اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


توضيح

فرضيه لاوازيه دانشمند معروف كه مى‏گويد موجود معدوم نمى‏شود و معدوم موجود نمى‏شود بحسب مفهوم غير از نظريه‏اى است كه بيان شد زيرا اين دانشمندان اين فرضيه را از ابحاث ماديه استفاده كرده و خود نيز در علوم ماديه بحث مى‏كند و موضوع اين علوم ماده است و در نتيجه ماده را مساوى با وجود گرفته و در همه اختلافات خارجى در صدد تجزيه و تحليل اجسام از جهت ماده است و ناچار نظر به وحدت نوعى ماده فعاليتهاى علمى وى در مورد همه اختلافات ماده يك نواخت را نشان مى‏دهد و از اين روى همه اختلافات را بسته به اختلاف تركيبات ماده تشخيص داده و در همه موارد يكنوع واحد ماده يك نواخت‏يافته و فرضيه گذشته را وضع مى‏كند پس معنى فرضيه وى اين خواهد بود كه هر ماده كه بواسطه تركيب خاصى بصورتى افتاد پس از انحلال تركيب باز باقى است .

مثلا اگر بگوئيم اين درخت‏بيد كه امروز موجود است معدوم نمى‏شود معنى اين سخن نظر بفرضيه لاوازيه اين است كه ماده معينى كه در تحت‏شرايط معينه امروز شكل درخت‏بيد سبز بخود گرفته پس از انحلال تركيب درخت‏باز هما ماده است كه بود و از ميان نمى‏رود .

ولى فيلسوف معنى مثال را اينگونه مى‏فهمد كه امروز كه با وجود درخت‏بيد با شرايط معينه اشغال شده ديگر با عدم وى اشغال نخواهد شد .

و همچنين نظريه ديگر طبيعى كه اين فرضيه را تكميل مى‏كند هر حادثه كه در جهان هستى اتفاق مى‏افتد هرگز از ميان نمى‏رود نظر به بيان گذشته مفهومش اينست كه چون هر عمل عكس العملى دارد كه خود نيز عملى است و عكس العمل ديگرى دارد و همچنين . . . بوسيله تبديل قهقرائى مى‏توان حادثه نخستين را پيدا كرد يعنى حادثه‏اى مانند حادثه گذشته بوجود آورد نه عين آن و گرنه شرايط زمانى و مكانى هر حادثه بايد از كار بيفتد و در اين صورت ناموس عليت و معلوليت‏باطل گرديده و نظام خارج و ذهن سپرى خواهد شد .

توضيحى كه فلسفه مى‏تواند به اين سخنان بدهد همين است و بس ولى راستى اگر كسى پيدا شود كه بگويد ماده جسمانى هر صورتى را كه بواسطه تركيب پيدا مى‏كند مجموع ماده و صورت هرگز و هيچگاه حتى پس از انحلال تركيب نيز از ميان نمى‏رود و يا هر حادثه كه با شرايط زمانى و مكانى معينى پيدا شده حتى پس از اختلال شرايط نيز موجود است چنين كسى بايد به اور كند كه همه چيز همه چيز است و فلسفه با چنين متفكرى سخنى نداشته و او را پائين‏تر از سوفسطى حقيقى مى‏شمارد زيرا سوفسطى ميان انديشه‏ها لااقل تمايز قائل است و اين متفكر اين خاصه را نيز ندارد .

چنين كس اگر آب بخواهد در پاسخ بايد به اسب سوار شد و اگر نان بخواهد در پاسخ بايد بيرون دويد زيرا همه چيز با همه چيز مساوى است .

رابعا نظر به بيانى كه در نتيجه 3 گذشت مطلق واقعيت هستى هيچگاه و به هيچ فرض قابل ارتفاع و انعدام نيست‏يعنى حقيقت وجود ضرورى الوجود است .

البته با تامل در اين نظريه اين پرسش پيش مى‏آيد كه آيا اين خاصه ذاتى وجود و از آن خود اوست‏يا از جاى ديگر بوى مى‏رسد براى دريافتن پاسخ تفصيلى اين پرسش بايد در انتظار مقاله آينده بود

نظريه‏هائى كه در اين مقاله بثبوت رسيد

ما واقعيت هستى را به همه اشياء به يك معنى اثبات مى‏كنيم .

2- معنى واقعيت غير از مفهوم هر يك از موجودات !75 واقعيت‏دار مى‏باشد .

3- ما از واقعيتهاى خارجى دو مفهوم مختلف انتزاع مى‏كنيم وجود و ماهيت .

4- اصالت در خارج از آن هستى بوده و ماهيات پندارى و اعتبارى هستند .

5- ما بحقيقت هستى نمى‏توانيم پى ببريم يعنى با واسطه .

6- واقعيت هستى بالذات معلوم است .

7- وجود يك حقيقت تشكيكى است .

8- خواص ذهنى ماهيات در وجود جارى نيست .

9- خواص خارجى ماهيات از آن وجود است ولى در وى به شكل ديگرى در مى‏آيد .

10- موجود هيچگاه معدوم نمى‏شود .

11- تحقق عدم در خارج نسبى است .

12- مطلق هستى قابل زوال و انعدام نيست