فصل اوّل : هجوم بردن مأمورين خليفه به خانه اميرالمؤمنين (ع) و تهديد به آتش زدن خانه
اكنون موضوع اوّل يعنى هجوم آوردن مأمورين خلافت به خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) جهت بردن ايشان براى بيعت و تهديد كردن به آتش زدن خانه با اهل آن در صورت خوددارى از بيعت را مورد بررسى قرار مى دهيم.
اين مسأله در منابع معتبر اهل سنّت و شيعه آمده و از قديمى ترين كتب تاريخى اهل سنّت گرفته تا تأليفات دانشمندان معاصر با تفاوت مختصرى نقل شده است، البته نسبت ناقلين در بين قدماء بيش از متأخرين است.
ولى قبل از آنكه به نقل اقوال دانشمندان اهل سنت در اين زمينه بپردازيم ناگزيريم اين نكته را يادآور شويم.
و آن اينكه دانشمندان تراجم و فهرست نويسان براى بعضى از قدما تأليفاتى را ذكر مى كنند كه امروزه ما به آنها دسترسى نداريم و اين آثار در اثر حوادث روزگار از بين رفته است و اكنون همه آثار قدما را در دست نداريم و تنها از طريق كتابهاى موجود مى توانيم به نام آن كتب و احياناً به برخى از مطالب آنها دسترسى پيدا كنيم. يا مى بينيم كه بعضى از نويسندگان چيزهايى را از كتب قدما نقل مى كنند كه ما فعلاً از آنها اثرى در آن كتب نمى يابيم و ممكن است تصرّفى در آن كتابها صورت گرفته باشد.
و اين مسأله امر تحقيق را مشكل كرده است به عنوان نمونه :
الف : عبدالقاهر بغدادى متوفاى 429 ، عبدالكريم شهرستانى متوفاى 548 و صلاح الدين خليل الصفدى متوفاى 764 هنگام بحث از عقايد ابراهيم بن سيّار معروف به نظّام متوفاى 231 يكى از اعاظم شيوخ معتزله و استاد جاهظ مى نويسند : « پيامبر بر خلافت على بن ابى طالب(عليه السلام)تصريح نمود و به گونه اى كه بر كسى مشتبه نشود آن را اظهار كرد ولى عمر آن را كتمان كرده و در سقيفه متولى بيعت براى ابوبكر شد... تا اينكه مى گويند: كه او معتقد بود عمر چنان فاطمه(س) را زد كه فرزندش (محسن) سقط شد و فرياد مى كشيد كه خانه را با اهل آن آتش زنيد در حالى كه در خانه نبود مگر على، فاطمه، حسن و حسين ... (3).
متأسفانه با تتبعى كه كرديم مستقيماً به عقايد نظّام دسترسى پيدا نكرديم.
ب: علامه حلى متوفاى 726 ، علامه شيخ حرالعاملى متوفاى 1104 و قاضى نورالله التسترى المستشهد 1019 مسأله تهديد عمر به آتش زدن خانه را از واقدى ـ محمدبن عمربن الواقد ـ متوفاى 206 نقل مى كنندالبته ايشان نگفته اند اين مطلب در كدام يك از كتب واقدى است.
ج: همچنين علامه حلّى و شيخ حرالعاملى و قاضى نورالله تسترى از كتاب غرر ابن خذابه نيز همين مطلب را نقل مى كنند.
ولى متأسفانه نتوانستيم به چنين كتابى دست پيدا كنيم.
د: على بن يونس عاملى متوفاى 877 از بلاذرى نقل مى كند كه عمر حضرت فاطمه (س) را بين در و ديوار قرار داد به گونه اى كه محسن بر اثر ضربه از بين رفت.(4)
ولى ما اين مطلب را در انساب الاشراف چاپهاى فعلى نيافتيم.
هـ: حافظ گنجى شافعى متوفاى 658 و رشيدالدين ابن شهر آشوب متوفاى 588 از معارف ابن قتيبه نقل مى كنند كه محسن بر اثر ضربه قنفذ درگذشت.
در صورتى كه در المعارف چاپهاى فعلى چيزى در اين موضوع ديده نمى شود.
( مرحوم علامه امينى (ره) در الغدير جلد 2 صفحه 65 با ذكر نمونه اى تحريف در نسخه هاى المعارف را اثبات كرده اند.)
پس از بيان اين نكته اينك با رعايت ترتيب تاريخى به آوردن برخى از منابع و مدارك اهل سنت كه به آنها دسترسى داشته ايم مى پردازيم.
1 ـ عبدالله بن محمد بن ابى شيبه متوفاى 235 در المصنف فى الاحاديث و الآثار از زيدبن اسلم از پدرش نقل مى كند : « وقتى كه براى ابوبكر پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بيعت گرفته شد على (عليه السلام) و زبير به خانه فاطمه (س) تردد داشتند و در امورشان با هم مشورت مى كردند هنگامى كه اين خبر به عمر رسيد بر فاطمه وارد شد و گفت اى دختر رسول خدا به خدا قسم كسى از مردم نزد من محبوبتراز پدرت نبوده و اكنون كسى از مردم محبوبتر از شما نيست ولى به خدا قسم اين مانع نمى شود اگر بار ديگر اين گروه در اينجا جمع شوند دستور دهم خانه را با آنان بسوزانند وقتى كه عمر خارج شد فاطمه نزد آنان رفت و گفت كه عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر دوباره برگرديد خانه را با شما بسوزاند به خدا قسم او به سوگندش عمل مى كند پس اينجا را ترك كنيد ، آنها خانه را ترك كردند و ديگر بر نگشتند تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند.(5)»
2 ـ احمد بن يحيى معروف به بلاذرى متوفّاى سنه 279 مى نويسد:
ابوبكر به سراغ على(عليه السلام) براى بيعت فرستاد، و على امتناع نمود پس عمر آمد و با او شعله اى از آتش بود، و فاطمه(س) در درِحجره با او روبرو مى شود و مى گويد: اى پسر خطاب آيا آمدى خانه ام را بسوزانى؟ گفت: آرى، چون اين مهمترين چيزى است كه پدر تو آورده است...
3 ـ امام المورّخين محمّد بن جرير طبرى متوفاى سنه 310 در تاريخ معروفش چنين مى نويسد:
اتى عُمر بن الخطّاب منزل على وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين فقال: «واللّهِ لاَُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ او لَتخْرجُنَّ اِلى الْبَيعة».
عمر به منزل على آمد و در آن خانه طلحه و زبير و جمعى از مهاجرين بودند عمر گفت: «به خدا قسم يا خانه را بر شما آتش مى زنم و يا اينكه بيرون مى آييد و بيعت مى كنيد».
طبرى در روايت ديگرى از خليفه دوّم نقل مى كند كه پس از رحلت پيامبر، على و زبير و يارانشان از بيعت خوددارى كردند و همه انصار نيز امتناع ورزيدند ولى همه مهاجرين براى تعيين خليفه نزد ابوبكر اجتماع كردند.(6) (وى بيان نمى كند كه از مخالفين چگونه بيعت گرفته اند).
ايشان همچنين از سيف بن عمر نقل مى كند كه: «كسى از بيعت با ابوبكر امتناع نكرد مگر مرتّد و يا كسى كه نزديك بود مرتّد شود، و كسى از مهاجرين از بيعت با ابوبكر خوددارى نكرد».
و همچنين از سيف بن عمر نقل مى كند كه: «على در خانه اش نشسته بود و به او خبر رسيد كه ابوبكر در مسجد براى بيعت نشسته است، على با عجله اى كه داشت تنها با پيراهن تنش بدون ازار و ردا وارد مسجد شد تا مبادا در امر بيعت تأخيرى داشته باشد و سپس بيعت كرد و كنار ابوبكر نشست و كسى را فرستاد تا لباس او را از خانه بياورند».
در حالى كه او در نقل ديگر از زهرى آورده است كه على و بنى هاشم (همگى اشان) تا شش ماه (رحلت فاطمه زهرا«س» ) با ابوبكر بيعت نكردند.
طبرى بدون اينكه براى اين روايات متناقض چاره اى بينديشد به مطالب بعدى منتقل مى شود.
4 ـ ابن عبدربّه مؤلف العقد الفريد متوفّاى سنه 328 مى نويسد:
امّا على و عباس بن عبدالمطلب و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اينكه ابوبكر عمر بن الخطاب را به سوى آنها فرستاد كه ايشان را از خانه فاطمه بيرون كند و به عمر گفت كه اگر از بيرون آمدن امتناع كردند با آنها قتال كن پس عمر با آتش به در خانه فاطمه آمد تا خانه را همراه با آنها بسوزاند كه فاطمه با عمر روبرو مى شود و مى گويد: اى پسر خطاب آيا آمده اى كه خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آرى مگر آنكه داخل بشويد در چيزى كه امّت داخل شدند... .
ابن عبدربّه چيزى برخلاف آن نقل نمى كند.
دكتر سيد جعفر شهيدى پس از نقل عباراتى از بلاذرى و ابن عبدربه مى گويد:
اكنون كه مشغول نوشتن اين داستان هستم كتاب ابن عبدربّه اندلسى (عِقد الفريد) و انساب الاشراف بلاذرى را در پيش چشم دارم، داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مى كنم، بسيار بعيد و بلكه ناممكن مى نمايد چنين داستانى را بدين صورت هواخواهان شيعه يا دسته هاى سياسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شيعه در سده هاى نخستين اسلام نيرويى نداشته و در اقلّيت بسر مى برده اند، چنانكه مى بينيم اين گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است، بدين ترتيب احتمال جعل در آن نمى رود. در كتابهاى ديگر نيز مطالبى از همين دست، ملايم تر يا سخت تر، ديده مى شود.
در اين جا قبل از پرداختن به ساير منابع اهل سنّت به نقل كلام مورّخ معروف مسعودى مى پردازيم گر چه بسيارى او را شيعه مى دانند ولى چون اهل سنّت كتابش را معتبر مى شمرند به نقل اقوال او مى پردازيم.
5 ـ ابوالحسن على بن الحسين المسعودى متوفاى سنه 346 در مروج الذهب مى نويسد:
كه عروة بن زبير براى برادرش ـ عبدالله بن زبير ـ در ماجراى بين او با بنى هاشم و محمد حنيفه و محاصره نمودنشان در شعب و جمع آورى هيزم براى سوزاندن آنها عذر مى آورد و مى گفت: او مى خواست بدينوسيله آنها را بترساند تا در بيعت و اطاعت او درآيند; زيرا كه آنها ـ بنى هاشم ـ پيش از اين نيز از بيعت امتناع ورزيده بودند. بعد مى گويد: اين (امتناع آنها در گذشته) جاى ذكرش اين جا نيست و ما اين خبر را در كتابى به نام حدائق الاذهان كه در مناقب و فضائل اهل بيت تأليف نموديم، آورده ايم.
ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه در نقل از مسعودى اين داستان را روشن تر ذكر مى كند، و ايشان عذر عروة بن زبير از برادرش عبداللّه بن زبير را چنين مى نويسد:
او خواست كه وحدت كلمه از بين نرود و مسلمين اختلاف نكنند و بنى هاشم در بيعت آيند، تا وحدت كلمه حاصل شود. چنانچه عمر بن خطاب چنين عمل كرد با بنى هاشم، هنگامى كه از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند; زيرا عمر هيزم فراهم نمود تا خانه را با اهل آن بسوزاند.
معلوم نيست آيا چيزى در نقل ابن ابى الحديد افزوده شده است، و يا اينكه از تاريخ مسعودى در چاپهاى بعدى چيزى را حذف كرده اند؟
6 ـ ابن عبدالبرالنمرى القرطبى متوفّاى سنه 463 در الاستيعاب فى معرفة الاصحاب مى گويد:
هنگامى كه با ابوبكر بيعت شد على و زبير بر فاطمه (س) وارد شدند و دركارشان با او مشورت كردند، آنان به همديگر مراجعه مى نمودند. اين خبر به عمر رسيد و عمر بر فاطمه وارد شد و گفت اى دختر رسول خدا هيچ كس محبوبتر از پدرت در نزد من نيست و بعد از او كسى محبوبتر از شما نزد من نيست. به من خبر رسيد كه اين عدّه بر تو وارد مى شوند و اگر دوباره به من خبر برسد چنين و چنان مى كنم. سپس وى خارج شد، و فاطمه بر آنها وارد شد و گفت كه عمر نزد من آمد و قسم خورد كه اگر دوباره نزد من برگرديد چنين و چنان مى كند و به خدا قسم كه وى به گفته خود عمل مى كند پس در كارتان بنگريد و ديگر به اينجا برنگرديد... .
مؤلف چيزى در جهت خلاف آن نقل نمى كند.
البته مؤلف براى حفظ آبروى خليفه به جاى « لاَُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ اَولَتخْرُجُنَّ اِلى الْبَيْعَة»(7) لاَاَفعَلّنَ وَ لَأَ فْعَلَّنَ » آورده است.
7 ـ عمادالدين اسماعيل بن على ابو الفداء(8) مؤلف كتاب المختصر فى اخبار البشر متوفّاى سنه 732 مى نويسد:
سپس ابوبكر عمر بن الخطاب را به سوى على و افرادى كه با او بودند فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بيرون كند، و به او گفت اگر از آمدن امتناع ورزيدند با آنها جنگ كن، سپس عمر با مقدارى آتش براى سوزاندن خانه به سوى آنها رفت و فاطمه با او روبرو شد و گفت اى پسر خطاب كجا مى روى، آيا آمدى خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آرى، مگر آنكه درآئيد در چيزى كه همه امّت درآمدند.
مؤلف روايتى بر خلاف آن نقل نمى كند.
در مورد عدم انعكاس اين قضيّه در « الكامل فى التاريخ » از ابن اثير; و البداية و النهاية از ابن كثير; و تاريخ المبتداء والخبر از ابن خلدون نكته اى است كه در تحت عنوان پاسخ به يك سؤال به آن اشاره خواهيم كرد.
8 ـ علامه محمد بن محمد بن شحنه متوفاى 815 در اين مورد مى نويسد: «سپس عمر به در خانه على آمد تا خانه را با اهل آن بسوزاند ناگاه با فاطمه(س) مواجه گرديد عمر گفت مگر درآييد در چيزى كه همه امت درآمدند.
در بيشتر اين عبارات چنانچه ملاحظه مى كنيد ابوبكر به عمر گفت در صورت امتناع متحصّنين از بيرون آمدن با آنها بجنگد. و عمر با پاره اى آتش براى سوزاندن خانه به سوى آنها رفت و سوگند ياد كرد كه در صورت بيرون نيآمدن خانه را با اهلش بسوزاند.
9 ـ ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغة، متوفّاى 656 از احمد بن عبدالعزيز الجوهرى مؤلف كتاب «السقيفه» نقل مى كند:
وقتى كه با ابوبكر بيعت شد، زبير و مقداد با جماعتى از مردم پيش على به خانه فاطمه رفت و آمد مى كردند و در امورشان باهم مشورت مى نمودند و عمر بر فاطمه سلام الله عليها وارد شد و گفت: اى دختر رسول خدا كسى از مردم پيش من محبوبتر از رسول خدا نبوده و اكنون كسى از مردم نزد من محبوبتر از شما نيست ولى قسم به خدا اين مانع نمى شود كه دستور دهم اين خانه را همراه اين گروه آتش زنند، وقتى كه عمر برگشت فاطمه نزد آنها رفت و گفت كه عمر نزد من آمد و قسم ياد كرد كه اگر دوباره برگرديد خانه را با شمابسوزاند وبه خدا قسم او به سوگندش عمل مى كند پس اينجا را ترك كنيد آنها ديگر برنگشتند و با ابوبكر بيعت كردند.
ابن ابى الحديد درباره جوهرى مى گويد، او از رجال حديث و از ثقات مورد اعتماد است.
در نقل ديگر ابوبكر جوهرى از عمر بن شبّه و ... نقل مى كند كه عمر به خانه فاطمه (س) آمد و گفت: وَالَّذى نَفْسى بِيَدِه لَتَخْرُجُّنَ اِلى الْبَيْعَةِ اَوْ لاَُحْرِقَنَّ الْبَيْت عَلَيْكُمْ.
همچنين ابوبكر جوهرى مؤلف كتاب السقيفه در روايت ديگر نقل مى كند: كه سعدبن ابى وقّاص و مقداد بن اسود نيز در خانه فاطمه با آنان ـكه در روايت سابق نامشان آمد يعنى اميرالمؤمنين على (عليه السلام)و زبير و گروهى از بنى هاشم ـ اجتماع كرده بودند تا با على (عليه السلام)بيعت كنند، پس عمر به سوى آنها آمد تا خانه را با آنها بسوزاند.
ايشان اين مطالب را در ذيل خطبه شصت و شش نهج البلاغه نيز ذكر مى كند.
اين اظهارات هم عقيده ابن ابى الحديد در اين قضيه است و هم نظر ابوبكر جوهرى كه از او نقل كرده است.
10 ـ مؤلّف كنزالعّمال متوفّاى 975 از اسلم نقل مى كند كه عمر بر فاطمه سلام الله عليها وارد شد و ... و گفت به خدا قسم احترام تو نزد من مانع نمى شود كه امر كنم گروهى را كه نزد تو اجتماع كردند با خانه بسوزانند و بعد روايت را مثل نقل ابن ابى الحديد از جوهرى به پايان مى برد.
از ميان نويسندگان معاصر اهل سنّت بعضى ها به اين حقيقت تلخ اشاره كرده اند گرچه اكثر آنها مى كوشند كه اين مطالب را در آثارشان ذكر نكنند و تلاش مى كنند كه خلافت خلفاء را با شكل حكومت مردم بر مردم و يا اصل مشاوره توجيه كنند. بديهى است كه ريختن مأموران خلافت به خانه مخالفين و تهديد به آتش زدن و كشاندن متحصّنان به مسجد و وادار نمودن آنها به بيعت و كتك زدن و اهانت كردن و تهديد به قتل، مخالف با روح دموكراسى است، از اين جهت اينها را در آثار و تأليفاتشان ذكر نمى كنند.(9) ولى با اين همه برخى از ايشان نتوانستند از ديدن حقيقت چشم بپوشند، و خلاف آن را بنويسند.
اينك ما سخنان بعضى از آنان را در اين مسأله ذكر مى كنيم.
11 ـ نويسنده معروف و معاصر مصرى عباس محمود العقّاد متوفاى 1383 در كتاب عبقرية عمر مى نويسد:
گروهى شدت عمل عمر در دعوت على براى بيعت با ابوبكر را زياد پنداشته اند، چنانچه در بعضى از رواياتيكه صحت آنها ترجيح دارد آمده است. و خلاصه آن روايات چنين است: كه عمر به در خانه على آمد و در آن طلحه و زبير و گروهى از مهاجران بودند. پس گفت بخدا سوگند يا خانه را بر شما مى سوزانم و يا براى بيعت بيرون بيآييد. پس زبير با شمشير كشيده بيرون آمد و شمشير از دستش افتاد بر او هجوم آوردند و او را دستگير كردند.
گروهى اين شدت عمل را زياد پنداشته اند. و آن را نوعى ستم از سوى عمر در حق على و دوركردن بنى هاشم از خلافت شمرده اند.
12 ـ عمر رضا كحّاله مؤلف اعلام النساء مى نويسد:
پس ابوبكر عمر را به سوى آنها ـ افرادى كه از بيعت با ابوبكر امتناع كرده و در خانه فاطمه متحّصن شده بودند ـ فرستاد. عمر از بيرون خانه آنها را صدا كرد، امّا آنها از خارج شدن خوددارى كردند عمر هيزم طلبيد و گفت: قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا از خانه بيرون مى آييد و يا خانه را همراه با اهلش مى سوزانم. به او گفتند: اى اباحفص در خانه فاطمه است گفت: گر چه فاطمه در خانه باشد.
البته مدرك عمررضا در اين قضيه كتاب الامامة والسياسة منسوب به ابن قتيبه دينورى است. اى كاش وى به منابع بيشمار اهل سنت كه در اين باب وجود دارد مراجعه مى كرد و به كتاب الامامة و السياسة كه در مورد آن حرفهايى زده اند اكتفا نمى كرد.
13 ـ نويسنده معروف مصرى عبدالفتّاح عبدالمقصود در كتاب «الامام على بن ابيطالب» در اين مورد مى نويسد.
... و با اين پيش بينى ها در آن روز ميان مردم شايع شد كه عمر قدم پيش گذارده و با گروهى از ياران و همدستانش به سوى خانه فاطمه رهسپار گشته و انديشه آن را دارد كه پسر عموى رسول خدا را چه بخواهد و چه نخواهد به آنچه تاحال نپذيرفته وادار نمايد، مردم حدسها مى زدند، دسته ايى مى گفتند تنها در برابر دم شمشير سراطاعت خم مى كند... و گروهى پيش بينى مى كردند كه شمشير با شمشير روبرو مى شود... كسانى كه از اين و آن نبودند يگانه وسيله حفظ وحدت و اطاعت را آتش مى پنداشتند... مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است كه داستان هيزم را بازگو ننمايند چه با اين دستور زاده خطاب دور خانه فاطمه را كه على و اصحابش در آن بودند محاصره نمودند تا بدين وسيله قانع سازد يا بى مهابا بتازد؟ ...
همه اين داستانها كه با نقشه سابق يا ناگهان پيش آمد مانند كف روى موج ظاهر شد و اندكى نپاييد كه همراه جوش و خروش عمر از ميان رفت... اين مرد خشمگين و خروشان به خانه على (عليه السلام) روى آورد و همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند يا نزديك بود هجوم آورند، ناگهان چهره اى چون چهره رسول خدا در ميان درب آشكار شد، چهره اى كه پرده اندوه آن را گرفته و آثار رنج و مصيبت بر آن آشكار است در چشمهايش قطرات اشك مى درخشيد و بر پيشانيش گرفتگى غضب هويدا بود.
عمر به جاى خود خشك شد و آن جوش و خروش چون موج از ميان رفت همراهانش كه دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل درب بُهْت زده ايستادند; زيرا روى رسول خدا را از خلال روى حبيبه اش زهرا ديدند، سرها از شرمندگى و حياء به زير آمد و چشمها پوشيده شد ديگر تاب از دلها رفت همينكه ديدند فاطمه مانند سايه حركت نمود و با قدمهاى حزن زده لرزان اندك اندك به سوى قبر پدر نزديك شد... چشمها و گوشها يكسره متوجّه او گرديد، ناله اش بلند شد و باران اشك سرازير گشت و با سوزجگر پى درپى پدرش را صدا مى زد:
بابا اى رسول خدا ... گويا از تكان اين صدا زمين زيرپاى آن گروه ستم پيشه به لرزه آمد، باز زهرا نزديكتر رفت و با آن تربت پاك روى آورد و همى به آن غايب حاضر استغاثه مى نمود:
بابا اى رسول خدا ... پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه به سر ما آمد!؟
ديگر دلى نماند كه نلرزد و چشمى نماند كه اشك نريزد، آن مردم آرزو مى كردند كه زمين شكافته شود و در ميان خود پنهانشان سازد... .
14 ـ همچنين استاد توفيق ابوعلم در كتاب «اهل البيت» زير عنوان موضع گيرى امام على بعد از رحلت پيامبر گرامى اسلام به اين مطلب اشاره كرده است.
وى روايتى را كه ما از طبرى نقل كرديم در كتابش مى آورد، و مى گويد عمر به در خانه على آمد و در آن طلحه و زبير و گروهى از مهاجرين متحصّن بودند، عمر گفت: به خدا قسم يا خانه را بر شما مى سوزانم و يا براى بيعت خارج شويد... .
در نقل ديگر مى نويسد كه عمر به علّى گفت: اگر با ابوبكر بيعت نكنى خانه ات را مى سوزانم. على (عليه السلام) گفت: آيا آن را مى سوزانى درحالى كه دختر رسول خدا در آن است؟ گفت: آرى، آن را آتش مى زنم گرچه دختر رسول خدا در آن باشد. سپس وى شعر شاعر نيل حافظ ابراهيم را ( كه بعداً مى آيد ) شاهد مى آورد... .
البّته بعضى از نويسندگان اهل سنّت كه اين موضوع را در آثارشان ذكر كرده اند اين عمل را لغزشى از سوى دستگاه خلافت شمرده اند و با تلاش فراوان مى كوشند كه اين عمل را توجيه كنند، تا به مقام عدالت و اجتهاد صحابه آسيبى وارد نشود و آن را از گناهان قابل آمرزش قلمداد مى كنند.
ابن ابى الحديد در اين مورد مى گويد:
فاطمه زهرا (س) در حالى كه بر ابوبكر و عمر خشمگين بود از دنيا رفت و او وصيّت كرد كه آن دو بر او نماز نگزارند و اين نزد اصحاب ما از امورى است كه صدورش از آن دو قابل اغماض است، و سزاوار اين بود كه احترام او و حرمت منزل او را نگاه مى داشتند ولى آنها از پيدا شدن اختلاف و تفرقه ترسيدند و به آن چيزى كه به نظرشان مصلحت تشخيص دادند، عمل كردند.
ولى جاى تأسّف است كه برخى از نويسندگان و شعراى اهل سنّت آن را به عنوان مفاخر خليفه دوّم مى شمارند. شاعر معروف معاصر محمد حافظ ابراهيم مصرى كه در سال 1351 هـ.ق درگذشته است در قصيده عمريّه خود به مدح خليفه دوّم برخاسته و او را به جهت اين عمل ستوده است.
و قولة لعلىّ قالَها عُمرُاكرِمْ بسامِعها اَعْظِم بملْقيها
حَرَّقتُ دارك لااُبْقى عليك بها ان لم تُبايْع وَبِنْتُ المصطفى فيها
ماكان غَيْرُ اَبى حَفْص يَفُوهُ بها اَمامَ فارسِ عدنان وَحاميها
به ياد بيآور سخنى را كه عمر به على گفت: چه ارجمند شنونده اى و چه بزرگ گوينده اى!
وى گفت: اگر بيعت نكنى خانه تو را مى سوزانم و اجازه نمى دهم در آنجا بمانى هرچند دختر پيامبر برگزيده خدا در آن باشد.
اين سخن را جز عمر كس ديگر نمى توانست بگويد آن هم در برابر شهسوار دودمان عدنان و پشتيبان آن .
آيا سوزاندن خانه دختر رسول خدا به منظور اخذ آراء بيشتر براى ابوبكر از افتخارات شمرده مى شود كه اين شاعر آن را از مفاخر خليفه دوّم مى شمارد؟
شارح قصيده عمريه «دمياطى» در شرح بيت دوّم مى گويد: اينكه دختر پيامبر برگزيده خدا در اين خانه جاى دارد على را از گزند عمر بركنار نميدارد. و سپس روايت ابن جرير طبرى: آمدن عمر به در خانه فاطمه و جمله معروفش وَاللّهِ لاَُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ اَولَتَخْرُجُنَّ الى البيعة و ... را ذكر مى كند.
پس در مورد مسأله اوّل يعنى آمدن مأمورين خلافت به در خانه اميرالمؤمنين و تهديد كردن آنها به سوزاندن خانه و قسم ياد كردن و امور ديگر، از نظر مدارك اهل سنّت شكّى باقى نمى ماند گرچه بعضى ها با ذكر روايات متناقض مى كوشند كه قضيّه را لوث كنند و خوانندگان را در شك و ترديد بين روايات متناقض قرار مى دهند ولى برخى ديگر قضيّه را به صورت قطعى ذكر كرده اند و سپس در مقام توجيه عمل خليفه برآمده اند.
* * *
در مدارك و منابعى كه ذكر كرديم هيچ سخنى از ابن قتيبه دينورى و كتاب منسوب به او الامامة و السياسة نيست تا گاهى ايراد گرفته شود كه استناد اين كتاب به او تمام نيست(10) و گاهى نيز بگويند:
تأثير عقايد شيعه هاشمى علوى و عباسى در بيشتر روايات الامامة و السياسة آشكارا به چشم مى خورد و به احتمال اين روايات نتيجه تضّاد و رقابتى است كه پس از خلفاى راشدين ميان امويان و هاشميان پديد آمده است و گرنه فاطمه و على (عليه السلام) با ايمان تر و منزّه تر و خردمندتر از آن بوده اند كه برخلاف مصالح مسلمانان بپا خيزند و عمر بزرگتر و خوددارتر از آن است كه به سوزاندن خانه فاطمه دست يازد.