مقاله نهم
علت و معلول
در مقالههاى گذشته بيان نموديم كه در نخستين روز كه ما بهره از هستى
يافته و چشم به روى اين جهان پر حادثه و انقلاب باز مىكنيم در سر آغاز
همانا خود و كارهاى داخلى خود علم و اراده و ... را مىيابيم و همينكه نسبت
ميان خود و كارهاى خود را سنجيديم از روى همين نظر از براى كارهاى ديگر كه
به كارهاى ما مىمانند و در اختيار ما نيستند معلومات حسى كه از راه حس پيش
ما مىآيند يك جوهر ديگر كه موضوع همان خواص و آثار بوده باشد اثبات
مىنماييم اين سياهى و سفيدى را كه مىبينيم و اين گرمى و سردى را كه حس
مىكنيم اين مزه كه مىچشيم اين بوى كه مىبوييم و اين آواز كه مىشنويم از
آن چيزى است كه اين خواص را دارد زيرا اين صفات مانند صفت علم و اراده من
هستند كه بدون من نمىشوند پس دارنده اين خواص چيز ديگرى است جز من و كنار
از من زيرا هيچكدام از آنها در اختيار من نيستند و از همين جا بوجود
واقعيتى بيرون از خودمان معتقد مىشويم مقاله 2 و 5 .
از همينجا شالوده قانون كلى علت و معلول ريخته شده و انسان حتم مىكند
كه هرگز كار بىكننده نمىشود و هر معلولى علتى مىخواهد .
(يكى از مسائل درجه اول فلسفه مسئله علت و معلول
است كه چندين مسئله از وى منشعب مىشود در مقالههاى گذشته و بالاخص مقاله
8 از قانون علت و معلول زياد نام برده شد و احيانا بعضى از مسائل مربوط به
اين قانون طرح و اثبات شد و در مقالههاى آينده نيز خواه ناخواه موجباتى
پيش خواهد آمد كه برخى ديگر از مسائل مربوط به اين قانون را طرح كنيم و
البته آنچه در مقالههاى گذشته بثبوت رسيده در اينجا تكرار نخواهد شد
همانطورى كه قسمتهايى كه توقفى بمطالب مقالههاى آينده دارد در محل مناسب
ديگرى خواهد آمد .
در ميان مسائل فلسفى قانون علت و معلول از لحاظ سبقت و قدمت اولين
مسئلهايست كه فكر بشر را بخود متوجه ساخته و او را به تفكر و انديشه براى
كشف معماى هستى وادار كرده استبراى انسان كه داراى استعداد فكر كردن است
مهمترين عاملى كه او را در مجراى تفكر مىاندازد همانا ادراك قانون كلى
عليت و معلوليت است كه باين تعبير بيان مىشود هر حادثه علتى دارد و در اثر
همين ادراك است كه مفهوم چرا براى ذهن انسان پيدا مىشود .
مفهوم «چرا؟» همان سؤال و استفهامى است كه ذهن از علت اشياء مىكند و
اگر ذهن ادراك كلى از عليت و معلول نمىداشتيعنى اين قانون را نپذيرفته
بود كه هر حادثه علتى دارد مفهوم چرا براى ذهن مورد نداشتبلكه اساسا چنين
مفهومى در ذهن وجود پيدا نمىكرد .
كودك و حيوان نيز طورى حركات خويش را تنظيم مىكنند كه مىنماياند رابطه
على و معلولى را درك مىكنند ولى شكى نيست كه بر فرض اينكه كودك و حيوان
ادراكى از رابطه على و معلولى داشته باشند اين ادراك بطور كلى و تجريدى كه
با اين تعبير بيان مىشود هر حادثه علتى دارد نيستبلكه ادراك آنها محدود
استبه مواردى كه در زندگى مورد تجربه مكرر آنها واقع شده و همچنانكه در
پاورقىهاى مقاله 5 گذشت مىتوان ادراك حيوان و كودك را در اين زمينه يك
نوع عادت ذهنى و تداعى معانى دانست كه در اثر اعتياد و تكرار پيدا مىشود
يعنى حيوان يا كودك بدون آنكه تصورى از مفهوم وجود دهندگى كه همان عليت است
داشته باشد بحكم عادت ذهنى از حادثهاى به حادثه ديگر منتقل مىشود و در
دنبال حادثهاى حادثه ديگر را انتظار ميكشد قدر متيقن اينست كه كودك و
حيوان قانون عليت و معلوليت را به صورت يك قانون كلى و قطعى كه در بالا
اشاره شد ادراك نمىكند و اين طرز ادراك مخصوص بانسان است و اين طرز ادراك
است كه عامل افتادن انسان در مجراى تفكر منطقى مىباشد و اگر فرضا بعضى از
حيوانات عالى همين طرز ادراك را از عليت و معلوليت داشته باشند ناچار داراى
قدرت تفكر منطقى خواهند بود .
انسان عالم به علم و جهل خود
افتادن انسان به مجراى تفكر يك عامل ديگر نيز دارد و آن قدرت انعطاف ذهن
استبه عالم درون و ضمير روى اين خاصيت انسان ميتواند علم به علم يا علم به
جهل خود پيدا كند حكما مدعى هستند كه يك امتياز انسان از حيوان باينست كه
انسان ميتواند از علم خود و از جهل خود آگاه شود و توجه پيدا كند كه فلان
چيز را مىداند و فلان چيز را نمىداند و حيوان اين توانائى را ندارد و
بعبارت ديگر حيوان همواره يا در جهل مركب است و يا در علم بسيط ولى انسان
ميتواند داراى جهل بسيط و علم مركب بشود انسان به حوادثى بر مىخورد كه علت
آنها را نمىداند و روى خاصيت انعطاف اين نادانى را در خود احساس مىكند و
از طرف ديگر طبق ادراك كلى كه از عليت و معلوليت دارد مىداند كه اين حادثه
در واقع علتى دارد آنگاه به سائق حقيقتجوئى يا به سائق احتياجات زندگى به
جستجوى علل حوادث مىپردازد در اين جستجو اگر علت واقعى و حقيقى را پيدا
كرد كه بمقصد خود رسيده است و اگر پيدا نكرد علتى مجهول براى او معتقد
مىشود و بسا مىشود كه براى ارضاء حس كاوش خود علتى موهوم براى حادثه مورد
نظر خود فرض مىكند مىگويند بشر اوليه كه اطلاعاتش براى توجيه حوادث طبيعت
كافى نبود با ارباب انواع و ارواح خبيثه و طيبه حوادث جهان را توجيه مىكرد
البته خود اين مطلب گواه بر اينست كه ادراك كلى قانون عليت در ذهن بشر بوده
و نمىتوانسته استحوادث را بلا سبب فرض كند و با صدفه و اتفاق توجيه كند
منتهاى امر چون حقيقت را نمىديده و نمىيافته ره افسانه مىزده است .
مطابق آنچه تاريخ فلسفه نشان مىدهد در دورههاى بسيار قديم كه فلسفه
دوران كودكى خود را طى مىكرده و با ساير رشتههاى علمى آميخته بوده آن را
بنام علم علل مىخواندهاند در دورههاى نسبتا نزديك بما نيز كه فلسفه رسما
از ساير رشتهها جدا شد و دانشمندان در مقام فرق و تميز فلسفه از ساير
رشتهها بر آمدهاند احيانا مىبينيم كه فلسفه را بعنوان علم علل اوليه
تعريف كردهاند ما هر چند اين تعريف را از لحاظ فنى صحيح ندانيم ولى ترديدى
نداريم كه بزرگترين انتظارى كه بشر از فلسفه دارد اينست كه او را به علل
اوليه دستگاه هستى آشنا نمايد و رمز اولى جهان را بر وى مكشوف سازد .
طبق مسلك و مشرب ما كه خواننده محترم بان آشنائى دارد تحقيق در اطراف
قانون علت و معلول باين نحو بايد انجام يابد كه اين قانون را مورد تجزيه و
تحليل عقلانى قرار دهيم و با اصول كلى بديهى كه پايههاى اولى فكر بشر است
و صحت آنها را عقل بلا واسطه ضمانت كرده است و هيچ تجربهاى در آنها دخالت
ندارد بلكه آن اصول ضامن صحت تجربه نيز هست پيشروى كنيم يعنى ما قانون علت
و معلول را از جنبه تعقلى بررسى مىكنيم نه از جنبه تجربى و از نظر ما
قانون علت و معلول يك مسئله فلسفى خالص است نه يك مسئله فلسفى متكى بنظريات
فيزيكى و غير فيزيكى و از نظر ما دخالت تجربههاى فيزيكى براى اثبات يا نفى
قانون كلى علت و معلول چيزى شبيه به لغو يا از قبيل تيشه به ريشه خود زدن
است و اين مطلب در مباحث آينده روشن خواهد شد .
تصورى كه انسان از علت و معلول دارد اينست كه از دو امر معين يكى را
وجود دهنده و واقعيت دهنده ديگرى و ديگرى را وجود يافته و واقعيتيافته از
ناحيه او مىداند پرسشهايى كه در درجه اول براى ذهن در زمينه عليت و
معلوليت پيدا مىشود يكى اينست كه تصور عليت و معلوليت از كجا براى ذهن
پيدا مىشود و آيا انسان عليت و معلوليت را مانند سفيدى و سياهى و آهنگ
موزون و ناموزون و بوى خوش و ناخوش و حرارت و برودت و سبكى و سنگينى و ترشى
و شيرينى و غيره با يكى از حواس خود ادراك مىكند يا بوسيله ديگرى آن را
ادراك مىكند آن وسيله ديگر چيست پاسخ اين سؤال را در مقاله 5 كه از پيدايش
كثرت در ادراكات بحث مىكرديم داديم رجوع شود به جلد دوم مقاله 5 .
پرسش ديگر اينست كه آيا قانون علت و معلول قانونى استحقيقى و واقعى يا
نه يعنى آيا واقعا بين موجودات رابطه على و معلولى بر قرار استيا اينكه
اين قانون بىحقيقت و القاء موهوم و فريب دهندهاى است كه در اذهان پيدا
مىشود تا قبل از ظهور فيزيك نو در ميان فلاسفه يا علماء علوم طبيعى كسى
پيدا نمىشد كه در صحت و اعتبار قانون علت و معلول ترديد روا دارد تنها در
ميان متكلمين اسلامى كسانى پيدا مىشدند كه بعضى از لوازم لا ينفك اين
قانون مثل ضرورت على و معلولى را كه مستلزم انكار خود اين قانون بود مورد
انكار قرار مىدادند يا اينكه شمول اين قانون را در مورد فاعلهاى شاعر و
مدرك انكار مىكردند به عقيده برخى از متكلمين فاعلهاى شاعر و مدرك و مختار
مانند ذات بارى يا نفس انسان را نبايد علت آثار و افعالشان شمرد و نبايد
احكام عليت و معلوليت را در مورد اين فاعلها تعميم داد و اگر طرفدار چنين
عقيدهاى داراى عقيده جبر نيز بود قهرا در نظر او براى قانون علت و معلول
هيچ مصداقى نبود زيرا همانطورى كه در پاورقىهاى مقاله 8 در مبحث جبر و
اختيار گفتيم معناى جبر از نظر متكلمين اينست كه تمام حوادث جهان مستقيما و
بلا واسطه از اراده ذات بارى ناشى مىشود و هيچگونه سببيت و مسببيتى بين
امور جهان در كار نيست و اين نظامى كه مشهود است كه پشتسر يك عده امور كه
ما نام آنها را اسباب گذاشتهايم يك سلسله امور ديگر كه ما نام آنها را
مسببات گذاشتهايم پيدا مىشوند عادت ذات بارى است كه جارى شده بر اينكه
اين عده امور را در پشتسر آن عده امور ديگر خلق كند و در واقع هيچ رابطه
سببى و مسببى بين خود امور جهان در كار نيست پس از نظر طرفدار عقيده جبر
همه حوادث بلا واسطه مستند به فاعل شاعر مختار است و اگر نظريه عدم شمول
قاعده عليتبر فاعلهاى شاعر مختار باين نظريه توام شود نتيجه مىدهد كه
قانون عليت ابدا مصداق ندارد .
نظريه متكلمين كه مبتنى بر انكار قانون عليتبود قرنها مورد تحقير و
استهزاء فلاسفه بود ولى از نيم قرن پيش تا كنون در پرتو خيره كننده پيشرفت
علوم تحولاتى در فيزيك پيدا شده كه عقيده برخى از دانشمندان را به قانون
عليت متزلزل ساخته است و نظريه مهجور و متروك متكلمين را تا اندازهاى
احياء مىكند .
متكلمين اسلامى از بدو ورود فلسفه در اسلام قرنها با فلاسفه نبرد كردند
و خدشههائى بر قواعد فلسفى وارد كردند و حتى در اصول مسلمه و مبادى اوليه
فلسفه نيز شك و ترديد روا داشتند و فلاسفه نيز سخت در برابر آنها مقاومت
كردند و از خود دفاع كردند هر چند مكتب متكلمين تاب مقاومت در برابر مكتب
فلاسفه را نداشت ولى بدون شك طبق گواهى تاريخ تحول فلسفه در اسلام پيدايش
بسيارى از نظريههاى دقيق فلسفه در خلال همين نبردهاى كلام و فلسفه صورت
گرفته و ما در مقاله 7 گفتيم كه قسمت عمده مسائل وجود كه از نظر فلاسفه
اصالت وجودى مفتاح حل معضلات فلسفى است تا اندازه زيادى مرهون مناقشات
متكلمين در اين زمينهها است و شايد در محلهاى مناسبى موفق شويم بعضى از
فصلهاى عالى فلسفه را كه عكس العمل حملات متكلمين استبا دليل و مدرك نشان
دهيم و اين نكتهايست كه تا كنون نديدهايم مورد توجه واقع شده باشد و اگر
پرده از روى اين مطلب برداشته شود اسرار تاريخى مهمى هويدا خواهد شد .
نظريه متكلمين مبتنى بر انكار قانون عليت
قانون عليتيكى از مواردى است كه متكلمين مورد خدشه قرار دادهاند و بان
ناخن زدهاند و ما امروز در اظهارات برخى دانشمندان بزرگ علوم فيزيك و
رياضى چيزهائى مىبينيم كه بنظر مىرسد تا اندازهاى نظر متكلمين را تاييد
مىكند قسمتهاى نسبتا زياد ديگرى نيز از مسائل اخلاقى كلام و فلسفه هست كه
علم و فلسفه جديد نظريه متكلمين را تاييد كرده است .
قانون عليت از پايههائى است كه اگر متزلزل شود فلسفه زير و رو مىشود و
به عقيده فلاسفه قانون عليتيكى از اركان عمومى است كه اگر آنرا متزلزل فرض
كنيم ديگر علم بطور كلى
بىمعنا است در
پاورقىهاى آينده مشروحا در اطراف اين مطالب بحثخواهيم كرد.)
پس از اين پيوسته بواسطه مشاهدههاى گوناگون
كه از حوادث و پيش آمدها مىنمايد اين نظريه را تاييد و در آزمايش خود
استوارتر مىشود و از اين روى هر آوازى كه مىشنود و هر واقعه بزرگ و كوچكى
را كه حس مىكند بسوى وى منعطف شده و از علت وى جويا مىشود و اگر در مورد
حادثهاى نتواند علتحادثه را دستگير نمايد علتى مجهول براى وى معتقد
مىشود
اين نظر را در هر موجود ذى شعورى مىتوان سراغ گرفت و حتى ديوانگان و
آنانى كه فتشعورى دارند همين راه را مىپيمايند آنان براى تفهيم و تفهم
سخن مىگويند و براى انجام مقاصدشان حركاتى مىكنند و همچنين ... بلكه
كمترين دقتبثبوت مىرساند كه پايه زندگى انسان و هر موجود جاندار با آن
اندازه هوش و شعورى كه دارد روى همين قانون علت و معلول استوار است اگر
چنانچه انسان و هر ذى شعور ديگر به عليت و معلوليت در ميان خود و كار خود و
در ميان كار خود و انجام يافتن آرمان و مقصد خود به اور نداشت هرگز كمترين
حركت و فعاليت از خود بروز نمىداد و هرگز چيزى را پيش بينى نكرده و در
انتظارش نمىنشست از اين بيان نتيجه گرفته مىشود هر چيزى كه وقتى نبود و
پس از آن موجود شد بايد علتى داشته باشد .