اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۳ -


مقاله نهم

علت و معلول

در مقاله‏هاى گذشته بيان نموديم كه در نخستين روز كه ما بهره از هستى يافته و چشم به روى اين جهان پر حادثه و انقلاب باز مى‏كنيم در سر آغاز همانا خود و كارهاى داخلى خود علم و اراده و ... را مى‏يابيم و همينكه نسبت ميان خود و كارهاى خود را سنجيديم از روى همين نظر از براى كارهاى ديگر كه به كارهاى ما مى‏مانند و در اختيار ما نيستند معلومات حسى كه از راه حس پيش ما مى‏آيند يك جوهر ديگر كه موضوع همان خواص و آثار بوده باشد اثبات مى‏نماييم اين سياهى و سفيدى را كه مى‏بينيم و اين گرمى و سردى را كه حس مى‏كنيم اين مزه كه مى‏چشيم اين بوى كه مى‏بوييم و اين آواز كه مى‏شنويم از آن چيزى است كه اين خواص را دارد زيرا اين صفات مانند صفت علم و اراده من هستند كه بدون من نمى‏شوند پس دارنده اين خواص چيز ديگرى است جز من و كنار از من زيرا هيچكدام از آنها در اختيار من نيستند و از همين جا بوجود واقعيتى بيرون از خودمان معتقد مى‏شويم مقاله 2 و 5 .

از همينجا شالوده قانون كلى علت و معلول ريخته شده و انسان حتم مى‏كند كه هرگز كار بى‏كننده نمى‏شود و هر معلولى علتى مى‏خواهد .

(يكى از مسائل درجه اول فلسفه مسئله علت و معلول است كه چندين مسئله از وى منشعب مى‏شود در مقاله‏هاى گذشته و بالاخص مقاله 8 از قانون علت و معلول زياد نام برده شد و احيانا بعضى از مسائل مربوط به اين قانون طرح و اثبات شد و در مقاله‏هاى آينده نيز خواه ناخواه موجباتى پيش خواهد آمد كه برخى ديگر از مسائل مربوط به اين قانون را طرح كنيم و البته آنچه در مقاله‏هاى گذشته بثبوت رسيده در اينجا تكرار نخواهد شد همانطورى كه قسمتهايى كه توقفى بمطالب مقاله‏هاى آينده دارد در محل مناسب ديگرى خواهد آمد .

در ميان مسائل فلسفى قانون علت و معلول از لحاظ سبقت و قدمت اولين مسئله‏ايست كه فكر بشر را بخود متوجه ساخته و او را به تفكر و انديشه براى كشف معماى هستى وادار كرده است‏براى انسان كه داراى استعداد فكر كردن است مهمترين عاملى كه او را در مجراى تفكر مى‏اندازد همانا ادراك قانون كلى عليت و معلوليت است كه باين تعبير بيان مى‏شود هر حادثه علتى دارد و در اثر همين ادراك است كه مفهوم چرا براى ذهن انسان پيدا مى‏شود .

مفهوم «چرا؟» همان سؤال و استفهامى است كه ذهن از علت اشياء مى‏كند و اگر ذهن ادراك كلى از عليت و معلول نمى‏داشت‏يعنى اين قانون را نپذيرفته بود كه هر حادثه علتى دارد مفهوم چرا براى ذهن مورد نداشت‏بلكه اساسا چنين مفهومى در ذهن وجود پيدا نمى‏كرد .

كودك و حيوان نيز طورى حركات خويش را تنظيم مى‏كنند كه مى‏نماياند رابطه على و معلولى را درك مى‏كنند ولى شكى نيست كه بر فرض اينكه كودك و حيوان ادراكى از رابطه على و معلولى داشته باشند اين ادراك بطور كلى و تجريدى كه با اين تعبير بيان مى‏شود هر حادثه علتى دارد نيست‏بلكه ادراك آنها محدود است‏به مواردى كه در زندگى مورد تجربه مكرر آنها واقع شده و همچنانكه در پاورقى‏هاى مقاله 5 گذشت مى‏توان ادراك حيوان و كودك را در اين زمينه يك نوع عادت ذهنى و تداعى معانى دانست كه در اثر اعتياد و تكرار پيدا مى‏شود يعنى حيوان يا كودك بدون آنكه تصورى از مفهوم وجود دهندگى كه همان عليت است داشته باشد بحكم عادت ذهنى از حادثه‏اى به حادثه ديگر منتقل مى‏شود و در دنبال حادثه‏اى حادثه ديگر را انتظار ميكشد قدر متيقن اينست كه كودك و حيوان قانون عليت و معلوليت را به صورت يك قانون كلى و قطعى كه در بالا اشاره شد ادراك نمى‏كند و اين طرز ادراك مخصوص بانسان است و اين طرز ادراك است كه عامل افتادن انسان در مجراى تفكر منطقى مى‏باشد و اگر فرضا بعضى از حيوانات عالى همين طرز ادراك را از عليت و معلوليت داشته باشند ناچار داراى قدرت تفكر منطقى خواهند بود .

انسان عالم به علم و جهل خود

افتادن انسان به مجراى تفكر يك عامل ديگر نيز دارد و آن قدرت انعطاف ذهن است‏به عالم درون و ضمير روى اين خاصيت انسان ميتواند علم به علم يا علم به جهل خود پيدا كند حكما مدعى هستند كه يك امتياز انسان از حيوان باينست كه انسان ميتواند از علم خود و از جهل خود آگاه شود و توجه پيدا كند كه فلان چيز را مى‏داند و فلان چيز را نمى‏داند و حيوان اين توانائى را ندارد و بعبارت ديگر حيوان همواره يا در جهل مركب است و يا در علم بسيط ولى انسان ميتواند داراى جهل بسيط و علم مركب بشود انسان به حوادثى بر مى‏خورد كه علت آنها را نمى‏داند و روى خاصيت انعطاف اين نادانى را در خود احساس مى‏كند و از طرف ديگر طبق ادراك كلى كه از عليت و معلوليت دارد مى‏داند كه اين حادثه در واقع علتى دارد آنگاه به سائق حقيقت‏جوئى يا به سائق احتياجات زندگى به جستجوى علل حوادث مى‏پردازد در اين جستجو اگر علت واقعى و حقيقى را پيدا كرد كه بمقصد خود رسيده است و اگر پيدا نكرد علتى مجهول براى او معتقد مى‏شود و بسا مى‏شود كه براى ارضاء حس كاوش خود علتى موهوم براى حادثه مورد نظر خود فرض مى‏كند مى‏گويند بشر اوليه كه اطلاعاتش براى توجيه حوادث طبيعت كافى نبود با ارباب انواع و ارواح خبيثه و طيبه حوادث جهان را توجيه مى‏كرد البته خود اين مطلب گواه بر اينست كه ادراك كلى قانون عليت در ذهن بشر بوده و نمى‏توانسته است‏حوادث را بلا سبب فرض كند و با صدفه و اتفاق توجيه كند منتهاى امر چون حقيقت را نمى‏ديده و نمى‏يافته ره افسانه مى‏زده است .

مطابق آنچه تاريخ فلسفه نشان مى‏دهد در دوره‏هاى بسيار قديم كه فلسفه دوران كودكى خود را طى مى‏كرده و با ساير رشته‏هاى علمى آميخته بوده آن را بنام علم علل مى‏خوانده‏اند در دوره‏هاى نسبتا نزديك بما نيز كه فلسفه رسما از ساير رشته‏ها جدا شد و دانشمندان در مقام فرق و تميز فلسفه از ساير رشته‏ها بر آمده‏اند احيانا مى‏بينيم كه فلسفه را بعنوان علم علل اوليه تعريف كرده‏اند ما هر چند اين تعريف را از لحاظ فنى صحيح ندانيم ولى ترديدى نداريم كه بزرگترين انتظارى كه بشر از فلسفه دارد اينست كه او را به علل اوليه دستگاه هستى آشنا نمايد و رمز اولى جهان را بر وى مكشوف سازد .

طبق مسلك و مشرب ما كه خواننده محترم بان آشنائى دارد تحقيق در اطراف قانون علت و معلول باين نحو بايد انجام يابد كه اين قانون را مورد تجزيه و تحليل عقلانى قرار دهيم و با اصول كلى بديهى كه پايه‏هاى اولى فكر بشر است و صحت آنها را عقل بلا واسطه ضمانت كرده است و هيچ تجربه‏اى در آنها دخالت ندارد بلكه آن اصول ضامن صحت تجربه نيز هست پيشروى كنيم يعنى ما قانون علت و معلول را از جنبه تعقلى بررسى مى‏كنيم نه از جنبه تجربى و از نظر ما قانون علت و معلول يك مسئله فلسفى خالص است نه يك مسئله فلسفى متكى بنظريات فيزيكى و غير فيزيكى و از نظر ما دخالت تجربه‏هاى فيزيكى براى اثبات يا نفى قانون كلى علت و معلول چيزى شبيه به لغو يا از قبيل تيشه به ريشه خود زدن است و اين مطلب در مباحث آينده روشن خواهد شد .

تصورى كه انسان از علت و معلول دارد اينست كه از دو امر معين يكى را وجود دهنده و واقعيت دهنده ديگرى و ديگرى را وجود يافته و واقعيت‏يافته از ناحيه او مى‏داند پرسشهايى كه در درجه اول براى ذهن در زمينه عليت و معلوليت پيدا مى‏شود يكى اينست كه تصور عليت و معلوليت از كجا براى ذهن پيدا مى‏شود و آيا انسان عليت و معلوليت را مانند سفيدى و سياهى و آهنگ موزون و ناموزون و بوى خوش و ناخوش و حرارت و برودت و سبكى و سنگينى و ترشى و شيرينى و غيره با يكى از حواس خود ادراك مى‏كند يا بوسيله ديگرى آن را ادراك مى‏كند آن وسيله ديگر چيست پاسخ اين سؤال را در مقاله 5 كه از پيدايش كثرت در ادراكات بحث مى‏كرديم داديم رجوع شود به جلد دوم مقاله 5 .

پرسش ديگر اينست كه آيا قانون علت و معلول قانونى است‏حقيقى و واقعى يا نه يعنى آيا واقعا بين موجودات رابطه على و معلولى بر قرار است‏يا اينكه اين قانون بى‏حقيقت و القاء موهوم و فريب دهنده‏اى است كه در اذهان پيدا مى‏شود تا قبل از ظهور فيزيك نو در ميان فلاسفه يا علماء علوم طبيعى كسى پيدا نمى‏شد كه در صحت و اعتبار قانون علت و معلول ترديد روا دارد تنها در ميان متكلمين اسلامى كسانى پيدا مى‏شدند كه بعضى از لوازم لا ينفك اين قانون مثل ضرورت على و معلولى را كه مستلزم انكار خود اين قانون بود مورد انكار قرار مى‏دادند يا اينكه شمول اين قانون را در مورد فاعلهاى شاعر و مدرك انكار مى‏كردند به عقيده برخى از متكلمين فاعلهاى شاعر و مدرك و مختار مانند ذات بارى يا نفس انسان را نبايد علت آثار و افعالشان شمرد و نبايد احكام عليت و معلوليت را در مورد اين فاعلها تعميم داد و اگر طرفدار چنين عقيده‏اى داراى عقيده جبر نيز بود قهرا در نظر او براى قانون علت و معلول هيچ مصداقى نبود زيرا همانطورى كه در پاورقى‏هاى مقاله 8 در مبحث جبر و اختيار گفتيم معناى جبر از نظر متكلمين اينست كه تمام حوادث جهان مستقيما و بلا واسطه از اراده ذات بارى ناشى مى‏شود و هيچگونه سببيت و مسببيتى بين امور جهان در كار نيست و اين نظامى كه مشهود است كه پشت‏سر يك عده امور كه ما نام آنها را اسباب گذاشته‏ايم يك سلسله امور ديگر كه ما نام آنها را مسببات گذاشته‏ايم پيدا مى‏شوند عادت ذات بارى است كه جارى شده بر اينكه اين عده امور را در پشت‏سر آن عده امور ديگر خلق كند و در واقع هيچ رابطه سببى و مسببى بين خود امور جهان در كار نيست پس از نظر طرفدار عقيده جبر همه حوادث بلا واسطه مستند به فاعل شاعر مختار است و اگر نظريه عدم شمول قاعده عليت‏بر فاعلهاى شاعر مختار باين نظريه توام شود نتيجه مى‏دهد كه قانون عليت ابدا مصداق ندارد .

نظريه متكلمين كه مبتنى بر انكار قانون عليت‏بود قرنها مورد تحقير و استهزاء فلاسفه بود ولى از نيم قرن پيش تا كنون در پرتو خيره كننده پيشرفت علوم تحولاتى در فيزيك پيدا شده كه عقيده برخى از دانشمندان را به قانون عليت متزلزل ساخته است و نظريه مهجور و متروك متكلمين را تا اندازه‏اى احياء مى‏كند .

متكلمين اسلامى از بدو ورود فلسفه در اسلام قرنها با فلاسفه نبرد كردند و خدشه‏هائى بر قواعد فلسفى وارد كردند و حتى در اصول مسلمه و مبادى اوليه فلسفه نيز شك و ترديد روا داشتند و فلاسفه نيز سخت در برابر آنها مقاومت كردند و از خود دفاع كردند هر چند مكتب متكلمين تاب مقاومت در برابر مكتب فلاسفه را نداشت ولى بدون شك طبق گواهى تاريخ تحول فلسفه در اسلام پيدايش بسيارى از نظريه‏هاى دقيق فلسفه در خلال همين نبردهاى كلام و فلسفه صورت گرفته و ما در مقاله 7 گفتيم كه قسمت عمده مسائل وجود كه از نظر فلاسفه اصالت وجودى مفتاح حل معضلات فلسفى است تا اندازه زيادى مرهون مناقشات متكلمين در اين زمينه‏ها است و شايد در محل‏هاى مناسبى موفق شويم بعضى از فصل‏هاى عالى فلسفه را كه عكس العمل حملات متكلمين است‏با دليل و مدرك نشان دهيم و اين نكته‏ايست كه تا كنون نديده‏ايم مورد توجه واقع شده باشد و اگر پرده از روى اين مطلب برداشته شود اسرار تاريخى مهمى هويدا خواهد شد .

نظريه متكلمين مبتنى بر انكار قانون عليت

قانون عليت‏يكى از مواردى است كه متكلمين مورد خدشه قرار داده‏اند و بان ناخن زده‏اند و ما امروز در اظهارات برخى دانشمندان بزرگ علوم فيزيك و رياضى چيزهائى مى‏بينيم كه بنظر مى‏رسد تا اندازه‏اى نظر متكلمين را تاييد مى‏كند قسمتهاى نسبتا زياد ديگرى نيز از مسائل اخلاقى كلام و فلسفه هست كه علم و فلسفه جديد نظريه متكلمين را تاييد كرده است .

قانون عليت از پايه‏هائى است كه اگر متزلزل شود فلسفه زير و رو مى‏شود و به عقيده فلاسفه قانون عليت‏يكى از اركان عمومى است كه اگر آنرا متزلزل فرض كنيم ديگر علم بطور كلى بى‏معنا است در پاورقى‏هاى آينده مشروحا در اطراف اين مطالب بحث‏خواهيم كرد.) پس از اين پيوسته بواسطه مشاهده‏هاى گوناگون كه از حوادث و پيش آمدها مى‏نمايد اين نظريه را تاييد و در آزمايش خود استوارتر مى‏شود و از اين روى هر آوازى كه مى‏شنود و هر واقعه بزرگ و كوچكى را كه حس مى‏كند بسوى وى منعطف شده و از علت وى جويا مى‏شود و اگر در مورد حادثه‏اى نتواند علت‏حادثه را دستگير نمايد علتى مجهول براى وى معتقد مى‏شود

اين نظر را در هر موجود ذى شعورى مى‏توان سراغ گرفت و حتى ديوانگان و آنانى كه فت‏شعورى دارند همين راه را مى‏پيمايند آنان براى تفهيم و تفهم سخن مى‏گويند و براى انجام مقاصدشان حركاتى مى‏كنند و همچنين ... بلكه كمترين دقت‏بثبوت مى‏رساند كه پايه زندگى انسان و هر موجود جاندار با آن اندازه هوش و شعورى كه دارد روى همين قانون علت و معلول استوار است اگر چنانچه انسان و هر ذى شعور ديگر به عليت و معلوليت در ميان خود و كار خود و در ميان كار خود و انجام يافتن آرمان و مقصد خود به اور نداشت هرگز كمترين حركت و فعاليت از خود بروز نمى‏داد و هرگز چيزى را پيش بينى نكرده و در انتظارش نمى‏نشست از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود هر چيزى كه وقتى نبود و پس از آن موجود شد بايد علتى داشته باشد .