درس صد و پنجاه و سه تا صد و پنجاه و شش
در پيرامون حديث «انا مدينة العلم و على بابها»
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدآئهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقى و اتوا
البيوت من ابوابها و اتقوا الله لعلكم تفلحون.(1)
«و عمل نيكو آن نيست كه شما در خانهها از پشت ديوار آنها وارد شويد!
و ليكن عمل نيكو آن است كه شما تقوى پيشه ساخته، و در خانهها از درهاى آنها وارد
شويد! و به تقواى خداوند عمل كنيد كه اميد است در اين صورت به فلاح و رستگارى فائز
آئيد!»
در تفسير «مجمع البيان» گويد: در معناى صدر اين عبارت:
و ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها
چند وجه وارد شده است:
وجه اول: آنكه در وقتحج در زمان جاهليت، كسانى كه براى حج احرام
مىبستند و محرم مىشدند، ديگر در منزلهاى خود از در وارد نمىشدند، بلكه در
پشتخانههاى خود، يعنى در عقب خانهها ديوار را مىشكافتند، و از آنجا داخل و خارج
مىشدند، و در اسلام از اين عمل منع شدند، و اين وجه از ابن عباس وقتاده و عطآء
آمده است، و ابو الجارود از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است.
و گفته شده است كه: حمس(2) كه همان طائفه قريش هستند و
طائفه كنانه، و خزاعه، و ثقيف، و جشم، و بنو عامر ابن صعصعه اين عمل را
نمىكردهاند، و اين طوآئف را حمس خوانند به جهت تصلب و تشدد آنها در دينشان زيرا
حماسه به معناى شدت است، و نيز گفته شده است كه: حمس اين عمل را مىكردهاند، و علت
اين شكافتن ديوار آن بوده است كه در موقع عبور، چيزى بين آنها و آسمان حائل نشود.
وجه دوم: معنايش آن استكه: در خانهها از غير جهات آنها وارد نشويد،
و سزاوار است كه امور را از جهات آنها انجام دهيد، هر امرى از امور كه بوده باشد، و
اختصاصى به خانه ندارد.و اين معنى از جابر از حضرت باقر عليه السلام روايتشده است.
وجه سوم: آنكه بگوئيم: نيكوئى طلب نمودن و به دست آوردن كارهاى
پسنديده و معروف، از غير اهلش نيست، بلكه نيكوئى فقط طلب نمودن و به دست آوردن آنها
است از اهلش.
و در معناى ذيل اين عبارت:
واتوا البيوت من ابوابها
گويد: حضرت باقر عليه السلام گويند:
آل محمد ابواب الله و وسيلته و الدعاة الى الجنة و القادة اليها و
الادلاء عليها الى يوم القيمة.
«آل محمد درهاى خدا هستند، و وسيلههاى او هستند، و داعيان به سوى
بهشتند، و زمامداران و پيشتازان به سوى بهشت، و راهنمايان و دلالتكنندگان بر
بهشتند تا روز قيامت.»
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفته است:
انا مدينة العلم و على بابها و لا تؤتى المدينة الا من بابها.
و يروى: انا مدينة الحكمة.(3)
«من شهر علم هستم، و على در آن شهر است، و در شهر وارد نمىتوان شد،
مگر از درش، و نيز روايتشده است كه: من شهر حكمت هستم، و على در آن شهر است.»
و در تفسير «الميزان» بعد از بحث كافى در اينكه با نقل ثابتشده است
كه: در زمان جاهليت، مردم متعصب و استوار در دين و آراء جاهلى، در موقع احرام از
ديوارهاى شكافته شده رفت و آمد مىكردهاند و روايتى را هم در اينباره از تفسير
«الدر المنثور» آوردهاند، چنين گفتهاند كه در «محاسن برقى» از حضرت باقر عليه
السلام درباره گفتار خداوند تعالى:
و اتوا البيوت من ابوابها
آورده است كه: يعنى ان ياتى الامر من وجهه اى الامور كان.
«يعنى هر امرى از امور را بايد از جهتخودش و از راه وصول به آن بجاى
آورد.»
و در كافى از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: الاوصياء هم ابواب
الله التى منها يؤتى، و لولاهم ما عرف الله عز و جل و بهم احتج الله تبارك و تعالى
على خلقه.(4)
«اوصياى حضرت رسول الله يعنى ائمه دوازدهگانه اثناعشريه، ايشانند
فقط درهاى خدا كه بايد از آنها وارد شد، و رفت و آمد كرد.و اگر آنها نبودند خداوند
عز و جل شناخته نمىشد، و به واسطه آنها خداوند تبارك و تعالى بر بندگان خود احتجاج
مىكند.»
يعنى آنها حجتهاى خداوند هستند كه اخلاق و عقائد و اعمالشان همه الگو
و برنامه عمل است، و طبق آنها خداوند از بندگان سؤال و جواب مىنمايد.
و در تفسير «بيان السعادة» گويد: و درهاى امور و جهت اشياء، همان
ولايت است كه نسبتبه حضرت باقر عليه السلام داده شده است كه گفتهاند:
يعنى ان ياتى الامر من وجهه اى الامور كان.
و بنابراين مفاد اين آيه مباركه چنين است كه: تمام امور دنيويه و
اخرويه را از وجهه خودشان و از راه خودشان به جاى آوريد، مثلآنكه انواع حرفهها و
صنايع را از راه خودشان كه تعلم و فراگيرى را از عالم به اين فنون باشد، بايد اخذ
كرد، و اقتدار و توانائى براى عمل به اينها را بايد با ممارست و تكرار عامل آن به
دست آورد.
و مثل آنكه فنون و صناعات علميه را بايد از همان طرق و وجوه وصول به
آنها كه اخذ و ياد گرفتن از عالم به آنها باشد، و درس خواندن در نزد او و بحث و
تعلم و تمرين فرا گرفت.
و مثل آنكه علوم و اعمال الهيه را از وجوه خودشان كه اخذ از عالم
الهى باشد، و ممارست در نزد او و تعليم او بدست آورد.پس عمده در طلب امور، طلب اين
وجوهى است كه ذكر شد.و عمده در طلب آخرت و علوم الهيه، طلب عالم الهى است كه مجاز و
منصوب باشد از خداوند بدون واسطه و يا واسطه و يا با وسآئطى، و بعد از شناختن او،
تسليم شدن در برابر تعليم و تربيت او، نه اخذ از پدران و اقران و همنوعان و
مشاهدات و عمل به رسوم و عادات.
زيرا كه در اخبار و آيات مذمت كسانى كه گفتهاند:
انا وجدنا ابائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون.(5)
«ما پدران خود را در مقصود و روشى يافتهايم، و ما هم در پيروى آن
خصائص، راهيافتگانيم.»
وارد شده است.و بنابراين كسى كه در علمش و عملش تامل ننمايد، كه از
چه كس اخذ مىكند، و عالم الهى را هم با كمترين مرتبه تميز و تشخيص كه گفتارش مطابق
كردارش باشد، تميز و تشخيص ندهد، چنين كسى مطرود و مبغوض خواهد بود، چه آنكه خود
عالمى مفتى و مقتداى امت قرار گيرد، و يا جاهلى باشد كه از سواقط و بيمايگان به
شمار آيد.(6)
و در تفسير ملا عبد الرزاق كاشانى آورده است كه: نيكوئى و بر آن نيست
كه در دلهايتان از پشت دل وارد شويد، يعنى از طرق حواس خود، و معلومات خود كه از
مشاعر بدنيه گرفته شده است، زيرا كه پشت دل آنجهتى است كه پهلوىبدن است.و ليكن
نيكوئى و بر، براى كسى است كه از شواغل حواس و هواجس خيال و پندار، و وساوس نفس
پرهيز كند! و در خانههاى دل از درهاى باطنيه آن كه پهلوى روح و حق است وارد شويد!
زيرا كه در خانه دل همان راهى است كه از آنجا به سوى حق راهى گشوده مىگردد، و از
خدا بپرهيزيد، از اشتغال به آنچيزهائى كه شما را از خدا باز مىدارد لعلكم تفلحون و
در اينصورت اميد است كه شما به فلاح و رستگارى فائز آئيد! (7)
و در «تفسير برهان» علاوه بر دو روايتى كه ما از «تفسير الميزان»
آورديم، روايات عديده ديگرى را مىآورد:
از جمله از محمد بن حسن صفار با سند خود از اسود بن سعيد كه گفت: من
در نزد حضرت باقر عليه السلام بودم، او بدون آنكه من پرسش نموده باشم، ابتدا به سخن
كرده گفت:
نحن حجة الله! و باب الله! و نحن لسان الله! و نحن وجه الله! و نحن
عين الله! و نحن ولاة امر الله فى عباده!
«ما حجتخدا هستيم، و ما در خدا هستيم، و ما زبان خدا هستيم، و ما
وجه خدا هستيم، و ما چشم خدا هستيم، و ما واليان امر خدا هستيم در ميان بندگانش.»
و از جمله آنكه از طبرسى در «احتجاج» از اصبغ بن نباته روايت كرده
است كه او گفت: من در نزد امير المؤمنين عليه السلام نشسته بودم كه ابن كوآ آمد و
گفت: يا امير المؤمنين! معناى اين سخن خدا كه مىگويد:
ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقى و اتوا
البيوت من ابوابها(8)
چيست؟ آن حضرت گفتند:
نحن البيوت التى امر الله بها ان تؤتى من ابوابها، نحن باب الله و
بيوته التى تؤتى منه! فمن بايعنا و اقر بولايتنا فقد اتى البيوت من ابوابها، و من
خالفنا و فضل علينا غيرنا فقد اتى البيوت من ظهورها.(9)
«ما هستيم آن خانههائى كه خداوند امر كرده است كه در آنها بايد از
درهايشان وارد شد، ما هستيم در خدا و خانههائى كه از آنجا داخل مىشوند.پس كسى كه
با ما بيعت كند، و اقرار به ولايت ما نمايد، پس او حقا در خانهها از درهايش وارد
شده است، و كسى كه با ما مخالفت نمايد، و غير ما را بر ما تفضيل و برترى دهد، پس او
حقا در خانهها از پشتهاى آنها وارد شده است.»
و از جمله آنكه از عياشى از سعد از حضرت باقر عليه السلام آورده است
كه چون سعد از معناى اين آيه:
ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقى و اتوا
البيوت من ابوابها
سؤال كرد، حضرت گفتند:
آل محمد ابواب الله، و سبيله، و الدعاة الى الجنة و القادة اليها و
الادلاء عليها الى يوم القيمة.
و اين همان وجه سومى است كه ما از تفسير «مجمع البيان» ذكر كرديم.و
پس از بيان روايتى كه آنرا در «مجمع» نيز در وجه دوم آورده بود، عياشى مىگويد: و
سعيد بن منخل در حديثى مرفوعا آورده است كه قال: البيوت الائمة و الابواب ابوابها.
«حضرت باقر عليه السلام گفتهاند: مراد از خانهها خود ائمه هستند، و
مراد از درها، درهاى وصول از راه ايشان به خداست.»
و پس از آنكه دو روايتى را كه در وجه اول و دوم، ما از «مجمع
البيان» آورديم او نيز از شيخ ابو على طبرسى آورده است، از تفسير على بن ابراهيم
آورده است كه او گفت: اين آيه در شان امير المؤمنين عليه السلام نازل شده استبه
جهت گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه:
انا مدينة العلم و على بابها و لا تاتوا المدينة الا من بابها
«من شهر علمم و على در اوست، و در شهر داخل نشويد مگر از درش!»
و از جمله آنكه از سعد بن عبد الله با اسناد خود از حضرت باقر عليه
السلام روايت كرده است كه:
قال: قال: من اتى ال محمد اتى عينا صافية تجرى بعلم الله ليس لها
نفاد و لا انقطاع ذلك بان الله لو شآء لراهم(10)شخصه حتى ياتونه من
بابه و لكن جعل ال محمد صلى الله عليه و آله و سلم ابوابه التى يؤتى منها و ذلك
قوله عز و جل: ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقى و اتوا
البيوت من ابوابها.(11)
«ظريف: راوى روايت گفت كه: آن حضرت گفتند: كسى كه به نزد آل محمد
بيايد، به چشمه زلال و صافى كه به علم خدا جريان دارد، آمده است، آن چشمهاى كه
نيستى و انقطاع ندارد، و اين به جهت آن است كه خداوند اگر اراده مىفرمود، خودش را
شخصا به مردم نشان مىداد، تا آنكه از در او وارد شوند، و ليكن آل محمد صلى الله
عليه و آله و سلم را درهاى خود قرار داده است، كه بايد از اين درها بر خدا وارد
شوند.و اين است معناى قول خداوند عز و جل:
ليس البر بان تاتوا البيوت
تا آخر آيه.
بارى آنچه از مجموع اين روايات بدست مىآيد، با اختلافى كه در تفسير و
بيان آن ملاحظه مىشود، يك معنى بيش نيست، و در آن اختلافى نيست و اين موارد
مذكوره، مصاديق آن معناى واحد است، نه نفس مفاد آيه.و آن معناى مستفاد كلى، لزوم
دخول و ورود در هر چيزى بر اساس طريق و راهى است كه فطرت و عقل و شرع براى وصول به
آن معين كردهاند، و از غير راه وارد شدن، انسان را به مطلوب نمىرساند، و ضررهائى
را نيز در پى دارد.در حال احرام بايد از در منزل وارد شود، شكافتن ديوار پشت منزل
به دعواى آنكه مىخواهيم بين ما و آسمانحائلى نباشد غلط است.در علوم و فنون طبيعى
همچون طب، و رياضيات، و هيئت، و نجوم، و فيزيك و شيمى، و معدنشناسى، و فلاحت و
كشاورزى، و دامدارى و دامپرورى، و ساختمان با حساب دقيق مقاومت مصالح، و داروسازى،
و گياهشناسى، و ماشين، و تكنيك، و برق، و غيرها، همه را بايد از اهلش آموخت، و نزد
استادان آنها با داشتن شرائط لازم رفت و ممارست نمود، و تمرين كرد تا به نتيجه
رسيد.
هيچ كس از پيش خود چيزى نشد هيچ آهن خنجر تيزى نشد
هيچ حلوائى نشد استاد كار تا كه شاگرد شكرريزى نشد
در علوم اصطلاحيه: فقه، و اصول، و حديث، و درايه، و رجال، و صرف، و
نحو، و به طور كلى عربيت كه مجموعا دوازده علم است(12)، و در تفسير، و
قرائت، و حكمت و فلسفه، و عرفان نظرى، و غيرها بايد نزد خبره فن رفت، و از آنها
آموخت.اينها درهاى آن بيوت هستند كه بدون آن وصول به آنها ميسور نيست.
در علوم اخلاق، و تهذيب و تزكيه، و تعليم و تربيت نفسانى، و حكمت
عملى، و عرفان الهى بايد نزد متخصصين فن از علماء ربانى علماء بالله و بامر الله
رفت، و راه تهذيب نفس را آموخت و عمل كرد، و بدون اين طريق، آن مهم هيچگاه حاصل
نشود، و جز گمراهى و سرگردانى عائد نگردد.
طى اين مرحله بىهمرهى خضر مكن ظلماتستبترس از خطر گمراهى
گل مراد تو آنگه نقاب بگشايد كه خدمتش چو نسيم سحر توانى كرد
شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد كه چند سال به جان خدمتشعيب كند(13)
در به دست آوردن عقائد، و ملكات حسنه، و احكام و وظائف، بايد به
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مراجعه كرد، و توحيد كامل و شناخت مبدا و معاد، و
منازل و مراحل، و وسائط فيض و فرشتگان، و به طور كلى علوم غيبيه الهيه را از او
آموخت.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باب الله است، و راه لقاى خداوندى،
و وصول به ذروه عرفان حضرت احدى.
در بيان احكام جزئيه و معنى و تاويل كتاب آسمانى قرآن كريم، و در فصل
خصومت در مسائل خلافيه اعتقاديه، و در پاسدارى از نفوس، و ولايتبر شئون فردى و
اجتماعى، و تامين امور دنيوى و اخروى، و معاش و معاد، و رشد و تكامل قواى فطريه و
عقليه و شرعيه، و تحت ولايت امرى به مقام لقاء و فنآء در ذات احديت و بقآء بعد از
فنآء، و سير سفرهاى چهارگانه، و به طور كلى در جميع امور دنيا و دين بايد به اوصياى
رسول الله كه نگهبانان تكوينى و تشريعى عالم وجود، و واسطه فيض ربانى، و مربيان
ظاهرى و باطنى بشرند، مراجعه كرد.اينها باب خدا هستند، و باب رسول خدا هستند.اگر
از در در خانه آنها وارد شويم، زهى شرف، و گرنه زهى خسران و حسرت و ندامت.
بارى چون اين آيه مورد بحث را با آيه 53، از سوره 33: احزاب:
يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در خانه پيغمبر داخل مشويد، مگر
زمانيكه به شما اجازه داده شود!»
مقايسه و تطبيق كنيم، به دست مىآيد كه: ائمه طاهرين، نفس اذن و
اجازه ورود به خانه رسول خدا هستند، به طوريكه اگر آنها نباشند، هيچكس راه و طريقى
براى ورود در منزل رسول الله را ندارد.پس نفس وجود آنها و اتصال به آنها اذن ورود،
و اجازه دخول استبراى ورود در بيوت النبى.و عليهذا در خانه پيغمبر كه سراسر عظمت
است، و اخلاق عظيم است، و اتصال به مبادى عاليه، و عالم غيب است، و كان قاب قوسين
او ادنى است، و مقام توحيد محض و عرفان خالص است، ومقام شفاعت كبرى است، و مجموعه
نشاتين، و علوم ما كان و ما هو كائن و ما يكون الى يوم القيمة مىباشد، بدون ورود
از در كه اذن دخول است، و آن نفس مطهر باب علم و باب پيامبر باشد، ابدا راهى نيست،
و كسانى كه تصور كردهاند، بدون اين بزرگواران راه يافتهاند، پندارى بيش ندارند.
راز بگشا اى على مرتضى اى پس از سوء القضا حسن القضاء
چون تو بابى آن مدينه علم را چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد بارگاه ما له كفوا احد(14)
اصفهانى گويد(15):
و له يقول محمد اقضاكم هذا و اعلم يا ذوى الاذهان
انى مدينة علمكم و اخى له باب وثيق الركن مصراعان
فاتوا بيوت العلم من ابوابها فالبيت لا يؤتى من الحيطان(16)
1- «و درباره او محمد مىگويد: على بهترين و زبردستترين افراد شما
در قضاوت است، و اعلم و داناترين شماست، اى صاحبان فهم و قدرت تعقل.
2- حقا كه من شهر علم شما هستم! و على براى آن شهر، در دو لنگه آنست
كه اعتماد و اتكاى بر آن، در نهايت اعتبار است. - و بنابراين بايد شما در خانههاى
علم از درهاى آن وارد شويد! زيرا كه از بالاى ديوارها كسى در خانه نمىرود.»
و به اجماع امت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفته است: انا
مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب. «من شهر علم مىباشم، و على
در آن شهر است، پس كسيكه طالب علم استبايد از اين در بيايد تا به علم برسد.»
و اين روايت را احمد حنبل از هشت طريق، و ابراهيم ثقفى از هفت طريق،
و ابن بطه از شش طريق، و قاضى جعابى از پنج طريق، و ابن شاهين از چهار طريق، و خطيب
تاريخى از سه طريق، و يحيى بن معين از دو طريق، و سمعانى، و قاضى ماوردى، و ابو
منصور سكرى، و ابو صلت هروى، و عبد الرزاق، و شريك از ابن عباس و مجاهد و جابر
روايت كردهاند.و اين خبر اقتضا دارد كه همه امتبه امير المؤمنين عليه السلام رجوع
نمايند، زيرا كه پيامبر از خود به عنوان مدينه كنايه آورده است، و اخبار نموده است
كه وصول به علمش فقط از ناحيه على امكان دارد.
زيرا او را همچون باب مدينه قرار داده است كه در آن مدينه بدون باب
آن نمىتوان داخل شد.و سپس با گفتار خود كه: بايد قاصد مدينه از در آن وارد شود
فليات الباب، امر به ورود در اين مدينه را واجب نموده است.
و اين حديث، همچنين دليل بر عصمت آن حضرت است.زيرا هر كس كه معصوم
نباشد، وقوع فعل قبيح از او امكان دارد، و چون فعل قبيح از او صادر شود، اقتداى به
او قبيح است، و مرجعش به آن مىشود كه رسول خدا امر به فعل قبيح كرده باشد، و اين
امر محال است.
و همچنين اين حديث دلالت دارد بر آنكه آن حضرت اعلم از جميع امت است،
و مؤيد اين مطلب آنستكه ما مىدانيم كه امت در مسائل اختلاف نمودهاند، و بعضى به
بعض ديگر رجوع نمودهاند، و ليكن على بن ابيطالب عليه السلام از رجوع به احدى از
آحاد امت مستغنى بوده است، و به يكنفر هم حتى در يك مسئله رجوع ننموده است.و رسول
خدا بدين گفتار ولايت على عليه السلام و امامت او را ظاهر نموده است.زيرا كه اخذ
علم و حكمت، چه در حال حيات رسول خدا و چه در حال ممات او براى كسى صحيح نيست مگر
از ناحيه او.و در حساب لفظ «على بنابيطالب» و لفظ «باب مدينة الحكمة» هر دو باهم
مساوى است، و به عدد دويست و هجده معادل مىشود.(17)
و بشنوى(18) گويد:
فمدينة العلم التى هو بابها اضحى قسيم النار يوم مابه
فعدوه اشقى البرية فى لظى و وليه المحبوب يوم حسابه(19)
1- «پس شهر علم آنچنان شهرى است كه على در اوست، در روز بازگشت او كه
شمس حقيقت طلوع مىكند، او قسمتكننده آتش است (كه آن را براى مخالفان و معاندان
مىگذارد، و از محبان و دوستان جدا مىنمايد) .
2- و بنابراين دشمن او بدبختترين مردم است در جهنم، و ولى او
محبوبترين مردم است در روزيكه على به حساب برسد.»
و نيز بشنوى گويد:
يا مصرف النص جهلا عن ابى حسن باب المدينة عن ذى الجهل مقفول
مدينة العلم ما عن بابها عوض لطالب العلم اذ ذو العلم مسئول
مولى الانام على و الولى معا كما تفوه عن ذى العرش جبريل(20)
1- «اى كسيكه از روى جهالت مىخواهى نص و تصريح بر امامت و خلافت را
از ابو الحسن على بن ابيطالب برگردانى، او در شهرى است كه بر روى جاهلان و نادانان
قفل زده شده و مسدود گرديده است.
2- در وقتى كه بخواهند از صاحبان علم و دانش بپرسند كه: علم خود را
از كجا آوردهايد؟ از براى در شهر علم براى جويندگان علم و پويندگان معرفت، عوض و
بدلى نيست كه اگر از آن در وارد نشوند، بتوانند از جاى ديگر اخذ علم كنند، و از در
ديگر وارد در شهر علم گردند.
3- مولى و صاحب اختيار و ولى جميع مردم بدون استثناء على است، همچنان
كه از خداوند صاحب عرش جبريل امين بدين حقيقت زبان گشوده است.»
و صاحب بن عباد گويد:
كان النبى مدينة هو بابها لو اثبت النصاب ذات المرسل(21)
«پيغمبر شهرى بود كه على در آن شهر بود، اگر دشمنان پيامبرى و
فرستادهاى را اثبات كردهاند و بدان معتقدند.»
و همچنين گويد:
قالت فمن ذا غدا باب المدينة قل؟ فقلت: من سالوه و هو لم يسل(22)
«گفت: پس چه كسى باب مدينه علم پيامبر شد: توبه من بگو؟ ! پس من
گفتم: آن كس كه همه از او پرسيدند، و در مهمات و مسائل به او مراجعه نمودند، ولى او
از هيچكس نپرسيد، و در مسئلهاى و مهمهاى به كسى مراجعه نكرد.»
و همچنين گويد:
باب المدينة لا تبغوا سواه لها لتدخلوها فخلوا جانب التيه(23)
«على در شهر علم پيامبر است.شما براى ورود در آن شهر، غير از على كسى
را مجوئيد، كه با آن در آن شهر وارد شويد (كه هرگز نتوانيد داخل شد چون اين شهر در
دگرى ندارد) و بنابراين از رفتن در بيابان خشك و لم يزرع دستبرداريد (كه اگر از
غير على پيروى كنيد، شما را در وادى برهوت و جهل مىسپارد و دستخوش ضلالت و هلاكت
مىكند.بيائيد در شهر علم و از در آن داخل شويد تا سرشار و سرمست از علم و حكمت
گرديد!)»
و سيد اسمعيل حميرى گويد:
من كان باب مدينة العلم الذى ذكر النزول و اسر الانباء(24)
«على است در شهر علم، كسى كه ظاهر و نزول قرآن را بيان كرد، و ليكن
خبرهاى پشت پرده و پنهان را مخفى داشت و ذكر نكرد، (مگر براى آن در شهر كه از همه
علوم پيامبر چه ظاهر و چه باطن و چه تفسير و چه تاويل خبر دارد)» .
و ابن حماد گويد:
باب الاله تعالى لم يصل احد اليه الا الذى من بابه يلج(25)
«على در معرفت و لقا و رضوان خداوند متعال است، و كسى به خداوند واصل
نمىشود مگر آن كسى كه از در خداوند كه على است داخل شود.»
و همچنين گويد:
هذا الامام لكم يعدى يسددكم رشدا و يوسعكم علما و ادابا
انى مدينة علم الله و هو لها باب فمن رامها فليقصد البابا(26)
«1- پيامبر گفت: اين استبعد از من امام شما كه شما را بر راه رشد و
كمال استوار مىكند، و محكم و پابرجا مىدارد، و علم و آداب شما را گسترش مىدهد و
فراخ مىكند.
2- حقا من شهر علم خدا هستم، و على براى آن شهر در آن است، بنابراين
كسيكه قصد اين شهر را دارد، بايد از درش وارد شود.» و خطيب منيح گويد:
انا دار الهدى و العلم فيكم و هذا بابها للداخلينا
اطيعونى بطاعته و كونوا بحبل ولآئه مستمسكينا(27)
«1- پيامبر گفت: من خانه هدايت و دانش مىباشم در ميان شما، و اين
على در اين خانه استبراى واردين.
2- شما با پيروى از او، از من پيروى كنيد! و به ريسمان ولاى او
پيوسته چنگ زنيد و محكم بگيريد!»
و خطيب خوارزم گويد:
ان النبى مدينة لعلومه و على الهادى لها كالباب(28) و(29)
«به درستيكه پيغمبر همچون شهرى استبراى علوم و دانشهائى كه دارد، و
على هادى و رهبر همچون درى براى آن شهر است.»
بارى بزرگان از اعلام عامه و شيعه همچون سيد هاشم بحرانى، و شيخ صدوق،
و شيخ مفيد و شيخ طوسى، و ابن عساكر و ابن مغازلى و حموئى و خوارزمى و غيرهم، حديث
انا مدينة العلم را در كتب خود با اسانيد متعدد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم روايت كردهاند، و بحرانى از طريق عامه شانزده حديث، و از طريق خاصه هفتحديث
آورده است، و ما در اينجا به ذكر بعضى از آنها مىپردازيم:
از «مناقب» ابن مغازلى فقيه شافعى، با قرآئت او بر ابو الحسن احمد
بن مظفر بن احمد عطار فقيه شافعى، و اقرار ابو الحسن بر اين قرآئت در سنه 434 با
سند متصل او از عبد الرحمن بن نهبان، از جابر بن عبد الله انصارى روايت است كه:
اخذ النبى صلى الله عليه و آله و سلم بعضد على عليه السلام و قال:
هذا امير البررة، و قاتل الكفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله، ثم مد بها صوته،
فقال: انا مدينة العلم و على بابهافمن اراد العلم فليات الباب.(30)
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بازوى على عليه السلام را گرفت
و گفت: اين است امير نيكوكاران، و كشنده كافران، مورد نصرت خدا قرار گيرد هر كه وى
را نصرت كند، و مورد خذلان و پستى خدا قرار گيرد هر كه وى را مخذول و بىياور
گذارد.
سپس صداى خود را بدين گفتار بلند كرد كه: من شهر علمم و على در آن
است، بنابراين هر كه طالب علم باشد بايد از اين در بيايد! »
و از «مناقب» ابن مغازلى با سند متصل خود از جابر بن عبد الله
انصارى روايت است كه مىگفت: در روز غزوه حديبيه شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم و هو آخذ بضبع على بن ابيطالب عليه السلام و قال: هذا امير البررة، و
قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله.ثم مد بصوته، فقال: انا مدينة العلم و
على بابها فمن اراد العلم فليات الباب.(31)
«در حالى كه بازوى على بن ابيطالب عليه السلام را گرفته بود، اين
عبارات را گفت» .
بايد دانست كه در اين دو روايت رسول خدا صلى الله عليه و آله امير
المؤمنين عليه السلام را به امير البررة (امير و فرمانده نيكوكاران) ياد كرده است،
همچنانكه در «مناقب» ابن شهرآشوب گويد كه: خطيب در تاريخ خود كه تاريخ بغداد است
در سه جا گفته است كه در روز حديبيه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اخذ بيد
على، و قال: هذا امير البررة، و قاتل الكفرة، منصور من نصره، و مخذول من خذله - يمد
بها صوته - .(32)
و ليكن سيوطى و ابن عساكر و امير سيد على همدانى و ابن حجر هيتمى و
ملا على متقى هندى با عبارت هذا امام البررة (اين است امام و پيشواى نيكوكاران)
روايت كردهاند، اما سيوطى از حاكم در «مستدرك» از جابر روايت كرده است كه رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على امام البررة، و قاتل الفجرة، منصور من
نصره، مخذول من خذله.(33)
و اما ابن عساكر در «تاريخ دمشق» از جابر آورده است كه: قال رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم: على امام البررة، و قاتل الفجرة، منصور من نصره،
مخذول من خذله.(34)
و اما مير سيد على همدانى در كتاب «مودة القربى» در «المودة
الخامسة» آورده است كه جابر گفت:
سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول يوم الحديبية و هو اخذ
بيد على: هذا امام البررة، و قاتل الكفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله، يمد بها
صوته.(35)
و ابن مغازلى با سه سند، و خوارزمى و حموئى هر يك با يك سند متصل از
ابو معاويه، از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس روايت كردهاند كه او گفت: قال رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد العلم
فليات الباب.(36)
و ابن مغازلى با سند متصل خود از على بن عمر، از پدرش، از حذيفه از
على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه: قال رسول الله صلى الله عليه و آله
و سلم:
انا مدينة العلم و على بابها، و لا تؤتى البيوت الا من ابوابها.(37)
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: من شهر علمم و على در
آنست، و در خانهها وارد نمىشوند مگر از درهاى آنها.»
و ابن مغازلى با سند متصل خود از محمد بن عبد الله بن عمر بن مسلم
لاحقى صفار در بصره، در سنه 244 روايت كرده است كه او گفت: حديث كرد براى ما ابو
الحسن على بن موسى الرضا عليهما السلام او گفتحديث كرد براى من پدرم از پدرش جعفر
بن محمد، از پدرش محمد بن على از پدرش على بن الحسين، از پدرش حسين بن على، از پدرش
على بن ابيطالب عليه السلام كه او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا
على! انا مدينة العلم و على بابها و انت الباب، كذب من زعم انه يصل الى المدينة الا
من الباب.(38)
«اى على! من شهر علم مىباشم، و على در آن شهر است، و تو در آن شهر
هستى! دروغ مىگويد كسى كه مىپندارد: بدون وارد شدن از در مىتواند در شهر وارد
شود.»
و در كتاب «فردوس» در جزء اول آن در باب الف از جابر بن عبد الله
انصارى آورده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: انا مدينة العلم و
على بابها فمن اراد العلم فليات الباب.(39)
و در كتاب «المناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة» ، از مبارك بن سرور،
با سند متصل خود از دعبل بن على بن سعيد بن حجاج از ابن عباس روايت كرده است كه او
گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب.ثم قال: يا
على انا مدينة العلم و انت الباب، كذب الذى زعم ان يصل الى المدينة الا من الباب.(40)
«من شهر علم هستم، و على در آن شهر است.پس كسيكه علم را مىخواهد،
بايد از درش داخل شود.و سپس گفت: اى على من شهر علم هستم، و تو در آنشهر هستى،
دروغ مىگويد كسى كه گمان مىكند كه مىتواند به شهر برسد، مگر آنكه از درش وارد
شود.»
و ابن شاذان از طريق عامه با حذف اسناد از سعيد بن جناده روايت كرده
است كه: او يادآور مىشد كه: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است كه
مىگفت:
على بن ابيطالب سيد العرب فقال: انا سيد ولد آدم و على سيد العرب.من
احبه و تولاه احبه الله و هداه، و من ابغضه و عاداه، اصمه الله و اعماه.على حقه
كحقى، و طاعته كطاعتى، غير انه لا نبى بعدى.من فارقه فقد فارقنى، و من فارقنى فارق
الله تعالى.انا مدينة الحكمة و هى الجنة و على بابها فكيف يهتدى المهتدى الى الجنة
الا من بابها؟ على خير البشر، من ابى فقد كفر.(41)
«على بن ابيطالب سيد و آقاى عرب است و سپس گفت: من سيد و آقاى تمام
فرزندان آدم هستم، و على سيد و آقاى عرب است. كسيكه او را دوست داشته باشد، و ولايت
او را داشته باشد، خداوند او را دوست دارد، و هدايت مىكند، و كسيكه بغض او را در
دل داشته باشد، و او را دشمن بدارد، خداوند او را كر مىكند و كور مىكند.حق على
همانند حق من است، و طاعت او همانند طاعت من است، بجز آنكه بعد از من پيغمبرى
نيست.كسيكه از على جدا شود از من جدا شده است، و كسيكه از من جدا شود، از خداى
متعال جدا شده است.من شهر حكمت هستم - و همان استبهشت - و على در آن بهشت است كه
حكمت است.پس چگونه راهرو مىتواند راهى به سوى بهشت پيدا كند مگر از در بهشت؟ على
بهترين افراد جنس بشر است و كسيكه از اين حقيقت ابا كند كفر ورزيده است.
شيخ صدوق: محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى در «امالى» خود
با سند متصل روايت مىكند از سعد بن طريف كنانى، از اصبغ بن نباته كه او گفت: على
بن ابيطالب عليه السلام به حسن عليه السلام گفت: اى حسن! برخيز و بر منبر بالا برو،
و به طورى سخن بگو كه قريش پس از من به قدر و مقام تو جاهل نباشد، زيرا آنها خواهند
گفت: حسن قدرت بر تكلم و خطابه به خوبى ندارد!
حسن عليه السلام گفت: اى پدر جان! چگونه من بالا روم و سخن گويم، در
حاليكه تو در ميان مردم هستى، مىشنوى و مىبينى؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود:
من خودم را از تو پنهان مىدارم تا بشنوم و ببينم، به طوريكه تو مرا
نبينى!
امام حسن عليه السلام بر منبر رفت، و حمد خداوند را به محامد بليغ و
شريف ادا كرد، و بر پيغمبر خدا و آل او درود مختصر و موجز و پرفائدهاى فرستاد و
سپس گفت:
ايها الناس! سمعت جدى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: انا
مدينة العلم و على بابها و هل تدخل المدينة الا من بابها؟ !
«اى مردم! از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه
مىگفت: من شهر علم مىباشم، و على در آن شهر است.و آيا مىشود در شهر داخل شد مگر
از در آن شهر؟ !»
و از منبر فرود آمد.على عليه السلام از مخفيگاه به سوى او جستن كرد،
و او را بلند كرد، و در آغوش خود چسبانيد.و پس از آن به حسين عليه السلام گفت: اى
نور ديده من برخيز، و بر منبر بالا برو، و به سخنى تكلم كن، تا آنكه قريش بعد از من
به حق تو جاهل نباشند، تا بگويند: حسين بن على چيزى نميداند! و اما بايد گفتارت به
پيرو گفتار برادرت باشد!
امام حسين عليه السلام بر منبر بالا رفت، و حمد خداوند را به جاى
آورد، و بر پيغمبر و آل او يك صلوات موجز و مفيد فرستاد و سپس گفت:
معاشر الناس! سمعت جدى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ان
عليا مدينة هدى، فمن دخلها نجى و من تخلف عنها هلك.
«اى جماعت مردم! من از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم
كه مىگفت: به درستيكه على شهر هدايت و راهيافتگى است.هر كس در آن شهر داخل شود
نجات مىيابد، و هر كس تخلف ورزد هلاك مىشود.»
على عليه السلام به سوى او برجست، و در آغوشش گرفت، و او را بوسيد، و
پس از آن گفت:
معاشر الناس! اشهدوا انهما فرخا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
و وديعته التى استودعنيها و انا استودعكموها، معاشر الناس! و رسول الله سائلكم
عنهما.(42)
«اى جماعت مردم! شاهد باشيد كه اين دو نورديده، دو نوباوه و جوجه
رسول خدا هستند، و امانت رسول خدا هستند كه به من به عنوان وديعتسپرده است و من آن
دو را به شما به وديعت مىسپارم!
اى جماعت مردم! بدانيد كه: رسول خدا درباره اين دو از شما پرسش خواهد
نمود.»
و شيخ صدوق و شيخ مفيد با اسناد خود از حسن بن راشد از حضرت صادق
جعفر بن محمد عليهما السلام از پدرش، از پدرانش، از على بن ابيطالب امير المؤمنين
عليهم السلام روايت كرده است كه:
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا على! انا مدينة
العلم و انتبابها! و هل تؤتى المدينة الا من بابها.(43)
و شيخ طوسى در «امالى» خود، با سند متصل از عمرو بن شمر، از جابر،
از حضرت باقر، از حضرت سجاد، از حضرت حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام روايت
كرده است كه: قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا مدينة العلم و هى
الجنة و انتيا على بابها فكيف يهتدى الى الجنة و لا يهتدى اليها الا من بابها.(44)
و شيخ مفيد در «امالى» خود با سند متصل، از عمرو بن شمر، از جابر
جعفى، از حضرت ابو جعفر محمد بن على الباقر عليهما السلام، از جابر بن عبد الله
انصارى، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در ضمن حديث طويلى كه در مدائح و
محامد و محاسن حضرت امير المؤمنين عليه السلام است روايت مىكند تا به اينجا كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىگويد:
و فضلنى بالرسالة و فضله بالتبليغ عنى و جعلنى مدينة العلم و جعله
الباب، و جعلنى خازن العلم و جعله المقتبس منه الاحكام و خصه بالوصية - الحديث.(45)
«و مرا خداوند به رسالتبر همه مردم فضيلتبخشيد، و على را به تبليغ
ازناحيه من فضيلتبخشيد، و مرا شهر علم خود قرار داد، و على را در آن شهر نمود، و
مرا خزانهدار علم خود كرد، و على را معلم احكام نمود، و او را به مقام وصايت من
اختصاص داد - الحديث. »
و شيخ طوسى در «امالى» خود، آورده است كه: جماعتى براى ما از ابو
مفضل با سند متصل خود از عمرو بن ميمون اودى روايت كرده است كه: چون در نزد او نام
على بن ابيطالب را بردند او گفت: كسانى كه على را به زشتى ياد مىكنند تحقيقا آنها
آتشگيرانه جهنم هستند.
و حقا من از جماعتى از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه از
ايشان استحذيفة بن يمان و كعب بن عجره شنيدم كه هر يك از آنها مىگفت:
لقد اعطى على ما لم يعطه بشر: هو زوج فاطمة سيدة نسآء الاولين و
الاخرين.فمن راى مثلها، او سمع انه تزوج بمثلها احد فى الاولين و الاخرين؟ !
و هو ابو الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة من الاولين و الاخرين
فمن ايها الناس مثلهما؟
و رسول الله حموه، و هو وصى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى
اهله و ازواجه.
و سدت الابواب التى فى المسجد كلها غير بابه، و هو صاحب خيبر، و صاحب
الراية يوم خيبر، و تفل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى عينيه، و هو ارمد
فما اشتكاهما من بعد و لا وجد حرا و لا قرا بعد يوم ذلك.
و هو صاحب يوم غدير خم، اذ نوه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
باسمه و الزم امته ولايته، و عرفهم بخطره، و بين لهم مكانه، فقال ايها الناس من
اولى بكم منكم بانفسكم؟ ! قالوا: الله و رسوله! قال: فمن كنت مولاه فهذا على
مولاه.و هو صاحب العبا و من اذهب الله عز و جل عنه الرجس و طهره تطهيرا.
و صاحب طائر حين قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اللهم
ايتنى باحب خلقك اليك و الى! فجآء على عليه السلام فاكل معه.و هو صاحب سورة برائة
حين نزل بها جبرئيل عليه السلام على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قد سار
ابو بكر بالسورة فقال له: يا محمد! انه لا يبلغها الا انت او على! انه منك و انت
منه.فكان رسول الله منه فى حياته و بعد وفاته.و هو علم رسول الله، و من قال له
النبى صلوات الله عليه: انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد العلم فليات المدينة
من بابها كما امر الله فقال: و اتوا البيوت من ابوابها، و هو مفرج الكرب عن رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم فى الحروب.و هو اول من امن برسول الله و صدقه و
اتبعه، و هو اول من صلى.
فمن اعظم فرية على الله و على رسوله ممن قاس به احدا او شبه به بشرا.(46)
«تحقيقا به على چيزهائى داده شده است كه به هيچ بشرى داده نشده است،
او شوهر فاطمه سيده زنان پيشينيان و پسينيان است. پس كيست كه مثل فاطمه را ديده
باشد، يا آنكه شنيده باشد كه او ازدواج با مثل فاطمه كرده باشد، يك فرد از پيشينيان
و پسينيان؟
و اوست پدر حسن و حسين دو سيد و آقاى جوانان اهل بهشت، از پيشينيان و
پسينيان، پس اى مردم كيست مثل آندو سيد و آقا؟ و رسول خدا پدرزن اوست و او داماد آن
حضرت است، و اوست وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اهلش و زنانش.
و تمام درهاى خانههاى اصحاب كه به مسجد گشوده مىشد، بسته شد، مگر
در على.و اوست صاحب خيبر، و صاحب علم برافراشته در روز خيبر، و رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم در دو چشمان او آب دهان انداخت، در وقتى كه چشمانش متورم بود و
دردناك بود، و على از آن به بعد ديگر از چشمانش گزندى نديد، و بعد از آن روز ديگر
ابدا گرماى هوا و يا سرماى هوا را احساس ننمود.
و اوست صاحب غدير خم، در آن وقتى كه پيامبر نام او را مجددا آورد، و
اعلان كرد و امتخود را به ولايت او ملزم كرد، و مقامات خطير و عظيم او را نشان
داد، و مكانت و منزلت او را روشن ساخت، و گفت: اى مردم كيست كه به شما از خودتان
ولايتش افزون باشد؟ گفتند: خدا و رسول او! گفت: بنابراين نسبتبه هر كسى كه من
ولايتم به او بيشتر از خود اوست، پس اين على ولايتش به او بيشتر از خود اوست.
و اوست صاحب عبا و كساى خيبرى، و آن كسى كه خداوند عز و جل، رجسو
پليدى را به طور مطلق از آنها بيرون كرده است، و به مقام طهارت و پاكى مطلق رسانيده
است، و اوست صاحب پرنده در وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد:
بار پروردگار من! محبوبترين خلقت را نزد تو و نزد من، اينك به نزد من بياور! در
اين حال على عليه السلام بيامد، و با آنحضرت از آن پرنده خورد.
و اوست صاحب سوره برائت در وقتى كه جبرئيل آنرا بر رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم فرو فرستاد، در هنگاميكه ابو بكر سوره را با خود به طرف مكه برده
بود، جبرائيل گفت: اى محمد نبايد كسى اين سوره را به مشركين مكه ابلاغ كند، مگر تو
و يا على! على از تست، و تو از على هستى، پس رسول خدا چه در زمان حياتش و چه بعد از
مماتش از على بود.
و اوست علم رسول خدا، و كسى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
درباره او گفت: من شهر علمم و على در آنست.پس كسيكه خواهان دانش است، بايد در اين
شهر از درش داخل شود، همانطور كه خداوند امر كرده و گفته است: در خانهها بايد از
درهايشان بيائيد! و اوست زداينده غصه و اندوه از چهره رسول الله در جنگها.و اوست
اولين كسى كه به رسول الله ايمان آورده است! و او را تصديق نموده و از او متابعت
نموده است.و اوست اولين كسى كه نماز خوانده است.
بنابراين چه كسى افترآء و تهمتش بر خداوند و بر رسول او اعظم است، از
كسى كه شخصى را با او مقايسه كند، و يا فردى از افراد بشر را به او تشبيه نمايد؟ !»