بخش سه: فقه الحديث - 2
امام خمينى و فقه الحديث (1)
شخصيتهاى بزرگ كه از جامعيت علمى و عملى برخوردارند، به سختى شناخته مىشوند؛ زيرا
غالباً يك جنبه از علوم يا رفتار و خصلت هايشان، سبب پنهان ماندن ديگر زوايا و
ابعاد شخصيتى آنان مىگردد.
امام خمينىرحمه الله در دوران معاصر از معدود انديشمندان، نظريه پردازان و مصلحانى
است كه بُعد سياسى او حجاب ديگر ابعاد شخصيت وى شده است. بسيارى از پيروان ايشان در
داخل كشور و نيز ارادتمندان وى در فراسوى مرزها و همچنين بسيارى مراكز علمى، از
افكار و انديشههاى او بىخبرند و او را تنها سياستمدار و يا حدّاكثر مصلحى
مىدانند كه در بيدارى مسلمانان كوشيد و توانست با همدلى و همراهى ملّتى غيور و
فهيم، نظامى ريشه دار را سرنگون سازد.
امام خمينىرحمه الله علاوه بر شرحهايى كه بر احاديثْ نگاشت (از قبيل: چهل حديث،
شرح حديث جنود عقل و جهل، شرح دعاى سَحر)، ديدگاههاى ارزندهاى نيز در زمينه علوم
حديث، در لابه لاى نوشتههاى اصولى، فقهى، عرفانى و حتى سخنرانىهاى خويش مطرح
ساخته است كه گردآورى آنها مىتواند درآمدى بر مكتب حديثى او باشد.
يكصدمين سال ميلاد امام كه «سال امام خمينى» نامگذارى شد، فرصتى بود تا
اندكى از زواياى علمى آن بزرگمرد، نمايانده شود. فصلنامه علوم حديث نيز به پاس ارج
نهادن به خدمات امام(ره) به سنّت و حديث، شمارهاى ويژه را به ديدگاههاى حديثى
ايشان اختصاص داد، بدان اميد كه در معرّفى چهره علمى آن عالم حديث شناس، سهيم باشد.
در آن ويژه نامه، همكاران علمى مجلّه تلاش كردند هر كدام به گوشهاى از اين
ديدگاهها بپردازند، مانند:
1. ديدگاههاى فقه الحديثى امام(ره)،
2. آراى رجالى امام(ره)،
3. نگاه امام(ره) به كتابهاى حديثى،
4. معرّفى شرحهاى امام(ره) بر روايات،
و....
اين مقاله عهده دار مبحث اوّل بود و كوشيد فقه الحديث را از نگاه امام خمينى بكاود
و با ارائه نمونههاى عينى از لابه لاى آثار و گفتههاى ايشان به معرّفى روش تحقيق
او در دانش فقه الحديث بپردازد.
قواعد فقه الحديث در نگاه امام
فقه الحديث كه همان دانش فهم روايات و شرح و تفسير آنهاست، اصول و قواعدى دارد. هر
كس كه به شرح و تفسير رواياتْ رو كند، مىبايد بر اين قواعدْ واقف باشد؛ گرچه آن را
مدوَّن نكرده و در آغاز اثر علمى خويش، بدان نپرداخته باشد. بدين جهت، ما بر اين
باوريم كه مىتوان مسلك شارحان حديث را در فقه الحديث، از شروح آنان به دست آورد؛
چنانكه مىتوان مسلك فقها را در فقه الحديث، از كتب فقهى و اصولى آنان استخراج
نمود.
بر اين پايه، با مرورى اجمالى بر كتب فقهى، اصولى، عرفانى و شرح الحديث امام(ره)
اصول و قواعدى را در فقه الحديث به دست آورديم، بدين شرح:
1. فهم حديث برپايه فهم محاورات عرفى؛
2. قاعده وضع الفاظ براى روح معنا؛
3. توجه به بُعد اجتماعى پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمهعليهم السلام؛
4. ارشاد روايات به امور عقلايى؛
5. توجه به نقد محتوايى حديث؛
6. پرهيز از جمود در فهم اخبار؛
7. توجه به تحولات زمانى و مكانى در فهم حديث؛
8. شناخت روشهاى جمع بين اخبار متعارض.
اينك به شرح هر يك از اصول ياد شده با ذكر نمونهها و تبيين تأثير هريك در فقه
الحديث مىپردازيم.
يك. فهم حديث برپايه فهم محاورات عُرفى
امام(ره) بر اين باور است كه محاورات كتاب و سنّت، بر پايه عرف است و شارع، جز
عرف، رويّهاى در القاى سخن خود ندارد. از اين رو، فقيه و مجتهد، براى آنكه بتواند
مرادِ كتاب و سنّت را به درستى فهم كند، بايد با اين محاورات، آشنايى و انس داشته
باشد:
و منه الأنس بالمحاورات العرفية و فهم الموضوعات العرفية مما جرت محاورة الكتاب
والسنة على طبقها والاحتراز عن الخلط بين دقائق العلوم والعقليات الدقيقة و بين
المعانى العرفية العادية، فانّه كثيراً ما يقع الخطاء لأجله كما يتفق كثيراً لبعض
المشتغلين بدقائق العلوم، حتى أصول الفقه بالمعنى الرائج في أعصارنا، الخلط بين
المعانى العرفية السوقية الرائجة بين أهل المحاورة -المبنى عليها الكتاب والسنّة
والدقائق الخارجة عن فهم العرف، بل قد يقع الخلط لبعضهم بين الاصطلاحات الرائجة في
العلوم الفلسفية أو الأدقّ منها و بين المعانى العرفية في خلاف الواقع لأجله.
(2)
يكى از شرايط اجتهاد، انس با محاورات عرفى و فهم موضوعات آن است؛ چرا كه روش كتاب و
سنّت، محاوره بر طبق آن است. همچنين از ديگر شرايط اجتهاد، پرهيز از اختلاط بين
مفاهيم عقلى دقيق و معانى عرفى است؛ چرا كه از اين راه، خطاى بسيار رُخ مىدهد؛
چنانكه براى بسيارى از دانش آموختگان مباحث عقلى و حتى اصول فقه (با معناى
امروزىاش)، خلط ميان معانى عرفى متداول ميان مردم (كه مبناى كتاب و سنّت است) با
دقتهاى بيرون از فهم عرف، اتفاق افتاده است؛ بلكه برخى با خلط اصطلاحات فلسفى و
عرفانى با معانى عرفى، به همين اشتباه دچار شدهاند.
ايشان در جاى ديگر گفته است:
إنّ الشارع لايكون في إلقاء الأحكام على الأمّة إلّا كسائر الناس و تكون محاوراته و
خطاباته كمحاورات بعض الناس بعضاً، فكما أنّ المقنّن العرفى إذا حكم بنجاسة الدم لا
يكون موضوعها إلّا ما يفهمه العرف مفهوماً و مصداقاً، فلا يكون اللون دماً عنده و
ليس موضوعاً لها، كذلك الشارع بالنسبة إلى قوانينه الملقّاة إلى العرف فالمفهومات
عرفية، و تشخيص مصاديقها أيضاً كذلك. (3)
شارع در القاى احكام بر امّت، مانند يكى از مردمان است. محاوره و خطاب او مانند
محاوره مردمان با يكديگر است، همان گونه كه قانونگذار عرفى اگر به نجس بودن خونْ
حكم راند، موضوع آن سخن در مفهوم و مصداق، همان است كه عرفْ داورى مىكند. از اين
رو، رنگ را خون نمىداند و رنگ، موضوع نجاست قرار نمىگيرد. همچنين است شارع در
قوانينى كه به عرف القا كرده است؛ مفاهيم احكامش عرفى است و شناسايى مصداقش نيز
موكول به عرف است.
ايشان اين مطلب را در موارد ديگر نيز گوشزد كرده است. (4)
تأثير اين قاعده در فهم روايات فقهى، جاى ترديد ندارد؛ گرچه بعيد به نظر مىرسد غرض
ايشان، تعميم اين اصل به روايات اعتقادى و معارف هم باشد.
دو. قاعده وضع الفاظ براى روح معنا
يكى از اصولى كه در فهم روايات اعتقادى و معارف دينى كليد حل بسيارى از مشكلاتْ
شمرده مىشود، توجه به اين نكته است كه الفاظ براى روح معنا وضع شدهاند. تعدادى از
محدّثان و انديشمندان اسلامى، در شرح و تفسير نصوص دينى به اين نكته مبنايى، تصريح
نمودهاند كه مىتوان از جمله آنها فيض كاشانى (5) و علّامه
طباطبايى (6) را نام برد.
امام خمينى نيز بر اين نكته تأكيد كرده است:
هل بلغك إشارات الأولياء وكلمات العرفاء(رض) أنّ الألفاظ وضعت لأرواح المعانى و
حقائقها؟ و هل تدبّرت فى ذلك؟ ولعمرى إنّ التدبّر فيه من مصاديق قولهعليه السلام:
«تفكّر ساعة خير من عبادة ستين سنة»؛ فانه مفاتيح المعرفة وأصل أصول فهم الأسرار
القرآنية و من ثمرات ذلك التدبّر كشف حقيقة الإنباء و التعليم فى النشئات والعوالم.
(7)
آيا سخن عارفان و رهيافتگان به تو رسيده كه «واژهها براى روح معنا و حقيقت آن وضع
شدهاند» و آيا در اين مطلبْ درنگ كردهاى؟ به جانم سوگند كه انديشه كردن در اين
سخن، از نمونههاى برجسته اين حديث است كه «يك ساعت انديشه از شصت سال عبادتْ برتر
است»؛ زيرا كه اين نكته كليد معرفت و اساس فهم اسرار و رموز قرآنى است و از نتايج
آن، روشن شدن حقيقت «إنباء» و «تعليم» در عوالم گوناگون است.
علاّمه طباطبايى پس از تبيين اين قاعده چنين نتيجهگيرى كرده است:
فكان ينبغى لنا أن نتنبه أنّ المدار في صدق الإسم اشتمال المصداق على الغاية
والغرض، لاجمود اللفظ على صورة واحدة، فذلك مما لا مطمح فيه البتة؛ ولكن العادة
والأنس منعانا ذلك، و هذا هو الذى دعى المقلّدة من أصحاب الحديث من
الحشوية والمجسِّمة أن يجمدوا على ظواهر الآيات في التفسير، وليس في الحقيقة جموداً
على الظواهر، بل هو جمود على العادة والأنس. (8)
سزاوار است كه آگاه شويم كه معيار در صدق اسمها، مشتمل بودن مصداق بر غايت و غرض
است، نه آنكه لفظ را بر صورتى واحد و شكلى خاص، منحصر سازيم كه دستاوردى ندارد
البته عادت و اُنس، مانع اين تعميم مىشود و همين، سبب شده كه درميان اصحاب حديث،
مقلّدان (يعنى حشويه و مجسّمه)، در تفسير آيات قرآنى جمود ورزند و اين در واقعْ
تمسّك به ظاهر آيه نيست؛ بلكه جمود ورزى بر عادت و انس است.
فيض كاشانى نيز بر پايه همين قاعده، صراط، ميزان، قلم، لوح و... را شرح كرده است.
(9)
سه. توجه به بُعد اجتماعى پيامبر و ائمه
تمام روايات صادر شده از پيامبر و ائمهعليهم السلام، تبليغى و بيان كننده حكم
خدا نيستند؛ بلكه دستهاى از فرمانهاى رسيده، از منصب و مقام ولايت امرى آنان صادر
گشته است. روشن است كه دسته اوّل، ثابت و جاودانه و براى همه زمانهاست؛ اما دسته
دوم به شرايط و موقعيتهاى ويژه بسته است. برپايه همين قاعده، پارهاى از تعارضها
در سيره و رفتار معصومان و نيز در موضعگيرىهاى متفاوت آنان، حل مىگردد.
امام خمينى(ره) بر اين نكته التفات داشت و آن را در فهم روايات و استنباطهاى فقهى
به كار مىگرفت. وى براى پيامبرصلى الله عليه وآله، به سه منصبْ معتقد بود: تبليغ
احكام، رهبرى جامعه وقضاوت -كه همينمنصبها بهامامان معصومعليهم السلام
منتقلشدهاست. ايشان بر پايه اين تقسيم، حديث «لاضرر» را حكم سلطانى و حكومتى
مىداند:
(در حديث «لاضرر») احتمال چهارمى است كه به نظر من رسيده است و در سخن ديگر عالمان
نديدهام، و آن اين است كه نهى در اين حديث، به معناى نهى الهى نيست تا حكمى الهى
باشد، مانند حرمت نوشيدن شراب و حرمت قمار؛ بلكه به معناى نهى حكومتى است كه از
پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان رئيس حكومت و دولتْ صادر شده است، نه به عنوان
بيان كننده احكام شريعت. (10)
وى براساس همين قاعده فرموده است در روايات، هر كجا واژههاى: قَضى، أمَرَ و حَكَمَ
آمده است، به همان معناى حكم حكومتى است. (11)
سپس مىفرمايد كه از اين دسته، در روايات ما بسيار است و نمونههايى را بدين شرح
مىآورد: (12)
قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله: إنّما أقضى بينكم بالبيّنات والأيمان.
(13)
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: ميان شما با بيّنه و سوگند، داورى مىكنم.
عن أميرالمؤمنينعليه السلام قال: كان رسول اللَّهصلى الله عليه وآله يحكم بين
الناس بالبيّنات و الأيمان. (14)
اميرمؤمنانعليه السلام فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله ميان مردم با شاهد و
قَسم داورى مىكرد.
عن أبي عبداللَّهعليه السلام قال: كان رسول اللَّهصلى الله عليه وآله يقضى بشاهدٍ
واحدٍ مع يمين صاحب الحق. (15)
امام صادقعليه السلام فرمود: رسول خدا با يك شاهد و قَسَم مدّعى، داورى مىنمود.
إنّ رسول اللَّهصلى الله عليه وآله قد قضى بشاهد و يمين. (16)
رسول خدا با يك شاهد و يك قسم، داورى كرد.
أجاز رسول اللَّهصلى الله عليه وآله شهادة شاهد مع يمين طالب الحق.
(17)
رسول خدا گواهى يك شاهد را با قسم مدّعى طالب حق، مجاز شمرد.
عن أبي جعفرعليه السلام قال: لو كان الأمر إلينا أجزنا شهادة الرجل الواحد إذا علم
منه خير مع يمين الخصم في حقوق الناس؛ فأمّا ما كان من حقوق اللَّه أو رؤية الهلال،
فلا. (18)
امام باقرعليه السلام فرمود: اگر حكومتْ دست ما بود، شهادت يك مرد درستكار را با
سوگند خصم در مسائل حقوق مردم مىپذيرفتيم؛ اما در حقوق خداوند و ديدن ماه، چنين
نمىكنيم.
إنّ النبىصلى الله عليه وآله قضى في هوائر النخل أن يكون النخلة والنخلتان للرجل
في حائط الأخر، فيختلفون في حقوق تلك، فقضى فيها أنّ لكل نخلة من أولئك من الأرض
مبلغ جريدة من جرائدها حين يعدها. (19)
رسول خداصلى الله عليه وآله نسبت به باغهاى خرما كه يك نفر يك درخت يا دو درخت
خرما در ملك ديگرى دارد و اختلافى نزد آنان پيدا مىشود، چنين داورى كرد: براى هر
درختى به اندازهاى كه شاخه هايش در روزِ فروشْ گسترده است، زمينْ اختصاص مىيابد.
قضى النبىصلى الله عليه وآله في رجل باع نخلاً، واستثنى عليه نخلة، فقضى له رسول
اللَّهصلى الله عليه وآلهبالمدخل إليها والمخرج منها و مدى جرائدها.
(20)
رسول خداصلى الله عليه وآله نسبت به كسى كه باغ خرمايى را فروخت و يك درخت را
استثنا كرد، چنين داورى فرمود كه راه رفت و آمد و مقدارى كه شاخههاى آن گسترده
است، از آنِ فروشنده است.
قضى رسول اللَّهصلى الله عليه وآله في سيل وادى مهزور للزرع إلى الشراك وللنخل إلى
الكعب، ثم يرسل الماء إلى أسفل من ذلك. (21)
رسول خدا درباره آبيارى زمينهاى سُست، داورى كرد كه براى زراعتها آب را نگه دارند
تا به بندكفش برسد و براى درختهاى خرما تا آب به روى پا برسد و سپس آب را رها
كنند.
إنّ رسول اللَّهصلى الله عليه وآله قال: اُقتلوا المشركين واستحيوا شيوخهم و
صبيانهم. (22)
رسول خداصلى الله عليه وآله: مشركان را بكُشيد و پيران و كودكان آنها را زنده
بگذاريد.
كان رسول اللَّهصلى الله عليه وآله إذا أراد أن يبعث سريّة دعاهم، فأجلسهم بين
يديه، ثم يقول: سيروا بسم اللَّه وباللَّه و في سبيل اللَّه و على ملّة رسول
اللَّهصلى الله عليه وآله لاتغلّوا ولا تُمثّلوا، ولا تغدروا، ولا تقتلوا شيخاً
فانياً ولا صبيّاً و لا امرأة، ولا تقطعوا شجراً إلّا أن تضطروا إليها.
(23)
هرگاه رسول خداصلى الله عليه وآله گروهى را براى نبرد مىفرستاد، آنان را نزد خود
مىنشاند و مىفرمود: با نام خدا و استعانت از او و براى او و بر سنّت پيامبرش حركت
كنيد. مردمان را زنجير نكنيد؛ كسى را مُثله نكنيد؛ در نبرد، مكر و فريب به كار
نبنديد؛ پيران، كودكان و زنان را مكُشيد و درختان را قطع نكنيد، مگر ناچار شويد.
إنّ أميرالمؤمنينعليه السلام كان يأمر في كلّ موطن فيه عدوّنا، فيقول: لا تقتلوا
القوم حتّى يبدؤوكم، فإنكم - بحمداللَّه - على حجّة، و ترككم إيّاهم حتّى يبدؤوكم
حجة أخرى لكم؛ فإذا هزمتموهم فلا تقتلوا مُدْبراً، ولا تجهزوا على جريح، ولا تكشفوا
عورة ولا تمثّلوا بقتيل. (24)
اميرمؤمنان به هنگام نبرد مىفرمود: شما نبرد را آغاز نكنيد، مگر آنكه آنان شروع
كنند. شما - بحمداللَّه - براى جنگ، حجّت و برهان داريد و شروع آنان به نبرد،
برهانى ديگر براى شما خواهد بود. هنگامى كه آنان را شكست داديد، آنهايى را كه به
جنگْ پشت كردهاند، مكشيد. مجروحان را مكشيد. كشتهها را برهنه مسازيد و آنان را
مُثله منماييد.
چهار. ارشاد روايات به امور عقلايى
بدون ترديد، مضمون برخى از روايات، تأييد روشهاى عقلا در زندگى است. در اين
گونه موارد، اگر بدين نكته توجه نشود، آن روايت به درستى فهم نخواهد شد.
يكى از نمونههايى كه در نوشتههاى امام خمينى بر آن تأكيد شده، روايات مربوط به
قرعه و مصاديق آن است، مانند: «كل مجهول ففيه القرعة؛ (25) در
هر ناشناختهاى، قرعه به كار مىرود» و «إنّ القرعة لكل أمر مشتبه؛
(26) در هر امر مشتبهى قرعه به كار مىرود».
روايتهاى بسيارى در اين زمينه وارد شده و مصاديق فراوانى برايش ذكر گرديده كه
امامرحمه الله، آنها را استقصا كرده است. (27)
ايشان پس از ذكر روايات مىگويد فقيهان در فهم اين روايات، به مشكل برخوردهاند؛
چرا كه روايتهاى عام، تخصيص بسيار دارد و هر جا تخصيصْ فراوان باشد، صادر شدن عام،
امرى مستهجن است. از اين رو، عمومات مربوط به قرعه را از حجّيت انداختهاند.
(28)
امام خمينىرحمه الله با توجّه دادن به نكتهاى اين مشكل را حل كرده و فرموده است:
قرعه امرى عقلايى است و يكى از راههاى حل منازعات است، در جايى كه رجحان در ميان
نباشد و نزاع در حقوق الناس باشد. اين امر، از ديرباز در ميان مردم رايج بوده است.
(29)
بنابراين، روايات مربوط به قرعه، ناظر به همين امر عقلايى است و عمومى فراتر از آن
ندارد تا مستلزم تخصيص مستهجن گردد. (30)
خلاصه نظر ايشان، آن است كه روايات قرعه، در مقام بيان امرى تعبّدى نيست تا با مشكل
ياد شده روبه رو گرديم؛ بلكه تأكيد و تأييد امرى عقلايى است و فراتر از آن، عموميتى
ندارد.
پنج. توجّه به نقد محتوايى حديث
ارزيابى صدور حديث و انتساب آن، هميشه برپايه سند و رجال حديث نيست؛ چرا كه
جاعلان و وضع كنندگان تلاش مىكردند دروغهاى خود را در قالبى عالِم پسند ارائه
كنند. از اين رو، بجز توجه به اَسناد و رجال، بايد به محتوا نيز نظر داشت و محتوا
را بر قرآن و سنّت قطعى، عقل مسلّم و تاريخ قطعى عرضه كرد و سپس در درستى و نادرستى
آن، داورى نمود. غفلت از اين امر، بسيارى از علما را لغزانده و سبب ارائه چهره
مشوّه و ناهمگونى از سنّت معصومانعليهم السلام گشته است.
امام خمينى به اين اصل، توجه كامل داشت و آن را به نيكى و درستى در فهم حديث به كار
مىگرفت. در اينجا به چند نمونه اشاره مىشود:
1. در حرمت ربا ترديد نيست؛ چرا كه قرآن با قاطعيت به طرد آن پرداخته و روايات
فروانى نيز در طرد و ذمّ آن نقل شده است؛ اما در لابه لاى روايات به احاديثى بر
مىخوريم كه به گونهاى راه فرار از ربا را تعليم مىدهند و چگونگى خلاصى جُستن از
آن را مىآموزند، مانند:
عن محمد بن إسحاق بن عمّار، قال، قلت لأبى الحسنعليه السلام: يكون لى على الرجل
دراهم، فيقول أخّرنى بها وأنا أربحك، فأبيعه جبة تقوّم علىّ بألف درهم بعشرة
آلاف درهم - أو قال بعشرين ألفاً - و أؤخّره بالمال قالعليه السلام: «لابأس».
(31)
محمد بن اسحاق گويد، به امام كاظمعليه السلام گفتم از مردى چند درهم طلبكارم و او
از من مهلت مىخواهد كه در برابر، سودى به من بدهد. من هم پوستينى كه هزار درهم
مىارزد، به او به ده هزار يا بيست هزار درهم مىفروشم و به او مهلت مىدهم.
امامعليه السلام فرمود: «مانعى ندارد».
امام خمينىرحمه الله با تأكيد بر آيات قرآنى در طرد ربا و نيز قاعده عدالت، اين
روايات را نمىپذيرد و مىگويد:
إنّ قوله تعالى: «وإن تبتم فلكم رؤوس أموالكم لاتظلمون ولاتظلمون» ظاهر في أنّ أخذ
الزيادة عن رأس المال ظلم في نظر الشارع الأقدس و حكمة في الجعل إن لم نقل بالعلية،
و ظاهر أنّ الظلم لايرتفع بتبديل العنوان مع بقاء الأخذ على حاله، وقدمرّت أنّ
الروايات الصحيحة و غيرها عللت حرمة الربا بأنه موجب لانصراف الناس عن التجارات
واصطناع المعروف و أنّ العلة كونه فساداً وظلماً. (32)
اين سخن خداوند كه «سرمايه از آنِ شماست، بدون آنكه ستم كنيد يا مورد ستم قرار
گيريد»، دلالت دارد بر اينكه گرفتن زياده بر اصل مال، از ديدگاه شارع، ظلم است و
همين ظلم، حكمت تحريم يا علت آن است. اين ظلم، با تبديل عنوان از ميان نمىرود.
همچنين گفته شد كه روايات صحيح، حرمت ربا را چنين تعليل كرد كه ربا سبب رويگردانى
مردم از معاملات و كار نيك است و علت آن، اين است كه ربا فساد و ظلم است.
امامرحمه الله بر همين پايه مىگويد روايات حيله، جعلىاند و جهت مشوَّه ساختن
چهره معصومانعليهم السلام جعل شدهاند:
ولاأستبعد أن تكون تلك الروايات من دسّ المخالفين لتشويه سمعة الأئمة
الطاهرينعليهم السلام. (33)
بعيد نمىدانم كه اين احاديث، براى تيره ساختن چهره امامان پاكعليهم السلام جعل
شده باشد.
2. ارائه چهره موزون و معقول از پيشوايان. محبت به اولياى الهى و اعتقاد به مناقب و
فضايل آنان، با انحرافى به نام غُلو همراه شده است. اين پديده تاريخى، از دورههاى
نخستين تاريخ اسلامْ شكل گرفته و هنوز نيز باقى است. اين دوستى افراطى، سبب شده كه
گاه، چهرهاى ناموزون و غير معقول از پيشوايان به نمايش گذارده شود. يكى از اين
نمونهها روايتهايى است كه در تفسير آيه «إنّما وليّكم اللَّه»
(34) وارد شده است، مانند:
عن أبي عبداللَّهعليه السلام في قول اللَّه: «إنّما وليكم اللَّه ورسوله...»: و
كان أميرالمؤمنين في صلوة الظهر و قد صلّى ركعتين وهو راكع و عليه حلّة قيمتها ألف
دينار و كان النبىصلى الله عليه وآله أعطاها إياه و كان النجاشى أهداها له، فجاء
سائل فقال: «السلام عليك يا ولى اللَّه و أولى بالمؤمنين من أنفسهم! تصدَّق على كلّ
مسكين»؛ فطرح الحلّة إليه وأومئ بيده إليه أن احملها. (35)
امام صادقعليه السلام در تفسير آيه «إنّما وليكم اللَّه...» فرمود:... اميرمؤمنان،
نماز ظهر مىگزارد. دو ركعت از آن را به جا آورده بود و در ركوع بود. بر او
پارچهاى بود كه هزار دينار (هزار مثقال طلا) ارزش داشت و پيامبرصلى الله عليه وآله
آن را به وى هديه داده بود و آن را نجاشى به رسول خدا هديه كرده بود. نيازمندى آمد
و گفت: «درود بر تو، اى دوست خدا و اى كسى كه بر مؤمنان از خودشان سزاوارترى! به
درماندگانْ كمك كن». او پارچه را از خود افكند و اشاره كرد كه آن را بردار.
امام خمينىرحمه الله در نقد اين روايات، با تكيه بر شواهد تاريخى و شخصيت
ملكوتى حضرت اميرعليه السلام گفته است:
شما ملاحظه كنيد كه يك نفر كه خليفه مسلمين است، زمامدار امور است، اين، چه وضعى
داشته است. در حالى كه خليفه است، مىخواهد نماز جمعه بخواند، لباس زيادى ندارد.
مىرود بالاى منبر، آن لباس (را) كه دارد، حركت مىدهد -به حسب نقل تا خشك بشود. دو
تا لباس ندارد. (36)
يك كفشى را كه خودش وصله مىكرده است، كفاشى مىكرده است، (وقتى) ازش (درباره
خلافت) مىپرسند، حضرت مىفرمايد كه: اين كفش، چقدر ارزش دارد. (سؤال كننده)
مىگويد: هيچ! مىگويد كه: «امارت بر شما هم، خلافت هم، در نظر من، مثل اين كفش و
پايينتر از اين كفش است، مگر اينكه اقامه عدالت كنم».
شما كجا سراغ داريد كه يك نفر، خليفه باشد و وضعش اين طور باشد؟ حضرت امير - سلام
اللَّه عليه - حقيقتاً مظلوم است و مظلوم بوده است؛ حتى در بين شيعيان هم مظلوم
است. وقتى مىخواهند تعريف كنند از حضرت امير، تعريف مىكنند به چيزهايى كه برخلاف
واقع است و توهين به حضرت است. مثلاً مىگويند كه انگشترش را كه مىخواسته هديه
بدهد به فقير، قيمتش خراج شامات بوده است! آن كسى (كه) لباسش آن است، انگشتر
مىپوشد كه قيمتش خراج (شامات )باشد؟! اين يك دروغى است كه اگر روايت هم داشته
باشد، دروغ است - در صورتى كه ندارد -. (37)
شش. پرهيز از جمود در فهم اخبار
تدبّر و تعقّل در فهم حديث، آن است كه با در نظر داشتن حريم و حصار روايت، با
آن از سَرِ سادگى و بلاهت برخورد نشود؛ بلكه با اين اعتقاد در فهم آن تلاش شود كه:
گويندگان حديث، انسانهايى حكيم، دورانديش، انسان شناس و آگاه به پيدا و پنهان هستى
بودهاند. همچنين دانسته شود كه مخاطب آنان، همه انسانها در تمامى اعصار هستند و
در ميان اينان، فرزانگان، نابغهها و... خواهند بود.
اين اصل، دو آفت دارد: يكى اجتهاد در برابر نصوص است كه به معناى لااباليگرى در
برخورد با نص، بغى فكرى بر متن دينى، مقدّم داشتن رأى بر شرع و تجاوز از شريعت است.
آفت دوم، تحجّر و جُمود است كه خطر آن، كمتر از آفت اول نيست؛ چرا كه تحجّر، به
ناكامىِ دين در اداره زندگى مىانجامد و از دين، چهرهاى خشن، غير قابل انعطاف
درونى و بىتوجه به واقعيتهاى وجود آدمى، نشان خواهد داد.
امام خمينى بر پرهيز از خطر تحجّر و جمود، تأكيد كرده و در فقه نيز بدان ملتزم بوده
است. ايشان در پاسخ به نامه يكى از شاگردان خود چنين نگاشت:
اين جانب، لازم است از برداشت جناب عالى از اخبار و احكام الهى اظهار تأسف كنم.
بنابر نوشته جناب عالى، زكات، تنها براى مصارف فقرا و ساير امورى است كه ذكرش رفته
است و اكنون كه مصارف به صدها مقابل آن رسيده، راهى نيست؛ و رهان در سبق و رمايه
مختص است به تير و كمان و اسب دوانى و امثال آن كه در جنگهاى سابق به كار گرفته
مىشده است و امروز هم تنها در همان موارد است؛ و انفال - كه بر شيعيان تحليل شده
است -، امروز هم شيعيان مىتوانند بدون هيچ مانعى با ماشينهاى كذايى، جنگلها را
از بين ببرند و آنچه را كه باعث حفظ و سلامت محيط زيست است، نابود كنند و جان
ميليونها انسان را به خطر بيندازند و هيچ كس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد.
منازل و مساجدى كه در خيابان كِشىها براى حلّ معضل ترافيك و حفظ جان هزاران نفر
مورد احتياج است، نبايد تخريب كرد و امثال آن.
و بالجمله، آن گونه كه جناب عالى از اخبار و رواياتْ برداشت داريد، تمدن جديد،
بهكلّى بايد از بين برود و مردم، كوخ نشين بوده و يا براى هميشه در صحراها زندگى
نمايند. (38)
در پايان همين نامه نيز فرموده است:
از جناب عالى كه فرد تحصيلكرده و زحمت كشيدهاى مىباشيد، توقع نبود كه اين گونه
برداشت كرده و آن را به اسلام نسبت دهيد.
شما خود مىدانيد كه من به شما علاقه داشته و شما را مفيد مىدانم؛ ولى شما را
نصيحتى پدرانه مىكنم كه سعى كنيد تنها خدا را در نظر بگيرد و تحت تأثير مقدّس
نماها و آخوندهاى بىسواد واقع نشويد؛ چرا كه اگر بناست با اعلام و نشر حكم خدا به
مقام و موقعيتمان نزد مقدّس نماهاى احمق و آخوندهاى بىسواد، صدمهاى بخورد،
بگذاريد هرچه بيشتر بخورد. (39)
امامرحمه الله در اين نامه بجز تأكيد بر پرهيز از جمود در فهم روايات و اينكه اين
امر به ناكامى دين در اداره زندگى مىانجامد، به سه مورد اشاره كرده است كه به
اجمال، بدان اشاره مىشود:
1. مصرف زكات. در آيات قرآنى و احاديث، براى مصرف زكات، مواردى مشخّصْ ذكر شده كه
عبارتاند از:
إنما الصدقات للفقراء والمساكين و العاملين عليها والمؤلّفة قلوبهم و في الرقاب
والغارمين و في سبيل اللَّه وابن السبيل فريضة من اللَّه. (40)
صدقات، تنها به تهيدستان و بينوايان و متصدّيانِ (گردآورى و پخش) آن، و كسانى كه
دلشان به دست آورده مىشود، و در (راه آزادى) بردگان، و وامْداران، و در راه خدا، و
به در راه مانده، اختصاص دارد. (اين) به عنوان فريضه از جانب خداست.
و روايات در شرح اين آيه و موارد آن، بسيار است كه از ذكر آنها صرف نظر مىشود.
(41)
2. سَبْق و رِمايه. در روايات، موارد شرط گذارى در مسابقات، منحصر شده به
تيراندازى، اسب سوارى، و شنا:
عن أبي عبداللَّهعليه السلام: لاسبق إلا في خفّ أو حافر أو نصل، يعنى النضال.
(42)
امام صادقعليه السلام فرمود: (شرط گذارى در) مسابقه جايز نيست، مگر در شترسوارى،
اسب دوانى و تيراندازى.
قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله: لا سبق إلا في حافر أو نضل أو خفّ.
(43)
رسول خدا فرمود: (شرط گذارى در) مسابقه جايز نيست، مگر در اسب دوانى، تيراندازى و
شتر سوارى.
3. تحليل انفال بر شيعيانْ در عصر غيبت. مطابق پارهاى روايات، انفال، در عصر غيبت
بر شيعيان، حلال شده و همگان مىتوانند از آن بهره برند:
عن أبى جعفرعليه السلام... قال: يا نجية! إنّ لنا الخمس فى كتاب اللَّه ولنا
الأنفال، ولنا صفو اللَّه... اللّهمّ أنا قد أحللت ذلك لشيعتنا.
(44)
امام باقرعليه السلام فرمود:اى نجيه! خمس بر حسب آيات قرآنى از آنِ ماست. انفال از
آن ماست. سهم خداوند از آنِ ماست... بار خدايا! همه آنها را براى پيروان خود، حلال
كرديم.
عن الصادقعليه السلام:... و كل ما كان فى أيدى شيعتنا من الأرض فهم فيه محلّلون و
محلّل لهم ذلك إلى أن يقوم قائمنا. (45)
امام صادقعليه السلام فرمود: هر زمينى كه در دست شيعيان ما باشد، براى آنان حلال
است تا زمانى كه قائم ما به پاخيزد.
بجز اين سه مورد، موارد ديگرى نيز در آثار امامرحمه الله به چشم مىخورد كه بدان
اشاره مىشود.
4. شطرنج. در روايات متعددى بازى با شطرنج، تحريم شده است، مانند:
عن الصادقعليه السلام:... و ذلك إنّما حرّم اللَّه الصناعة التى هى حرام كلها،
التى يجىء
منها الفساد محضاً نظير البرابط والمزامير والشطرنج. (46)
امام صادقعليه السلام:... خداوند، ابزارهايى را كه بجز فساد، بهرهاى از آنها برده
نمىشود، حرام كرده است، مانند بَربط و نى و شطرنج.
عن أبي عبداللَّهعليه السلام: النرد والشطرنج والأربعة عشر بمنزلة واحد وكل ما
قُومِرَ عليه فهو مَيسر. (47)
امام صادقعليه السلام فرمود: نرد، شطرنج و بازى چهاردهتا، مانند هماند و هرچه با
آن بُرد و باخت شود، مَيسِر (قمار) و حرام است.
مشهور فقها، از اين روايات، خصوصيت را استفاده مىكنند و بازى با شطرنج را حرام
مىدانند، گرچه وسيله قمار نباشد؛ اما امام خمينى از اين جمود، فراتر رفته و در
پاسخ سؤالى درباره شطرنج فرموده است:
سؤال: اگر شطرنج، آلت قمار بودن خود را به طور كلى از دست داده باشد و چون امروز
تنها به عنوان يك ورزش فكرى از آن استفاده گردد، بازى با آن، چه صورتى دارد.
جواب: بر فرض مذكور، اگر برد و باختى در بين نباشد، اشكال ندارد.
(48)
5. ابزار اجراى قصاص. مشهور فقها، براساس پارهاى روايات، معتقدند كه قصاص بايد با
شمشير اجرا گردد؛ چرا كه در روايات چنين آمده است، مانند:
إنّ رسول اللَّهصلى الله عليه وآله قال: لاقود إلا بالسيف. (49)
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: قصاص، جز با شمشير نيست.
سألنا أبا عبداللَّهعليه السلام عن رجل ضرب رجلاً بعصا فلم يقلع عن الضرب حتى مات،
أيدفع إلى ولىّ المقتول فيقتله. قال: نعم ولكن لايترك يعبث به، ولكن يجيز عليه
بالسيف. (50)
گويند از امام صادقعليه السلام پرسيديم: مردى، مردى را تا جايى كه جان در بدن
دارد، با عصا مىزند. آيا بايد كُشنده را به ولىّ كشته شده سپرد تا وى را بكُشد.
حضرت فرمود: قاتل را در اختيار اولياى مقتول مىگذارند؛ اما نبايد گذاشت هر گونه
خواستند، او را بكُشند. بايد او را با ضربه شمشير مجازات كنند.
امام خمينى در «تحرير الوسيلة» از فتواى مشهور، عدول كرده و قصاص با ابزار مدرن
(مانند: تفنگ و صندلى برقى) را نيز جايز مىشمرد:
لايجوز الاستيفاء في النفس والطرف بالآلة الكالّة و ما يوجب تعذيباً زائداً على ما
ضرب بالسيف، مثل أن يقطع بالمنشار و نحوه، ولو فعل أثِمَ و عُزِّر، لكن لا شيء
عليه ولا يقتص إلا بالسيف و نحوه. و لايبعد الجواز بما هو أسهل من السيف، كالبندقة
على المخّ، بل وبالاتصال بالقوة الكهربائية. (51)
قصاص نفس و اعضا، با ابزار كُند و هرآنچه آزار آن بيش از ضربه شمشير باشد، به سان
ارّه و مانند آن، جايز نيست و اگر كسى چنين كرد، گناهكار است و بايد تعزير شود؛ ولى
جريمهاى بر او نيست. قصاص، تنها بايد با شمشير و مانند آن انجام پذيرد. البته بعيد
نيست كه بتوان با ابزار كُشندهاى، آسانتر از شمشير (مانند تفنگ و صندلى برقى)،
قصاص كرد.
هفت. توجه به تحولات زمانى و مكانى در فهم حديث
ترديدى نيست كه در حوزه زندگى، بخشهايى با دگرگونى و تحول همراه است. بسيارى
از ابزارها، شكلها و قالبها در طول زمان، دگرگون مىشوند و شكل گذشته خود را از
دست مىدهند. در اين گونه موارد، احكام و دستورهاى دينى نيز از كلّيت و انعطافى
برخوردارند تا بتوانند نقش هدايتى خود را ايفا كنند. جمود بر شكل و ابزارى خاص، به
ناتوانى دين در اداره زندگى مىانجامد آنان كه سراغ نصوص (متون) دينى مىروند، بايد
از اين نكته غفلت نورزند؛ وگرنه دچار لغزش و انحراف
مىگردند. امام خمينى بر اين امر، واقف بود و در فهم احاديث، بر آن اصرار مىورزيد.
اينك به نمونههايى اشاره مىكنيم:
1. فروش سلاح به كفّار
ايشان معتقد است كه فروش سلاح، تابع مصالح روز است. گاهى ممكن است فروش سلاح به
تقويت كفار بينجامد و ممنوع شود و گاه چنين نباشد. معيار و ميزان، صلح و جنگ نيست؛
چنانكه مشرك و كافر بودن خريدار نيز ملاك نيست. بايد در هر زمان، شرايط و مصالح را
بررسى كرد و روايات نيز به همين مطلب اشاره دارند و اگر غير از اين باشد، تأويل
خواهد شد:
وبالجملة إنّ هذا الأمر من شؤون الحكومة والدولة وليس أمراً مضبوطاً، بل تابع
لمصلحة اليوم ومقتضيات الوقت؛ فلا الهدنة مطلقاً موضوع حكم لدى العقل ولا المشرك
والكافر كذلك....
والظاهر عدم استفادة شيء زائد مما ذكرناه من الأخبار، بل لو فرض إطلاق لبعضها
يقتضى خلاف ذلك،أى يقتضى جواز البيع فيما خيف الفساد و هدم أركان الاسلام أو التشيع
أو نحو ذلك، لا مناص عن تقييده أو تطريده، أو دلّ على عدم الجواز فيما يخاف في تركه
عليهما كذلك لابدّ من تقييده و ذلك واضح. (52)
خلاصه آنكه اين امر به حكومت و دولت مربوط است و ضابطهاى ندارد؛ بلكه تابع شرايط
و اوضاع و احوال است. از اين رو، نه صلح به طور كلّى موضوع حكم عقلى و شرعى است و
نه مشرك و كافر....
روشن است كه بيش از آنچه گفتيم، از روايات به دست نمىآيد و اگر روايتى عموميتى
فراتر از اين داشته باشد كه خريد و فروش را در صورت در خطر بودن اسلام و تشيّع
تجويز كند يا از خريد و فروشْ منع كند، در صورتى كه ترك معامله ضررى داشته باشد،
بايد آن را تقييد كرد.
بر همين پايه، روايتى مانند اين دو حديث را چنانكه ذكر شد، معنا كرده است:
سألته عن حمل المسلمين إلى المشركين التجارة، قال: إذا لم يحملوا سلاحاً فلا بأس.
(53)
پرسيدم: آيا مسلمانان مىتوانند اموال تجارى را به مشركان بفروشند؟ فرمود: اگر
اسلحه نباشد، مانعى ندارد.
فى وصية النبىصلى الله عليه وآله لعلىعليه السلام قال: يا على! كفر باللَّه
العظيم من هذه الأمة عشرة: (إلى أن قال:)... و بائع السلاح من أهل الحرب.
(54)
در سفارش پيامبر به علىعليه السلام آمده است: ده نفر از اين امت، به خداوند، كفر
ورزيده است: ... و (از آنان)، فروشنده اسلحه به اهل حرب.
2. استفاده از اشياى نجس
ايشان معتقد است از اشياى نجس (مانند خون و مردار و...) مىتوان بجز براى خوردن،
بهره بردارى كرد و روايات دلالت كننده بر حرمت، تنها خوردن را شامل مىشوند؛ زيرا
در آن زمان، استفادهاى جز خوردن نداشتهاند؛ ليكن امروزه كه بر اثر رشد علم و
صنعت، استفاده عقلايى از خون و... صورت مىپذيرد، منعى در آن نيست.
از اين رو، روايات ذيل:
عن أبي عبداللَّهعليه السلام: السحت ثمن الميتة. (55)
بهاى مردار، حرام است.
حرّم من الشاة سبعة أشياء: الدم والخصيتان.... (56)
هفت چيز از گوسفند، حرام شده است: خون، دنبلان و....
را به استفاده در خوردن، مقيّد كرده و ساير استفادهها را تجويز مىكند و مىگويد:
فتحصّل مما ذكرناه، جواز الانتفاع بصنوف النجاسات، ولا دليل عام على حرمة جمع
الانتفاعات بها كما لا دليل على حرمة بيعها. (57)
خلاصه سخنْ آنكه مىتوان از تمامى نجاسات، بهره بُرد و دليلى بر حرمت آن نيست؛
چنانكه دليلى بر ممنوعيت خريد و فروش آنها وجود ندارد.
به هر حال به صورت يك قاعده كلّى فرموده است:
إنّ اللازم على الفقيه الباحث في الاستظهار من الروايات و دعوى الانصراف والغلبة
والندرة ملاحظة العصر والمحيط الذين صدرت الروايات فيهما. (58)
بر فقيه لازم است كه براى به دست آوردن مطلبى از روايات يا ادعاى انصراف و غلبه و
ندرت كردن، زمان و مكان صدور حديث را منظور دارد.
هشت. شناخت روشهاى جمع بين اخبار متعارض
يكى از اصول كليدى در فقه الحديث، آگاهى از چگونگى جمع بين اخبار متعارض است.
اين مسئله كه از ديرباز مورد توجه بود، هنوز در جايگاه واقعىاش قرار نگرفته است.
(59)
حضرت امامرحمه الله در اين باب در كتاب «التعادل و الترجيح» به چند نكته اساسى
اشاره كرده كه حائز اهميت است:
1. ايشان معتقد است بحث تعارض را در علم اصول، بايد به تعارض اخبار (رواياتْ)
اختصاص داد؛ زيرا تعارض در غير اخبار، نادر است:
إنّ مبحث التعارض و إن كان بعنوانه أعم من تعارض الأخبار، لكن لما كان
البحث عن تعارض غيرها غير معنون في هذا البحث في هذه الأعصار -لأهمية تعارضها وندرة
تعارض غيره كتعارض أقوال اللغويين مثلاً فلابدّ من عقد البحث في تعارضها.
(60)
مبحث تعارض، گرچه عنوانى اعم است و فراتر از تعارض اخبار و روايات مىباشد، ليك چون
انواع ديگر تعارض در اين زمانها مطرح نيست (به جهت ندرتش و نيز اهميت مبحث تعارض
روايات). از اين رو، شايسته است عنوان بحث را تعارض اخبار قرار دهيم.
2. ايشان بر اين باور است كه دو خبر متعارض را بايد در محيط تشريع و قانونگذارى
ديد؛ زيرا قانونگذار، نخست اصول و كليات را القا مىكند، و آن گاه به بيان تبصرهها
و قيدهايش مىپردازد:
فلابدّ في تشخيص الخبرين المتعارضين والحديثين المختلفين من فرض الكلام فى محيط
التشريع والتقنين و في كلام متكلّم صارت عادته إلقاء الكليات والأصول و بيان
المعضلات والشرائط والأجزاء والمقيدات والقرائن منفصلة. (61)
براى شناسايى دو خبر متعارض و دو حديث مختلف، بايد آنها را در حوزه تشريع و
قانونگذارى فرض كرد؛ يعنى در محيطى كه گوينده، رويّهاش بيان قواعد و اصول كلى است
و پس از آن به شرايط و قيودش مىپردازد.
ايشان بر اين اساس، نتيجه مىگيرد كه ادلّه احكام واقعى و ادله احكام شك و حاكم و
محكوم، عام و خاصّ متعارض نيستند و مشمول اخبار علاجيه قرار نمىگيرند. ايشان اين
موارد را به عنوان موارد جمع عرفى برشمرده و يكجا گردآورده است:
الف. موارد نص و ظاهر يا ظاهر و اظهر، مانند:
1. يكى از دو دليل، قدر متيقّن در مقام گفتگو داشته باشد؛
2. تخصيص يكى از دو دليل، مستهجن باشد؛
3. يكى از دو دليل، نسبت به مورد اجتهاد و تعارض، ورود داشته باشد.
ب. وجود ترجيح دلالى، مانند:
1. تعارض عموم و اطلاق،
2. دوَران بين تخصيص و نسخ،
3. دوران ميان تقييد مطلق يا حمل امر و نهى بر استحباب و كراهت،
ج. تعارض ميان بيش از دو دليل، مانند:
1. يك عام و دو خاص،
2. دو عام و يك خاص. (62)
3. امام(ره) در بحث تعادل و ترجيح، با كنار نهادن بحثهاى انتزاعى و ذهنى، به تجزيه
و تحليل روايات علاجيه پرداخته است.
* * *
تا اينجا به اختصار، پارهاى از اصول و قواعد را در حوزه فقه الحديث از لابه لاى
آثار و گفتار آن مرد بزرگ استخراج كرديم و اميدواريم اين نوشتار، درآمدى باشد براى
بحثهاى گستردهتر و عميقتر.
زن در سخن و سيره امام على (63)
مقدمه
بررسى مسئله زن در سخنان امام علىعليه السلام، سهلِ ممتنع است. آنچه در
نهجالبلاغه و ساير متون تاريخى و حديثى به ايشان منسوب است، آهنگى ملامتگر و
تنقيصكننده دارد. اين امر، زمينه گفتوگوهاى فراوان و داورىهاى متناقض را پيش
آورده است. بررسى جايگاه زن در انديشه امام علىعليه السلام، مستلزم گردآورى تمام
سخنان و قضاياى تاريخى در اينباره، و آگاهى گسترده از وضعيت تاريخى و اجتماعى آن
دوران است. همچنين بررسى اسناد و متون منقول، از لحاظ درستى انتساب و استوارى متن،
مهمترين مرحله چنين پژوهشى خواهد بود، تا در پرتو آن، سره از ناسره بازشناخته شود.
رسالت اصلى اين نوشتار، گزارش سخنان امام علىعليه السلام در باره زن، ارائه
تحليلهاى متفاوت متفكران در اين باب و نشاندادن راهكارها براى تحليل جامع است، و
نويسنده بر آن است كه در گزارش سخنان و ارائه تحليلها، در حد توان به
استقصاى كامل بپردازد، تا در پرتو آن، پيشينه مسئله بهخوبى گزارش شود. در پايان
نيز نمونههايى از قواعدى كه در تحليل جامع مفيد است، ارائه مىگردد.
سخنان امام علىعليه السلام درباره زن
با جستوجو در مصادر گوناگون حديثى و تاريخى، اقوال و سخنان امام علىعليه
السلامدر اينباره به 101 سخن رسيد. البته ممكن است كلماتى ديگر نيز باشد كه اين
جست و جو بدان نرسيده باشد. اين سخنان در يك تقسيمبندى كلى در چهار حوزه قرار
دارد:
الف. معرفى زن
سخنانى در اين حوزه جاى مىگيرد كه به بيان ويژگىهاى تكوينى و خصلتهاى روحى و
جسمى زن مىپردازد:
يكم. نقصان عقل، ناتوانى جسم و جان
اين مضمون در دو جا گزارش شده است:
1. حضرت پس از نبرد جمل، در بصره بر منبر رفت و چنين سخنرانى كرد:
اى مردم! ايمان زنان ناتمام است، بهره آنان ناتمام، خرد ايشان ناتمام.... نشانه
ناتمامبودن خرد آنان اين است كه گواهىِ دو زن، چون گواهى يك مرد به حساب مىآيد.
(64)
نويسنده مصادر نهجالبلاغة بر اين باور است كه امام علىعليه السلام اين سخن را در
نامهاش به عمرو بن عاص به هنگام اشغال مصر و كشتهشدن محمد بن ابىبكر نيز آورده،
و بعيد نيست همان سخن را پس از فراغت از جمل و در مناسبتهاى ديگر بر زبان آورده
باشد. (65)
2. پيش از رويارويى با قاسطين در نبرد صفين نيز چنين فرمود:
زنان را با زدن برمينگيزانيد، هرچند آبروى شما را بريزند، يا اميرانتان رادشنام
گويند، كه توان زنانْ اندك و جانشان ناتوان و خردشان دستخوش نقصان است.
(66)
دوم. نقص ايمان
در خطبه هشتادم نهجالبلاغه آمده است:
اى مردم! ايمان زنان ناتمام است.... نشانه ناتمامبودن ايمان، معذوربودنشان از نماز
و روزه هنگام قاعدگى است.
سوم. گزندگى
در دو سخن، زنان به عقرب، مانند شدهاند: «زن عقربى است، شيرين گزنده»؛
(67) «زن عقربى است شيرين نيشزننده». (68)
چهارم. بىوفايى
حضرت علىعليه السلام در سخنى مىفرمايد: «وفادارى، از زنان محال است».
(69) همين مضمون در يكى از شعرهاى ديوان منسوب به امام علىعليه
السلام نيز آمده است: «ياد آنان را فرو گذار كه زنان، وفا ندارند. باد صبا و پيمان
زنان، همساناند». (70)
پنجم. شر بودن
اين مضمون در نهجالبلاغه آمده است: «زن، همهاش بدى است و بدتر چيزِ او اينكه
از
او چاره نيست». (71)
اين مضمون با تفاوتى اندك در غررالحكم نقل شده (72) و مضمون
ديگر چنين است: «زن بذر بدى است». (73)
ششم. غريزه جنسى و حيا
در سخنى از امام علىعليه السلام آمده است:
خداوند، شهوت را ده قسمت آفريد: نُه قسمت آن را در زنان قرار داد و يك قسمت را در
مردان. اگر خداوندْ حيا و شرم را در نهاد زنان قرار نمىداد، در برابر هر مرد، نهُ
زن قرار مىگرفت. (74)
هفتم. تمايلات زنان
در برخى سخنان، تمايل زنان را به زينتهاى دنيايى برشمرده است؛ براى نمونه:
«بهراستى ميل زنان به زينتهاى دنيا و فساد در آن است.» (75) و
در سخنانى ديگر، از تمايل زنان به مردان، سخن مىگويد:
بهراستى كه ميل زنان به سوى مردان است. (76)
مردان از زمين آفريده شدهاند و ميل آنان به زمين است، و زنان از مردان آفريده
شدهاند و ميل آنان به مردان است.اى گروه مردان! زنان را حبس كنيد.
(77)
هشتم. ظرافت زن
بر زن، فراتر از توانش تحميل مكن؛ زيرا زنْ ريحانه است و نه قهرمان.
(78)
نهم. آسيبپذيرى زنان
زنان چون گوشتى بر تختهاند (كه در معرض آسيبند) مگر از آنان پاسدارىشود.
(79)
زن، گويى است كه هر كس او را در اختيار گرفت، بايد آن را بپوشاند.
(80)
براى شيطان افسارى بزرگتر از خشم، و زنان نيست. (81)
ب. تعامل مردان و زنان
اكنون سخنانى از حضرتْ گزارش مىشود كه درباره رابطه زنان و مردان است:
يكم. پرهيز از اطاعت زنان
امام علىعليه السلام در پانزده سخن، اطاعت از زنان را نكوهيده است
(82) و آن را سبب هلاك، (83) و پشيمانى،
(84) و نشانه جهل و نادانى دانسته است، (85)
يا آنكه مخالفت با زنان را بركت مىشماردو مردانِ مطيعِ زنان را، نفرينشده
مىخواند. (86) در دو سخن نيز به موارد
اطاعت، اشاره شده است:
هر كس زنش را در چهار چيز اطاعت كند، خداوند او را در آتش افكند. سؤال شد آنها
چيستند؟ فرمود: لباسهاى نازك و رفتن به حمامها، عروسىها و عزادارىها.
(87)
دوم. پرهيز از مشورت با زنان
در چهار سخن، مشورت با زنان نكوهش شده و حضرت بر پرهيز از رايزنى با آنان تأكيد
ورزيده است:
بپرهيز از مشورت با زنان كه رأى آنان به سستى مىكشاند. (88)
بپرهيز از مشورت با زنان، جز آنكه كمال عقلش تجربه شده باشد. (89)
زمانى رسد كه سخنچينان، مقرّب دستگاه حكومت شوند،( و )فاجران مورد توجه قرار
گيرند. در اين هنگام، حكومت با مشورت زنان و حكمرانى بچگانباشد.
(90)
آن كس كه زنى نادان را امين شمارد و با وى مشورت كند و بپذيرد، پشيمانگردد.
(91)
سوم. دلبستگى و استمتاع
در ده سخن، دلبستگى و استمتاع و گفتوگوى فراوان با زنان مذمّت شده، و مولاعليه
السلام آن را سبب تباهى خِرد و رسوايى قلمداد مىكند:
هر كه از زنان استمتاع جويد، عقلش تباه گردد. (92)
بپرهيز از دلبستگى بسيار به زنان. (93)
اميرمؤمنان از گفتوگوى بسيار با زنان منع مىكرد. (94)
از خلوت بسيار با زنان بپرهيز. (95)
هنگامى كه سپاهى را بدرقه مىكرد، فرمود: هرچه مىتوانيد، از زنان دورىجوييد.
(96)
آنكه بسيار با زنان درآميزد، رسوايى او را فرا گيرد. (97)
چهارم. فتنهانگيزى زنان
زنان يكى از دو بزرگترين فتنهاند. (98)
فتنه، سه تاست: دوستى زنان، و اين شمشير، و شيطان. (99)
پنجم. جهاد زن
جهاد زن، خوبْ شوهردارى كردن است. (100)
ششم. خوددارى از سلامدادن به زنان
(در برخورد با زنان) آغاز به سلام نكنيد. (101)
امام صادقعليه السلام فرموده است:
رسولخدا بر زنان سلام مىكرد و آنان پاسخ مىدادند، واميرمؤمنان بر زنان
سلام مىكرد و خوش نداشت بر زنان جوان سلام كند. وى (علىعليه السلام) گفت: مىترسم
از صدايش خوشم آيد و بيش از پاداش، وزر و وبال بر من وارد گردد.
(102)
هفتم. حقوق زن و شوهر
امام علىعليه السلام فرموده است:
مردان بايد مَهر زنان را بپردازند، و كسى كه در پرداخت آن بر زنان ستم روا دارد،
گويا با زن زنا مىكند. (103)
مرد، (از جانب شريعتْ) مجبور مىشود هزينه زندگى زن را بدهد، و اگر چنين نكند حبس
مىگردد؛ و زنْ مجبور مىشود فرزندش را شير دهد، نان بپزد و در داخل منزل به مرد،
خدمت كند. (104)
امام علىعليه السلام حكايت مىكند كه زنى نزد رسولخدا آمد و گفت:اى رسولخدا!
شوهرى دارم كه با من با درشتى رفتار مىكند. كارى كردم كه بر من مهربان گردد.
رسولخدا فرمود: واى بر تو! دينت را تيره كردى، فرشتگان نيكى و فرشتگان آسمان و
زمين، تو را نفرين مىكنند. زن، روزها روزه داشت، شبها به نيايش پرداخت و پوشاكى
زبرْ بر تن كرد و موهايش را تراشيد. رسولخدا فرمود: تراشيدن سر، بخشيده نخواهد شد
تا شوهر راضى شود. (105)
هشتم. در اختيار مرد بودن
زن، چون نعلى است كه مرد هرگاه خواهد از آن استفاده كند، نه هر گاه زنخواهد.
(106)
برخى از گردآورندگان، در انتساب اين كلام به امام علىعليه السلام ترديد كردهاند.
(107)
* * *
اكنون نمونههايى مىآوريم كه به تعامل مرد و زن بر مىگردد، ولى در عنوانهاى
گذشته نمىگنجد:
مرد روزهدار، خود را در معرض حمام و حجامت و زن زيباروى قرار ندهد.
(108)
اگر از زنانت كارى مشكوك مشاهده كردى، بر بزرگ و كوچك آنان بازدارندهاى بگمار.
(109)
در چند سخن، كه گمان مىرود به يك نقل برمىگردند، به مردان، چنين هشدار مىدهد:
از زنان اطاعت مكنيد، آنان را بر اموالْ امين مدانيد، اداره خانه را به آنان
مسپاريد؛ زيرا خوبىها را از ياد مىبرند و بدىها را هميشه به خاطر دارند.
(110)
اگر تو را دوست بدارد، آزار دهد، و اگر از تو كينه داشته باشد، خيانت ورزد. چهل سال
دوستى را پنهان كند و دشمنى را يك ساعت نگه ندارد. (111)
ج. حقوق زنان
يكم. نابرابرى ارث و شهادت زن و مرد
امام علىعليه السلام بر نابرابرى ارث و گواهى زنان در محكمههاى قضايى تأكيد
ورزيده و آن را سبب نقصان بهره و كمخردى گرفته است:
اى مردم، بهراستى كه زنان، كمايمان و كمبهره و كمخردند.... نقصان بهره ايشان،
نصفبودن سهم آنان از ميراث است نسبت به سهم مردان، و نشانه ناتمام بودن خرد آنان
اين بُوَد كه گواهى دو زن چون گواهى يك مرد به حسابرود. (112)
و در سخنان فراوان ديگر به جزئيات نابرابرى زن و مرد در شهادت و گواهى پرداختهاست.
(113)
دوم. وصيتنكردن به زنان
اميرمؤمنانعليه السلام فرمود:
به زنان وصيت نمىشود؛ زيرا خداوند مىفرمايد: ثروتها را به سفيهان و
نادانانمسپاريد. (114)
د. گوناگون
جز اين محورهاى سه گانه، سخنان ديگرى از آن حضرت رسيده است كه در موضوعى خاص
جاى نمىگيرد. از اينرو، آنها را ذيل اين عنوان آورديم:
يكم. خُلق و خوى اكتسابى
بهترين خصلتهاى زنان، بدترين خصلتهاى مردان است. (115)
بهترين خصلتهاى زنان، بدترين خصلتهاى مردان است؛ (يعنى) تكبّر، ترس، بخل. اگر زن
متكبر باشد، خود را در اختيار كسى نگذارد؛ اگر بخيل باشد، اموال خود و شوهر را حفظ
كند؛ و اگر ترسو باشد، از هر پيشامدى فرار كند. (116)
غيرت زن، كفر است و غيرت مرد، ايمان. (117)
غيرت زن، دشمنى است. (118)
دوم. خوشيُمنى و بركت
بزرگترينِ زنان از لحاظ بركت، آناناند كه هزينهشان سبكتر باشد.
(119)
خوشيُمنى زن در آن است كه ازدواجش و زايمانش آسان باشد. (120)
سوم. خانهنشينى و بيرونرفتن از منزل
چرا زنان در بازارها به مردان، تنه مىزنند؟ آيا غيرت نداريد؟ آنكه غيرت
ندارد، خيرى در او نيست. (121)
زنها را از رفتن به نمازهاى عيد، بازمداريد كه نماز عيد بر زنان واجباست.
(122)
اميرمؤمنانعليه السلام از فاطمهعليها السلام نقل كرده است:
بهترين حالت تقرّب زن به خداوند، آن هنگام است كه در منزل بنشيند.
(123)
كلمات ديگرى نيز از آن امير مؤمنانْ نقل شده است كه بدانها اشاره مىشود:
عقل زنان در زيبايى آنان است، و زيبايى مردان در خِردشان. (124)
زيبايى مرد در كلاه اوست، و زيبايى زن در كفشهايش. (125)
زنان را بر زينها سوار مكنيد كه آنان را بر تباهى برانگيزيد.
(126)
برداشتها و تحليلها
سخنان يادشده، ذهن شارحان و متفكران را به خود معطوف داشته و تحليلهايى متناقض را
بههم رسانده است. در نگاهى كلى، مىتوان تحليلها را به سه گروه تقسيم كرد:
الف. پذيرش مطلق
اين گروه، سخنان حضرت را مبناى زنشناسى و تعامل با زنان قرار داده و به دفاع
از اَمارههاى حسّى آن پرداختهاند، و بازگو كردن اين حقايق را از مصداقهاى بارز
صراحت امام علىعليه السلام مىدانند. ابن ميثم در شرح خطبه هشتاد نهجالبلاغه سخنى
طولانى دارد كه اجمال آن چنين است:
از آنرو كه حادثه جمل و كشتار مسلمانان به رأى يك زن برمىگردد، امام علىعليه
السلام خواست ساحتهاى نقصان زنان را بيان دارد.
از آنرو كه نماز و روزه از كمال ايمان و رياضتهاى معنوى است و زنان از آن منع
شدهاند، ايمان آنان ناقص است.
سبب برداشتهشدن تكليف در ايام قاعدگى، به دليل قذارت و پليدى زنان در دوران قاعدگى
است كه شايسته نيست با آن حالت در برابر پروردگار بِايستند.
نقصان عقل زنان، يكى به دليل كاستى استعداد و طبيعت آنان و قصورشان از پذيرش عقل
است، و ديگرى معاشرت اندك آنان با اهل دانش. و قواى حيوانى در آنان غالب است و آنان
بىشرمتر، مكّارتر و آمادهتر براى پذيرش مكرند؛ لذا آنان به پوشش و خانهنشينى
الزام شدهاند. (127)
شيخ محمد عبده نيز در شرح خطبه هشتاد مىنويسد:
خداوند زنان را آفريد و مسئوليت باردارى فرزند و تربيت اولاد را تا سنّى معين بر
دوش آنان نهاد؛ و اين پايان ندارد، بلكه باز باردار مىشوند و زايمان مىكنند. از
اينرو، هيچگاه از زايمان و تربيت فرزند، فارغ نخواهند شد. گويا خداوند، آنان را
به تدبير منزل و خانهنشينى مختص كرده، و منزل، محيطى محدود است كه با شوهرانشان سر
و كار دارند. بنابراين، خداوند عقلى به اندازه نياز در آنان نهاد، و چون شريعتْ
برابر فطرت است، زنان در عبادت و شهادت و ارثبرى مانند مردان نيستند.
(128)
محمد جواد مُغْنيه در اينباره مىنويسد:
سخنان و ديدگاههاى امام علىعليه السلام، حقيقت اسلام است، و گفتار او گفتار قرآن،
كه هرگز از يكديگر جدا نشوند تا بر حوض كوثر بر پيامبرصلى الله عليه وآله وارد
شوند.
تجربه به اثبات رسانده است كه زنان بهترين ابزار جاسوسى، تخريب، تجارتهاى نامشروع،
حيله و نيرنگ و فساد و فحشا هستند. از همينرو، در حديث، از آنان به دامهاى شيطان
و شبكههاى ابليس تعبير شده است. از سوى ديگر، اگر كسى در منابع اسلامى كاوش كند،
خواهد يافت كه اسلام به زنان به چشم موجودى ضعيف كه شايسته مهربانى و عطوفت است،
نگريسته و آنان را در دفاع از خود ناتوان مىداند. از اينرو، زنان را به شيشه
تشبيه كرده و به مردان سفارش نموده كه با آنان مهربانى و مدارا كنند. اين، حقيقتِ
مسئله است و هركس جز اين را به اسلام نسبت دهد، مطالبِ ندانسته را به آن نسبت داده
است، يا با انگيزه درست و يا به قصد حل مشكل جوانان از راه اختلاط با زنان برهنه و
بىپروا. (129)
همچنين استاد مصطفوى مىنويسد:
از جمله موارد صراحت لهجه حضرت علىعليه السلام، معرفى زن و ترسيم مسير تكاملى
اوست.... اما آنچه پيش از اينها به چشم مىآيد و بر صراحت لهجه ايشان دلالت دارد،
دو مورد است:
اميرمؤمنانعليه السلام در حكمت 238 مىفرمايد: تمام زن، شر و بدى است، و بدتر از
همه، آنكه مرد مجبور است زن بگيرد....
دوم، نقص عقل اوست.
بنابراين، منظور حضرت اميرعليه السلام، مذمت زن نيست، بلكه بيان يك واقعيت در خلقت
است؛ يعنى قانون تكوين و بقاى نسل انسان اقتضا مىكند كه زايمان وجود داشته باشد.
خداوند، اين وظيفه را برعهده زن گذاشت و لوازم آن را نيز به او عنايت كرد. يكى از
لوازمش عشق و عاطفه قوى است كه مرد را از آن محروم ساخته، و ابزار ديگرش ضعف عقل
است. براى اينكه درد زايمان قابل تحمل باشد، ضعف عقل لازم است.
(130)
يكى ديگر از شارحان سخنان امام علىعليه السلام گفته است:
امام على به شخصيت و مقام زن احترام مىنهاده است.... اما به حكم سنّت رسولاللَّه
و تجارب شخصى، و باتوجه به وضع روحى و جسمى و وظايف فيزيكى زن، با شركتدادن او در
تكاليف و مسئوليتهاى ويژه مردان، مخالفت مىكرد و مخصوصاً بعد از آنكه عايشه، اُم
المؤمنين، در مدينه موجبات عصيان مردم و قتل خليفه، عثمان، را فراهم آورد،... در
اين عقيده راسختر شد و دخالت زنان در وظايف خاص مردان را به كلى مردود شمرد.
(131)
ب. نفى مطلق
برخى چنين سخنانى را ستمى بر زن و ظلمى در حقِ امامعليه السلام تلقى كردهاند.
البته وضعيت تاريخى باعث اين امر شده است. اينان بيشتر، جنگ جمل را سبب صدور اين
سخنان دانستهاند، و البته گفتهاند كه اين رأىِ شخصى امام علىعليه السلام است و
نمىتواند مبناى احكام شرعى و معرفتشناسى زن قرار گيرد.
عمر فَرّوخ، بهصراحت، اين گونه داورى كرده است:
از آنچه گذشت، مىفهميم كه امام علىعليه السلام بر زن، ستم كرده و به شدت بر او
تاخته است. اما جاى تعجب است كه چرا هيچگونه خيرى در زن نديده و از خوبىهايش ياد
نكرده و به نيكى از او نام نمىبرد. با اين همه، ديدگاههايش در نهجالبلاغه درباره
زن، رأيى سياسى و شخصى است، نه ديدگاهىاجتماعى كه قوانين بر آن مبتنى گردد و منزلت
حقيقى زن و جايگاه تاريخىاش بدان شناخته شود. (132)
ج. توجيه و تأويل
گروهى به تأويل و توجيه اين سخنان دست زدهاند. اينان از يك سو پذيرش ظاهر اين
سخنان و نسبتدادن آنها به امام علىعليه السلام را روا ندانستهاند، و از ديگر سو،
آن حضرت را والاتر از آن مىدانند كه بر موجودى، خواه زن و خواه مرد، ستم روا دارد
و ناعادلانه بر كسى بتازد. از اينرو، به بررسى، تأويل و توجيه اين كلمات، اقدام
ورزيدهاند. توجيهات صورت گرفته از نظر روش و اتقان، در يك سطح نيست. اينان گاه
وضعيت تاريخى را مطرح مىسازند، وگاه نيز رويارويى زنى چون عايشه، يا تأثير
فرهنگهاى جاهلى و غير دينى را مستند قرار مىدهند.
در اينجا بهاجمال به برخى از اين توجيهات اشاره مىكنيم:
الف. گروهى معتقدند امامعليه السلام اين سخنان را از آنرو بر زبان آورد كه زنى
چون عايشه با حكومتش به معارضه برخاست. به تعبير ديگر، اين سخنان، بازتاب حركتهاى
اجتماعىاى بود كه به سردمدارى زنى چون عايشه شكل گرفت:
بخشى از نكوهشهاى نهجالبلاغه راجع به زن، ظاهراً به جريان جنگ جمل برمىگردد....
روايتى كه در نهجالبلاغه وارد شده است، يك قضيه حقيقيه نيست؛ تقريباً نظير قضيه
شخصيه يا قضيه خارجيه است. اصل قضيه اين است كه عايشه
264
اين جنگ را به راه انداخت. اهلسنّت هم معتقدند جنگ جمل را او به پا نموده و سبب و
محركْ او بوده است. (133)
همين مطلب به گونهاى ديگر در سخن عمر فَرّوخ آمده است؛ با اين تفاوت كه وى به
نتيجه اين گونه داورى تصريح كرده است و آن را ستم و ظلم مىداند.
در نقد چنين توجيهى، پارهاى از صاحبنظرانْ اظهار داشتهاند كه اگر رويارويى با
عايشه سبب اين گونه داورىها و سخنان بود، مىبايست امام علىعليه السلام تندتر از
اين سخنان را درباره مردان بر زبان مىآورد؛ چرا كه با مردى چون معاويه نيز درگير
بود، و بسيارى از حركتهاى اجتماعى در برابر حكومتش به دست معاويه انجام گرفت.
(134)
ب. عدهاى اين سخنان را به دورهاى از زمان اختصاص مىدهند و بر اين باورند كه
منظورْ زنانى است كه مردان بهتربيت وتعليم آنان همت نگماشتهاند، وگرنه زنان، در
عرصههاى علمى و اجتماعى كمتر از مردان نيستند. استاد عباسعلى عميد زنجانىاين سخن
را با اين تعبير به قلم آورده است:
مطالبى كه در نهجالبلاغه درباره مقام و شخصيت زن آمده، اگر بهدرستى استقصا شود،
سيزده چهارده مورد است. در تمام اين موارد، مناسبتهاى تاريخى خاصى هست كه بايد آن
مناسبتها مورد توجه قرار بگيرد، و معالأسف، برخى به مناسبتها توجه نكرده و از آن
غافل ماندهاند. به عبارت ديگر، برداشتى كه من دارم اين است كه قضايايى كه در
زمينههاى مشابه مقام و شخصيت زن در نهجالبلاغه آمده است، به صورت قضاياى خارجيه
است، نه به صورت قضاياى طبيعيه يا حقيقيه؛ با طبيعتِ زن كارى ندارد، به صورت حكم
كلى با همه زنان جهان كارى ندارد. سخن از زنِ موجود در جامعه است با تمام نقايص و
نارسايىهايش. آنچه امامعليه السلام مورد انتقاد قرار مىدهد، زنِ موجود در جامعه
است و كليه زنانى كه با چنين خصوصيات و خصايصى در جامعه ظاهر مىشوند. اگر در طبيعت
زن خواستيم تحقيق بكنيم، قرآن در اين زمينه مسئله را بهروشنى بيان كرده است، و اين
درنهايت به همان مسئله بازگشت مىكند كه قراين و مناسبتهاى تاريخى را نبايد نديده
گرفت. (135)
ج. دسته سوم بر اين باورند كه در برخورد با اين سخنان، سه نكته را بايد در نظر
داشت: 1. احتمال تحريف؛ 2.سنجش با روح اسلام؛ 3. تأويل. صاحب اين نظريه مىنويسد:
نهجالبلاغه مجموعهاى است كه عالم بزرگوار ما، سيد رضى، حدود دو قرن پس از حضرت
اميرعليه السلام به جمعآورى آن پرداخته است. بنابراين، نمىتوان قسم خورد تمام
كلماتى كه در بيشتر خطبهها يا نامهها و يا حكمتها از حضرت نقل شده، بهدور از
هرگونه تحريف و دستبرد باشد. اين كلمات نيز از قاعدهاى كه قبلاً گفته شد، مستثنا
نيست؛ يعنى نهجالبلاغه بايد مطالبش با روح اسلام، كه همان محكمات قرآن است، سنجيده
شود، و اگر نكتهاى از آن با محكمات قرآن در تعارض باشد، آنچه تحتالشعاع قرار
خواهد گرفت، كلمات منقول در نهجالبلاغه است.... پس همين مطلب، قرينهاى خواهد شد
كه بر فرض صدور اين بيانات از حضرت امير، مرادْ ظاهر آن عبارات نيست.
(136)
قواعد تحليل جامع
در اين فصل برآنيم تا قواعدى را كه بايد براى بررسى اين سخنان منظور شود،
بهاجمالْ مرور كنيم؛ اما پيش از آن، ذكر چند نكته ضرورى مىنمايد:
يك. آنچه در اين كلمات مشاهده مىشود، ديدگاههاى اختصاصى امام علىعليه
السلامدرباره زن نيست، بلكه برخى از اين احكام و داورىها در قرآن كريم نيز به چشم
مىخورد. همچنين برخى از آنها در سخنان رسولخدا، و بعضى در سخن ساير پيشوايان دين
موجود است. براى نمونه، مسئله نابرابرى زن و مرد در زمينه گواهى و
شهادت، در قرآن آمدهاست:
پس اگر دو مرد نبودند، مردى را با دو زن از ميان گواهانى كه به آنان رضايت داريد،
گواه بگيريد تا اگر يكى از آن دو زن فراموش كرد، زن ديگر، وى را يادآورى كند.
(137)
و نيز در مسئله نابرابرى ارث، خداوند فرموده است:
خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش مىكند: سهم پسر، چون سهم دو دختر است.
(138)
همچنين روايتهاى نقصان عقل، با سندهاى متفاوت در سخنان پيامبر اسلام آمده است:
رسولخدا بر گروهى از زنان مىگذشت، ايستاد و فرمود:اى گروه زنان! نديدم كمخردان و
كمدينانى كه خرد مردان را چون شما زنان بربايند. (139)
با مضمون يادشده، احاديثى فراوان از رسولخداصلى الله عليه وآله در منابع حديثى
شيعه و اهلسنّت گزارش شده است. (140) در منع از مشورت با زنان
نيز از پيامبر و امام صادقعليه السلاماحاديثى نقل شده است. براى نمونه:
هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله عزم جنگ داشت، زنانش را فرا مىخواند، با آنان
مشورت مىكرد و آنگاه مخالفت مىورزيد. (141)
امام صادقعليه السلام مىفرمود:
با زنان مشورت نكنيد؛ زيرا در آنان ضعف، سستى و ناتوانى است. (142)
شايد سبب حساسيت سخنان اميرمؤمنانعليه السلام آن باشد كه از يك سو نهجالبلاغه
كتابى است كه بسيارى از اهل دانش و نيز تودههاى اجتماعى به آن مراجعه مىكنند و
بسيارى از اين مضامين در اين كتاب، گرد آمده است. از سوى ديگر، امام علىعليه
السلام در نهجالبلاغه در مقام شخصيتى كه بر كرامت انسانى، عدالت و ارزشهاى متعالى
تأكيد ورزيده، شناخته شده است، و صدور چنين سخنانى از وى، شگفتآور مىنمايد. به هر
رو، اين حساسيت و پرسش بايد در سطحى عامتر، مطمحنظر و تأمل قرار گيرد.
دو. رفتار اميرمؤمنانعليه السلام و ساير پيشوايان دينى، هيچگونه تنقيص و ملامتى
را درباره زنان نشان نمىدهد؛ نه در منزلت انسانى و نه در موقعيت اجتماعى و ديگر
ساحتهاى حيات بشر.
سيره امام على
اينك بهاجمال، نمونههايى از سيره امام علىعليه السلام را برمىشماريم:
1. هنگامى كه خليد بن كاس، حاكم نيشابور، با پادشاه ايران مىرزمد و وى را مغلوب
مىسازد، دختر او را به اسارت گرفته، نزد اميرمؤمنانعليه السلام روانه مىكند.
وقتى دختر كسرى بر حضرت وارد مىشود، به امامعليه السلام پيشنهاد ازدواج مىدهد و
حضرت امتناع مىكند. مسلمانى ايرانىتبار از امام علىعليه السلام مىخواهد كه او
را به ازدواج وى درآورد. حضرت در پاسخ مىفرمايد: «او اختياردار زندگى خود است».
سپس به او رو مىكند و مىگويد: «هر جا مىخواهى برو و با هر كه دوست دارى ازدواج
كن». (143)
2. امام باقرعليه السلام مىفرمايد: روزى علىعليه السلام به هنگام گرمى هوا به
خانه
بازمىگشت. در راه، زنى نزد او آمد و گفت: شوهرم به من ستم كرده و مرا از خانه
بيرون رانده است. او سوگند ياد كرده كه مرا كتك زند. حضرت فرمود: كمى صبر كن تا هوا
خنك شود. زن گفت: شوهرم بيشتر خشمگين مىشود. علىعليه السلام پس از اندكى درنگ،
فرمود: مىبايد حقّ ستمديده بدون دشوارى ستانده شود. آنگاه به سوى خانه زن رفت و
در را كوبيد. جوانى بيرون آمد. حضرت فرمود: از خدا پروا كن، چرا او را ترساندهاى و
از خانه راندهاى؟ جوان با ناراحتى پرسيد: تو كيستى؟ براى سخن تو، او را به آتش
مىكشم. اميرمؤمنانعليه السلام فرمود: تو را امر به معروف و نهى از منكر مىكنم و
درشتى مىكنى؟ مردمى كه از كوچه مىگذشتند، حضرت را با خطابِ «يا اميرالمؤمنين»
تهنيت مىگفتند. جوان، متوجه شد و به عذرخواهى پرداخت و گفت: از خطايم درگذر. به
خدا سوگند، از اين پس براى زنم زمينى هموار خواهم بود. (144)
3. در نبرد جمل، اُمّ فضل، دختر حارث، حركت عايشه و طلحه و زبير از مكّه به سوى
بصره را در ضمن نامهاى به اميرمؤمنان گزارش مىدهد. (145)
در نبرد صفين، «اُمّ براء» با سرودههايش سپاه علىعليه السلام را به نبرد
وامىداشت. (146)
«اُمّ خير» به هنگام شهادت عمّار بن ياسر، سخنانى بسيار مهيّج بر زبان راند.
(147)
«اُمّ سنان»، علىعليه السلام را به پيروزى و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله
ستود. (148)
«بكاره هلاليه» در همان نبرد به تمجيد ياران علىعليه السلام و تنقيص بنىاميه
پرداخت. (149)
«زرقاء»، دختر عدى، با قبيلهاش در صِفّين حضور يافت و سخنانى هيجانانگيز در تشجيع
سپاه علىعليه السلام بر زبان راند. (150)
سرودههاى «سوده» (151) در صِفّين و سخنان «عِكْرِشه» در تاريخ
آمده است. (152)
اين همه، نشان از حضور اجتماعى زنان در دوره كوتاه حاكميت علىعليه السلام دارد.
4. زنان در 24 مورد از قضاوتهاى علىعليه السلام درمقام شاكى يا متهم، حضور دارند،
(153) و در هيچ يك از اين داورىها، زنى به استناد كمخردى،
كمايمانى يا ساير خصلتهاى منفىِ يادشده، محكوم نشده است. اين، مبنا و معيارى براى
داورى در اين مسئله است كه ديدگاه امام علىعليه السلام درباره زنان چگونه بود.
سه. جدا از ارزيابىهاى سندى درباره احاديث و بررسى صحت و سقم آنها، درباره انتساب
برخى سخنان به امام علىعليه السلام فرضيهاى به ذهن مىرسد كه براى اثباتش به
شواهدتاريخىِ بسيار نياز است؛ ولى نمىتوان از آن غفلت ورزيد. اين فرضيه را مىتوان
بهصورت زير مطرح كرد.
فرضيهاى شايسته بررسى
يك. دشمنى بنىاميه با خاندان پيامبر بر كسى پوشيده نيست. پس از رحلت
رسولخداصلى الله عليه وآله در همه حوادث تلخى كه بر خاندان پيامبر گذشت، رد پاى
بنىاميه، بويژه معاويه، بهروشنى ديده مىشود. بحرانهاى دوران حكومت امام
علىعليه السلام، شهادت وى و نيز شهادت امام حسنعليه السلام و امام حسينعليه
السلام به دسيسههاى معاويه باز مىگردد.
دو. يكى از دسيسههاى بنىاميه جعل احاديث براى مشوَّهساختن خاندان پيامبر يا
كتمان فضايل آنان است. اين مطلب را بسيارى از محدّثان و مورّخانْ گوشزد كردهاند، و
در اينجا به ذكر چند شاهد اكتفا مىشود:
ابن كثير نوشته است:
معاويه در نامهاى به ابوالحسن، فضيلتهاى بسيارى براى خود برشمرد كه: پدرم در
جاهليت آقايى داشت و خودم در اسلام، سمت پادشاهى يافتهام؛ من داماد پيامبر و دايى
مؤمنان و كاتب وحى هستم.
اميرالمؤمنين علىعليه السلام فرمود:
فرزند هند جگرخوار با فضايلش بر من فخر مىفروشد؟ اى غلام! بنويس:
محمّد، پيامبر خدا، برادر و پدرزن من است، و حمزه، سيد شهيدان، عموى من. جعفر كه
صبحگاهان و شامگاهان با فرشتگان پرواز مىكند، پسر مادر من است، و دختر محمّد، همسر
من است كه گوشت او با گوشت و خون من عجين شده و نوادگان احمد، فرزندان من هستند.
كداميك از شما به اندازه من سهم داريد؟ برهمه شما در پذيرش اسلام، پيشى گرفتم و در
كودكى و پيش از بلوغ به اسلام گرويدم.
معاويه وقتى اين نامه را ديد، گفت:
اين نامه را پنهان داريد. مبادا اهل شام، آن را بخوانند و بهسوى پسر ابوطالب گرايش
پيدا كنند. (154)
ابن ابى الحديد نيز مىنويسد:
معاويه حَجّاج را به حكومت گمارد و عابدپيشههاى ظاهرالصلاح به دشمنى علىعليه
السلام و دوستى دشمنان او رو كردند و در فضايل دشمنان علىعليه السلام و منقصتها
در دشمنى با على روايتها ساختند. (155)
ايشان از امام باقرعليه السلام نقل مىكند كه بر ما ستمها رفت و چه بسيار ظلمها
كه از قريش كشيديم؛ تا آنجا كه مىفرمايد:
ورُوُوا عَنَّا ما لَمْ نَقُلْهُ و ما لم نَفْعَلْهُ، لِيُبَغِّضُونا إِلَى الناس.
و كانَ عُظْمُ ذلِكَ و كُبْرُهُ زَمَنَ مُعاوِيَةِ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِعليه
السلام؛ (156) چيزهايى از ما نقل كردند كه نگفتيم و مرتكب
نشديم، تا ما را دشمن مردم وانمود كنند، و بيشترينش در زمان معاويه، پس از وفات
(امام )حسنعليه السلام بود.
سه. چنانكه در كتب تاريخ آمده است، زنانى بسيار پس از شهادت امام علىعليه السلام
بر معاويه وارد شدند و او درباره علىعليه السلام از آنان پرسيد و آنان وى را
مىستودند و تعبيرهايى از اين قبيل بر زبانشان جارى گشت:
لسان نطق و قول صدق؛ (157) زبان گويا و سخنان راستين.
أحببت علياً على عدله فى الرعية و قَسمه بالسوية؛ (158)
علىعليه السلام را دوست داشتم به دليل عدالتپيشگى در ميان مردمان و رعايت مساوات.
صَلِّى الْإِلهُ عَلى جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ
قَبْرٌ فَأَصْبَحَ فيهِ الْعَدْلُ مَدفوناً
(159)
درود خداوند بربدنى كهخاكْ او را در ميان گرفت، و عدالت در آن مدفون شد.
چهار. معاويه و بنىاميه براى تخريب شخصيت امام علىعليه السلام در نظر زنان،
احاديثى جعل كردند كه تحقير زن را در پى داشته است، تا بتوانند نيمى از جامعه را به
وى بدبين سازند.
شواهد اوليه ما بر اين فرضيه عبارت است از:
الف. سيره عملى و رفتار گزارششده از امامعليه السلام دلالتى بر اعتقاد به چنين
نارسايى و منقصتى در زنان ندارد.
ب. هيچگاه زنانِ با فضيلت و كمال، در دورههاى پيشين، اميرمؤمنان را روياروى خويش
نپنداشتهاند و بر آن نبودهاند كه امام علىعليه السلام زنان را تحقير
كرده است. بهنظر مىرسد اگر اين مجموعه سخنان از امام علىعليه السلام صادر شده
بود، تلقى زنان از وى، اين گونهنمىبود.
ج. كتاب الهى و سيره و سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله و ساير امامانعليهم السلام
از برخى از اين تعبيرهاى تُند، خالى است، بلكه بر كرامت زنان تأكيد بسيار دارد.
د. معاويه به عبد الرحمان بن شبل، نامه مىنويسد كه آنچه از پيامبر شنيدى براى مردم
بازگو كن، و وى مىگويد:
از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فاسقان اهل آتشاند. پرسيدند:اى رسولخدا!
فاسقان چه كسانىاند؟ فرمود: زنان. (160)
جاى شگفتى است كه معاويه نامه مىنويسد، و وى تنها همين حديث را بر مردم قرائت
مىكند.
قواعدى براى سنجش و تبيين
اينك پس از ذكر اين مقدمات، و روشنشدن اينكه براى بررسى سخنان امام علىعليه
السلام بايد به عرصه گستردهترِ نصوص (متون) دينى، يعنى قرآن و سنّت، توجه داشت،
قواعدى بازگو مىشود كه در پرتو آنها بايد به سنجش و تبيين اين نصوص پرداخت:
1. قرآنمحورى
در مطالعات دينى نبايد از قرآن غفلت ورزيد. قرآن، نخستين منبع دينشناسى است.
حديث را بايد در پرتو آن درك كرد، و نيز بايد تمام قرآن را منظور داشت، نه بخشى
ازآن را.
در قرآن نزديك به دويست آيه درباره زن و روابط او با مرد وجود دارد. قرآن
آفرينش زنومرد رااز آغاز خلقت (161) تا سكونت در بهشت
(162) و سپس هبوط (163) يكسان مىبيند.
قرآن، در فلسفه خلقت (164) و استعدادهايى چون روح الهى،
(165) تسويه در خلقت، (166) ابزار ادراكى،
(167) فطرت الهى، (168) وجدان اخلاقى
(169) و امانت، (170) ميان زن و مرد تفاوت
نمىگذارد؛ چنانكه در ارزشهاى انسانى، چون ايمان، عمل صالح،
(171)علم، (172) تقوا، (173) سبقت در
ايمان، (174) جهاد، (175) هجرت
(176) و راه خوشبختى، (177)تفاوتى صنفى به
چشم
نمىخورد. كتاب وحى، شيطان را دشمن انسان مىشمرد (178) و مرد
و زن را مكمّل يكديگر. (179)
قرآن كريم در سلوك معنوى، زن فرعون (آسيه) و حضرت مريمعليها السلام را الگوى همه
مؤمنان معرفىمىكند (180) و براى حضرت مريمعليها السلام
مقاماتى بس ارزشمند، چون اصطفا، طهارت (181) و مكالمه فرشتگان
(182) برمىشمارد. آدم و همسرش هر دو در بهشت فرود مىآيند و
هر دو از آن هبوط مىكنند، (183) و قرآنْ رحمت و مودّت را
فلسفه زوجيت معرفى مىكند، (184)و احسان به پدر و مادر را
همسان عبوديت پروردگار مىنشاند. (185)
قرآن، در ساحت مشاركت اجتماعى، از ملكه سبأ ياد مىكند كه كشورى را اداره مىكرد.
او زنى عاقل بود كه به سليمان گرويد. (186) قرآن از دختران
شعيب ياد مىكند كه در فعاليتهاى اجتماعى، حيا و آزرمْ نشانه رفتارى آنان است.
(187)
در مفاهيم سياسى، بيعت، (188) هجرت، (189)
امر به معروف و نهى از منكر (190) و
مباهله (191) را براى زنان و مردان به صورت ويژه تذكر مىدهد.
قرآن كريم، كسب و تلاش اقتصادى زنان را محترم مىشمارد (192) و
آنان را صاحب ارثمىداند. (193)
قرآن، ديدهفروهشتن در معاشرتهاى اجتماعى را تكليف مردان و زنان دانسته است
(194) و زنان را به روسرىانداختن، (195)
پوشش فروگرفتن (196) و پرهيز از تبرّج جاهلى
(197) مكلف مىسازد. همچنين زنان را از بروزدادن زنانگى (اُنوثت) در مشاركتهاى
اجتماعى بازمىدارد. (198)
در حوزه حقوق و تكاليف، بر سرپرستى مرد، (199) و تفاوت در
شهادت (200) و ارث، (201) تأكيد كرده است
كه البته مفسران در تفسير اين آيات، ديدگاههايى گوناگون دارند؛
(202) چرا كه در آيه سرپرستى و تفاوت در شهادت، (203) قرآن
كريم، حكم را بر تعليلى بنياد مىنهد كه گروهى بر پايه آن به تفسير آيات
روكردهاند. قرآن كريم، خصلت منفور جاهلى (شرم از داشتن دختر) را بهشدت نكوهش
مىكند. (204)
از اين گزارش اجمالى چنين بر مىآيد كه تصوير قرآن از زن، معقول و قابل دفاع است.
از اينرو، بايد تمام احاديث و روايات و نيز برداشتهاى عالمان دينى، از اين آهنگِ
كلّى فراتر نرود و با آن، مغايرت نورزد.
پيامبر و امامان فرمودهاند: گفتههاى نقلشده از ما را بر قرآنْ عرضه داريد، و اگر
مغايرت داشت، آنها را كنار گذاريد. (205)
2. نگاه جمعى به سنت
در مطالعات دينى بايد مجموعه سخنان و سيره عملى پيامبر و پيشوايان دينى را گرد
آورد و آنگاه به استنباط و استخراج آرا پرداخت. تجزيهكردن روايات، نارواست.
همچنين در نظر نياوردن سيره عملى پيامبر و امامان، لغزشى بزرگ است. براى نمونه، اگر
در احاديثى از مشورت با زنان نهى شده، در روايتهاى ديگر تصريح شده است كه با زنان
نادان مشورت نشود. پس اگر زنى خِردش آشكار شد، مىتوان با او به شور نشست؛ و اين،
قاعدهاى عقلايى است. در روايتهاى ناظر به مشورت درباره مردان نيز اين قيود به كار
رفته است: «با مرد خردمند مشورت كنيد». (206) همچنين در سيره
رفتارى هيچيك از امامان و رسولخدا، تحقير و اهانت و تنبيه بدنىِ زن را سراغ
نداريم: ما ضرب رسولاللَّه امرأة. (207)
نگاه جمعى به فرهنگى كه در طول حدود سه قرن شكل گرفته، امرى لازم است. در پرتو اين
نگاه، بسيارى از سخنان، يكديگر را شرح و تفسير مىكنند. نيز در پرتو سيرههاى
رفتارى، نادرستى پارهاى از سخنان بازشناخته مىشود. مثلاً خانهنشينى زن
را كه برخى از سخنان بدان اشاره دارد، در حيات پيشوايان دينى نمىتوان سراغ گرفت.
حضور زنان در عرصههاى تعليم، (208) فعاليتهاى اجتماعى،
(209) پيكارها و نبردها (210) در جامعه
اسلامى آن روزگار، آشكارا به چشم مىخورد.
3. جعل و تحريف
تأثير فرهنگهاى غير دينى و مسئله جعل و تحريف، در بررسى احاديث جايگاهى ويژه
دارد. از آنچه در طول چند قرن بر حديث گذشته نبايد بىاعتنا گذشت؛ چه بسا در
پژوهشها معلوم گردد كه پارهاى از آنچه ما از دين مىشناسيم، غير دينى است، و در
خلال قرون، از فرهنگهاى ديگر به فرهنگ ما سرايت كرده است. در اينجا به برخى
نمونهها اشاره مىشود:
يك. طبرى، خطيب بغدادى، ابن عساكر و راغب اصفهانى آوردهاند كه وقتى خبر مرگ رقيه،
دختر پيامبرصلى الله عليه وآله، به وى رسيد، فرمود: «الحمد للَّه! دفن البنات من
المكرمات؛ (211) سپاسْ خدا را! بهگور كردن دختر، نشانه
بزرگوارى است». همچنين فرمود: «نعم الختن القبر؛ قبر، خوبْ دامادىاست!».
دو. ابوهريره از پيامبر نقل كرده كه «شومى در سه چيز است: مَركب و زن و خانه». اين
از مَثَلهاى رايج قبل از اسلام بود، و عايشه بدان اعتراض كرد كه پيامبر فرمود:
«اهل جاهليت چنين مىگفتند». راوى، اين قسمت از سخن پيامبر را نقل نكرده است.
(212)
سه. روايتهايى كه اِغواى آدم را به حوّا نسبت مىدهند، مطابق عهد قديم(تورات)، و
ناسازگار با قرآناند. (213)
چهار. روايتهايى كه خلقت زن را از مرد مىدانند، مشابه نقل تورات هستند
(214) و آيات قرآنى كه بر خلقت از «اَزواج» دلالت دارد، به
معناى خلقت زنان از مردان نيست؛ بلكه به معناى آفرينشِ همتايانى براى مردان و زنان
است. (215)
پنج. به گفته استاد مطهرى، پوشش صورت و نقابزدن كه در برخى روايتها و ديدگاههاى
عالمان دينى وجود دارد، برگرفته از آداب و رسوم ايرانيان است.
(216)
نوال سعداوى، نويسنده عرب، گفته است:
بسيارى از احكام امروز كه به نام اسلام بر زنان عرب فرض شده، از اسلام نيست، بلكه
ميراث انديشههاى عمر بن خطاب و مردانى چون اوست كه خوى پدرسالارانه خويش را در
اسلام بهجا گذاشتهاند. (217)
4. نقل به معنا
جواز و رواج نقل به معنا، از قواعدى است كه در تفسير و فهم متون روايى بايد
بدان توجه شود. به اين ترتيب كه راويان، شنيدههاى خود را گاه با واژههايى ديگر،
يا ساختار مشابه كه اصل معنا را مىرساند، بيان كردهاند. محقق حلّى مىنويسد:
ياران پيامبر، مجالس وى را پس از گذشت زمانى نقل مىكردند و به طور طبيعى عين
واژهها در ذهن آنان نمىماند. (218)
نويسنده كتاب معرفة الحديث درباره چگونگى نقلها مىنگارد:
برخى از راويان، كتابت را نيكو مىدانستند، ولى حديث را مىشنيدند و در سينه نگاه
مىداشتند و هرگاه فرصتى مناسب دست مىداد، آن را مىنگاشتند، گرچه با واژههاى
ديگر. اينان بيشترينِ راويان بودند. برخى نيز حديث را پس از شنيدن، مكتوب مىكردند
تا صحيح نقل شود، و اينان در اقليت بودند. (219)
برخى از نويسندگان اهلسنّت نيز مىگويند:
وضعيت اكثر صحابه و پيشينيان، گواهى مىدهد كه روايت را نقل به معنا مىكردهاند، و
دليل اين امر، نقلهاى متعدد از يك حديث يا قصه است. (220)
با اين وصف، روايتهاى متعدد، گاه به يك خبر باز مىگردد. اين روش از آيةاللَّه
بروجردى در مقام استنباط حكم نقل شده است. (221) از اينرو، از
استفاضه يا تعدد خارج مىگردد؛ چنانكه نمىتوان بر قالب منقول، حساسيت دقيق علمى
به خرج داد. و ايشان به اين نكته نيز در استنباطهاى خود توجه مىكرد،
(222) و فقط جايى را نشانه صدور واژهها از معصوم مىدانست، كه
واژهها در اصول متلقّات، تكرار شده باشد. (223) بنابراين،
بايد رواياتِ درباره زنان را از نظر نقلهاى متعدد و واژههاى به كار رفته در آنها،
با اين معيار سنجيد و آنگاه به تفسير آنها پرداخت.
5. قاعده اشتراك
اشتراك زنان و مردان در وجود و احكام و تكاليف، قاعدهاى است كه مقبول متكلّمان
و اصوليان است. از سوى ديگر، در زبان عربى تفكيك جنسيت در تعبيرها فراوان است.
مثلاً فعل و اسم اشاره و ضمير، به صورت مذكر و مؤنث ادا مىشود. در
محاوره، در همه تركيبها و جملهها جنسيتْ ملحوظ نمىشود، بلكه از تغليبْ سود
مىجويند؛ يعنى اگر سخن از دو گروه زن و مرد در ميان باشد، غالباً تعابير به صورت
مذكر آورده مىشود.
حال با توجه به قاعده اشتراك و ويژگى زبان عرب، در تفسير نصوص دينى -كه در قالب
زبان عربى ارائه شدهاند نبايد از قاعده تغليب در اداى سخن غفلت شود. به تعبير
ديگر، در متون دينى بسيارى معارف و قوانين با ساختار مذكر ادا شده و نمىتوان اين
را امرى اختصاصى تلقى كرد، بلكه قاعده اول، اشتراك است، و اختصاصْ دليل مىخواهد.
محقق بَحرانى مىنويسد:
روشن است كه بيشتر احكام، در عبادات و معاملات وغير اينها، مختص مردان است. پرسشها
نيز به مردان اختصاص دارد، ولى هيچ اختلافى نيست كه زنان داخل در احكام هستند، مگر
خصوصيت براى مردان ثابت شود. اين امر براى كسى كه در تمام روايات مربوط به احكام
تدبر كند، روشن مىشود. دليلش آن است كه آنچه در اخبار و احاديث آمده، بر سبيل
تمثيل است، و با تنقيح مناط قطعى، حكم به ديگر افراد، سرايت مىكند.
(224)
و در جايى ديگر نوشته است:
اين روايات (روايات حج پسربچه) اختصاص به پسربچهها دارد، ولى فقيهان، ميان دختربچه
و پسربچه در احكام فرق نگذاشتهاند؛ زيرا احكام در ابواب فقهى با عنوان مردان آمده،
با اينكه قطعاً در مورد زنان نيز جريان دارد. (225)
استاد جوادى آملى در بحثى با عنوانِ «لسان قرآن، لسان فرهنگ محاوره» نوشته است:
گرچه ذات اقدس اله درباره كيفر اعمال مىفرمايد: كُلُّ امْرِءٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ،
(226) اما
اين «امرء» در مقابل «امرأه» نيست، بلكه فرهنگ محاوره اين است كه از انسان به عنوان
مرد ياد شود، نه به عنوان مرد در مقابل زن. (227)
در اينجا ذات اقدس اله مىخواهد به ما بفهماند من كه به صورت مذكر تعبير مىكنم،
براساس فرهنگ محاوره است، نه اينكه كار مخصوص مرد باشد. بنابراين، نبايد به زحمت
افتاد كه چرا پيامبر اسلام فرمود: طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ
و نفرمود «مسلمة»، تا به زحمت جواب داده شود كه در برخى نسخ «مسلمة» دارد يا در
برخى از روايات «مسلمة» هم اضافه شده است، يا اينكه بعضى از محدثانْ «مسلمة» را هم
نقل كردهاند. اصلاً زحمت سؤال را نبايد تحمل كرد تا نوبت به زحمت جواب برسد. قرآن
كريم در عين حال كه ما را به عظمت آن معنا آشنا مىكند، ما را به خصوصيت فرهنگ
محاوره هم راهنمايى مىكند. مىفرمايد: اگر سخن از مذكر است، نه براى آن است كه اين
وصف، وصف مذكرهاست، بلكه براى اين است كه در مقام لفظ، اين چنين تعبير مىشود.
(228)
6. تاريخ صدور حديث
تاريخ هر حادثه و پديده، از چگونگى وقوع آن خبر مىدهد، و به شناسنامهاى
مىماند كه آيندگان را از هويت آن باخبر مىسازد.
سنّت (گفتار و كردار و تقرير معصوم) نيز گاه تاريخبردار است. هر حديث از پس نيازى
و در پاسخ پرسشى و در مقام تبيين حقيقتى و گاه براى وضعيت ويژهاى صادر شده است. و
به تعبير ديگر، شأن نزولى دارد كه دانستنش براى فهم بهتر حديث، سودمند است. نخستين
فقيهى كه بدين مسئله توجه جدّى ورزيد و در روش استنباط و شيوه تدريس بدان التزام
داشت، آية اللَّه حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى بود. وى معتقد بود:
احاديث ما، شأن نزول دارند و در محيطى صادر شدهاند كه اقوال و نظريات فقيهان بزرگ
اهل سنّت، حاكم بوده است. ناظر به اين فتاوا، اهلبيتعليهم السلام سخن گفتهاند.
سخنان آنان، يا در رد نظريهاى است و يا در اثبات آن. بنابراين، بايد جوّ مسئله
فقهيه را به دست آورد، تا فهميد مقصود از روايت چيست. (229)
شهيد سيّد محمدباقر صدر، يكى از آفتهاى اجتهاد در نصوص دينى را «تجريد الدليل
الشرعى من ظروفه و شروطه» (230) دانسته و آن را در دو قسمت
توضيح داده، و در بخشى فرموده است:
اگر امرى در عهد تشريع جايز دانسته شد، پژوهشگر بايد تمام آنچه را در اين تجويز
مىتوانسته دخالت داشته باشد، منظور كند؛ وگرنه تعميم حكم با منظورنكردن شرايط
خارجىِ آن زمان، امرى خطا خواهد بود. (231)
علامه سيد جعفر مرتضى عاملى، ضرورت آگاهى از تاريخ صدور حديث و فوايد آن در مطالعات
فقهى را چنين باز گفته است:
شما از نقش تسلط بر تاريخ و دانستن وقايع تاريخى در فهم احاديث و نصوص دينى غافل
نباشيد. تمام حوادث، در بستر تاريخى خود شكل مىگيرند. انسان بازمان، رابطه متقابل
تأثير و تأثر دارد. (232)بنابراين، درك درست بسيارى ازنصوص،
نيازمند آگاهى كامل از زمان، مكان و شرايطى است كه در آنْ صادرشده است. محيط و
عكسالعمل آن در مقابل نصوص صادره شده را بايد بشناسيم. شناخت اين موارد، ما را در
فهم حدود، قيود و درك اشارات و لطايف آنيارى مىكند. در كتاب السوق فى ظل الدولة
الاسلامية نگاهى چنين داشتيم.... اين كتاب، با حجم اندك خود، مىتواند نمايانگر
ميزان تأثير شناختواقعيات خارجى در شناخت طبيعت نصوص صادر شده و اهداف آنها باشد،
و بهخوبى مىرساند كه اين شناخت، فضاى گستردهاى را براى فهم بهتر
نصوص و استفاده كامل از آنها فراهم مىآورد. (233)
دستيابى به احكام موقت، و به تعبير ديگر، احكام گرهخورده با اوضاع زمانى و مكانى،
از فوايد شناخت وضعيت صدور است. شهيد صدر مىفرمايد:
تشريعاتى كه پيامبر با آنها منطقةالفراغ را به عنوان ولى امر پُر مىكرد، هميشگى
نيستند؛ زيرا اين گونه احكام، از رسولخدا به عنوان حاكم و ولى مسلمانان صادر
شدهاند، نه به عنوان مبلّغ حكم الهى. (234)
آية اللَّه سيد ابوالقاسم خويى حديثى را كه فقيهان در باب منع خروج زن از منزل بدون
اذن شوهر بدان استناد مىكنند، قضيهاى خاص مىداند كه حكمش قابل تعميم نيست.
(235)
استاد محمدمهدى شمسالدين و استاد شهيد مرتضى مطهرى، رواياتِ منع تدبير زن را ناظر
به وضعيت آن روز ايران مىدانند و ماهيت حكومت امروزى را با گذشته متفاوت دانسته،
اين حكم را تعميم نمىدهند. (236)
برخى روايتها در منع زنان از فراگيرى كتابت (237) يا رفتن به
حمام، (238) بايد به اوضاع خاص اجتماعى مربوط باشد، و بر فرض
درستى مضمون، نمىتوان آنها را تعميم داد.
ابن عاشور، آيه «فَاضْرِبُوهُنَّ» را با توجه به تفاوت فضاهاى فرهنگى تفسير مىكندو
مىگويد: «جواز كتكزدن زن، مربوط به جامعه و شرايطى است كه اين
عمل، ستم تلقى نگردد». (239)
مدنى، از نويسندگان اهلسنّت، در تفسير آيات تعدد زوجات، وجود وضعيت اجتماعى مناسب،
مانند زمان جنگ يا بيمارى و نازايى زن را مجوز چندهمسرى مىداند كه حاكم مىتواند
اجراى اين قانون را بر عهده گيرد تا از تحقق شرايط، اطمينان حاصلكند.
(240)
7. لزوم معرفت در مباحث انسانشناسى
در مسائل اعتقادى و انسانشناختى، دلالت و سند، زمانى پذيرفته است كه به مرحله
اطمينان برسد؛ وگرنه بايد آن حديث را مسكوت گذاشت، و براساس آن، به نام دين، رأيى
صادر نكرد. اصوليان و فقيهان و مفسران، بر اين امر تأكيد دارند. البته كثرت و تعدد
نقل و وجود اسناد بسيار، مىتواند درباره سند، قطعآور باشد؛ اما قطعيت دلالت،
محتاج شواهد و قراينى فراتر از ظهور (ظاهر نص) است.
همچنين فهم عالمان دينى مىتواند شاهد و قرينهاى براى دلالت باشد؛ اما اين تا
زمانى استكه شاهدى برخلاف آن يافت نشود؛ وگرنه بايد آن فهم را تخطئهكرد.
براىنمونه، قرنها فقيهان به قليلبودن آب چاه معتقد نبودند، با آنكه صحيحه
اسماعيل بن بزيع در كتب حديثى وجود داشت.
نيز پس از شيخ طوسى، مجتهدان، تحت سيطره عظمت علمى ايشان، مقلّدانى بيش نبودند. در
اينباره، به ذكر چند شاهد مىپردازيم:
آية اللَّه نايينى معتقد است:
در زمينه اصول عقايد، به «گمانْ» اعتنايى نيست؛ بلكه بايد «علم» حاصل شود، و در
جايى هم كه راه علم مسدود است، مىتوان به نحو اجمال عقيده داشت؛ يعنى
عقيده به «واقع»، آنگونه كه هست. (241)
آية اللَّه خويى، سخنى مفصل دارند كه اجمالش چنين است:
در حوزه اصول عقايد، اگر غرضْ معرفت است، با «گمان» حاصل نمىشود؛ خواه غرض معرفت
باشد عقلاً، و خواه شرعاً. البته عقد قلب و انقياد با ظن معتبر، مانعى ندارد. در
امور تكوينى و تاريخى، ظن مطلق، حجت نيست و ظن خاص (به اعتبار اِخبار از متعلق)،
طبق مسلك طريقيت، جايز است واما طبق مسلك منجزيت، همين مقدار هم جايز نيست.
(242)
نتيجه اينكه در اصول عقايد وتاريخ و امور تكوينى، با خبرِ واحدِ معتبر، چيزى ثابت
نمىشود. البته در عقايد مىتوان براساس آن، عقيده پيدا كرد؛ امّا در امور تكوينى و
تاريخى، تنها مىتوان اِخبار كرد و معرفتِ به «واقعْ» حاصل نمىشود. علامه طباطبايى
فرموده است:
آنچه امروزه ثابت است، اين است كه خبر متواتر، يا خبر همراه با قرينه قطعى، بدون
ترديد حجت است، و اما جز اينها، روايات مورد وثوق، تنها در احكام شرعىِ فرعى حجت
است. دليلش آن است كه حجيت شرعى، از اعتبارهاى عقلايى است كه تابع اثر شرعى است؛
اثرى كه قابليت جعل و اعتبار داشته باشد. حوادث تاريخى و مسائل عقيدتى، بدين معنا
حجيتبردار نيست؛ زيرا در آن، اثر شرعى نيست، و معنا ندارد كه شارع، غير علم را علم
دانسته، مردم را بدان متعبد سازد.
در موضوعات خارجى، اثر شرعى متصور است، اما چون اثر جزئى است، باز هم در جرگه
اعتبار شرع قرار نمىگيرد. (243)
علامه طباطبايى اين مطلب را در مواردى متعدد از تفسير گرانسنگ الميزان و
تعليقه بر بحار الأنوار گوشزد كرده است. (244)
آية اللَّه ميرزا جواد تهرانى در اينباره نگاشته است:
در اعتقاديات ، بايد به مدارك معلوم (از نظر صدور و دلالت) متكى باشيم. با خبر واحد
غير معلومالصدور يا تأويل متشابهات، به نظر و ميل خودمان و بدون ارجاع به محكمات،
نبايد به مطلبى اعتقاد ورزيم و از واقعْ اِخبار قطعىبنماييم.
هر حديثى كه برخلاف محكمات قرآن كريم، يا احاديث متواتره قطعىالدلاله، و يا بر
خلاف عقل فطرى سليم بود، بايد رد و تكذيب شود. اگر حديث، نه چنين مخالفتى داشت (كه
موجب طرح و تكذيب آن شود) و نه حديث معلومالصدور و معلومالدلاله بود (كه موجب اخذ
و التزام به مفاد آن بشود)، بايد آن را در بوته اجمال و احتمال گذاشت، و به تعبير
ديگر، در مورد آن بايد توقف نمود، و به عبارت ثالث، چنين حديثى كه منتسب به
اهلبيتعليهم السلام است، علم آن را به خود اهلبيت بايد واگذاشت، گرچه در كتب
حديث، هزاران حديث در موضوعات مختلف از اين قبيل مشاهده گردد، نه آن را بايد طرح و
تكذيب كرد و نه بايد به ظاهر آن تعبداً التزام قطعى پيدا نمود و نه آن را با زور
تأويل و توجيه، بر يكى از نظريات و اختيارات فرد يا دستهاى از متفكرين و بزرگان،
حمل قطعى كرد.
هر مورد كه ظاهر كلام برخلاف ضروريات و مسلّمات عقول فطرى سليم بود، كشف مىشود كه
آن ظاهر، مراد نبوده، و يا اساساً صادر نشده است، مگراينكه معلومالصدور باشد، كه
در اين صورت بايد در معناى ظاهر تصرفنمود. (245)
اين مطلب، هم درباره سند و هم دلالت جارى است؛ يعنى دلالتى مقبول است كه نص (متن
دينى محكم و متواتر) باشد و احتمال خطا و خلاف در آن نباشد. بر اين اساس، رواياتى
كه در معرفى ويژگىهاى زن و خصلتها و آفرينش و نقصان عقل وى وارد شده است، بايد با
اين ملاك سنجيده شود؛ يعنى زمانى مىتوان به اتكاى آن
احاديث و حتى آيات قرآنى به انسانشناسى و زنشناسى پرداخت كه سند حديثْ يقينى، و
دلالت حديث و آيه، انكارناپذير باشد. با هر خبر صحيح و هر ظهورى نمىتوان نتايجى را
در اين مقولهها به دين نسبت داد؛ زيرا در اين حوزه، نه شرعْ تعبد دارد و نه عُقلا
تعبدى دارند.
براى مثال، اگر فردى بسيار متدين و پارسا (كه زبانش از هر دروغ پيراسته است، و به
قول عالمان رجال، از «ضبط» و «وثاقت» لازم برخوردار است)، يك مسئله رياضى را حل كند
و بگويد درست حل كردهام، اين گفته قطعآور نيست و به آن اعتنا نمىشود، بلكه بايد
براى قبول درستى حل مسئله، آن را آزمايش كرد. در صورتى كه اگر همين فرد، هر خبرى را
در حوزه زندگى روزمره نقل كند، بدان اعتنا مىشود. سرّ امر در اين است كه در صورت
نخست، دنبال واقع هستيم و عُقلا و شرع، تعبدى ندارند؛ اما در صورت دوم، در امور
اعتبارى و زندگى، عقلا با اعتبار و تعبدْ زندگى مىكنند و شرع نيز همان شيوه را
مىپذيرد.
چنين رواياتى، يا بايد متواتر بوده، در دلالتْ نص باشند، يا در سند و دلالتْ قراين
يقينآورى بر آنها اقامه شود، تا بتوان به استنتاج دست زد. البته اين بدان معنا
نيست كه هر خبر غير متواترى را طرد كنيم و نسبت كذب و جعل به آن بدهيم. طرد روايات
غير متواتر و غير نص، تا زمانى كه با دليل عقلى قطعى مخالفتى نداشته باشند، جايز
نيست؛ همانگونه كه براساس چنين احاديثى نمىتوان به رأى دين در اين حوزهها دست
يافت.
8. بررسى واژهها در فرهنگ زمان صدور
يكى از امورى كه در تفسير نصوص دينى بايد منظور گردد، اين است كه واژهها در
بستر شكلگيرى و زمان خود قرار گيرند، و بعد تفسير شوند، يا به نمونههاى مشابه در
ساير نصوص مراجعه گردد؛ وگرنه نمىتوان واژهها را در شرايط امروزى تفسير كرد.
واژه «عقل» در احاديث و روايات، معانى گوناگونى دارد كه محدّثان نيز بدان اعتراف
دارند. كسى كه مىخواهد نقصان عقل زنان را معنا كند، بايد بر همه آن كاربردها واقف
بوده، شواهد روشنى بر يكى از آن معانى بيابد. اينك براى توجهدادن به اهميت اين
مسئله، تفسيرها و كاربردهاى «عقل» در احاديث، به اختصار بررسى مىشود:
شيخ حُرّ عاملى فرموده است:
عقل در كلام دانشمندان و حكما، معانى گوناگونى دارد، و در احاديث و روايات، به سه
معنا به كار رفته است:
1. نيروى درك خير و شر و تمييز آنها از يكديگر، و اين مناط و ملاك تكليف است.
2. ملكهاى درونى كه انسان را به گزينش خوبىها و رها كردن بدىها فرامىخواند.
3. تعقل و دانش، و بدين سبب است كه مىبينيم در روايات، عقل در برابر جهل و نادانى
به كار رفته است. (246)
علامه مجلسى نيز فرموده است:
اخبارى كه در ابواب «عقل و جهل» رسيده، يا به معناى نيروى درك خير و شر است و يا به
معناى ملكهاى درونى كه انسان را به انتخاب خوبىها و ترك بدىها دعوت مىكند.
البته در معناى دوم، روايات بيشترى وجود دارد، و برخى روايات، احتمال معناى ديگر هم
دارد؛ همانطور كه در بعضى از آنها عقل، به معناى دانش آمده است.
(247)
با جستوجو در اخبار منسوب به امامان معصوم، به دست آورديم كه خداوند در هر يك از
انسانهاى مكلف، نيروى درك نفع و ضرر آنها را آفريده است؛ گرچه اين نيرو در ميان
آنها متفاوت است... و اين نيرو به ميزان دانش و رفتار انسانها
289
قابل رشد است. هر قدر آدمى در كسب دانش تلاش كند، اين نيرو افزايش مىيابد.
(248)
در احاديثى كه لفظ «عقل» به كار رفته است، معانى گوناگون ديده مىشود. اميرالمؤمنين
علىعليه السلام فرمود:
العَقلُ عَقلانِ: عَقلُ الطَّبْعِ و عَقلُ التَّجْرِبَةِ، و كِلاهُما يُؤَدّى إِلَى
الْمَنْفَعَةِ؛ (249)
عقل، دو تاست: طبيعى و اكتسابى، و هر دو به سودْ راه مىبرند.
برخى روايات، به عقل ذاتىِ طبيعى اشارت دارند كه نمونههايى از آنها را مىآوريم:
الف. برخى احاديث، انسان را تركيبشده از عقل و شهوت مىدانند. هر كس عقلش را غالب
بدارد، به مقام فرشتگان و برتر از آن نايل مىشود، و هر كس شهوت را غلبه دهد، در
جرگه بهايم خواهد بود:
عبداللَّه بن سنان گويد كه از امام صادقعليه السلام پرسيديم: آيا آدميان برترند يا
فرشتگان؟ فرمود: اميرالمؤمنينعليه السلام گفته است: «خدا فرشتگان را از عقلِ بدون
شهوت آفريد و چارپايان را از شهوت بدون عقل؛ اما در آدمى، هر دو را تركيب كرد.
آنكه عقلش بر شهوتش چيره شود، از فرشتگان برتر است، و آنكه شهوتش بر عقلش چيره
گردد، از چارپايان پستتر است». (250)
ب. برخى روايات، انسان را تركيبى از عقل و صورت معرفى مىكند و عقل را به منزله روح
در كالبد انسان مىداند. امام علىعليه السلام فرمود:
الإِنْسانُ عَقلٌ وصورَةٌ؛ فَمَن أَخْطَأَهُ العَقلُ ولَزِمَتْهُ الصّورَةُ لَم
يَكن كامِلاً و كانَ بِمَنْزِلَةِ مَن لارُوحَ فيهِ؛ (251)
آدمى، عقل و صورت است. آنكه عقل را رها كرده و به صورت چسبيده است،
كامل نيست، و مانند موجودى است كه روح ندارد.
ج. دستهاى ديگر از احاديث، ملاك انسانيت را عقل مىشناسد. امام علىعليه
السلامفرمود:
الإِنْسانُ بِعَقْلِهِ؛ (252) انسانيت انسان، به عقل اوست.
د. دستهاى ديگر از احاديث، بر عقل اكتسابى دلالت دارند. رشد و نقص اين عقل، به
خصلتها و رفتار آدمى بسته است. رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: أَطْعِموا
نِساءَكُمُ الْحَوامِلَ اللّبانَ فَاِنَّهُ يَزيدُ فى عَقْلِ الصَّبِىِّ؛
(253) به زنان باردار، شير بخورانيد؛ زيرا عقل بچه را افزايش
مىدهد.
اميرمؤمنانعليه السلام نيز مىفرمايد: وَالعِلمُ يَزيدُ العاقِلَ عَقلاً؛
(254) دانش، عقل عاقل را افزون مىكند.
همچنين امام صادقعليه السلام فرمود: الِتّجارَةُ تَزيدُ فِى العَقلِ؛
(255) تجارت، عقل را افزايش مىدهد.
بنابراين، عقل در احاديث، گاه به معناى «تعقل»، گاه «درك خوبى و بدى»، و گاه به
معناى «انتخاب خوبى و بدى» به كار رفته است. از سوى ديگر، در برخى احاديث، مرادْ
عقلِ طبيعىِ ذاتى است، و در برخى ديگر، عقل اكتسابى تجربى. از اينرو، بدون
روشنساختنِ معناى عقل، نمىتوان درباره احاديثِ نقصان عقول زنان قضاوت كرد.
9. توجه به واقعيتها و تاريخ گذشته زنان
از قواعدى كه در تفسير اين متون (نصوص) دينى قابل استفاده است، واقعيتهاى حال
و گذشته زندگى زنان است؛ از جمله: بررسى ميزان درك زنان امروزى، توان زنان براى
مديريت و اداره امور اجتماعى، قدرت تعليم و تعلم زنان.
امروزه در پرتو اين واقعيتها بسيارى از توهمات گذشته درباره ناتوانى زنان، برطرف
شده است، و مىتوان به استناد آنها برخى نصوص را نقد محتوايى كرد. در اين زمينه،
حتى گذشته تاريخى زنان نيز مىتواند راهگشا باشد. تاريخ را مردان نوشتهاند و
بسيارى از توانمندىها و كمالات زنان به ثبت نرسيده، اما همان اندازه كم كه به
يادگار مانده، يا درپرتو تلاشهاىمحققان امروزىروشن مىشود، بسيارمغتنم
وقابلاستفاده است.
زُهْرى درباره زنان گفته است: «ما ارتدّت امرأةٌ بعد إيمانٍ؛ (256)
هيچ زنى پس از ايمانْ مرتد نشد.» ذهبى نيز گفته است: «لم يؤثر عن امرأة أنها كذبت
فى حديث؛ (257) دروغ گويى زنى در نقل حديث به ثبت نرسيده است.»
اين در حالى است كه خود در ميزان الاعتدال، چهار هزار نمونه اتهام مردان در نقل
حديث را معرفى كرده است. (258)
ابوعبد الرحمان سُلَمى كتابى به نام ذكر النسوة المتعبدات الصوفيات نوشته و 84 زن
عارف را شناسانده است. عبد الرحمان جامى در نفحات الأنس از چهل زن عارفمسلك ياد
مىكند. (259) محمد احمد درنيقه در كتاب أعلام العابدات
الزاهدات، زنان عابد و زاهد را معرفى كرده است. دكتر صالح معتوق در كتاب جهود
المرأة فى
روايةالحديث، تلاشهاى زنان در زمينه روايت در قرن هشتم را به قلم آورده است. دكتر
ناجيه عبداللَّه ابراهيم، تلاشهاى علمى زنانِ قرنهاى پنجم و ششم در بغداد را با
تأليف كتابى برشمرده است. (260) زينب، دختر محمد بن عثمان
دمشقى، جلسه درسى داشت كه بيش از پنجاه نفر در آن شركت مىجستند و ابنحجرعسقلانى
از آنجمله بود. (261) ابنعساكر نزدبيشازهفتاد زن درس خوانده
است. سخاوى، نويسنده الضوء اللامع، از پنجاه زن درس آموخت. (262)
تنها در كشور ايران، در فاصله سالهاى 1300 تا 1374، بانوان، 3847 جلد كتاب ترجمه و
تأليف كردهاند. (263)
آيا اين واقعيتها نمىتواند برخى از نصوص و متون را زير سؤال بَرد؟ البته اين تنها
گوشهاى از تاريخ زنان مسلمان در حوزه علوم دينى بود؛ وگرنه تلاش زنان مسلمان در
حوزه ادبيات و هنر، از شماره بيرون است.
10. استفاده از دانش و تجربه بشرى
استفاده از دستاوردهاى تجربى بشر، آنگاه كه به گونهاى از اتقان رسيده باشند،
در فهم برخى از متون (نصوص) دينى مؤثر است. در مَثَل، روايتهايى كه ميزان غريزه
جنسى زن و مرد را بيان مىكند يا بر تفاوت حيا در آنان تأكيد دارد، يا برخى خُلق و
خوهاى زنان را برمىشمرد، امروزه مىتواند در پرتو دستاوردهاى دانشهاى روانشناسى،
تعليم و تربيت و مردمشناسى، بهتر نقد و بررسى و فهميده شود. از همين دست است
توانمندىهاى تدبيرى زنان و ميزان عاطفه و تعقل آنان. با تكيه بر
اين دانشها مىتوان نصوص يادشده را بهتر ارزيابى كرد. البته بايد به ياد داشت كه
نظريههاى اثباتنشده يا ابطالشده، گاه، راهزن پژوهشهاى عالمانه است.
اينها قواعدى دهگانه بود كه مىبايد نصوص و رواياتِ موضوع زن را در سنّت و سخن امام
علىعليه السلام بر پايه آنها بررسى كرد، و آنچه از اين چنبره بيرون مىآيد،
ديدگاهى معقول است كه مىتوان آن را چنين ترسيم كرد:
زنْ انسانى است كه همه مواهب رشد را دارد؛ نقص و خللى در جوهر وجودش راه ندارد؛
ابزار تكامل را به اندازه مردان واجد است؛ در حيات و آفرينش استقلال دارد و طفيل
ديگرى نيست. اُنوثت، تنها وسيلهاى براى بقاى نسل آدمى است، و اين، سنّت الهى در
جهان است.
گفتنى است كه انوثتْ لوازم و ملزوماتى دارد كه در اندكى از ساحتهاى روانى و جسمى و
نيز پارهاى تكاليف و حقوق، تفاوتهايى ايجاد مىكند. به سخن ديگر، ساحتهاى زندگى
آدميان به دو بخش انسانى و جنسيتى تقسيم مىشود. ساحت انسانى، زن و مرد نمىشناسد و
جنسيت نمىپذيرد؛ اما در ساحت جنسيت، زن بايد كار زنانه كند و به لوازم و آثارش
پايبند باشد؛ چنانكه مرد بايد چنين باشد.
تأمّلى در احاديث نقصان عقل زنان (264)
در بخشى از مقاله «دفاع از حديث -2» كه در شماره سوم فصلنامه علوم حديث درج گرديد،
دفاعى از احاديث نقصان عقل زنانْ صورت پذيرفت. سعى نويسنده محترمِ آن دفاعيّه،
پاسخگويى به اشكالات زير بود:
1. دو روايت نهج البلاغه، ناظر به قضيّه خارجيّهاند و نكوهش در آنها، مقطعى است.
2. روايات حاكى از نقصان عقل زنان، مخالف قرآن است؛ زيرا در قرآن، سبب نابرابرى زن
و مرد در شهادت، «نسيان» معرّفى شده، و نه «نقص عقل».
3. مضمون اين گونه احاديث، خلاف بداهت عقل است.
4. نقصان عقلى (مورد اشاره بعضى احاديث)، اشاره به تفاوت ماهوى زن و مرد ندارد؛
بلكه اين كاستى، براثر شرايط خارجى حاصل آمده است.
5. اين گونه احاديث را مخالفان حضرت فاطمهعليها السلام ساختهاند.
نويسنده مقاله ياد شده، با ذكر سندهاى متعدّد و نقل برداشتهاى مفسّران (بويژه
مرحوم علّامه طباطبايى)، اين ايرادها را ناروا دانسته، سَنَد و دلالت احاديث
مورد بحث را مقبول شمرده، به مضمون اين احاديثْ صحّه مىگذارد، و در پايان
مىنويسد:
در پايان، به راحتى مىتوان نتيجه گرفت كه فزونى عقل در مردان، در كنار فزونى عاطفه
در زنان، بسيار واضح است. حكمت خداوند در خلقت و آفرينش، ايجاب مىكند كه اين تفاوت
وجود داشته باشد و اين جهت، مورد تأييد روايات و گفتار عالمان دينى است.
(265)
* * *
در اين تأمّل و درنگ، نكاتى گوشزد مىشود؛ شايد كه مفيد افتد! در همين جا،
انديشمندان را به داورىِ علمى مىخوانيم، تا از سرِ انصاف و داد به «دفاع» و «نقد»
بنگرند.
اينك نقد ما:
يك. نويسنده محترم، در شماره دوم مجلّه علوم حديث (266) ،
دفاع از حديث را براى مقابله با چند نادرست، هدف خويش قرارداد:
1. مسكوت گذاشتن احاديث، در عرصههاى مختلف علمى.
2. اصل قرارندادن احاديث و نگرش تبعى به آنها.
3. تحميل تفسير بر روايات.
4. پذيرش مطلق احاديث.
5. نگرش تك سويى، جزئى و مُثلهاى به روايات.
6. طرد سريع احاديث.
اين اصول، بسيار متقن و قابل دفاعاند؛ امّا به نظر مىرسد برخى دفاعها نيز به
كنار گذاردن همين اصول، منتهى خواهدگشت؛ به اين ترتيب كه: مطلق احاديث،
پذيرفته مىشود و آرا و سليقهها و فرهنگهاى شكل گرفته مسلمانان، بر روايات تحميل
مىگردد، و نيز با نگرش جزئى و مُثلهاى با حديث بر خورد مىشود، و حديثْ در كنار
هم سلكان خود(و در دامن اصول مسلّم شريعت) معنا نمىيابد. از اينرو، مىتوان گفت:
همچنان كه «طرد سريع»، يك آفت است، «پذيرش سريع» نيز آفتى ديگراست!
دو. در مسائل اعتقادى و انسان شناختى، دلالت و سَنَد، زمانى پذيرفته است كه به
مرحله قطع و اطمينان برسد؛ و گرنه، بايد آن حديث را مسكوت گذارد و رأيى را براساس
آن، به نام دين صادر نكرد.
عالمان اصول و فقيهان و مفسّران، براين، تأكيد دارند واز اين رو، به صرف صحّت
سَنَد، يا ظهور دلالت، نمىتوان به استنتاج دست زد.
البتّه كثرت و تعدّد نقل و وجود اسناد بسيار، مىتواند درباره سَنَد، قطع آور باشد؛
ليك قطعيّت دلالت، محتاج شواهد و قرائنى فراتر از ظهور است.
همچنين، فهم عالمان دينى مىتواند شاهد و قرينهاى براى دلالت باشد؛ امّا اين، تا
زمانى است كه شاهدى برخلاف آن يافت نشود؛ و گرنه، بايد آن فهم را تخطئه كرد. مگر
قرنها فقيهان به قليل بودنِ آب چاه، معتقد نبودند(با آنكه صحيحه اسماعيل بن بزيع
در كتب حديثى وجود داشت)؟ مگر نگفتهاند پس از شيخ طوسى، مجتهدان (تحت سيطره عظمت
علمى شيخ)، مقلّدى بيش نبودند؟ و....
در اين زمينه، به ذكر چند شاهد مىپردازيم:
آية اللَّه نايينى معتقد است:
لاعبرة بالظن في باب أصول العقائد فإنّه لابدّ فيها من تحصيل العلم وفى الموارد
التى انسدّ فيها باب العلم يمكن الإلتزام وعقد القلب بها على سبيل الإجمال بمعنى
أنّه يلتزم بالواقعيّات على ما هى عليها. (267)
در زمينه اصول عقايد، به «گمانْ» اعتنايى نيست؛ بلكه بايد «علم» حاصل شود و در جايى
هم كه راه علم مسدود است، مىتوان به نحو اجمال عقيده داشت؛ يعنى عقيده به «واقع»،
آنگونه كه هست.
آيةاللَّه خويى، سخنى به تفصيل دارند كه اجمالش چنين است:
در حوزه اصول عقايد، اگر غرضْ معرفت است، باگمان حاصل نمىشود؛ خواه غرضْ معرفت
باشد عقلاً و خواه شرعاً. بلى، عقد قلب و انقياد با ظنّ معتبر، مانعى ندارد. در
امور تكوينى و تاريخى، ظنّ مطلق، حجّت نيست و ظنّ خاص (به اعتبار إخبار از متعلّق)
جايز است؛ البته طبق مسلك طريقيّت. و امّا طبق مسلك منجزيّت، همين مقدار هم جايز
نيست. (268)
نتيجه سخن، اين است كه: در اصول عقايد و تاريخ و امور تكوينى، با خبر واحدِ معتبر،
چيزى ثابت نمىشود. بلى، در عقايد مىتوان براساس آن، عقيده پيدا كرد و در امور
تكوينى و تاريخى، تنها مىتوان اِخبار كرد(امّا معرفت به واقع، پيدا نمىشود).
علّامه طباطبايى در تفسير الميزان فرموده است:
... والذى استقرّ عليه النظر اليوم في المسألة أنّ الخبر إنْ كان متواتراً أو
محفوفاً بقرينة قطعيّة فلا ريب في حجّيتها وأمّا غير ذلك فلا حجّية فيه للأخبار
الواردة فيالأحكام الشرعيّة الفرعيّة إذا كان الخبر موثوق الصدور بالظنّ النوعى؛
فإنّ لها حجّية وذلك انّ الحجية الشرعية من الاعتبارات العقلائية تتبع وجود أثر
شرعى فى المورد يقبل الجعل والاعتبار الشرعى والقضايا التاريخية والأمور الاعتقادية
لامعنى لجعل الحجّية فيها لعدم أثر شرعى؛ ولامعنى لحكم الشارع بكون غيرالعلم علماً
وتعبيد الناس بذلك؛ والموضوعات الخارجية وإن أمكن أن يتحقق فيها أثر شرعى إلّا أنّ
أثرها جزئيّة والجعل الشرعى لاينال إلّا الكليّات. (269)
آنچه امروزه ثابت است، اين است كه خبر متواتر، يا خبر همراه با قرينه قطعى، بدون
ترديد، حجّت است. و امّا جز اينها، روايات مورد وثوق، تنها در احكام شرعى فرعى حجّت
است.
دليلش آن است كه حجّيت شرعى، از اعتبارهاى عقلايى است كه تابع اثر شرعى مىباشد؛
اثرى كه قابليّت جعل و اعتبار داشته باشد. حوادث تاريخى و مسائل عقيدتى، بدين معنا
حجّيت بردار نيست؛ زيرا در آن، اثر شرعى نيست؛ و معنا ندارد كه شارع، غير علم را
علم دانسته، مردم را بدان متعبّد سازد در موضوعات خارجى، اگرچه اثر شرعى متصوراست،
امّا چون اثر جزئى است، بازهم در جرگه اعتبار شرع قرار نمىگيرد.
مرحوم علّامه طباطبايى، اين مطلب را در موارد متعدّدى از تفسير گرانسنگ الميزان و
تعليقه بر بحارالأنوار، گوشزد كرده است. (270)
آيةاللَّه ميرزا جواد تهرانىرحمه الله در اين باب نگاشته است:
در مطالب اعتقاديّات، بايد به مدارك معلوم (چه از جهت صدور و چه از جهت دلالت)
متّكى باشيم. با خبر واحد غيرمعلوم الصدور و يا تأويل متشابهات، به نظر و ميل
خودمان و بدون ارجاع به محكمات، نبايد به مطلبى اعتقاد ورزيم و از واقع، اِخبار
قطعى بنماييم.
هر حديثى كه بر خلاف محكمات قرآن كريم، يا احاديث متواتره قطعىّ الدلاله، يا برخلاف
عقل فطرى سليم بود، بايد رد و تكذيب شود. اگر حديثى نه چنين مخالفتى داشت(كه موجب
طرح و تكذيب آن شود) و نه حديث معلوم الصدور و معلوم الدلاله بود(كه موجب اخذ و
التزام به مفاد آن بشود) بايد آن را در بوته اجمال و احتمال گذاشت و به تعبير ديگر،
در مورد آن بايد توقّف نمود و به عبارت ثالث، چنين حديثى كه منتسب به اهل بيتعليهم
السلام است، علم آن را به خود اهل بيت بايد واگذاشت. گرچه در كتب احاديث، هزاران
حديث در موضوعات مختلف از اين قبيل مشاهده گردد، نه آن را بايد طرح و تكذيب كرد و
نه بايد به ظاهر آن تعبّداً
التزام قطعى پيدا نمود و نه آن را بايد با زور تأويل و توجيه، بر يكى از نظريّات و
اختيارات فرد يا دستهاى از متفكرين و بزرگان، حمل قطعى كرد.
هر مورد كه ظاهر كلام بر خلاف ضروريّات و مسلّمات عقول فطرى سليم بود، كشف مىشود
كه آن ظاهر، مراد نبوده و يا اساساً صادر نشده است. مگر اينكه معلوم الصدور باشد
كه در اين صورت بايد در معناى ظاهر، تصرف نمود. (271)
اين مطلب، در باب سند و دلالت(هر دو) جارى است؛ يعنى دلالتى مورد قبول است كه نص
باشد و احتمال خطا و خلاف در آن نباشد.
براين اساس، بايد گفت: رواياتى كه در معرّفى ويژگىهاى زن و خصلتهاى او، آفرينش
وى، نقصان عقل وى و... واردشده، بايد با اين ملاكْ سنجيده شود. يعنى زمانى مىشود
به اتّكاى آن احاديث و حتّى آيات قرآنى به انسان شناسى و زن شناسى پرداخت كه سند
حديثْ يقينى و دلالت حديث و قرآن، نص و غير قابل ترديد باشد. با هر خبر صحيح و هر
ظهور نمىتوان نتايجى را در اين مقولهها، به دين نسبت داد؛ زيرا در اين حوزه، نه
شرع تعبّد دارد و نه عُقلا.
به عنوان مثال، اگر فردى بسيار متديّن و پارسا(كه زبانش از هر كذب و دروغى پيراسته
است و به قول عالمان رجال، از ضبط و وثاقت لازم و فوق آن برخوردار است)، يك مسئله
رياضى را حل كند و بگويد درست حل كردهام، اين گفته، قطع آور نيست و به آن اعتنا
نمىشود؛ بلكه بايد براى قبول درستى حل مسئله، آن را آزمايش كرد. در صورتى كه اگر
همين فرد، هر خبرى را در حوزه زندگى روزمره نقل كند، بدان اعتنا مىشود.
سرّ امر در اين است كه در صورت اوّل، دنبال واقع هستيم و عُقلا و شرع، تعبّدى
ندارند. امّا در صورت دوم، در امور اعتبارى و زندگى، عُقلا با اعتبار و تعبّد زندگى
مىكنند و شرع نيز همان رويّه را دنبال كرده است. چنين رواياتى، يا بايد متواتر
بوده،
در دلالت، نص باشد و يا اينكه قرائن يقين آور در سند و دلالت بر آن اقامه شود، تا
بتوان به استنتاج دست زد.
البته اين بدان معنا نيست كه هر خبر غير متواتر را طردكنيم و نسبت كذب و جعل به آن
بدهيم؛ بلكه اين كار هم روا نيست. روايات غير متواتر و غير نص، تا زمانى كه با دليل
عقلى قطعى مخالفتى نداشته باشند، طرد آنها جايز نيست؛ همانگونه كه براساس چنين
احاديثى نمىتوان به رأى دين در اين حوزهها دست يافت. رعايت اين حريم، نشانه
بىاعتنايى به حديث نيست، بلكه نشانه پايبندى به مرزهاى تعيين شده از سوى دين است.
سه. بهتر آن بود كه نويسنده، نخست، مراد از عقل را نشان مىداد تا محلّ نزاع، تحرير
گردد؛ زيرا در احاديث و روايات، عقل به معانى گوناگونى دلالت دارد و محدّثان نيز بر
اين امر، صحّه گذاردهاند.
شيخ حرّ عاملى فرموده است:
عقل در كلام دانشمندان و حكما، به معانى گوناگونى استعمال مىشود و تتبّع و جستجو
نشان مىدهد كه در احاديث و روايات، به سه معنا استعمال شده:
1. نيروى درك خير و شر و تميز ميان آنها، و اين، مناط و ملاك تكليف است.
2. ملكهاى درونىكه انسانرا بهگزينش خوبىها و رها كردنبدىها، فرا مىخوانَد.
3. تعقّل و دانش، و بدين جهت است كه مىبينيم در روايات، عقل در برابر جهل و نادانى
به كار رفته است. (272)
علّامه مجلسى نيز سخنى مشابه همين دارد و فرموده است:
اخبارى كه در ابواب عقل و جهل رسيده، يا به معناى نيروى درك خير و شر است ويا به
معناى ملكهاى درونى كه انسان را به انتخاب خوبىها و ترك بدىها دعوتمىكند.
البته در معناى دوم، روايات بيشترى وجود دارد و برخى روايات،احتمال معناى ديگر هم
دارد. همانطور كه در بعضى از آنها «عقل» به
معناى «دانش» آمده است. (273)
و در جاى ديگر، فرموده است:
با جستجو در اخبار منسوب به ائمهعليهم السلام، به دست آورديم كه خداوند در هر يك
از انسانهاى مكلّف، نيروى درك نفع و ضرر آنها را آفريده؛ گرچه اين نيرو در ميان
آنها متفاوت است و كمترين آن، همان است كه انسان را مكلّف مىسازد... و اين نيرو
قابل رشد و تكامل است به ميزان دانش و رفتار انسانها. هر قدر آدمى در علم و دانش
تلاش كند، اين نيرو افزايش مىيابد. (274)
در احاديثى كه لفظ «عقل» را به كارگرفتهاند، معانى گونه گون ديده مىشود:
عن علىعليه السلام: «العقل عقلان: عقل الطبع وعقل التجربة؛ وكلاهما يؤدّى إلى
المنفعة». (275)
عقل، دوتاست: طبيعى و اكتسابى؛ و هر دو به سود و نفع، راه مىبرند.
برخى روايات، به عقل ذاتىِ طبيعى اشارت دارند كه نمونههايى از آنها را مىآوريم:
الف. برخى احاديث كه چگونگى آفرينش انسان را در برابر خلقت فرشتگان و بهايم، به
تصوير مىكشد، انسان را تركيب شده از عقل و شهوت مىداند. هر كه عقلش را غالب
بدارد، به مقام فرشتگان و برتر از آن نائل مىشود؛ و هر آنكه شهوت را غلبه دهد، در
جرگه بهايم خواهد بود. از اين جمله است:
وفى العلل عن أبيه عن سعد بن عبداللَّه عن أحمد بن محمد بن عيسى عن على بن الحكم عن
عبداللَّه بن سنان قال سألت أباعبداللَّه جعفر بن محمد بن الصادقعليه السلام فقلت
الملائكة أفضل أم ابن آدم فقال: «قال أميرالمؤمنين على بن أبي طالبعليه السلام:
إنّ اللَّه ركّب في الملائكة عقلاً بلاشهوة وركّب في البهائم شهوة بلاعقل و ركّب فى
ابن آدم كلتيهما؛ فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة ومن غلب
شهوته عقله فهو شرّ من البهائم». (276)
عبداللَّه بن سنان گويد كه از امام صادقعليه السلام پرسيديم: آيا آدميانْ برترند
يا فرشتگان فرمود: اميرالمؤمنين گفته است: «خدا فرشتگان را از عقلِ بدون شهوت آفريد
و چهارپايان را از شهوت بدون عقل؛ امّا در آدمى، هر دو را تركيب كرد. آنكه عقلش بر
شهوتش چيره شود، از فرشتگان برتر است و آنكه شهوتش بر عقل چيره گردد، از
چهارپايانْ پستتر است».
سند اين روايت، صحيح و دلالت آن، واضح و روشن است. اين روايت، نحوه آفرينش آدميان
را بيان نموده و تفاوتى ميان زن و مرد نگذاشته است.
ب. برخى روايات، انسان را تركيبى از عقل و صورتْ معرّفى مىكند و عقل را به منزله
روح در كالبد انسان مىداند؛ مانند:
وقال علىعليه السلام: الإنسان عقل وصورةٌ؛ فمن أخطاه العقل ولزمته الصورة لم يكن
كاملاً وكان بمنزلة من لاروح فيه. (277)
آدمى، عقل و صورت است. آنكه عقل را رها كرده و به صورت چسبيده است، كامل نيست و
بهسان موجودى است كه روح ندارد.
ج. دستهاى ديگر از احاديث، ملاك انسانيّت را عقل مىشناسد؛ مانند:
عن علىعليه السلام: الإنسان بعقله. (278)
انسانيّت انسان، به عقل اوست.
د. دستهاى ديگر از احاديث، بر عقل اكتسابى دلالت دارد كه رشد و نقص آن، به خصلتها
و رفتار آدمى بسته است. در اينجا، چند حديث ازاين باب را مثال مىآوريم:
قال النبىصلى الله عليه وآله: أطعموا نساءكم الحوامل اللبان؛ فإنّه يزيد في عقل
الصبى. (279)
به زنان باردار، شير بخورانيد؛ زيرا عقل بچه را افزايش مىدهد.
قال علىعليه السلام: والعلم يزيد العاقل عقلاً. (280)
دانش، عقلِ عاقل را افزون مىكند.
وعن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن ابن فضال عن ابن بكير عمّن حدّثه عن أبى
عبداللَّهعليه السلام قال: التجارة تزيد في العقل. (281)
تجارت، عقل را افزايش مىدهد.
محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبى عمير عن حماد بن عثمانعن أبى
عبداللَّهعليه السلام قال: ترك التجارة ينقص العقل. (282)
كنارگذاردن تجارت، عقل را ناقص مىكند.
قال الصدوق، قال الصادقعليه السلام: ترك التجارة مُذهبةٌ للعقل.
(283)
كنارگذاردن تجارت، عقل را از بين مىبرد.
محمّد بن الحسن عن الحسن بن على عن أسباط بن سالم بيّاع الزُّطّى، قال سئل
ابوعبداللَّهعليه السلام يوماً وأنا عنده عن معاذ بيّاع الكرابيس، فقيل: ترك
التجارة. فقال: «عمل الشيطان من ترك التجارة ذهب ثلثا عقله». (284)
روزى امام صادقعليه السلام از معاذ كرباس فروش سراغ گرفتند. گفته شد: از تجارت،
كناره گيرى كرده است. فرمود: شيطان از طريق كنار گذاردن تجارت، عمل مىكند؛ دوسومِ
عقلش ازدست رفت.
محمد بن يعقوب عن بعض أصحابنا رفعه عن هشام بن الحكم عن أبى الحسن موسى بن جعفرعليه
السلام - فى حديث طويل - قال: «يا هشام! كان أميرالمؤمنينعليه السلام يقول: ما
عُبِد اللَّه بشيء أفضل من العقل وما تمّ عقل امرء حتى تكون فيه خصال شتّى: الكفر
والشر منه مأمونان، والرشد والخير منه مأمولان، وفضل ماله مبذول، وفضل قوله مكفوف،
نصيبه من الدنيا القوت، لايشبع من العلم دهره، الذل أحبّ إليه مع
اللَّه من العزّ مع غيره، والتواضع أحب إليه من الشرف، يستكثر قليل المعروف من
غيره، و يستقلّ كثير المعروف من نفسه، ويرى الناس كلّهم خيراً منه، وأنّه شرّهم فى
نفسه وهو تمام الأمر». (285)
امام كاظمعليه السلام در سخنى طولانى فرمود: «اى هشام، اميرمؤمنانعليه السلام
فرمود: خدا با سرمايهاى بهتر از عقل عبادت نشد. عقل آدمى، آنگاه تمام است كه
ويژگىهايى چند را دارا باشد: كفر و شر از او به دور باشد؛ رشد و خير از او اميد
رود؛ زيادتى اموالش را ببخشد؛ از زيادتى سخن، خود را نگه دارد؛ بهرهاش از دنيا
قوتِ زندگى باشد؛ روزگارش از دانش طلبى سيرنگردد؛ ذلّتِ با خدا بودن را بهتر از
عزّتِ بىخدايى دوست بدارد؛ فروتنى را از شرف، بهتر دوست دارد؛ كار خوب اندك را از
ديگران بزرگ انگارد؛ نيكى فراوان خود را كم شمرد؛ ديگران را از خود بهتر بيند؛ و
نزد خود، خودش را بدتر از همه داند؛ و اين، تمام سخن است».
حاصل، آنكه: اگر عقل در احاديث، گاه معناى «تعقّل» دارد و گاه به معناى «درك خوبى
و بدى» و گاه به معناى «انتخاب خوبى و بدى» است، و از سوى ديگر، در برخى احاديث،
مراد، عقلِ طبيعىِ ذاتى است و در برخى ديگر، عقل اكتسابىِ تجربى، چگونه مىتوان با
روشن نساختنِ معناى عقل، در احاديثِ نقصان عقول زنان به داورى نشست و از آنها دفاع
نمود و برپايه آنها حكم راند؟
چهار. براى بيان اميرالمؤمنينعليه السلام در نهج البلاغه، (286)
نيز تأويلها و معانى مختلفى ايراد شده است. نويسنده مقاله «دفاع از حديث»، به دو
مورد از آنها اشاره داشت: يكى آنكه اين سخن، ناظر به قضيّه خارجى است و زنان جَمَل
سوار را نكوهش كرده است و دوم آنكه مراد از نقصان عقل، آن چيزى است كه شرايط
اجتماعى سبب شده (و گرنه، در ماهيّت زن و مرد، تفاوتى نيست).
بجز اين دو معنا، آراى ديگرى نيز در معناى اين حديث، عرضه شده كه بدانها اشاره
مىشود:
1. استاد محمّدتقى جعفرى، زنان و مردان را در عقلِ عملى برابر مىداند وتفاوت را در
عقل نظرى مىبيند. وى عقل نظرى را چنين تعريف نموده است:
عقل نظرى همان فعّاليت استنتاج هدفها يا وصول به آنها با انتخاب واحدها و قضايا و
وسايلى است كه مىتوانند براى رسيدن به هدفها كمك نمايند، بدون اينكه واقعيت يا
ارزش آن هدفها و وسايل را تضمين نمايد. (287)
سپس مىافزايد:
بنابراين، آنچه كه صنف مرد به او مىبالد و مغرور مىشود، فى نفسه داراى ارزش نيست،
و اعتبارى بيش از شكل دادن به واحدها و قضايايى كه آنها را صحيح تلقّى كرده است
ندارد؛ بلكه از آن جهت است كه اشتياق آدمى به دريافت واقعيّت و رشد شخصيّت، به شرط
اعتدال روانى، سطوح شخصيّت وى را اشغال مىنمايد. لذا با حاكميّت عقلِ نظرى، درباره
واقعيّتها و رشد شخصيت، همواره دچار نوعى تشويش خاطر و وسوسه مىباشد.
(288)
2. آقاى لبيب بيضون، مؤلّف تصنيف نهج البلاغة معتقد است:
قدرت تمييز خوب و بد در امور اساسى، به تمامى انسانها تعميم دارد؛ ولىدر تشخيص
خيروشر در امور فرعى، عنصر مردانه اندكى بر عنصر زنانه ترجيح دارد.
ايشان معتقد است:
مردان در تشخيص امور فرعى و دقيق، بر زنان، برترى دارند. به علاوه، از آنجاكه زن
فطرتاً موجودى عاطفى است، در تمام امور زندگى پيروى وى از اميال باطنى قويتر از
فرمانبرى وى از عقل است. (289)
3. برخى معتقدند زنان در هويّت ذاتى، با مردان برابرند و عقل آنان به لحاظ كمّى و
كيفى، تفاوتى با عقل مردان ندارد؛ ليكن خصوصيّات طبيعى زن از قبيل: كمى صبر و
استقامت، تحمّل و بردبارى اندك و حافظه كم، مانع بروز اين قوّه خدادادى است.
(290)
4. برخى ديگر گفتهاند: عقل، به دو نوع انسانى و اجتماعى منقسم مىشود كه زنان و
مردان در عقل انسانى برابرند؛ امّا در عقل اجتماعى، مردان برترى دارند.
(291)
5. استاد مصطفوى، تفاوت عقل زنان و مردان را ذاتى نمىداند، بلكه بر بُعد تجربى و
اكتسابى عقل مردان تأكيد مىورزد و مىفرمايد:
زن به افزايش عقل خويش، به آن اندازه كه مرد نيازمند افزايش آن است، نيازمند نيست؛
زيرا كه حيطه فعّاليتش محيط خانه است. (292)
وى بر اين باور است كه:
عوامل رشد اين عقل و تجربه،... به حكم طبيعت و فرمان خالق طبيعت، بيش از زنان،
دردسترس مردان است. (293)
با اين تشتّت آرا در تفسير حديث يادشده، چگونه مىتوان از كنار آن به آسانى گذشت؟!
جالب است دانسته شود كه در باب شرح و تفسير اين حديث، چند كتاب مستقل نگاشته شده
است.
مدافع نقصان عقل زن، نمىتواند به اجمال و ابهام بسنده كرده، بدون ردّ تفسيرهاى
مخالف، به رأيى و نظرى پايبند شود. مگر روش فقيهانْ اين نيست كه اگر شواهدى روشن در
تفسير حديثى نداشتند، آن را مسكوت مىگذارند و رأيى براساس آن، صادر نمىكنند؟
پنج. در بسيارى از روايات، از زنان عاقل سخن رفته و به ازدواج با زنان عاقل،
توصيه شده است. در اينجا به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
محمد بن يعقوب عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن علىّ بن أسباط عن محمد بن صباح
عن عبدالرحمن بن الحجّاج عن عبداللَّه بن مصعب الزبيدى - في حديث - قال: سمعت أبا
الحسن موسى بن جعفرعليهما السلام يقول وقد تذاكرنا أمر النساء: «أمّا الحرائر فلا
تذاكروهنّ و لكن خير الجوارى ماكان لك فيها هوى و كان لها عقل وأدب فلست تحتاج إلى
أن تأمر و لاتنهى؛ ودون ذلك ماكان لك فيها هوى وليس لها أدب فأنت تحتاج إلى الأمر و
النهى؛ ودونها ماكان لك فيها هوى وليس لها عقل ولا أدب فتصبر عليها لمكان هواك
فيها؛ وجارية ليس فيها هوى وليس لها عقل ولا أدب فتجعل فيما بينك و بينهما البحر
الأخضر». (294)
وقتى سخن از زنان به ميان آمد، امام كاظمعليه السلام فرمود:
با زنان آزاد، مذاكره نكنيد. بهترينِ كنيزان، آن است كه در او ميل دارى و داراى عقل
و ادب است و نيازى به امرونهى كردن ندارد. كمتر از آن، كنيزى است كه به او ميل
دارى، ولى ادب ندارد و تو نيازمند امرونهى هستى. و كمتر از آن، آن است كه به او ميل
دارى، ولى نه عقل دارد و نه ادب. بايد او را تحمل كنى، زيرا او را دوست دارى. و
امّا آنكه نه به او ميل دارى و نه عقل و ادب دارد، درياى سبز را بين خود و او،
فاصله قرارده!.
محمد بن يعقوب عن علّى بن ابراهيم عن أبيه عن حمّاد عن حريز عن محمد بن مسلم عن أبى
عبداللَّهعليه السلام فى حديث انّه سأله عن ذبيحة المرأة فقال: إذا كان نساء ليس
معهن رجل فلتذبح أعقلهنّ ولتذكر اسم اللَّه عليه. (295)
محمد بن مسلم از ذبح حيوان توسّط زن سؤال كرد. حضرت صادقعليه السلام فرمود: اگر با
زنانْ مردى نبود، عاقلترين آنها ذبح كند و نام خدا را بر ذبيحه به زبان آرد.
قال أميرالمؤمنينعليه السلام: إيّاك ومشاورة النساء إلّا من جربت بكمال عقل فإنّ
رأيهنّ يجر إلى الأفن وعزمهنّ إلى الوهن. (296)
از مشورت با زنان، پرهيز كن، جز زنى كه به تجربه، كمال عقلش به ثبوت رسيده است؛
زيرا رأى زنان به ضعف، و تصميمشان به سستى مىكشاند.
محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن علىّ بن الحكم عن
علىّ بن أبى حمزة عن أبى بصير، قال: سمعت أبا عبداللَّهعليه السلام يقول: «خطب
رسول اللَّه النساء فقال: يامعاشر النساء! تصدّقن ولو من حليكنّ ولو بتمرة ولو بشقّ
تمرة؛ فإنّ أكثركنّ حطب جهنّم؛ إنّكنّ تكثرن اللعن وتكفرن العشيرة» فقالت امرأة من
بنى سليم لها عقل: «يارسول اللَّه! أ ليس نحن الأمّهات؟!». (297)
امام صادقعليه السلام فرمود: رسول خدا براى زنان خطابه ايراد كرد و فرمود: شما -
اى گروه زنان! - صدقه دهيد ولو از زيورتان، ولو با يك خرما يا نيم خرما؛ زيرا شما
هيزم جهنّم هستيد؛ بسيار لعن مىكنيد و خويشان را ناديده مىانگاريد. زنى عاقل از
بنى سليم گفت:
مگر ما مادران نيستيم؟...
الصدوق عن أبيه عن محمّد العطّار عن ابن أبان عن ابن أورمة عن عبدالرحمن بن حمّاد
عن يوسف بن حمّاد عن المفضّل عن أبى عبداللَّهعليه السلام قال:
«لمّا أسرى برسول اللَّهصلى الله عليه وآله بينا هو على البُراق وجبرئيل معه إذ
نفخته رائحة مسك. فقال: يا جبرئيل! ما هذا؟ فقال: كان في الزمان الأوّل ملك له أسوة
حسنة في أهل مملكته وكان له ابن، رغب عمّا هو فيه وتخلّى في بيت يعبداللَّه. فلمّا
كبر سنّ الملك مشى إليه خيرة الناس وقالوا: أحسنت الولاية علينا وكبرت سنّك ولاخلفك
إلّا ابنك وهو زاغب عمّا أنت فيه وإنّه لم ينل من الدنيا، فلو حملته على النساء حتى
يصيب لذة الدنيا لعاد؛ فاخطب كريمة له فزوّجه جارية لها أدب وعقل. فلمّا أتوا بها
وحولوها إلى بيته أجلسوها وهو في صلاته فلمّا فرغ قال: أيّتها المرأة! ليس النساء
من شأنى؛ فان كنت تحبّين أن تقيمى معى وتصنعين كما أصنع، كان لك من الثواب كذا
وكذا. قالت: فأنا أقيم على ما تريد. ثمّ إنّ أباه بعث إليها يسائلها: هل حبلت؟
فقالت: إنّ ابنك ما كشف لى عن ثوب. فأمر بردّها إلى أهلها وغضب على ابنه وأغلق
الباب ووضع عليه الحرس. فمكث ثلاثاً ثم فتح عنه فلم يوجد في البيت أحد فهو
الخضرعليه السلام». (298)
هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله، در سير ملكوتى بود و جبرئيلعليه السلام او
را همراهى مىكرد، بوى مشكى بلندشد. از جبرئيل پرسيد: اين چيست؟ جبرئيل جواب داد:
در زمانهاىپيشين، پادشاهى بود كه مَنِشىنيكو در مملكتدارى داشت. فرزندى داشت كه
از پدر و شئون زمامدارى كناره گرفته، در خانهاى بندگى خدا مىكرد.
زمانى كه پادشاه پير شد، نخبگان جامعه نزد او آمدند و گفتند: خوب بر ما حكومت كردى؛
اينك سنّى از شما گذشته و جانشينى جز پسرت ندارى، امّا او از شئون حكومت كناره
مىگيرد و از دنيا بهره نمىبرد. خوب است او را با زنان، آشنا سازى تا لذّت دنيا را
بچشد و به حكومتدارى روكند. پدر، دخترى با ادب و عقل را به ازدواجش درآورد. دختر را
به خانه پسر برد. او مشغول عبادت و نماز بود. وقتى از نماز فارغ گشت، گفت: من را با
زنان كارى نيست؛ اگر مىخواهى با من باش و كارهايى كه من انجام مىدهم، انجام ده،
كه پاداشهاى چنين و چنان خواهى برد. زن گفت: همان كنم كه تو دوست دارى. پس از
مدّتى، پدر، از عروس خود سؤال كرد: آيا باردار شدهاى؟ گفت: فرزندت لباسى از من
كنار نزده. پدر خشمگين شد و دختر را به خانه پدر بازگرداند، وپسر را زندانى كرد و
برخانه نگاهبان گذاشت. پس از سه روز، در را باز كرد. او را در خانه نيافتند. او
خضرعليه السلام بود.
گذشته از اين روايات كه در آنها از جنبه نظرى، عقل زنان پذيرفته شده، مطالعه تاريخِ
اسلام و تاريخ اديان نيز حكايت از وجود زنان برجسته و تاريخ ساز دارد. آيا بايد
آنان را ناقص العقل شمرد(با اينكه از بسيارى از مردان در تمامى عرصههاى زندگى
عاقلتر بودند)؟ يا بايد آنان را استثنا دانست؟ مگر قضاياى عقلى و حقيقى، استثنا
برمىدارد (آن هم تا اين حد)؟
آيا مريم و آسيه كه مَثَل و نمونه براى همه مؤمنان بودند (299)
، نقص عقل دارند يا استثنا هستند؟ همان مريم كه مفتخر به «اصطفاكِ وطهّركِ»
(300) است و خداوند، او را «آيه» (301)
دانسته و فرشتگان با او تكلّم كردهاند... إذ قالت الملائكة يامريم!
(302)خديجه، همسر پيامبرخداصلى الله عليه وآله چطور؟ يا فاطمه،
دختر گرامى پيامبر كه سيّده زنان عالميان است؟ يا
زينبعليها السلام كه امام سجّادعليه السلام دربارهاش فرمود: «أنت بحمد اللَّه
عالمة غير معلّمة»؟ (303)
حميده، همسر امام صادقعليه السلام كه دربارهاش فرمود: «حميدة مصفّاة من الأدناس»
(304) و امام باقرعليه السلام دربارهاش گفت: «حميدة فى الدنيا
محمودة فى الآخرة» (305) چطور؟ و زنان بافضيلت و كمال يافته
بسيار ديگر؟!
حاصل سخن
حاصل سخن ما، پس از ذكر مقدّمات پنجگانه، اين است كه صرف نظر از بحث اعتبار سند
اين احاديث، تسرّع در پذيرش دلالت آنها وجهى ندارد؛ زيرا با توجّه به اينكه دلالت
حديث در امور تكوينى، زمانى پذيرفته است كه قطعى باشد، و از سوى ديگر، عقل در
احاديث به معناى گونه گون آمده و عالمان دينى در معناى «نقصان عقلْ» احتمالات
متعدّدى را مطرح كردهاند، و در احاديث ديگرى عقل زنان پذيرفته شده، چگونه مىتوان
مطلبى واضح و روشن، از اين احاديث، استفاده كرد؟
به تعبير ديگر، تعدّد معانى عقل در روايات، و تفسيرهاى مختلف از نقصان عقل، نه تنها
ظهورى براى اين احاديثْ باقى نمىگذارد، بلكه آنها را مجمل نيز مىكند.
و نيز وجود زنان عاقل و انديشمند و پذيرش چنين امكانى در احاديث، نوعى معارضه را با
اين روايات نشان مىدهد و برمبناى نويسنده مقاله «دفاع از حديث»، سندِ مستفيضْ
معتبر است، مگر در موارد تعارض.
افزون بر اينها، از آنجا كه در مقاله مورد بحثْ به گفتههاى علّامه طباطبايىرحمه
الله بسيار استنادشده، مناسب است در اينجا سخن علّامه را در پاسخ يكى از
دانشمندان، بنگريم:
آيا قبول داريد كه حضرت زينب، مقام ولىِّ عهدى داشت؟ و اگر داشت(به علاوه بقيّه
كارهايى كه به عهدهاش بود)، نشان اين نيست كه در اسلام، زن، اگر لياقتش را داشته
باشد، مىتواند پابه پاى مرد به پيش رود؟
جواب: هيچ گونه مدركى براى اين مسئله نيست و اساساً در اسلام، عنوانى به نام «ولىّ
عهدى» نداريم و اگر منظور از ولىّ عهدى، جانشينى باشد، طبق مدارك قطعى، جانشين امام
سوم، امام چهارم است، نه خواهر گرامىاش حضرت زينبعليها السلام.
بلى؛ از روايات، درمىآيد كه حضرت زينب در نهضت حسينى كه عليه سلطنت استبدادى يزيد
و ستمگران بنى اميّه بود، طبق وصيّت سيدالشهدا، وظايف سنگينى به عهده داشت و در عمل
به وظيفه، لياقت علمى و عملى و شخصيّت فوق العاده دينى خود را به ثبوت رسانيد.
اصولاً بايد دانست كه از نظر اسلام، ارزش انسان در جامعه، به علم و تقوا(خدمات
دينى، فردى و اجتماعى) است و ساير امور كه در اجتماعات ديگر، وسيله امتياز و نفوذ
مىباشند(مانند ثروت و عظمت، عشيره و اتباع و شرافت خانوادگى، و تصدّى مقامات حكومت
و قضا و مقامات لشكرى) هيچ گونه ارزش و امتيازى ندارند كه ملاك افتخارشان گرديده،
آنان را مافوق ديگران قراردهد.
در اسلام، هيچ امتيازى را نبايد ملاك نفوذ و اعمال قدرت قرارداد. بنابراين، يك
بانوى اسلامى مىتواند در امتيازات دينى، پابهپاى مردان، پيش رود و اگر عُرضه
داشته باشد، از همه مردانْ جلوافتد. چنانچه مىتواند(به استثناى سه مسئله حكومت و
قضا و جنگ)، در همه مشاغل اجتماعى با مردان، شركت نمايد. خداى متعال مىفرمايد:
«گرامىترينِ شما پيش خدا، باتقواترينِ شماست» (306) و
مىفرمايد: «هرگز كسانى كه مىدانند، با كسانى كه نمىدانند، برابرنمى شوند»
(307) . (308)
نوروز در روايات اسلامى (309)
دين جهانى، با آداب و سُنن ملّى چه رفتارى دارد؟ آيا آنها را كنار مىنهد و خود به
ساختن آداب و رسوم تازه مىپردازد؟ يا آنها را تأييد مىكند و در كنار خويش
مىنشاند؟ و يا از ميان آنها گزينش مىكند؟
نخست بايد دانست كه دين كامل، آن نيست كه خود، همه چيز را برعهده گيرد و به جاى همه
استعدادهاى آدمى و همه نهادهاى مدنى بنشيند؛ بلكه دين كامل، دينى است كه همه اينها
را در جاى خود، به درستى مىبيند و جهتى كلّى به آنها مىدهد و آنچه را از توان
«قُواى فردى» و «نهادهاى جمعى» خارج است، بر عهده مىگيرد... و اين، فلسفهاى عميق
دارد؛ زيرا چنان كه دين، فعل تشريعى خداوندى است، قواى آدمى و لوازم تابعه آن
(مانند نهادهاى جمعى) نيز فعل تكوينى الهىاند و هيچ گاه تكوين و تشريع، ناسازگارى
ندارند؛ چرا كه از مبدأ واحدى دستور مىگيرند.
اگر با اين پيش زمينه عقلى به منابع و مصادر دينى بنگريم، مىيابيم كه خواست دين،
برچيدن بساط سُنن ملّى - قومى نيست؛ بلكه بر آن است كه اين سنّتها را سَمت و سوى
عالى بخشد و دين، تنها آنچه را كه با فطرت آدمى مغايرت دارد، برمىچيند. چنان كه
قرآن كريم، حرمت و احترام ماههاى حرام را - كه رسمى جاهلى
بود - پاس داشت:
فإذا انسلخ الأشهر الحُرم فاقتلوا المشركين. (310)
پس چون ماههاى حرامْ سپرى شدند، مشركان را بكشيد.
يا أيها الذين آمنوا! لاتحلّوا شعائر اللَّه ولا الشهر الحرام.
(311)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! حرمت شعائر خدا و ماه حرام را نگه داريد.
رسول خدا فرموده است:
مَنْ سَنَّ سُنَةً حَسَنَةً عُمِلَ بِها مِنْ بَعْدِهِ، كانَ لَهُ أجُرهُ وَ مِثْلُ
اُجورهِم مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ اُجورِهِمْ شَيْئاً وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً
سَيِئَةً فَعُمِلَ بِها بَعْدَهُ، كانَ عَلَيْهِ وِزْرهُ وَ مِثْلُ أوزارِهِمْ مِنْ
غَيرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أوزارِهِمْ شَيْئا. (312)
آن كه سنّتى نيك را پايه گذارى كند و بدان عمل شود، پاداش عمل خودش به اندازه پاداش
ديگر عاملان، به وى داده مىشود، بدون آن كه از پاداش عاملان كم شود؛ و آن كه سنّتى
بد را پايه گذارَد و بدان عمل شود، وَبال عمل خودش و ديگران برعهده اوست، بدون آن
كه از وِزْر و وَبال ديگران كاسته شود.
اميرالمؤمنين به مالك اشتر فرمود:
ولاتَنْقُضْ سُنّةً صالِحَةً عَمِلَ بها صدورُ هذِهِ الاُمَةِ وَاجْتَمَعَتْ بِها
الاُلْفَة وَصَلُحَتْ عليها الرعِيَّةُ وَلاتَحْدُثَنَّ سنّةً تَضُرُّ بشيء مِنْ
ماضى تلكَ السُّنَنِ فيكونُ الأجْرُ لِمَنْ سَنَّها وَالوِزْرُ عليكَ بِما نَقَضْتَ
مِنها. (313)
آيين پسنديدهاى را بر هم مريز كه بزرگان اين امتْ بِدان رفتار نمودهاند و به
وسيله آن، مردم به هم پيوستهاند، و شهروندان با يكديگر سازش كردهاند؛ و آيينى
مگذار كه چيزى از سنّتهاى نيك گذشته را زيان رسانَد تا پاداش از آنِ نهنده سنّت
باشد و گناه شكستن آن بر تو مانَد.
از سوى ديگر،به نمونههايى از سنّتهاى پيش از اسلام (جاهلى و...)
برمىخوريم كه مورد تأييد اسلام قرار گرفتهاند:
1. ديه در جاهليت، صد شتر بود. پيامبرصلى الله عليه وآله آن را امضا نمود.
(314)
2. زنان حائض، در جاهليت از شركت در اعياد مذهبى و مراسم قربانى ممنوع بودند و
اسلام نيز آن را حفظ كرد. (315)
3. براء بن عازب، اوّل كسى بود كه با آب، استنجا (تطهير) كرد و سپس سنّت شد.
(316)
4. پيامبرصلى الله عليه وآله در «حِلفُ الفضول» در سن 25 سالگى شركت كرد و بعدها
بدان افتخار مىكرد و مىفرمود: اگر بار ديگر بدان پيمان دعوت شوم، مىپذيرم.
(317)
5. در حديثى ديگر، هفت دور بودن طواف خانه كعبه، حرام بودن زن پدر بر فرزند، و خمس
گنج نيز از سنّتهاى عبدالمطلب در جاهليت شمرده شده، كه پيامبرصلى الله عليه وآله
آنها را امضا نموده است. (318)
6. حرمت ماههاى حرام نيز از سنّتهاى جاهلى بود كه در اسلام، امضا شد.
(319)
7. براء بن معرور، قبل از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله در مكّه مىزيست. هنگام
مرگ، سفارش كرد كه او را به طرف مكّه دفن كنند و نسبت به يك سوم اموال خود، وصيت
كرد. اين هر دو، بعد از آن، جزو سُنن قرار گرفت. (320)
8. تحريم لباس شُهرت در فقه، شاهدى ديگر بر پذيرش سنّتهاى ملّى صالح
است. (321) روشن است كه لباس شهرت در هر جامعهاى با آداب و
رسوم همان جامعه مشخّص مىگردد.
9. ارجاع مسائلى چند به عُرف، گواه ديگرى بر اين موضوع است: مقدار نَفَقه، استطاعت
(322) در حج (323) و زكات
(324) و....
اين شواهد، گواهى مىدهند كه آيين اسلام، به محو همه سنّتها توصيه نمىكند؛ بلكه
آنچه را كه خير و صلاحى در پى دارد، و يا اين كه مفسدهاى به دنبال ندارد، مىپذيرد
و جز آن را طرد مىكند كه مىتوان از اين نمونهها نام بُرد:
1. سنّتى كه نشانگر يك آيين باطل باشد. حرمت حمل و ساخت و نگهدارى صليب، از اين
قبيل است. (325) رسول خدا وقتى عَدىّ بن حاتم را ديد كه صليب
به گردن دارد، فرمود: «اين بت را كنار بگذار». (326)
2. سنّتى كه ترويج خُرافه باشد. حليمه سعديه، وقتى در كودكىِ پيامبرصلى الله عليه
وآله، خواست مهرهاى به بازوى رسول خدا ببندد، با اعتراض پيامبرصلى الله عليه وآله
رو به رو شد. رسول خدا فرمود: «خداوند، نگهدار ماست و از اين مهره، كارى ساخته
نيست». (327)
3. سنّتى كه با احكام شرعْ ناسازگار باشد. پيامبرصلى الله عليه وآله با زينب، همسر
زيد (پسر خوانده خود) ازدواج كرد تا نشان دهد اين سنّت جاهلى كه: «نمى توان با زنِ
پسر خوانده ازدواج كرد»، غلط است. (328)
حال كه نظرگاه كلّى دين در باب آداب و سنن بومى و ملّى روشن شد، به يكى از رسمهاى
كهن و ريشه دار ايرانى، يعنى نوروز، مىنگريم.
اگر در باب نوروز، دستورى خاص از سوى دين در تأييد يا رد، به دست ما نمىرسيد،
براساس همان قاعده نخست، مىگفتيم نوروز به عنوان رسمى ايرانى كه مردمانى آن را از
ديربازْ حرمت مىنهادهاند، جاى مذمّت و منع ندارد؛ چرا كه اصل نوروز به عنوان
نشانى از آيينهاى باطل، مورد تكريم و احترام نيست؛ بلكه رنگ و بوى ملّى و بومىِ
آن، منظور نظر مردمان است. بلى؛ اگر در آن، ناشايستى نهفته باشد، يا ترويج
خُرافهاى صورت گيرد، بايد آن را وانهاد.
ليك، احاديثى در مصادر شيعه و اهل سنّتْ روايت شدهاند كه برخى بر آن، مُهر تأييد
مىزنند و برخى ديگر، قهر مىورزند و با آن مىستيزند. اين دوگانگىِ روايتها سبب
شده است كه از ديرباز، عالمان حوزه دين، به چگونگىِ حلّ اين تعارض بينديشند؛ برخى
جانب تأييد را گرفته، از آن دفاع كنند و برخى ديگر، جانب رد را اختيار نمايند.
رسالت اين نوشتار، نخست، گزارش تلاش عالمان در برخورد با اين روايتهاست و در پس آن
مىكوشد از منظر ديگرى بِدان بنگرد. شايد ثمر بخشد!
پيش از طرح ديدگاهها، سزاوار است روايتها نقل شوند. بر اين اساس، مباحث اين
نوشتار، در سه بخشْ تنظيم مىگردد: نوروز در روايات، ديدگاهها، و ارزيابى نهايى.
يك. نوروز در روايات
چنان كه گذشت، روايتها در زمينه نوروز، به دو گروه تقسيم مىشوند: گروهى به
تصريح يا اشاره، آن را تأييد كردهاند و گروهى ديگر، آن را مذمّت مىكنند.
1. روايات موافق
الف. احاديث شيعه
1. كلينى (م329ق) در الكافى چنين روايت مىكند:
عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و أحمد بن محمد جميعاً، عن ابن محبوب، عن إبراهيم
الكرخى، قال: سألتُ أباعبداللَّهعليه السلام عن الرجل تكون له ضيعة، فإذا كان يوم
المَهرَجان أو النَّيروز، أهدوا إليه الشيء ليس هو عليهم، يتقرّبون بذلك إليه.
فقالعليه السلام: «أليس هم مُصلّين». قلتُ: بلى. قال: فليقبل هديّتهم و
لْيُكافِهِم؛ فإنّ رسول اللَّهصلى الله عليه وآله قال: «لو أهدى إلىّ كراع لقبلتُ،
و كان ذلك من الدين، ولو أنّ كافراً أو منافقاً أهدى إلىّ وسقاً ما قبلت، و كان ذلك
من الدين. أبى اللَّه لى زبد المشركين والمنافقين وطعامهم». (329)
ابراهيم كرخى مىگويد: از امام صادقعليه السلام پرسيدم كه: شخصى مزرعهاى دارد.
روز مهرگان يا نوروز، بدون آنكه اجبارى در كار باشد، هدايايى به او داده مىشود و
قصد تقرّب جُستن به وى را ندارند (آيا بپذيرد)؟. فرمود: آيا (هديه دهندگانْ
)نمازگزار هستند؟ گفتم: آرى. فرمود: بايد هديه آنان را بپذيرد و تلافى كند. به
درستى كه رسول خدا فرمود: اگر برايم ران بُزى هديه آورند، مىپذيرم و اين، جزو
ديندارى است و اگر كافر يا منافقى ران گاو يا گوسفندى برايم هديه آورد، نخواهم
پذيرفت و اين هم جزو ديندارى است. خداوند، خوراك و دستاورد مشرك و منافق را براى ما
روا نداشته است.
2. شيخ صدوق (م381ق) در «كتاب من لايحضره الفقيه» آورده است:
أتى علىّعليه السلام بهدية النَّيروز، فقالعليه السلام: «ما هذا؟». قالوا: يا
أميرالمؤمنين! اليوم النَّيروز. فقالعليه السلام: «إصنعوا لنا كلّ يوم نَيروزاً».
(330)
براى علىعليه السلام هديه نوروز آوردند. فرمود: «اين چيست؟». گفتند:اى اميرمؤمنان!
319
امروز، نوروز است. فرمود: «هر روزِ ما را نوروز سازيد!».
3. همو نقل مىكند:
روى أنّه قال عليه السلام: نيروزنا كل يوم. (331)
روايت شده است كه علىعليه السلام فرمود: هر روزِ ما نوروز است.
4. نعمان بن محمد تميمى (م 363ق ) در كتاب دعائم الاسلام روايت مىكند:
عنه (على) عليه السلام أنّه اُهدى إليه فالوذج، فقال: «ما هذا؟». قالوا: يوم نيروز.
قال: فَنَيرزوا إن قدرتم كلَّ يومٍ (يعنى تهادوا و تواصلوا في اللَّه).
براى علىعليه السلام فالوده هديه آوردند. فرمود: «اين چيست؟». گفتند امروز، نوروز
است. فرمود: اگر مىتوانيد، هر روز را نوروز سازيد (؛ يعنى به خاطر خداوند، به
يكديگر هديه بدهيد و به ديدار يكديگر برويد). (332)
5. شيخ طوسى (م460ق) در «مصباح المتهجّد» چنين آورده است:
عن المُعلَّى بنِ خُنيس، عن مولانا الصادقعليه السلام في يوم النَّيروز، قالعليه
السلام: إذا كان يوم النيروز، فاغتسل و البس أنظف ثيابك و تطيب بأطيب طيبك و تكون
ذلك اليوم صائماً، فإذا صلّيت النوافل والظهر والعصر فصلّ بعد ذلك أربع ركعات، تقرأ
فى أوّل كلّ ركعة فاتحة الكتاب و عشر مرّاتٍ «إنّا أنزلناه في ليلة القدر»، و في
الثانية فاتحة الكتاب و عشر مرّات «قل يا أيها الكافرون»، وفى الثالثة فاتحة الكتاب
و عشر مرّاتٍ «قل هو اللَّه أحد»، و في الرابعة فاتحة الكتاب و عشر مرّاتٍ
«المعوّذتين»، و تسجد بعد فراغك من الركعات سجدة الشكر و تدعو فيها، يغفر لك ذنوب
خمسين سنة. (333)
امام صادقعليه السلام در باره روز نوروز فرمود: هنگامى كه نووز شد، غسل كن و لباس
پاكيزه بپوش و خودت را خوشبو ساز و آن روز را روزه بدار. پس هنگامى كه نماز ظهر و
عصر و نافلههاى آن را به جاى آوردى، نمازى چهار ركعتى بگزار كه در ركعت اوّل آن،
سوره حمد و ده مرتبه سوره قدر را مىخوانى. در ركعت دوم آن،
سوره حمد و ده مرتبه سوره كافرون را مىخوانى. در ركعت سوم آن، سوره حمد و ده مرتبه
سوره توحيد را مىخوانى و در ركعت چهارم، سوره حمد را با سورههاى فلق و ناس. پس از
نماز هم سجده شكر مىگزارى و دعا مىكنى. (بدين ترتيب )گناهان پنجاه ساله ات بخشوده
مىشود.
6. ابن فهد حلّى (م841ق) در كتاب «المهذّب البارع» چنين آورده است:
و ممّا ورد في فضله و يعضد ما قلناه، ما حدّثنى به المولى السيد المرتضى العلّامة
بهاء الدين على بن عبدالحميد النسّابة - دامت فضائله -، ما رواه بإسناده إلى
المعلّى بن خُنيس عن الصادقعليه السلام: إنّ يوم النوروز، هواليوم الّذى أخذ فيه
النّبىصلى الله عليه وآله لأميرالمؤمنينعليه السلام العهد بغديرخم، فأقرّوا له
بالولاية، فطوبى لمن ثبت عليها والويل لمن نكثها! وهو اليوم الّذى وَجَّه فيه رسول
اللَّهصلى الله عليه وآله عليّاًعليه السلام إلى وادى الجن، فأخذ عليهم العهود
والمواثيق. وهو اليوم الذى ظفر فيه بأهل النَّهروان، و قتل ذَا الثَدْية. وهو اليوم
الذى يظهر فيه قائمنا أهل البيت وولاة الأمر و يظفّره اللَّه تعالى بالدجّال،
فيصلبه على كناسة الكوفة. و ما من يوم نوروز إلّا و نحن نتوقّع فيه الفرج؛ لأنه من
أيّامنا حفظه الفرس وضيَّعتموه. ثم إنَّ نبيّاً من أنبياء بنى إسرائيل سأل رَبَّه
اَنْ يُحيىَ القوم الّذين خرجوا من ديارهم وهم اُلوف حذر الموت، فأماتهم اللَّه
تعالى، فأوحى إليه أنْ «صُبّ عليهم الماء في مضاجعهم»، فصَبَّ عليهم الماء في هذا
اليوم، فعاشوا وهم ثلاثون ألفاً، فصار صبُّ الماء في يوم النيروز سنّة ماضيةً
لايعرف سببها إلّا الراسخون في العلم، وهم أوّل يوم ٍ من سَنة الفرس. قال المعلّى:
وأَملى علىّ ذلك، فكتبته من إملائه. (334)
از آنچه در فضليت نوروزْ روايت شده و گفته ما را تأييد مىكند، حديثى است كه علّامه
سيد بهاءالدين على بن عبد الحميد، با سند خود از مُعلّى بن خُنيس نقل كرده است كه:
روز نوروز، همان روز است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غديرخم براى
اميرالمؤمنينعليه السلام بيعت گرفت و مسلمانان به ولايت وى اقرار كردند. خوشا به
حال آنان كه به اين بيعت، استوار ماندند و واى بر آنان كه آن را شكستند. و اين،
همان روزى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله علىعليه السلام را به منطقه جنّيان
روانه ساخت و از آنان عهد و
پيمان گرفت. و همان روز است كه علىعليه السلام بر نهروانيان پيروز شد و ذوالثديه
را به قتل رساند. و همان روز است كه قائم ما و صاحبان حكومت، ظهور مىكنند و
خداوند، او را بر دجّالْ پيروز مىگرداند و دجّال را در زباله دان كوفه به دار
مىآويزد. ما در هر نوروز، اميد فرج داريم؛ چرا كه نوروز، از ايّام ماست كه
پارسيانْ آن را پاس داشتند و شما آن را تباه نموديد.
همچنين پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل، از خداوند خواست كه گروهى چند هزار نفره
را كه از بيم مرگ، ديار خويش را ترك گفتند و گرفتار مرگ شدند، زنده سازد. خداوند،
بر آن پيامبر، وحى فرستاد كه بر محل گورستان آنان آب بپاشد. آن پيامبر در روز
نوروز، چنين كرد. پس زنده شدند و تعدادشان سى هزار نفر بود. از همين روز، پاشيدن آب
در نوروز، سنّتى ديرينه شد كه سبب آن را جز آنان كه دانشى پايدار دارند، ندانند و
همان، آغاز سال پارسيان است.
معلّى گويد: امام صادقعليه السلام اين سخنان را بر من املا كرد و من نوشتم.
7. علاّمه مجلسى (م1111ق) در «بحارالأنوار» آورده است:
رأيت في بعض الكتب المعتبرة، روى فضل اللَّه بن على بن عبيد اللَّه بن محمد بن
عبداللَّه بن محمد بن محمد بن عبيد اللَّه بن الحسين بن على بن محمد بن الحسن بن
جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبي طالب، عن أبي عبداللَّه جعفر بن محمد بن أحمد
بن العباس الدوريستى، عن أبي محمد جعفر بن أحمد بن علي المونسي القمى، عن علي بن
بلال، عن أحمد بن محمد بن يوسف، عن حبيب الخير، عن محمد بن الحسين الصائغ، عن أبيه،
عن مُعَلّى بن خُنَيس، قال: دخلت على الصادق جعفر بن محمدعليه السلام يوم
النَّيروز، فقالعليه السلام: «أتعرف هذا اليوم». قلت: جعلت فداك، هذا يومٌ تعظّمه
العجم وتتهادى فيه. فقال أبو عبداللَّه الصادقعليه السلام: «والبيت العتيق الذي
بمكة، ما هذا إلّا لأمر قديم اُفسّره لك حتى تفهمه». قلت: يا سيدى! إنّ علم هذا من
عندك أحب إلىّ من أن يعيش أمواتي و تموت أعدائى. فقال: «يا مُعلّى! إن يوم النيروز
هو اليوم الذي أخذ اللَّه فيه مواثيق العباد أن يعبدوه ولا يشركوا به شيئاً، و أن
يؤمنوا برسله و حججه، و أن يؤمنوا بالأئمةعليهم السلام. وهو أوّل يوم طلعت فيه
الشمس، و هبت به الرياح، و خلقت فيه
زهرة الأرض. وهو اليوم الذي استوت فيه سفينة نوحعليه السلام على الجودىّ. و هو
اليوم الذي أحيى اللَّه فيه الذين خرجوا من ديارهم و هم ألوفٌ حذر الموت،
فقال لهم اللَّه موتوا ثمّ أحياهم. وهو اليوم الذي نزل فيه جبرئيل على النبىصلى
الله عليه وآله. و هو اليوم الذي حمل فيه رسول اللَّهصلى الله عليه وآله
أميرالمؤمنينعليه السلام على منكبه حتى رمى أصنام قريش من فوق البيت الحرام فهشمها
، و كذلك إبراهيمعليه السلام. و هو اليوم الذي أمر النبىصلى الله عليه وآله
أصحابه أن يبايعوا علياًعليه السلام بإمرة المؤمنين. و هو اليوم الذي وجّه
النبىصلى الله عليه وآله علياًعليه السلام إلى وادي الجن يأخذ عليهم البيعة له.
وهو اليوم الذي بويع لأميرالمؤمنينعليه السلام فيه البيعة الثانية. و هو اليوم
الذي ظفر فيه بأهل النهروان و قتل ذا الثديّة. وهو اليوم الذي يظهر فيه قائمنا و
ولاة الأمر. وهو اليوم الذي يظفر فيه قائمنا بالدجال فيصلبه على كناسة الكوفة. و ما
من يوم نَيروز إلّا ونحن نتوقّع فيه الفرج؛ لأنه من أيامنا وأيام شيعتنا، حفظته
العجم وضيّعتموه أنتم».
وقالعليه السلام: «إن نبياً من الأنبياء سأل ربه كيف يحيي هؤلاء القوم الذين
خرجوا، فأوحى اللَّه إليه أن يصبّ الماء عليهم في مضاجعهم في هذا اليوم، وهو أول
يوم من سَنة الفرس، فعاشوا و هم ثلاثون ألفاً، فصار صبّ الماء في النيروز سنّة».
فقلت: يا سيدى! ألا تعرّفني - جعلت فداك - أسماء الأيام بالفارسية؟ فقالعليه
السلام: «يا مُعَلّى! هي أيام قديمة من الشهور القديمة، كلّ شهر ثلاثون يوماً لا
زيادة فيه ولا نقصان...». (335)
مُعلّى پسر خُنَيس گويد: در روز نوروز، بر امام صادقعليه السلام وارد شدم. فرمود:
«آيا اين روز را مىشناسى؟». گفتم: قربانت گردم! اين روز را فارسيانْ گرامى
مىدارند و به يكديگر هديه مىدهند. فرمود:
«سوگند به خانه كعبه كه اين، رمزى ديرينه دارد و برايت روشن مىسازم تا آگاه گردى».
گفتم: سرورم !آموختن اين امر از شما برايم بهتر از آن است كه مردگان من زنده شوند و
دشمنانم بميرند.
آن گاه فرمود: «اى معلّى! روز نوروز، همان روز است كه خداوند از بندگانْ پيمان گرفت
او را بپرستند و به او شرك نورزند، به پيامبران و حجت هايش بگروند و به امامانْ
ايمان آورند. اين همان روز است كه خورشيد طلوع كرد، بادها وزيدن
گرفت و گلهاى زمين روييدند. اين همان روزى است كه كشتى نوحعليه السلام بر سرِ
جودى آرامش يافت و همان روزى است كه خداوند، گروهى چند هزار نفره را كه از ترس مرگ
از خانهها بيرون رفته بودند، زنده ساخت، پس از آن كه آنان را ميرانده بود. اين،
روز فرود جبرئيل بر پيامبر اسلام است و روزى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله امام
علىعليه السلام را بر دوش گرفت تا بتهاى قريش را در مسجد الحرام شكست و در همين
روز، ابراهيم، بتها را شكست. اين همان روزى است كه پيامبر به يارانش دستور داد با
علىعليه السلام بيعت كنند و در همين روز، على را براى بيعت گرفتن از جنّيان
فرستاد. در همين روز، دومين بيعت با اميرالمؤمنين انجام شد. در همين روز، علىعليه
السلام بر نهروانيان پيروز شد و ذوالثديه را به قتل رساند. در اين روز، قائم ما و
صاحبان حكومتْ قيام مىكنند و در همين روز، قائم ما بر دجّال، پيروز مىگردد و او
را در زباله دان كوفه به دار مىآويزد. در هر روز نوروزى، ما آرزوى فرج داريم؛ چرا
كه آن از روزهاى ما و شيعيان ماست. فارسيان، آن را گرامى داشتند و شما آن را ضايع
كرديد».
و فرمود: «يكى از پيامبران بنى اسرائيل از خداوند پرسيد چگونه مردمانى را كه خارج
شدند، زنده مىكند. خداوند بدو وحى كرد كه در نوروز، آب بر قبر آنان بپاشد - و آن،
اولين روز سال فارسيان است - و آنها زنده شدند، در حالى كه سى هزار نفر بودند. از
همين جا پاشيدن آب در نوروز، سنّت شده است».
گفتم: آيا نامهاى روزهاى فارسى را به من تعليم نمىدهى؟ فرمود: «اى معلّى! اينها
روزهايى كهن از ماههايى كهن است. هر ماه، سى روز است، بدون كم و كاست...».
گفتنى است ابن فهد نيز بخشى از اين روايت را پيش از علّامه مجلسى در كتاب «المهذّب
البارع» آورده است. (336)
8. مُحدث نورى (م1320ق) در «مستدرك الوسائل» به نقل از كتاب حسين بن هَمْدان آورده
است:
عن المفضّل بن عمر، عن الصادقعليه السلام، قال له في خبر طويل في جملة كلامهعليه
السلام: ... فأوحى اللَّه إليه: «يا حزقيل! هذا يوم شريف عظيم قدره عندى، و قد آليت
أن
لايسألنى مؤمن فيه حاجة الّا قضيتها في هذا اليوم و هو يوم نيروز».
(337)
مفضّل بن عمر از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه:... خداوند بر حزقيلْ وحى
فرستاد كه: «اين روز، روزى گرامى و بلند مرتبه نزد من است. با خود عهد كردهام هر
مؤمنى در اين روز از من حاجتى بخواهد آن را برآورده سازم» و اين روز، نوروز است.
ب.احاديث اهل سنّت
9. بخارى (194-256ق) در «التاريخ الكبير» چنين روايت مىكند:
حمّاد بن سلمة بن على بن زيد، عن السعر التميمى: أتى علىٌّ بفالوذج. قال: «ما
هذا؟». قالوا: اليوم النيروز. قال: فنَيرِزوا كل يوم! (338)
سعر تميمى گويد: براى علىعليه السلام فالوده آوردند. فرمود: «اين چيست؟» گفتند:
امروز نوروز است. فرمود: هر روز را نوروز كنيد!
10. ابن نديم (م385ق) در «الفهرست» آورده است:
قال إسماعيل بن حمّاد بن أبي حنيفة: أنا إسماعيل بن حمّاد بن أبي حنيفة بن النعمان
بن المرزبان، من أبناء فارس الأحرار. واللَّه ما وقع علينا رقّ قطّ. ولد جدّى سنة
ثمانين، و ذهب أبي إلى على بن أبي طالبرضى الله عنه و هو صغير، فدعا له بالبركة
فيه و في ذريته، و نحن نرجو من اللَّه أن يكون قد استجاب لعلى.
قال: والنعمان بن المرزبان هو الذى أهدى إلى على بن أبي طالب الفالوذج في يوم
النيروز، فقال على: «نوروزنا كل يوم!» و قيل: كان يوم المهرجان، فقال: «مَهرِجونا
كلّ يوم!» و هذا هو الصحيح في نسبه. (339)
اسماعيل بن حمّاد، گويد: من فرزند حمّاد، پسر ابو حنيفه، پسر نعمان بن مرزبان هستم،
از ايرانيان آزاده. هيچ گاه در ميان ما بردگى نبود. پدرم در سال هشتاد
قمرى به دنيا آمد. جدّم نزد على بن ابى طالب رفت و فرزند خُردسالش را به همراه
داشت. علىعليه السلام براى او و فرزندانش دعا كرد و ما اميدواريم دعاى او در حقّ
ما به اجابت رسد.
نعمان بن مرزبان، كسى است كه در روز نوروز براى علىعليه السلام فالوده برد.
علىعليه السلام فرمود: «هر روز را نوروز سازيد!». برخى گفتهاند روز مهرگان بود و
علىعليه السلام فرمود:«هر روز را مهرگان كنيد!».
11. بيرونى (م440ق) در «الآثار الباقية» آورده است:
... و قسّم الجام بين أصحابه و قال: ليت لنا كلّ يومٍ نوروز! (340)
(از آن جا كه نسخه عربى مورد استفاده ما افتادگى دارد، ترجمه حديث را از جديدترين
ترجمه كتاب كه افتادگىهاى آن بر اساس برخى نسخهها برطرف شده است، در اين جا
مىآوريم).
آوردهاند كه در نوروز، جامى سيمين، پر از حلوا، براى پيغمبرصلى الله عليه وآله
هديه آوردند. آن حضرت پرسيد: «اين چيست؟». گفتند: امروز، روز نوروز است. پرسيد:
«نوروز چيست؟» گفتند: عيد بزرگ ايرانيان است. فرمود: «آرى در اين روز بود كه
خداوند، عسكره را زنده كرد». پرسيدند: عسكره چيست؟ فرمود: «عسكره، هزاران مردمى
بودند كه از ترس مرگ، ترك ديار كرده، سر به بيابان نهادند و خداوند به آنان فرمود:
"بميريد" پس مردند. پس آنان را زنده كرد و ابرها را امر فرمود كه بر آنان ببارند.
از اين روست كه سنّت آب پاشيدن (در نوروز)، رواج يافته است». آن گاه از حلوا تناول
كرد و جام را ميان اصحابْ قسمت كرد و فرمود: «كاش هر روز براى ما نوروز بود!»
(341) .
12. فيروز آبادى (729-817ق) در «القاموس» آورده است:
قدم إلى عَليٍّ شيء من الحلاوى، فسأل عنه، فقالوا: «للنيروز»، فقال: «نيروزُنا كلّ
يوم!» و في المهرجان قال: «مَهرِجونا كلّ يوم!». (342)
مقدارى حلوا براى علىعليه السلام آوردند. پرسيد: «چيست؟». گفتند: براى نوروز است.
فرمود: «هر روز ما نوروز است»!
و در مهرگان گفت: «هر روز را براى ما مهرگان كنيد!»
2. روايات مخالف
الف. احاديث شيعه
13. قطب الدين راوندى (م573) در كتاب لبّ اللباب آورده است:
عن رسول اللَّهصلى الله عليه وآله: أبدلكم بيومين يومين: بيوم النيروز و المهرجان،
الفطر والأضحى. (343)
دو روز را براى شما جانشين دو روز كردم: عيد فطر و قربان را به جاى عيد نوروز و
مهرگان.
14. ابن شهرآشوب (م588ق) در كتاب المناقب روايت مىكند:
و حكي أن المنصور تقدّم إلى موسى بن جعفرعليه السلام بالجلوس للتهنئة في يوم
النيروز و قبض ما يحمل إليه فقالعليه السلام: «إني قد فتشت الأخبار عن جدي رسول
اللَّهصلى الله عليه وآله فلم أجد لهذا العيد خبراً وإنه سُنّة للفرس و محاها
الإسلام، و معاذ اللَّه أن نحيي ما محاه الإسلام». فقال المنصور: «إنما نفعل هذا
سياسةً للجند، فسألتك باللَّه العظيم إلّاجلست»؛ فجلس و دخلت عليه الملوك والأمراء
والأجناد يهنؤونه، و يحملون إليه الهدايا و التحف، و على رأسه خادم المنصور يحصي ما
يحمل، فدخل في آخر الناس رجل شيخ كبير السنّ، فقال له: يا بن بنت رسول اللَّه! إنني
رجل صعلوك لامال لي أتحفك ولكن أتحفك بثلاثة أبيات قالها جدّي في جدّك الحسينبن
علىعليه السلام:
عجبت لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج وقد علاك غبار
ولأسهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدّك والدموع غزار
ألّا تغضغضت السهام وعاقها
عن جسمك الإجلال والإكبار
قال: «قبلت هديتك، اجلس بارك اللَّه فيك»، و رفع رأسه إلى الخادم و قال:
«امضإلى أميرالمؤمنين و عرّفه بهذا المال، و ما يصنع به». فمضى الخادم وعاد وهو
يقول: «كلها هبة منى له، يفعل به ما أراد». فقال موسى للشيخ: اقبض جميع هذا المال
فهو هبة منى لك. (344)
آوردهاند كه منصور به امام كاظمعليه السلام پيشنهاد كرد كه نوروز را براى تبريك و
شادباش و گرفتن هدايا جلوس كنند.
امام كاظمعليه السلام در جواب فرمود: من در ميان روايتهاى جدّم رسول خداصلى الله
عليه وآله جستجو كردم و تأييدى براى اين عيد نيافتم. همانا اين، سنّت فارسيان است
كه اسلام، آن را نابود ساخته است و پناه مىبرم به خدا كه آنچه را اسلامْ نابود
ساخته، زنده بدارم.
منصور گفت: «اين كار را جهت اداره نظاميان انجام مىدهيم و شما را به خداوند سوگند
مىدهم كه جلوس داشته باشيد». آن گاه حضرت پذيرفت و فرمانداران و لشكريان، براى
تبريك آمدند و هدايايى با خود آوردند. خدمتگزار منصور، بالاى سر حضرت ايستاده بود و
هدايا را مىشمرد. آخرين نفر، مردى كهن سال بود. به امام كاظمعليه السلام گفت: «اى
فرزند دختر پيامبر خدا! من مردى تهى دستم و مالى ندارم تا هديه دهم؛ ولى چند بيت
شعر را كه جدّ من درباره جدّتان حسينعليه السلام سروده، به شما هديه مىكنم
وخواند:...».
حضرت فرمود: «هديه ات را پذيرفتم. بنشين. خداوند به تو بركت دهد!».
آن گاه حضرت، سر بلند كرد و به خدمتگزار منصور گفت كه نزد منصور روانه شود و اين
هدايا را برايش بازگو كند و بپرسد كه با آنها چه بايد كرد. خدمتگزار رفت و باز گشت
و گفت منصور گفته است: «اين هدايا از آنِ شماست. هر چه مىخواهيد با آنها انجام
دهيد». امام كاظمعليه السلام هم به پيرمرد فرمود: «اين اموال را به عنوان هديه
براى خودت بردار».
ب. احاديث اهل سنّت
15. بخارى (م256ق) در «التاريخ الكبير» آورده است:
أيوب بن دينار، عن أبيه: «إنّ عليّاً لا يقبل هدية النيروز». حدّثنى ابراهيم بن
موسى
عن حفص بن غياث، وقال أبو نعيم: حدّثنا أيوب بن دينار أبو سليمان المكتب، سمع علياً
بهذا. (345)
ايوب بن دينار گويد: علىعليه السلام هديه نوروز را نمىپذيرفت.
16. آلوسى (م1342ق) در «بلوغ الإرب» مىگويد:
قدم النبىصلى الله عليه وآله المدينة ولهم يومان يلعبون فيهما، فقال: «ما هذا
اليومان؟». فقالوا: كنّا نلعب فيهما فى الجاهلية. فقال: «قد أبدلكم اللَّه تعالى
بهما خيراً منهما يوم الأضحى و يوم الفطر». قيل: هما النيروز والمهرجان.
(346)
پيامبرصلى الله عليه وآله وارد مدينه شد. مردمان مدينه دو عيد داشتند كه در آنها به
سرگرمى و خوشى مىپرداختند. رسول خدا فرمود:
«اين دو روز چيست؟». گفتند دو يادگار جاهليت است. فرمود: «خداوند، بهتر از آنها را
جايگزين كرده است: عيد قربان و عيد فطر». گفته شده كه آن دو روز، نوروز و مهرگان
بود.
* * *
تا اين جا شانزده حديث از مصادر مختلف شيعه و سنّى در تأييد يا ردّ نوروز، گرد آمد.
تلاش ما در اين بخش، فحص كامل و استقصاى همه روايتها بود و تلاش شد روايتها
براساس تاريخ ثبت و كتابتْ تنظيم گردد؛ چنان كه كوشيديم هر روايت را مصدريابى كرده،
به منابع گوناگونش ارجاع دهيم. حال، پس از نقل روايتها به بيان ديدگاهها و
ارزيابى نهايى رو مىكنيم.
دو. ديدگاه ها
ترديدى نيست كه روايتهاى متفاوت، زمينه شكل گيرى آراى متفاوتاند و جستجو در
كتب فقه و حديث، اين امر را روشن مىسازد.
پارهاى از دانشوران، به نقد روايتهاى نوروز پرداخته و با ذكر خللها و سستىهايى
كه در آنهاست، آنها را قابل اعتنا و اتكا نشمردهاند؛ چنان كه در مقابل، بيشتر
فقيهان به مضمون روايتهاى دسته نخستْ فتوا داده و آدابى را براى نوروز در كتب فقهى
خويش برشمردهاند. اينان ضمن فتوا دادن به محتواى روايات، در مقام پاسخگويى به
ناقدان و منتقدان نيز برآمدهاند.
اينك مرورى بر اين دو ديدگاه مىافكنيم.
الف. مخالفان
ناقدان و مخالفان احاديث نوروز، بسيار نيستند. اينان كوشيدهاند خللهاى موجود
در روايتهاى دسته نخست را برملا سازند و در نتيجه به محتواى دسته دوم از روايتها
ملتزم شدهاند؛ گرچه كوشش آنان در تصحيح و تأييد دسته دوم، متمركز نيست.
اينان براى روايتهاى موافق، ضعفها و كاستىهايى از اين دست برشمردهاند:
1. ضعف سند،
2. تناقض و تهافُت در روايتهاى معلّى،
3. ذكر نشدن روايتهاى معلّى در مصادر كهن،
4. عدم تطبيق وقايع ذكر شده در روايتها با واقعيتهاى تاريخى،
5. معلوم نبودن نوروز ايرانى،
6. ترويج شعائر مجوس.
مخالفان، بر پايه اين ايرادها، روايات موافق را بىاعتبار مىدانند و به هيچ رو
گراميداشت نوروز را روا نمىانگارند. اينان بر اين باورند كه آداب و سنن ذكر شده در
اين روايتها قابل اخذ و عمل نيست و نمىتوان با قاعده «تسامح در ادلّه سُنن» از
ضعف و سستى اينها چشم پوشيد؛ چرا كه با محذور بزرگى چون ترويج شعائر
مجوسى روبه رو هستيم. در اين جا پارهاى از اين ديدگاهها را مىآوريم:
آقا رضى قزوينى (در رسالهاى كه در سال 1062قمرى نگاشته)، شايد نخستين كسى باشد كه
به تفصيل، نوروز را نقد كرد. وى به طور عمده منكر تطبيق نوروز رايج با نوروز ياد
شده در روايات است و از اين طريق بر روايتهاى مؤيِّد، خرده مىگيرد و پس از نقل
روايت معلّى مىنويسد:
با توجه به استحباب اعمال مذكوره در نوروز و اين كه اين اعمال، موقته است و در
امثال اين عبادات، اگر التزام وقت خاص نشود و در اوقات ديگر به عمل آيد، بدعت
مىباشد، بنابراين، تعبد به اين عمل (را )مكلّفى تواند كه لااقل ظن به تعيين وقت
مذكور تحصيل كرده باشد. تحصيل اين ظن، لامحاله از امارات شرعيه و عرفيه تواند بود و
چون در عرف به اعتبار اختلاف اصطلاحات حاليه نوروز متعدد است - چنان كه بعضى از آن،
بعد از اين مذكور مىگردد - و اشهريت بعضى به بعضى ازمنه اماره نمىشود و در ظاهر
قرآنْ چيزى در اين باب نيست، اماره آن از روايات و اخبارْ تتبّع بايد نمود.
(347)
محمد اسماعيل خواجويى (م1173ق) تناقضهاى روايتهاى معلّى را دليل ناتمام بودن آن
مىداند و مىنويسد:
فقير بىبضاعت گويد: به حسب ظاهرى ميان اين حديث و حديث سابقْ تناقض است؛ چه، در
حديث سابقْ مذكور است كه پيغمبرصلى الله عليه وآله در روز نوروز، اميرالمؤمنينعليه
السلام را به دوش مبارك برداشته تا بتان قريش را از فوق كعبه به زير انداخته، شكست
و فانى ساخت، و اين، بلاشبهه در سال فتح مكه معظمه بود، چنان كه اخبار بسيار از طرق
خاصه و عامه دلالت بر اين دارد... و فتح مكه معظمه در ماه مبارك رمضان سال هشتم
هجرت واقع شد، چنان كه شيخ مفيد و نيز طبرسى و ابن شهرآشوب و ديگرانى روايت
كردهاند، و احاديث معتبره بر اين دلالت كرده است، و اكثر برآناند كه در روز
سيزدهم ماه بوده، و بعضى بيستم هم گفتهاند، و حركت حضرت از مدينه در روز جمعه دوم
ماه مبارك رمضان، بعد از
نماز عصر بوده، و روز غدير خم در سال دهم هجرت در حجة الوداع در روز هجدهم ذى الحجة
الحرام بود. پس چگونه تواند بود كه هر دو در روز، نوروز باشد چه، نوروز، از قرار
حساب گذشته، بعد از شش هفت سال از فتح مكه معظمه، بلكه بيشتر، به ذى الحجة خواهد
رسيد، نه بعد از يك سال، چنان كه مقتضاى اين دو حديث است. (348)
وى ادامه مىدهد:
و چون هر دو به يك طريق از معلّى منقول است،... پس ترجيح احدهما بر ديگرى من حيث
السند متصور نيست، و بنابراين، مضمون هيچ يك حجت نخواهد بود، و بر آن، اعتماد نشايد
كرد، و به او استدلال نتوان نمود؛ چه، تناقض در كلام معصومينعليهم السلام غير واقع
است. پس، از اين جا فهميده مىشود كه اين دو حديث، كلاهما أو أحدهما از معصومْ تلقى
نگرديده، و چون از او نباشد، حجيت را نشايد و سند شرعى نتواند بود.
(349)
استاد محمد تقى مصباح در حاشيه بر «بحارالأنوار»، ذيل اين روايتها نگاشته است:
در باب نوروز، دو دسته روايت مختلف، روايت شده است. يكى را معلّى از امام صادقعليه
السلام آورده و بر عظمت و ارزش نوروز دلالت دارد و ديگرى حديث امامكاظمعليه
السلام است كه آن را از سنّتهاى پارسيان دانسته كه اسلام، آن را از ميان برداشته
است.
بايد دانست كه هيچ يك از آنها صحيح نيست و از اعتبار برخوردار نمىباشد تا بتوان بر
پايه آن، حكم شرعى را اثبات كرد. گذشته از آن كه روايت معلّى، ايرادهاى ديگرى دارد،
از جهت تطبيق نوروز بر مناسبتهاى ماههاى عربى. (350)
آن گاه مىنويسد:
ظاهر روايت منصور، حرمت بزرگداشت نوروز است؛ چرا كه اين كار، بزرگداشت
شعائر كفار و زنده داشتن سنّتهايى است كه اسلام، آنها را ميرانده است. اين روايت -
گرچه واجد شرايط حجّيت نيست - اما مطلب كلىاى كه در آن آمده (يعنى حرمت بزرگداشت
شعائر كفار)، با ادلّه عامه به اثبات رسيده است و اين كه نوروز از آن آداب و رسوم
است، به وجدانْ اثبات مىشود.
و اما فتواى فقيهان، مبنى بر استحباب غسل و روزه در نوروز، مبتنى بر قاعده تسامح در
ادلّه سنن است؛ ولى اين جا محل اجراى آن قاعده نيست؛ زيرا قاعده تسامح در ادلّه
سنن، از مواردى كه احتمال حرمت تشريعى دارند، انصراف دارد. (351)
جناب آقاى سيد جواد مدرّسى در مقالهاى در مجلّه «نور علم» مىنويسد:
با وجود تضارب روايات و عدم توجه قدما و كدورت متن و عدم صحت سند، فتواى به مشروعيت
نوروز، و تعيين روز آن، مشكل است. راهى كه باقى مىماند، تمسك به ادلّه «تسامح در
ادله سنن» است؛ و لكن تعيين روز، گفتار بعض فقهاست نه مضمون روايت؛ و ادله مذكور،
شامل كلام فقها نمىشود.
از جهت ديگر، عيد نوروز از شعائر مجوسى و محتمل الحرمه است و ادله تسامح در سنن -
چنان كه بعضى گفتهاند - از چنين موردى منصرف است. (352)
آقاى رسول جعفريان نيز در اين باره گفته است:
اين بود آنچه در منابع شيعه قرن ششم درباره نوروزْ نقل شده است. در اين باره، مهم،
همان روايت معلّى بن خنيس است و جز آن، چيزى درباره تأييد نوروز به چشم نمىخورد.
منشأ آنچه در آثار بعدى درباره استحباب غسل روز نوروز و نماز و دعاى مربوطه آمده،
همين نص است و بس. البته مطالب ديگرى نيز افزوده شده كه منشأ آنها را اشاره خواهيم
كرد. (353)
و در جاى ديگر گفته است:
و مشكل اين دو حديث (منظور، دو حديثى است كه ابن فهد حلّى در تأييد نوروز از معلّى
نقل كرده است)، آن است كه در منابع كهن شيعه نيامده است. افزون بر آن،
روايات مزبور كه در اصل بايد يكى باشد، حاوى دو نوع آگاهى درباره روز نوروز است كه
اين، خود، منشأ شبهه درباره آن شده و احتمال جعل آن را تقويت مىكند. افزون بر آن،
دانسته است كه، ابن غضايرى گفته: «غاليان، رواياتى را به معلّى بن خُنَيس نسبت
دادهاند و نمىتوان بر اخبار وى اعتماد كرد». در اين صورت، اين روايت - كه
بىگرايش غاليانه يا نگرش افراطى همه نيست -، از همان دسته مجعولاتى مىباشد كه
غاليان به معلّى نسبت دادهاند. بايد اين دو نكته را نيز يادآورى كرد كه گفته شده
قرامطه (گرايشى وابسته به مذهب افراطى اسماعيليه) دو روز را در سال - كه نوروز و
مهرگان بوده - روزه مىگرفتهاند. بلافاصله بايد تأكيد كنيم كه مجوسيان، نه تنها
نوروز را روزه نمىگرفتهاند، بلكه به نقل بيرونى اساساً «مجوس را روزهاى نيست و
هر كس از ايشان روزه بگيرد، گنه كرده است». (354)
ب. موافقان
آداب نوروز از قبيل روزه، نماز، ادعيه و...، در كتب حديثى و فقهى، از زمان شيخ
طوسى در ميان عالمان شيعه رواج داشته است.
شيخ طوسى (م460ق) در مصباح المتهجد، (355) پس از او ابن ادريس
(م598ق) در السرائر (356) و سپس يحيى بن سعيد (م589ق) در
الجامع للشرائع (357) و پس از وى، شهيد اول(م786ق) در القواعد
و الفوائد (358) و نيز الدروس (359) و
البيان (360) و الذكرى (361) و اللمعة
(362) بدان اشاره دارد.
ابن فهد (م841ق) در المهذّب البارع (363) و محقق كَرَكى
(م940ق) در جامع المقاصد (364) و شهيد ثانى (م966ق) در
المسالك (365) و شرح اللمعة (366) و محقق
اردبيلى(م993ق) در مجمع الفائدة و البرهان (367) و شيخ
بهايى(م1030ق) در جامع عباسى (368) و الحبل المتين
(369) و فاضل هندى(م1137ق) در كشف اللثام
(370) و شيخ يوسف بحرانى(م1186ق) در الحدائق الناضرة (371)
و كاشف الغطاء (م1228ق) در كشف الغطاء (372) و نراقى
(م1245ق) در مستند الشيعة (373) و صاحب جواهر در (م1266ق)
جواهر الكلام (374) و شيخ انصارى (م1281ق) در كتاب الطهارة
(375) و... بدين آدابْ فتوا دادهاند.
همچنين در كتب فتوايى و فقهى معاصر، چون: العروة الوثقى، (376)
جامع المدارك، (377) المستند (378) و...
فتوا بدين آداب به چشم مىخورد.
در كتب روايى نيز - چنان كه در بخش نخست آورديم، آداب نوروز، در: مصباح
المتهجّد، وسائل الشيعة، بحارالأنوار، و... ياد شده است؛ چنان كه روايتهايى نيز كه
به گونهاى ضمنى نوروز را تأييد مىكنند در: الكافى، كتاب من لايحضره الفقيه و
دعائم الاسلاممنقول است.شايد همين كثرت فتواها و نقلها سبب شده است كه صاحب
«جواهر» بگويد:
غسل روز نوروز، نزد متأخرانْ مشهور است؛ بلكه مخالفى در آن نديديم.
(379)
بجز اين، تلاش محدّثان و فقيهان در پاسخگويى به ديدگاه مخالفان نيز درخور درنگ است.
علّامه مجلسى در «بحارالأنوار»، بيشترين كوشش را در اين باره به انجام رسانده و
شبهههاى مخالفان را پاسخ گفته است؛ وى در قسمتى از نوشتار مفصّلش در نقد روايت ابن
شهرآشوب (در مذمت نوروز)، مىنويسد:
اين حديث، با روايتهايى كه معلّى بن خنيس آورده مغايرت دارد و بر جايگاه نداشتن
نوروز در شريعتْ دلالت دارد؛ ليك روايتهاى معلّى از نظر سند، قوىتر و نزد
اصحاب،مشهورتر ند.
از سوى ديگر مىتوان گفت كه اين، حديث تقيه است؛ چرا كه در روايات المناقب ابن
شهرآشوب، مطالبى ذكر شده كه زمينه تقيه دارد. (380)
پس از وى نيز عالمان ديگرى به پاسخگويى اجمالى يا تفصيلى گام برداشتهاند.
شيخ انصارى در نقد روايت المناقب مىگويد:
روايت «مناقب» نمىتواند با احاديث معلّى معارضه كند؛ زيرا روايت معلّى نزد اصحاب،
از شهرت بيشترى برخوردار است و احتمال تقيّه در روايت «مناقب» وجود دارد.
(381)
همچنين صاحب «جواهر» در دفاع از روايتهاى معلّى و نقد حديث «مناقب» مىنويسد:
روايت معلّى جاى مناقشه در سند و دلالت ندارد؛ چنان كه حديث «مناقب» نمىتواند با
آن معارضه كند؛ چرا كه با سستىاى كه در آن مشهود است، احتمال تقيه نيز در آن
مىرود. (382)
گفتنى است حمل روايت «مناقب» ابن شهر آشوب بر تقيه بعيد نيست؛ چرا كه اهل سنّت،
روزه نوروز را مكروه مىدانند. (383) و بدين جهت، در تعارض
روايتهاى معلّى و «مناقب»، جانب روايات معلّى رجحان مىيابد.
بجز اينها، رسالهها و كتبى نيز در تأييد فضيلت نوروز و روايات معلّى تدوين شده، كه
برخى به چاپ رسيده و برخى ديگر، خطى باقى ماندهاند. (384)
سه. ارزيابى نهايى
چنان كه پيش از اين ياد شد، اين نوشتار، نوروز را از منظر حديث و روايت مىكاود
و از تاريخ و تقويم نگارى و فقه، تنها آن را برمىرسد كه به گونهاى با حديث و
روايتْ مرتبط شود و در نقد يا تأييد آن، سودمند افتد.
اينك نكتههايى درباب اين رواياتْ آورده مىشود تا پس از آن به جمع بندى نهايى
نزديك شويم.
يكم. در نقد نوروز، چهار حديث آورديم. اين احاديث، به هيچ رو قابل تصحيح و اعتبار
نيستند؛ زيرا:
1. روايت اوّل و چهارم، مضمونى واحد دارند كه اوّلى در مصادر شيعه و دومى در مصادر
اهل سنّتْ ياد شده است. روايت شيعى را به قطب راوندى (از عالمان قرن
ششم) نسبت دادهاند كه در كتاب «مستدرك الوسائل» حاجى نورى (م1320ق) روايت شده
است. اين روايت، گذشته از آن كه در مصادر كهنْ موجود نيست، مضمون آن را هم نمىتوان
تأييد كرد؛ زيرا چگونه دو عيد باستانى ايرانى در جزيرة العرب در سالهاى نخستين
اسلام، رايج و مرسوم بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را با فطر و اضحى منسوخ
بدارد؟! بىترديد، نوروز و مهرگان، از آيينهايى باستانى ايرانياناند كه آوازه
شان، پس از ارتباط اعراب با ايرانيان، بدان سرزمين رفته است و پيش از آن، آن چنان
مقبول مردمان عرب نبودهاند كه پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را با اعياد اسلامى
نسخ كند.
حديث ديگر، آن است كه آلوسى آورده است و تعبيرهاى «نوروز» و «مهرگان» در متن آن
نيست و ظاهراً راويان، اين دو را از روى احتمال (نه قطع و يقين)، به روايت
افزودهاند. بدين رو، آلوسى پس از نقل حديث مىگويد:
«قيل: هما النيروز والمهرجان». گفتنى است كه برخى نويسندگان، اين اضافه را به آلوسى
نسبت دادهاند كه جزو حديث آورده است:
آلوسى در «بلوغ الإرب» (ج1، ص364، قاهره، 1925م) نقل مىكند كه انصار، عيد نوروز
و مهرگان را بر حضرت رسولصلى الله عليه وآله عرضه كردند. حضرت فرمودند: «خداوند
متعال، بهتر از آنها را، فطر و اضحى را، به من داده است». (385)
چنان كه پيش از اين آورديم، روايت آلوسى چنين است:
قدم النبىصلى الله عليه وآله المدينة و لهم يومان يلعبون فيهما. فقال: «ما هذا
اليومان؟». فقالوا: كنّا نلعب فيهما فى الجاهلية. فقال: «قد أبدله اللَّه تعالى
بهما خيراً منهما: يوم الأضحى و يوم الفطر». قيل: هما النيروز و المهرجان.
2. روايت «مناقب» ابن شهرآشوب، گذشته از آن كه مُرسَل است و با تعبير «حُكىَ
(آوردهاند)» نقل شده است، نه حاكى آن معلوم است و نه مصدر نقل آن.
3. روايت بخارى كه علىعليه السلام هديه نوروز را نمىپذيرفت، گذشته از آن كه با
روايت ديگر بخارى - كه علىعليه السلام هديه نوروز را مىپذيرفت - معارضه دارد، با
نقلهاى بسيار ديگر شيعى نيز ناسازگار است و نمىتوان به آن، استناد جُست.
دوم. در ارزيابى سندى روايتهاى موافق، مىتوان چنين گفت:
1. روايت كلينى از سند معتبر برخوردار است.
2. روايت شيخ طوسى از معلّى، اگر چه بدون سند است، ليكن وى در كتاب «فهرست» خويش به
كتاب معلّى سند معتبر دارد. (386) محتمل است آن روايت، براساس
همين سند باشد.
3. علّامه مجلسى در «زاد المعاد» مىگويد: «به اسانيد معتبره، از معلّى بن خنيس كه
از خواص حضرت صادقعليه السلام بوده است، منقول است...» (387)
و سپس روايتى را نقل مىكند كه ذيل آن، مطابق روايتى است كه شيخ طوسى در «مصباح»
آورده است.
4. نقل اين روايتها در مصادر كهنى چون: الكافى، كتاب من لا يحضره الفقيه، مصباح
المتهجّد و دعائم الاسلام، مىتواند شاهدى بر اعتبار آنها باشد.
بر اين پايه مىتوان گفت از مجموع احاديث دوازده گانه مىتوان اين مطلب را به
پيشوايان دينى نسبت داد كه رفتار ايرانيان در گراميداشت نوروز، در مرئى و منظر
آنان بوده و نه تنها مخالفتى با آن نكردهاند، بلكه نسبت به اصل آن و پارهاى
رفتارهاى ضمنى آن، روى خوشْ نشان داده و تشويق كردهاند.
بلى؛ ما معتقديم كه بر پايه اين احاديث و بدون شواهد تاريخى ديگر، نمىتوان
خصوصيتهاى موجود در آنها را به اثبات رساند و اشارات تاريخى موجود در آنها را
تأييد كرد. چنان كه به جهت برخى نكات تاريخى نامعلوم در آنها نمىتوان اين كليّت را
تضعيف كرد و ناديده انگاشت.
سوم. بررسى مصادر كهن، نشان مىدهد كه نوروز به عنوان يك آيين ايرانى، در فرهنگ
مسلمانان و شيعيانْ رواج داشته است.
اينك شواهد اين امر را بجز روايات ياد شده، بازگو مىكنيم:
1. به اعتقاد برخى متخصصان تبديل گاه شمار، در جلسه مشورتى خليفه دوم براى تعيين
تقويم، هرمزان تازه مسلمانْ شركت داشت و تقويم ايرانى را براى حاضران شرح كرد و
خليفه، آن تقويم را براى امور ديوانى و خراج پذيرفت (388) و
روشن است كه نوروز، جزئى از تقويم ايرانى به شمار مىرود.
2. نجاشى در شرح حال ابوالحسن نصر بن عامر بن وَهْب سنجارى نوشته است كه وى از ثقات
شيعيان است و كتابهايى دارد، از جمله: «كتاب ما روى في يوم النيروز».
(389)
همچنين ابن نديم درباره صاحب بن عبّاد، آورده است كه «كتاب الأعياد و فضائل
النيروز» نگاشته است. (390)
در دوره صفويه نيز نوروزيههايى بسيار به قلم علماى دينْ تحرير شد.
(391)
3. خراج در دوره عباسيان بر اساس نوروز، تنظيم مىشده است. (392)
4. خلفاى اموى و عباسى هداياى نوروز را مىپذيرفتهاند؛ بلكه دستور مىدادهاند تا
برايشان ارسال گردد. (393)
گفتنى است در برخى مناطق، حاكمان اهل سنّت، گرفتن هداياى نوروز را منع
مىكردند؛ چنان كه از برگزارى مراسم نوروز، ممانعت به عمل مىآوردند.
(394)
5. از ديرباز تاكنون، نوروز در سرودههاى شاعران تازى گو و پارسى زبانْ حضور جدّى
دارد و اين نيز شاهدى گويا بر حضور نوروز در فرهنگ ايرانيان مسلمان است.
(395)
با توجه به اين شواهد و امور ديگر، نوروز را در دوره اسلامى از شعائر مجوسى دانستن،
سخنى نا صواب است؛ چنان كه آن را ترويج آيين آتش پرستان انگاشتن، واقعيت خارجى
ندارد. گذشته از اينها در روايات اسلامى و سخن فقيهان، فضيلت روزه نوروزْ مطرح است
و به نقل بيرونى: «مجوس را روزهاى نيست و هر كس از ايشان روزه بگيرد، گناه كرده
است». (396)
گيريم روزگارى نيز نوروز چنان بود؛ ولى زمانى كه در عرف ايرانيان مسلمان، آن حالت
از ميان رفت، ديگر ذَمّى بر آن نيست. همان گونه كه امام خمينى فتوا داد كه شطرنج،
اگر روزى ابزار قمار نباشد، حرمتى در بازى با آن نيست (397) و
استاد مطهرى، مجسمه سازى را مجاز دانست؛ چرا كه فلسفه حرمت آن،به جهت فاصله گرفتن
از دوران بت پرستى، از ميان رفته است (398) و نمونههاى بسيار
ديگر.
اصوليان را قاعدهاى است كه در اين جا به كار آيد. آنان گويند اگر در ميان مردمان،
آداب و رسومى رواج داشت و در جان و دل آنان رسوخ يافته بود، چنانچه شرع با آن، روى
خوشى ندارد و مىخواهد آن را طرد سازد، بايد ادلهاى روشن و
قوى كه همپاى سيره باشد، ارائه دهد وگرنه نمىتوان گفت شارع از آن سيره بيزار است و
آن را طرد كرده است. به تعبير ديگر، سيرههاى راسخ و استوار را نمىتوان با عمومات
يا ادلّه سست بنيانْ طرد كرد؛ بلكه دليل مانع و رادع بايد به اندازه قوت سيره، قوت
داشته باشد.
بر اين اساس و با توجه به آنچه در ريشه دارى نوروز و گذشتهاش در ميان ايرانيان
گفته شد، دليلى بر منع و ردع آن از سوى شرع در دست نيست؛ چرا كه ادلّه خاص - چنان
كه ياد شد - موهون است - كه وجهش گذشت - و عمومات را نيز در چنين مواردى ياراى
رويارويى نخواهد بود.
چهارم. اگر بپذيريم كه روايتهاى موافقْ قابل اعتماد نيستند و نمىتوان بر
پايهآنها رأى و حكمى را اثبات كرد، همچنان كه نمىتوان بر دسته دوم از احاديث
تكيهزد، در اين فرض بايد حكم نوروز را با اصل اوّلى و قاعده عام دينى نشان داد.
همان گونه كه در ابتداى مقاله گذشت، اسلام كه دينى جهانى است و همه انسانها را به
سوى خود فراخوانده است، به اقتضاى خصلت جهان شمولىاش، هيچ گاه به معارضه سنّتها و
آداب و رسوم ملّى نرفته، مگر آنجا كه ترويج باطل باشد يا به تثبيت خرافهاى انجامد
و يا ملازم با محرّمات شرعى گردد.
آيين نوروز، قرن هاست در ايران اسلامى بر پاداشته مىشود و مسلمانان، نه به عنوان
ترويج آيين مجوس، بلكه به عنوان آيينى ملّى بدان مىنگرند. بمانَد كه رسم نوروز،
پيش از آيين زردتشت نيز در ايران برپا بوده است. (399)
از سوى ديگر، نوروز، تثبيت خرافهاى باطل كه با دين ناسازگار باشد، نيست و در سرشت
خود، محرّمات شرعى را به همراه ندارد؛ ولى اگر كسى يا كسانى آن را به
محرّمات بيالايند، اين بدان ماند كه ساير كردارهاى مباح و حتى امور شرعى را با
محرّمات شرعى همراه كنند، كه طبعاً معنايش ناپسند شدن آن امر مباح يا شرعى نيست؛
بلكه آنان كه چنين مىكنند، قابل سرزنش و مذمتاند.
از سوى ديگر، بسيارى از رفتارهاى پسنديده، چون: پاكيزگى و آراستگى، سير و سفر، ديد
و بازديد، بخشش و دلجويى، هديه دادن و... در اين رسم و آيين به انجام مىرسد كه از
نگاه شرع و عقل، ستودنى است.
با اين وصف، ايستادگى در برابر اين آيين ملّى، از زاويه شرع و دين، مستندى محكم
ندارد و نشايد بدان دامن زد.
پنجم. آنچه تأييد شده يا مورد ردع قرار نگرفته، چيزى است كه در عرف عمومى ايرانيان،
نوروز ناميده مىشود. اگر در طول زمان، تغييراتى در آن صورت گرفته است كه همين عرف
عمومى آنها را برمىتابد، خللى در اين امضا يا عدم ردع شرعْ وارد نمىسازد.
بر اين پايه، ايرادى كه برخى فقيهان و نويسندگان در اين موضوع گرفتهاند (كه
نامعلوم بودن روز نوروز و تغيير آن، به شرعى بودنش لطمه مىزند)، پذيرفتنى نيست.
حاصلْ آن كه:
1. روايتهاى وارد شده در مخالفت با نوروز، به هيچ روى، قابل تأييد و اعتبار
نيستند.
2. در روايتهاى موافق، به جهت شواهد و قرائن ياد شده، مىتوان گفت كه اصل آيين
نوروز، مورد امضا و تأييد است؛ گرچه خصوصيتهاى ياد شده در احاديث را نمىتوان
تأييد كرد.
3. از آن رو كه نوروز در ميان ايرانيان در دوره اسلامى رايج بود و به عنوان سيرهاى
عمومى استمرار داشت، نمىتوان طرد و ردع آن را از سوى شارع، با
قواعدكلّى يا ادلّه سست پذيرفت؛ بلكه ردع چنين سيرههايى نيازمند ادلّه خاص وقوى
است.
4. اگر بپذيريم كه ادلّه موافق و مخالف، هيچ كدام قابل اعتماد و تأييد نيست، اقتضاى
قواعد عمومى دينى، عدم مخالفت با نوروز است. (400)
پىنوشتها:
1. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش14 /
ويژه امام خمينى) منتشر شده است.
2. الرسائل، ج2، ص96-97.
3. الاستصحاب، ص220.
4. همان، ص218-219.
5. بحارالأنوار، ج7، ص242؛ علم اليقين، ج2.
6. الميزان، محمد حسين الطباطبائى،ج1، ص10 و 14 و 129-130.
7. مصباح الهداية، ص79.
8. الميزان، ج1، ص10.
9. بحارالأنوار، ج7، ص242.
10. بدائع الدرر فى قاعدة نفى الضرر، ص86 و 113-114.
11. همان، ص109.
12. بدائع الدرر فى قاعدة نفى الضرر، ص109-113.
13. الكافى، ج7، ص414؛ وسائل الشيعة، ج18، ص169.
14. وسائل الشيعة، ج18، ص169-170.
15. همان، ص193.
16. همان جا
17. وسائل الشيعة، ج18، ص195.
18. همان، ص195-196.
19. همان، ج17، ص337.
20. همان، ج12، ص406.
21. همان، ج17، ص334.
22. وسائل الشيعة، ج11، ص48.
23. همان، ص43.
24. همان، ج11، ص69.
25. وسائل الشيعة، ج18، ص189.
26. بحارالأنوار، ج88، ص234.
27. الاستصحاب، ص384-391.
28. الرسائل، ص423؛ كفاية الأصول، ص493؛ فوائد الأصول، ج4،
ص680؛ نهاية الأفكار، ج4، ص107 (القسم الثانى)؛ درر الفوائد، ص613-614.
29. الاستصحاب، ص392.
30. الاستصحاب، ص393.
31. وسائل الشيعة، ج12، ص380.
32. كتاب البيع، ج2، ص451.
33. همان، ج5، ص354.
34. سوره مائده، آيه 55: إنّما وليّكم اللَّه و رسوله والذين
آمنوا الذين يُقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة وهم راكعون؛ ولىّ شما، تنها خدا و
پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند؛ همان كسانى كه نماز را برپا مىدارند و در
حال ركوع، زكات مىدهند.
35. تفسير نورالثقلين، ج1، ص643؛ البرهان فى تفسير القرآن،
ج2، ص317.
36. الحياة، ج2، ص229، ح7.
37. صحيفه نور، ج20، ص185.
38. صحيفه نور، ج21، ص34.
39. صحيفه نور، ج21، ص35.
40. سوره توبه، آيه 60.
41. وسائل الشيعة، ج9، ص209-213.
42. وسائل الشيعة، ج11، ص253.
43. همان، ص253.
44. همان، ج9، ص549.
45. همان، ص548.
46. وسائل الشيعة، ج12، ص57؛ بحارالأنوار، ج100، ص48.
47. وسائل الشيعة، ب101، ح1.
48. صحيفه نور، ج21، ص15.
49. مستدرك الوسائل، ج18، ص254 (ب51، ح1، 2، 3، 4)؛ سنن ابن
ماجة، ج2، ص889 (ب25، ح2667).
50. وسائل الشيعة، ج19، ص95.
51. تحريرالوسيلة، ج2، ص535.
52. المكاسب المحرمة، ج1، ص228-229.
53. وسائل الشيعة، ج12، ص70.
54. همان جا.
55. همان، ص62.
56. همان، ج16، ص359.
57. المكاسب المحرمة، ج1، ص56.
58. كتاب البيع، ج4، ص180.
59. ر.ك به: علوم حديث، ش9، ص2- 8.
60. التعادل والترجيح، ص31.
61. همان، ص33.
62. همان جا.
63. اين مقاله، پيش از اين، در دانشنامه امام علىعليه السلام
منتشر شده است.
64. سبط ابنجوزى، تذكرة الخواص، ص85؛ نهج البلاغة، خطبه 80؛
آمدى، عبدالواحد، تصنيف غررالحكم، ص408، ح9379؛ حارثى مكى، محمد بن على، قوت
القلوب، ج1، ص282.
65. حسينى خطيب، سيد عبدالزهرا، مصادر نهجالبلاغة، ج2، ص86.
66. نهج البلاغة، نامه 14.
67. همان، حكمت 61.
68. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9360.
69. ديلمى، حسين بن ابىالحسن، إرشاد القلوب، ج22، ص28.
70. كيدرى، محمد بن حسين، الديوان المنسوب إلى الامام علىعليه
السلام، ص108.
71. نهجالبلاغة، حكمت 238.
72. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9362.
73. سپهر، محمدتقى، ناسخ التواريخ، ج5، ص283؛ مديرشانهچى،
كاظم، الحكم من كلام على، ج2، ص328، ح53.
74. كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج5، ص338.
75. نهجالبلاغة، خطبه 153؛ تصنيف غررالحكم، ص408، ح9367؛
حرانى، ابنشعبه، تحفالعقول، ص156.
76. الكافى، ج5، ص82.
77. همان، ص337؛ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج20، ص179.
78. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9380.
79. همان، ح9363؛ كوفى، ابوالحسن محمدبن محمّد، الجعفريات،
ص95.
80. ليثى واسطى، علىبن محمّد، عيون الحكم و المواعظ، ص177؛
محدث نورى، حسين بن محمدتقى، مستدرك الوسائل، ج14،ص200.
81. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9377؛ مستدرك الوسائل، ج12، ص13.
82. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9375؛ تميمى مغربى، ابوحنيفه
نعمانبنمحمّد، دعائم الاسلام، ج2، ص352؛ مستدركالوسائل، ج14، ص262؛
شيخصدوق، كتابمنلايحضرهالفقيه، ج3، ص468؛ الكافى، ج5، ص517؛ شيخطوسى،
الأمالى، ص304؛ آبى، ابوسعيد، نثر الدرّ، ج1، ص183.
83. تصنيف غررالحكم، ص 408، ح 9371.
84. الكافى، ج5، ص517.
85. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9374 - 9372.
86. الكافى، ج5، ص518؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص468.
87. مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، ج103، ص242، ح10 و ص243،
ح11.
88. نهجالبلاغة، نامه 31.
89. بحار الأنوار، ج103، ص251؛ كراجكى، ابوالفتح محمّد، كنز
الفوائد، ص117.
90. نهجالبلاغة، حكمت 102؛ تصنيف غررالحكم، ص348، ح8030.
91. دعائم الاسلام، ج2، ص534، ح1899.
92. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9383 و 9378 و 9359.
93. تصنيف غررالحكم، ح9365.
94. مستدرك الوسائل، ج14، ص273؛ تحف العقول، ص319 و 151.
95. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9381.
96. نهجالبلاغة، حكمت 260.
97. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9384.
98. همان، ح2361.
99. شيخ صدوق، الخصال، ص113.
100. نهجالبلاغة، حكمت 136؛ الخصال، ص620؛ الكافى، ج5، ص9؛
طبرسى، ابوعلى فضل بنحسن، مكارم الأخلاق، ص215.
101. الكافى، ج5، ص534.
102. الكافى، ج2، ص648.
103. دعائم الاسلام، ج1، ص220.
104. الجعفريات، ص109.
105. بحار الأنوار، ج21، ص250، ح41.
106. ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، ج20، ص291.
107. حِكَمُ الامام على بن ابىطالب، ص63.
108. شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا، ج1، ص39.
109. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9368.
110. شيخ صدوق، كتاب من لا يحضره الفقيه، ج3، ص553؛ همو، علل
الشرايع، ص513؛ كنزالفوائد، ص177؛ مستدركالوسائل، ج14، ص251.
111. نثر الدرّ، ج1، ص161.
112. نهج البلاغة، خطبه 80.
113. ر.ك: الكافى، ج7، ص391 و 390؛ ج4، ص77؛ وسائلالشيعة،
ج27، ص335؛ شيخ طوسى، تهذيب الأحكام، ج6، ص267.
114. كتاب من لايحضره الفقيه، ج4، ص226.
115. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9370.
116. نهجالبلاغة، حكمت 234.
117. همان، حكمت 124.
118. تصنيف غررالحكم، ص408، ح9376.
119. متقى هندى، علاءالدين، كنزالعمال، ج16، ص291.
120. دعائم الاسلام، ج1، ص291.
121. كنزالعمال، ج3، ص780.
122. وسائلالشيعة، ج7، ص472.
123. بحار الأنوار، ج41، ص250، ح40.
124. شيخ صدوق، معانى الأخبار، ص234.
125. نثر الدرّ، ج1، ص280.
126. كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص468.
127. ابن ميثم، شرح نهجالبلاغة، ج2، ص224 - 223.
128. نهجالبلاغة، تصحيح عبده، ص129.
129. مغنيه، محمد جواد، موسوعة الامام علىعليه السلام، ص254 و
252.
130. مصطفوى، سيدجواد، پرتوى از نهجالبلاغه، ص125 - 122.
131. مشايخ فريدنى، محمد حسين، نظرات سياسى در نهجالبلاغه،
ص69 - 68.
132. فرّوخ، عمر، تاريخ الفكر العربى إلى أيام ابن خلدون،
ص192.
133. جوادى آملى، عبداللَّه، زن در آيينه جلال و جمال، ص370 -
369.
134. مغنيه، محمدجواد، فى ظلال نهج البلاغة، ج1، ص374.
135. يادنامه دومين هزاره نهجالبلاغه، ص77 - 76.
136. گلستان قرآن، شماره 4، ص19.
137. بقره، آيه 282.
138. نساء، آيه 11.
139. وسائلالشيعة، ج14، ص11، ح3؛ كتاب من لا يحضره الفقيه،
ج3، ص391، ح4375.
140. ر.ك: وسائلالشيعة، ج14، ص11، ح1؛ بحار الأنوار، ج100،
ص259، ح11؛ مكارم الأخلاق، ص201؛ سنن ابن ماجة، ج2، ح4003؛ سنن الدارمى، ج1،
ص237؛ كنز العمال، ج16، ص395، ح45080 و ص394، ح45075 و ص386، ح45028 و
ص287، ح44509؛ اصفهانى، ابونعيم، حلية الأولياء، ج9، ص138؛ صحيح البخارى؛ ج1،
ص83؛ مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص374 - 373؛ دينورى، ابن قتيبه، عيون الأخبار، ج4،
ص110.
141. وسائل الشيعة، ج14، ص129، ح4.
142. وسائل الشيعة، ج14، ص131، ح2.
143. الأخبار الطوال، ص144.
144. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، ج2، ص106.
145. ابن اعثم، الفتوح، ج2، ص456؛ طبرى، محمدبن جرير،
تاريخالطبرى، ج4، ص451.
146. ابن طيفور، بلاغات النساء، ص75؛ امين عاملى، سيد محسن،
أعيان الشيعة، ج3، ص475.
147. ابن عبدربه، العِقد الفريد، ج1، ص354؛ أعيان الشيعة،
ج3، ص476.
148. أعيان الشيعة، ج3، ص479.
149. بلاغات النساء، ص34.
150. العقد الفريد، ج1، ص347.
151. همان، ص44.
152. همان، ص351.
153. محمدى رىشهرى، محمّد، موسوعة الامام على بن أبى طالب،
ج11، ح5779 - 5778، 5769، 5767، 5758 - 5757، 5753 - 5752، 5750، 5747 - 5744،
5740 - 5733، 5732، 5730 - 5729.
154. ابن كثير، البداية و النهاية، ج8، ص9 - 8.
155. ابن ابىالحديد، شرح نهج البلاغة، ج3، ص16.
156. ابن ابىالحديد، شرح نهج البلاغة، ج11، ص43.
157. العقد الفريد، ج1، ص339.
158. همان، ج2، ص78 - 77.
159. همان، ج1، ص44.
160. احمدبن حنبل، المسند، ج3، ص444 و 428.
161. قرآن كريم چگونگى آفرينش زن و مرد را يكسان ديده و آن را
در خلال موضوعاتى چون سجده فرشتگان، دميدن روح الهى، تعليم، عهد، وسوسه شيطان،
عصيان، تلقى كلمات، توبه و مبدأ آفرينش طرح كرده است. در اين باره، ر.ك: بقره، آيه
38 - 30؛ نساء، آيه 1؛ اعراف، آيه 189 و 27 - 10؛ حجر، آيه 42 - 26؛ نحل، آيه 72؛
اسراء، آيه 64 - 60؛ كهف، آيه 50؛ طه، آيه 123 - 115؛ روم، آيه 21؛ ص، آيه 83 - 71؛
حجرات، آيه 13؛ نجم. آيه 46 - 45؛ قيامت، آيه 39 - 37؛ انسان، آيه 3 - 2؛ ليل، آيه
3.
162. بقره، آيه 35 - 34؛ اعراف، آيه 22 - 19.
163. همان، آيه 35 - 34؛ طه، آيه 123.
164. ذاريات، آيه 56؛ ملك، آيه 2؛ نحل، آيه 97؛ انفال، آيه 24؛
طلاق، آيه 12.
165. حجر، آيه 29 - 28؛ ص، آيه 72 - 71؛ سجده، آيه 9 - 7.
166. تين، آيه 4؛ انفطار، آيه 67.
167. نمل، آيه 78؛ مؤمنون، آيه 30.
168. روم، آيه 30.
169. شمس، آيه 8 - 7.
170. احزاب، آيه 72.
171. نحل، آيه 97؛ نساء، آيه 124؛ غافر، آيه 40؛ اسراء، آيه 19؛
آل عمران، آيه 195؛ عصر، آيه 2 - 1؛ نجم، آيه 39.
172. مجادله، آيه 11؛ زمر، آيه 9؛ بقره، آيه 151.
173.. حجرات ، آيه 13 .
174. واقعه، آيه 11 - 10.
175. نساء، آيه 96 - 95؛ احزاب، آيه 35.
176. آل عمران، آيه 195.
177. حمد، آيه 5؛ يس، آيه 61؛ بقره، آيه 142؛ مؤمنون، آيه 73.
178. يوسف، آيه 5؛ يس، آيه 60؛ بقره، آيه 168.
179. بقره، آيه 187.
180. تحريم، آيه 11 - 10.
181. مؤمنون، آيه 10.
182. آل عمران، آيه 45 - 42.
183. بقره، آيه 35 - 34؛ اعراف، آيه 22 - 19؛ طه، آيه 123.
184. روم، آيه 21.
185. اسراء، آيه 24 - 23.
186. نمل، آيه 44، 32، 29، 23.
187. قصص، آيه 26 - 23.
188. ممتحنه، آيه 21.
189. نساء، آيه 98 - 97؛ احزاب، آيه 50؛ ممتحنه، آيه 10.
190. توبه، آيه 71.
191. آل عمران، آيه 61.
192. نساء، آيه 7.
193. همان، آيه 32.
194. نور، آيه 30.
195. همان، آيه 31.
196. احزاب، آيه 59.
197. همان، آيه 33.
198. همان، آيه 32؛ نور، آيه 31.
199. نساء، آيه 34.
200. بقره، آيه 282.
201. نساء، آيه 11.
202. ابن عاشور، محمدبن طاهر، التحرير و التنوير، ج5، ص35؛
مجله زنان، شماره 2، ص28.
203. ر.ك: رشيدرضا، محمّد، تفسير المنار، ج3، ص125 - 123.
204. نمل، آيه 59 - 58.
205. بحار الأنوار، ج2، ص227، ح5؛ كشى، ابو عمرو، اختيار
معرفة الرجال، ص222، ش 401؛ وسائل الشيعة، ج11، ص388، ح9.
206. وسائل الشيعة، ج14، ص201، ح7 و 3.
207. سنن ابن ماجة، ج1، ص638.
208. «زنان، تحصيلات و برداشتهاى دينى»، مجله پيام زن، شماره
22، ص27 - 26.
209. «مشاغل زنان در عصر رسالت»، همان، شماره 40 - 38.
210. ابن سعد ، الطبقات الكبرى ، ج 8 ، ص 415 .
211. آلبانى ، محمدناصرالدين ، سلسلة الأحاديث الضعيفة
والموضوعة ، ص 220 - 211 .
212. زركشى، بدرالدين، الإجابة لإيراد مااستدركته عائشة على
الصحابة، ص117 - 114.
213. بحار الأنوار، ج16، ص12 - 11؛ سحمرانى، اسعد، المرأة فى
التاريخ و الشريعة، ص96؛ الحياة (الكتاب المقدس)، العهد القديم، سفر التكوين، ص16
- 9.
214. مستدرك الوسائل، ج14، ص285، ح1؛ تيلا، عبّاس، زن در
آينه تاريخ، ص116؛ الحياة (الكتاب المقدس)، العهد القديم، سفرالعدد، ص10 - 3.
215. در اين باره، ر.ك: مهريزى، مهدى، شخصيت و حقوق زن در
اسلام، بخش دوم (در دست نشر).
216. مطهرى، مرتضى، مسئله حجاب، ص206 - 205؛ كسروى، احمد،
خواهران و دختران ما، ص7 و 5.
217. سعداوى، نوال، دراسات عن المرأة والرجل فى المجتمع العربى،
ص740.
218. حلّى، نجمالدين ابوالقاسم، معارج الأصول، ص153.
219. بهبودى، محمدباقر، معرفة الحديث، ص23.
220. ادلبى، صلاح الدين، منهج نقد المتن، ص77.
221. مجله حوزه، شماره 44 - 43، ص216 - 215 و 217؛ آينه پژوهش،
شماره 7، ص19؛ منتظرى، حسينعلى، البدر الزاهر، ص169، 149، 137، 136.
222. البدر الزاهر، ص62.
223. همان ، ص 126 .
224. بحرانى، يوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج5، ص442.
225. همان، ج14، ص65.
226. طور، آيه 21.
227. زن در آيينه جلال و جمال، ص79 - 78.
228. همان، ص81.
229. مجله حوزه، شماره 44 - 43، ص145.
230. صدر، سيد محمدباقر، اقتصادنا، ص404.
231. همان، ص412.
232. مجله آينه پژوهش، شماره 5، ص64.
233. مجله آينه پژوهش، شماره 5، ص69.
234. اقتصادنا، ص401.
235. بروجردى، مرتضى، مستند العروة الوثقى، كتاب النكاح، ج2،
ص362.
236. شمس الدين، محمدمهدى، مسائل حرجة فى فقه المرأة المسلمة،
ج2، ص83 - 82؛ مجله پيام زن، شماره 6، ص17.
237. مجله پيام زن، شماره 20، ص22.
238. فيض كاشانى، محسن، الوافى، ج6، ص593؛ سائلى، على، زن در
نگاه امام على، ص223 - 218.
239. التحرير و التنوير، ج5، ص41 - 39.
240. رسالة الإسلام، سال دهم، شماره 4، ص447 - 413.
241. كاظمى خراسانى، محمدعلى، فوائد الأصول، ج3، ص324.
242. واعظ بهسودى، محمّد، مصباح الأصول، ج2، ص239 - 235.
243. طباطبايى، سيد محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، ج10،
ص351.
244. ر.ك: الميزان، ج1، ص296 و ج 6، ص57 و ج 8، ص261، 141،
66، 62 و ج 9، ص212 - 211 و ج10، ص349 و ج13، ص353 و ج14، ص207 - 205، 133،
25 و ج 17، ص174.
245. تهرانى، جواد، عارف و صوفى چه مىگويند؟ ص255 - 254.
246. وسائل الشيعة، ج15، ص208.
247. بحار الأنوار، ج1، ص101.
248. بحار الأنوار، ج1، ص100.
249. همان، ج75، ص6، ح58.
250. وسائل الشيعة، ج15، ص209، ح20298.
251. بحار الأنوار، ج75، ص7، ح59.
252. الحياة، ج1، ص45، ح6؛ غررالحكم، ص14.
253. بحار الأنوار، ج63، ص444، ح8؛ مكارم الأخلاق، ص222.
254. بحار الأنوار، ج75، ص6، ح57.
255. همان، ص5، ح1.
256. ابوشقه، عبدالحليم محمّد، تحرير المرأة فى عصر الرسالة،
ج2، ص423.
257. همان، ج1، ص118.
258. درنيقه، محمد احمد، أعلام العابدات الزاهدات، ص11.
259. جامى، عبدالرحمان، نفحات الأنس، ص635 - 615.
260. ناجيه عبداللَّه ابراهيم، الجهود العلمية للمرأة خلال
القرنين الخامس والسادس الهجريين.
261. رسالة الاسلام، سال سوم، شماره 1، ص82.
262. همانجا.
263. ر.ك: مجله گفتوگو، شماره 9، ص134؛ كتابنامه زن: فهرست
كتابهاى تأليف و ترجمهشده توسط بانوان (1374 - 1358)؛ فرخ زادى، مجيد، كتابشناسى
آثار مذهبى زنان ايرانى.
264. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش 4) منتشر
شده است.
265. علوم حديث، ش3، ص154.
266. همان، ش2، ص79.
267. فوائد الأصول، الكاظمى(تقريراً لأبحاث النائينى)، مؤسسة
النشر الاسلامى، قم، 1404، ج3، ص324.
268. مصباح الأصول، البهسودى(تقريراً لأبحاث السيدالخوئى)،
مكتبة الداورى، قم، 1408، ج2، ص239235.
269. الميزان، الطباطبائى، مؤسسة الأعلمى، بيروت، 1403ه/ 1983م،
ج10، ص351.
270. رجوع شود به: الميزان، ج1، ص296 و ج6، ص57 و ج8،
ص62،66،141،261 و ج9، ص211-212 و ج10، ص349 و ج13، ص353 و ج14،
ص25،133،205-207 و ج17، ص174.
271. عارف وصوفى چه مىگويند، آية اللَّه ميرزاجواد تهرانى،
بنياد بعثت، ص254-255.
272. وسائل الشيعة، طبع آل البيت، ج15، ص208.
273. بحارالأنوار، ج1، ص101.
274. همان، ص100.
275. همان، ج75، ص6، ح58.
276. وسائل الشيعة، ج15، ص209(ح20298).
277. بحارالأنوار، ج75، ص7، ح59.
278. الحياة، ج1، ص45، ح6؛ غررالحكم، ص14.
279. بحارالأنوار، ج63، ص444، ح8؛ مكارم الأخلاق، ص222.
280. بحارالأنوار، ج75، ص6، ح57.
281. همان، ص5، ح1.
282. همان، ح10.
283. وسائل الشيعة، ج12، ص4، ح9 و ص8، ح12.
284. همان، ص8، ح10.
285. وسائل الشيعة، ج15، ص187، ح13.
286. نهج البلاغة، خطبه 18 (إنّ النساء.. نواقصالعقول..) و
نامه14(فإنّهنّ ضعيفات القوى والأنفس والعقول..).
287. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، دفتر نشر فرهنگ
اسلامى، تهران، 1361، ج11، ص292-293.
288. همان، ص 298 - 299.
289. زن در نهج البلاغه، علايى رحمانى، ص125.
290. زن در نهج البلاغه، علايى رحمانى، ص128.
291. همان، ص120.
292. همان، ص121.
293. همان، ص120.
294. وسائل الشيعة، ج14، ص13، ح1.
295. همان، ج16، ص276، ح5.
296. بحارالأنوار، ج100، ص253، ح56.
297. الكافى، ج 5، ص 513، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 146، ح
138.
298. بحارالأنوار، ج13، ص302، ح23.
299. سوره تحريم، آيه 11 - 12.
300. سوره آل عمران، آيه 42.
301. سوره مؤمنون، آيه 50.
302. سوره آل عمران، آيه 42 و 45.
303. مقتل الحسين، الموسوى المقرّم.
304. زن و پيام آورى، فهيم كرمانى، ص214.
305. همان.
306. سوره حجرات، آيه 13.
307. سوره زمر، آيه 6.
308. پرسش و پاسخ، (علامه) سيّد محمّد حسين طباطبايى، انتشارات
آزادى، 1361، ص 10 - 12.
309. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش 16)
منتشر شده است.
310. سوره توبه، آيه 5.
311. سوره مائده، آيه 2.
312. كنزالعمّال، ج15، ص78.
313. نهج البلاغة، تحقيق: صبحى الصالح، ص431.
314. وسائل الشيعة، ج19، ص142.
315. دائرة المعارف الاسلامية، ج8، ص165.
316. تفسير نورالثقلين، ج1، ص216؛ الميزان، ج2، ص216.
317. تاريخ سياسى اسلام، ج1، ص72.
318. وسائل الشيعة، ج19، ص145؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج4،
ص264.
319. آياتى كه گذشت.
320. الكافى، ج3، ص254.
321. بحارالأنوار، ج70، ص251.
322. جواهر الكلام، ج16، ص59.
323. نظرية العرف، ص96.
324. شرح اللمعة، ج1، ص308.
325. تحريرالوسيلة، ج1، ص496.
326. بحارالأنوار، ج9، ص98.
327. فروغ ابديت، ج1، ص33.
328. بحارالأنوار، ج43، ص234.
329. الكافى، ج5، ص141؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص300؛
تهذيب الأحكام، ج6، ص378؛ وسائل الشيعة، ج12، ص215.
330. كتاب من لا يحضره الفقيه، ج3، ص300؛ وسائل الشيعة، ج12،
ص213.
331. كتاب من لا يحضره الفقيه، ج3، ص300؛ وسائل الشيعة، ج12،
ص213.
332. دعائم الاسلام، ج2، ص326.
333. مصباح المتهجّد، ص591؛ وسائل الشيعة، ج12، ص428 و ج5،
ص288 و ج7، ص346.
334. المهذّب البارع، ج1، ص194-195.
335. بحارالأنوار، ج56، ص91.
336. المهذّب البارع، ج2، ص195-196.
337. مستدرك الوسائل، ج1،ص471؛ (چاپ سنگى) ج6، ص354 (چاپ آل
البيت).
338. التاريخ الكبير،البخارى، ج1، ص414.
339. الفهرست، ص255؛ تاريخ بغداد، ج13، ص325-326.
340. الآثار الباقية، بغداد: مكتبة المثنّى، ص230.
341. آثار الباقيه، ترجمه: اكبر داناسرشت، تهران: اميركبير،
1363، ص325.
342. القاموس، ج2، ص279 (دار احياء التراث العربى).
343. مستدرك الوسائل، ج6، ص152 (چاپ آل البيت).
344. المناقب، ج4، ص319 و ج3، ص433؛ بحارالأنوار، ج48،
ص108-109 و ج95، ص419.
345. التاريخ الكبير، ج4، ص201.
346. بلوغ الإرب، ج1، ص364.
347. نامه مفيد، ش9، ص215.
348. نامه مفيد، ش9، ص218.
349. همان جا.
350. بحارالأنوار، ج56، ص100(پاورقى).
351. بحارالأنوار، ج56، ص100(پاورقى).
352. نور علم، ش20، ص115.
353. نامه مفيد، ش9، ص206.
354. نامه مفيد، ش9، ص210.
355. مصباح المتهجد، ص591.
356. السرائر، ج1، ص315.
357. الجامع للشرائع، ص33.
358. القواعد و الفوائد، ج1، ص3.
359. الدروس، ص2.
360. البيان، ص4.
361. الذكرى، ص23.
362. اللمعة، ص34.
363. المهذّب البارع، ج1، ص194-195.
364. جامع المقاصد، ج1، ص75.
365. شرح اللمعة، ج1، ص316.
366. مسالك الأفهام، ج1، ص171.
367. مجمع الفائدة والبرهان، ج2، ص73.
368. جامع عباسى، ص11 و 78.
369. الحبل المتين، ص80.
370. مجمع الفائدة والبرهان، ج2، ص73.
371. جامع عباسى ، ص11 و 78 .
372. كشف الغطاء، ص324.
373. مستند الشيعة، ج1، ص208.
374. جواهر الكلام، ج5، ص40.
375. همانجا.
376. العروة الوثقى، ج1، ص461 و ج22، 242.
377. جواهر الكلام، ج5، ص40.
378. جامع المدارك، ج3، ص182.
379. المستند، ج17، ص299.
380. بحارالأنوار، ج56، ص100.
381. كتاب الطهارة، ص328.
382. جواهر الكلام، ج5، ص40.
383. بدائع الصنائع، ج2، ص79؛ المغنى، ج3، ص99.
384. چاپ شدهها مانند: رساله نوروزيه، سيد هاشم نجفى يزدى،
1371قمرى. براى نسخههاى خطى بنگريد به: الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج24،
ص379-384؛ نامه مفيد، ش9، ص213-215، مقاله «نوروز در فرهنگ شيعه».
385. نور علم، ش8، ص108.
386. الفهرست، شيخ طوسى، ص193.
387. زاد المعاد، ص482.
388. گاهشمارى هجرى قمرى و ميلادى، رضا عبداللهى، تهران: امير
كبير، ص25-26.
389. رجال النجاشى، ص428.
390. الفهرست، ابن النديم، ص190.
391. بنگريد: الذريعة، ج24، ص379-384؛ نامه مفيد، ش9،
ص213-215، مقاله «نوروز در فرهنگ شيعه».
392. تاريخ الطبرى، ج9، ص218 و ج10، ص39 و ج11، ص203.
393. تاريخ اليعقوبى، ج2، ص306 و 313؛ عيون أخبار الرضاعليه
السلام، ص550.
394. نامه مفيد، ش9، ص207- 208.
395. نوروزگان، مرتضى هنرى، تهران: سازمان ميراث فرهنگى،
ص167-197؛ نامه مفيد، ش9، ص206- 207؛ نور علم، ش20، ص104، 106، 107.
396. الآثار الباقية، ص230، آثار الباقيه، ص357.
397. صحيفه نور، ج21، ص15.
398. تعليم و تربيت در اسلام، ص46.
399. آيينها و جشنهاى كهن در ايران امروز، محمود روح الامينى،
تهران: آگاه، ص36- 38.
400. جهت آگاهى بيشتر، بنگريد به: بحارالأنوار، ج59، ص91-143؛
زادالمعاد، ص842 -485؛ المهذّب البارع، ج1؛ بلوغ الإرب، ج1، ص348-357؛ الخطط
المقريزية، ج1، ص367- 369؛ الآثار الباقية، ص21-233؛ رساله نوروزيه، سيد هاشم
نجفى يزدى ( يزد: پاينده)؛ نوروز در تاريخ و دين، سيد عبدالرضا شهرستانى (نجف:
مطبعة الآداب)؛ النوروز وأثره فى الأدب العربى، فؤاد عبدالمعطى الصياد (جامعة
بيروت، 1972م)؛ نوروز، تاريخچه و مرجعشناسى، پرويز اذكايى (وزارت فرهنگ و هنر،
1353)؛ النوروز فى مصادر الفقه والحديث، مركز المعجم الفقهى (قم)؛ نوروزگان، مرتضى
هنرى (سازمان ميراث فرهنگى، 1377)؛ «نوروز در فرهنگ شيعه»، رسول جعفريان (نامه
مفيد، ش9، ص201-220)؛ «نوروز در تاريخ و اسلام»، سيد جواد مدرسى (نور علم، ش20،
ص103- 115)؛ «عيد نوروز و صبغه هاى اسلامى آن»، ابراهيم شكورزاده (مجله دانشكده
ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 15، ش1و2، ص242- 258)؛ «نوروز ايرانى در
تقويم اسلامى»، ابوالفضل نبئى (مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد،
سال 15، ش4، ص703- 738).