امام علي عليه السلام و حقوق بشر
بشريت در قرون باستان، ميانه، جديد
انسان آئينه انسان است.
افراد بشر در سراسر روي زمين با هم برادرند و اين يك وظيفه حتمي است كه همه
ملتها به اندازه امكانات خود با همديگر تعاون و همكاري داشته باشند؛ چنان كه مردم
يك كشور با يكديگر همكاري و تعاون دارند. روبسپير
بشريت به مثابه يك هيئت اجتماعي است كه هدف آن صلح و خوشبختي براي همه و براي هر
عضوي از اعضاي آن است.
مجلس ملّي ـ كنوانسيون ـ فرانسه
مردم عرب در تاريخ خود كساني را شناخته كه به او گفته اند: در امروز خود بايد
بهتر از ديروزت باشي! و فرداي تو بايد بهتر از امروزت باشد و در كاروان زندگي،
همراه زماني كه در آن واقع شده اي گام بردار، بدون آنكه عقب بماني يا مغموم و
زيانكار شوي.
ما وارث ميليونها انسانيم!
تاريخ بشر پيشين (پدران ما) بندگان و بردگاني را مي شناسد كه در تاريكي مطلق
شكنجه گاهها، ناله مي كردند و ضعيف و ناتوان مي شدند و در زير قيدها و زنجيرها به
قرارگاه مخوف و خطرناكي كشانده مي شدند. به طوري كه در تمام دوران زندگي، بدون آنكه
شب و روزي را بشناسند كار مي كردند و رنج مي بردند و به اندازه اي ستم و محروميت و
بدبختي مي ديدند كه پس از آن، ديگر اميد و آرزوئي در زندگي براي آنهاباقي نمي
ماند... و سرانجام مي مردند، در حالي كه در زير صداي چكمه ها و تازيانه هايي كه به
بدن آنها مي خورد و پوستشان را مي كند و پاره مي نمود و روح آنها را آتش مي زد و
عمرشان را بتدريج و آرام آرام كوتاه مي ساخت، ناله غم انگيز و رقّت باري مي كردند.
و همچنين است سخن درباره آن آثار هنري اي كه گروه بزرگان جاويدان از خود به يادگار
گذاشته اند كه تا دنيا دنيا است، هميشه باقي خواهند ماند، چه در به وجود آمدن اين
آثار به همان ميزاني كه زمان و مكانشان تأثير داشت، انديشه و فكر ژرفشان نيز مؤثر
بود، چنانكه به همان اندازه هم، جاوداني بودن انسانيت و زيبايي واقعيت و گرمي هستي
و وجود و سردي هراس عدم و نيستي، تأثير داشت. و علي بن ابيطالب عليه السلام به مردم
گفت: «هر آنكس كه دو روز وي يكسان باشد، او مغبون و زيانكار است.»
تاريخ عمومي انسانيت در برابر شما است، آن را بخوانيد و سپس بكوشيد كه نتيجه آن
را در كلمات كوتاهي بيان كنيد، زيرا اگر شما اين كار را انجام دهيد، حقيقت روشني بر
شما آشكار خواهد شد و خواهيد ديد كه: سراسر اين تاريخ، مبارزه و نبرد ميان نور و
ظلمت يا ميان عدالت و ستم و يا ميان استبداد و طلب آزادي است يا بگوييد: پيكاري است
ميان عزّت و شرافت انسانيت (كه مي خواهد شامل همه وجود آن شود و تمام جوانب و اركان
زندگي مادي و معنوي آن را فرا گيرد) و بين حيوانيت و بربريت مطلقي كه مي خواهد خود
را بر فضايل و حقوق همگان مسلّط سازد و سرنوشت توده را در دست بگيرد و با زشت ترين
وضعها و بدترين شكلها، و بر خلاف خواست زندگان و عظمت زندگي از همه وسايل و
امكاناتي كه طبيعت براي مردم به وديعت نهاده است، به تنهايي بهره مند شود.
شما در اعماق اين پيكار طولاني و دامنه دار و وحشتناك مي بينيد كه گروه
تجاوزكاران تبهكار كه فرديت (انديويداليسم) و فردپرستي را با همه خصلتهايي كه در
بردارد، در يك فرد و يا در مجموعه اي از افراد (طبقه خاص) نمايان مي سازد؛ با عوامل
مادي خاصّي مي كوشد كه در ميان توده احساس شخصيتِ دسته جمعي را از بين ببرد و يا
لااقل اين احساس را بكوبد و چنان در يك دايره تنگ و كوچكي محدود سازد كه از حدود
خدمت به طبقه حاكمه اي كه خود را حاكم مردم ساخته اند، تجاوز نكند.
اين پيكار همچنان در طول تاريخ ادامه يافته و پابرجا مانده است. چنانكه نتايج و
آثار آن نيز هميشه بوجود آمده و با اختلاف شرايط و امكانات، گاهي با پيروزي فرديت
مطلق و خودكامگي و گاهي هم با شكست قطعي آن پايان يافته است. و البته در هر دو
صورت، شكستها و سقوطهايي هم وجود داشته است. و آنچه كه از ماهيت و حقيقت اين پيكار
بدست مي آيد، آن است كه نبرد پيگير و دامنه دار، مرحله جدّي و نقش اساسي خود را
هنگامي آغاز كرد كه انسان قديمي، از آن مرحله فكري عبور كرد كه تصور مي كرد او در
مسائل زندگي خود، از افراد ديگر بي نياز بوده و فردي مستقل است... و سپس مربوط به
ايمان او به جاوداني بودن پس از مرگ است.
انسان در آن مرحله از تاريخ حيات قديمي خود، فقط بخاطر خود زندگي مي كرد و به
خود مي انديشيد و جاوداني بودن را تنها براي خود مي خواست! و سپس از آن مرحله، به
مرحله زندگي و انديشه و تمايل به خانواده و جاودان بودن به همراهي فرزندان و
نزديكانش رسيد، به طوري كه عشق و عاطفه و مهر و محبت خودرا متوجه خانواده خود ساخت
و آن توجّهي را كه انسان گذشته فقط به خود معطوف مي داشت به همه خانواده خود معطوف
ساخت.
اين جريان قرنها ادامه يافت... طبيعتي كه با تمام خصلتهايش متوجه ايجاد حسّ
اجتماعي و فكر اجتماعي و تكوين شخصيت اجتماعي شد. و از آثار و نتايج اين توجه به
خصلتهاي سرشت انسانيت، آن بود كه شخصيت اجتماعي در قرون جديد، منبع قوانين و اصول
شد و نشانه عصرها، آن علامت اجتماعي اي گرديد كه مي كوشد حقوق و آزاديهاي فرد را در
آن چهارچوبي مراعات و نگهداي كند كه او و ديگران را با هم در بردارد.
و بنابراين، ما امروز وارث هزاران ميليون از افراد بشري هستيم كه اين پيكار را
آغاز كردند و علل و عوامل، هدفها و غايات آن را، كم كم و مرحله به مرحله روشن
ساختند و راه را به سوي «حقوق بشر» باز و هموار كردند. پس در واقع، اين سيستمهايي
كه تمدنهاي جديد در شئون آزادي و برابري تحكيم بخشيده و اين برنامه هايي كه در راه
برادري جهاني بشري پي ريزي شده است و اين مبادي و اصولي كه راه را به تحقّق اين
برادري ختم مي كند، همه وهمه، محصول كوشش مشترك در تاريخ طولاني انسانيت است.
از چيزهايي كه احساس ما را به برادري جهاني (بشري) تحكيم مي بخشد، آن است كه در
اين كوشش مشترك و بزرگي كه به آن اشاره كرديم، تنها ملّتي از ملّتها يا سرزميني از
سرزمينها و يا گوشه اي از نقاط جهان، شركت نداشته، بلكه همگي در آن همكاري داشته
اند و در واقع بشريت در اين كوشش ثمربخش، يك وحدت متكافل و متعارفي است و فرهنگهاي
بزرگ انساني با همه اختلافهايي كه در غرضها و رنگها و موضوعات دارد، مصنوع واحدي
است كه از هر عصري براي بافتن آن نخي و از هر ملّتي دستِ سازنده اي را گرفته است. و
بدين ترتيب، برق فقط اختراع اديسون آمريكايي نيست. راديو تنها اكتشاف ماركوني
ايتاليايي نيست.
سينما فقط ساخته شده فكر لوميير فرانسوي نيست و صنعت چاپ ـ چاپخانه ـ تنها از
آثار گوتمبرگ آلماني نيست. بلكه اين همه انسانيت با آن تاريخ طولانيش است كه صاحب
اين شگفتيها در فرهنگ و اختراعات و اكتشافات است و البته نمي توان منكر شد كه مرحله
تكاملي آنها بدست اين نوابغ به ظهور پيوسته است. و همچنين است سخن درباره آثار هنري
بزرگ: در شعر «دانته» و «شكسپير» و «گوته» و «بودلر» و در هنر «بتهوون» و «واگنر» و
«موزار» و در نقاشي «داوينچي»(1) و در پيكره هاي ساخته شده به دست «ميكل
آنژ« و همه آثار ديگري كه گروه بزرگان جاويدان از خود به يادگار گذاشته اند و تا
دنيا دنيا است، هميشه باقي خواهند ماند. چه، در بوجود آمدن اين آثار به همان ميزاني
كه زمان و مكانشان تأثير داشت، انديشه و فكر عميقشان نيز مؤثر بود. چنانكه به همان
اندازه هم جاوداني بودن انسانيت و زيبايي واقعيت و گرمي و حرارت وجود و هستي و سردي
و هراسِ عدم و نيستي، تأثير داشت.
گفتيم كه نبرد بين آزادي و برده گيري در طول تاريخ هميشه برقرار بوده و در ميان
هر ملّت و هر گوشه اي از روي زمين، وجود داشته است. يونان و آلمان و ايتاليا و
انگليس و روسها و فرانسويها و سياهان و ديگر ملل جهان ديروز و امروز، انقلابهاي پي
درپي و به هم پيوسته اي داشته اند كه هدف آن پيشرفت و تقدم، و بزرگداشت مقام انسان
و تحكيم و تثبيت تاريخ تمدّن و سپس به جلو راندن مجدّد آن بود.
براي ما اعراب، مانند ديگران، صفحات درخشان و پرارجي در تاريخ اين انقلابهاي
سودمند وجود دارد. امّا در تاريخ گذشته، ظهور اسلام بزرگترين اين نهضتها و انقلابها
است كه بوقوع پيوست تا مرحله اي از تاريخ را پايان بخشد و دوران جديدي را آغاز كند
و چنانكه اسلام، انقلابي بر ضدّ اجتماع جامد جاهليت بود، وجود علي بن ابيطالب عليه
السلام نيز انقلابي بر ضدّ گروهي بود كه خواستند از آن هدفهاي پاك و نيكوي اجتماعي
كه اسلام به خاطر آنها بپا خواسته بود، منحرف شوند.
پس در واقع، علي عليه السلام پس از محمّدبن عبدالله صلي الله عليه و آله ،
نماينده و سمبل اين انقلاب، تعيين كننده اصول و قوانين آن، روش سازنده هدفهاي آن و
كوشنده در راه بسط و عمومي ساختن سودهاي آن بود.
در تاريخ عرب، توده وسيعي در راه علي عليه السلام گام برداشتند و گروه زيادي هم
با آن به مخالفت پرداخته و بر ضدّ آن قيام كردند و از كساني كه تا حدود وسيعي جداً
از راه و روش علي عليه السلام الهام گرفتند. علي بن احمد يكي از فرزندان وي از امام
حسين عليه السلام و يكي از بزرگان انقلابيون آزاد در تاريخ است اين علي بن احمد
همان كسي است كه انقلاب مشهور سياهان را رهبري كرد(2) و بدينوسيله مي
خواست كه بردگان را افرادي داراي حقوق و شخصيت و عزّت و شرافت انساني بسازد.
امّا توجّه فعلي ما به همه انقلابهايي كه در سراسر روي زمين و به دست انسانهايي
مانند ما بوجود آمده اند و در قسمت اعظم قوانين و اصول و برنامه هاي خود، خواستار
خدمت به هدفي هستند كه بخاطر آن برپا شده اند (يعني خدمت به انسان با اعلان حقوق
بشر تا آنجا كه سير تاريخ به آن اجازه مي دهد) و توجه به مسائل و شئون گوناگون
زندگي بشري اين توجه بخاطر آن است كه مقام و موقعيت علي بن ابيطالب عليه السلام را
در اين ميان درك كنيم و او، چنانكه بزودي براي ما روشن خواهد شد، يكي از بي
نظيرترين انقلابيهاي تاريخ است كه با گفتار و كردار خود در اين راه مي كوشيد. و چون
هدف نهايي ما اين بود، توجّه خود را بويژه به بحث درباره انقلاب فرانسه معطوف مي
داريم و سپس بين مبادي و اصول انساني ناشي از آن و اصولي كه علي بن ابيطالب عليه
السلام در اين زمينه بيان داشته است، مقايسه اي بعمل مي آوريم. و اين بخاطر علل و
عواملي است كه مهمترين آنها عبارت است از:
1. تشابه كامل بين حكومت فرانسوي تركيب يافته از پادشاهان و اشراف و نجبا و
فئودالها و استثمارگران پيش از انقلاب؛ و بين پلوتوكراسي(3) عربي دوران
جاهليت كه متأسفانه شكل و خصلتهاي قديمي آن در دوران عثمان و قبل از حكومت علي، از
نو بوجود آمد.
2. انقلاب فرانسه محصول همه انقلابهاي انساني پيشين و سرچشمه انقلابهاي بعدي
بوده و نخستين انقلابي است كه پس از آن حقوق بشر، طي نصوص و بياناتي اعلان گرديد؛ و
به طوري اهميت داشت كه باعث شد متفكران جهان به طور اتفاق آن را انقلاب بزرگ
ناميدند. پس اگر ما، بين مبادي اين انقلاب و مبادي و اصول انقلاب علوي مقايسه اي
بعمل آوريم، مقام و موقعيت علي بن ابيطالب عليه السلام در ميان بوجود آورندگان
مبادي انسانيت در تاريخ، بخوبي براي ما روشن و آشكار خواهد شد.
3. آن مروت و مردانگي و بيداري وجدان و انسان دوستي كه پدران انقلاب كبير و ادبا
و نويسندگان و رهبران بزرگ آن با آنها ممتاز بودند؛ در خصلتهايي كه علي بن ابيطالب
عليه السلام در اين زمينه دارد و با آنها ممتاز است؛ وحدت شگفت آوري دارد!.
4. احساس مشترك بين بزرگان انقلاب كبير و علي بن ابيطالب عليه السلام ، به
مسئوليت بزرگ در قبال برطرف ساختن نياز توده مردم و برچيدن بساط ظلم و فساد در هر
كجا كه باشد و به هر نحوي كه جلوه گر شود!
5. هماننديِ كامل بين مضمون اصول انقلاب فرانسه و قانون اساسي علي بن ابي طالب
عليه السلام از نقطه نظر وسعت و شمول آن كه به مرحله «انساني» ـ نه منطقه اي و
نژادي ـ رسيده است.
انقلاب فرانسه ناشي از «حقوق فرانسوي» نبود و متوجه به بيان «حقوق فرانسوي» هم
نشد، بلكه ناشي از «حقوق انسان» و درباره «حقوق بشر» بود. و در اين، مفهوم صحيح
مليّت (هر مليتّي) هم روشن مي شود!، زيرا كه از خلال آن مفهوم انسانيت به نحو كامل
به چشم مي خورد و مي بينيد كه آن، سنگ زيربناي كاخ بزرگ انساني است. و قانون علي بن
ابيطالب عليه السلام هم همينطور بود، و ما اين وسعت و بينش جهاني را از اين سخن او
در مي يابيم كه فرمود: هر انساني در خلقت و آفرينش، مانند تواست!
6. هماننديِ موجود بين مبادي انقلاب كبير و مبادي علي عليه السلام ، از نقطه نظر
نصوص و مواد صريح و روشن و بيان شده آن.
براي آنكه اين مقايسه و ارزيابي را بيشتر روشن سازيم و از آن بهره مند شويم،
بايد انديشه و بينش روشني از آن هدف طولاني داشته باشيم كه انقلاب واحد و همه جانبه
انسانيت بر ضدّ ظلم و استبداد آن را در بر مي گيرد.
همين انقلابي كه علل و عوامل آن در انديشه و قلب بزرگان و نويسندگان انقلاب كبير
فرانسه جاي گرفت و به سوي اهداف نهايي خود، در آن حقوقي كه از انقلابشان ناشي گرديد
و بحق «حقوق بشر» ناميده شد، پيش رفت. و براي آنكه اين انديشه آشكار و بينش روشن از
انقلاب كبير فرانسه در نزد ما بوجود آيد، بايد نظر كوتاه و سريعي به وضع بشريت در
قرون قديم، وسطي و جديد بيفكنيم تا كوششهاي بزرگي شناخته شود كه بشريت اين اعصار
بخاطر اعلان حقوق بشر، (به آن شكل و رنگي كه اين انقلاب بزرگ ـ مطلع فجر آزادي ـ
بوجودش آورد) آن را مبذول داشتند.
پس از آن، به طور طبيعي، سخن از انقلاب كبير و مبادي آن به ميان مي آيد و آنگاه
مقايسه وسيع و عميق بين اين مبادي ـ با روح محرك و نصوص و مواد گويايش ـ و بين
مبادي و اصول علي بن ابيطالب عليه السلام ، به طور واضح و روشن خواهد آمد و هيچ
اشكالي ندارد كه ما، برخواننده محترم در آن آموزش و دانشي كه پس از مطالعه و آگاهي
از اين مقايسه و بررسيهاي ما آن را بدست خواهد آورد سبقت بجوييم و آن را به ترتيب
زير و به شكل جامعي تلخيص كنيم:
1. تاريخ در حقيقتِ عميق و نخستين خود، چيزي جز نبرد بين خير وشر، نيكي و بدي
نيست و يا جز پيكار بين انساني كه گرسنه و تشنه و برهنه مي شود و آب و غذا و پوشاكي
مي طلبد و سپس اراده مي كند كه در جرگه آزادگان مستقل و خوشبخت، آزاد و مستقل و
خوشبخت شود، و بين آن گروه از استبدادگران خودكامه اي كه توانسته اند تا مدّتي بر
توده مردم تسلط يابند، چيز ديگري نيست!.
2. ملتها و توده ها، وحدت انساني جامع الاطرافي را تشكيل مي دهند. مصالح و مسائل
و هدفهاي نهايي آنان يكي است و همين طور شاديها و سرورها، غمها و دردهايشان، و هيچ
ملّيت و نژاد، يا دين و مذهبي نبايد اين پيوند محكم را از هم بگسلد.(4)
3.
كساني كه در طول تاريخ به جدايي و دوري بين بشرِ برادر دعوت كرده اند، سوداگراني
بيش نبوده اند كه سود و تجارتشان به اين دعوت و روش بستگي داشت. و آنهايي كه امروز
به يك چنين جدايي و دوري مي خوانند، بازماندگان دورانهاي پيشين هستند كه بخاطر
سودشان، هر چند مدت يكبار سر بلند مي كنند ولي به دنبال پيشرفت ملتها در راه و روش
انساني واحد، از بين مي روند و نابود مي شوند.
4. جنگها و نبردهايي كه در مراحل مختلف تاريخ بين ملّتها بوجود آمده و گاهي به
نام دين(5) و گاهي به نام وطن(6) و يا نامهاي ديگري شبيه و نزديك
به دين و وطن به وقوع
پيوسته اند، در حقيقت به خاطر دين و ميهن نبوده بلكه بخاطر طبقه سرمايه دار و
عياش و تبهكاري بوده است كه مي خواستند به خوشگذراني و پول و تبهكاري خود
بيفزايند و به همين علت ملتهايي را كه متمايل به امنيت و آرامش بودند، فريب مي
دادند تا در واقع فقط بخاطر مصالح آن طبقه، وارد ميدان جنگ و ستيز شوند. و اين
ملتها بدبخت و نابود مي شدند، در صورتيكه ثمره اي از آن عايدشان نمي شد، مگر
سودهاي مادي و بهره هايي كه طبقات اجتماعي حاكمه آن را بدست مي آوردند و يا
مسائلي كه آنها تصور مي كردند سود معنوي هستند! اين مسئله اي است كه ما بايد
امروز آن را بفهميم و حفظ كنيم.
5. تاريخ عربي ما نيز به مثابه آنكه حلقه وسيعي از زنجير تاريخ عمومي بشري
است، اين پيكار بين نيكي و بدي، خير وشر را ديده و شناخته است.
6. علي بن ابي طالب عليه السلام و ياران نخستين وي، و در رأس آنان ابوذر
غفاري سمبل و نماينده جانب انساني شرافتمندانه اي در مرحله بزرگي از مراحل ما
هستند، تاريخي كه مانند تاريخ هر ملّتي، مالامال از حوادث و رويدادهاي تجاوز به
حقوق بشر و ناديده گرفتن و انكار ساده ترين مفاهيم اين حقوق بشمار مي رود.
7. ملت عرب كه در بيش از ده قرن پيش، انقلاب بزرگي چون علي بن ابي طالب عليه
السلام را به دنيا تحويل داد، امروز نيز مي تواند انقلابيون زيادي را تحويل دهد
كه بر ضّدِ جوامع محروم و بدبخت فعلي ما بپا خيزند كه در قسمت اعظم خود، بهتر
از آن جامعه اي نيست كه علي بن ابي طالب عليه السلام بر ضّدِ آن قيام كرد.
8. مردم عرب در تاريخ خود كساني را شناخته است كه به او گفته اند: در امروز
خود بايد بهتر از ديروزت باشي؛ و فرداي تو بايد بهتر از امروزت باشد؛ و در
كاروان زندگي، همراه زماني كه در آن واقع شده اي گام بردار؛ بدون آنكه عقب
بماني يا مغبون و زيانكار گردي.
9. تاريخ ما در واقع آموزشگاهي است و به ما ياد مي دهد كه چگونه از
رويدادهاي گذشته سود ببريم و چگونه با پديده هاي نوين روبرو شويم و به سوي
فرداي بهتر و زيباتر و عادلانه تري پيش برويم. امّا كساني كه گذشته را بررسي مي
كنند در آنجا كه شكلهاي زيبايي از زندگي را مي يابند، همانجا توقف مي كنند و
گامي جلوتر نمي نهند و براي ديگران هم پيشرفتي را آرزو نمي كنند، آنان در جرگه
مردگان هستند ولو آنكه پاهايشان آنان را از محلّي به محّلِ ديگر منتقل مي سازد!
اين اروپاييان هستند كه درباره زندگي و افكار و عقايد متفكران پيشين خود،
هرگونه مسئله كوچك و بزرگي را بررسي و ارزيابي مي كنند؛ ولي آنان هيچوقت در اين
مرحله از افكار و عقايد ـ هر چقدر هم كه مقام و موقعيت بزرگي داشته باشند ـ
توقف نمي كنند، بلكه به آن سر مي زنند تا بتوانند حلقه هاي تاريخ را ضبط كنند و
سر انسان را از مرحله اي به مرحله اي ديگر بشناسند، تا از آن نيرويي محرك براي
پيشرفت و ترقي، نه جمود و عقب گرد، بدست آورند. و در پرتو اين نور، ما امروز از
تجزيه و تحليل وضع و زندگي سقراط و افلاطون و ارسطو و علي بن ابي طالب عليه
السلام ، و ديگر قهرمانان پيشين انسانيت، سود مي بريم و بهره مند مي شويم.
از دلايل روشن و آشكار بر اين مدعا آن است كه: مبادي و اصول و مدلول زيبا و
جالب و بزرگ انقلاب كبير فرانسه (كه حوادث آن نسبت به عمر طولاني انسان، بر ما
بسيار نزديك است و براستي پايان دهنده فصول سياه و كشنده تاريخ قديم و آغاز
كننده تاريخ جديد است) براي حّلِ مشكلاتي كه انسان در زمانهاي آينده خواهد داشت
كافي نيست. و بنابراين، انسان انقلابهاي جديدي بوجود مي آورد و مبادي نويني را
بر مردم مي بخشد كه مي تواند با تحول و تطور بشري در همه ميدانهاي زندگي و در
سير دائمي و آينده اش، بهتر و كاملتر و عادلانه تر، همگام شود و بدين ترتيب
مبادي انقلاب كبير فرانسه كه مرحله غني و پرمايه اي از مراحل تطور بشري بشمار
مي رود، خطوط عمومي و برنامه كلّي براي دوراني از تاريخ انسان وضع مي كند، ولي
دستور ثابت براي هر زماني را تشكيل نمي دهد.
و همينطور وضع ادامه مي يابد...
در روشنايي چنين پرتوي بايد مراحل غني و ارزنده تاريخ ما و هر تاريخ ديگري،
بررسي شود. و از اين مراحل، مرحله اي است كه قهرمان آن علي بن ابيطالب عليه
السلام ، يكي از بزرگمرداني است كه در اعلان حقوق بشر شركت داشتند، و ما در
موقع خود، بزودي، سهم و نقش امام را در اين مورد نشان خواهيم داد تا در تاريخ
ما شرف و افتخاري باشد و براي امروز ما نيز عامل محركي براي پيشرفت باشد نه
براي واماندن در گهواره ديروز!
گفتار ما درباره انقلاب فرانسه، بالضروره ايجاب مي كند كه سخني نيز از جوامع
پيشين و قوانين آنها بميان آوريم تا حلقه هاي زنجير واحدي را كه تاريخ از آنها
تشكيل مي شود و قسمتي از آن بدون قسمت ديگر فهميده نمي شود، به هم پيوند دهيم.
البته ما سخن درباره اجتماعات قديمي غرق شده در كهنگي را كه هر گونه مفهوم و
معني انسان در آن ضايع و نابوده شده است، كوتاه مي كنيم و به همان بحث اجمالي
اكتفا مي نماييم تا مقدمه اي براي انتقال به بررسي وضع يونان و روم باشد كه دو
حلقه اتصال بين اين جوامعي كه مورد توجه ما است و اجتماعات بعدي كه قوانين و
سيستمهاي آنها باطلوع انقلاب فرانسه پايان يافت، بشمار مي روند.
فشار و اختناق و شكنجه در جوامع قديمي، اساس حكومت و رهبري و قانون بود. و
بخاطر مصلحت يك فرد يا طبقه خاصي از مردم، فشارهاي سختي بر توده ها وارد مي آمد
و در واقع، فشارها و شكنجه ها يكي از لوازم حتمي اين جوامع بشري بشمار مي رفت؛
تا آنجا كه آنها را به شبهايي تاريك و ظلماني مبدل ساخت كه تاريكي و ظلمت آن
امتداد و افزايش مي يافت و در زير سياهي هاي آن ميليونها نفر ناله مي كردند و
پشتشان با تازيانه ها گداخته مي شد! و همه اينها در راه سود طبقه خاصي از بشر
انجام مي گرفت كه مقامات و دستگاهها را اشغال مي كردند و بر ديگران برتري مي
جستند تا از زير پايشان خون انسانها جريان يابد.
اين گروه، در دشمني با توده ها به اين ميزان از درندگي و سبعيت ناشي از
نيروي وحشيت و حيوانيت قانع نمي شدند، بلكه هميشه مي كوشيدند كه با وضعِ
قوانيني كه تنها در خدمت اين طبقه باشد و ديگران را برده يا همانند برده سازند
و پايه هاي حكومت جابرانه خود را تحكيم و دوام بخشند و چه بسيار ديده شد كه در
راه تثبيت اين قوانين، از به اصطلاح خدايانشان! هم كمك و ياري مي جستند!(7) .
ننگين ترين و زشت ترين چيزهايي كه زورمندان پيشين در اين زمينه بوجود آوردند
همان قوانيني است كه رسميّت بردگي را تضمين كرد، يعني: قرار دادن انسان به
مثابه كالاي قابل خريد وفروش، به طوريكه به گردن انسان طنابي بيفكنند و به زور
به بازار كشانده شود تا به انسان ديگري فروخته شود و همراه وي، دلال و چوبش و
برده فروش و تازيانه اش باشد!... و سپس مشتري بيايد و با چشم قصابي كه به
گوسفند قرباني مي نگرد به او بنگرد و شانه هاي وي را بگيرد و تكان دهد؛ چپ
وراست و سروصورتش را بررسي كند و او را به جلو وعقب بكشد و پوست تنش را در دست
بگيرد تا مقدار گوشت بدنش را در يابد و سپس از تعداد دندانها و از چگونگي دستها
و پاهايش جستجو كند و آنگاه دستور دهد كه گاهي بدود، و گاهي بار سنگيني را بر
دوش بكشد... و بعد از چپ وراستش بزند و پشتش را لگدمال سازد تا اطمينان يابد كه
او نيرومند بوده وسيله و آلت نيكويي براي كار و توليد است و آنگاه با برده فروش
وارد مذاكره براي خريد اين «كالا» بشود، چنانكه پست ترين چيزها و ارزانترين
كالاها مورد معامله قرار مي گيرند!... و سرانجام پولي را كه مي خواهد به برده
فروش بپردازد و بعد وارد مذاكره براي معامله انسانهاي بدبخت ديگري گردد و آنگاه
كه گروه بسياري از آنان خريداري شدند با زنجيرهاي آهنين، دستها و پاهاو
گردنهايشان را محكم ببندد و از پشت سر خود به قرارگاه مخوف و ترسناكي
بكشاند!... به آنجا كه در تمام دوران زندگي، بدون آنكه شب وروزي را بشناسند،
كار كنند و رنج بكشند و در تاريكيهاي بدبختي ناله كنند و ضعيف و ناتوان شوند و
به اندازه اي ستم و محروميت ببينند كه پس از آن ديگر اميد و آرزويي براي آنها
در زندگي باقي نماند و سرانجام بميرند در حاليكه در زير صداي چكمه ها و تازيانه
هايي كه به بدن آنها مي خورد و پوستشان رامي كند و پاره مي نمود و روحشان را
آتش مي زد و عمرشان را به تدريج كوتاه مي ساخت، ناله رقّت بار و غم انگيزي
بنمايند! و لحظه مرگ و واپسين دم در زندگي برده، بهترين و گواراترين لحظات بود!
و اگر صحيح باشد كه اصول و قانون «حمورابي» قديمي ترين قوانين مشهور جهان است،
ما از خلال اين قانون و اصول (كه سيستم طبقاتي آن را از چهار هزار سال پيش
ساخته و پرداخته است) مي بينيم كه جامعه حمورابي، يا اجتماع بابلي، از سه طبقه
تشكيل مي يافت:
طبقه اوّل، همان طبقه اشراف بود كه نه تنها كار نمي كردند و رنج و زحمت نمي
بردند، بلكه كار وكوشش و خدمت و رنج همه بخاطر آنها و براي آنها بود و حتّي
زمين هم در راه آنها به دور خود مي چرخيد!
طبقه دوّم، طبقه صنعتگران(8) بودند كه البته وضعشان بهتر از بردگان
بود. طبقه سوّم، همان طبقه بردگان بودند كه شكل زندگيشان را چند لحظه پيشتر
مجسم ساختيم.
در چنين جامعه اي، بديهي است كه فرزندان اشراف، «شرف» پدرانشان را به ارث مي
برند! ولي فرزندان صنعتگران و بردگان بايد به سوي سرنوشت و قرارگاه پدرانشان
بشتابند!
و البته فرزندان دو طبقه اخير، نيروي توليد كننده مملكت را تشكيل مي دادند
كه همه سودها و نتايج آن به طور كلي به اشراف و اطرافيانشان مي رسيد. و امروز
در جاي اين نيرو، در ميان ملتهاي عقب افتـاده دستهاي كـارگران و در كشورهـاي
مترقّـي و پيشرفته، وسايل ماشيني و آلات مكانيكي جايگزين شده است(9) .
تاريخ نشان مي دهد كه جوامع قديمي بشري، به طور كلي، برپايه اين رژيم
اجتماعي تبهكارانه برپا و استوار بود و حتّي سيستم برده داري تا انقلاب كبير،
در ميان بسياري از ملتها معمول و مرسوم بود؛ ولي انقلاب كبير در نخستين اصل از
اصول «حقوق بشر» آن را لغو كرد!
به سوي انديشه براي انسان
از نظر قانون طبيعي، بايد همه آزاد به دنيا بيايند و به موجب اين قانون،
هرگز براي همه ما، جز نام واحدي نبايد باشد و اين نام همان «بشر» است!
اولپين رومي(10) شعراي جاودان آتن از اين تب سوزان شعله ور شدند كه
جهان و هستي را در اشعارشان نظرگاه انسان قرار مي دهد، و انسان را سرچشمه و
مركز جمال و زيبايي، و نيكي و حق را دو پرتو ناشي از آن نشان مي دهد كه هر دو
از آن بوجود آمده اند و به سوي آن نيز باز مي گردند! و اين تب سوزان، نيروي
محرك سوزاني براي تجمع و تمركز نيروهاي فوق العاده «هنرمند» بود و براي انسان
در هر سرزميني ميدان، و در هر افقي، آسماني غير متناهي باز مي كرد.
درميان جوامع بشري پيشين انگيزه اي كه موجب آمادگي براي اعلان بشر شد و
ازمنابع معنوي وثقيه حقوق بشر محسوب مي شود، دو تمدن يونان وروم است و شايد
آتن، نخستين شهري در جهان باشد كه در چهارچوب مفاهيم خاصّ خود به اعلان و ابراز
حقوق طبيعي بشر پرداخت. و اين در عصر «پريكلس»(11) بود كه رسماً اعلام
داشت كه مردم آتن همه آزاد و برابرند و بر همين پايه و در سايه همين اصول بود
كه همه فرزندان آتن، با قطع نظر از چگونگي تولد و پرورششان، از حقوق عمومي بهره
مند مي شدند و حق داشتند كه مقامات رسمي و قدرتها و سازمانها را در دست بگيرند
و در مجالس و مجامع عمومي شركت نمايندو آزادانه افكار خود را بيان كنند.
پريكلس در سخنراني مشهور خود اين سيستم اجتماعي را چنين توصيف كرده است:
«نام آن سيستم، دمكراسي است و اين به آن دليل است كه مصلحت اقليت را در نظر نمي
گيرد، بلكه مصلحت و سود اكثريت افراد را مدّ نظر قرار مي دهد و همه هموطنان(12)
از نقطه نظر قانوني، در شكايتها و خصومتهاي فردي، از مساوات بهره مند مي شوند.
و از نقطه نظر رسيدن به مقامات و مناصب، برتري در بين افراد فقط بسته به آن
چيزي است كه با آن امتياز مي يابند و اساس امتياز، همان استعداد و رشد است نه
وابستگي به طبقه اي خاص و معين... و نبايد بين هيچ فرد و خدمتي كه مي خواهد
نسبت به شهر انجام دهد (تا روزي كه قدرت انجام اين خدمت را دارد) به علّت فقر و
تنگدستي و يا ضعف و پايين بودن مقام اجتماعي وي، جدايي و فاصله بوجود آيد»(13) .
هواداران دمكراسي آتني، خواستار اصلاحات اقتصادي وسيعي شدند كه همه مردم
بتوانند از حقوق مدني خود بهره مند شوند، برنامه هاي اصلاحي همگاني بزرگ و
پايين آوردن قيمت نان و تأمين معاش كساني كه قدرت به انجام كار نداشتند و
همچنين جمع آوري اعانه هاي عمومي، از جمله اصلاحاتِ اقتصادي اي بودند كه به
آنها تحقّق بخشيده شد.
پىنوشتها:
7
8
9
10
11
12
13