دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)
آيت الله محمد محمدى رى
شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى
- ۵ -
فصل چهارم: فرزندان
مورّخان بر عدد واحدى در تعداد فرزندان امام علىعليه السلام اتّفاق ندارند. شيخ
مفيد، آنان را 27 پسر و دختر مىداند (1) و ابن سعد، تعداد آنان
را به 34 نفر مىرساند (2) و مِزّى، آنان را 39 نفر مىداند.
(3)
اختلاف موجود در كتابهاى تاريخى را مىتوان ناشى از تداخل نامها و كنيهها و
تكرار برخى از آنها دانست. براى ما پس از جستجو و تلخيص نامها، روشن شد كه فرزندان
حضرت، 34 نفرند:
1.حسنعليه السلام؛
2.حسينعليه السلام؛
3.زينبعليها السلام؛
4.اُمّ كلثومعليها السلام؛
5.مُحَسَّن (4) (كه مادر اينان، فاطمهعليها السلام دختر پيامبر
خداست و محسَّن، آخرين فرزند ايشان بود كه در جريان هجوم غوغاييان به خانه وحى،
سِقط و كشته شد)؛ (5)
6.عبّاس؛
7.عبد اللَّه؛
8.عثمان؛
9.جعفر (كه مادر اينان، امّ البنين دختر حزام بود و همه آنها همراه امام حسينعليه
السلام در كربلا به شهادت رسيدند)؛
10.محمد ابن حنفيّه (كه مادرش خوله دختر جعفر بن قيس بود)؛
11.ابوبكر (6) (كه مادرش ليلى بود كه احتمالاً همان دختر مسعود
دارمى است. او همراه امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد شد)؛ (7)
12.عبيداللَّه (كه مادرش ليلى بود. او نيز با امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد
شد) (8) ؛ (9)
13.محمد اصغر (كه مادرش، كنيزى امّ ولد (10) بود.
(11) او نيز همراه امام حسينعليه السلام
در كربلا شهيد شد)؛ (12)
14.يحيى (كه مادرش اسماء بنت عميس بود. او در حيات امام علىعليه السلام درگذشت)؛
(13)
15.عون (كه مادرش اسماء بنت عميس بود)؛ (14)
16.محمّد اوسط (كه مادرش اُمامه بود)؛ (15)
17.عمر (كه مادرش امّ حبيب، صهباى تغلبى نام داشت)؛ (16)
18.رقيّه (كه مادرش امّ حبيب، صهباى تغلبى نام داشت. او همسر مسلم بن عقيل بود
(17) و از وى سه فرزند داشت (18) كه از ميان
آنان، عبد اللَّه در كربلا شهيد شد)؛ (19)
19.اُمّ حسن (20) (كه مادرش اُمّ سعيد بود (21)
و ابتدا همسر جعدة بن هبيره، خواهرزاده امامعليه السلام بود و سپس به ازدواج جعفر
بن عقيل درآمد و چون جعفر در واقعه كربلا شهيد شد، (22) او در
زمره اسيران كربلا درآمد)؛ (23)
20.اُمّ هانى (عبد اللَّه اكبر پسر عقيل با او ازدواج كرد. (24)
عبد اللَّه و پسرش
محمّد، همراه امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد شدند)؛ (25)
21.فاطمه (محمّد بن ابىسعيد بن عقيل (26) كه همراه امام
حسينعليه السلام در كربلا كشته شد، با او ازدواج كرد)؛ (27)
22.زينب صغرا (28) (محمّد بن عقيل با او ازدواج كرد)؛
(29)
23.ميمونه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج كرد)؛ (30)
24.نفيسه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج كرد)؛ (31)
25.خديجه (عبد الرحمان بن عقيل با او ازدواج كرد)؛ (32)
26.اُمامه (صَلت بن عبد اللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب با او ازدواج كرد
(33) و در حيات امامعليه السلام درگذشت)؛ (34)
27.رَمْله كبرا (كه مادرش امّ سعيد بود (35) و به همسرى عبد
اللَّه بن ابىسفيان پسر حارث بن عبدالمطّلب درآمد)؛ (36)
28.جُمانه (37) (كه در حيات امامعليه السلام درگذشت)؛
(38)
29.اُمّ سَلَمه؛ (39)
30.رقيّه صغرا؛ (40)
31.امّ كلثوم صغرا؛ (41)
32.رَمْله صغرا؛ (42)
33.اُمّ كرام؛ (43)
34.اُمّ جعفر. (44)
97.تهذيب الكمال: امامعليه السلام، 21 پسر داشت: حسنعليه
السلام، حسينعليه السلام، محمّد اكبر - كه همان ابن حنفيّه است -، عمر اطرف - كه
همان [عمر] اكبر است -، ابو الفضل عبّاس اكبرعليه السلام - كه در بيابان كربلا كشته
شد و به او «سقّا» و «صاحب مَشك» نيز مىگويند - . اين چند تن، بچهدار شدند.
و پسرانى كه از ايشان نسلى نماند: مُحَسَّن - كه سقط شد - و محمد اصغر - كه در
كربلا كشته شد - و عباس اصغر - كه گفته مىشود در كربلا كشته شد - و عمر اصغر - كه
او نيز در گذشت - و عثمان اكبر - كه در كربلا كشته شد - و عثمان اصغر - كه
درگذشت - و جعفر اكبر - كه در كربلا كشته شد - و جعفر اصغر - كه درگذشت - و عبد
اللَّه اكبر - كه كنيهاش ابومحمّد بود و در كربلا كشته شد - و عبداللَّه اصغر - كه
درگذشت - و عبيد اللَّه - كه كنيهاش ابوعلى بود و گفته مىشود در كربلا كشته شد -
و عبد الرحمان - كه درگذشت - و حمزه - كه درگذشت - و ابوبكر عتيق - كه گفته مىشود
در كربلا كشته شد - و عون - كه درگذشت - و يحيى - كه كنيهاش ابوالحسن بود و در
كودكى و در حيات پدرش درگذشت -.
و هجده دختر داشت: زينب كبرا، زينب صغرا، اُمّ كلثوم كبرا، اُمّ كلثوم صغرا، رقيّه
كبرا، رقيّه صغرا، فاطمه كبرا، فاطمه صغرا، فاخته، أَمة اللَّه، جمانه - كه كنيه
اُمّ جعفر دارد، رمله، اُمّ سلمه، اُمّ حسن، اُمّ كرام - كه همان نفيسه است -،
ميمونه، خديجه و اُمامه، با اختلاف در برخى از اينها. (45)
اينك با توجّه به اينكه «مركز تحقيقات دار الحديث» در صدد انتشار دو كتاب مستقل در
شرح حال زندگانى امام حسن و امام حسينعليهما السلام است، به شرح حال مختصر ديگر
فرزندان برجسته امام علىعليه السلام مىپردازيم.
1. زينب
او پيام آور خون شهيدان، حماسهسراى قيام ابا عبد اللَّه الحسين، رسواكننده
زورمداران و تزويرگران ستم گستر، جلوه وقار، راز حيا، تبلور سربلندى و سرفرازى و
اسوه استوارى و شكيب است .
زينب عليهما السلام در ميان خاندان پيامبر خدا از آنچنان جايگاه بلند و مكانت
بزرگى برخوردار است كه قلم را توانِ بر نمودنِ والايىها، ارجمندىها و
شكوهمندىهايش نيست.
فقيه مورّخ و مصلح بزرگ، علّامه محسن امين عاملى، شخصيت آن بانوى بزرگ را بدين سان
ترسيم كرده است :
زينبعليها السلام، از با فضيلتترينِ زنان و فضلش پُرآوازهتر از آن است كه ياد
گردد و روشنتر از آن است كه به نوشته آيد.
جلالت شأن، منزلت والا، قوّت استدلال، برترى عقل، استوارى قلب، فصاحت زبان و بلاغت
بيان، از خطبههايش در كوفه و شام - كه گويى از زبان پدرش امير مؤمنان ايراد
مىگرديد -، دانسته مىشود، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد، بدان گونه كه آن
دو را خاموش ساخت تا آن جا كه به بدگويى و ناسزا گفتن و مسخره كردن و دشنام دادن -
كه سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است -، پناه بردند و از زينب كبرا شگفت نيست كه
اين گونه باشد؛ چرا كه او شاخهاى از شاخههاى درخت پاك [رسالت] است ...
او با پسر عمويش عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و على زينبى، عون،
محمّد، عبّاس و امّ كلثوم را برايش به دنيا آورد كه عون و محمّد با دايىشان
حسينعليه السلام در كربلا كشته شدند.
او «امّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامى هست. او مصيبت درگذشت جدّش
پيامبر خدا، مصيبت درگذشت مادرش زهراعليها السلام، و مصيبت و محنتهاى پدرش امير
مؤمنان علىعليه السلام و كشته شدن او و محنت و شهادت برادرش حسنعليه السلام و ...
را شاهد بوده است و پس از شهادت حسينعليه السلام، از كربلا به اسارت برده شد.
(46)
زينبعليها السلام از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسينعليه السلام، همراه برادر شد
و در تمام دوران قيام، همدل و همراه و رازدارش بود. شب عاشورا و گفتگوهايش با
برادر، روز عاشورا و استقبالهاى شكوهمندش از شهيدان، شب يازدهم محرّم و رثاى
جانسوز او در كنار قامت خونين برادر و خطاب به پيامبر خدا، از صفحات زرّين و
جاودانه زندگانى سرشار از جلالت، شكيبايى و والايى اوست.
او پس از حادثه عاشورا، سرپرستى قافله اسيران را شكوهمند و استوار به عهده داشت. در
كوفه چون مردم، فرزندان پيامبر خدا را بدانسان ديدند و اشك بر رخسار افشاندند،
زينبعليها السلام، چنين لب به سخن گشود:
اى كوفيان! اى نيرنگبازان و خيانتكاران و بى وفايان! اشكتان خشك و نالهتان آرام
مباد! مَثَل شما، مَثَل كسى است كه رشتههاى خود را پس از تابيدن، از هم باز مىكند
... واى بر شما! مىدانيد چه جگرى از پيامبرصلى الله عليه وآله پاره پاره كرديد و
چه پيمانى را شكستيد و كدامين پرده نشين او را بيرون كشيديد و چه حرمتى از او هتك
كرديد و چه خونى از او ريختيد؟! (47)
او به راستى زبان علىعليه السلام را بر كام داشت كه چون در قالب جملاتى هيجانبار
سخن گفت، مردمانى كه بارهاى بار، خطابههاى مولا را شنيده بودند، كلام و خطابه
علىعليه السلام را به عيان ديدند، و كسى گفت: «به خدا سوگند، زنِ باحيايى چنين
سخنور، نديده بودم. گويى زبان علىعليه السلام را بر كام دارد».
چون ابن زياد، مست از جام كبر و نخوت و درنده خويى به «آل اللَّه» دشنام داد، با
كلماتى جاودانه هيمنه دروغين او را در هم شكست و از جمله گفت:
به خدا سوگند، پيرم را كُشتى و خاندانم را نابود كردى و شاخهام را بُريدى و
ريشهام را درآوردى. پس اگر اين، [حسِّ انتقام] تو را شفا مىدهد، پس شفا
يافتهاى. (48)
و آنگاه كه يزيد با تكيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم و نمايندگان ملل بر
نشان دادن قدرت حاكميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران با سفاهت سخن
گفت و از جمله، قتل پاكْ نهادان را به خداوند نسبت داد، زينبعليها السلام، شكوهمند
و پُرخروش به پاخاست و خطبه آغاز كرد و گفت:
اى پسر آزادشدگان! آيا اين عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پسِ پرده كنى و
دختران پيامبر خدا را به اسيرى برى ؟ پردهشان دريدى و چهرهشان را آشكار نمودى و
دشمنان، آنان را شهر به شهر مىبرند؟ (49)
و با آن جملات كوتاه و كوبنده، از يكسو پيشينه «برده جنگى بودن» و «آزادشدگى»
نياكان او و اسلام آوردن آنها را زير برقِ شمشير حق و مآلاً، ناشايستگى شخص او را
براى خلافت، نشان داد و از سوى ديگر، ستمپيشگى او را در جايگاه خلافت و ظلم
گسترىاش را در حاكميت. سرانجام نيز با استناد به آيات، به گونهاى بس گويا و لطيف
نشان داد كه آن جايگاه، نه كرامت و موهبت الهى است - بدان سان كه او پنداشته بود و
يا كوشيده بود به پندارها بدهد -؛ بلكه فرورفتگى كفرآلود در اعماق انكار و نيز فزون
سازى كفر است؛ و امّا شهادت، كرامتى است براى «آل اللَّه» و ... .
خطابههاى زينب كبراعليها السلام در اوج فصاحت، بلاغت، موقعيت شناسى و تأثيرگذارى
است. او چون به مدينه بازگردانده مىشود، از گزاردن رسالت شهيدان باز نمىايستد و
روشنگرى عليه حاكميت ستمگر بنىاميه را آغاز مىكند و مىگسترد و بدين سان، حاكم
مدينه، پس از رايزنى با يزيد، او را از مدينه تبعيد مىكند.
دختر ارجمند على عليه السلام بنا بر گزارش تاريخ، به سال 62 هجرى زندگى را بدرود
گفته است؛ امّا مدفن آن بزرگوار، مورد گفتگوست.
98.اُسد الغابة - در شرح حال زينبعليها السلام - :
پيامبرصلى الله عليه وآله را درك كرد و در حيات او به دنيا آمد و فاطمهعليها
السلام، دختر پيامبر خدا، پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله، فرزندى به دنيا
نياورد.
زينب، زنى عاقل و خردمند و تمام بود. پدرش علىعليه السلام او را به ازدواج
عبداللَّه، پسر برادرش جعفر بن ابى طالب درآورد. پس براى او على و عون اكبر و عباس
و محمّد و اُمّ كلثوم را به دنيا آورد و هنگامى كه برادرش حسينعليه السلام كشته
شد، با او بود و به دمشق برده شد و نزد يزيد بن معاويه حاضر شد و سخنش با يزيد،
هنگامى كه مردى شامى خواهرش فاطمه دختر علىعليه السلام را از يزيد خواست، مشهور
است و در تاريخها ذكر شده است و آن بر عقل و قوّت قلب او دلالت دارد.
(50)
2. اُمّ كلثوم
او دختر دوم امام علىعليه السلام و حضرت فاطمهعليها السلام است كه در سال ششم
هجرى به دنيا آمد (51) و در خانهاى به وسعت ايمان و عشق، در
دامن فاطمهعليها السلام رشد كرد و باليد.
درباره ازدواج او ديدگاههاى گوناگونى وجود دارد. برخى به ازدواج او با عمر اشاره
كردهاند. آنها مىگويند كه خليفه دوم با تمسّك به اين حديث پيامبر خدا كه: «هر
حَسَب ونَسَبى در روز قيامتْ قطع مىشود، جز حَسَب و نَسَب من»، تمايل به ازدواج با
يكى از فرزندان حضرت فاطمهعليها السلام داشت و از اين رو به خواستگارى رفت.
امام علىعليه السلام ابتدا با اين وصلت، مخالفت كرد و گفت كه فرزندان ما با
عموزادگان خود ازدواج مىكنند؛ ولى پس از اصرار خليفه (52) ويا
تهديد او، (53) موافقت كرد و يا با پا در ميانى عبّاس (عموى
ايشان)، ازدواج اُمّ كلثومعليها السلام را تحت اختيار عبّاس قرارداد.
(54)
برخى ديگر با توجه به تناقضات بسيار زياد گزارشهاى تاريخى در مورد اين ازدواج، به
انكار اصل آن پرداختهاند. اگر چه تناقضات موجود، بويژه در سنجش با ازدواجهاى بعدى
اُمّ كلثوم، بسيار زياد است، اين ازدواج در هالهاى از ابهام نيز قرار دارد و چنين
است كه بزرگانى چون شيخ مفيد، (55) به انكار آن پرداختهاند؛
اما از سوى ديگر، برخى روايات شيعه و اهل سنّت، اصل اين ازدواج را تأييد كردهاند.
(56) سيّد مرتضى (57) و بعضى ديگر نيز آن را
پذيرفتهاند.
ديدگاههاى ديگرى نيز درباره اين ازدواج وجود دارد كه جاى پرداختن بدانها نيست.
(58)
امّ كلثوم، پس از كشته شدن عمر، با عون بن جعفر و سپس با محمّد بن جعفر و در آخر با
عبد اللَّه بن جعفر ازدواج كرد. (59)
در منابع تاريخى شيعه و اهل سنّت، به حضور امّ كلثوم در صحنههاى اجتماعى و سياسى
اشاره شده است، از جمله رويارويى او با حفصه، آنگاه كه با دف و نى، عليه امام
علىعليه السلام تبليغ مىكرد (60) و يا كفالت كردن عبد اللَّه
بن عمر، آن هنگام كه از بيعت با امام علىعليه السلام سر باز زد و به سوى مكه
گريخت. (61)
اُمّ كلثوم در قيام امام حسينعليه السلام نيز شركت داشت و همدوش خواهر بزرگتر
خود، زينب كبراعليها السلام، حماسهسراى عاشورا بود. (62) او به
اسارت رفت تا دلمردگان
خاموش را بيدار سازد و پيام برادر شهيد خود را به گوش آنان برساند.
درباره زمان رحلت او نيز اطّلاع دقيقى در دست نيست. بعضى آن را در زمان حيات امام
حسنعليه السلام مىدانند (63)كه با حضور اُمّ كلثوم در كربلا
همخوانى ندارد. گفته مىشود او دو فرزند به نام رقيّه و زيد از عمر داشته است
(64)كه زيد، همزمان با مادر، فوت كرده است.
(65)
3. محمّد بن حنفيّه
محمّد بن حنفيّه، به روزگار خلافت ابوبكر به دنيا آمد. (66)
مادرش از جمله اسيران سپاه اسلام بود كه جزو سهميه علىعليه السلام قرار گرفت.
(67)
محمّد بن حنفيّه، از عالمان و محدّثان روزگار خود و از بزرگان خاندان علىعليه
السلام است. او مردى شجاع و قوى دل بود كه در بيست سالگى و به هنگام نبرد جمل،
(68) و نيز در نبرد صفّين، (69) پرچمدارى
سپاه علىعليه السلام را به عهده داشت.
محمّد بن حنفيّه در كربلا حضور نيافت. (70) او پس از به قدرت
رسيدن عبد اللَّه بن زبير، از بيعت با او تن زد و ابن زبير تصميم گرفت كه او و عبد
اللَّه بن عبّاس را
بسوزاند؛ اما سپاهيان مختار، آن دو را نجات دادند. (71)
مختار با وى پيوندى نزديك داشت و در قيام عليه قاتلان ابا عبد اللَّهعليه السلام
با او هماهنگ بود. (72) در برخى متون تاريخى و حديثى آمده است
كه محمّد بن حنفيّه در آغاز، داعيه امامت داشت؛ امّا بعد از مناظرهاى با امام
سجّادعليه السلام بر امامت ايشان گردن نهاد. (73)
محمّد بن حنفيّه در سال 81 هجرى در مدينه درگذشت. (74)
99.تاريخ دمشق - به نقل از زهرى -: مردى به محمّد بن حنفيّه
گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ، پيش مىاندازد و به جاهايى مىفرستد كه حسن و
حسينعليهما السلام را نمىفرستد؟ پاسخ داد: چون آن دو، گونههاى اويند و من دستش.
با دستش، گونههاى خود را حفظ مىكند. (75)
100.نثر الدرّ: منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير
مؤمنان تو را در جنگ، جلو مىاندازد و حسن و حسين را نه؟ گفت: چون آن دو، چشمان
اويند و من دست راست او. پس با دستش از چشمانش دفاع مىكند. (76)
101.ربيع الأبرار: علىعليه السلام زرهى را دراز دانست و
گفت: بايد اين چند حلقه از آن كم شود. پس محمّد بن حنفيّه با يك دستش پايين زره و
با دست ديگرش قسمت اضافى زره را گرفت و كشيد و از همان جايى كه پدرش مشخّص كرده
بود، حلقهها را قطع كرد. (77)
102.شرح نهج البلاغة: چون محمّد [بن حنفيّه] در جنگ جمل از
حمله بازماند، علىعليه السلام، خود پرچم را به دست گرفت و پس از آنكه اركان لشكر
جمل را درهم ريخت، پرچم را به محمّد بازگردانْد و فرمود: «با كار آخرت، كار اوّلت
را محو كن و اين انصار، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين را با گروهى از
انصار - كه بسيارى از آنها از اهل بدر بودند -، در اختيار او نهاد. پس حملههاى
فراوانى كرد و لشكر جمل را از جايشان بيرون كرد و امتحان خوبى داد.
پس خزيمه به علىعليه السلام گفت: بدان كه اگر امروزْ كسى جز محمّد بود، رسوا مىشد
و اگر بيم آن دارى كه او بترسد - با آن كه از نسل تو و حمزه و جعفر است - ما اين
بيم را نداريم، و اگر مىخواهى جنگ كردن را به او بياموزى، بياموز كه آن را به
بسيارى آموختهاى.
و انصار گفتند: اى امير مؤمنان! اگر نبود، آنچه خداى متعال براى حسن و حسين قرار
داده، ما هيچ كس را در ميان عرب بر محمّد، مقدّم نمىكرديم.
پس علىعليه السلام فرمود: «ستاره كجا و خورشيد و ماه كجا! البته او هم دست پُر آمد
و نيكو امتحان داد و فضلش محفوظ است؛ ولى از برترى حسن و حسينعليهما السلام بر او
نمىكاهد و در فضيلتِ همراه شما، محمّد، آنچه از نعمت خدا به او رسيده، بس باشد».
پس گفتند: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند، ما او را مانند حسن و حسينعليهما السلام
قرار نمىدهيم و به خاطر او بر آن دو ستم نمىكنيم و در حقّ وى نيز به خاطر برترى
آن دو بر او، ستم روا نمىداريم.
پس علىعليه السلام فرمود: «پسر من كجا همچون پسران دختر پيامبر خدا مىشود!».
(78)
4. عبّاس
عبّاس، جلوه عشق و ايثار، تبلور رادمردى، صفا و وقار، و تجسّم شجاعت، شهامت و كرامت
است . او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ، از چنان جايگاه بلند و مكانت
والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين، زينالعابدين عليه السلام :
عبّاس، نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى دارد كه همه شهدا در روز قيامت به او رشك
مىبرند. (79)
او از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كلاب كه شجاعترين، رزمآورترين و تيزتكترين
مردانِ روزگار را در خود داشت، به سال 26 هجرى (80) به دنيا آمد
و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بى نظيرى چون حسن و حسينعليهما السلام،
باليد و رشد كرد.
كنيه آن بزرگوار، ابوالفضل (81) و ابو قِربه (صاحب مَشك)
(82) و القابش سقّا (83) و قمر بنىهاشم
بود.
عبّاس، قامتى بلند، سينهاى ستبر، بازوانى توانمند و چهرهاى بس زيبا داشت،
بدانسان كه او را «ماه بنىهاشم» مىگفتند. (84)
او از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسينعليه السلام، همراه و همدل امام حسينعليه
السلام بود و در
هنگامه نبرد كربلا، پرچمدار سپاه ايشان. (85) عبّاس، به روزهاى
سخت محاصره امام و يارانش، سقايت سپاه و آبرسانى به كودكان را بر عهده داشت.
(86)
او در آستانه شب عاشورا، در جمع همراهان حسينعليه السلام و هنگامى كه امام از آنها
خواسته بود كه بروند، اوّلين كسى بود كه با كلماتى سرشار از عشق و ايمان و آكنده از
ايثار، همگامى و جانفشانىاش را اعلام كرد. (87)
در كربلا شمر بن ذى الجوشن براى عبّاسعليه السلام و سه برادرش امان نامه آورد و او
كه در آغاز حتى از روياروى شدن با شمر نفرت داشت، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز شمر،
شكوهمند و استوار گفت:
نفرين خدا بر تو و امان نامهات باد! ... آيا به ما امان مىدهى در حالى كه پسر
پيامبر خدا امان ندارد؟ (88)
عبّاسعليه السلام در كلام معصومانعليهم السلام به ايثار، تيزبينى، استوارى در
ايمان، جهاد عظيم، امتحان نيكو و جايگاه رشك آور در قيامت، ستوده شده است.
(89)
قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست ناپذير ابا عبداللَّهعليه السلام، در
هنگامه اوج تنهايى امامعليه السلام و در راه رساندن آب به كامهاى خشكيده و تشنه
زنان و خردسالان، شهد شهادت نوشيد.
غم شهادت او جان امام حسينعليه السلام را بسى فسُرد، بدانگونه كه در كنار قامت
خونينش از سرِ سوز، در سوگ آن عزيز از دسترفته فرمود :
اكنون پشتم شكست و چارهام ناچار شد. (90)
103.امام زين العابدينعليه السلام: خداوند، عبّاس را
بيامرزد! بىترديد، ايثار كرد و امتحان داد و خود را فداى برادرش كرد تا آن كه هر
دو دستش قطع شد. پس خداوند، به جاى آن دو، دو بال برايش قرار داد كه با آن، همراه
فرشتگان در بهشت پرواز مىكند، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب قرار داد.
بىگمان، براى عبّاس، نزد خداى تبارك و تعالى، منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت
به آن، رشك مىبرند. (91)
104.امام زين العابدينعليه السلام - در ذكر شب عاشورا -:
چون شب شد، [حسينعليه السلام] فرمود: «اين شب بر شما پرده انداخته است. پس آن را
مَركب خود سازيد و سپس هر يك از شما، دست يكى از خاندان مرا بگيرد. در اجتماعات و
شهرهايتان پراكنده شويد تا خدا گشايشى دهد. اين جماعت، تنها به دنبال من هستند و
اگر به من دست يابند، از جستجوى بقيه دست مىكشند».
پس برادران و پسرانش و پسران برادرش و دو پسر عبداللَّه بن جعفر گفتند: «چگونه اين
كار را بكنيم؟ براى اينكه پس از تو باقى بمانيم؟! خدا نكند كه چنين روزى را
ببينيم!». و آن كه به اين سخن آغاز كرد، عبّاس بن علىعليهما السلام بود.
(92)
105.امام صادقعليه السلام: عمويمان عبّاس، تيزبين بود و
ايمانى استوار داشت. در كنار ابا عبداللَّهعليه السلام جهاد كرد و امتحانى نيكو
داد و به شهادت رسيد. (93)
106.تاريخ الطبرى - به نقل از عبداللَّه بن شريك عامرى، در
ذكر حوادث واقعه كربلا -: عبداللَّه بن ابىمحل به ابن زياد گفت:... خدا امير را به
صلاح دارد!
پسران خواهر ما (94) با حسين هستند. پس اگر موافقى، امان
نامهاى براى آنان بنويس.
ابن زياد گفت: باشد،به خاطر تو! پس به كاتبش فرمان داد تا براى آنان امان نامهاى
بنويسد. سپس عبداللَّه بن ابىمحل، آن را به وسيله غلامش كُزمان فرستاد.
پس چون [غلام] بر آنان وارد شد، ايشان را فرا خواند و گفت: اين امانى است كه دايى
شما فرستاده است. پس جوانان به او گفتند: به دايى ما سلام برسان و به او بگو كه ما
هيچ نيازى به امان شما نداريم. امان خداوند، بهتر از امان پسر سميّه است!...
شمر تا جلوى ياران حسينعليه السلام پيش آمد، ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما كجا
هستند؟ پس عبّاسعليه السلام و جعفر و عثمان، پسران علىعليه السلام، بيرون آمدند و
به او گفتند: چه دارى و چه مىخواهى؟ گفت: اى خواهرزادگان من! شما در امان هستيد.
پس آن جوانان به او گفتند: نفرين خدا بر تو و امانت باد! اگر تو دايى ما هستى، آيا
به ما امان مىدهى، در حالى كه فرزند پيامبر خدا امان ندارد؟! (95)
برادران عبّاس
عبداللَّه و عثمان و جعفر، پسران علىعليه السلام از اُمّ البنين و كوچكتر از
عباسعليه السلام بودند كه با امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد شدند.
(96) چون دشمن به آنان امان داد، امامِ
خود را وا ننهادند و او را ترك نكردند. (97) عبداللَّه، بيست و
پنج سال (98) داشت و هنگام شهادتش چنين رجز مىخواند:
من پسر دلاورْ مردِ بخشندهام/
همان على، نيكِ نيكو كردار
شمشيرِ مجازات پيامبر خدا/
[و] در هر پيكار، آشكار كننده وحشتها. (99)
عثمان، بيست و يك ساله بود و علىعليه السلام، به خاطر زنده نگهداشتن نام عثمان بن
مظعون، او را چنين ناميده بود. (100)
107.الأخبار الطِّوال - عبّاسعليه السلام خطاب به برادرانش
عبداللَّه و جعفر و عثمان، پسران علىعليه السلام كه مادر همهشان اُمّ البنين
عامرى از آل وحيد بود -: جانم به فدايتان! جلو رويد و از سرورتان حمايت كنيد تا
براى او بميريد. (101)
108.مقاتل الطالبيّين - به نقل از ضحاك مشرقى -: عباسعليه
السلام به برادر تنىاش عبداللَّه بن على گفت: تو از من جلو بيفت تا [شهادت] تو را
ببينم و اجر ببرم. (102)
تحقيق در انتساب سُكَينه به امام على
مصادر تاريخى شيعه و اهل سنّت، در ميان فرزندان علىعليه السلام از دخترى به
نام سُكَينه نام نبردهاند؛ اما در كشور سوريه، مزارى به نام سُكينه بنت علىعليه
السلام وجود دارد. همچنين در سه گزارش حديثى و تاريخى نيز به اين نام برمىخوريم:
1. در ماجراى دفن حضرت فاطمهعليها السلام نقل شده است كه امام علىعليه السلام
فرمود:
پس ندا دادم: اى اُمّ كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضّه، اى حسن، اى حسين! بشتابيد
و از مادرتان يادگارى برگيريد! (103)
برخى آمدن نام سكينه را در كنار زينب و اُمّ كلثوم، قرينه صحّت انتساب مزار موجود
در سوريه به سكينه فرزند امام علىعليه السلام دانستهاند؛ اما اين استدلال به چند
دليل، پذيرفتنى نيست:
الف - مرحوم مجلسى تصريح كرده است كه اين متن را از منبع قابل اعتمادى اخذ نكرده
است. (104)
ب - ذكر فضّه در كنار سكينه و فرزندان علىعليه السلام، دلالت مىكند كه در آن
هنگام، كسانى جز فرزندان حضرت نيز حضور داشتهاند.
ج - هيچ منبع تاريخىاى وجود دخترى به نام سكينه را براى حضرت فاطمهعليها السلام
تأييد نكرده است.
2. در سند روايتى در مدح بانوى دو عالم، حضرت زهراعليها السلام چنين آمده است:
از حسين بن ابراهيم قمى، از على بن محمّد عسكرى، از صعصعة بن ناجيه، از زيد بن
موسى، از پدرش، از جدّش جعفر بن محمّد، از پدرش، از عمويش زيد بن على، از پدرش، از
سكينه و زينب - دو دختر علىعليه السلام -، از علىعليه السلام.
(105)
امّا ضعف شديد در ابتداى سند، احتمال اشتباه در نقل را افزايش مىدهد و افزون بر
آن، ديده نشده كه امام باقرعليه السلام به طريق زيد از امام سجادعليه السلام، نقل
روايت كند.
3. در نقل ديگرى از امام حسينعليه السلام آمده است :
خدمتكارى بر خواهرم سكينه بنت علىعليه السلام وارد شد و وى سرش را از او
پوشاند.... (106)
سند اين روايت نيز به شدّتْ سست است و برخى از راويان آن، مجهول هستند و دچار خلط
گشتهاند، يعنى ميان روايات درست و نادرست درآميختهاند.