حماسه غدیر

محمد رضا حکیمی

- ۵ -


محتواى غدير حقيقتى ابدى است

اصولاً نگريستن به واقعه غدير به چشم يك امر تاريخى كه قرونى بر آن گذشته است,نگريستن به واقعه غدير خلاف فهم دين است و فهم اين واقعه. صورت ماجراى غدير, يك امر تاريخى است كه 14 قرن بر آن گذشته است, اما محتواى آن چه? بر خود اسلام نيز 14 قرن گذشته است. بر دعوتهاى اسلام: دعوت به يكتا پرستي, حريت, عدالت, نماز و زكات و جهات و امر به معروف و نهى از منكر نيز 14 قرن گذشته است, اما اينها حقايق زمانى نيستند, حقايق ابديند. اينها را با واحد ((زمان)) نميتوان سنجيد, با واحد ((انسان)) و واحد ((حيات انساني)) بايد سنجيد. و به ديگر سخن, اينها حقايق خداييند كه تا جاودان دگرگونى نيابند, چنانكه قرآن فرموده است: ((ولن تجد لسنة الله تحويلا)). محتواى غدير نيز يكى از همين حقايق خدايى و ابدى است, كه تا هر لحظه كه فجر بدمد و طلوعى باشد و روزى آيد, حقيقت آن ـ از نظر منطقى الهى بايد حكم بر زندگى و زندگيها باشد.
اگر بخواهيم در اين باره سادهتر از اين سخن بگوييم, يعنى سخنى بگوييم در سطر مسائل ملموس انساني, بايد به كلام دكتر عبدالعزيز الدورى توجه كنيم:
تاريخ امت اسلام, يك واحد پيوسته و مربوط به هم است, مانند حلقه هاى يك زنجير يا بستر يك رود, كه پارهاى از آن, زمينه پاره ديگر است. وضع كنونى امت, نتيجه سير تاريخى گذشته است, و سرآغاز راه گشايى به سوى آينده. بنابراين, در تاريخ ما هيچ انقطاع و گسستگى وجود ندارد و هيچ پديدهاى در آن, بدون ريشه و زمينه پيشين وجود نمييابد. پس براى درك وضع كنونى امت (و اينكه چه علتهايى باعث انحطاط امت شد, و چه چيزهايى هم اكنون موجب پيش افتادن مىشود), بايد ريشه هاى فرو ـ رفته در گذشته و روش زندگى امت را در خلال قرون و اعصار پيشين درك كنيم. اين سخن بدان معنى نيست كه بايد به عقب بر گرديم, نه, بلكه به اين معنى است كه بايد ذات و هويت امت مسلمان را (با تامل در گذشته, و چگونگى حكومتها و
زندگانىها) بفهميم و با كنار ريختن پوسته هاى صرفاً تاريخى آن, براى حركت دادن مسلمانان به پيش, يك جنبش سازنده تدارك بينيم. هر امتى دوره هاى انقلابى داشته است. در تاريخ اسلام نيز دوره هاى متفاوتى وجود يافته است. ممكن است تاثير يك دوره بسيار دور, در وضع كنونى امت, از يك دوره بسيار نزديك بيشتر باشد... (1)
اكنون با توجه به آنچه گفته شد, حتى يك خواننده جوان ـ كه شايد خود را فارغ از اين بحثها و چند و چونها تصور كند, يا سرى در اين سرها نداشته باشد, يا اطلاعاتى در اين مقوله به دست نياورده باشد ـ مىتواند بفهمد كه اين همه اهتمامى كه هم از روزگاران قديم به مسئله غدير مىشده است و تاكنون نيز ادامه دارد, از اينجاست. و از اينجاست كه پس از پيامبر اكرم, على بارها بدان احتجاج كرده است (2). و همين گونه شخصيتهاى اسلامى ديگر, مانند بانوى اكرم فاطمه زهرا, امام حسن مجتبي, امام حسين, عبدالله بن جعفر, عمار ياسر, اصبغ بن نباته, قيس بن سعد انصارى, و حتى عمر و بن عاص و عمر بن عبدالعزيز و مامون عباسى .(3)
و از اينجاست كه امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام على بن موسى الرضا, (ع), غدير را مطرر كرده اند و روز غدير را عيد مىگرفته اند و به مردم يادآورى مىكرده اند كه ((غدير)) بزرگترين عيد اسلام است.
ثقة الاسلام كليني, در كتاب ((كافى)) (4) روايت كرده است, به اسناد خويش, از حسن بن راشد كه:
به امام جعفر صادق گفتم: ((فدايت شوم, براى مسلمامانان بجز دو عيد (فطر و قربان) عيد ديگرى هست?)) فرمود:((آرى اى حسن! عيدى است از اين دو برتر وبالاتر)). گفتم: ((آن عيد كدام است?)) فرمود: ((روز نصب اميرالمومنين به پيشوايى امت)).
نيز فيّاض بن محمد بن عمر طوسي, به سال 259, در حالى كه به90 سالگى رسيده بوده است, جريان روز غديرى را شرر داده است ك در آن روز, به حضور امام ابوالحسن على بن موسى الرضا((ع)) رسيده است. فياض بن محمد طوسى گويد:
در آن روز غدير, ديدم كه امام رضا, جمعى از دوستان خود را براى صرف غذا نگاه داشته بود. به خانه هاى آنان زى طعام و هديه و جامه حتى انگشترى و موزه فرستاده بود. سر و وضع دوستان و خدمتگاران خود را تغيير داده بود. در آن روز با وسايل پذيرايى تازه ـ غير از آنچه در ديگر روزها در خانه امام به كار مىرفت ـ از آنان پذيرايى مىشد, و امام همواره فضيلت و عظمت آن روز را و سابقه ديرينش را در تاريخ اسلام شرح مىداد (5)
در اينجا كه سخن در استدلال و استشهاد به حديث غدير است و جريان نصب اميرالمومنين على بن ابيطالب (ع) به امامت و خلافت, به دست خود پيامبر اكرم (ص), و در حضور120 تن مسمان, آن هم در ميان راه و در دل بيابانى تفتيده و در شرايطى مهم, ممكن است اين سوال براى برخى پيش آيد كه چرا در روز سقيفه كه جريان به خلافت رسيدن خليفه اول, ابوبكر بن ابى قحافه, پيش آمد, خود امام به حديث غدير استشهاد نكرد?
پرستش شيخ سليم بشرى مصرى (نامه 101)
خوب است اين پرستش و پاسخ آن را, از زبان دو عالم بزرگ سنى و شيعه بشنويم. اين دو عالم, يكى شيخ سليم بشرى مالكى مصرى شبرخيتى (1248 ـ 1335 ه'.ق) است, از عالمان بزرگ مصر در سده اخير, كه دو بار به رياست الازهر رسيد. (6) و ديگرى, مصلح علامه سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى عاملى لبنانى (1290 ـ 1377) از بزرگان علما و مراجع و مصلحين و فقه اى اجتماعى و آزاديخواه شيعه.
ميان اين دو عالم مسلمان, 112 نامه, در مسائل دقيق دينى و ايدئولوژيكى اسلامى ردوبدل شده است. نامه هاى شيخ سليم شبرى نوعاً به صورت پرسش است و طرح موضوع, و نامه هاى شرف الدين پاسخ و توضيح. البته در آخرين نامه هاى سليم بشرى, به يك سلسله اعترافات بر مىخوريم در برابر حقايقى كه سيد شرف الدين ابراز داشته است. اين نامه ها, بجز نثر بليغ و بلندى كه دارد و نمونه عالى بلاغت عربى است, حاوى بسيارى از حقايق اسلام است, با بيانى روشن و منطقى و جذاب. مجموعه اين نامه ها كتاب كم مانند ((المراجعات)) را پديد آورده است, كه متن عربى آن تاكنون بارها به چاپ رسيده است (7) و به چند زبان نيز گردانيده شده است.
شيخ سليم بشرى, در نامه 101, با اشاره به پذيرفتن حقايقى كه شرف الدين در نامه هاى پيشين بر او عرضه داشته است چنين مىگويد:
حقيقت محض آشكار شد, خدا را شكر. تنها يك چيز مانده كه ناشناخته است و من از آن تصور روشنى ندارم. آن را با تو در ميان مىگذارم تا پرده از آن برگيرى و علتش را بازگويي. چرا امام, در روز سقيفه, با ابوبكر و بيعت كنندگان با او, به نصوصى (احاديث صريحى) كه درباره خلافت او بود, و شما شيعه همواره تكيهتان بر اين نصوص است, استدلال نكرد? آيا شما شيعه, از خود علي, بهتر از اين امور خبر داريد?
پاسخ شرف الدين (نامه02 1)
همه مردم مىدانند كه امام و ديگر دوستانش, از بنى هاشم و غير بنى هاشم, در بيعت با ابوبكر حضور نداشتند و پا به سقيفه نگذاشتند. آنان از سقيفه و آنچه در سقيفه مىگذشت دور بودند. آنان با همه وجودشان سر گرم مصيبت بزرگ بودند: مرگ پيامبر, و به وظيفه واجب و فوري, كفن و دفن پيامبر (ص) پرداخته بودند. و جز به اين حادثه به چيزى نمىانديشيدند. از طرف ديگر, تا آنان مشغول جمع كردن بدن پيامبر و اداى مراسم نماز و دفن او بودند, مردم سقيفه كار خود را كردند و مسئله بيعت با ابوبكر را سر و صورت دادند. و از باب رعايت احتياط و دور انديشي, در برابر هر نظر يا حركت مخالف, كه باعث درهم ريختن تشكيلاتشان مىشد, متفقاً ايستادگى مىكردند.
بنابراين, على كجا بود و سقيفه كجا? على كجا بود و ابوبكر كجا? على كجا بود و بيعت كنندگان با ابوبكر كجا, تا بتواند براى آنان استدلال كند? و پس از آنكه جريان سقيفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند, شد آنچه شد, از سويى زيركى كردند و از ديگر سوقلدرى و خشونت نشان دادند. و چنان شد كه نه على و نه غير علي, هيچ كس نمىتوانست به حيث استدلال كند. كسى گوش شنيدن يا امكان انعطاف به طرف مضمون حديث نداشت? آيا در زمان ما, چند نفر مىتوانند با كسانى كه قدرت را در دست دارند درافتند, به طورى كه قدرت آنان را از ميان بردارند و دولتشان را سرنگون كنند? و آيا اگر كسى قصد چنين كارى داشته باشد آزادش مىگذارند? هيهات, هيهات. و اكنون تو گذشته را به بازمان حاضر بسنج, كه مردم همان مردمند و زمانه همان زمانه است.
از اينها گذشته, على در آن روز, براى استدلال و استشهاد, نتيجه اى نمىديد جز بر پا شدن فتنه و آشوب و در آن شرايط (كه اسلام دوران نخستين خويش را مىگذرانيد و نهال دين تازه كاشته شده بود), ترجير مىداد كه حق او ضايع شود اما شر و آشوبى برپا نگردد. على بخوبى متوجه خطرهايى بود كه دين اسلام و كلمه ((لا اله الا اللّه))  را تهديد مىكرد. در واقع, على بن ابيطالب در آن ايام به مصيبتى گرفتار شده بود كه احدى بدان گونه مصيبت گرفتار نشده است, زيرا بار دو امر بزرگ بر دوش على سنگينى مىكرد: يكى خلافت اسلام, با آنهمه نص و وصيت و سفارشى كه از پيامبر درباره آن رسيده بود, و اينهمه, متوجه على بود و در گوش او فرياد مىكشيد و با شكوهاى دلگداز و جگر خراش او را به شور و حركت فرا مىخواند. دوم آشوبها و طغيان هايى كه ممكن بود منتهى شود به از هم پاشيدن جزيرة العرب و مرتد شدن اعراب نو مسلمان, و ريشه كن شدن اسلام و مىدان يافتن منافقان مدينه و ديگر اعراب منافق و دو رويى كه به نص قرآن, اهل نفاق و دو رويى بودند و كافر ماجراتر و نفاق پيشهتر از هر كس ديگر بودند و از هر كس ديگر دورتر بودند از فهم و هضم حدود احكام خدا (8) و اينان با از ميان رفتن پيامبر (ص) قوت يافته بودند. آرى مسلمانان در آن روز, پس از رحلت پيامبر, مانند گلهاى بودند سيل زده, در شبى زمستانى, گرفتار شده ميان گرگهاى خونخوار و حيوانات درنده و مسيلمه كذاب و طليحة بن خويلد و سجار بن حرث, و رجاله هايى كه دور و بر اينان گرد آمده بودند و براى محو اسلام و مسلمين پاى مىفشردند. علاوه بر اين, دو امپراطورى روم و ايران, در آن روزگار, در كمين اسلام بودند. و به جز اينها همه, ده ها مانع و مشكل ديگر بود كه همه در حال كين توزى با محمد و خاندان محمد و اصحاب محمد بودند و براى گرفتن انتقام خود از اسلام (كه همه اعتبارات اشرافى و امكانات مختلف استثمار را نابوده كرده بود), به هر وسيلهاى دست مىزدند. مىخواستند اسلام را براندازند و ريشه اش را بكنند. و در راه اين مقصود, با نشاط و شتاب گام بر مىداشتند. چون مىديدند كه با مرگ رهبر اسلام, براى كارشكنى و تخريب فرصت خوبى پيش آمده است. از اين رو مىكوشيدند تا اين فرصت را مهار كنند و از بى سرپرست شدن مسلمانان, پس از استقرار يك نظام داخلى, بهره گيرند. آرى, در چنين شرايطي, على بر سر دو راهى بزرگ رسيد. و طبيعى بود كه مانند على بن ابيطالبي, حق خلافت خويش را فداى اسلام و مسلمين كند و چنين هم كرد. نهايت براى اينكه نظريه خلافت حقه اسلام را, كه خلافت خودش بود, حفظ كند و در برابر كسانى كه حق اسلامى خلافت را از او سلب كردند (9) موضعگيرى لازم را كرده باشد ـ البته آن هم باز به صورتى كه شق عصاى مسلمين نشود و فتنه برنخيزد و فرصت به دست دشمن داده نشود ـ براى اين مقصود, در خانه نشست و بيعت نكرد, تا اينكه او را بزور ـ اما بى خونريزى ـ از خانه به مسجد آوردند. در صورتى كه اگر على خود به پاى خود براى بيعت رفته بود, حجتى براى خلافت او نميماند و براى شيعه (و هر طالب حقّى) برهان حق آشكار نمىگشت. اما على با اين روش خود, دو كار كرد: هم اسلام را حفظ كرد و هم صورت شرعى خلافت حقه اسلام را نفراموشاند. و چون نگريست كه در آن روز و آن شرايط, حفظ اسلام و خنثى كردن فعاليتهاى دشمنان اسلام, متوقف است بر عدم درگيرى او (با سران امت), چنين كرد و با خلافت سقيفه در نياويخت. و اين همه براى حفظ امت بود, و حراست شريعت, و نگهداشت دين, و چشمپوشى از مناصب خويش براى خدا, و اداى امرى كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود, يعنى علم به اهم (حفظ اسلام و مسلمين) و ترك مهم (حفظ خلافت حقه), در مرحلهاى كه دو تكليف تعارض كنند. اين است كه شرايط و محيط آنروز, نه به على اجازه مىداد كه شمشير در ميان مردم گذارد, و نه جامعه آن روز مدينه را ـ جامعه نو مسلمانان را ـ زير ضربه هاى استدلال و سخنرانى و تكفير و تخطئه آ خرد و منزلزل و متشنج سازد. و با اين همه كه گفتيم, على و اولاد على و عالمان شيعه, از آن روز تا امروز, همواره با روشى حكيمانه, احاديث وصايت را ذكر كرده اند و نصوص روشن نبوى را در اين باره نشر داده اند. چنانكه بر مردم آگاه پوشيده نيست. والسلام (10)

تذكار
در اينجا عبارت اين مصلر شريف علوي, و عالم بزرگ و مجاهد شيعى, كه مقام او در بيان حقايق آل محمد و مبانى تشيع, مورد قبول همه است, اين است :
و مع ذلك فانه (علياً) و بنيه, و العلماء من مواليه, كانوا يستعملون الحكمة فى ذكر الوصية, و نشر النصوص الجلية...
و بدين گونه شرفالدين, به اين حقيقت اشاره مىكند كه خود امام على و ديگر امامان و عالمان شيعه, در مورد ياد كردن حق خلافت و خلافت حق, همواره حكمت را رعايت مىكردند و با به كار بردن فرزانگى و هوش و درايت, در آنباره سخن مىگفتند. مصالر اسلام و مسلمين و مصالر خود حق را در نظر مىگرفتند و هم شرايطى زمانى و مكانى و ديگر مقدمات و مقارناتى را كه رعايت آنها براى نشر حق و تربيت مردم بر پايه مبانى حق لازم است. اين حالت در بزرگان معاصر, از جمله خود صاحب ((الغدير)) نيز مشاهده مىشد. بنابراين, آيا درست است كه عدهاى اشخاص گوناگون, با صلاحيت و بى صلاحيت, با سواد و بيسواد, وارد به قضايا و غير وارد و ناآشنا به مسائل زمان و نسل و سياست دنياى اسلام, مولف سطحي, روضه خوان, درست
است كه اينگونه اشخاص, به نام دفاع از امامت و نشر مبادى والاى تشيع و تفهيم مقام ولايت و... وارد معركه شوند, معركه بس حساس اجتماع, و خود را ولايتى بدانند و از منبر و تاليف استفاده كنند و هيچ حكمتى را در نظر نگيرند. و حتى ديده شده است كه الفاظ سنگين و مناسب و با حشمت و در خور مقام تشيع يا ديگر معاريف اسلام نيست و كلماتى است كه بدون وقوف و بدون اطلاع از مصالر كلى دين و بدون در نظر گرفتن هر مصلحتى و امرى ادا مىشود. اين كارها, جز انحطاط بخشيدن به ذهن دينى جامعه و تبديل كردن ايدئولوژى عالى تشيع به يك سلسله مسائل از هم گسسته و بى حكمت, هيچ نتيجه ندارد. و چه بسا باعث تزلزل اركان معنويت شود. خدا خود جامعه را از نتايج سوء اعمال دانسته يا ندانسته اينان نگاه دارد.
اين بود سخنى كوتاه درباره اهميت جوهرى واقعه غدير. و خلاصه اينكه درست است كه اكنون سالها از اين واقعه گذشته و تاريخ سير خويش را كرده است, اما اين حقيقت از چند نظر, براى هر مسلمان, در هر روز, مطرر است, از جمله از نظر عقيده ديني, چه حقيقت غدير, براى مسلمانى كه به پيامبر ايمان آورده است و مىخواهد از گفته ها و دستورهاى پيامبر پيروى كند و سنت پيامبر را عملى سازد و هيچيك از خواسته ها و ارشادات او را ترك نكند, تا دامنه رستاخيز مطرر است, و جزؤ حقيقتى است كه همواره با خورشيد طلوع مىكند و در متن لحظه ها تكرار مىشود. از نظر عملى و اجتماعى و پيدا كردن خط مشى سياسى ـ دينى در راه مبارزات انسانى و ضد استعمارى ـ كه امروز يگانه وظيفه اهل قبله است ـ نيز چنين است. چرا? چون از نظر اجتماعات انسانى و اسلامي, اگر مفهوم غدير, جديت خويش را در اذهان و افكار بازيابد, به بازسازى موفق خواهد گشت. و از اين رهگذر مىتوان جوامع اسلامى را متوجه يك وحدت جوهرى و حكومت راستين اسلامى كرد, حكومتى مسانخ حكومت معصوم.
به عبارت ديگر, اگر امروز, روز غدير (18 ذيحجّه) سال 10هجرى نيست, و على بن ابيطالب در ميان ما نيست, و ما در آن روز نبوديم و در حضور پيامبر با او بيعت نكرديم, اما به حكم مبانى دينى و اسناد متواتر و قطعى اسلامى سنّى و شيعي, مسلمانان بايد, هم اكنون, در سطر رهبرى, به دنبال خواسته پيامبر روند, خواسته پيامبر در اين روز. و آن خواسته بيعت با رهبريى است مسانخ رهبرى على .و اطاعت از آن.


پى‏نوشتها:

1- ((الجذور التاريخية للشعوبية)) /5ـ6
2- ((الغدير)), ج /159ـ196.
3- ((الغدير)), ج /196ـ213.
4- ج 1/303
5- ((الغدير)), ج 1/287.
6- براى شرح حال وي, از جمله ((الاعلام)) زركلي, ج 3/180
7- چاپ اخير آن, چاپ 17, اكنون در مصر, در حال انجام يافتن است.
8- سوره 9 (توبه), آيه 97.
9- و در حقيقت اين حق, حق تنها فرد او نبود, حق اسلام و مسلمين بود, حق قرآن و قبله بود, حق همه احكام و حدود خدا بود و شهرها و مردمان در طول تاريخ. چون با حكومت او بود كه همه شهرها و مردمان به حقيقت سعادت مىرسيدند.
10- ( المراجعات ) /1ْ3ـ3ْ3.