امام على (عليه السلام ) با
اين سخنان مى خواست اين مطلب را به همه تفهيم كند كه فدك را به عنوان
يك وسيله در آمد نمى خواهد. اگر آن زمان فدك را همراه با همسرش پيگيرى
مى نمود، براى تثبيت امر ولايت و خلافت و جلوگيرى از خطوط انحرافى در
زمينه خلافت بود. اكنون كه امور از مسير خود خارج گرديد و فدك بيشتر
جنبه مادى پيدا نمود، گرفتن آن سود ندارد. هارون الرشيد به امام موسى
كاظم عرض مى كند: حدود فدك را مشخص كن تا آن را به تو بازگردانم .
امام از پاسخ ابا نمود. هارون پيوسته اصرار مى ورزيد. امام فرمود: من
آن را جز با حدود واقعى اش نخواهم گرفت . هارون گفت : حدود واقعى آن
كدام است ، امام فرمود: اگر حدود واقعى آن را باز گويم ، موافقت نخواهى
كرد. هارون گفت : به حق جدت پيامبر سوگند! حدودش را بيان كن كه خواهم
داد. امام فرمود: حد آن اول سرزمين عدن است .
هارون الرشيد با شنيدن اين سخن چهره اش دگرگون شد و گفت : عجب ، عجب !
امام فرمود: حد دوم آن سمرقند است . آثار ناراحتى در صورت هارون الرشيد
نمايان گشت . امام فرمود: حد سوم آن آفريقا است . در اين وقت صورت
هارون از شدت ناراحتى سياه گشت و گفت : عجب ! امام فرمود: حد چهارم آن
سواحل درياى خزر و ارمنستان است ! هارون گفت : پس چيزى براى ما باقى
نمانده است . برخيز و بر جاى من بنشين و بر مردم حكومت كن . امام
فرمود: من به تو گفتم كه اگر حدود آن را تعيين كنم ، هرگز آن را نخواهى
داد. در اين هنگام بود كه هارون تصميم گرفت امام موسى بن جعفر (عليه
السلام ) را به قتل برساند
(150) .
اين حديث دليل روشنى بر پيوستگى فدك با مسئله خلافت است . اگر هارون مى
خواست فدك را تحويل دهد، بايد دست از خلافت بكشد
(151) .
سير تاريخى فدك
هر يك از خلفا در برابر فدك موضعى اتخاذ مى كردند. يكى مى گرفت و ديگرى
بر مى گرداند. آن قدر اين وضع ادامه پيدا كرد تا آن سرزمين آباد و
حاصلخيز كه داراى نخل هاى فراوانى بود، به كلى ويران شد. سير تاريخى
فدك از اين قرار بود:
در زمان خليفه اول اين آبادى غصب شد و در اختيار حكومت قرار گرفت . اين
وضع ادامه داشت تا زمان عمر بن عبدالعزيز، خليفه اموى كه نسبت به اهل
بيت پيامبر روش ملايم ترى داشت . او به فرماندارش در مدينه دستور داد
كه فدك را به فرزندان فاطمه بازگردان . به اين ترتيب فدك پس از ساليان
دراز به تصرف فرزندان فاطمه در آمد. پس از چندى يزيد بن عبدالملك خليفه
اموى آن را مجددا غصب نمود. سرانجام بنى اميه منقرض گرديده و بنى عباس
زمام امور را به دست گرفتند. ابوالعباس سفاح ، خليفه عباسى آن را به
عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماينده بنى فاطمه بازگرداند. چيزى
نگذشت كه ابوجعفر عباسى آن را گرفت . پس از آن مهدى عباسى فرزند
ابوجعفر آن را برگرداند. موسى الهادى (خليفه ديگر عباسى ) آن را غصب
نمود. هارون الرشيد همين راه را ادامه داد. مامون به خاطر تظاهر به
علاقه شديد نسبت به اهل بيت آن را به فرزندان فاطمه برگرداند. سپس
متوكل عباسى به خاطر كينه شديدى كه از فرزندان فاطمه در دل داشت ، بار
ديگر فدك را غصب كرد.
فرزند متوكل به نام (( منتصر ))
دستور داد آن را مجددا برگردانند. بديهى است روستايى كه چنين دست به
دست بگردد، به ويرانه اى تبديل مى شود كه چنين هم شد و درختان آن خشك
گرديد. اين نقل و انتقال ها بيانگر اين واقعيت است كه خلفا روى فدك
حساسيتى خاص داشتند. دليل آن : جنبه سياسى است ، و هدف منزوى كردن
خاندان رسالت در جامعه و تضعيف موقعيت آن ها بود، زيرا خلفاى ستمگر
ترجيح مى دادند كه اهل بيت از نظر امكانات مالى در تنگنا باشند.
2. خطبه حضرت زهرا (عليها
السلام )
پس از غصب فدك ، زهرا (عليها السلام ) تصميم گرفت مردم را نسبت
به وضع موجود آگاه نمايد و گفتنى ها را بگويد و اتمام حجت كند. بدين
جهت به مسجد رفت تا از حق خود دفاع نمايد. پس از آنكه مقنعه بر سر نمود
و خود را با چادر پوشاند، از خانه خارج شد و ميان زنان بنى هاشم كه او
را احاطه نموده بودند، به سوى مسجد رفت . چنان قدم بر مى داشت كه گويى
رسول خدا راه مى رود. زمانى كه وارد مسجد شد، ابوبكر آن جا نشسته بود و
مهاجران و انصار هم حضور داشتند. به احترام حضرت پرده سفيدى آويختند و
دختر رسول خدا در پشت آن قرار گرفت . چون خواست شروع به سخن كند، بر
اثر كثرت غم و اندوه ناله جانسوزى از دل كشيد كه عمومى مردم بى اختيار
متاثر شده و گريستند. فاطمه كه چنين ديد، اندكى سكوت نمود تا مردم آرام
گرفتند. آنگاه خطبه غرائى ايراد فرمود كه بسيارى از حقايق در آن افشا
گرديد.
اين خطبه از خطبه هاى مشهورى است كه علماء بزرگ شيعه و اهل سنت با
سلسله سندهاى بسيار آن را نقل كرده اند. اين خطبه از هفت بخش تشكيل
مى گردد:
بخش اول درباره توحيد و صفات پروردگار و اسماء حسنى و هدف آفرينش است .
بخش دوم مقام والاى پيامبر و مسئوليت ها و اهداف اوست .
بخش سوم از اهميت قرآن و عمق تعليمات اسلام و فلسفه و اسرار احكام سخن
مى گويد.
در بخش چهارم ، حضرت فاطمه ضمن معرفى خويش ، خدمات پدرش رسول الله را
به امت بازگو مى نمايد.
بخش پنجم حوادث و رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر را بيان مى نمايد.
در بخش ششم از غصب فدك و بهانه هاى واهى كه تراشيدند و پاسخ به اين
بهانه ها سخن مى راند.
در بخش هفتم به عنوان اتمام حجت از اصحاب راستين پيامبر استمداد مى
كند.
مناسب است به بخشى از بررسى خطبه حضرت بپردازيم و طوفانى را كه بعد از
رحلت پيامبر برخاست ، در حد امكان بررسى كنيم . اكنون به قسمت هايى از
خطبه اشاره مى نماييم ، پس از سلام و درود بر پيامبر فرمود:
اما هنگامى كه خداوند سراى پيامبران را براى پيامبرش برگزيد جايگاه
برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت ، ناگهان كينه هاى درونى و آثار نفاق
ميان شما ظاهر گشت و پرده دين كنار رفت و گمراهان به صدا در آمدند و
گمنامان فراموش شده ، سربلند كرده و نعره هاى باطل برخاست و در صحنه
اجتماع شما به حركت در آمدند.
بانوى بزرگ اسلام در اين بخش از سخنانش به بازماندگان احزاب جاهلى و
منافقان اشاره دارد كه در زمان حيات پيامبر عرصه بر آن ها تنگ شده و سر
در لاك هاى خود فرو برده و در لانه هاى خود خزيده بودند اما با مرگ
پيامبر از لانه ها سر بر آوردند و حركت هاى مشكوك آغاز شد و خطوط
انحرافى آشكار گشت .
در بخش ششم به داستان غصب فدك و بهانه هاى غاصبان مى پردازد و پاسخ
هاى كوبنده به آن ها مى دهد و مى فرمايد:
(( آرى ، شما ناقه خلافت را در اختيار گرفتيد،
حتى اين اندازه صبر نكرديد كه رام گردد و تسليم تان شود. ناگهان آتش
فتنه را برافروختيد و شعله هاى آن را به هيجان درآورديد و نداى شيطان
اغواگر را اجابت نموديد و به خاموش ساختن انوار تابان حق و از ميان
بردن سنت هاى پيامبر الهى پرداختيد. به بهانه گرفتن كف - از روى شير -
آن را به كلى تا آخر مخفيانه نوشيديد. ظاهرا سنگ ديگران را به سينه مى
زديد اما باطنا در تقويت كار خود بوديد. براى منزوى ساختن خاندان و
فرزندان او به كمين نشستيد، ما نيز چاره اى جز شكيبايى نداشتيم ، چون
كسى كه خنجر بر گلوى او و نوك نيزه بر دل او نشسته باشد. عجيب اينكه
شما مى پنداريد كه خداوند ارثى براى ما قرار نداده است و ما از پيامبر
خدا ارث نمى بريم . آيا از حكم جاهليت پيروى مى كنيد. چه كسى حكمش از
خداوند با نفوذتر است ، براى آنها كه اهل يقين اند. آيا شما اين مسائل
را نمى دانيد. آرى مى دانيد و همچون آفتاب براى شما روشن است كه من
دختر اويم . شما مسلمانان ! آيا بايد ارث من به زور گرفته شود. اى
فرزند ابى قحافه ! به من پاسخ ده ، آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث
ببرى و من از پدرم ارثى نبرم ! چه سخن ناروايى ! آيا عمدا كتاب خدا را
ترك گفتيد و پشت سر افكنديد، در حالى كه مى فرمايد: ((
و سليمان وارث داوود شد )) و در داستان يحيى بن
زكريا مى فرمايد: (( خداوندا! تو از نزد خود
جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد ))
. نيز مى فرمايد: (( و خويشاوندان نسبت به
يكديگر در احكامى كه خدا مقرر داشته (از ديگران ) سزاوارترند
)) . هم چنين مى فرمايد: ((
خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كندكه سهم پسر به اندازه سهم
دو دختر باشد )) . نيز فرموده :
(( اگر كسى مالى از خود بگذارد، براى پدر و مادر به طور شايسته
وصيت كند. اين حقى است بر پرهيزكاران )) . شما
چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثى ندارم و هيچ نسبت و خويشاوندى در
ميان ما نيست ! آيا خداوند آيه اى مخصوص به شما نازل كرده است كه پدرم
را از آن خارج ساخته است ، يا مى گوييد پيروان دو مذهب از يكديگر ارث
نمى برند، با اين كه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاه
تريد. حال كه چنين است ، پس بگيريد آن ارث مرا، كه همچون مركب آماده
و مهار شده و آماده بهره بردارى است و بر آن سوار شويد، ولى بدانيد در
قيامت شما را ديدار خواهم كرد و بازخواست مى نمايم و در آن روز چه جالب
است كه داور خدا است و مدعى محمد (صلى الله عليه وآله ) و موعد داورى
رستاخيز. در آن روز زيانكاران پشيمانند و پشيمانى به حال آن ها سودى
نخواهد داشت ! بدانيد هر چيزى كه خداوند به شما داده ، سرانجام پايانى
دارد و در موعد خود انجام خواهد گرفت . به زودى خواهيد دانست چه كسى
عذاب خوار كننده اى به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد
خواهد شد )) .
در اين بخش از خطبه ، زهراى اطهر دلش از اين مى سوزد كه به رغم زحمات
طاقت فرساى پيامبر، بار ديگر احكام جاهليت زنده مى شود. در جاهليت به
دختر مطلقا ارث نمى دادند. اسلام ظهور كرد و خط بطلان بر اين رسم كشيد
و همه بستگان را در ارث شريك دانست . بنابراين تنها مسئله فدك مطرح
نيست .
آنچه مطرح است در درجه اول ، خطر احياى سنت هاى جاهليت و محو سنن
اسلامى است .
بانوى بزرگ اسلام به پاسخ منطقى مى پردازد و به افرادى كه مدعى بودند
رسول خدا فرموده (( ما پيامبران مطلقا ارثى نمى
گذاريم )) از قرآن شاهد و گواه مى آورد. حضرت
زهرا با ذكر چند آيه از كتاب خدا ثابت مى كند كه اين حديث جعلى است ،
سپس مى فرمايد: اگر عذر شما ممنوع بودن ما از ارث است ، بدانيد در
اسلام همه فرزندان از پدران و مادران ارث مى برند. تنها كسانى مستثنا
هستند كه هم كيش و هم آيين پدر نباشند، يعنى غير مسلمان از پدر و مادر
مسلمان ارث نمى برد. آيا به عقيده شما آيين من و پدرم از هم جداست !
سپس به اين مسئله اشاره مى كند كه : آيا شما به قرآن آشناتريد يا اهل
بيت وحى ، پسر عمويم از كاتبان وحى بوده و قرآن و تفسير آن را از
پيامبر شنيده ، قرآن در خانه ما نازل شده است و نيز تمام راه هاى ديگر
را بر شمرده و نفى مى كند، سپس براى اين كه تصور نشود كه بانوى بزرگ
اسلام ، دلبستگى به فدك به عنوان مال دنيا دارد، مى فرمايد: اكنون كه
چنين است ، همه اش را در اختيار بگيريد و هر كار از شما ساخته است ،
انجام دهيد. اما بدانيد دادگاه عظيمى در پيش داريد كه حاكمش خدا است و
مدعى شما در آن دادگاه پيامبر است .
در بخش ديگر از خطبه طايفه انصار را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد:
(( اى جوانمردان و اى بازوى توانمند ملت و ياران
اسلام ! ناديده گرفتن حق مسلم من توسط شما براى چيست . اين چه چشم پوشى
است كه در برابر ستمى كه بر من وارد شده ، نشان مى دهيد؟ آيا رسول خدا
پدرم نمى فرمود: (( احترام هر كسى را با احترام
فرزندان او بايد نگه داشت ؟ )) چه زود اوضاع را
دگرگون ساختيد و چه با سرعت به بيراهه گام نهاديد! در حاليكه توانايى
بر احقاق حق من را داريد و نيروى كافى بر آنچه مى گويم ، در اختيار شما
است .
آيا مى گوييد محمد از دنيا رفت و با رفتن او همه چيز تمام شد و خاندان
او بايد به دست فراموشى سپرده شوند و سنت او پايمال گردد؟!
آرى مرگ او مصيبت و ضربه دردناكى بر جهان اسلام بود و فاجعه سنگينى كه
بر همه غبار غم فروريخت و شكاكانش هر روز آشكارتر و گسستگى آن دامنه
دارتر و وسعتش فزون تر مى گردد. ))
سپس در ادامه مى فرمايد:
(( قرآن صريحا گفته كه محمد فقط فرستاده خدا است
و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود،
شما به عقب بر مى گرديد؟ هر كس به عقب برگردد، هرگز به خداوند ضررى نمى
رسد و خداوند به زودى شاكران را پاداش خواهد داد ))
.
پس از سرزنشهاى زياد مى فرمايد:
(( من چنين مى بينم كه شما رو به راحتى گذارده
ايد و عافيت طلب شده ايد. كسى را كه از همه براى زعامت و اداره امور
مسلمين شايسته تر بود، دور ساختيد و به تن پرورى و آسايش در گوشه خلوت
تن داديد و از فشار و تنگناى مسئوليت ها با بى اعتنايى دور شديد
(152) . ))
اين خطبه نشان دهنده دانش و تدبير و تقواى دختر رسول خدا بود. فاطمه
(عليها السلام ) چنان محكم و مستدل و قاطع سخن گفت كه راه هرگونه پاسخ
را بر شنوندگان بست .
دومين خطبه حضرت
از روزى كه رسول خدا رحلت نمود، مصائب زهرا يكى پس از ديگرى شروع گرديد
كه به آنان اشاره شد. غم و اندوهى كه به دختر رسول خدا هجوم آورد، هر
يك به تنهايى كافى بود كه قوى ترين افراد را به زانو در آورد، چه رسد
به دختر مظلوم و تنهاى رسول الله (صلى الله عليه وآله ) مسلم است كه غم
و اندوه در جسم آدمى اثر مى گذارد و او را رنجور و ناتوان مى كند.
زهراى اطهر دائما با چشم گريان و دل سوخته در فقدان پدر گريه مى كرد و
به حسنين مى فرمود: كجا رفت پدرتان كه به شما به شدت علاقمند بود
(153) !
فاطمه (عليها السلام ) پس از پدرش دو تا سه ماه بيشتر در قيد حيات نبود
و از كثرت حزن و اندوه و ضايعات جسمانى به بستر بيمارى افتاد. حضرت
فاطمه اندامى باريك و لاغر داشت و پيامبر زمانى كه در بستر بيمارى قرار
گرفت ، به او خبر داد كه تو اولين كسى هستى كه از اهل بيت به من ملحق
مى شوى . بيش از هفتاد و پنج روز طول نكشيد كه آن حضرت پس از مرگ پدر
بدو پيوست ، با آن كه در عنفوان جوانى بود
(154).
بعضى از نويسندگان خواسته اند وانمود كنند كه چون فاطمه (عليها السلام
) ضعيف المزاج و ناتوان بود، پدرش گفت كه زودتر وفات مى كند، در صورتى
كه در شرح حالات آن حضرت آمده كه او ضعيف و بيمار نبود، بلكه دگرگونى
هاى اوضاع و ستمگرى هاى حزب سقيفه پس از رحلت پدرش ، او را به بستر
بيمارى انداخت . جوابى كه آن حضرت به (( ام سلمه
)) داد، مويد اين مطلب است . روزى
(( ام سلمه )) به عيادت
فاطمه رفت و از آن حضرت پرسيد: اى دختر رسول خدا! چگونه اى ، فرمود:
(( در حزن شديد و اندوه عظيمى هستم . از يك طرف
فقدان پيامبر و از يك طرف ديگر ظلم و ستمى كه به وصى او كردند و حجاب
حرمش را هتك نمودند و منصب امامت را بدون آن كه دليلى از قرآن يا سنتى
از پيامبر داشته باشند، غصب نمودند
(155) )) .
عيادت زنان مدينه
چون بيمارى حضرت زهرا (عليها السلام ) شدت يافت ، زن هاى انصار و
مهاجران به عيادت او آمده و احوالپرسى نمودند. دختر رسول خدا در پاسخ
سوالات آن ها تنها درباره اعمال ننگين سقيفه و سستى و بى همتى مهاجران
و انصار سخن گفت ، كه از حقوق اهل بيت دفاع نكردند. دختر پيامبر (صلى
الله عليه وآله ) مبارزات خود را عليه دستگاه غاصبانه خلافت با حالت
خستگى و رنجورى ، به گونه ديگرى ادامه داد. در خطبه ديگر كه مانند خطبه
اولى نزد شيعه و سنى از مسلمات است ، روايت شده : ((
زمانى كه فاطمه بيمار بود و همان كسالت منجر به فوت او شد، زنان مهاجر
و انصار به عيادتش رفته و عرض كردند: دختر پيامبر چگونه اى و با بيمارى
چه مى كنى . زهرا (عليها السلام ) پس از حمد و درود بر پدرش فرمود:
به خدا سوگند! صبح كردم در حالى كه دنياى شما در نظرم ناخوش مى آيد و
از مردانتان خشمگين و بيزارم ، زيرا آنان را به هر گونه آزمودم . چون
هيچ گونه شايستگى در آنان نديدم ، آنان را به دور افكندم و چون ايشان
را امتحان نمودم ، دشمن شان گشتم . چقدر ناپسندى است كندى و فرسودگى پس
از شدت و حدت ! چه زشت است تن به ذلت و خوارى دادن و پراكنده شدن نيزه
ها و تزلزل آرا و لغزيدن و دنبال هوى و هوس رفتن ! چه عمل زشتى انجام
دادند كه خداوند بر آن ها خشمگين گرديد!
آنان در عذاب جاودانى گرفتار خواهند شد. زمانى كه چنين ديدم ، افسار
كارهاى ناپسندشان را به گردن خودشان افكندم و وبال و سنگينى اين عمل را
به عهده آن ها نهادم . واى بر آنها! چطور و چگونه خلافت و پايه هاى
نبوت و هدايت و مهبط جبرئيل امين را از كسى كه دانا به امور دين و دنيا
بود برگرداند؟ راستى اين يك خسران آشكارى است ! چه شد كه مردم از
ابوالحسن روى برتافته و از او اعراض نمودند؟! به خداوند سوگند! اگر امر
خلافت را كه پيامبر به عهده او گذاشته بود، به دست او مى دادند، اين
كاروان را آرام و آهسته به سوى ترقى و تكامل رهبرى مى نمود و آن ها را
به سر منزل خوشبختى و سعادت هدايت مى كرد. به خدا قسم ! پيش كسوتان را
به عقب ماندگان و شايسته و لايق را به نالايق مبدل مى نمود. دماغشان به
خاك مذلت باد، قومى كه مى پندارند كار خوبى انجام مى دهند! آگاه باشيد
كه آن ها مفسدان و تبهكارانند و خود نمى دانند. اما به جان خودم سوگند!
اين كردار و عمل آن ها آبستن حوادث و فتنه هايى است كه نتايج سوء و
وخيم آن به زودى بر همگان عيان خواهد گرديد. دريغ بر شما كه حسرت
خواهيد خورد. به كجا خواهيد رفت ؟! چشمانتان از ديدن حقايق كور گشته
است . اما ما به اجبار مى توانيم شما را هدايت كنيم ، در حالى كه شما
آن را خوش نداريد
(156) ؟!
راوى (سويد بن غفله ) گويد: زنها پس از خروج از منزل فاطمه سخنان او را
به مردانشان رساندند، آن گاه گروهى از مهاجران و انصار براى عذر خواهى
نزد آن حضرت رفتند و عرض كردند: اى بانوى بانوان ! اگر ابوالحسن اين
مطالب را پيش از آنكه با ابوبكر بيعت كنيم ، به ما تذكر مى داد، ما از
او به كسى عدول نمى كرديم . زهرا (عليها السلام ) فرمود:
(( دنبال كار خود برويد. ديگر پس از اين
عذرخواهى دروغين ، عذرى نيست و پس از اين كوتاهى و تقصيرتان ، كارى
نيست
(157) .
در اين سخنرانى حضرت زهرا (عليها السلام ) درباره خود يا فدك و امور
مادى سخنى به ميان نياورد. تمام اين سخنان او در مورد غصب خلافت و
نتايج شوم اين عمل غاصبانه بود، تمام اين ناراحتى و اعتراض حضرت به
خاطر اين بود كه دين خدا را در مسير غير حق مى ديد و نتيجه انحراف را
مشاهده مى كرد. او خلافت را براى شوهرش به خاطر حكومت و رياست طلب نمى
كرد، بلكه به خاطر اين بود كه على (عليه السلام ) منصوب از طرف خدا بود
و او را براى اداره امور امت اسلام ، از همه شايسته تر مى دانست . او
بود كه اهداف پيامبر را جامه عمل مى پوشانيد و امت اسلام را در جهت
ايمان و تقوا به حد نهايى تكامل مى رسانيد. از نظر دختر رسول خدا و على
بن ابيطالب ، نه تنها خلافت بلكه تمام جهان پشيزى ارزش نداشت ، چنان كه
مى فرمايد:
ان دنياكم هذا لاءهون فى عينى من عراق خنزير فى
يد مجزوم من ورقه فى فم جراده ما لعلى و نعم يفنى و لذه لا يبقى ؛
(158) دنياى شما در نظر من پست تر از استخوان
خوكى است كه در دست شخص جزام گرفته و كوچكتر و ناچيزتر از برگ پوسيده
اى در دهان ملخى است . آخر على را با نعمت هاى فانى شونده و لذت هاى
ناپايدار دنيا چكار!
بارى آن روز دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حقايقى را بر اهل بيت
(چه در مسجد و چه در خانه ) آشكار مى ساخت و آن ها را از عواقب كارشان
بر حذر داشت كه بعدها به وقوع پيوست و پس از اندك زمانى صحت بيانات آن
حضرت بر همگان روشن شد. نيم قرن بيشتر نگذشته بود كه به دستور يزيد
پليد، مردم شهر مدينه مورد قتل عام قرار گرفتند.
به مرور زمان تمام كشورهاى اسلامى محل تاخت و تاز حكام ستمگر و
شرابخوارى بنى اميه و بنى عباس گرديد و منصورها و متوكل ها به نام حاكم
و خليفه مسلمانان بر همه چيز مسلط شدند و خلفاى حقيقى پيامبر يعنى ائمه
معصومين به حبس و زندان افتاده و در آخر مسموم گرديدند.
خشت اول چون نهد معمار كج |
|
تا ثريا مى رود ديوار كج |
عيادت شيخين
خبر شدت گرفتن بيمارى حضرت زهرا در مدينه شايع گرديد و شيخين (ابوبكر و
عمر) كه مى دانستند در حق خاندان رسول مخصوصا پاره تن آن حضرت ستمگرى
ها كرده بودند، از ترس افكار عمومى در صدد دلجويى بر آمدند و آماده
عيادت حضرت گرديدند. مى خواستند به هر گونه كه شده با عذرخواهى و پوزش
، بر خطاهاى گذشته پوشش بنهند. مورخان نوشته اند: ابوبكر به اتفاق عمر
براى عيادت دختر رسول خدا به در خانه او رفتند، ولى آن حضرت اجازه ورود
نداد. شيخ صدوق مى گويد كه ابوبكر سوگند ياد نمود تا رضايت زهرا (عليها
السلام ) را جلب نكند، زير سقفى نرود! به همين جهت شب را در بقيع به سر
برد. عمر نزد امام على رفت و گفت : ابوبكر پيرمرد دل نازكى است و ما
چندين بار به در منزل فاطمه رفته ايم و او به ما اجازه ورود نداده است
. شما وساطت كنيد و براى ما وقت و اجازه عيادت بگيريد. على (عليه
السلام ) نزد فاطمه (عليها السلام ) آمد و جريان را بيان نمود. اما
زهرا قبول نكرد و سوگند ياد نمود كه :
(( صحبت
نخواهم كرد تا پدرم را ملاقات نمايم و از ظلم و تعدى آن ها به رسول خدا
شكايت نمايم
)) . حضرت امير فرمود: آن ها مرا
واسطه قرار دادند كه از شما براى آن ها وقت ملاقات بگيرم . زهرا فرمود:
(( چون خانه خانه توست و من هم همسر تو هستم و
اطاعت شوهر بر زن واجب است ، من با امر تو مخالفت نمى كنم
)) .
على (عليه السلام ) بيرون رفت و به آن ها اجازه ورود داد. آن ها وارد
شدند و به زهرا سلام كردند، ولى آن حضرت روى خود را برگردانيد و پاسخ
آن ها را نداد. ابوبكر گفت : اى دختر پيامبر! ما آمده ايم تا رضايت شما
را به دست آوريم از شما خواهش مى كنيم كه ما را ببخشيد و از آن چه بر
شما رسيده از ما درگذريد! زهرا فرمود:
(( شما
اول جواب مرا بدهيد. آيا از پيامبر شنيديد كه درباره من فرمود:
(( فاطمه پاره تن من است و من از او هستم . هر
كه او را بيازارد، مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است .
هر كه پس از مرگم فاطمه را بيازارد، مانند آن است كه در زمان حياتم مرا
آزرده است
)) .
آن دو گفتند: آرى شنيديم ، آن گاه فاطمه فرمود:
((
پروردگارا! شاهد باش اين دو نفر مرا آزردند! با شما سخن نمى گويم تا
پروردگارم را ملاقات كنم و از شما شكايت نمايم
(159) )) . ابابكر صدا به واويلا
بلند نمود و گفت : اى كاش مادر مرا نزاييده بود! اى فاطمه ! من از خشم
خدا و خشم تو به خدا پناه و مى برم ! عمر كه وضع را چنين ديد، با تندى
به ابابكر گفت : عجيب است از اين مردم كه زمام امور خود را به دست تو
دادند و تو را به زمامدارى خود منصوب نموده اند، در حالى كه از خشم زنى
جزع و فزع مى كنى و از رضايت او خشنود مى شوى ! سپس برخاستند و بيرون
رفتند!
(160)
3. وفات فاطمه (عليها
السلام )
از اسماء بنت عميس روايت شده كه : فاطمه به من فرمود: از اين كه
جنازه زنها را براى حمل روى تخته ها گذاشته و بر آن پارچه مى كشند و
برجستگى بدن پيداست ، خوشم نمى آيد. اسماء گفت : موقعى كه حبشه بودم ،
چيزى ديدم كه نظر شما را تامين مى كند و اكنون آن را براى شما تهيه مى
كنم . آن گاه چند چوب تر از شاخه خرما كنده و آن ها را خم نمود و به دو
طرف بسته ، رويش پارچه كشيد.
چون فاطمه آن را ديد گفت : چيز خوبى است ! جنازه زن از مرد شناخته نمى
شود.