))(51)
از آنـجـا كـه يـكـى از رسـالت هـاى بـازمـاندگان حادثه ى كربلا افشاگرى بر ضدّ دشمن و ضربه زدن به رژيم اموى بود امام سجاد (ع ) پس از دفن امام حسين (ع ) روى قبر را پوشيد و بر آن نوشت :
((هذا قبر الحسين بن على بن ابى طالب الذّى قتلوه عطشانا.))
(([اى مردم بدانيد!] اين قبر حسين بن على (ع ) است كه او را با لب تشنه شهيد كردند.))
حـضـرت مـى تـوانـسـت اوصـاف ديگرى براى سيدالشهدا بيان كند اما تاءكيد بر اين كه او را آنگونه به شهادت رساندند نوعى افشاگرى است .(52)
ب ) وقـتـى بنى اسد مى خواستند پيكر مطهّر شهدا را به خاك بسپارند سوار ناشناس نزد آنها آمـد و گـفت : براى چه اينجا آمده ايد؟ گفتند: براى دفن اجساد مطهّر شهدا آمده ايم ولى بدنها را نمى شناسيم ، همينكه آن سوار اين جمله را شنيد با صداى بلند گريه كرد و فرياد زد:
((وا ـ اَباه ـ وا اباعبداللّه ليتك حاضرا و ترانى اسيرا ذليلا.))
((آه پـدرم ، آه اى ابـاعـبـداللّه اى كـاش در ايـنـجـا حاضر بودى و مى ديدى كه مرا اسير و خوار نمودند.))
سـپـس بـه آنـها فرمود: من شما را راهنمايى مى كنم از اسب پياده شد و كنار پيكرهاى پاره پاره عـبـور كـرد نـاگـهـان چـشمش به پيكر مطهّر حسين (ع ) افتاد. آن را در آغوش گرفت و با چشمى گـريـان و حـالى غمبار گفت : اى بابا! با كشته شدن تو چشم مردم شام روشن و بنى اميّه شاد شـد، اى بـابـا پـس از تـو غـم و انـدوه ما بسيار طولانى خواهد بود. سپس اندكى كنار پيكر آن حضرت رفت و كمى خاك آنجا را برداشت ، قبر آماده اى پيدا شد، خودش بدن پاره پاره پدر را در ميان قبر گذاشت .(53)
9 ـ 2 ـ دفن شهيدان كربلا با راهنمايى امام سجاد (ع )
بنى اسد براى دفن شهيدان كربلا حيران و سرگردان بودند؛ زيرا كوفيان بين سرهاو بدن هـا جـدايـى انـداخـتـه بـودند و بدن ها قابل شناسايى نبودند. ولى هر جنازه اى از بنى هاشم و اصحاب را كه براى خاكسپارى نزد امام سجاد (ع ) مى آورند نام و نشان آن شهيد را به آنها مى گـفـت . در آن روز صـداى نـاله بـلنـد و اشـك هـا مـانـنـد سـيـل سـرازيـر بـوده زنـهـاى بنى اسد موى خود را پريشان كرده و به صورت خود لطمه مى زدنـد. امـام چـهـارم (ع ) دو مـوضـع جـداگـانه براى بنى هاشم و اصحاب مشخص كرد و به آنها دستور داد آنجا را حفر كنند و شهيدان را به خاك بسپارند.(54)
10 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم دفن قمر بنى هاشم
امام زين العابدين (ع ) پس از دفن پدر بزرگوارش نزد جسد حضرت عباس (ع )رفت و خودش را روى پيكر عمو انداخت . گلويش را مى بوسيد و مى گفت : ((على الدنيا بعدك العفا، يا قمر بنى هاشم ، عليك منّى السلام من شهيدٍ مُحتسبٍ و رحمة اللّه و بركاته ))(55)
اى ماه بنى هاشم ! پس از تو خاك بر سر دنيا. سلام و درود بر تو باد اى شهيد راه خدا و رحمت و بركات او بر تو.
به تنهايى و بدون كمك گرفتن از بنى اسد براى حضرت عباس (ع ) قبرى مهيّا كرد و بدن را در قـبـر گـذاشـت و بـه آنـهـا فـرمـود در ايـن مـورد افـراد ديـگـرى هـسـتـنـد و بـا مـن همكارى مى كنند.(56)
در گزارش ديگرى آمده است :
وقـتـى امام سجاد (ع ) جسد قمر بنى هاشم را ديد به طرف آن خم شد و با صداى بلند گريه كـرد و فرمود: "اى عمو جان ! كاش به حرم امام حسين (ع ) و بانوان نگاه مى كردى كه آنها صدا مى زدند ((اى واى از تشنگى ، اى واى از غريبى .))"(57)
11 ـ 2 ـ امام سجّاد (ع ) در مراسم دفن حرّ رياحى
امـام چـهـارم (ع ) پـس از خـاك سـپارى شهيدان كربلا به بنى اسد فرمود: با من بياييدتا كنار پـيـكـر حـرّ بـرويـم و جـسـدش را دفـن كـنـيـم . بـنـى اسـد بـه دنبال امام (ع ) حركت كرده و به جنازه ى حرّ رسيدند. امام (ع ) به آن نگريست و فرمود:
((امـّاانـتـَفـَلَقـَدْقـَبـِلَاللّه تـوبـَتـُك وزادَفـى سـَعـادتـِكـَبـِبـَذلِكَ نـفـسـك اَمامَابنِرسول اللّه (ص ).))
((امـّا تـو اى حـرّ، خـداوند توبه ات را پذيرفت و بر سعادت و سرافرازيت افزود؛ زيرا جان خود را در پيشگاه فرزند رسول خدا(ص ) نثار كردى !))
بـنـى اسـد مـى خواستند جنازه ى او را نزد ساير شهيدان ببرند ولى به دستور و كمك امام (ع ) وى را در همانجا به خاك سپردند.(58)
پـس از دفـن جسد مطهّر امام حسين (ع ) و ساير شهيدان كربلا امام سجّاد (ع ) كه خود را به بنى اسد معرفى نكرده بود بر اسب سوار شد تا از كربلا خارج شود. بنى اسد دامن او را گرفتند و گـفـتند: به حقّ اين افرادى كه آنها را به خاك سپردى تو كيستى ! سوار، مدفن امام حسين (ع ) حضرت عباس ، اصحاب و بنى هاشم را به آنها معرفى كرد و فرمود:
انا امامكم على بن الحسين (ع ) فقلنا له انت علىُّ؟
فقال : نعم . فغاب عن ابصارنا.
من امام شما على بن الحسين (ع ) هستم . به او گفتيم : آيا تو على هستى ؟
گفت : بله . سپس از جلوى چشمان رفت و ناپديد شد.(59)
امام سجاد(ع ) با كاروان شهادت از كربلا تا مدينه
پـس از شهادت امام حسين (ع ) دوران اسارت و امامت على بن الحسين (ع ) آغاز گرديد. عمربن سعد تـا ظـهـر روز يـازدهـم مـحرم (60) و به قولى ، دو روز پس از عاشورا در كربلا ماند. آنـگـاه خـانـدان امـام حـسين (ع ) از جمله امام سجاد (ع ) را كه بيمار نيز بود به سوى كوفه به اسارت برد.(61)
در ايـن فـصـل ، مـسائل مربوط به دوران اسارت امام سجاد (ع )، اقدامات و سخنرانى هاى آن امام همام از كربلا تا مدينه در پنج قسمت مطرح خواهد شد:
از كربلا تا كوفه ، در كوفه ، از كوفه تا شام ، در شام و از شام تا مدينه .
1 ـ از كربلا تا كوفه
كاروان اسيران كربلا با كوله بارى از غم و اندوه به سوى كوفه حركت كرد. با تفحّص در منابع موجود، اطلاعات كاملى درباره حوادث اين مسير (كربلا تا كوفه ) به خصوص از وضعيت امام سجاد (ع ) به دست نيامد. از اين رو، در اين قسمت به سه مطلب زير بسنده مى كنيم :
1 ـ 1 ـ امام سجاد (ع ) هنگام عبور از قتلگاه
امام چهارم (ع ) مى فرمايد:
زمـانـى كـه در كـربـلا آن مـصـيـبـت به ما وارد گشت و پدرم و تمام فرزندان و برادران و جميع خـانـدانـش كـه بـا او بـودند كشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شتران بى جهاز نـشـانـده و مـا را بـه كوفه برگرداندند، به قتلگاه ايشان چشم دوختم و بدن هاى پاكشان را بـرهـنه و عريان ديدم كه روى خاك افتاده و دفن نشده بودند. سختى اين مصائب سينه ام را تنگ كرد و بى آرامى در من شدّت يافت به حدّى كه نزديك بود روح از كالبدم خارج شود.
حـضـرت زيـنـب (س ) بـا سـخـنانى كه مضمون آن احترام به امام حسين (ع ) و شهداى كربلا بود فرزند برادر را دلدارى داد.
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: ايـن خبر [كه زينب با آن امام (ع ) را دلجويى داد] از كيست ؟ زينب عرض كرد: اين روايت امّ ايمن است .(62)
2 ـ 1 ـ بى حرمتى به امام سجاد (ع )
تـمـام افراد اجتماع به خصوص شخصيت هاى مهّم آن ، به اعتبار موقعيت ومنزلتى كه دارند مورد احترام مى باشند. امام سجاد (ع )، فرزند رسول خدا و امام مسلمين است و بايد بى نهايت تمجيد و تـكـريـم شود. ولى عمربن سعد هنگام حركت اسيران كربلا به كوفه نه تنها ايشان را احترام نـكرد بلكه براى توهين و آزار او را به شترى نحيف و لاغر سوار كرد. امام سجاد (ع ) از شدّت ضـعـف توان نشستن را نداشت . اين موضوع را به عمربن سعد اطلاع دادند. وى گفت : پاهايش را زير شكم ببنديد و سپس كاروان را حركت دهيد.(63)
2 ـ در كوفه
كـوفـه ، مـركز حكومت امام على (ع ) بود. هنوز صداى على (ع ) در ميان گوش مردم اين شهر طنين انداز و مدّت زيادى نيز از حكومت آن بزرگوار نگذشته بود.
كوفه همان شهرى است كه مردمش حسين (ع ) را دعوت كردند و وقتى سرنيزه هاى ستم به سوى آنها نشانه رفت آن حضرت را تنها گذاشته به كنج خانه هاى خود پناه بردند.
اكـنـون امـام سـجـاد (ع )، بـانوان و پرده نشينان وحى و نبوت را به صورت اسير و سوار بر شتران بى جهاز وارد همان كوفه كرده اند.
حذلم بن بشير(64) مى گويد: در سال 61 ه‍ .ق هنگام آمدن على بن حسين (ع ) و همراهانش بـه كوفه ، من هم وارد اين شهر شدم . سپاهيان يزيد اطراق ايشان را گرفته ، مردم نيز براى تـمـاشـاى آنـان از مـنـازل خـود، خارج شده بودند. زنان كوفه از مشاهده ى آن منظره به گريه آمـدنـد و نـاله و شـيـون سـر دادنـد. عـلى بـن حـسـيـن (ع ) كـه از رنـج بـيـمـارى لاغـر و دسـتانش باغل جامعه به گردنش بسته شده بود با صداى ضعيفى مى گفت :
اگـر ايـن مردم به حال ما گريه و به خاطر ما نوحه سرايى مى كنند پس چه كسى [خاندان ] ما را كشته است ؟(65)
1 ـ 2 ـ شكوه ى امام سجّاد (ع ) از كوفيان
مـسـلم گـچكار پس از توصيف منظره ى ورود اسيران كربلا به كوفه مى گويد:چشمم به على بـن حـسين (ع ) افتاد كه بر شتر برهنه اى سوار بود و از رگهاى گردنش خون جارى بود. او اشك مى ريخت و مى فرمود:
يا اُمَّةَ السُّوءِ لاسَقْيا لِرَبْعِكُمْ
يا اُمّةً لَمْ تُراعِ جَدِّنا فينا
لو اءَنَّنا وَ رسولُاللّه يَجْمَعُنا
يومُ القيامةِ ما كنتم تَقُولونا
تُسَيِّرُونا على الاءَقتاب عاريةً
كَاَنَنّا لم نُشَيِّدْ فيكم دينا
بنى اُميّةَ ماهذا الوقوفُ على
تلكَ المصائبِ لاتَلْبُون داعينا
تُصَفِّقُون علينا كفَّكُمْ فَرَحا
و اءنتم فى فِجاجِ الاءرضِ تَسْبُونا
اءَلَيْسَ جِدّى رسولُاللّه وَيْلَكُمْ
اءهْدَى البَريَّةِ مِنْ سُبُل المُضلّينا
يا وَقْعةَ الطفِّ قدْ اءَوْرَثْتَنى حُزْنا
واللّهُ يَهْتِكُ اءستار المُسِئِينا(66)
اى امـت بـد (كـردار)! بـر خـانـه هـايـتان باران نبارد؛ اى امتى كه حرمت جدّ ما را در مورد ما رعايت نـكـرديـد! اى در روز قـيـامـت ، مـا و رسـول خـدا گـرد آيـيـم . شـمـا چـه پـاسـخـى بـه رسـول خـدا (در رابـطه با اين فاجعه ) خواهيد داد؟! ما را بر شتران عريان سوار مى كنيد و مى گردانيد! گويى ما همان كسانى نيستيم كه اساس دين را در ميان شما محكم ساختيم ! اى بنى اميّه ! از اين مصيبت ها كه بر ما وارد آمده آگاهيد ولى پاسخ خواسته هاى ما را نمى دهيد.
از فـرط شـادى و شـعـف كف مى زنيد (كه ما اسير شده ايم )! و ما را به نقطه هاى پراكنده اى از گـسـتـره ى زمـيـن بـا حـالت اسـيـرى ، سـوق مـى دهـيـد! واى بـر شـمـا! آيـا جـدّ مـا رسـول خدا مردم دنيا را از گمراهى نجات نداد و به راه راست هدايت نكرد!؟ اى حادثه ى كربلا! مـرا انـدوهـگـيـن كـردى ، خـداونـد متعال پرده از روى كار بدكاران برخواهد داشت و آنان را رسوا خواهد كرد.
2 ـ 2 ـ امام سجاد در قصر دارالاماره
پس از گفتگوى عبيداللّه بن زياد با حضرت زينب (س ) و پاسخ دندان شكن عقيله ى بنى هاشم ، عـلى بن حسين (ع ) را نزد او آوردند. عبيداللّه به امام چهارم (ع ) گفت : تو كيستى ؟ فرمود: على بن الحسين (ع ). ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين (ع ) را نكشت ؟ امام سجاد (ع ) فرمود: من بـرادرى داشتم كه نامش ‍ على بود و مردم او را كشتند. ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت . على بن حسين (ع ) فرمود:
((اللّه يَتوفّى الْاَنْفُسْ حينَ موتِها))(زمر / 42)
((خداوند، ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند.))
ابن زياد خشمگين شد و گفت : تو جراءت پاسخ دادن به من را نيز دارى ؟ و هنوز توانايى باز گرداندن سخن من در تو هست ؟ او را ببريد و گردن بزنيد.
عـمـّه اش زيـنـب نـزد آن بـزرگـوار آمـد و گفت : ((اى پسر زياد: همان مقدار كه خون ما ريخته اى برايت كافى است .)) سپس دست به گردن على بن الحسين (ع ) انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او بر نمى دارم كه اگر او را كشتى مرا هم با او بكشى .
ابن زياد به آن دو نگاه كرد و گفت : شگفتا از رحم و خويشاوندى ! من اين زن را چنين مى بينم كه دوسـت دارد بـا او كـشـتـه شود او را رها كنيد. همان بيمارى كه دارد او را بس است . سپس از قصر بيرون رفت و در بالاى منبر شروع به خطابه كرد.(67)
3 ـ 2 ـ دفاع امام سجاد (ع ) از حضرت زينب (س )
وقتى عبيداللّه بن زياد به حضرت زينب توهين كرد امام سحاد (ع ) برآشفت و فرمود:
چقدر عمّه ام را هتك حرمت مى كنى و به كسانى كه او را نمى شناسند معرفى كنى ؟
ابـن زيـاد از اين سخن خشمگين شد و فرمان داد تا گردن امام (ع ) را بزنند. ولى زينب (ع ) نزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : اى ابـن زيـاد مـى خـواهـى بـار ديـگـر مـرا عـزادار كـنـى ؟ در ايـن حال ابن زياد از تصميم خود منصرف شد.(68)
4 ـ 2 ـ خطاب امام سجاد (ع ) به حضرت زينب (س )
حـضـرت زيـنـب (س ) پـس از ايـراد خـطـبـه ى آتـشـيـن خـود در كـوفـه شـعـر ((مـاذا تـقـولون اذ قال النبى لكم ))(69) را قرائت كرد. امام سجاد (ع ) خطاب به او فرمود:
((يـا عـمـّتـى اُسـْكـُتـى فـفـى البـاقين من الماضين اعتبار و انتِ بحمداللّه عالمةٌ غيرمعلَّمةُ، فَهِمَةٌ غيرَمُفَهّمة .))(70)
عـمـّه جـان ! خـامـوش بـاش ! بـاقـى ماندگان بايد از گذشتگان عبرت بگيرند. تو بحمداللّه آگـاهـى بـى آنـكه كسى به تو دانايى آموخته باشد. فهيم و باهوشى بدون اينكه چيزى به تو فهمانده باشند.
5 ـ 2 ـ خطبه ى امام سجّاد (ع ) در كوفه (71)
امـام سـجـاد (ع ) بـا ايـراد خطبه ى داغ و كوبنده هر چند در لباس اسارت ، عزّت خاندان پيامبر (ص ) را حفظ كرد و كمترين حرف يا عكس العمل يا موضع گيرى كه نشان دهنده ى ذلّت و خوارى آن دودمان باشد از خود نشان نداد.(72)
امام چهارم (ع ) پس از خطبه ى حضرت زينب ، فاطمه صغرى و ام كلثوم به مردم اشاره كرد كه خـامـوش ‍ شـونـد. پـس از سـكـوت مـردم ، آن حـضـرت خـداى را سـپـاس گفت و بر پيامبرش درود فرستاد و سپس ‍ فرمود:
اى مردم هر كس مرا مى شناسد مى شناسد و هر كس نمى شناسد، من على ، فرزند حسين ، هستم كه او را بـر سـاحـل فـرات ظالمانه و بدون هيچ گناهى كشتند. من فرزند كسى هستم كه حرمت او را شـكستند و مال و ثروتش را به غارت بردند و زن و فرزندش را اسير كردند. من فرزند كسى هستم كه مظلومانه كشته شد و همين يك افتخار ما را بس است .
اى مردم شما را به خدا سوگند مى دهم ، بگوييد آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و او را فريفتيد و با او عهد و پيمان بستيد او نيز در پاسخ دعوت شما آمد و آنگاه با او جنگيديد؟
اى مـرگ بـر شـمـا! بـراى قـيـامـت خـود بـد تـوشـه اى از پيش فرستاده ايد و شما مردانى كژ انـديـشيد. آنگاه كه رسول خدا (ص ) به شما بفرمايد: شما كه خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد پس ، از امت من نيستيد، با كدام چشم به او خواهيد نگريست ؟
راوى گـويـد: همه صداها به گريه بلند شد و مردم به يكديگر مى گفتند: هلاك شديد و خود خبر نداريد!
آنـگـاه امـام سجاد (ع ) چنين ادامه داد: خداى رحمت كند مردى را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا دربـاره خـدا و دربـاره رسـول او و خـانـدانـش بـه كـار بـنـدد، زيـرا كـه رسول خدا (ص ) براى ما اسوه حسنه است .
سـپـس مـردم دسـتـه جـمـعـى گـفـتـنـد: اى فرزند رسول خدا (ص ) ما همه مطيع و فرمانبرداريم و عـهـدتـان را حـفظ مى كنيم ، شما را حمايت مى كنيم و به شما پشت نخواهيم كرد. خدايت رحمت كند، امـرتـان را بفرماييد كه ما با هر كس با تو در جنگ باشد مى جنگيم و با كسى كه تسليم شما باشد در صلحيم و هر كس را كه بر ما و شما ستم كرد قصاص مى كنيم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: هـيـهـات ! هيهات ! اى مردمان فريبكار و حيله گر، ديگر به خواهش هاى دلتـان نـخـواهـيـد رسـيد. مى خواهيد با من نيز همان رفتارى را بكنيد كه پيش از اين با پدرانم كـرديـد. بـه پـروردگـارِ راقـصات (شتران را هوار در راه حج )، كه هنوز زخم ها بهبود نيافته اسـت . ديـروز پـدرم هـمـراه خـانـدانـش كـشـتـه شـد و هـنـوز داغ مـرگ رسـول خـدا (ص ) و جـدم و پـدرم و فـرزندانش را فراموش ‍ نكرده ام . رشته كارم گسسته شد. هـنـوز كام من از آن واقعه تلخ و اندوه آن درون سينه ام جارى است ، و خواسته من اين است كه ((نه با ما باشيد و نه بر عليه ما.
آن گاه اين شعر را خواند:
لا غَرْوَ اِنْ قُتِل الحسينُ فَشيخُهُ
قدكان خيرا من حسينٍ وَاَكْرِما
فلا تفرحوا يا اهل الكوفه بالذى
اُصيِبَ حسينٌ كانَ ذلك اَعْظَما
قتيل بِشط النَهْرنَفْسى فِداؤ ه
جَزاءُ الَّذى اراده نارُ جَهَنّمهما(73)
كشته شدن حسين جاى شگفتى ندارد. زيرا پدرش كه از او بهتر بود و با كرامت بود كشته شد.
اى اهل كوفه از آنچه به حسين رسيد شادمان نباشيد زيرا مصيبت او بزرگ تر است .
كشته ى بر ساحل فرات كه جانم فدايش باد. كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنّم است .
امام سجاد (ع ) سپس فرمود:
((ما از شما راضى شديم سر به سر، كه نه با ما باشيد و نه بر ما. نه روزى به نفع ما و روز ديگر بر ضرر ما.))(74)
امـام سـجـاد در خـطـابـه ى بـالا سـه مـوضـوع را در مـورد تـجـزيـه و تحليل قرار داده است :