940- تقسيم پول نان به عدالت
روزى دو نفر بر سر پول نان هاى خود اختلاف داشتند لذا جهت حل اختلاف خدمت حضرت على
(عليه السلام ) رسيدند و عرض كردند: يا على (عليه السلام ) يكى از ما پنج نان و
ديگرى سه نان داشت ، يك نفر ميهمان بر ما وارد شد و هم غذاى ما شد او وقتى كه خواست
برود هشت درهم به ازاء آنچه خورده بود به ما داد، من كه پنج قرص نان دارم پنج درهم
آن را مى خواهم و آنكه سه قرص نان دارد را سه دهم حاضرم بدهم ليكن او مى گويد: بايد
چهار به چهار پول را نصف كنى . حضرت ابتدا به صاحب سه نان فرمود: سر اين مسائل دعوا
نكن . بيا سه درهم را بردار و برو؛ اهميتى ندارد، براى اينها سزاوار نيست دعوا كنيد
اما آن شخص گفت : يا على (عليه السلام ) قبول ندارم ، حق من چهار درهم است چرا كه
اين هشت درهم را آن شخص باى ما دو تا داده است . حضرت فرمود: اگر حق را مى خواهى يك
درهم بيشتر حق تو نيست ، او داد و فرياد كرد كه چرا حق من اينقدر كم است من سه نان
داشتم ، يك درهم و او كه پنج نان داشته هفت درهم . حضرت فرمود: تو سه نان داشتى ،
خودت هم از آن خورده اى آن هم كه پنج تا نان داشته از آن پنج تاى خود خورده است
مهمانى كه بر شما وارد شده آنهم خورده است . مى شود جمعا سه نفر در قبال هشت قرص
نا. پس هشت قرص نان سه قسمت مى گردد هر كدامتان هشت قسمت از 24 قسمت خورده ايد يا
اگر خواستيد به تعبير ديگر، هر كدام از شما سه نفر، دو قرص نان و دو ثلث نانها را
خورده ايد. پس بنابراى آن كسى كه سه نان دارد خودش دو قرص نان و دو ثلث از نانهاى
خود را خورده است . پس يك ثلث آن باقى مانده است كه آن ميهمان خورده است . اما آنكه
پنج قرص نان داشت دو قرص نان و دو ثلث آنها را خود خورده و دو قرص بعلاوه يك ثلث هم
ديگر آن براى مهمان گذاشته است . بنابراين اگر بخواهيد تقسيم كنيد آن كسى كه سه قرص
نان داشته تنها يك ثلث از نان خود را به ميهمان داد و كسى كه پنج قرص نان دارد دو
نان و دو ثلث نان خود را داده پس هفت درهم مال اوست و يك درهم هم مال توست .(1112)
941- صدرنشينى مجلس
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود: بارها اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمود:
بالى مجلس ننشيند مگر كسى كه داراى اين خصائل باشد:
يجيب اذا سئل و ينطق اذا عجز القوام عن الكلام و يشير
بالراى الذى فيه صلاح اهله فمن لم يكن فيه شيئى منهن فجلس فهو احمق
آنگاه كه سؤ ال شود پاسخگو باشد؛ آنگاه كه ديگران از سخن گفتن عاجز شوند سخنگو
باشد؛ آنگاه كه به انديشه هاى خير خواهانه نياز گردد راه پويان را ره گو باشد.
پس هر گاه اين سه خصلت در او نباشد و در صدر مجلس بنشيند احمق است و در
كلامى ديگر مى فرمايد: انسان عاقل بايد داراى سه نشانه باشد:
و لابد للعاقل من ثلاث ؛ ان ينظر فى شانه و يحفظ لسانه و
يعرف زمانه و اينكه شاءن و موقعيت خود را درك كند و زبانش را از لغزشهاى
گفتارى حفظ نمايد و زمانش را بشناسد.(1113)
942- منع از چاپلوسى
در يكى از روزها شخصى به خدمت على (عليه السلام ) رسيد و زبان به ستايش و ستودن و
مدح و ثناى آن حضرت گشود اين مرد با اينكه خود نسبت به على (عليه السلام ) بى
اعتقاد بود در ستايش بيش از حد افراط كرد. لذا على (عليه السلام ) در برابر آن همه
افزون گوييها كه رنگ چاپلوسى داشت به او فرمود: انا دون ما
تقول ما فى نفسك
من از آنچه كه تو به زبان مى گويى پايين ترم ولى از آنچه كه در انديشه ات دارى
بالاترم .
(1114)
943- گفتگو با دنياى فانى
امام المتقين على (عليه السلام ) درباره دنيا بيانى مختصر، اما با دنيايى از مفاهيم
دارند كه در اينجا به آن اشاره مى نماييم .
اى دنيا از من دور شو كه مهار تو را به گردنت انداختم و خود را از چنگت بيرون كشيدم
و از دام هايت گريختم ... به خدا سوگند اگر تو انسانى بودى كه ديده مى شدى ، همانا
حدود خدا را بر تو جارى مى ساختم و تو را به سزاى بندگانى كه آنان را با آرزوهاى
واهى فريفتى و در پرتگاهها افكندى مى رساندم .(1115)
من دنيا را بدور افكندم و چهره اش را به خاك ماليدم .
(1116) (پس ) على را با نعمتى كه از دست رفتنى است و از لذتى كه فانى
شدنى است چه كار؟(1117)
944- مرد مردان عالم
رحمت و بخشش حضرت على (عليه السلام ) در زمان خود آن حضرت ، زبان زد عام و خاص بوده
است در يكى از كارزارها جنگجويى از مشركين ملقب به قوچ لشكر با حضرت درگير شد و به
جنگ امام آمد امام او را بزير انداخت و تيغ از نيام بركشيد تا سر او را از تن جدا
كند اما آن مرد با التماس ، عرض كرد: اى على (عليه السلام ) آيا آيا مرا، كه
كودكانى خردسال دارم مى كشى ؟ حضرت برخاست و فرمود: تو را به خاطر كودكانت بخشيدم ،
يا در پيكارى ديگر بر سواركارى تيغ از نيام كشيد اما پيش از آنكه بر فرق او ضربه را
وارد سازد حريف حضرت بانگ سرداد كه اى على (عليه السلام ) شمشيرت را به من ببخش ،
امام شمشيرش را به وى داد و خود بدون سلاح در برابر دشمن ايستاد و چه بسيار است
مانند اين داستان مثل ماجراى عمروبن عاص و بسربن ارطاة كه براى حفظ جان خود پرده از
عورت خود بركشيدند و مهلكه جنگ با آن حضرت گريختند.(1118)
945- صبر چيست ؟
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به مسجد در
آمد، ناگاه مردى را غمناك و ناراحت و سر به گريبان ديد از او سؤ ال كرد در چه حالى
؟ چه خبر است ؟ تو را چه مى شود؟ آن شخص عرض كرد: يا على (عليه السلام ) پدر و
مادر و برادرم مرده اند. مى ترسم از اين غصه زهره ترك شوم !
حضرت فرمود: بر تو باد تقوا و صبر تا فرداى قيامت با اين دو سرمايه به محضر حق
شرفياب شوى صبر رد امور چون سر است از تن ، چون سر از تن جدا گردد تن فاسد شود و
چون در كارها صبر نباشد همه كارها فاسد گردد.(1119)
لذا حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد: نشانه صابر در سه چيز است :
1- كسل و سست و بى حال نمى شود.
2- دلتنگ و بى قرار نمى گردد.
3- از خداى خود شكايت نمى كند.
زيرا اگر كسل شود حق را ضايع مى كند و اگر دلتنگ گردد به شكر بر نيم خيزد و اگر از
خداوند شكايت كند به راه عصيان رفته است .(1120)
946- شبى با على (ع )
ابن عباس گفت : شبى از شب ها على (عليه السلام ) به من فرمود: وقتى نماز عشاءى خود
را خواندى پيش من بيا تا به تو فايده اى دهم . ابن عباس مى گويد: خدمت على (عليه
السلام ) رسيدم ، شبى مهتابى و بسيار روشن بود. على (عليه السلام ) از من سؤ ال كرد
ابن عباس : تو تفسير الف الحمد را مى دانى ؟ عرض
كردم : يا على (عليه السلام ) اين تو هستى كه مى دانى ، ابن عباس مى گويد: على
(عليه السلام ) شروع كرد به تفسير الف ؛ و يك ساعت از آن را به تفسير الف پرداخت ،
آنگاه مجدد از من سؤ ال فرمود: فما تفسير اللام من الحمد
آيا تفسير لام الحمد را مى دانى ؟ جواب همان دادم و
على (عليه السلام ) يك ساعت ديگر در تفسير حرف لام سخن گفت پس
حا الحمد نيز به همين منوال و در
ميم نيز همانطور و در دال نيز به همان شكل ،
چون از تفسير اين حروف فارغ گشت فجر صبح صادق از مشرق سر بر آورد در اين جا بود كه
على (عليه السلام ) فرمود:
لو شئت لا و قرت بصيرا من تفسير سورة الفاتحه ؛ اگر
مى خواستم هفتاد شتر از تفسير سوره حمد بار مى كردم .(1121)
947- تفسر الله اكبر اذان
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از امام حسين (عليه السلام )
نقل كرد كه امام حسين (عليه السلام ) فرمود: روزى در محضر پدر بزرگوارم ميان مسجد
نشسته بوديم كه مؤ ذنى بالاى بلندى رفت و شروع به گفتن اذان كرد. همين كه دو بار
گفت : الله اكبر پدرم اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) چنان زار زار گريست ، كه بر
اثر آن ما هم به گريه افتاديم و چون اذان را به پايان رسانيد پدرم فرمود: آيا مى
دانيد مؤ ذن چه مى گويد: عرض كرديم : خدا و پيغمبرش (عليه السلام ) و جانشين پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم او داناترند. فرمود: اگر معناى آنچه را او مى گويد
بفهميد قطعا لبان خود را كمتر به خنده خواهيد گشود و بيشتر گريان خواهيد بود....(1122)
948- ميزان عمل صحيح است
مردى نزد اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) آمد و به آن حضرت عرض كرد كه بلال
حبشى را ديدم با شخصى گفتگو مى كند ليكن بلال ، الفاظ و گفتارش ملحون و لهجه دار
است ولى آن شخص عباراتش صحيح و معرب و كامل مى باشد و به بلال مى خنديد.
امام (عليه السلام ) فرمود: اى بنده خدا، اعراب و درستى كلام براى درستى و تهذيب
اعمال است ، آن شخص اگر افعالش نادرست باشد، مسلم اعراب كلامش او را سودى ندهد ولى
بلال را كه افعالش بدرستى آراسته است ، لحن عبارات و الفاظش به او زيانى نرساند.(1123)
949- اى مضطرب دار فنا باش آرام
حارث اعور مى گويد: به همراه حضرت على (عليه السلام ) حركت مى كردم تا در
حيره در كنار فرات به دير نصارى برخورديم و از آن دير
صداى ناقوس بلند بود. حضرت فرمود: اى حارث آيا مى دانى كه ناقوس چه مى گويد؟ عرض
كردم خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم و ابن عم رسولش صلى الله عليه و آله و
سلم داناترند. فرمود: ناقوس مثل دنيا و خرابى آن را مى سرايد. سپس از زبان ناقوس
حضرت اين اشعار را خواند:(1124)
لا اله الا الله |
|
حقا حقا صدقا صدقا |
ان الدنيا قد غرتنا |
|
واشتغلتنا و استهوتنا |
يابن الدنيا مهلا مهلا |
|
يابن الدنيا دقا دقا |
يابن الدنيا جمعا جمعا |
|
تفنى الدنيا قرنا قرنا... |
يعنى : معبودى به حق و شايستگى پرستش ، جز خدا نيست اين را به حق و راستى مى گويم .
براستى كه دنيا ما را فريفت و ما را به خود سرگرم نمود و ما را سرگشته و مدهوش
گرداند.
اى فرزند، دنيا آرام باش آرام ، اى فرزند دنيا (در كار خود) دقيق شو دقيق .
اى فرزند دنيا (كردار نيك ) گردآوردنى كن ، گردآوردنى دنيا سپرى مى شود پيوسته
پيوسته ...
حارث گويد: عرض كردم : اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) آيا نصارى تفسير صداى ناقوس
را اينگونه كه فرموديد مى دانند؟ حضرت فرمود: اگر مى دانستند مسيح (عليه السلام )
را به عنوان اله بر نمى گزيدند. حارث گويد: فرداى آن روز من به دير نصارى رفتم و به
راهب گفتم : به حق حضرت مسيح (عليه السلام ) همانگونه كه ناقوس را مى نواختى به صدا
در آور و او چنين كرد و من تفسير آن را آنگونه كه آموخته بودم گفتم : تا به پايان
اشعار رسيدم او مرا سوگند داد كه به پيامبرتان سوگندت مى دهم كه چه كسى اين تفسير
را برايت گفته ، گفتم همان مردى كه ديروز همراه من بود. گفت : آيا بين او و
پيامبرتان خويشاوندى است ؟ گفتم : آرى او پسر عموى اوست . گفت : سوگند مى خورم كه
اين را از پيامبرتان شنيده و آنگاه اسلام آورد و سپس گفت : من در تورات خوانده ام
كه پيامبر آخر زمان صلى الله عليه و آله و سلم صداى ناقوس را تفسير مى كند.(1125)
950- نماز، قرب ، لقاى حق
حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) وقتى كه وقت نماز مى شد به خود مى پيچيد و
متزلزل مى شد، از آن حضرت سؤ ال شد يا على (عليه السلام ) چه مى شود چرا شما در وقت
نماز اينگونه ايد؟ مى فرمود: آمد وقت امانتى كه حق تعالى عرضه داشت بر آسمانها و
زمين و آنها ابا كردند از حمله آن و بر حذر شدند از آن .(1126)
و حضرت سجاد (عليه السلام ) نيز وقتى مهياى وضو مى شد رنگ مباركش زرد مى شد سبب
آنرا سؤ ال كردند فرمود: آيا نمى دانيد در حضور كى ايستادم .(1127)
951- زايمان عجيب و قضاوتى عجيب تر!!
زنى از شوهر قانونى خود فرزندى به دنيا آورد كه او دو سر و دو بدن روى يك كمر داشت
. خانواده نوزاد دچار اشكال شدند و نمى دانستند كه آيا اين نوزاد يك نفر است يا دو
نفر، به محضر مبارك حضرت على (عليه السلام ) شرفياب شدند تا در اين باره سؤ ال كنند
حضرت بعد از ديدن كودك فرمود: بچه را در موقع خواب آزمايش كنيد باين ترتيب كه وقتى
هر دو در خوابند يكى از آن دو سر يا دو بدن را حركت دهيد و بيدار كنيد اگر هر دو با
هم در يك لحظه بيدار شدند اين دو يك انسانند ولى اگر يكى بيدار شد و ديگرى در خواب
بود آنها دو انسانند و ارث دو نفر را مى برند.(1128)
952- ترك ريا كارى
روزى على (عليه السلام ) مردى را ديد كه سر در پيش افكنده ، به نحوى كه نشان مى دهد
كه من پارسا و عابد و پرهيزكارم ! حضرت به او فرمود: اى جوان ، اين پيچى كه در گردن
انداختى در دل خود اندازى ، كه خداى متعال در دل آدمى مى نگرد، پس بدان كه در روز
قيامت رياكاران را خطاب مى كنند: نه شما آنيد كه متاع دنيا به شما ارزان تر
فروختند؟ و نه آنيد كه مردمان بر در سراى شما ايستادند؟ و نه آنيد كه ابتدا به شما
سلام كردند؟ پس اينها به مثابه جزاى اعمال شما بود كه به شما رسانيديم ولى امروز
ديگر به شما چيزى نخواهد رسيد.(1129)
953- نحوه برخورد با جاهل
ابراهيم پسر مهدى عباسى (لعنة الله عليه ) خوابى ديد كه براى ماءمون چنين نقل كرد:
در عالم رويا ديدم كه در راهى با على (عليه السلام ) مى رفتيم وقتى به پلى رسيديم
خواستم بر او سبقت گيرم روى به او كردم و گفتم تو خواستى به شرافت همسرت خلافت را
تصاحب كنى .(1130)
اما او به من جوابى نداد. ماءمون پرسيد پس چه گفت ؟
ابراهيم گفت : او فقط به من سلام كرد.
ماءمون گفت : چون على (عليه السلام ) تو را جاهل دانسته جوابت نيز همين بوده است .(1131)
لذا امام على (عليه السلام ) در شعرى كه به ايشان منسوب است مى فرمايد:
من لم يكن عنصره طيبا |
|
لم يخرج الطيب من فيه |
كل امر يشبهه فعله |
|
و ينضح الكوز بما فيه |
آنكس را كه طينت و سرشت پاك نيست سخن پاك از دهانش نخواهى شنيد همانا كار هر كس
مثالى از اوست و از كوزه همان برون تراود كه در اوست
954- نحوه مهماندارى
روزى مردى از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دعوت كرد كه به خانه او تشريف فرما
شود. امام فرمود: قد اجيتك على ان تضمن لى ثلاث ... ان لا
تدخل على شيئا من خارج و لا تدخر عنى شيئا فى البيت و لا تجحف بالعيال .
يعنى : دعوت ترا مى پذيرم در صورتى كه سه موضوع زيرا را تعهد و رعايت كنى : يكى
آنكه چيزى از خارج خانه براى پذيرايى من فراهم نياورى . ديگر آنكه به ما حضر اكتفا
كنى و و خود را به تكليف نيفكنى و سوم آنكه از اين رهگذر به عيال خود سختى و ستم
روا ندارى عرضه داشت يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رعايت هر سه موضوع را
تعهد مى كنم و حضرت آنگاه دعوتش را قبول فرمود.
955- عوامل تنگدستى و فقر
روايت شده است كه شخصى به حضور اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از تنگى معيش خود
حكايت كرد. امام فرمود: لعك تكتب بقلم معهود فقال : لا.
فقال لعلك تمشط بمشط مكسور فقال : لا...
فقر و تنگذستى تو شايد به اين سبب است كه با قلم گره دار مى نويسى . عرضه داشت :
خبر يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ).
فرمود: شايد با شانه شكسته موى خويش را مى آرايى ؟ گفت : نه .
فرمود: شايد از كسى كه عمرش از تو بيشتر است جلوتر مى روى (رعايت ادب بزرگتر نمى
كنى و جلوتر از آنها راه مى روى ) گفت : نه .
فرمود: شايد بعد از طلوع فجر مى خوابى ؟ گفت : نه .
فرمود: شايد كه در مورد پدر و مادر خود از دعاى خير دريغ مى ورزى ؟ عرضه داشت آرى
يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ).
پس آنگاه امام دستور فرمود، كه براى رفع بلاى تنگدستى ، پدر و مادر خود را از دعا
فراموش نكند و آنگاه فرمود: از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه
فرمود: ترك دعاى خير براى پدر و مادر روزى آدمى را مى برد و او را به تنگدستى مبتلا
مى سازد(1132)
956- استغفار و طلب آمرزش
در محضر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) كسى جمله
استغفرالله را بر زبان آورد آن حضرت فرمود:
تكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين
هو اسم وقع على ستة على معان ؛ اولها: الندم على ما مضى ...
مادر به سوگت نشيند آيا مى دانى كه معنى استغفار چيست ؟ استغفار مرتبه بلند پايگان
است اين كلمه شش معنى دارد:
اول : آنكه آدمى از كار و كرده خود پشيمان شده باشد، دوم : آنكه مصمم شود كه ديگر
به كردار بد گذشته خود باز نگردد، سوم : آنكه حقوقى كه از مردم بر ذمه دارد ادا كند
و پاك و صافى به ملاقات حق تعالى رود و عهده اش ، از بار حقوق ديگران فارغ و آسوده
باشد چهارم : آنكه واجباتى كه عمل نكرده و تباه و ضايع ساخته است به نحو شايسته به
انجام رساند، پنجم : آنكه فربهى تن خود را كه به نامشروع حاصل گرديده به آتش اندوه
آب كند تا آنگاه كه پوستى و استخوانى بيش ، از او به جاى نماند و تا آن كه گوشت
تازه از راه حلال و مشروع بر آن برويد، ششم : آنكه به جبران حلاوت و لذتى كه از
ارتكاب معاصى احساس كرده تلخى و مرارت طاعت را در ذائقه جان خود بچكاند، در چنين
وضعى آدمى شايسته آمرزش مى گردد و به جاست كه كلمه استغفار به زبان آورد.(1133)
957- خبر غيبى امام على (ع ) از مسجد جمكران قم
حضرت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در عصر خود قبل از آن كه سخنى از قم در حجاز و
كوفه به ميان آيد حدود 330 سال قبل از آغاز تاءسيس مسجد جمكران از آن خبر داده
است آنگونه كه نقل شده حضرت روزى به حذيفة بن يمان ، يكى از اصحاب نيك پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم فرمود:
اى پسر يمانى ! در اول ظهور؛ قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم از شهرى كه آن
را قم گويند؛ خروج مى كند(1134)
و مردم را به سوى حق دعوت مى نمايد همه مردم از شرق و غرب به آن روى مى آورند و
اسلام تازه مى شود...
اى پسر يمانى ، اين سرزمين ، مقدس است و از همه آلودگيها پاك مى باشد... آنگاه حضرت
در ادامه حديث مى فرمايد:
روايت وى
(1135) را بر فراز كوه سفيد، نزديك مسجد... كه آن را جمكران نامند نصب
كنند او از زير مناره آن مسجد برون آيد...
اين پيش گويى غيبى نيز در جاى خود بسيار عجيب است چرا كه حضرت تاءكيد دارند كه قم
يكى از پايگاههاى مركزى حضرت مهدى (عليه السلام ) هنگام قيام جهانى آن حضرت خواهد
بود.(1136)
958- شقوق علوم
حضرت امير على (عليه السلام ) فرمود: العلوم اربعه ، علم
ينفع و علم يشفع و علم يرفع و علم يضع . يعنى علوم بر چهار بخش است :
1- علمى است كه براى داننده او نفع و سود دارد.
2- دانشى كه داناى به او سبب شفاعت و محل توجه الهى گردد.
3- علمى كه آموزش آن سبب شود كه به مقام شامخ و منزلت رفيع و رتبه بلند برسد و آن
عبارتست از دانا شدن بدين مقدس اسلام و اعتقادات و احكام آن .
4- علم يضع و آن شناسايى به علم نجوم است .(1137)
959- گزينش كلامى
حضرت على (عليه السلام ) فرمود: تورات و انجيل و زبور و قرآن را تلاوت كردم و از هر
يك كلمه اى برگزيدم :
1- از تورات ( من صمت نجا) يعنى : هر كس سكوت اختيار
كند نجات يابد.
2- از انجيل (من قنع شبع ) يعنى : هر كه قناعت كند
سير شود.
3- از زبور (من ترك الشهوات فقد سلم عن الافات ) هر
كس تمايلات را رها كند از آفتها سالم ماند.
4- از قرآن كريم (و من يتوكل على الله فهو حسبه ) هر
كه به خداوند توكل نمايد خداى براى او كافى است .(1138)
960- مناعت طبع
اشعار زير منسوب به امام العارفين حضرت على (عليه السلام ) مى باشد كه موضوع آن در
مورد مناعت طبع است . مى فرمايد:
لنقل الصخر من قلل الجبال |
|
احب الى من منن الرجال |
يقول الناس لى فى الكسب عار |
|
فقلت العار فى ذل السوال |
يعنى : همانا حمل سنگهاى سخت و سنگين از بالاى قله هاى كوه ، براى من محبوبتر و
آسانتر از آن است كه زير بار منت كسى بروم .
مردم به من مى گويند كسب و كارمايه سر شكستگى است ولى من مى گويم ننگ و عار، دلت در
درخواست (بر اثر كار نكردن ) مى باشد.(1139)
از نورى روى اوست كه عالم منورست |
|
حسنى چنين لطيف چه حاجت به زيور است
(1140) |
961- كيفيت قلب
حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمايد: ما من احد
الا و قلبه عينان ، يدرك بهما الغيب فاذا اراد الله بعبد خيرا فتح له عينى قلبه ؛
دل هر انسان را دو ديده است كه با آن از امور غيب و پنهان آگاه مى شود. حال ، اگر
خدا براى بنده خود خير خواهد دو چشم دل او را مى گشايد و نيز فرمود:
زين القلب بالتقى تنل الفوز البقاء |
|
ثم بالصبر و الحجى ثم بالخوف و الرجاء |
يعنى : قلب خويش را به زينت تقوى بياراى ، تا رستگارى و پايدارى يابى و از آن پس به
زيور صبر و فرزانگى و سپس به خوف و رجا مزين ساز.
و همچنين امام فرمود: القلوب اربعة ؛ صدر و قلب و فواد و لب
فالصدر للاسلام ، و القلب اللايمان و الفواد المعرفة و اللب للذكر
قلوب آدميان بر چهار گونه اند: صدر، قلب ، فواد و لب ، صدر جايگاه اسلام است و قلب
محل ايمان و فواد مركز معرفت و لب جاى ذكر و حق متعال .
لذا امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد قلب آدمى دچار رنگ و كدورت مى شود و چون
آنرا با ذكر لا اله الا الله متذكر سازى از كدورت
خارج مى شود و صفا و جلوه خود را باز مى يابد.(1141)
962- راه شناخت
اشعارى از امام على (عليه السلام ) كه ضمن يك روايت نقل شده است درباره راه شناخت
مشكلات نظرى است كه چند بيت آن عبارت است از:
اذا المشكلات تصدين لى |
|
كشفت حقائقها بالنظر |
و لست بامعة فى الرجال |
|
اسائل هذا و ذاما الخبر |
و لكننى مدرب الاصغرين |
|
ابين مع ما مضى ما غبر(1142) |
هنگامى كه مشكلات نظرى براى من پيش مى آيد، نظريه صحيح و مطابق با واقع را با
انديشه و تاءمل كشف مى كنم .
من از مردانى نيستم كه صاحب نظر نيستند تا براى تقليد از ديگران از اين و ان بپرسيم
چه خبر.
بلكه من از نظر انديشه و بيان ، فرد با تجربه اى هستم كه با مقياس آنچه گذشته است
آينده را پيش بينى مى كنم .
برتبت ساقى كوثر بمردى فاع خيبر |
|
به نسبت صهر پيغمبر ولى والى والا |
از آتش عقل در گوهر شمار و جفت پيغمبر |
|
كه بى مثل است و بى انباز آن يكتاى بى همتا(1143) |
963- دعاى مستحب شده
اواخر شب بود على (عليه السلام ) همراه فرزندش امام حسن (عليه السلام ) كنار كعبه
براى مناجات و عبادت آمدند. ناگاه على (عليه السلام ) صداى جانگدازى شنيد دريافت كه
شخص دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى خواسته اش را
از خدا مى طلبد. على (عليه السلام ) به حسن (عليه السلام ) فرمود: نزد اين مناجات
كننده برو و ببين كيست او را نزد من بياور. امام حسن (عليه السلام ) نزد او رفت ديد
جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است فرمود: اى جوان اميرمؤ
منان پسر عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تو را مى خواهد ببيند. دعوتش را
اجابت كن . جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (عليه السلام ) آمد. على
(عليه السلام ) فرمود: چه حاجت دارى ؟ جوان گفت : حقيقت اين است كه من به پدرم آزار
مى رساندم او مرا نفرين كرده نصف بدنم فلج شده است . امام على (عليه السلام )
فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى ؟ جوان عرض كرد، من جوانى عياش و گنهكار بودم
پدرم مرا از گناه نهى مى كرد من به حرف او گوش نمى دادم بلكه بيشتر گناه مى كردم تا
اينكه روزى مرا در حال گناه ديد باز مرا نهى كرد سرانجام من ناراحت شدم چوبى
برداشتم طورى به او زدم كه به زمين افتاد و با دلى شكسته برخاست و گفت : اكنون كنار
كعبه مى روم و براى تو نفرين مى كنم كنار كعبه رفت و نفرين كرد نفرين او باعث شد
نصف بدنم فلج گردد. در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد. بسيار
پشيمان شدم نزد پدرم آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت خواهى كردم و گفتم مرا
ببخش و برايم دعا كن . پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم
و در همان نقطه اى كه نفرين كرده بود دعا كند تا سلامتى خود را باز يابم با هم به
طرف مكه رهسپار شديم پدرم سوار بر شتر بود در بيابان ناگاه مرغى از پشت سر سنگى
پراند شتر، رم كرد و پدرم از بالى شتر به زمين افتاد و تا به بالينش رفتم ديدم از
دنيا رفته است همانجا او را دفن كردم و اكنون خودم با حالى جگر سوز به اينجا براى
دعا آمده ام . امام على (عليه السلام ) فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه
براى دعا در حق تو مى آمد معلوم مى شود كه پدرت از تو راضى است اكنون من در حق تو
دعا مى كنم . امام بزرگوار در حق او دعا كرد سپس دستهاى مباركش را به بدن آن جوان
ماليد هماندم جوان سلامتى خود را باز يافت .
سپس امام على (عليه السلام ) نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود:
(عليكم ببر الوالدين : بر شما باد نيكى به پدر و مادر.)(1144)
964- اخلاق مردم دارى
هنگامى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در بستر شهادت قرار گرفت ، فرزندان خود
را به دور خود جمع نمود و براى آنها وصيت كرد در پايان وصيت فرمودند:
يا بنى عاشر و الناس عشرة ان غبتم حنو اليكم ، و ان فقدتم بكوا عليكم
(1145)
يعنى : اى فرزندانم ! به گونه اى با مردم زندگى كنيد كه اگر از نظر آنها غايب شديد
مشتاق ديدار شما شوند، و اگر از دنيا رفتيد از فقدان شما، گريه كنند.(1146)
965- زمين شناسى امام على (ع )
در خصوص حركت زمين و انواع حركت آن حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايد:
و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها؛
تعديل و كنترل و موزون نمودن ميان حركات گوناگون زمين ، بوسيله كوههاى محكم است .
و از اين گفتار حضرت چنين استفاده مى شود كه زمين داراى حركات متعددى مى باشد لذا
در تاءييد فرمايش حضرت علم امروز تابه حال هشت نوع حركت براى زمين اثبات كرده است و
دانشمندى بنام فلكس ورنه ؛ يازده حركت براى زمين كشف كرده و فرمايش حضرت را از
كلمات اعجازآميز دانسته و در صدد حركات ديگرى براى زمين بر آمده است .(1147)
966- كاشت درخت خرما
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: روزى مردى ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را
سوار بر شترى كه بارى از هسته خرما بر آن بود، ديد كه عبور مى كرد، پرسيد: اى
ابوالحسن (عليه السلام ) اين بار چيست ؟ آن حضرت در پاسخ فرمود:
ماة الف عذق ان شاء الله ؛ اگر خدا بخواهد صد هزار درخت خرما.
او آنها را در زمينى كاشت همه آنها بصورت درخت در آمد و حتى يك دانه از هسته آنها
تباه نشد و به اين ترتيب حضرت يك نخلستان خرماى صد هزار درختى را پديدار نمودند.(1148)
967- احداث باغ
امام على (عليه السلام ) با دسترنج خود دو باغ احداث كرد كه نام آن دو باغ يكى
ابونيزر ديگرى باغ بغيبغه (بغبغه ) بود و شخصى بنام ابونيزر سرپرستى آن دو باغ را
به عهده داشت ابونيزر مى گويد: در باغ بودم روزى امام على (عليه السلام ) وارد باغش
شد و به من فرمود: آيا غذا در باغ هست ؟ عرض كردم : با كدوئى كه از اين باغ بدست
آمده و روغنى كه موجود بوده غذايى آماده ساخته ام . فرمود: آن غذا را بياور بخوريم
. غذا را حاضر كردم و پس از ميل غذا و شستن دستها كلنگ را به دست گرفت و به سوى چاه
قنات آن باغ روانه شد و به لاى روبى و پاك كردن آن قناعت پرداخت و در حالى كه عرق
از پيشانيش مى ريخت از چاه بيرون آمد و بار ديگر به داخل چاه رفت و همچنان به لاى
روبى پرداخت و به هنگام كلنگ زدن به زمين صداى همهمه آن حضرت به بيرون چاه مى رسيد،
آن قنات را به گونه اى پاكسازى نمود كه به اندازه گردن شتر آب آن زياد شد سپس با
شتاب از چاه بيرون آمد و فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه اين چشمه و باغ را وقف كردم
آنگاه از من قلم و كاغذ طلبيد حاضر نمودم . آن حضرت نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم
، اين را وقف كرده بنده خدا على ، تا اليقى الله وجهه
حرالنار يوم القيامة ؛ تا خداوند به وسيله اين دو چشمه وقف شده چهره على
(عليه السلام ) را در قيامت از حرارت آتش دوزخ حفظ كند.
پس از على (عليه السلام ) امام حسن (عليه السلام ) و بعد از امام حسين (عليه السلام
) و... طبق وقف نامه عمل كردند و از درآمد محصول آن دو باغ بذل و بخشش مى كردند و
به فقراء و درماندگان راه مى دادند در يكى از سالها امام حسين (عليه السلام ) مقروض
شد معاويه از فرصت استفاده كرد و پيشنهاد كرد آن دو باغ را به دويست هزار دينار
خريدار هستم امام حسين (عليه السلام ) فرمود: اين دو مزرعه فروشى نيست . پدرم آن را
بر عموم فقراء وقف نمود تا چهره اش از آتش دوزخ محفوظ بماند بنابراين من آنها را به
هيچ قيمتى نمى فروشم .(1149)
اميرمؤ منان اين دو باغ معروف به چشمه ابى نيزر بغبغه را وقف كرد از در آمد محصولات
آنها در تاءمين معاش زندگى فقراء مردم مدينه و درماندگان صرف گردد.
968- موقوفات حضرت زهرا عليهاالسلام
ابوبصير مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) به من فرمود: آيا نمى خواهى وصيت فاطمه
عليهاالسلام را براى تو بازگو كنم ؟ عرض كردم : آرى مى خواهم امام باقر (عليه
السلام ) جامه دانى را بيرون آورد و در ميان آن نامه اى را خارج كرد و آن نامه را
كه وصيت نامه حضرت زهرا عليهاالسلام را كه در مورد وقف مزارع هفتگانه بود چنين
خواند: بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتى است كه فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم به آن وصيت نموده است وصيت كرد به حوائط سبعه
(باغهاى يا مزارع هفتگان ) كه عبارتنداز:
عواف ، دلال ، برقه ، ميثب (بروزن منبر) حسنى ، صافيه ، مال (مشربه ) ام ابراهيم ،
تا وقف باشد و توليت آن را به على بن ابيطالب (عليه السلام ) واگذار كردم و پس از
او به بزرگترين فرزندانم باشد خداوند بر اين وصيت گواه است و همچنين مقداد و زبير
گواهى مى دهد و اين وصيت را على بن ابيطالب (عليه السلام ) نوشت
(1150)
969- دعاى ختم قرآن
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) وقتى قرآن را ختم مى فرمود اين دعا را مى خواند:
اللهم اشرح بالقرآن صدرى خدايا به قرآن ، شرح صدر
مرا عطا كن .
واستعمل بالقرآن بدنى و به قرآن بدنم را به كار
بندگى خود وادار كن .
و ثوره بالقران بصرى و به قرآن ، ديده ام را
روشنايى بخش .
و اءطلق بالقرآن لسانى و به قرآن ، زبانم را رها كن
.
970- به خانواده ات سفارش كن
حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) به كميل فرمود: به خانواده است فرمان ده ...
يا كميل مراهلك ان ترو حوا فى المكارم و يدلجوا فى حاجة من
هو نائم فو الذى وسع سمعه الاصوات ...
اى كميل ! خانواده خود را فرمان ده كه خويشتن را به محامد اخلاق و مكارم صفات
آراسته سازند و در تاريكى شب ها براى رفع نيازمندى خفتگان بكوشند، سوگند به آن خدا،
كه شنواييش ، اصوات را احاطه كرده است ، هر كس در دل ديگران ، سرور و شادمانى ايجاد
كند، خداوند متعال از آن سرور، لطفى بيافريند كه چون اندوه و غصه به آن كس هجوم
آورد، آن لطف همچنان سيلى كه در بستر سراشيب ، فضول اشتران را با خود مى برد اثر
اندوه را از دل آن كس بزدايد(1151)
971- اهل زمانه خود را بشناس ...
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به فرزند خود امام حسن (عليه السلام ) چنين
نصيحت و سفارش فرمود:
يا بنى انه لابد اللعاقل ان ينظر فى شانه فليحفظ لسانه و
ليعرف اهل زمانه يا بنى ان من البلاء الفاقه ...
پسر عزيزم خرد در آدمى دوست و يار اوست ، و حلم و بردبارى همچون وزير و رفيق ، و
مدارا همانند پدر مهربان ، و صبر و شكيبايى به منزله بهترين لشكر وى است . پسرم
خردمند، بايد كه در كار خويش به دقت بنگرد و زبان در اختيار خود دارد و در حق اهل
زمان و مردم عصر خود عارف باشد. پسرم ، تهى دستى خود بلايى است و از آن بدتر بيمارى
جسم آدمى و از آن بدتر بيمارى دل او است . ثروت و مكنت خود نعمت است ليكن برتر از
آن نعمت سلامت بدن انسان و بالاتر از آن نعمت تقواى قلب وى است . پسرم ، اوقات مؤ
من سه بخش است : قسمتى كه در آن با خداى خويشتن راز و نياز كند و قسمت ديگر را صرف
محاسبه نفس و نظر در كار و رفتار خود كند و در بخش سوم از نعمتى كه خداوند بر او
حلال و سزاوار فرموده است بهره برد. نيز هر مؤ من مسلمان ناگزير است كه به سه مورد
توجه و عنايت كافى مبذول دارد ترميمى در وضع معيشت و زندگى و گامى براى روز واپسين
و بهره اى از آنچه حلال و مباح گرديده است .(1152)
972- گفتگوى شيرين امام على (ع ) با امام حسن (ع )
محمد بن طلحه (علامه شافعى مذهب ) از ابونعيم حديث مى كند كه اميرالمؤ منين على
(عليه السلام ) روزى با پسرش امام حسن (عليه السلام ) گفتگوى شيرينى به ميل كشيده
بود. على (عليه السلام ) سؤ ال مى كرد و حسن (عليه السلام ) جواب مى داد:
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اى پسر معنى رشد و صلاح چيست ؟ حسن (عليه
السلام ) عرض كرد: بديها را با نيكى از ميان برداشتن .
پرسيد شرف چيست ؟ جواب داد خويشاوندان را در سايه خود نگاه داشتن و از خطايشان
گذشتن .
گفت مروت چيست ؟ جواب داد عفاف نفس و اعطاى سائل
سوال كرد دقت چيست ؟ فرمود در اندك و بسيار و كوچك و بزرگ با احتياط نگريستن .
پرسيد: فرومايگى چيست ؟ گفت : راحت خود و رنج كسان خود خواستن
پرسيد: كرم چيست ؟ در همه حال خواه در توانگرى خواه در درويشى ، بخشيدن .
پرسيد: بخل چيست ؟ جواب داد: شرف خويش در سرمايه جستن .
پرسيد: برادرى چيست ؟ جواب داد: برابرى در همه حال چه در تنگدستى و چه در آسايش .
پرسيد: ترس چيست ؟ گفت : بر دوست حمله كردن و از دشمن گريختن .
پرسيد: غنيمت چيست ؟ جواب داد: غنيمت رغبت به تقوا و پرهيزگارى است .
پرسيد: بردبارى چيست ؟ گفت : خويشتن را نگاه داشتن و خشم خود را فرو خوردن .
پرسيد: بى نيازى چيست ؟ گفت بر قسمت خويش قناعت كردن .
پرسيد: گدايى چيست ؟ گفت : هوس پرستى .
سؤ ال كرد: مناعت چيست ؟ فرمود حرمت خويش نگهداشتن .
سؤ ال كرد: ذلت چيست ؟ جواب داد: در برابر حوادث جزع كردن .
سؤ ال كرد: حماقت چيست ؟ فرمود: در محافل با ريش خود بازى كردن .
گفت : جراءت چيست ؟ جواب داد: بى ترس و هراس به پيكار حريف رفتن .
پرسيد: رنج بيهوده چيست ؟ گفت : بيهوده سخن گفتن .
پرسيد: عظمت چيست ؟ فرمود: در عين تنگدستى بخشيدن و در عين قدرت بخشودن .
سؤ ال كرد: عقل چيست ؟ جواب داد: شنيده ها را به خاطر سپردن .
سؤ ال كرد: جهل چيست ؟ جواب داد: پيشواى خود را كوچك شمردن و سر از فرمانش برتافتن
.
پرسيد: روشنايى چيست ؟ نيكى را بكار بستن و از بدى دورى جستن .
پرسيد: احتياط چيست ؟ گفت : با زير دستان مدارا كردن .
سؤ ال كرد: غفلت چيست ؟ جواب داد: مسجد را ترك گفتن و در پى فرومايگان دنيا به دست
دويدن .
پرسيد: سفاهت چيست ؟ گفت : فرومايگى .
سؤ ال كرد: حرمان چيست ؟ جواب داد: بخت سفيد را با دست خود سياه كردن .
سؤ ال كرد: سيد كيست ؟ گفت : آن كس كه عشيره و قبيله خود را زخم زبان و نيششان ايمن
بدارد.
973- پيشگويى تاريخى امام على (ع ) در حمله
هلاكوخانمغول به بغداد
علامه حلى از پدرش سديدالدين يوسف بن المطهر نقل مى نمايد: علت محفوظ بودن شهرهاى
كوفه و حله و كربلا و نجف اشراف از قتل عام و خرابى لشكر هلاكوخان مغول اين بود كه
وقتى هلاكوخان با لشكر خود به خارج شهر بغداد رسيد اكثر مردم حله از ترس خانه هاى
خود را ترك و به اطراف فرار كردند. ليكن پدر من و سيدبن طاووس و ابى العزا هر سه از
نوابغ علمى شيعه هستند، تصميم گرفتند به هلاكوخان نامه اى بنويسند و صريحا تسليم
بودن خود را اظهار كنند. نامه را نوشته و فرستادند چون نامه در بيرون شهر بغداد در
وقتى كه محاصره بود رسيد، فورا فرمان داد در جواب نامه بنويسيد: شما سه نفر كه بزرگ
شهر حله هستيد و مردم در اختيار شما مى باشند به نزد من آييد. آنگاه پاسخ را به
وسيله دو نفر از سپاهيان خود فرستاد، چون نامه رسيد سيد بن طاووس و ابن ابى العز
اطلاع بر مضامين آن يافتند حاضر نشدند پيش وى بروند. لذا پدرم گفت : من حاضرم و
تنها با آن دو ماءمور در حال كه كتابى همراه داشت نزد هلاكو رهسپار شد. پادشاه مغول
با حال شگفت گفت شما چطور جراءت نموديد به اينجا بياييد و بنوشتن چنين نامه اى در
حالى كه شهر بغداد فتح نشده و چگونگى وضع مملكت و وظيفه شما معلوم نگرديده ؟
وى در پاسخ فرمود: هشيار باش نوشتن نامه و آمدن من بدون هيچ ترس بر اساس روايتى مى
باشد از حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) كه بما رسيده است ، كه در كتاب نهج
البلاغه در خطبه زوراء فرموده اند:
الزوراء(1153)
و ما ادريك مالزوراء ارمن ذات اثل و (الى آخر)؛ بغداد و چه مى دانيد كه
بغداد چيست ؟ شهرى است وسيع و در آن ساختمانهاى مدرن محكم پايه گذارى شود و جمعيت
بسيارى در آن مسكن گزينند و برخى از خلفاء بن العباس در آنجا خلافت كنند
و آنان جور و ستم نمايند آخر الامر بايد دچار هجوم لشكرى شوند كه جوان و نيرومند
باشند و حدقه چشمهايشان كوچك و صورتشان مانند سپر، طوق شده و لباس آنان از زره
آهنين مى باشد و صداهايشان بسيار بلند و داراى سطوت و ابهتند و آنان به هيچ شهرى
نگذرند مگر آنكه فتح مى نمايند و هيچ سلطانى و پرچمى در برابرشان به جنگ افراشته
نشود و مگر آنكه سرنگون شود و بلاء بزرگ است براى كسى كه به مخالفتشان برخيزد.
هلاكوخان مغول چون اين پيش گويى ها را از كلمات گهربار حضرت على مرتضى (عليه السلام
) شنيده بويژه بشارت پيروزى نسبت به پادشاهانى كه به جنگ او بيايند و همه علاماتى
كه حضرت بيان فرموده بود در خود و لشكرش مطابق ديد، فورا نامه اى نوشت كه هر گاه
بواسطه اين پيش گويى حضرت على (عليه السلام ) بغداد را فتح كردم شهر حله و شهر كوفه
و شهر نجف و شهر كربلا را با ساكنين آنها بلكى مورد عفو و همه آن جمعيت را از كشتن
و اسير شدن در امان خواهم گذاشت . سپس با اعتماد باين پيشگويى حضرت على (عليه
السلام ) فرمان داد به بغداد حمله شود و مستعصم كه خليفه آخرين سلسله بن العباس بود
به بدترين وجه به قتل رسانيد و پيروزى شگفتى نمود و صدق اين پيشگويى حضرت را رد
جهان انتشار و بر شيفتگان حضرت افزود(1154)