فصل چهارم : شيعه و نظريه عدالت صحابه
1ـ دوستى و محبت شيعه نسبت به صحابه:
سيد مرتضى رضوى مى گويد: شيعيان آن دسته از اصحاب رسول خدا را كه امتحان خوبى داده
و با مال و جان دين خدا را يارى كرده اند دوست دارند. و متهم كردن شيعه به ناسزا
گفتن و تكفير تمام صحابه تهمتى است باطل و بى اساس و تسليم شدن در برابر تعصّبهاى
ناروا و كشمكشهاى طايفه اى و به دنبال اوهام حركت كردن است.
2ـ صحابه از ديدگاه شيعه:
از نظر شيعه واژه صحابه شامل كليه كسانى كه با پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله
وسلم))همنشينى داشته، يا او را ديده، يا از او سخنى شنيده اند، مى شود، و مؤمن و
منافق، فاسق و عادل، نيكوكار و زشتكار را فرا مى گيرد.
بنابر اين صحابه بودن، به خودى خود عصمت نمى آورد و رداى عدالت را بر قامت صحابه
نمى پوشاند، بلكه صحابه بر حسب اعمال و رفتارشان منزلت و درجات مختلفى دارند. كتاب
خدا و سنت رسول خدا ((صلى الله عليه وآله وسلم)) ما را از استدلال بر اين ادعا بى
نياز مى كند و آثار نشان مى دهد كه صحابه، با معناى وسيع خود، تمامى اين گروهها را
فرا مى گيرد. در ميان صحابه افراد عادلى هستند كه به آنچه با خدا عهد و پيمان بستند
صادقانه عمل كردند و در عقيده خود پايدار و استوار بودند. ايمان در دلهايشان راسخ
بود و اخلاص براى خدا داشته و به بالاترين درجه كمال رسيدند. خداى تعالى در توصيف
آنان مى فرمايد: "اصحاب و ياران محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم))بر كافران بسيار
سختگير و با يكديگر بسيار مهربانند. آنان را در حال ركوع و سجود نماز بسيار بنگرى
كه فضل و رحمت خدا و خوشنودى او را مى طلبند. بر رخسار ايشان اثر سجده نمايان است.
اين وصف حال آنان در تورات است و در انجيل مثل آنان به دانه اى ماند كه چون نخست سر
از خاك بردارد، شاخه نازك و ناتوان باشد. پس از آن قوّت يابد تا آنكه ستبر و
نيرومند گردد و بر ساق خود راست بايستد كه دهقانان در تماشاى آن حيران مانند.
همچنين اصحاب محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) از ضعف و ناتوانى به قوت رسند تا
كافران عالم را از قدرت خود به خشم آرند. خدا وعده فرموده كه هركس از ايشان ثابت
ايمان و نيكو كار شود، گناهش را ببخشد و اجر و پاداشى عظيم به او عطا فرمايد."(108)
مقصود از ايشان مؤمنانند; چنانكه مى فرمايد: "منحصراً مؤمنان كسانى هستند كه به خدا
و رسول او ايمان آوردند و هيچ شكى به دل راه ندادند و با مال و جان در راه خدا جهاد
كردند; ايشان راستگويانند".(109)
و نيز مى فرمايد: "اى اهل ايمان خدا ترس باشيد و به مردان راستگوى با ايمان
بپيونديد."(110)
شيعه به عدالت اين گروه از صحابه اعتقاد دارد، و كردار ناشايست برخى از صحابه را با
كمال آزادى فكرى بررسى مى كند و هركدام را با ترازوى كردارش مى سنجد. كسى كه خدا و
رسول را دشمن دارد، دشمن مى دارد، و از كسانى كه سوگندهاى خود را سپر قرار داده و
مردم را از راه خدا بازداشتند بيزارى مى جويد، و در نتيجه شيعه با اين روش در فرق
گذاشتن ميان آنان، بر خلاف كتاب خدا و سنّت پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم))، و
سيره سلف صالح، عمل نكرده است.
3ـ نكته اساسى اختلاف:
اهل سنت مى گويند تمام صحابه (به همان دو معناى لغوى و اصطلاحى) عادل اند. و شيعه
مى گويد: تنها كسانى كه واقعاً داراى صفت عدالت بوده اند، عادل اند و نه همه آنان.
4ـ دعاى شيعه درباره اصحاب محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)):
دعايى كه شيعه براى اصحاب و ياران رسول خدا ((صلى الله عليه وآله وسلم)) مى كند،
دليل روشنى است بر دوستى شيعه نسبت به صحابه و اخلاص در اين دوستى و محبت. آنان
درباره تمامى پيروان انبيا، خصوصاً اصحاب و ياران رسول خدا ((صلى الله عليه وآله
وسلم))، دعا مى كنند به دعايى كه از ائمه خود به ارث برده اند.
5ـ مشهورترين دعاى شيعه:
از مشهورترين دعاهاى شيعه درباره صحابه، دعاى زين العابدين ((عليه السلام))در صحيفه
سجاديه است كه عيناً آن را نقل مى كنيم.
"پروردگارا! بر پيروان انبياء و تصديق كنندگانشان به غيب، در زمانى كه معاندين
تكذيبشان كردند، درود فرست. پيروانى كه با حقيقت به سوى رسولانت شتافتند، در هر
دوره و زمان كه رسولى فرستادى، از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت محمد ((صلى الله عليه
وآله وسلم)) از امامان هدايت و رهبران تقوا و پرهيزگارى، بر تمام آنان سلام و درود
فرست، پروردگارا آنان را با مغفرت و رضوان خود ياد فرما. پروردگارا! اصحاب محمد
((صلى الله عليه وآله وسلم)) را، خصوصاً آنانكه مصاحبت را به نيكى انجام دادند و در
نصرت و ياريش درست امتحان دادند و از وى پشتيبانى كردند و باسرعت بر سر سفره رسالتش
حاضر و به دعوتش سبقت گرفتند. و چون برهان رسالتش را شنيدند، پذيرفتند و براى
پيروزى و اظهار كلمه او از زن و فرزند خود جدا شدند و با پدران و فرزندان خويش
جنگيدند تا محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) را يارى و نبوتش را تثبيت نمايند،
آنانكه بر محبت او استوار و بر دوستى او اميد تجارت سودمند و بدون ضرر و زيانى را
داشتند، آنانكه به خاطر پيوند با ريسمان هدايت محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) و
در سايه خويشاوندى دينى رسولت، خويشاونديهاى سببى و نسبى را رها كرده و از ميان
بردند. پروردگارا! آنچه آنان به خاطر رضايت و خشنودى تو رها كرده و برجاى گذاشتند،
فراموش مفرما و از رضوان خود خشنودشان فرما.
آنانكه به همراه رسولت، دعوت كنندگان به سوى تو بودند. پروردگارا بر هجرت ايشان به
خاطر تو از ديار خويشاوندان و گذشتن از كاشانه و رفاه و آسايش و تحمل سختى زندگى،
شكر گذارشان باش و پاداش نيكو عطايشان فرما. چه اينان براى عزت و سربلندى دينت
بسيار ستم كشيدند. پروردگارا بر كسانى كه به نيكى از آنان پيروى كردند رضوان و درود
خود را واصل گردان. آنان كه گويند "پروردگارا ما را و برادرانمان را كه در ايمان بر
ما سبقت گرفته اند بيامرز". پروردگارا بهترين پاداش را به كسانى كه قصدشان به سوى
ايشان و بر شيوه آنان عمل كردند، در يارى پيامبر و اصحابش شك نكرده، در پيروى آثار
آنان و اقتدا، به هدايتشان ترديدى نداشتند، ارزانى فرما. آنان كه پشتيبان و ياورشان
بودند به دين معتقد و با هدايتشان هدايت مى شدند و بر آنان انفاق مى كردند و نسبت
به آنچه به آنان مى دادند تهمت نمى زدند. پروردگارا بر تابعين آنان از امروز تا روز
قيامت درود فرست و بر همسران و فرزندانشان و همه كسانى كه از ايشان اطاعت فرمان تو
را كرده اند. پروردگارا بر آنان درودى فرست كه ايشان را از گناه بازدارد، به باغ و
بوستانهاى بهشت واردشان گرداند، از مكر و فريب شيطان در امانشان سازد، و بر كارهاى
نيك ياريشان نمايد و از حوادث شب و روز و سرزدن افراد محفوظشان دارد مگر آنكه سرزند
به خير و نيكى. بر آنان درود فرست كه ايشان را بر حسب اميد به تو و طمع در آنچه نزد
تو است وادارد و از تهمت زدن نسبت به آنچه در دست بندگان تو است بپرهيزد. درودى
فرست كه بيم و اميد را در آنان ايجاد كند و از زياده طلبى اين جهان بازدارد و كار و
كوشش براى آخرت را در نظرشان محبوب گرداند و براى مردن آماده شان سازد. درودى بر
آنان فرست كه تمام گرفتاريهاى زمان خروج نفس از بدن را آسان گردانيده و از فتنه ها
و افتادن در آتش و خلود در آن نجاتشان داده و به سلامت و عافيت و وادى امن بهشت
پرهيزگاران واردشان گرداند."(111)
فصل پنجم : ريشه هاى نظريه عدالت صحابه
توصيف ابن عباس از صحابه
معاويه درباره مسائلى از ابن عباس سؤال كرد و سپس درباره صحابه از او پرسيد. ابن
عباس در پاسخ گفت: "همانا خدا كه ثنايش بزرگ و اسمائش مقدس است، پيامبر را به اصحاب
و يارانى مخصوص گردانيد كه او را بر جان و مال خود برگزيدند و مقدم داشتند و در هر
شرايطى در راه او جان نثار كردند. و خداوند آنان را در كتاب خود توصيف كرده و
فرموده است. با يكديگر مهربانند. آنان را در حال ركوع و سجود بنگرى كه فضل و رحمت
خدا و خشنودى او را مى طلبند. بر رخسارشان اثر سجده و نورانيت پديدار است. اين وصف
حال ايشان در تورات است. و مثل آنان در انجيل به مانند دانه اى است كه چون نخست سبز
شود و سر از خاك برآرد، شاخه اى نازك و ضعيف است، سپس قوت يابد و ستبر و قوى گردد و
بر ساق خود راست بايستد كه دهقانان در تماشاى آن حيران گردند (همچنين اصحاب محمد
((صلى الله عليه وآله وسلم)) از ناتوانى به قدرت رسند تا كافران را از قدرت خود به
تحير و خشم وادارند.) خدا وعده فرموده كه هركس از آنان ثابت و نيكوكار باشد،
گناهانش را بخشيده و پاداشى بزرگ عنايت فرمايد.(112)
آنان براى گسترش معارف دين قيام كردند و خيرخواهانه براى مسلمانان تلاش كردند، تا
راههاى دين هموار و اسباب آن نيرومند، نعمتهاى خدا ظاهر، دين پابرجا، دلايل و
براهينش روشن، شرك به وسيله آن خوار، سران شرك نابود، و آثار و نشانه هايش محو،
كلمه خدا برتر و كلمه كافران پست و بى ارزش گرديد.
پس درود و رحمت و بركت خدا بر آن نفوس پاك و ارواح بلند و طاهر باد. آنان در زندگى
دوستان و بعد از مرگ زنده اند. براى بندگان خدا ناصحان امين بودند و در آخرت رحل
اقامت افكندند، پيش از آنكه به آن برسند. از دنيا خارج شدند با آنكه هنوز در آن
بودند. آنگاه معاويه كلام ابن عباس را قطع كرد و گفت: ابن عباس از چيز ديگرى براى
ما سخن بگو.(113)
گواهى و سفارش حذيفة بن يمان صحابى پيامبر:
حذيفه در كوفه مريض بود. در سال 36 هجرت از قتل عثمان و بيعت مردم با على ((عليه
السلام)) آگاه شد. گفت مرا بيرون ببريد و اعلام كنيد كه مردم در مسجد جمع شوند. پس
او را روى منبر گذاشتند و او خدا را حمد و سپاس نمود و بر پيامبر و آلش درود
فرستاد. آنگاه گفت: اى مردم! همانا مردم مدينه و ديگران با على بيعت كردند. بر شما
باد به تقواى الهى، على را يارى و پشتيبانى نماييد. سوگند به خدا او بر حق است. او
بهترين فرداست ميان كسانى كه بعد از پيامبر از دنيا رفته اند و ميان كسانى كه باقى
مانده اند تا روز قيامت. سپس دست راستش را بر روى دست چپ گذاشت و گفت: خدايا شاهد
باش كه من با على بيعت كردم.
سپس به پسرانش صفوان و سعد گفت: مرا ببريد و شما
با على باشيد و بدانيد كه بزودى براى او جنگهاى بسيار خواهد بود. گروهى از مردم در
آن جنگها كشته خواهند شد. پس بكوشيد با او باشيد و در ركاب او به شهادت برسيد. زيرا
به خدا سوگند او بر حق است و ديگران بر باطل. حذيفه ـ رضوان الله عليه ـ پس از هفت
روز از دنيا رفت و گفته شده بعد از چهل روز از دنيا رفته است. دو فرزند نيكوكارش
وصيت پدر را اجرا كردند و در جنگ صفين در كنار على ((عليه السلام))جنگيدند تا به
شهادت رسيدند.(114)
پايان كار زبير صحابى:
على ((عليه السلام)) سوار بر استر رسول خدا و بدون سلاح به ميدان رفت و فرياد زد:
اى زبير نزد من بيا. زبير در حالى كه مسلح بود، نزد على ((عليه السلام))رفت. اين
خبر به عايشه رسيد. فرياد زد: واى بر تو اى اسماء (يعنى او حتماً كشته مى شود) ولى
وقتى كه به عايشه گفته شد على مسلح نيست. آنگاه آرام شد. زبير و على يكديگر را دربر
گرفتند. سپس على فرمود: واى بر تو اى زبير! چرا از خانه ات خارج گشته و به جنگ من
آمده اى؟ زبير گفت: براى خونخواهى عثمان. على ((عليه السلام)) فرمود: خدا بكشد آن
كسى را كه در ريختن خون عثمان نقش بيشترى داشته است. سپس فرمود: آيا به خاطر دارى
روزى را كه رسول خدا را در ميان قبيله بنى بياضه ملاقات كردى، در حالى كه او بر
مركب خود سوار بود، رسول خدا به روى من لبخند زد و تو هم خنديدى و همراه رسول خدا
بودى و گفتى اى رسول خدا، على فخر و كبر را رها نمى كند. رسول خدا فرمود در على فخر
و كبرى وجود ندارد. سپس فرمود آيا على را دوست دارى اى زبير؟ گفتى به خدا سوگند او
را دوست دارم. آنگاه رسول خدا فرمود: به خدا سوگند بزودى با او جنگ خواهى كرد و تو
ستمگر هستى. زبير گفت از خدا طلب آمرزش مى كنم.
به خدا قسم اگر يادم بود اصلاً
بيرون نمى آمدم. على فرمود: اى زبير اكنون برگرد. او گفت: اكنون برگردم، با آنكه دو
نيرو در برابر هم قرار گرفته اند؟ به خدا سوگند اين ننگ و عارى است كه قابل قبول
نيست على ((عليه السلام)) فرمود: اى زبير با همين ننگ و عار برگرد، پيش از آنكه
ميان ننگ دنيا و آتش آخرت جمع كنى.
زبير برگشت، در حالى كه مى گفت: من ننگ و عار را بر آتش فروزان بر مى گزينم. آتشى
كه تا وقتى آفريده اى از گل وجود دارد، فروزان است. على امرى را بر من آشكار كرد كه
من به آن جاهل نيستم. و آن مايه ننگ و عار دنيا و آخرت است. به هرحال زبير برگشت و
خود را از آن اجتماع گناه به كنار كشيد. لكن عمروبن جرموز او را ديد و به قتل
رساند.
پايان كار طلحه صحابى:
بعد از آنكه زبير برگشت على، طلحه را فراخواند و فرمود اى ابا محمد چه چيزى تو را
بيرون آورد؟ گفت خونخواهى عثمان. على فرمود: خدا بكشد هركس را كه در خون عثمان سهم
بيشترى دارد، اى طلحه آيا نشنيدى كه رسول خدا ((صلى الله عليه وآله وسلم)) مى
فرمود: پروردگارا دوست بدار هركه على را دوست دارد و دشمن بدار هركه على را دشمن
دارد. و تو نخستين كسى هستى كه با من بيعت كردى، سپس بيعتت را شكستى; در صورتى كه
خداى تعالى مى فرمايد: هركس بيعت خود را بشكند به ضرر خود شكسته است. طلحه گفت از
خدا آمرزش مى طلبم. و سپس برگشت.
هم پيمان خود را مى كشد:
مروان بن حكم بن عاص گويد: زبير برگشت و طلحه نيز برمى گشت، و من باكى نداشتم كه
اينجا تيرى بيندازم يا آنجا. پس تيرى به سوى طلحه انداختم. و بر "رگ أكحل" او و
بازويش نشست و او را كشت و طلحه در حالى كه جان مى داد مى گفت:
پشيمان شدم چه پشيمان شدنى، صبرم (حلمم) تمام شد افسوس و حسرت براى خود و پدر و
مادرم
پشيمانم همچون پشيمانى "كسعى" به گمانم طالب رضايت فرزندان "جرم" بودم
شخص ديگرى به نام عبدالملك پيشانى طلحه را مجروح كرد. و طلحه در اثر اين دو جراحت
فوت كرد.
پايان كار عمار بن ياسر صحابى:
عمار بن ياسر (در جنگ صفين) گفت: چهره هاى گروهى را مى بينم كه همواره مى جنگند تا
اهل باطل شك كنند. به خدا سوگند اگر ما را شكست دهند و تا نخلستانهاى هجر عقب
برانند، ما برحقّيم و آنان بر باطل اند. عمار نبرد سختى كرد. سپس برگشت و براى رفع
عطش آب طلب كرد. يكى از زنهاى بنى شيبان ظرف شيرى كه با عسل مخلوط بود برايش آورد.
تا چشم عمار بر شير افتاد، با صداى بلند گفت: الله اكبر الله اكبر، راست گفت به من
پيامبر صادق. امروز در زير اين شمشيرها دوستانم را ملاقات مى كنم. آنكه سخن به
حقيقت گفت مرا به اين خبر داده. اين است همان روزى كه وعده داده شديم. رسول خدا به
عمار خبر داده بود كه بزودى به دست گروه ستمگر و سركش به شهادت خواهد رسيد و آخرين
غذايش از دنيا شير است. آنگاه عمار فريا زد: آيا كسى هست كه زير اين شمشيرها به
بهشت برود. سوگند به آنكه جانم در دست اوست، با آنان براى تأويل قرآن بجنگيم، همان
گونه كه با آنان براى تنزيل آن جنگيديم آنگاه به سوى دشمن شتافت و مى گفت:
ما قبلاً با شما براى پذيرش قرآن جنگيديم و اكنون براى اثبات تأويل و تفسير آن مى
جنگيم
جنگى كه در آن سرها از تن جدا شده و دوست از دوست خويش غافل گردد
تا اينكه حق به راه خود برگردد (حق به حق دار برسد) آنگاه دو نفر به نامهاى
ابوالعاديه و ابن جون عمار را به شهادت رساندند و بر سر به غنيمت بردن لباس و شمشير
و سپر او دچار اختلاف شدند، و از صحابى ديگر، يعنى عبدالله بن عمرو بن ثابت درخواست
داورى كردند!!!
دليل معاويه:
معاويه از فرمان امام شرعى خود تمرّد كرد و از او خواست كه قاتلان عثمان را مجازات
كند. اميرالمؤمنين على ((عليه السلام)) فرمود: از من اطاعت كن و داورى ميان دو گروه
را به من واگذار، تا من به عدالت درباره آنان داورى كنم. لكن معاويه از اين كه به
فرمان امام درآيد خود دارى كرد و از كشته شدن عثمان براى رسيدن به حكومت پلى ساخت.
و سرانجام معاويه در اين نيرنگ پيروز شد و بر مسلمانان تسلط يافت و به عنوان حاكم
مسلمين تاج سلطنت بر سر گذاشت، مردم در برابر او با ميل و رغبت و يا از روى ترس
خاضع و فروتن گرديدند.
معاويه قاتلان عثمان را كيفر مى دهد:
معاويه به مدينه آمد و به خانه عثمان رفت. عايشه، دختر عثمان، نام پدر را برد و بر
او گريست. معاويه گفت: دختر برادر! مردم به اطاعت ما درآمدند و ما هم به آنان امان
داديم، و با آنان اظهار حلم و بردبارى كرديم كه در زير آن خشم و غضب است و آنان نيز
اظهار اطاعت كردند كه در زير آن كينه ها دارند با هر انسانى شمشيرى است، كه جاى
ياران خود را مى داند. پس اگر ما امان خود را برداريم و پيمان شكنى كنيم، ايشان نيز
پيمان خود را شكسته و از فرمان ما بيرون روند، و معلوم نيست كه اين كار به سود ما
خواهد بود يا به زيان ما. پس اگر تو دختر عموى اميرالمؤمنين باشى، بهتر از اين است
كه فردى عادى و از عامه مسلمين باشى.(115)
نظر حسن بصرى درباره معاويه:
طبرى روايت كرده كه حسن بصرى مى گفت: چهار خصوصيت در معاويه بود كه اگر بيش از يكى
از آنها هم نبود، مايه هلاكت او بود،
1ـ سُفَها را بر اين امت مسلط كرد با آنكه هنوز در ميان ايشان برخى از صحابه و
صاحبان فضيلت وجود داشتند.
2ـ جانشين كردن فرزند خود را در امر خلافت با آنكه همواره مست بود، لباس حرير مى
پوشيد و تار مى نواخت.
3ـ زياد بن ابيه را برادر خود ناميد، با آنكه رسول خدا فرمود: فرزند از آن صاحبِ
فراش (شوهر زن) است و زناكار بايد سنگسار شود.
4ـ كشتن حجر بن عدى و يارانش واى بر معاويه از حجر بن عدى و ياران او، واى بر
معاويه از حجر و ياران او.(116)
مفاخر معاويه:
معاويه، اين صحابى به اصطلاح عادل، به اين كارها اكتفا نكرد، بلكه امام على، امير
مؤمنان((عليه السلام)) را لعن مى كرد، با آنكه او ولى خداست او را لعن مى كرد تا
امت نيز به او اقتدا و از او در لعن امام پيروى كنند.(117) او فرمانها و بخشنامه ها
براى تمام مردم صادر كرد كه على بن ابى طالب را لعن كنند.(118)
سرانجام براى خشنودى معاويه كارگزاران او به على ((عليه السلام)) ناسزا مى
گفتند.(119)
فصل ششم : راه صحيح شناخت صحابه عادل:
مقدمه بحث:
اكثريت قاطع تاريخ نويسان گفته اند قبل از آغاز جنگ بدر، كه اولين نبرد مسلحانه
ميان ايمان و شرك بود، سپاه شرك به سركردگى ابوجهل آماده نبرد شد و سپاه اسلام نيز
به رهبرى محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) صف آرايى نمود و آماده نبرد شد. در آن
هنگام ابوجهل دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! هريك از ما كه از تو
دورتر است و قطع رحم كرده، امروز هلاكش فرما.
از سوى ديگر رسول خدا محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) دستهاى مباركش را به سوى
آسمان بلند كرد و عرضه داشت: پروردگارا! اگر اين گروه اصحاب و ياران مرا هلاك
فرمايى، بعد از امروز هرگز در زمين عبادت نشوى. پروردگارا آنچه به من وعده فرمودى،
محقق فرما.
در اين دعاها دقت كنيد!
رسول خدا ((صلى الله عليه وآله وسلم)) و ابوجهل، هردو، دستها را به دعا بلند كردند،
هردو "پروردگارا" گفتند، هردو شعار حقى را مى گويند. ابوجهل گمان مى كرد او به خدا
نزديكتر است. و محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) تأكيد مى كرد كه پيروانش حاميان
حق اند و رمز بهترين و برترين پيوند ميان خالق و مخلوق اند. آن حضرت تصريح مى كرد
كه ميان او و خداى تعالى عهد و پيمانى است كه بايد تحقق يابد و انجام پذيرد.
پرسش: اگر هردو بر حق مى باشند، چرا مى جنگند؟ خصوصاً كه راه به سوى خدا يكى است و
طريق حق همان صراط مستقيم است.
احتمالات: بر حسب معيارهاى بحث موضوعى صرف، سه احتمال پيش روى ما وجود دارد:
1ـ هردو برحق باشند، و چنين فرضى صحيح نيست. چون براى حق جز يك راه يقينى وجود
ندارد و آن راه مسقيم الهى است و در نتيجه وحدت طريق بايد يكى از ديگرى پيروى كند.
2ـ يكى بر حق و ديگرى بر باطل باشد، كه همين هم صحيح است.
3ـ هر دو بر باطل باشند، كه اين نسبت به پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) كه
برهان قطعى و معجزه بر حقانيت دارد، درست نيست.
راه حل:
براى آنكه به حقيقت خالص برسيم، از امور ذيل ناگزيريم:
1ـ شناختن حق. 2ـ شناختن باطل. 3ـ شناختن فردى كه بر حق است، تنها با ابزار و وسايل
حق. 4ـ شناختن كسى كه بر باطل است، تنها با معيارها و موازين حق.
راه رسيدن به اين شناختها:
1ـ وجود حق و مجموعه حقوقى براى اين حق. حق همان اسلام است. و اسلام عبارت است از
قرآن و سنت (گفتار و رفتار و تأييد) پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم))و اين دو با
هم مجموعه حقوقى الهى است كه بهيچ وجه باطل به آن راه نيابد، زيرا اين نظام حقوقى
پديده اى است الهى.
2ـ عقل و خردى كه عهده دار فراگيرى اين مجموعه حقوقى الهى است.
3ـ بررسى حقيقت به طور موضوعى و آنگونه كه هست، دور از هرگرايش و پيرايه، به نحوى
كه هدف مسلمان اين باشد كه ضمن يك چهارچوب شرعى قرار گيرد و بخواهد صرفاً مقصود
شرعى را از نصوص و روح عمومى حاكم بر مجموعه حقوقى استخراج كند.
4ـ وجود فردى ـ پيامبر يا امام شرعى ـ كه نتايج بررسيهاى عقلى و منطقى را مطرح و
نظر او در مورد اختلاف اجتهادات محور و اساس و معيار بوده و سخنش، حرف آخر باشد و
به اختلاف پايان دهد و به منزله هماهنگ كننده نيروها و ارشاد كننده به حق باشد براى
طالبان حق و كسانى كه در جهت رسيدن به حق كوشش مى كنند. و اين شخص در عصر نبوت
همانا خود پيامبر اكرم است و بعد از دوران نبوت، ولىّ خدا و امامى است كه بر طبق
موازين و معيارهاى شرعى تعيين شده و معيار و ميزان سنجش ميان حق و باطل است.
بنابر اين كسانى كه دوستدار محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) و پيرو اوامر آن حضرت
باشند، بر حق و كسانى كه دوستدار پيامبر نبوده و ديگران را دوست داشته و ولىّ خود
مى دانند، بر باطل اند، اگرچه قرآن بخوانند و حفظ كنند، نماز بخوانند و روزه بگيرند
و مسجد بسازند. زيرا ولايت و دوستى ميزان و معيار ثابت براى شناخت اهل حق و باطل در
هر زمان است.
عوامل بازدارنده:
1ـ هوا پرستى، و آن عبارت است از ميل و رغبت به اينكه جريان كارها و تفسير و بيان
نصوص شرعى بر طبق هواى نفسانى او باشد.
2ـ تقليد كوركورانه، به اينكه انسان يك سلسله آراء و انديشه ها را براى خود پايه
ريزى كند و مدتى طولانى بر اساس آنها عمل كند و هرگونه تغيير و تبديل و اصلاح آنها
را رد كند.
3ـ استبداد در نظر و انديشه، به اين معنا كه معتقد باشد كه نظر او تنها حقيقت محض
است و هركس بر خلاف نظر او بگويد، از ياران شيطان است و بر او تنگ بگيرد و در
برابرش مقاومت كند و او را دشمن سرسخت بداند.
4ـ ناديده گرفتن والغاء ولايت شرعيه يا تبديل آن به ولايت غير شرعى، بدين معنا كه
مسلمانى، از ولايت شرعى كه خواسته خداست روى بگرداند و طرفدار شخص پيروز و يا غير
او شود.
حرف آخر درباره عدالت صحابه:
قبلاً دانستيم كه واژه "صحابه" بر حسب لغت و اصطلاح، همه كسانى را كه پيامبر را
ملاقات كرده و به او ايمان آورده، يا تظاهر به ايمان كرده اند و بر اين حال مرده
اند، شامل مى شود، و اهل سنت اجماع كرده اند كه همه صحابه بدون استثناء عادل اند. و
ديديم كه نظريه عدالت تمام صحابه با نصوص شرعى قرآن كريم، و سنت نبوى، بلكه با هدف
از زندگى و روح اسلام در تعارض است. همچنين روشن گرديد كه صحابه شامل دو گروه مى
شود:
1ـ راستگويان، كه به اجماع تمامى مسلمين، اعم شيعه و سنى، عادل اند و از اين جهت
ميان آنان خلافى نيست.
2ـ غير راستگويان، كه اينان مورد اختلاف مى باشند.
اهل سنت مى گويند تمام صحابه بدون استثناء عادل اند و ميان نخستين كسى كه اسلام
آورده و كودكى كه فقط پيامبر را ديده و يا تنها پيامبر او را ديده است، از حيث
عدالت فرقى نيست. همه عادل اند و تعرض به آنان جايز نيست. و هركس چنين كند گناهكار
و زنديق است و غذا خوردن و نوشيدن با او و يا نماز خواندن بر جنازه اش ممنوع و حرام
است.
شيعه معتقد است كسى عادل است كه خدا و رسول او را عادل شمرده اند. و حقيقت شرعى ناب
و بدون پيرايه گمشده مؤمن است. و دين حنيف وسايل و ابزار اكتشاف اين حقيقت را بيان
فرموده و حركت مسلمانان را در اين جستجو هدايت نموده و به او امكانات و ملكات عقلى
داده كه او را بر تحقق هدف كمك كند; اگر از هواهاى نفسانى بيرون آيد.
پس اگر سيّد و سرور بشريّت محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) بشر است و امكان خطا
در او هست ـ آنگونه كه گمان مى كنند ـ پس چه چيزى مانع از خطا كردن و يا دروغ گفتن
كسى كه در كودكى پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) را ديده و يا تنها پيامبر
((صلى الله عليه وآله وسلم))او را ديده است، مى شود؟ كدام حكم شرعى است كه عقل
انسان را از انديشيدن باز دارد، و مانع تحقيق و بررسى انسان شود. برخى از صحابه
مرتكب قتل شدند، دزدى كردند، دروغ گفتند، زنا كردند، شراب خوردند، پس چطور بايد
حقايق را بررسى كرد؟
چگونه عدالت برقرار مى شود؟ چگونه امت اسلامى از تجربه هاى گذشته استفاده مى كند؟
تا از خطاها پرهيز و راه درست را بپيمايد؟
بدين سبب شيعه به عدالت راستگويان و درستكاران از صحابه ايمان دارد و در هر نمازى
براى آنان دعا مى كند. اما نسبت به ديگر افراد صحابه، آنچه موجب عدالت آنان است عمل
بر طبق موازين و معيارهاى شرع است.
شيعه معتقد است كه نظريه عدالت تمام صحابه، آنگونه كه اهل سنت مطرح مى كنند، يك
نظريه سياسى است كه زير نظر حكومت آزادشدگان پديد آمده و تمام اركان آن زيرنظر آنها
و با وسايل و ابزار تبليغى دولت (طلقا) و آزاد شدگان اموى استوار گرديده و نسلهاى
بعد اين طرز تفكر را با انگيزه ها و هدفهاى مختلف پذيرفته اند.
شيعه مى گويد: كيفرهايى كه برخى از فقها براى تأييد نظريه عدالت تمام صحابه براى
منكرين اين نظريه درنظر گرفته اند، عقوبتى است بدون دليل و نص شرعى. و هيچ كس نمى
تواند مسلمانى را بدون نص شرعى كيفر دهد و كيفر دادن بدون دليل خود ظلم و باطل است.
و نتيجه اش تفرقه امت و استفاده نكردن از تجربه هاى گذشتگان و بازماندن از انديشيدن
به سرانجام كارها و اينكه چرا امت به اين وادى كشيده شده. و بالاخره كيفرى كه درنظر
گرفته شده موجب ايجاد موانعى در راه آينده نگرى و يكپارچه ساختن امت بر اساس نور و
بصيرت مى گردد.
بهم ريختگى اوراق:
اگر تمام صحابه عادل بودند، فتنه اى پديد نمى آمد و اگر تمام صحابه عادل بودند، امت
اسلام متفرق نمى شدند. اگر تمام صحابه عادل بودند، بعضى از ايشان بعضى ديگر را نمى
كشتند. زيرا انسان عادل نفس محترمى را نمى كشد، مگر به حق. اگر تمام صحابه عادل
بودند، امر را براى نا اهلان مهيا نمى كردند و خلافت به سلطنت و غنيمت تبديل نمى
گرديد كه هركس داراى زر و زور و تزوير باشد زمام امور را به دست بگيرد.
نظريه عادل بودن تمامى صحابه در واقع اشتباه در اوراق و صفحات است و كوركردن مردم و
منع از به كار بستن عقل و خرد زيرا معقول نيست همه كسانى كه باهم مى جنگند برحق
باشند چون حق ضد كشتار و ضد فتنه انگيزى است و از تفرقه منع مى كند و از آماده كردن
امر براى افراد ناشايسته جلوگيرى مى كند.
اكنون هم بعد از هزار سال مى آييم و مى گوييم آنان مردمى بودند و رفتند. ما از نو
شروع مى كنيم، بدون آنكه بشناسيم چه كسى بر حق است و از حق پيروى مى كند تا از او
پيروى كنيم، و چه كسى بر باطل بوده تا از شيوه و روش او دورى گزينيم. و معناى اين
سخن آن است كه ما از تجربه اى كه هزار و چند صد سال ادامه داشته استفاده نكنيم و
زندگى را از صفر شروع كنيم و گويا هيچ تجربه اى نداريم. اين يك اشتباه است و در اين
اشتباه، مصلحت اين حكومت يا آن حكومت يا پرده پوشى اين شخص و يا آن شخص است. اما
اكنون چه مصلحتى در تداوم اين اشتباه و درهم بودن اوراق و ناديده گرفتن تجربه هزار
و چهار صد ساله است؟ خصوصاً كه اين اشتباه و مخفى كردن بعضى امور و الغاى تجربه به
حساب دين حنيف گذاشته مى شود و با شعار مصلحت اسلام انجام مى پذيرد.
حادثه اى در جهت كشف شرعى:
گروهى ناراضى و خشمناك پس از مدتها كه در حالت حيرت و سرگردانى به سر مى بردند به
پا خواستند و خليفه سوم، عثمان بن عفان، را به قتل رساندند، به گمان آنكه از سيره
دو خليفه قبلى منحرف شده است. سپس اهل مدينه با على ((عليه السلام)) بيعت كردند و
مسلمانان ساير شهرها نيز از آنان پيروى كردند، بجز اهل شام و حاكم آنان معاوية بن
ابى سفيان. چون او به گفته خودش مى خواست كشندگان عثمان را كيفر دهد. خليفه مسلمين،
اميرالمؤمنين على، فرمود: تو در فرمان و اطاعت حكومت داخل شو. من بزودى درباره
قاتلان عثمان به حق قضاوت خواهم كرد. لكن معاويه نپذيرفت و در شام ماند و به مكر و
فريب عليه امام پرداخت و خروج خود را از سلطه حكومت و خلافت مركزى اعلام، و پايه
هاى استقرار دولت را متزلزل كرد و امت اسلامى را براى انقسام و تفرقه آماده نمود.
او براى اين هدف شوم، از اموال بيت المال كه در شام در اختيار داشت، استفاده كرد و
آنها را در غير موارد شرعى مصرف نمود و همواره به مكر خود ادامه داد تا آنكه امت
متفرق شدند و خونها ريخته شد. سپس امام اميرالمؤمنين به شهادت رسيد. معاويه به زور
امر امت را غصب كرد و خود را خليفه و امير امت گردانيد; با آنكه در ميان امت،
سابقين از صحابه، كه به خاطر اسلام بارها با معاويه و پدرش جنگيده بودند، وجود
داشتند. معاويه با مسلط شدن بر اوضاع، كيفر كشندگان عثمان را فراموش كرد و يا خود
را به فراموشى زد و وصيت كرد كه سلطنت بعد از خودش از آن پسرش يزيد باشد; با آنكه
به گفته حسن بصرى بسيار شراب مى نوشيد، ميمون باز و طنبور نواز بود. از آن هنگام به
بعد رياست دولت و حكومت، غنيمتى به شمار رفت كه اختصاص به فرد پيروز داشت، و از آن
هنگام غلبه و پيروزى وسيله اى شرعى گرديد (ما با فرد پيروز هستيم).
عدالت تمامى صحابه:
عدالت تمامى صحابه، يعنى هم كسانى كه در كنار على و با ايشان بودند و هم كسانى كه
با معاويه بودند، همه عادل مى باشند و هيچ يك از آنان به جهنم نمى رود، آنان همگى
اهل بهشت اند، چون همه مجتهدند و عادل و خطا و اشتباه نمى كنند و كسى كه از تمام
صحابه و يا از بعض ايشان بدگويى و عيبجويى كند، زنديق شده و نبايد با او چيزى خورد
يا نوشيد يا بر جنازه او نماز خواند.
اين تفكر كوركورانه و بى منطق كه اجماع اهل سنّت است، به صورت يك سنت حقيقى درآمد;
به گونه اى كه گويا اراده و خواست خدا و رسول خداست.
تقسيمات منطقى:
بر حسب معيارها و موازين علمى، سه احتمال در پيش روى ما قرار دارد:
1ـ آنكه همه بر حق باشند (على ((عليه السلام)) و يارانش و معاويه و طرفدارانش.) اين
احتمال مردود است; زيرا براى حق يك راه يقينى بيش نيست.
2ـ همه بر باطل باشند (على ((عليه السلام)) و يارانش و معاويه و اطرافيانش.) اين
احتمال نيز مردود است; چون على بر حسب نص شرعى ولى خداست و او با حق و حق با اوست،
حق مى چرخد به هرطرف كه على بچرخد; و اين صريح نص شرعى است كه بزودى بيان خواهيم
كرد.
3ـ يكى از آنان بر حق و ديگرى بر باطل باشد.
پرسش: اگر تمام آنان بر حق بودند با هم نمى جنگيدند و اختلاف نداشتند. و اگر هم
اختلافى ميان آنان واقع مى شد، به جنگ منتهى نمى شد و اختلاف را با وسايل و ابزار
شرعى و مسالمت آميز حل مى كردند و صدها هزار انسان به قتل نمى رسيدند.
نتيجه: بنابراين قطعاً يكى بر حق و ديگرى بر باطل است و اعتقاد به اينكه آنان همگى
عادل اند. و اشتباه نمى كنند خوش باورى و كوته فكرى است. زيرا كشتن هيچ كس جايز
نيست; مگر با يقين شرعى، و قتل عمد جرم است و تفرقه در ميان امت و خروج بر امام
شرعى جرم است. كسى كه مردم را با ظن و گمان و به استناد مطلحت يا هواى نفس مى كشد،
امكان ندارد كه داراى عدالت باشد.
بنابر اين اشتباه و گناه و دروغ بر چنين افرادى جايز است و چهارچوب عام وسيعى كه
براى صحابه بودن قرار داده اند، مانع از خطا، اشتباه و گناه نيست. زيرا صحابه بودن
انسان را به مقام نبوت و پيامبرى و عصمت نمى رساند.
چگونه صحابه عادل را بشناسيم:
1ـ داشتن يك نظام حق و وجود مجموعه حقوقى براى اين حق كه تمام كارها و نيتها را
فراگيرد. حق و مجموعه حقوقى موجود است و آن عبارت است از قرآن و سنت با تمام فروعش،
يعنى (گفتار و كردار و تأييد پيامبر) و اينها مجموعاً يك نظام حقوقى را تشكيل مى
دهند كه باطل به آن راه ندارد، اين مجموعه دين خداست; دينى كه از وحى و دستور خدا
گرفته شده و خداوند آن را براى بندگانش پسنديد.
2ـ وجود يك رهبر و امام شرعى كه تمام نظرات و آرا را بشنود و آنگاه خود نظر دهد و
نظر وى در هنگام اختلاف آرا، حرف آخر باشد، و اوست كه رهبر، هماهنگ كننده نيروها و
ارشاد كننده مردم به سوى حقّ است، وى سرپرست مردم است. پيامبر در عصر نبوت خود ولىّ
مردم بود و براى پس از خود على را تعيين كرد و فرمود: "او پس از من ولى (سرپرست) و
رهبر شما است، او پس از من ولىّ هر زن و مرد مسلمان و با ايمان است. هركس من مولاى
اويم، اين على مولاى اوست.
پروردگارا دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن
بدار." اين حقيقتى است كه در تمام دنيا كسى يافت نمى شود كه جرأت انكارش را داشته
باشد; حتى شخص معاويه.
3ـ بحث و بررسى حوادث و وقايع بدون هرگونه تعصّب كور و گرايش خاص به گونه اى كه هدف
مسلمان همان هدف خداى تعالى باشد.
4ـ عقل و خردى كه بتواند نظام حقوقى را فرا گرفته و آن را بر حوادث و وقايع تطبيق و
نتيجه را بر ولى امر عرضه كند.
كليد عدالت:
على بن ابى طالب ((عليه السلام)) بنابر صحيح ترين اقوال، نخستين كسى است كه اسلام
آورد. او ولى خدا، برادر رسول خدا، پدر دوسبط رسول، همسر زهراى بتول، فرمانده سپاه
بر ضد كفر و شرك، و تك سوار اسلام و كشنده دشمنان اسلام است. او به نص صريح شرعى،
صدّيق اكبر و فاروق اعظم است. او فرزند ابو طالب، بزرگ خاندان بنى هاشم و حامى
پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم))، قبل از هجرت است. رئيس همان خاندان بنى هاشم
كه سه سال در شعب ابى طالب در محاصره قبايل عرب بودند، بدين منظور كه يا پيامبر را
تسليم قريش كنند و يا لا اقل دست از حمايتش بردارند; اين است اميرالمؤمنين على بن
ابى طالب.
امّا معاويه، آزاد شده پسر آزاد شده است. او پسر ابوسفيان است كه رهبرى احزاب را
عليه اسلام به عهده داشت و در تمام مواقع با پيامبر و اسلام جنگيد. او قصد كشتن
پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) را داشت و سپاهيان كفر را عليه اسلام و پيامبر
بسيج و تجهيز مى كرد. معاويه، فرزند هند جگرخوار است كه به نيرنگ حمزه سيد الشهداء
را به شهادت رساند. او به كشتن حمزه اكتفا نكرد، بلكه بعد از شهادت، شكمش را دريد و
جسدش را مثله كرد.
معاويه و پدرش ابوسفيان با تمام امكانات و فنون جنگى عليه اسلام جنگيدند، تا آن
زمان كه پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) پيروزمندانه وارد مكه شد و بر
معاويه و پدرش مسلط شد و آنان راه فرارى از مرگ و كشته شدن، جز اسلام آوردن نيافتند
و بناچار مسلمان شدند. از اينرو به معاويه و پدرش از سم "مؤلفه قلوبهم" پرداخت مى
شد. و اين خود حكايت از عدم ايمان واقعى آنان مى كند.
صحابه عادل:
تمام صحابه اى كه در كنار على بودند و او را سرپرست خود مى دانستند، كه اكثريت قريب
به اتفاق صحابه را تشكيل مى دادند، عادل بودند. طلحه و زبير هم كه با على معارضه
كردند، بعدها پشيمان شدند و قبل از مرگ با رضايت كامل به سوى او برگشتند. در شرافت
اسلام همين بس كه از انصار جز دو نفر با معاويه نبودند و سومى هم نداشتند. اگر
ابوبكر و عمر هم زنده بودند، با على بودند. عمر گفته بود على مولاى من و مولاى هر
مرد و زن با ايمان است. خداوندا از نيكان صحابه راضى و خوشنود باش و از طرف ما
مسلمانان و اسلام به آنان پاداش شايسته اى عطا فرما.
اما كسانى كه در كنار معاويه و پدرش قرار داشتند، موضوع بحث ما هستند آنان گروه
اندكى از صحابه بودند ـ به آن دو معناى لغوى و اصطلاحى ـ و براى همين گروه كوچك
نظريه عدالت تمام صحابه طرح گرديده تا بتوانند واقعيتهاى عينى را توجيه كنند و به
آنها رنگ شرعى بزنند كه اين حقيقت را بعداً اثبات خواهيم كرد.
نمونه هايى از ناآگاهى مردم شام و عراق:
مسعودى گويد: بعضى از اهل خبر ذكر كرده اند كه به مردى از اهل شام، كه از بزرگان
آنان و انديشمندان به شمار مى آمد، گفتم اين ابو تراب، كه امام روى منبر او را لعن
مى كند، فرزند كيست؟ گفت: گمان مى كنم دزدى از اهل فتنه باشد.
جاحظ نيز حكايت مى كند كه شنيدم مردى از توده مردم كه حج كرده بود، وقتى صحبت "خانه
خدا" شد گفت: اگر من به آنجا بروم، چه كسى با من صحبت خواهد كرد؟
ثمامة بن اشرس گويد: من از بازار بغداد مى گذشتم كه ناگاه ديدم مردم در اطراف شخصى
گرد آمده اند. از اشتر پياده شدم و پرسيدم: اين اجتماع براى چيست؟ و داخل مردم شدم.
مردى را ديدم كه از سرمه اى كه همراه دارد تعريف و توصيف بسيار مى كند كه براى
هرگونه درد چشمى مفيد است و فوراً علاج مى كند. چون به صورتش نگاه كردم، ديدم هر دو
چشمش مبتلا به مرضى است. گفتم اى مرد اگر اين سرمه آنگونه كه توصيف و تعريف مى كنى،
مى بود، چشمان خودت را درمان مى كرد و بهبود مى بخشيد. در پاسخ من گفت: اى مرد
نادان! مگر چشم من در اينجا به درد آمده؟ چشمان من در مصر چنين شده اند. همه مردم
اطراف او هم گفتند راست مى گويد و با زحمت زياد از زير ضربات كفش آنها رهايى يافتم.
و مردى از اهل علم به من گفت ما مى نشستيم و درباره ابوبكر و على و معاويه بحث و
گفتگو مى كرديم و آنچه را اهل علم گفته اند بيان مى كرديم. گروهى از مردم عادى نيز
مى آمدند و گوش مى دادند. روزى يكى از آن افراد عادى كه از همه عاقلتر مى نمود و
محاسن بلندترى هم داشت به من گفت: چقدر درباره على و معاويه و فلان و فلان حرف مى
زنيد؟ گفتم: خوب نظر تو چيست؟ گفت: درباره كداميك؟ گفتم: درباره على چه مى گويى؟
گفت مگر او پدر فاطمه نيست؟ گفتم فاطمه كيست؟ گفت: همسر پيامبر ((صلى الله عليه
وآله وسلم)) و دختر عايشه و خواهر معاويه است. گفتم پس داستان على چيست؟ گفت در جنگ
حنين با پيامبر كشته شد.(120)
اينها پيروان معاويه بودند:
اين مردم به اندازه اى چشم و گوش بسته از معاويه اطاعت و پيروى مى كردند كه او در
راه صفين كه براى جنگ با على مى رفت، در روز چهارشنبه اى نماز جمعه خواند و كسى
اعتراض نكرد، مردم شام او را بسيار احترام مى نمودند و سرهاى خود را هم در راه وى
دادند. بالاتر آنكه به گفته عمرو بن عاص اعتماد كردند كه على عمار بن ياسر را كشته
است. چون او را براى يارى همراه خود آورده. سپس اطاعت و پيروى كوركورانه آنها از
معاويه تا آنجا پيش رفت كه لعنت على را سنت قرار دادند و كودكان بر آن سنت بزرگ
شدند و بزرگان از دنيا رفتند.(121)
آيا اين شيوه صحابه عادل در بيان حقيقت است؟ آيا واقعاً على بن ابى طالب عمار بن
ياسر را كشت!!؟ و آيا شيوه مردان عادل در فهماندن امور دينى به مردم و آگاه ساختن
آنان نسبت به صحابه گرامى پيامبر ـ آنانكه اسلام با زحمت و تلاش آنان رونق گرفت ـ
چنين است؟.