على و زمامداران

على محمد ميرجليلى

- ۸ -


بهترين گواه بر جعلى بودن حديث ابابكر آن است كه مضمون آن به طرق مختلف از زبان ابابكر وارد شده است چنانچه با مراجعه به مصادر داده شده روشن مى شود، حتى در برخى از آنها خود ابابكر تصريح مى كند كه بازماندگان پيامبر (ص) از وى ارث مى برند. جوهرى در كتاب سقيفه مى نويسد: ((فاطمه (عليها السلام ) از ابابكر پرسيد: آيا تو از پيامبر (ص) ارث مى برى يا خاندان او؟ ابابكر پاسخ داد: خانواده او. فاطمه (عليها السلام ) اعتراض كرد: پس چرا ميراث پيامبر (ص) را به ما نمى دهى ؟ خليفه پاسخ داد: من از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: ان الله اطعم نبيه طمعة ثم قبضه و جعله للذى يقوم بعده (533) و من اكنون رهبر مسلمانان بعد از پيامبرم و تصميم دارم آن را در اختيار آنان قرار دهم .(534)
در اين روايت ، اول خود ابابكر اعتراف كرده است كه پيامبر (ص) نيز مانند مردم از خود ارث باقى مى گذارد و اين اعتراف با احاديث قبلى او سازگار نيست . ثانيا اين روايت ، با روايت قبلى او نمى سازد چون اين روايت در مورد يكى از پيامبران مى باشد و دلالت ندارد كه پيامبر اسلام (ص) نيز مشمول آن باشد.
9- حمايت امام على (ع) از اباذر
يكى از صحابه پيامبر (ص) كه بسيار از طرف عثمان مورد آزار قرار گرفت ، اباذر غفارى بود. وى از كسانى بود كه در مقابل اعمال خلاف عثمان مهر سكوت بر لب نمى زد و به افشاگرى مى پرداخت . در اينجا علل مخالفت اباذر با عثمان را مطرح مى سازيم .
علل مخالفت اباذر با عثمان
((1- تصرفات بيجا در بيت المال ))
چنانچه قبلا گذشت ، عثمان در مصرف بيت المال خود را آزاد مى دانست و به بخششهاى بيجا به اقوام و دوستان خود مى پرداخت . وى تصميم داشت كه با استفاده از اهرم قدرت ، اموال كلانى را براى خود و اطرافيان مهيا سازد. گاهى نيز با مخالفت مسلمانان مواجه مى شد و چنين توجيه مى كرد كه من چون زكات اموال خود را مى پردازم ، از اين رو هر چه بر اموال من افزوده شود اشكالى ندارد. يك روز جلسه اى گفت : ((اگر كسى زكات مال خود را بپردازد آيا باز هم ديگران در اموال او حقى دارند؟)) كعب الاحبار؛ عالم يهودى كه تازه مسلمان شده بود جواب منفى داد. اباذر به سينه وى كوبيد و گفت : ((اى يهود زاده ! دروغ مى گويى .)) آنگاه آيه مباركه : لكن البر من آمن بالله و اليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين وابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة .(535) را تلاوت نمود. در اين آيه خداوند انفاقهاى مستحب به اقوام و بيچارگان را در كنار اداء زكات ذكر كرده است و آن را از اوصاف نيكوكاران مى شمرد.(536)
در روز مرگ عبدالرحمن ابن عوف ، اباذر نزد عثمان بود كه اموال عبدالرحمن را نزد خليفه آوردند و كيسه هاى پول وى را بر روى هم چيدند بطورى كه شخصى كه در پشت كيسه ها ايستاده بود عثمان را نمى ديد. عثمان گفت : ((اميدوارم عاقبت عبدالرحمن به خير باشد، او صدقه مى داد و مهمان نواز بود و اين هم ميراث اوست ، به اندازه اى است كه مى بينيد.)) كعب الاحبار نيز سخن عثمان را تاءييد كرد. اباذر بى هيچ پروائى عصاى خود را بر سر كعب كوبيد و گفت : ((اى يهودى زاده ! درباره مردى كه اين همه ثروت از خود باقى نهاده ، چنين قضاوت مى كنى كه خدا خير دنيا و آخرت به تو داده است ؟))(537)
در جلسه ديگرى كه كعب الاحبار هم حاضر بود عثمان گفت : ((به نظر شما اگر ما اموالى را از بيت المال وام بگيريم و در امور شخصى خود صرف نموده و سپس آنرا باز گردانيم آيا جايز است ؟ كعب الاحبار جواب داد: مانعى ندارد. اباذر عصاى خود را به سينه وى كوبيد و گفت : ((اى يهودى زاده ! به چه جراءت درباره دين ما نظر مى دهى ؟)) عثمان از اباذر خشمگين گشت و تصميم بر تبعيد وى گرفت .
اباذر هنگامى كه عثمان به مروان ابن حكم و برادرش حارث و زيد بن ثابت جوايزى كلان از بيت المال پرداخت كرد همواره در كوچه و بازار اين جمله را تكرار مى كرد: ((گنج داران را به عذاب الهى بشارت دهيد.)) سپس آيه ((كنز)) را تلاوت مى كرد. خداوند در آن آيه كسانى را كه اموال كلان جمع آورى نموده و حاضر به انفاق آن در راه خدا نمى شوند، به عذابى دردناك بشارت داده است . اباذر به اين وسيله به عثمان و اطرافيان زراندوزش كنايه مى زد. مروان گزارش به عثمان داد. خليفه اباذر را مؤ اخذه نمود. وى در پاسخ گفت : ((آيا خليفه مرا از قرائت كتاب خدا و بدگوئى به كسانى كه به دستور الهى عمل نمى كنند باز مى دارد؟! من رضايت خدا را بر خشنودى خليفه ترجيح مى دهم .))(538) عثمان كه توان شنيدن انتقادهاى اباذر را نداشت نخست وى را به شام تبعيد نمود. در شام نيز به كارهاى معاويه و از جمله ساختن كاخ سبز با سنگ مرمر اعتراض كرد و گفت : ((اگر اين كاخ را از اموال بيت المال ساخته اى ، خيانت است و اگر هم از مال خودت آن را برپا نموده اى ، اسراف است .)) معاويه كه پاسخى نداشت ساكت گشت . حاكم شام در مرحله نخست خواست با قطع سهميه وى از بيت المال ، وى را خاموش نمايد و چون نااميد گشت ، تصميم بر خريدن وى با ارسال پول گرفت و صد دينار براى اباذر فرستاد؛ اما اباذر پاسخ داد: ((اگر اين سهميه قطع شده من است مى پذيرم و اگر بخشش (رشوه ) است نمى خواهم .))(539) اباذر در شام مى گفت : ((اعمالى رخ داده است كه مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر نيست ، بخششهاى بيجا و سركوب صالحان و تضييع حقوق آنان .))(540)
معاويه كه از اعمال اباذر و انتقادات وى كلافه گشته بود به عثمان گزارش ‍ داد. عثمان دستور داد كه او بر شتر بى جهاز سوار كرده و به مدينه روانه سازند و اجازه استراحت در بين راه نيز به او ندهند. هنگام ورود در مدينه گوشتهاى ران پاى اباذر كنده شده بود و برخى مى گفتند وى بر اثر اين جراحات خواهد مرد.
((ابن حجر)) در اين باره مى گويد: ((اعتراض اباذر به حاكمانى بود كه ثروتهاى كلان براى خود انباشته ميكردند و حاضر به انفاق آن در راه خدا نبودند.))(541)
((2- بكارگيرى افراد جوان و خام و نزديك كردن مخالفان پيامبر (ص) به خود))
يكى از اعتراضهاى اباذر آن بود كه چرا عثمان مسئوليتهاى كشور اسلامى را به افراد ناصالح از اقوام خود، كسانى كه از فرزندان دشمنان اسلام و منافقين بوده اند، سپرده است . از اين رو بعد از بازگشت از شام هنگامى كه بر عثمان وارد شد، به عنوان اعتراض به عثمان گفت : ((تستعمل الصبيان ... و تقرب اولاد الطقاء: كودكان را بر سر كار نهاده اى و فرزندان طلقاء را به خود نزديك كرده اى .))(542)
وى در اين جمله به امثال ابوسفيان و معاويه و حكم و فرزندانش و بنى اميه (543) اشاره مى نمود كه تا سال 8 هجرى ، از مخالفين سرسخت اسلام بودند و در جريان فتح مكه از روى ترس اسلام را پذيرفتند و از اين رو اباذر روايت معروف پيامبر (ص) را براى عثمان گوشزد نمود: ((هنگامى كه بنى اميه (و طبق برخى از روايات ، بنى العاص ) به 30 نفر برسند، زمينها را كشور خود و مردم را برده خود، خواهند ساخت و دين اسلام را به بازى مى گيرند.))(544) عثمان مى خواست اين حديث را جعلى دانسته و اباذر را دروغگو بخواند. امام على (ع) به دفاع از اباذر پرداخت و فرمود: ((اباذر دروغ نمى گويد؛ زيرا من از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: در زير آسمان راستگوتر از اباذر وجود ندارد.))(545) و بدين وسليه به حمايت از اباذر پرداخت . عثمان رو به اطرافيان كرده و گفت : ((نظر خود را در مورد اين پير مرد دروغگو ابراز داريد، من با او چگونه رفتار كنم ؟ آيا او را شكنجه نموده ، يا حبس يا اعدام يا تبعيد نمايم ؟!)) براى بار دوم امام (ع) به دفاع از وى پرداخت و فرمود: ((من تو را به ياد سخن مؤ من آل فرعون مى اندازم كه به فرعون درباره نحوه برخورد با موسى گفت : اگر دروغ مى گويد، ضرر كذب او دامنگير خودش مى شود و اگر راست مى گويد ممكن است برخى از عذابهائى كه شما را از آن مى ترساند، به شما برسد.))(546) امام (ع) بدين وسيله خواستار آزادى اباذر گرديد؛ ولى عثمان جواب تندى به امام (ع) داد. حضرت نيز پاسخ سخنان وى را ارائه كرد.(547)
اباذر در شام نيز به معاويه كنايه مى زد و از اينكه وى حاكم شام است رنج مى برد و او را دشمن خدا و رسول او و از كسانى كه ظاهرا اسلام پذيرفته ؛ ولى در دل كافرند و مورد لعنت پيامبر (ص) واقع شده اند، مى دانست و صريحا به وى مى گفت : پيامبر (ص) تو را نفرين نموده است .
((3- منع از نقل روايات ))
نقل روايت از پيامبر از عصر ابابكر و عمر ممنوع گرديد(548) و از اين رو بسيارى از اصحاب پيامبر (ص) از نقل حديث ، خوددارى مى كردند(549) و عمر برخى از صحابه بزرگ ، نظير اباذر و عبدالله ابن مسعود و ابن خذيفه و ابو درداء و... را ممنوع الخروج از مدينه نمود تا براى مردم حديث نگويند.(550) البته نقل روايات عبادى و احاديثى كه در زمينه اعمال فردى بود ممنوع نبود.(551) به همين جهت اصحاب پيامبر (ص) هنگام نقل حديث وحشت داشتند.(552)
از نظر خلفا نقل رواياتى ممنوع بود كه مخالف منافع حكومتى آنها باشد و گر نه اگر اصل مساءله نقل حديث ، به نظر آنها مانعى نداشت ، فرقى بين روايات عبادى و عملى و روايات ديگر نمى گذاشتند. به عبارت ديگر خلفا با رواياتى كه دلالت بر برترى اهل بيت براى خلافت داشت نظير حديث غدير و غيره مخالف بودند. خلفا با نقل رواياتى كه مخالف اعمال ناصحيح آنها و نشان دهنده عدم لياقت آنها براى خلافت بود، مخالفت مى كردند مانند روايتى كه ابى ذر در مورد بنى اميه و بنى العاص نقل نمود.
از اين رو عمر هنگامى كه پيامبر (ص) تصميم بر وصيت نمود مانع از نوشتن آن شد و شعار ((كتاب خدا براى ما كافى است ، احتياجى به نوشته پيامبر (ص) نداريم .)) سر داد. خود بعدها اقرار كرد كه چون پيامبر (ص) تصميم بر نوشتن نام على (ع) به عنوان خليفه را داشت ، از تحرير وصيت جلوگيرى كردم (553) و به همين علت بود كه عثمان و معاويه در عصر خويش اعلام كردند نقل حديث جز در مواردى كه در عصر عمر مجاز بوده است ممنوع است .(554)
يعقوبى يكى از علل خشم عثمان بر اباذر را بر شمردن فضايل اهل بيت پيامبر (ص) و مخصوصا على (ع) در مسجد مدينه مى شمرد و اضافه مى كند كه اباذر مردم را به سبب كار زدن اهل بيت از مقام حكومت سرزنش مى كرد.(555)
وى در مراسم حج نيز روايات فضيلت اهل بيت را با صداى بلند مى خواند و از اين رو عثمان از وى خشمگين گشت .(556)
اباذر بى پروا از فرمان حكومت به نقل حديث مى پرداخت و مخصوصا رواياتى كه منافى با اعمال خلاف عثمان و اطرافيان او و زراندوزيهاى آنان بود نقل مى نمود. از اين رو عثمان به اباذر مى گفت : ((تو من و اطرافيانم را بسيار اذيت مى كنى .))
اباذر در ايام حج نشسته بود و براى مردم حديث نقل مى نمود. مردى بالاى سر او ايستاد و به او نهيب زد: ((مگر اميرالمؤ منين تو را از فتوى دادن برحذر نداشته است ؟)) ابوذر سربلند كرد و گفت : ((آيا تو ماءمور من هستى ؟ بدان ! اگر شمشير بر گردن من بگذارند و بدانم براى نقل حديث مى خواهند مرا بكشند، در صورتى كه بدانم در فاصله بين گذاشتن شمشير و قطع گردن من ، مى توانم يك كلمه از پيامبر (ص) نقل كنم ، از گفتن آن دريغ ندارم .))(557)
آرى اباذر در راه نقل حديث از بذل جان دريغ نداشت .
نتيجه آنچه گذشت :
اعتراض اباذر به عثمان از روى احساسات و مسائل شخصى نبود. او به عنوان يك مسلمان ، خود را در مقابل اوضاع موجود مسلمين ، مسئول مى ديد و نمى توانست بدعتهاى به وجود آمده توسط عثمان و اطرافيانش ‍ را بپذيرد. از اين رو به امر به معروف و نهى از منكر پرداخت . او در بازار شام فرياد مى زد: ((من مى بينم حق پايمال شده و باطل رواج مى يابد.))(558)
او در كنار كاخ معاويه در شام فرياد مى زد: ((خدايا! كسانى را كه امر به معروف مى كنند؛ ولى خود به آن عمل نمى كنند لعنت كن ، خداوندا كسانى را كه نهى از منكر نموده ؛ ولى خود به آن دست مى زنند از رحمت خود دور نما.)) معاويه كه متوجه بود اباذر به وى كنايه مى زند، رنگش ‍ تغيير مى يافت و سرانجام دستور دستگيرى وى را صادر كرد و هنگامى كه عثمان از وى سبب مخالفتهايش را جويا شد جواب داد: ((از سنت دو خليفه قبل پيروى كن تا كسى به تو اعتراض ننمايد.))(559) در ربذه هنگامى كه از سبب تبعيد وى مى پرسيدند جواب مى داد: ((حقگويى مرا تنها كرد. من مرتب به امر به معروف و نهى از منكر مى پرداختم .))(560)
نمى توان به سخن برخى كه سفر اباذر به ربذه را مطابق با ميل خود دانسته اند اعتماد نمود. زيرا هنگام تصميم عثمان بر تبعيد اباذر، اباذر به خليفه پيشنهاد كرد به مكه يا بيت المقدس يا مصر و يا بصره سفر كند؛ ولى عثمان نپذيرفت و گفت : ((من تو را به ربذه تبعيد مى كنم .))(561) به نظر مى رسد كه رواياتى كه انتخاب ربذه توسط اباذر را مطرح مى كنند در توجيه اعمال عثمان وارد شده است . چنانچه طبرى در ذيل همين روايات مى گويد: روايات ديگرى مخالف با روايات ما هست كه من دوست ندارم آنها را ذكر كنم . ((ابن اثير)) نيز ضمن بيان همين جمله مى افزايد: بايد اعمال عثمان را در اين زمينه توجيه نمود. گواه مطلب آن است كه اباذر بودن در مدينه را بسيار دوست مى داشت و آن را خانه هجرت خود مى شمرد و در ربذه در حالى كه از اعمال عثمان شكايت مى كرد گفت : ((عثمان مرا بعد از هجرت باديه نشين كرد.(562) وى در اين باره به من ظلم نمود.))(563) و نيز هنگامى كه خبر مرگ اباذر به مدينه رسيد، عثمان براى وى طلب رحمت كرد. عمار ياسر از باب كنايه به خليفه گفت : ((آرى ، خدا او را از دست ما نجات داد.)) عثمان جواب داد كه من از تبعيد وى پشيمان نيستم .(564) به همين علت بود كه مردم مدينه عثمان را سرزنش ‍ مى نمودند چرا اباذر را تبعيد نموده است .(565) اگر واقعا خود اباذر به ميل خود به ربذه سفر نموده بود اعتراض مردم بجا نبود.
ابوالاسود دوئلى و ديگران نيز از اباذر در ربذه پرسيدند: آيا خود به ربذه آمده اى ؟ پاسخ داد: نه مرا تبعيد نمودند.(566)
تبعيد اباذر و بدرقه امام على (ع) از وى
عثمان دستور تبعيد اباذر را صادر كرد و اضافه نمود هيچكس نبايد اباذر را بدرقه نموده و با او سخن بگويد و مروان را ماءمور اجراى حكم نمود؛ اما امام على (ع) با دو فرزندش امام حسن و امام حسين (ع) و عقيل و عبدالله ابن جعفر و عمّار وى را بدرقه نمودند. مروان ؛ ماءمور خليفه به امام على (ع) گفت : ((خليفه مردم را از مشايعت اباذر بر حذر داشته است .)) امام عليه السلام در حالى كه ناراحت به نظر مى رسيد، شلاق خود را بر اسب مروان زد و فرمود: ((دور شو! خدا تو را به جهنم برد.)) آنگاه اباذر را بدرقه نمود و به وى فرمود: ((اى اباذر! تو براى خدا بر اين قوم خشم گرفتى ، از اينرو به خداى خود اميدوار باش . گروه حاكم ، از تو به خاطر منافع دنيوى خويش هراسناك اند؛ ولى تو از آنها به سبب دين خود، بيمناك مى باشى ؛ پس دنيا را به آنها واگذار كه تو از آن بى نيازى و آنها به دين تو بسيار نيازمندند. به زودى روشن خواهد شد كه پيروزى از آن كيست ؟ از تبعيد شدن هراسى به دل راه مده كه اگر تمام راهها بر بنده اى خدا ترس ، بسته شود خداوند راهى براى رهائى او خواهد گشود. آرامش خود را تنها در پناه حق جستجو كن و جز از باطل وحشت منما. اگر دنياى آنها را مى پذيرفتى و با آنها در امور دنيوى همكارى مى كردى تو را دوست مى داشتند و تو را آزاد مى گذاشتند.))(567) آنگاه امام (ع) رو به اطرافيان نموده فرمود: ((با عموى خود خداحافظى كنيد.))
عقيل ، برادر امام (ع) سخنانى خطاب به ابى ذر بيان نمود كه از آن ، دو مطلب استفاده مى شود: اول آنكه خروج اباذر از مدينه با ميل خود نبوده است . دوم اينكه علت تبعيد اباذر دفاع از حريم اهل بيت پيامبر (ص) بوده است . عقيل چنين گفت : ((اى اباذر! تو ما را دوست داشتى و ما نيز تو را. تو رعايت حقوق ما را نمودى ، برخلاف مردم كه حق ما را تضييع نمودند و به همين جهت تو را تبعيد نمودند.))
آنگاه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام ) شروع به صحبت كردند، و كلماتى نظير سخنان امام على (ع) بيان كردند.
عمّار نيز در حالى كه خشمناك به نظر مى رسيد گفت : ((خداوند آرامش ‍ را از چشم آنها بگيرد كه تو را نگران كردند. اگر دنيا را مى خواستى به تو كارى نداشتند و تو را دوست داشتند. اگر مردم امر به معروف نمى كنند و عليه دستگاه حاكم سخنى نمى گويند، سرّش آن است كه به دنيا راضى شده و از مرگ مى ترسند. مردم به سمت قدرت گرايش يافته اند و دين خود را به آنها فروخته اند و حاكمان نيز دنياى آنها را تاءمين كردند؛ اما در حقيقت دنيا و آخرت خود را از دست داده اند.))
اباذر نيز ضمن تاءييد سخنان بدرقه كنندگان ، اضافه نمود كه من هدفى جز رضاى الهى نداشته و با وجود آن وحشتى نخواهم داشت . آنگاه همگى با اباذر خدا حافظى نموده و به مدينه باز گشتند. مردم به حضور امام (ع) رسيده و گزارش دادند عثمان از بدرقه اى كه ايشان از اباذر نموده ناراحت و خشمگين شده است . امام (ع) آن را بى اهميت تلقى نمود و فرمود: ((اسب از لجام خود خشمناك مى شود.)) شب هنگام عثمان به امام (ع) اعتراض كرد چرا با وجود دستور من ، اباذر را بدرقه نمودى ؟ امام (ع) با كمال قاطعيت جواب داد: در دستوراتى كه بر خلاف حق و رضاى الهى صادر نمائى ، از تو تبعيت نمى كنيم . عثمان از امام (ع) خواست به مروان اجازه دهد تا قصاص نمايد. حضرت جواب داد: اگر تصميم دارد شلاق خوردن اسب خود را جبران كند، اسب من حاضر است . روز بعد عثمان از على (ع) نزد اصحاب پيامبر (ص) شكايت برده و گفت : ((على (ع) بر من خرده مى گيرد و از انتقاد كنندگان به من حمايت مى كند.)) مردم براى وساطت نزد امام (ع) آمدند. حضرت فرمود: ((من در بدرقه اباذر هدفى جز رضاى خدا و جبران حق اباذر، نداشتم .))(568) روشن شد كه امام (ع) در حمايت از مخالفين عثمان ، هدف شخصى نداشت ، امام (ع) فرد فرصت طلبى نبود كه براى رسيدن به حكومت ، به حمايت از جناح مخالف وى بپردازد؛ بلكه چون اعمال خلاف او را مشاهده مى نمود به همراه ساير مسلمانان دلسوز، به خليفه اعتراض مى كرد و از اين رو گله عثمان از امام ، بيجا به نظر مى رسد. براى امام (ع) تبعيد خواص اصحاب پيامبر (ص) به سبب امر به معروف ، قابل تحمل نبود.
اباذر كه بود؟
براى اينكه به دقت دانسته شود اباذر چه كسى بود و عمق جفاى بر او روشن شود در اينجا اشاره اى هر چند كوتاه به شخصيت اباذر مى كنيم :
وى قبل از ظهور اسلام در جزيرة العرب كه مهد بت پرستى محسوب مى شد موحّد بود، و به اعمال عبادى مى پرداخت (569) و چهارمين و يا پنجمين فردى است كه به پيامبر (ص) ايمان آورد و نزد پيامبر (ص) چنان منزلتى داشت كه اسرارى كه پيامبر (ص) به ديگران نمى گفت ، براى وى بيان مى كرد و وى را به عيسى ابن مريم در رفتار و زهد و هدايت مردم تشبيه مى نمود.(570) امام على (ع) وى را ظرفى لبريز از علم مى شمرد كه ديگران توان تحمل وى را ندارند.(571)
اباذر چند سال پس از تبعيد، در سال 32 هجرى در تبعيدگاه خود، ربذه فوت نمود. خبر به مدينه رسيد. امام على (ع) به عبدالرحمن ابن عوف فرمود: ((تبعيد اباذر و تبعيد او در ديار غربت ناشى از اعمال توست ؛ زيرا تو عثمان را به عنوان خليفه نصب نمودى و دست او را در تبعيد اباذر باز گذاشتى .)) عبدالرحمن كه خود نيز از اعمال ناشايست خليفه به تنگ آمده بود، به امام (ع) عرض كرد: ((اگر حاضر باشى ، شمشيرت را بردار و من نيز چنين كرده ، عليه عثمان قيام مى كنيم ؛ زيرا او به تعهدات خود؛ يعنى عمل به سنت پيامبر (ص) و ابابكر و عمر وفا نكرده است .))(572)
نه تنها امام على (ع) به حمايت از مسلمانان مظلوم مى پرداخت ؛ بلكه شاگردان و خواص امام نيز از ايشان در اين زمينه پيروى مى كردند چنانچه در بدرقه از اباذر عقيل و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و عمار و عبدالله ابن جعفر نيز شركت نمودند. برخى از اصحاب امام (ع) براى عيادت از اباذر و اخذ حديث از وى ، به ربذه مسافرت كردند.(573)
فصل چهارم : مسؤ وليت پذيرى اميرالمؤ منين و يارانش از طرف خلفا
بررسى برخوردهاى امام (ع) با خلفا نشان مى دهد حضرت در مواردى كه همكارى با آنها به نفع جامعه اسلامى و پيشبرد اسلام بود، با آنها همكارى مى نمود؛ ولى در مواردى كه يارى دادن آنها سبب تاءييد شخص ‍ خلفا به حساب مى آمد، خود را كنار مى كشيد و بدين وسيله اعتراض خود را اعلام مى كرد مخصوصا در اوايل حكومت ابابكر كه آغاز انحراف رهبرى از مسير خود مى باشد و دوران اصطكاك حضرت با آنهاست ، كمتر حضرت را در بين همكاران حكومت مى بينيم .
امام (ع) در اين باره چنين مى گويد: ((من در اوايل بيعت مردم با ابابكر، خود را كنار كشيدم ؛ ولى هنگامى كه ديدم گرهى از دين برگشته و تصميم بر نابودى اسلام گرفته اند، قيام نموده و اسلام و مسلمانان را يارى نمودم تا آنجا كه پايه دين محكم گشت .))(574)
آنها كه مخالفت امام (ع) با خلفا را با ديد سطحى و امور شخصى مى نگريستند، گمان مى كردند امام (ع) به هيچ عنوان با خلفا همكارى نخواهد كرد چنانچه هنگامى كه برخى نظير اسود عنسى و مسيلمه و سجاح ، ادعاى پيامبرى كردند و ابابكر لشكرى براى جنگ با آنها آماده كرده و براى انتخاب فرمانده سپاه با ((عمرو ابن عاص )) مشورت نمود و از وى نظرش را در مورد امام على (ع) پرسيد، عمرو جواب داد: على (ع) با تو همكارى نخواهد كرد؛ از اين رو ابابكر از فرماندهى امام (ع) منصرف گرديد.
مسؤ وليت هايى كه امام از طرف خلفا پذيرفت
لكن وسعت فكر امام قابل تصور نيست ؛ لذا هنگامى كه لشكر مرتدين خود را براى حمله به مدينه آماده كرده و تا نزديكى شهر پيش مى آيد (و اين در زمانى است كه به سبب خارج شدن سپاه ((اسامة )) مدينه از نيروى دفاعى كامل برخوردار نيست ) ابابكر از امام على (ع) مى خواهد به همراه زبير و طلحه و ابن مسعود، حفاظت از گذرگاههاى اصلى مدينه را (كه مى توانست مدخل ورودى دشمن به حساب آيد) بپذيرد و امام (ع) براى دفاع از اسلام و مسلمين اين مسئوليت را پذيرفت .(575) همچنين گاهى در نوشتن نامه ها و دفاتر دولتى در عهد ابابكر كمك مى كرد.
عمر نيز گاهى هنگام خروج از مدينه امام (ع) را سرپرست شهر نصب مى نمود؛ چنانچه در سال 14 هجرى هنگامى كه خليفه براى تجهيز سپاه و حضور در ارتش (كه در خارج شهر مستقر بود) مدينه را ترك نمود، امام (ع) را سرپرست شهر قرار داد.(576) البته اين چنين نبود كه همواره امام (ع) مسئوليتهاى محوله خلفا را بپذيرد؛ چنانچه در جريان سفر عمر به شام ، خليفه از امام (ع) خواست به همراه ايشان حركت كند؛ ولى امام (ع) نپذيرفت و به همين جهت خليفه از حضرت نزد ابن عباس ‍ شكوه كرد و گفت : ((من از پسر عمويت على گله دارم ، از وى خواستم با من به شام بيايد؛ ولى نپذيرفت ، من دائما او ار ناراحت مى بينم . به نظر تو از چه ناراحت است ؟ ابن عباس پاسخ داد: معلوم است ، تو خود هم مى دانى . عمر گفت : آرى ، ناخشنودى او بجهت از دست دادن خلافت است . ابن عباس پاسخ داد: على معتقد است پيامبر (ص) مى خواست كه او رهبرى را به عهده گيرد. عمر پاسخ داد: آرى ، پيامبر (ص) مى خواست نام او را در ايام بيمارى خود ببرد؛ ولى من از آن جلوگيرى كردم .))(577)
پس امام (ع) اعتراض و خشم درونى خود از غصب خلافت را به ديگران نشان مى داد تا آنجا كه خليفه و مردم به وضوح به آن پى مى بردند.
همچنين در جريان جنگ قادسيه كه مبارزين مسلمان از عمر طلب كمك نمودند، خليفه از امام (ع) خواست كه به عنوان فرمانده جنگ ، به سوى جبهه جنگ با ايرانيان حركت كند؛ ولى امام (ع) نپذيرفت و از اينرو خليفه ، سعد بن ابى وقاص را به فرماندهى برگزيد.(578)
نقش امام على (ع) در انقلاب عمومى عليه عثمان
در عهد خليفه سوم جامعه اسلامى وحدتى را كه در زمان عمر داشت از دست داد و مردم بلاد، نسبت به رهبرى جامعه بدبين شده تا جايى كه عليه خليفه شورش كرده ، وى را كشتند.
((علل مخالفت مردم با خليفه ))
1- بدعتهاى ايجاد شده در عصر خليفه و كارهاى خلاف اسلام او كه برخى از آنها در بحث انتقادهاى امام (ع) از خلفا گذشت و گفتار ديگرى در فصل آينده خواهد آمد. به همين جهت عايشه به ابن عباس در زمانى كه مردم منزل عثمان را محاصره كرده بودند گفت : مبادا مردم را از محاصره اين جنايتكار باز دارى ؛ زيرا مردم نسبت به اعمال نارواى وى آگاه شده اند.(579) و هموست كه مردم را عليه عثمان تحريك مى كرد و شعار ((عثمان را بكشيد؛ زيرا كافر و فاجر شده است )) سر مى داد.(580) و چون خبر قتل عثمان به وى رسيد گفت : كارهاى خليفه ، وى را به كشتن داد.(581)
2 - اعمال ناشايست كارگزاران خليفه و انواع ظلمها و ستمهاى آنها بر مردم . افرادى نظير معاويه و عبداللّه ابن ابى سرح و وليد بن عقبه و... به گناهان و عياشى ها و خوشگذرانى ها دامن مى زدند و عثمان بجاى مؤ اخذه آنان ، با سكوت خود، مهر تاءييد بر اعمال آنان مى زد و در مواردى نيز كه عكس العمل نشان مى داد، چندان قاطع برخورد نمى كرد.
مردم كه از رفتار آنان به تنگ آمده بودند گاه و بيگاه با ارسال نامه يا فرستادن نمايندگانى اعتراض خود را به گوش خليفه مى رساندند كه با سهل انگارى وى خشم مردم افزون تر مى گرديد(582) و از اين رو ((جبلة ابن عمرو ساعدى )) به عثمان مى گفت : بايد اين خويشاوندان خود را از اطراف خود دور كنى . تو معاويه و مروان و عبدالله ابن عامر و عبدالله ابن ابى سرح را بر سر كار گزارده اى در حالى كه قرآن و پيامبر (ص) خون برخى از آنها را مهدور دانسته اند. اگر آنها را از اطراف خود پراكنده نسازى ، تو را به زنجير مى كشيم (و عليه تو قيام مى كنيم .) بعد از اعتراض جبله ، مردم نيز به انتقاد از خليفه پرداختند و از جمله اعتراضات مردم اين بود كه چرا بازار مدينه را تحت تسلط ((حارث ابن حكم )) قرار داده است . البته گاهى نيز خليفه ، برخى از مسئولين را مورد مؤ اخذه قرار مى داد؛ ولى چندان قاطع برخورد نمى كرد كه آنها را از ادامه اعمال خود باز دارد. چنانچه عبدالله ابن ابى سرح ، حاكم مصر پس از آنكه نامه عتاب آميز خليفه را ديد، آورنده نامه را (كه از او نزد خليفه شكايت برده بود) شكنجه نمود و سپس وى را به قتل رسانيد.(583)
امام على (ع) در طول مدت خلافت عثمان و مخصوصا در ماههاى آخر حكومت وى (كه مواجه با شورش مردم عليه عثمان گرديد) نقش سفير بين مردم و عثمان را به عهده داشت ، حرفهاى مردم را به عثمان رسانده و سخنهاى عثمان را به گوش مردم مى رساند. امام (ع) ضمن ترغيب عثمان به عمل به احكام الهى و دست برداشتن از بدعت در دين و اجحاف به مردم ، سعى در روبراه كردن امور كشور داشت و تمام كوشش ‍ خود را براى اصلاح رفتار خليفه بكار بست . امام (ع) از يك طرف با قتل عثمان توسط مردم انقلابى (584) مخالف بود؛ زيرا مى دانست تنها كسانى از آن بهره بردارى خواهند كرد كه در كمين اسلام نشسته اند. آنها سعى در ايجاد آشوب و كشتن خليفه داشتند، تا از آب گل آلود ماهى بگيرند و براى خود حكومتى دست و پا نمايند؛ چنانچه بعدا اين پيش ‍ بينى امام (ع) به تحقق پيوست و معاويه با شعار ((انتقام خون عثمان )) خود به مخالفت با امام على عليه السلام پرداخت و افرادى نظير طلحه و زبير و عايشه نيز با همين شعار، جنگها راه انداخته و جامعه اسلامى را به اختلاف و دودستگى كشاندند و سرانجام گوى سبقت را معاويه ربود و خود را خليفه مسلمانان خواند.
از طرف ديگر امام تقاضاهاى مردم انقلابى را حق مى دانست و بنابر اين از آنها نخواست كه سكوت نموده و دست از خواهشهاى خود بردارند؛ زيرا اين امر سبب باز شدن دست عثمان در ظلم و گناهان شده و در حق مردم اجحاف بيشترى صورت مى گرفت .
امام (ع) سعى مى كرد با ترغيب عثمان به تغيير روشهايش ، هم خليفه را از قتل برهاند (تا درِ خليفه كشى به روى مسلمين باز نگردد و اين ننگ براى جامعه اسلامى نماند كه شخصى كه بجاى پيامبر (ص) نشسته است به دست امت اسلام كشته شود) و هم مردم به خواسته هاى مشروع خود برسند. از اين رو هرگاه مردم از دست خليفه به امام (ع) شكايت مى بردند گاهى فرزند بزرگ خود امام حسن (ع) را نزد خليفه مى فرستاد(585) و گاهى خود شخصا نزد وى حاضر مى شد و از اعمال وى انتقاد مى نمود. يكبار كه مردم نزد امام آمده و از وى خواستند تا نزد عثمان رفته و شكايات آنها را به خليفه برساند، حضرت نزد خليفه آمده و فرمود: ((مردم پشت سر من هستند و مرا بين تو و خود سفير قرار داده اند. سوگند به خدا نمى دانم با تو چه بگويم ؟! مطلبى را كه تو از آن بى اطلاع باشى سراغ ندارم . آنچه از (احكام خدا) ما مى دانيم تو نيز به آن آگاهى ... همچنانكه ما پيامبر (ص) را ديده ايم تو هم مشاهده نموده اى و سخنان ايشان را تو و ما شنيده ايم و مانند ما همنشينى حضرت را درك كرده اى . ابوبكر و عمر در اعمال نيك از تو سزاوارتر نبودند، تو هم از خويشاوندان پيامبرى و هم داماد پيامبر مى باشى ، پس از آن دو به رسول گرامى نزديك ترى . تو را به خدا قسم مى دهم كه بر جان خود رحم كن (كه در صورت تكرار اعمال گذشته به دست مردم كشته خواهى شد). سوگند به خدا تو نياز به راهنمائى و تعليم ندارى ، راههاى دين آشكارند و نشانه هاى آن بر پاست . بدان كه برترين بندگان نزد خدا پيشواى عادلى است كه خود هدايت يافته و ديگران را نيز هدايت كند و سنت (پيامبر (ص)) را بر پا داشته و بدعت را بميراند. سنت ها روشن و نورانى اند و بدعتها نيز آشكارند و هر يك نشانه هائى مخصوص به خود دارند و بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمگرى است كه خود گمراه است و مردم را نيز به بيراهه مى برد. (و آنگاه ضمن بر شمردن عذاب رهبر فاسق مى افزايد:) من تو را قسم مى دهم مبادا كارى كنى كه به دست امت كشته شوى ؛ زيرا (پيامبر (ص) مى فرمود:) در بين ملت اسلام رهبرى كشته خواهد شد كه قتل وى باب خونريزى را تا قيامت در بين مسلمين خواهد گشود و افقها را بر امت تيره و تار خواهد كرد تا جايى كه حق را از باطل تشخيص نمى دهند. زمام خويش را به دست مروان مده ! تا تو را به دلخواه خويش به هر سو بكشد.))(586) عثمان از امام مى خواهد از مردم برايش مهلت بگيرد و امام (ع) ضمن پذيرش اين سخن مى فرمايد: امورى كه در مدينه است مهلت نمى خواهد؛ ولى آنچه در خارج مدينه است مهلت آن تا زمانى است كه دستور تو به آنجا برسد. عثمان به امام (ع) مى گويد: اگر شما بخواهيد، امت اسلامى با من همكارى نموده و هيچكس با من مخالفت نخواهد كرد. امام (ع) جواب مى دهد: اگر تمام اموال دنيا در دست من باشد و آن را بين مردم تقسيم كنم چنين قدرتى ندارم ؛ ولى من تو را به انجام كارى راهنمائى مى كنم كه از آنچه تو از من مى خواهى بهتر باشد، تو به روش دو خليفه قبل عمل كن ، من نيز تضمين مى كنم كه احدى با تو مخالفت ننمايد.(587)
هنگامى كه مردم مصر به عنوان اعتراض به اعمال استاندار مصر به سمت مدينه حركت كردند و به منطقه ((ذا خشب )) در نزديكى اين شهر رسيدند، عثمان نزد امام (ع) آمده و با يادآورى خويشاوندى خود و موقعيت امام (ع) نزد مردم ، از ايشان خواست مردم مصر را بازگرداند و به امام قول داد به نظرات ايشان عمل نمايد. امام (ع) پاسخ داد: من بارها با تو سخن گفته ام ؛ ولى از مرحله حرف فراتر نرفته اى و به قول خود عمل ننموده اى . تو سخن مروان و سعيد بن عاص و ابن عامر و معاويه را بكار مى بندى و دست آنها را در امور كشور باز گذاشته اى . عثمان قول داد مطابق نظر امام عمل كند. آنگاه امام (ع) گروهى از مهاجرين و انصار را حركت داد به سمت اهل مصر آمد و ضمن متقاعد كردن آنها و يادآورى سوگند عثمان ، آنها را بازگرداند.(588) آنگاه چند نفر از مصريها را به عنوان نماينده ، نزد عثمان آورد تا انتقادات خود را به خليفه برسانند. عثمان قول داد به همه آنها ترتيب اثر دهد و تعهد نامه اى نوشت كه در آن متعهد گرديد به قرآن و سنت عمل نموده ، محرومان را به حق خويش ‍ برساند، كسانى كه مورد تهديد حكومت مى باشند آزاد گذارد، تبعيديان را باز گرداند، هيئت هاى نمايندگى مردم را توقيف ننمايد و ضمنا امام على (ع) را شاهد گرفت تا به مضمون آن عمل نمايد.(589) امام (ع) به عنوان سخنگوى مردم مصر، خواستار عزل فرماندار مصر و محاكمه وى به خاطر خونريزيهاى نارواى وى شد. عثمان نيز پذيرفت و محمد ابن ابى بكر را به عنوان استاندار جديد انتخاب نمود. امام از عثمان خواست جريان را به گوش عموم مردم برساند؛ زيرا مردم عليه خليفه شورش ‍ نموده و هر لحظه ممكن است گروههائى از مردم كوفه يا بصره يا غيره به سمت مدينه رهسپار شوند. خليفه نزد مردم آمده و ضمن اعتراف به جرايم خود از خداوند طلب عفو نمود و از مردم پوزش خواسته ، قول داد مروان و دار و دسته اش را كنار زند. مردم نيز از سخنان وى شاد گشتند. در اين جلسه ، بنى اميه به عنوان اعتراض به توبه عثمان حاضر نگشتند. سعيد بن يزيد به عثمان گفت : آنها با تو نيستند، تو به تعهد خود عمل نما تا جانت در خطر نيفتد.(590) ولى هنگامى كه خليفه به خانه بازگشت باز مروان به دست و پايش پيچيد و گفت : اگر به اشتباهات خود ادامه مى دادى بهتر از آن بود كه بر اثر تهديد مردم توبه نمائى . آنگاه مروان از منزل بيرون آمد و با پرخاش به مردم آنها را تهديد نمود. مردم جريان را به امام (ع) گزارش دادند. امام نزد عثمان آمد و ضمن تذكر به اينكه مروان وى را از دين و عقل بيرون مى برد، تهديد نمود كه ديگر براى نصيحت كردن وى نخواهد آمد. نائله همسر عثمان نيز خليفه را به پيروى از امام تشويق نمود و اضافه كرد: على (ع) چون با تو خويشاوند و نزد مردم محبوب است مى تواند كارها را سامان دهد.(591) در اين زمان نيز عثمان سراغ امام مى آيد و از حضرت مى خواهد بار ديگر مردم انقلابى را از كنار خانه وى دور نمايد. امام (ع) در جواب مى فرمايد: ((من مردم را از طرف تو پراكنده مى سازم ؛ ولى هر گاه تو را به كارى كه به صلاح توست سفارش مى كنم ، مروان پيشنهاد مخالفى مى دهد و تو سخن او را بر توصيه خيرخواهانه من ترجيح مى دهى .))
مردم كه در رفتار خليفه تغييرى مشاهده نمى نمايند ضمن نوشتن نامه اى ، به وى هشدار مى دهند به تعهدات خود پاى بند باشد و گر نه او را به قتل مى رسانند. وى دار و دسته اش را جمع كرده و در اين باره مشورت مى نمايد. مروان پيشنهاد مى دهد از امام على (ع) كمك بطلبد تا از مردم براى خليفه مهلت بگيرد. البته هدف مروان اين بود كه با صرف وقت به جمع آورى نيرو براى دفاع از خليفه بپردازد.(592) هنگامى كه امام نزد خليفه آمد، عثمان ضمن آنكه قول داد حقوق مردم را بازگردانده و گذشته ها را جبران كند، اضافه نمود: من از مردم بر جان خود بيمناكم . امام (ع) باز به هدايت وى پرداخته و فرمودند: ((مردم به عدالت تو محتاج اند نه به كشتن تو، من مردمى را مى بينم كه به سخن (بدون عمل ) راضى نخواهند شد. تو در پيمان اوليه خود قول دادى از اعمال ناشايست خود كه مورد انتقاد آنهاست دست بردارى ، از اين رو من مردم را باز گرداندم ؛ ولى به هيچ يك عمل نكردى دوباره مرا فريب نده ؛ زيرا من از طرف تو با تقاضاى آنها موافقت مى كنم .))