توضيح
فرضيه لاوازيه دانشمند معروف كه مىگويد موجود معدوم نمىشود و معدوم
موجود نمىشود بحسب مفهوم غير از نظريهاى است كه بيان شد زيرا اين
دانشمندان اين فرضيه را از ابحاث ماديه استفاده كرده و خود نيز در علوم
ماديه بحث مىكند و موضوع اين علوم ماده است و در نتيجه ماده را مساوى با
وجود گرفته و در همه اختلافات خارجى در صدد تجزيه و تحليل اجسام از جهت
ماده است و ناچار نظر به وحدت نوعى ماده فعاليتهاى علمى وى در مورد همه
اختلافات ماده يك نواخت را نشان مىدهد و از اين روى همه اختلافات را بسته
به اختلاف تركيبات ماده تشخيص داده و در همه موارد يكنوع واحد ماده يك
نواختيافته و فرضيه گذشته را وضع مىكند پس معنى فرضيه وى اين خواهد بود
كه هر ماده كه بواسطه تركيب خاصى بصورتى افتاد پس از انحلال تركيب باز باقى
است .
مثلا اگر بگوئيم اين درختبيد كه امروز موجود است معدوم نمىشود معنى
اين سخن نظر بفرضيه لاوازيه اين است كه ماده معينى كه در تحتشرايط معينه
امروز شكل درختبيد سبز بخود گرفته پس از انحلال تركيب درختباز هما ماده
است كه بود و از ميان نمىرود .
ولى فيلسوف معنى مثال را اينگونه مىفهمد كه امروز كه با وجود درختبيد
با شرايط معينه اشغال شده ديگر با عدم وى اشغال نخواهد شد .
و همچنين نظريه ديگر طبيعى كه اين فرضيه را تكميل مىكند هر حادثه كه در
جهان هستى اتفاق مىافتد هرگز از ميان نمىرود نظر به بيان گذشته مفهومش
اينست كه چون هر عمل عكس العملى دارد كه خود نيز عملى است و عكس العمل
ديگرى دارد و همچنين . . . بوسيله تبديل قهقرائى مىتوان حادثه نخستين را
پيدا كرد يعنى حادثهاى مانند حادثه گذشته بوجود آورد نه عين آن و گرنه
شرايط زمانى و مكانى هر حادثه بايد از كار بيفتد و در اين صورت ناموس عليت
و معلوليتباطل گرديده و نظام خارج و ذهن سپرى خواهد شد .
توضيحى كه فلسفه مىتواند به اين سخنان بدهد همين است و بس ولى راستى
اگر كسى پيدا شود كه بگويد ماده جسمانى هر صورتى را كه بواسطه تركيب پيدا
مىكند مجموع ماده و صورت هرگز و هيچگاه حتى پس از انحلال تركيب نيز از
ميان نمىرود و يا هر حادثه كه با شرايط زمانى و مكانى معينى پيدا شده حتى
پس از اختلال شرايط نيز موجود است چنين كسى بايد به اور كند كه همه چيز همه
چيز است و فلسفه با چنين متفكرى سخنى نداشته و او را پائينتر از سوفسطى
حقيقى مىشمارد زيرا سوفسطى ميان انديشهها لااقل تمايز قائل است و اين
متفكر اين خاصه را نيز ندارد .
چنين كس اگر آب بخواهد در پاسخ بايد به اسب سوار شد و اگر نان بخواهد در
پاسخ بايد بيرون دويد زيرا همه چيز با همه چيز مساوى است .
رابعا نظر به بيانى كه در نتيجه 3 گذشت مطلق واقعيت هستى هيچگاه و به
هيچ فرض قابل ارتفاع و انعدام نيستيعنى حقيقت وجود ضرورى الوجود است .
البته با تامل در اين نظريه اين پرسش پيش مىآيد كه آيا اين خاصه ذاتى
وجود و از آن خود اوستيا از جاى ديگر بوى مىرسد براى دريافتن پاسخ تفصيلى
اين پرسش بايد در انتظار مقاله آينده بود
نظريههائى كه در اين مقاله بثبوت رسيد
ما واقعيت هستى را به همه اشياء به يك معنى اثبات مىكنيم .
2- معنى واقعيت غير از مفهوم هر يك از موجودات !75 واقعيتدار مىباشد .
3- ما از واقعيتهاى خارجى دو مفهوم مختلف انتزاع مىكنيم وجود و ماهيت .
4- اصالت در خارج از آن هستى بوده و ماهيات پندارى و اعتبارى هستند .
5- ما بحقيقت هستى نمىتوانيم پى ببريم يعنى با واسطه .
6- واقعيت هستى بالذات معلوم است .
7- وجود يك حقيقت تشكيكى است .
8- خواص ذهنى ماهيات در وجود جارى نيست .
9- خواص خارجى ماهيات از آن وجود است ولى در وى به شكل ديگرى در مىآيد
.
10- موجود هيچگاه معدوم نمىشود .
11- تحقق عدم در خارج نسبى است .
12- مطلق هستى قابل زوال و انعدام نيست