3- احمد بن محمد بن ابى بصير مى گويد: از امام رضا عليه السلام از محل دفن
فاطمه ى زهرا عليهاالسلام پرسيدم، فرمود:
«دُفِنتْ فى بيتها فلمّا زادتْ بنو اُميّة فى المسجد صارت فى
المسجد». [ بحار الأنوار: ج 43، ص 187- ج 100، ص 191 و كافى: ج 1، ص 461 والفقه: ج
1، ص 229 و معانى الأخبار: ص 68 و عيون أخبار الرضا: ج 1، ص 311 والتهذيب: ج 3، ص
255 و عمدة الأخبار: ص 129 و شفاء الغرام: ج 2، ص 260. ] «در خانه ى خود دفن است و
هنگامى كه بنى اميه مسجد را بزرگ كردند، در صحن مسجد قرار گرفت».
در روايت ديگر
نيز بزنطى از امام رضا عليه السلام سئوال مى كند كه فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه
عليه و آله در كجا دفن شده، فرمود: «دفنت فى بيتها». [ قرب الإسناد: ص 161. ] شيخ
محبّ الدين نجّار در كتاب خود موسوم به «الدرّة الثمينّة فى أخبار المدينة» از
عبدالله بن جعفر روايت مى كند كه قبر فاطمه عليهاالسلام در حجره ى خودش بود كه عمر
بن عبدالعزيز آن حجره را در صحن مسجد انداخت. پس قبر فاطمه عليهاالسلام در مسجد
پيامبر است. [ محب الدين طبرى، ذخائر العُقبى: ص 54. ] و مؤلف كتاب «شفاء الغرام»
نيز همين قول را انتخاب كرده است. [ شفاء الغرام: ج 2، ص 360. ]
4- بخارى در صحيح خود [ صحيح بخارى: ج 3، ص 29. ] مالك در موطّأ [ الموطّأ: ج 1،
ص 197. ] ابونعيم اصفهانى در حلية الأولياء [ ابونعيم، حلية الأولياء: ج 6، ص 347.
] ترمذى در سنن [ سنن ترمذى: ج 5، ص 718. ] و احمد بن حنبل در مسند [ مسند احمد بن
حنبل: ج 2، ص 401. ] محل دفن حضرت زهرا عليهاالسلام را به استناد روايت پيامبر اكرم
صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «ما بين بيتى و منبرى روضة من رياض الجنّة» ما بين
خانه ى پيامبر و منبر او سراغ داده اند.
5- ابن سعد در طبقات به سند خود از محمد بن عمر نقل كرده كه گفت: از عبدالرحمن
بن الموالى از قبر زهرا پرسيدم، گفت: مردم مى گويند: قبر فاطمه عليهاالسلام در كنار
مسجدى است در بقيع كه در آن بر جنازه هاى مردم نماز مى خوانند. سپس گفت: به خدا آن
نيست مگر مسجد رقيّه، ولى فاطمه دفن نشده مگر در گوشه ى خانه ى عقيل. و فاصله ى قبر
از راه هفت زراع است و عبدالله بن جعفر گفته است كسى در اينباره شكى ندارد. [ ابن
سعد، الطبقات الكبرى: ج 8، ص 30. ]
6- مسعودى آنجا كه از محل دفن امام صادق عليه السلام سخن به ميان آورده، گفته
است كه: آن حضرت در جوار قبر پدرش و جدش در بقيع دفن شده روى قبر آنها سنگ مرمرى
است كه در آن نوشته شده است كه:
«بسم اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمَ. الحمدُ للَّهِ مُبيد الأُمم و مُحيى الرّمم
هذا قبر فاطمة بنت رسول الله صلى اللَّه عليه و آله سيدة نساء العالمين و قبر الحسن
بن على بن ابى طالب و على بن الحسين بن على بن ابيطالب و محمد بن على و جعفر بن
محمد رَضى اللَّهُ عَنه. [ مروج الذهب: ج 3، ص 297 و وفاء الوفاء: ج 3، ص 905. ]
بدين ترتيب مسعودى محل دفن فاطمه ى زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه
و آله را در بقيع مى داند.
7- سمهودى مى گويد: اين جماعة در محل دفن فاطمه دو قول ديگر نقل كرده است:
1- در صندوقى است كه جلو مصلّاى امام در روضه ى شريفه نصب شده است.
2- در آن مسجد كه در بقيع به آن حضرت منسوب است، مدفون گرديده است. بدين جهت
غزالى درباره ى كيفيت زيارت بقيع گفته است: مستحب است هر روز بعد از زيارت رسول خدا
صلى اللَّه عليه و آله به قبرستان بقيع رفت و سپس از قبورى كه در آنجا بايد زيارت
شود نام برده و بعد از ذكر قبر امام حسن گفته است بعد از زيارت، در مسجد فاطمه در
بقيع نماز گزارده مى شود. [ وفاء الوفاء: ج 3، ص 907. ] 8- ابن عبدالبرّ بعد از ذكر
وفات امام حسن مجتبى عليه السلام گفته است آن حضرت در قبرستان بقيع در كنار قبر
مادرش زهرا دفن شده است و قبر مادرش جنب قبر عباس در بقيع بود. و ابوالعباس هر وقت
كنار قبر پدرش براى زيارت مى رفت، اول به فاطمه عليهاالسلام سلام مى كرد بعد پدرش
را زيارت مى نمود. [ الاستيعاب: ج 1، ص 377 و ذخائر العُقبى: ص 54 و وسيلة المال فى
عدّ مناقب الآل: ص 93. ]
9- صاحب عمدة الأخبار گفته است: قبر فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله
در داخل مقبره ى عباس- عموى پيغمبر- و در كنار قبر او و قبر پسرش امام حسن مجتبى
عليه السلام است امام حسن عليه السلام هنگامى كه نزديكى رحلت خود را احساس كرد،
فرمود: اگر از دفن جنازه ى من در روضه ى پيامبر مانع شدند، در كنار قبر مادرم فاطمه
دفن كنيد [ عمدة الأخبار: ص 129 و احقاق الحق: ج 1، ص 476. ] «ادفنونى جنبَ اُمّى
فاطمة و ذلك بعد أن منع مِن عند جدّه صلى اللَّه عليه و آله» و بعد از نقل ديگر كه
گفته شده قبر فاطمه در اتاق خويش است و قول او را ترجيح داده است.
البته در اينجا معلوم نيست منظورش فاطمه دختر رسول خدا و يا فاطمه بنت اسد مادر
امير مؤمنان است زيرا هر دو مادر او بودند و در روايتى نقل شده است كه: «دُفنت عند
فاطمة بنت اسد أمّ أميرالمؤمنين عليه السلام».
10- محبّ الدين طبرى از يك برادر دينى خبر داده است كه ابوالعباس موسى هر موقع
مى خواست بقيع را زيارت كند، در مقابل مرقد عباس مى ايستاد و به فاطمه ى زهرا
عليهاالسلام سلام مى داد. [ ذخائر العُقبى: ص 54، وفاء الوفاء: ج 3، ص 907، عمدة
الأخبار: ص 129. ]
11- علامه ى شيخ سراج الدين مؤلف «تاريخ الإسلام والرجال» مى گويد: گفته شده قبر
فاطمه دختر پيامبر در بقيع در آن مسجدى است كه به خود او منسوب است و آن به «بيت
الأحزان» معروف است باز گفته شده قبر آن بانو در اتاق خود مى باشد. [ تاريخ
الإسلام: ص 229 احقاق الحق: ج 10، ص 476. ]
12- شيخ كلينى از احمد بن محمد بن ابى بصير روايت كرده از حضرت رضا راجع به قبر
فاطمه ى زهرا عليهاالسلام پرسيدم فرمود: «دُفنت فى بيتها فلمّا زادت بنواميّة فى
المسجد صارت فى المسجد». [ اصول كافى: ج 1، ص 461. ] در خانه ى خود به خاك سپرده
شد، سپس چون بنى اميه مسجد را توسعه دادند، جزء مسجد شد.
13- شيخ صدوق مى گويد: روايات در محل قبر فاطمه مختلف است. برخى روايت كرده اند
آن حضرت در بقيع دفن شده و برخى روايت كرده اند بين قبر رسول خدا و منبر او دفن شده
و اين كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده:
«بين قبر من و منبر من باغى از باغهاى بهشت است».
بر اين اساس كه قبر فاطمه عليهاالسلام بين قبر رسول خدا و منبر او است.
برخى ديگر روايت كرده اند آن حضرت در اتاق خود دفن شده است و زمانى كه بنى اميه
مسجد را توسعه دادند، قبر آن حضرت در مسجد واقع شد و اين قول نزد من صحيح است. [
الفقيه: ج 2، ص 572. ] و نظير اين كلام از شيخ مفيد و شيخ طوسى نيز نقل شده است. [
وسائل الشيعة: ج 10، ص 288. ] 14- علامه مجلسى درباره ى محل دفن حضرت زهرا
عليهاالسلام چندين قول ذكر كرده است: يكجا از محمد بن همام نقل كرده كه گفت: على
عليه السلام فاطمه را در روضه ى پيامبر مدفون ساخت ولى آثار آن را به كلى از بين
برد.
از فضّه كنيز حضرت زهرا روايت كرده كه در روضه ى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله
بر جنازه ى فاطمه عليهاالسلام نماز خواندند و همانجا به خاك سپرده شد. از ابن
بابويه نقل كرده كه فرمود: نزد من به صحت رسيده كه فاطمه را در خانه اش دفن كردند
بعد از آن كه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه در مسجد واقع شد.
باز هم از محمد بن ابى نصر نقل كرده كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام
پرسيدم قبر فاطمه كجاست؟ فرمود: در خانه ى خودش مدفون شده ولى بعداً كه مسجد توسعه
يافت، جزء مسجد شد.
سپس مرحوم مجلسى مى گويد: از آنچه مورخان و ارباب سِيرَ نقل كرده اند، ظاهر و
مشهور اين است كه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در
قبرستان بقيع دفن شده است. [ بحار الأنوار: ج 43، ص 186 و ج 100، ص 193. ] و لى در
كجاى بقيع دفن شده معلوم نيست. وليكن خود مجلسى اصحّ اقوال را روايت محل قبر در
مسجد پيامبر مى داند و اين منافات ندارد با اين كه على عليه السلام صورت قبور
هفتگانه يا چهل گانه در بقيع ترتيب داده تا اغيار ندانند فاطمه كجا مدفون است. [
بحار الأنوار: ج 43، ص 183. ] مجلسى از بعضى كتب مناقب قديمه راجع به دفن زهرا در
قبرستان بقيع مطلبى نقل كرده كه بعضيها پنداشته اند همان نظر علامه درباره ى محل
دفن حضرت زهراست. و آن چنين است:
«فلمّا جنّ الليل غَسَلها علىٌّ عليه السلام و وضعها على السرير و قال للحسن:
اُدعُ لى أبوذرّ، فدعاه فحملاه إلى المُصلّى، فصلّى عليها ثُمّ صلّى ركعتين و رفع
يده إلى السّماء فنادى: هذه بنت نبيّك فاطمة أخرجتها من الظلمات إلى النّور فأضاءت
الأرض ميلاً فى ميل فلمّا أرادوا أن يدفنوها نودوا من بُقعة من البقيع الىَّ الىَّ
فقد تربتها منّى فنظروا فاذا هى بقبر محفور، فحملوا السرير إليها فدفن». [ بحار
الأنوار: ج 43، ص 215. ] «چون شب تاريك شد، على عليه السلام بدن زهرا را غسل داد و
روى تابوت نهاد و به امام حسن فرمود: ابوذر را خبر كند به كمك ابوذر جنازه را به
مصلّى آورد و بر او نماز خواند و سپس دو ركعت نماز گزارد و دستهاى خود را به سوى
آسمان بلند كرد و عرض نمود: پروردگارا اينك فاطمه دختر پيغمبر توست كه از ظلمات
دنيا به سوى نورانيت آخرت حمل كردم در اين وقت منادى ندا داد كه بقعه ى بقيع محل
دفن او است. على عليه السلام جنازه را به همان محل برد چون آنجا رسيد، قبرى ساخته و
لحدى آماده ديد و نعش را در همان قبر به خاك سپرد».
اين روايت تأييد قول كسانى است كه مى گويند قبر زهار در قبرستان بقيع است.
ابن سعد از عبدالله بن حسن روايت كرده است كه: مغيرة بن عبدالرحمان بن حارث بن
هشام را در وسط روز گرمى ديدم كه در بقيع ايستاده بود بدو گفتم: اى ابوهاشم براى چه
در اين وقت اينجا ايستاده اى؟ گفت: در انتظار تو بودم. به من گفته اند فاطمه
عليهاالسلام را در اين خانه ( خانه ى عقيل) كه پهلوى خانه ى جَحْشيين است به خاك
سپرده اند از تو مى خواهم اين خانه را بخرى تا مرا در آنجا به گور بسپارند.!
گفتم: به خدا اين كار را خواهم كرد!
اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند. عبدالله بن جعفر گفت: هيچ كس شك نداد كه
قبر فاطمه در آنجاست. [ طبقات: ج 8، ص 30. ] بعضيها گفته اند: به چند دليل قبر
فاطمه ى زهرا عليهاالسلام بايد در جنب قبر پيامبر صلى اللَّه عليه واله در حجره ى
خود آن حضرت باشد:
اوّلاً: نزديك ترين راه براى حفر و دفن و دورترين محل از انظار اغيار بوده است.
ثانياً: صورت قبر ساختن امير مؤمنان عليه السلام در بقيع دليل قوى ترى است بر
اين كه آثار قبر در بقيع نبود، و آن حضرت بدين وسيله مى خواست به كلى ذهن مخالفان
مشغول گردد تا قبر آن حضرت مصون بماند.
ثالثاً: احاديث نبوى و تأثير عجيبى كه در زيارت بين قبر و منبر است بهترين شاهدى
است كه قبر حضرت زهرا در روضه ى و يا لااقل در حجره ى خود نزديك روضه مى باشد. را
بعاً: از وصيت امام حسن مجتبى عليه السلام كه فرموده مرا در كنار قبر مادرم دفن
كنيد و اگر مانع شدند در بقيع در مقابر قريش دفن نمائيد، مى توان استفاده كرد كه
قبر فاطمه عليهاالسلام در روضه ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله يا مجاور آن بوده نه
در بقيع.
خامساً: عمر بن عبدالعزيز قبر فاطمه را در خانه و حجره ى خويش مى دانست و او جسد
مبارك را به روضه ى منوّره پيغمبر انتقال داده است.
سادساً: موضوع ديگرى كه ظن انسان را قوى تر مى كند اين است كه امير مؤمنان پس از
پوشانيدن جسد فاطمه، رو به قبر شريف پيامبر كرد و گفت: اى رسول خدا وديعه ى خود را
به تو برگردانيدم او وارد به تو و مهمان تو مى باشد و گزارش حوادث پس از رحلت شما
را او خود بيان مى كند. اين قبر يا در حجره ى خود فاطمه جنب روضه ى پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله بوده يا در خود روضه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.
پس به ظن قوى از تتبع و تحقيق در تاريخ اين نتيجه حاصل شده است كه قبر فاطمه
زهرا عليهاالسلام در فاصله ى ميان قبر پيغمبر و منبر آن حضرت است و در اين باره
رواياتى هم وجود دارد از آن جمله امام رضا عليه السلام فرمود: جدّه ام در خانه ى
خويش مدفون شد كه اكنون آن خانه در مسجد افتاده و در روضه ى پيامبر اكرم صلى اللَّه
عليه و آله واقع شده است.
با وجود همه ى اين موّيدات هيچ كس دقيقاً نمى داند قبر زه را كجاست و لذا فقهاى
اسلام فرموده اند كسى كه مى خواهد آن حضرت را زيارت كند در سه موضع افضل است:
1- در روضه كه ما بين قبر پيامبر و منبر آن حضرت است.
2- در خانه ى خودش كه الان در مسجد قرار گرفته است.
3- در قبرستان بقيع.
اگر چه بعضى از اين اقوال مورد تأييد بعضى از بزرگان قرار گرفته است، ولى همه ى
اين مؤيّدات، حدثيّات است و هيچ محققى دقيقاً نمى داند محل دفن زهراى اطهر كجاست و
نبايد هم بداند زيرا بنابر اين است كه مدفن او بايد همواره نامعلوم بماند و اين
وصيت و خواسته ى خود صاحب قبر است او با اين وصيت خواسته كه قبرش هميشه مخفى بماند
تا هميشه همگان بپرسند: چرا قبر زهرا مخفى است؟! از اينجاست كه حتى فرزندان معصومش
نيز نخواسته اند قبر مادرشان را شناسائى كنند و اگر مخفى بودن قبر زهرا جنبه ى موقت
داشت، مثل مخفى بودن قبر شريف امير مؤمنان عليه السلام كه امام صادق عليه السلام آن
را نشان داد. [ اصول كافى: ج 1، ص 456. ] و هر كدام از امامان نيز قبر شريف مادرشان
را نيز نشان مى دادند.
آرى در مخفى بودن قبر فاطمه عليهاالسلام دختر گرامى پيامبر سرّى است و دليل روشن
بر مظلوميت او است.
يكى از هدايت يافتگان مى گويد:
«من در طول سالهاى بحث و بررسى به مدينه ى منوّره مسافرت كردم كه خود به برخى از
حقايق آگاه شدم به اين نتيجه رسيدم كه: قبر فاطمه ى زهرا عليهاالسلام براى كسى
معلوم نيست. برخى مى گويند كه در بقيع ميان قبور اهل بيت است بى آنكه مشخص باشد.
اين نخستين حقيقتى است به آن رسيدم و چنين مى پندارم كه آن حضرت- درود خدا بر او
باد- با مخفى بودن قبرش مى خواسته است كه در طول قرنها و نسلها، مسلمانان همواره از
يكديگر بپرسند كه چرا فاطمه از شوهرش خواست كه شبانه دفنش كند و كسى از مخالفان بر
جنازه اش حاضر نشود؟!! و بدينسان ممكن است هر مسلمانى با مراجعه ى به تاريخ، به
برخى از آن حقايق شگفت انگيز دست يابد...». [ تيجانى، آنگاه كه هدايت شدم: ص 9-
228. ]
قبر زهرا چرا مخفى است؟!
آن بانوى مظلوم و دلشكسته روزهاى آخر عمرش را طى مى كرد و مى دانست به زودى به
پدرش ملحق خواهد شد، هر لحظه در انتظار آن روز به كلى از ديدار مردم اين دنيا بيزار
بود. روزها و شب ها اين چنين مى گذشت و اصحاب، گرم قدرت و على عليه السلام در عزلت
سردش ساكت، و فاطمه در انديشه ى مرگ، انتظار بى تاب رسيدن مژده ى نجاتى كه پدر داده
بود. هر روز كه مى گذشت، براى مرگ بى قرارتر مى شد. و گاهى به حدى به ملاقات خداوند
اشتياق پيدا مى نمود كه مرگش را از خدا مى خواست راستى خيلى شگفت آور است چقدر
فاطمه از زندگانى در ميان چنان مردم خسته شده بود كه در عنفوان جوانى مرگ را بر
حيات ترجيح مى داد و پيوسته تقاضاى مرگ مى نمود كه اللّهم عَجِّل وفاتى سريعاً.
در روزهاى آخر با خدا راز و نيازهائى داشت و مكرر مى گفت:
«يا حىُّ يا قيّوم برحمتك استغيث فاغثنى اللّهم زحزحنى عن النار وادخلنى الجنّة
وألحقنى بأبى محمد». [ مصباح الأنوار: به نقل بحار الأنوار: ج 43، ص 217 و عوالم: ج
117 ص 494. ] «اى خداى زنده، اى خدائى كه آغاز و پايان ندارى به آمرزش تو پناه مى
برم پناهم بده. خدايا مرا از آتش دوزخ دور ساز و در بهشت جايگزينم كن خدايا مرا به
پدرم برسان».
على عليه السلام به او دلدارى مى داد و مى گفت: خدا تو را شفا مى دهد و زنده مى
مانى ولى او ديگر به زندگى اميدى نداشت و در مقابل دلداريهاى شوهر، مى گفت: چه زود
به ديدار خدا خواهم رسيد.
همين كه عباس عموى پيامبر فهميد بيمارى فاطمه شدت يافته، براى عيادت به درِ خانه
اش رفت ولى موفق به ملاقات نشد زيرا گفتند: مرض فاطمه خيلى سخت شده. عباس برگشت و
به على عليه السلام پيام داد من از مرض دختر پيامبر خيلى اندوهناكم گمان مى كنم او
نخستين كسى باشد كه از ميان ما به محمد صلى اللَّه عليه و آله مى پيوندد و پيغمبر
زهرا را از همه كس بيشتر دوست مى داشت اگر روزى حادثه ى ناگوارى براى او پيش آمد
مرا مطلع كن تا مهاجر و انصار را خبر بدهم، حاضر شوند و اجر خود را ببرند.
على عليه السلام پاسخ داد: ما مهربانى عموى بزرگوار خود را فراموش نمى كنيم و
نظريه ى او را تقديس مى نمائيم ولى فاطمه مظلوم بود و حقش را غصب نمودند و از ارثش
مانع شدند و وصيت پيغمبر را درباره ى او رعايت نكردند. او نيز به من سفارش كرد،
مرگش را پنهان كنم از اينرو از موافقت با درخواست عمويم معذرم. [ بحار الأنوار: ج
43، ص 210. ] زمانى كه فاطمه در بستر بيمارى بود، بعضى از زنان پيامبر صلى اللَّه
عليه و آله به عيادت او آمده و گفتند: اى دختر رسول خدا بر ما منت گذار و اجازه بده
در مراسم غسل تو شركت كنيم.
فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا شما همانهايى نيستيد مى گوئيد آنچه را كه در مورد
مادرم (خديجه) گفتيد و انجام داديد؟ نه! هيچ احتياجى به حضور شما ندارم. و همچنين
روزى عده اى از زنان پيامبر و زنان ديگر قريش به عيادت وى آمدند و گفتند: حالت
چگونه است؟ فاطمه عليهاالسلام فرمود: حالم آنگونه است كه به خدا قسم از دنياى شما
بيزارم و از اين كه از ميان شما مى روم، خوشحالم. خدا و رسولش را در حالى ملاقات مى
كنم كه از شما شكايت دارم چرا كه شما هيچ حقى را از من، حفظ نكرديد و هيچ ذمّه اى
از من را رعايت ننموديد و هيچ وصيتى را از پيامبر در مورد من قبول نكرديد و حرمت
مرا نشناختيد. [ تاريخ يعقوبى: ج 2، ص 115، چاپ بيروت. ] فاطمه عليهاالسلام چون
آثار مرگ را در خود مشاهده فرمود، با دلى پر درد و قلبى پر از محنت به على عليه
السلام گفت: پسر عموى مهربان، آثار و علائم مرگ را در خود احساس مى كنم گمان مى كنم
به زودى به پدرم ملحق گردم مى خواهم وصيت كنم. على عليه السلام فرمود: اى دختر رسول
خدا هر چه دلت مى خواهد وصيت كن و يقين بدان كه به وصيت تو عمل خواهم كرد. على عليه
السلام به چهره ى پژمرده و چشمهاى فرو رفته ى همسرش مى نگريست و اشك مى ريخت.
البته عمل به اين وصيت در آن محيط خفقان، بسيار سخت و دشوار بود و خود زهرا
عليهاالسلام هم به سختى آن كاملاً توجه داشت. و لذا على عليه السلام به او اطمينان
داد هر چه ميل دارد وصيت كند و مطمئن باشد كه به وصاياى او عمل خواهد كرد و چون آن
حضرت خاطرجمع شد، از على عليه السلام تشكّر كرد و گفت: «جزاك اللّهُ عَنِّى خَيْرَ
الجَزاء» «خداوند به خاطر من به شما جزاى خير دهد اى پسر عموى رسول خدا». [ بحار
الانوار: ج 43، ص 191. ] و صيت نامه ى فاطمه عليهاالسلام به عبارتهاى مختلفى كوتاه
و طولانى نقل شده و تقريباً به يك مضمون است ولى آنچه قابل توجه است، وصيت و سفارش
فاطمه عليهاالسلام به على عليه السلام است كه بايد شبانه او را به خاك بسپارد و
بايد غسل و كفن و دفن مخفيانه باشد و كسى اطلاع پيدا نكند.
در وصيت نامه اى كه از طريق اهل سنت نقل شده، آمده است:
«يا على أنا بنت رسول اللّه زوّجنى اللّه منك لأَكونَ لك فى الدنيا والآخرة أَنت
أَولى بى من غيرى حنّطى و غسّلنى و كفّنى بالليل و صلِّ علىَّ و ادفنى بالليل و لا
تعلم أحداً و استودعك اللّه...». [ همدانى، مودّة القُربى: ص 131 و عوالم العلوم: ج
11، ص 514. ] «... اى على! من فاطمه دختر رسول خدا هستم خداوند مرا براى تو تزويج
فرمود تا در دنيا و آخرت در اختيار تو باشم و لذا تو از هر كس ديگر به من نزديك ترى
مرا در شب غسل بده و حنوط كن و كفن نما و نماز بخوان و در ظلمت شب به خاك بسپار و
به كسى اطلاع نده و هيچ كس را خبر نكن، اكنون با شما وداع مى كنم...». و صيت نامه
اى نيز در كتب معتبر شيعه از دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل شده كه يك فراز
از آن چنين است:
«... اُوصيك أنْ لا يشهدَ أحدٌ جنازتى من هؤلاء الذين ظلمُونى و اخذوا حقّى
فانّهم عدوّى و عدوّ رسول اللّه صلى اللَّه عليه و آله و لا تترك أن يصلّى علىَّ
أحدٌ منهم و لا من اَتباعهم و ادفنى فى اللّيل إذا هدأت العيون و نامتِ الأبصار ثمّ
توفيت...». [ روضة الواعظين: به نقل بحار الأنوار: ج 43، ص 192. ] «به تو وصيت مى
كنم كه هيچ كس از آنان كه به من ستم كردند و حقم را غضب نمودند در تشييع جنازه ى من
حاضر نشوند زيرا آنها دشمن من و دشمن رسول خدا هستند، نگذار از قوم و هواداران آنها
كسى بر من نماز بخواند، يا على مرا در تاريكى شب هنگامى كه چشمها به خواب رفتند،
دفن كن تا آنها از دفن من با خبر نشوند».
بسيار عجيب است يك زن جوان اين اندازه اصرار داشته باشد كه غسل و كفن و دفن او
در تاريكى شب و مخفيانه باشد؟! چرا فاطمه اينگونه وصيت مى نمايد؟!
آيا آزار و اذيّت به كجا رسيده؟ آيا بى وفائى مردم نسبت به فاطمه عليهاالسلام به
كجا كشيده آيا پس از فوت پيغمبر مگر غير از فاطمه از آن حضرت كس ديگرى باقى مانده
بود؟ آيا در اين مدت كوتاه كه پس از فوت پدر در قيد حيات بود تا چه اندازه زجر و
ناراحتى كشيده كه حتى پس از مرگ هم نمى خواهد كسانى كه نسبت به حضرتش اذيت نمودند،
بر سر مزارش حاضر شوند؟ فاطمه عليهاالسلام ظاهراً مقارن ظهر يا نزديك غروب دار فانى
را وداع كرد ولى طبق وصيت نامه، غسل و دفن او تا شب به تأخير افتاد. صداى گريه از
خانه ى زهرا عليهاالسلام بلند شد اهل مدينه خبردار شدند، صداى ضجّه و شيون از شهر
بلند شد و به سوى خانه ى على عليه السلام حركت كردند. مردم بيرون خانه اجتماع نموده
در انتظار خروج جنازه بودند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و به مردم گفت: پراكنده
شويد زيرا تشييع جنازه به تأخير افتاد. عمر و ابوبكر به على عليه السلام تسليت
گفتند و عرض كردند يا اباالحسن مبادا قبل از ما بر جنازه ى فاطمه نماز بخوانى. [
بحار الأنوار: ج 43، ص 199. ] در آن موقع عايشه خواست بر فاطمه عليهاالسلام وارد
شود، لكن اسماء اجازه نداد. عايشه شكايت اسماء را نزد پدر خود ابوبكر برد و گفت:
اين زن بين او دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله حائل شد...
ابوبكر آمد در آستانه ى درب ايستاد و گفت: اى اسماء چرا نمى گذارى زنان پيامبر
وارد بر دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شوند؟ اسماء گفت: فاطمه عليهاالسلام
خود به من چنين دستور داده كه هيچ كس را بر وى وارد نكنم. [ طبرى، ذخائر العُقبى: ص
53، چاپ قاهره، سال 1356، و استيعاب: ص 751. ] پاسى از شب گذشت و چشمها به خواب
رفتند، على عليه السلام به اتفاق اسماء در همان شب فاطمه را غسل داد و كفن كرد. [
سنن بيهقى: ج 6، ص 396 مقتل خوارزمى، مقتل الحسين، ص 82. ] بلاذرى در كتاب «أنساب
الأشراف» با ذكر سند مى گويد: «فاطمه در شب دفن شد».
سپس مى گويد:
«على عليه السلام فاطمه را در شب دفن نمود چرا كه اسماء بنت عُميس قبل از آن كه
از دنيا برود براى او تابوتى درست كرده بود. فاطمه عليهاالسلام با ديدن آن تبسّمى
نمود كه در زمان حياتش بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هرگز متبسّم ديده نشده
بود، فاطمه عليهاالسلام را على عليه السلام و اسماء غسل دادند چرا كه خود چنين وصيت
نموده بود و ابوبكر و عمر از فوتش خبر نداشتند. [ انساب الأشراف، ج 1، ص 405. ] على
عليه السلام جنازه را برداشت به طرف قبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله حركت كرد و
به روضه ى مبارك رفت و آنجا نماز خواند و تنى چند از نزديكان و اصحاب بر او نماز
خواند و تنى چند از نزديكان و اصحاب بر او نماز خواندند و عباس و فضل و مقداد و
سلمان و ابوذر و عمّار و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عقيل و بريده و
حُذيفه و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند. [ بحار الأنوار: ج 43، ص 183. ]
جنازه را در تاريكى شب، آهسته آهسته و در سكوت مطلق به جانب قبر حركت داد تا مبادا
منافقين بفهمند و از دفن مانع شوند و جنازه را كنار قبر بر زمين نهادند، على عليه
السلام خودش بدن نازنين همسرش را داخل قبر گذاشت با عجله ى تمام، خاك بر قبر ريختند
و على عليه السلام از ترس دشمن قبر فاطمه را با خاك يكسان نمود صورت هفت يا چهل قبر
تازه در نقاط مختلف بقيع درست كرد تا جاى حقيقى آن شناخته نشود. [ البداية
والنهاية: ج 5، ص 285 و مناقب ابن شهر اشوب: ج 3، ص 363 و بحار الأنوار: ج 43، ص
183. ]
غيرتش بسكه جفا ديد ز امّت نگذاشت |
|
ه پس از مرگ وى آيند به گردش اغيار |
بخارى در «صحيح» خود و بيهقى در «سنن» خود و ابن سعد در «طبقات» و حاكم نيشابورى
در ضمن روايتى از عايشه نقل مى كنند كه على عليه السلام جنازه ى همسر خود را شبانه
دفن كرد و بر او نماز خواند و به ابوبكر اجازه نداد. [ صحيح بخارى: ج 5، ص 139 و
سنن بيهقى: ج 6، ص 300 والبداية والنهاية: ج 5، ص 285. ] به گفته ى ابن ابى الحديد
غضب فاطمه نسبت به شيخين در حدى بود كه وصيت كرد كه آن دو (ابوبكر و عمر) بر او
نماز نخوانند. [ شرح ابن ابى الحديد: ج 6، ص 49. ] مراسم دفن در كمال خفاء و پنهانى
و با سرعت انجام يافت همين كه على عليه السلام از دفن فارغ شد، غم و اندوه فراوان
بر او هجوم آورد و احساس كرد كه سخت تنها شد. هم بى پيغمبر و هم بى فاطمه، همچون
كوهى از درد، بر سر خاك فاطمه نشست. در آن حال پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله
را مخاطب ساخت و گفت:
«سلام بر تو اى رسول خدا، از من و از جانب دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود
آمده، و به سرعت به تو ملحق شده است، اى رسول خدا از فراق دختر برگزيده و پاكت
پيمانه ى صبرم لبريز شده و طاقتم از دست رفته».
«لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الوَدِيعَةُ وَ اُخِذَتِ الرَّهِينَة، أمَّا حُزْنِى
فَسَرْمَد وَأمَّا لَيلى فَمُسَهَّد إلى أَن يختارَ اللَّهُ لى دارك الّتى أنتَ بهأ
مُقيم». [ عمر رضا كحاله، اعلام النساء: ج 3، ص 1221. ] «اى رسول خدا امانتى كه به
من سپرده بودى، هم اكنون باز داده شد وديعه را باز پس دادم اما اندوهم پايان ندارد
و شبهايم همراه بيدارى تا آن دم كه خداوند سر منزل تو را كه در آن اقامت گزيده اى
برايم انتخاب كند».
«وَ سَتُنبِّئُكَ ابنتُك بتضافُر اُمّتك على هضمها فَاحْفِهاَ السُّئوال و
استخبرها الحال...».
«اى پيامبر به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امتت در ستم كردن به وى
اجتماع كرده بودند، سرگذشت وى را از او بى پرده بپرس تا از جفائى كه امتت به او
كرده اند، به تو خبر دهد زيرا چه بسيار درد دلهايى داشته كه نتوانسته اظهار كند ولى
براى تو خواهد گفت شايد خدا در بين ما و اين مردم داورى كند...». [ نهج البلاغه:
خطبه 202 با كمى تفاوت اعلام النساء: ج 3، ص 1221. ] در اينجا مى بينيم امير مؤمنان
على عليه السلام به هنگام دفن جسد همسرش به دشت از مظلوميت خود و همسرش به پيامبر
اكرم صلى اللَّه عليه و آله شكايت مى كند ولى از تعبيرات امام عليه السلام پيداست
اختناق و خفقان به حدى بوده كه به او اجازه نداده نوع مظلوميت همسرش را به زبان
آورد و بگويد: حقش را نشناختند، پهلويش را شكستند و جنينش را سقط كردند و فدكش را
غصب نمودند و سرانجام باعث مرگش شدند.
سپس امام لحظه اى سكوت مى كند خستگى يك عمر رنج را ناگهان در جانش احساس مى
نمايد. به درد دل خود با پيامبر چنين ادامه مى دهد:
«اى رسول خدا با تو وداع مى كنم ولى نه از آن جهت كه از بودن سر قبرت خسته شده
ام اگر از حضورت بروم نه از آن است كه ملول شده ام و اگر سر قبرت بمانم نه از آن
جهت كه وعده هاى خدا را درباره ى صبر كنندگان باور نداشته باشم. باز هم صبر و
شكيبائى از همه چيز بهتر است. يا رسول اللّه اگر بيم چيره گى دشمنان نبود، در
آرامگاهت اقامت مى گزيدم و در اين مصيبت بزرگ گريه و ناله مى كردم».
آرى درد، چنان سهمگين است كه روح تواناى على عليه السلام را بى چاره كرده است
نمى تواند تصميم بگيرد، بماند؟ يا برود؟ «فبعين اللّه تدفن بنتك سرّاً ويهتضم حقّها
قهراً و يمنع إرثها جهراً ولم يطل العهد و لم يخلق منك الذكر فإلى اللّهِ يا رسول
اللّه المُشتكى». [ عيون المعجزات، به نقل از بحار الأنوار: ج 43، ص 212 و تذكرة
الخواصّ، سبط ابن جوزى: ص 318. ] «اوضاع ما چنين بود كه بناچار دخترت را مخفيانه و
در تاريكى شب به خاك بسپارم حقش را گرفتند و از ارث محرومش نمودند. اى رسول خدا
دردهاى درونى خود را به خداوند عرضه مى دارم و اين مصيبت جانكاه را به شما تسليت مى
گويم».