در كتاب كفايه الخصام ص
334 از ابن بابويه حديثى از امام حسن عليه السلام نقل كرده كه مشتمل
است بر نام تمام اوصياء و هاديان تا روز قيامت - و اخبارى كه دليل بر
تعيين هاديان و اوصيا مى باشد زياد است و ما در اين جا به ذكر يك روايت
اختصار مى كنيم - و آن روايت از علماى عامه است كه در كتاب كفايه
الخصام ص 86 حموينى ((از ابن عباس روايت كرده كه
يهوديى بنام ((نعثل )) از
پيغمبر صلى اللّه عليه و آله سئوالاتى كرد و جواب كافى شنيد، تا آنكه
گفت خبر ده مرا از وصى خود كه كيست ؟ زيرا هر پيغمبرى را وصيى هست و
هيچ پيمبرى بدون وصى نيست ، و پيغمبر ما موسى ، يوشع بن نون را وصى خود
گردانيد. حضرت فرمود: بلى ، وصى من و خليفه من بعد از من على بن ابى
طالب است ، و پس از او دو فرزندم حسن و حسين و بعد از ايشان نه نفر
ديگر از صلب حسين مى باشند وهمه نيكو كردارند. نعثل گفت نامهاى ايشان
را به من برخوان ؟
حضرت فرمود: بلى ، چون حسين از دنيا برود پسرش على امام است ، و چون
على در گذرد پسرش محمد امام است ، و چون محمد از دنيا رود پسرش جعفر
امام خواهد بود، و چون جعفر رحلت كند پسرش موسى و چون موسى دنيا را
وداع كند پسرش على است ، و چون على پيك حق را لبيك گويد پسرش محمد است
، وچون محمد بسوى عالم باقى شتابد پسرش على است ، و چون على از دنيا
رحلت نمايد پسرش حسن است ، و چون حسن را اجل محتوم دريابد فرزندش حجة
بن الحسن امام عصر است ، و اين دوازده نفر امامان بعدد نقباء بنى
اسرائيل مى باشند(150)
- الى آخره -.))
و مناسب است كه روايتى هم از خاصه نقل شود، در مجلد 7 بحار از جابر
جعفى
(151) نقل شده كه از امام محمد باقر عليه السلام سئوال
كردم جهت چيست كه مردم به پيغمبر و امام نيازمندند؟ فرمود: براى اينكه
صلاح و بقاى عالم بدان پايدار است و خداوند به بركت وجود پيغمبر و امام
عذاب را از مرده بر مى دارد
هم چنانكه مى فرمايد: و ما كان الله ليعذبهم و
انت فيهم - انفال : 33 - و خدا آنها را عذاب نمى كن در حالى كه
تو در ميان آنها هستى - و همانطوريكه ستارگان امانند براى اهل آسمان ،
اهل بيت من هم امانند براى اهل زمين ، كه اگر ستارگان نباشند آنچه را
كه اهل آسمان نمى پسندند واقع مى شود و آنچه نبايد بشود صورت مى گيرد.
واگر اهل آسمان نمى پسندند واقع مى شود و آنچه نبايد بشود صورت مى
گيرد. و اگر اهل بيت من هم در زمين نباشند آنچه را كه اهل زمين نمى
پسندند بسرشان خواهد آمد، و مراد به اهل بيت پيغمبر امامانى هستند كه
خداوند اطاعت آنان را با اطاعت خود مقرون ساخته و فرموده
يا ايها الذين امنوا اطيعو الله واطيعوا الرسول
و اولى الامر منكم - نساء: 59 - اى كسانى كه ايمان آورديد اطاعت
كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان امرتان را. كه آنان معصوم
و پاكيزه اند و كسانى هسند كه گناه و نافرمانى خدارا نمى كنند، و ايشان
مويد و موفق و محكم و استوارند، و به واسطه وجود آنان خداوند بندگانش
را روزى ميدهد و به واسطه وجود آنان قطرات باران از آسمان نازل مى شود،
و بركات زمين بيرون مى آيد، و به وجود آنان به معصيت كاران مهلت داده
مى شود و در عذاب و عقوبت آنها تعجيل نمى گردد.نه روح القدس از آنان
جدا مى شود و نه آنان از روح القدس ، و آنان پيوسته با قرآنند و قرآن
هم از آنان جدا نمى گردد.
فقال و الملا امامه من كنت مولاه فعلى مولاه
ترجمه : و
در حاليكه گروه مردم پيش روى او بودند، پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و
آله فرمود: هر كه را منم مولاى او پس على هم مولاى او خواهد بود.
شرح : اين كلام پيغمبر را بسيارى از
علماى عامه در اخبار غدير خم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نقل
كرده اند هم چنانكه در كتاب كفايه الخصام ص 143 آمده است .(152)
و در مجلد 9 بحار ص 108 روايتى از سلمان فارسى نقل مى كند كه گفت :قال
رسول الله صلى الله عليه و آيه : يا على من برى من ولايتك فقد برى من
ولايتى -(153)
اى على هر كه از تو سلب ولايت نمايد سلب ولايت مرا كرده .
اللهم وال من والاة ، و عاد من عاداه ، و انصر
من نصره ، و اخذك من خذله
ترجمه : ((بارالها
دوست بدار هر كه على را دوست دارد، و دشمن بدار هر كه على را دشمن
دارد، و يارى كن هر كه على را يارى مى كند،و خوار و تنها گذار هر كه
على را خوار و تنها گذارد))
شرح : در مجلد 9 بحار ص 202(154)
از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه او از پدران بزگوارش از رسول خدا
نقل مى كند كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله
و طبق نقل كفاية الخصام اين كلام را اءخطب خوارزم موفق بن - احمد كه از
بزرگان علماى عامه است در كتاب فضائل امير المومنين از ابوهريره نيز
نقل كرده است .(155)
بدانكه محبت و دوستى ميان دو تن وقتى محقق ميشود كه از طرف آن ديگرى
نفع و سودى به او رسد و يا ضرر و زيانى از او برداشته شود كه آن بصورت
احسان جلوه گر ميشود خواه مادى و يا معنوى وآن وقت مصداق
ان الانسان عبيد الاحسان تحقق مى يابد. و
چون انسان نيازمند و سعادت خواه است و وقتى كه ادراك كند سعادت و آخرت
او از طرف خالق و پروردگار جهان تاءمين ميشود قهراً محبتى از او در دلش
پيدا خواهد شد، و لازمه اين محبت فرمان بردن و پيروى كردن از او ست
واين از آثار مطلوب آنست .(156)
و علامت اين نوع محبت هم پيروى كردن و متابعت از دوستان مقرب و
فرستادگان اوست هم چنانكه در سوره آل عمران آيه 31 فرمايد:
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله
كسى كه ادعاى دوستى خدا را مى كند بايد از رسول خدا پيروى كند تا
خداوند هم نسبت باو علاقمند گردد.
لو كان حبك صادقا لا طعته |
|
|
ان
المحب لمن يحب مطيع
(157) |
و دوستى با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با دشمنى با دوست او صادق
نيايد، و اين كلام پيغمبر خدا كه فرمود:
اللهم
وال من والاه ، و عادمن عاداه دعا و نفرين اوست ، و اختصاص
بمردم زمان خود ندارد بلكه شامل همه مردم در هر دوره و عصرى تا روز
قيامت خواهد بود.
(158)
در مجلد 9 بحار صفحه 203
(159)
از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آله
درباره على بن ابى طالب عليه السلام فرمود:
((خدايا
دوست بدار هر كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد،
و يارى كن هر كه او را يارى كند و خوار و پست گردان هر كه او را تنها
گذارد.
))
البته دوستى و يارى كردن آن حضرت در اين دوره و عصر پيروى از او و عمل
كردن بدستورات وابلاغ مقاصد اوست از اخلاق و رفتار حسنه و عقايد حقه و
صفات پسنديده آن بزرگوار است .
در كتاب كافى حديثى از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود؛
((هر كه بخواهد بداند كه خدا او را دوست دارد
بايد اطاعت او رانمايد و از ما پيروى كند مگر نشنيدى قول خدا را كه مى
فرمايد
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم
الله آل عمران آيه 31 - بعد آن حضرت فرمود: بخدا قسم كسى اطاعت
خدا را نمى كند مگر آنكه بواسطه اطاعتش از خدا او را پيرو ما گرداند، و
بخدا قسم بنده اى پيرو ما نميشود مگر آنكه او را دوست ميدارد، و بخدا
سوگند بنده اى پيروى ما را رها نكند مگر آنكه با ما دشمنى داشته باشد،
و بخدا قسم كسى با ما دشمنى نمى كند مگر آنكه خدا را نافرمانى كند، و
كسى كه با عصيان و نافرمنى خدا بميرد خدا او را رسوا گرداند واو را برو
در آتش افكند.
(160)))
در كتاب بحار مجلد 9 ص 408
(161)
از ابن عمر نقل شده كه پيغمبر اكرم فرمود:
((هر
كه على را دوست دارد مرا دوست داشته ، و هر كه مرا دوست دارد خدا از او
راضى است و هر كه خدا از او راضى باشد پاداش او بهشت است - تا آنكه
فرمود: كسى كه بدوستى و علاقمندى آل محمد بميرد من كفيل او به بهشتم -
و آنرا سه مرتبه گفت))) البته اين در صورتى است كه اين علاقه و محبت او
را به پيروى از محبوب وا دارد.
(162)
در كتاب كفاية الخصام ص 569 سى و پنج حديث از عامه نقل كرده كه در غزوه
خيبر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:
لاعطين
الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله محققاً
فردا پرچم جنگ را بمردى ميدهم كه او خدا و پيغمبرش را دوست دارد، و خدا
و پيغمبرش هم او را دوست دارند.
و قال من كنت انا نبيه فعلى اميره
((هر كه را من پيغمبر او هستم پس على امير اوست
.
))
شر ح (امير بر وزن فعيل بمعنى فرمانده و فرمانروا است ، و اين از القاب
خاص على بن ابى طالب (ع )، در مجلد 9 بحار صفحه 247
(163)
از ابن عباس نقل شده كه گويد شنيدم پيغمبرصلى اللّه عليه و آله بالاى
منبر موقعى كه به او خبر دادند كه اين لقب
((امير
المؤ منين
)) براى على عليه السلام را بعضى از
قريش منكرند و قبول ندارند - مى فرمود
((مردم
بدانيد كه خداى عزوجل مرا بر رسالت شما برانگيخته و بمن دستور داده كه
على را جانشين خود و امير شما گردانم ، و هر كه را كه من پيغمبر او
هستم بداند كه على هم امير اوست كه خداى عزوجل او را بر شما امير
گردانيده ، و بمن دستور داده كه من آنرا بشما ابلاغ و اعلام كنم ، و
اينك بشنويد و فرمان بريد و امر و نهى او را بپذيريد، آگاه باشيد كسى
از شما حق فرمانروائى بر او را ندارد چه در زمان حيات من و چه بعد از
وفات من ، زيرا خدا او را امير قرار داده و بنام امير المؤ منين ملقب
ساخته ، و قبل از او كسى باين نام ملقب نگشته ، و من ماءموريت خود را
نسبت باين دستور بشما ابلاغ كردم ، و هر كه در اين امر مرا اطاعت كند
خداى را اطاعت كرده و هر كه نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده ، و پيش
خدا عذر و حجتى ندارد و سرانجامش آتش است ، چنان كه خداوند عزو جل
دركتاب خود فرموده :
و من يعص الله و رسوله و
يتعد حدوده يدحله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين نساء آيه 14 -
و هر كه فرمان نبرد از خدا و پيغمبرش واز حد و مرز او تجاوز نمايد خدا
او را در آتش جاويدان سازد و آنان را عذابى است خوار كنند.
))
((مرحوم حاج ميرزا ابوالفضل نورى ثقفى در كتاب
شرح زيارت عاشورا ده حديث از طرق عامه نقل كرده كه اين لقب (اميرالمؤ
منين
)) اختصاص بآن جناب دارد حتى امام زمان عجل
الله تعالى فرجه را هم در زمان ظهورش بلقب
((بقية
الله
)) ميخوانند.
در تفسير برهان ذيل آيه مباركه :
ان يدعون من
دونه الا اناثاً - نسا آيه 117 - روايت شده كه مردى خدمت امام
ششم عليه السلام رسيد و گفت :
((السلام عليك يا
امير المؤ منين
)) حضرت با شنيدن اين سخن از جا
برخاست و گفت ساكت شو
((و اين سخن را مگو
))
اين اسم براى احدى غير از امير المؤ منين - على - عليه السلام صلاحيت
ندارد، كه خدا او را باين اسم اختصاص داده ، و هر كس باين اسم ناميده
شود و بدان راضى باشد منكوحه خواهد بود، و اگر هم نباشد بدان مبتلى
گردد، و اين سخن خداوند است كه مى فرمايد:
ان
يدعون من دونه الا اناثاً و ان يدعون الا شيطاناً مريداً 4 آيه
117- (كه بجاى خدا نميخوانند مگر بتها و موجودات بى اثرى كه اراده و
اختيارى از خود ندارند و مگر شيطان بى خبر و يرانگر را.)
آنگاه راوى سئوال مى كند پس قائم شما به چه اسمى خوانده مشود؟ فرمود:
باو مى گويند
السلام عليك يا بقية الله ، السلام
عليك يا ابن رسول الله
در مجلد 9 بحار صفحه 256
(164)
در تفسير
ان يدعون من دونه الا اناثاًاز
تفسير عياشى نقل شده :
((كه هر كس خود را باين
لقب ملقب و بدان راضى و خشنود باشد چنين كسى از نظر خباثت و دنائت روحى
همانند مخنث است و مفعول و يا بدان مرض مبتلى گردد.
))
تنبيه : شايد علت اينكه هر كس غير از على عليه السلام خود را بلقب امير
المؤ منين معرفى كند... آنستكه چون شاءن امير المؤ منين امارت و
فرماندهى بر مؤ منان است و لازم است كه ابتدا خود در صفت ايمانى از هر
حيث و هر جهت شايسته و جامع بوده باشد تا اين صفت شايسته او گردد
((و وضع الشيى فى موضعه
))
باشد تا مؤ منان ازمتابعت و پيروى و دستوراتش در جامعه رو بصلا روند و
سعادت دنيا و آخرت آنان فراهم شود، و از اين نظر كسانى كه شايستگى اين
مقام را ندارند و باين لقب ملقب گردند در صورتى كه نه قابليت آن را
دارند و نه شايستگى آن را و مردم اينها را باين نام خوانند، هر كدام
همانند مرديست كه منكوحه و مفعول ديگران واقع شود و اين صفت زشت در او
ظاهر گردد و يا بدان مبتلا شود.
(165)
در مجلد 9 بحار صفه 246
(166)
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
((در شب
معراج خداوند بمن فرمود: من براى تو على را انتخاب كردم و تو او را
برضايت و جانشينى خود بپذير، و من از علم و حلم خود بر وى عطا كردم ، و
او حقاً امير مؤ منان است كهاحدى از گذشتگان و آيندگان به اين مقام
نرسند....
))
در مجلد 9 بحار صفحه 247
(167)
از عبدالمؤ من نقل شده گويد: از امام پنجم ابوجعفر عليه السلام ملقب
شد، فرمود:
لان ميرة المومنين منه و هو يميرهم
العلم چون غذاى
((روحى و معنوى
)) مؤ منان از اوست ، كه او آنان را بعلم خود
اطعام مى كند، و اءيضادر همان مجلد و همان صفحه از جابر جعفى نقل شده
كه گويد: به امام محمد باقر عليه السلام گفتم : فدايت شوم براى چه حضرت
على عليه السلام به اميرالمؤ منين ملقب شده ؟ فرمود: براى اينكه به
آنان علم ودانش اطعام مى كرد آيا نشنيدى نمونه گفته كتاب خداوند عزوجل
را
((ونميراءهلنا
)) -
يوسف آيه 65 - راجع به پسران يعقوب پيغمبر است كه گفتند براى كسان خويش
آذوقه مى آوريم .
(168)
توضيح - بدانكه انسان را ظاهرى و باطنى است و همانطورى كه ظاهر انسان
كه همان بدن و اعضاى ظاهرى اوست و براى حفظ و بقا و نمو آن نياز به
تغذيه است همين طور باطن انسان همه كه عبارت از روح و معنويت اوست در
بقا و ارتقا بمراتب عاليه و كمالات نفسانى نيازمند غذاى روحى و معنوى
است . چنانكه در تفسير اين آيه مباركه
فلينظر
الانسان الى طعامه عبس : 24 - در كتاب كافى از امام ابوجعفر
محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:
الى
علمه الذى ياخذ عمن ياخذه پس طعام شامل طعام بدن و طعام روح هر
دو ميشود. و همانطورى كه انسان به غذاى جسمى و مادى خود بايد بنگرد
همچنين به غذاى روحى و معنوى خود بايد نظر افكند، و بداند كه اين غذا
نيز چگونه و از كجا تهيه شده زيرا انسان فقط حيوان نيست كه طعام و
غذايش همان غذا و طعام مادى باشد. پس لازم است كه اين غذاى معنوى او
از معدن علم و روحانيت تامين شود كه همان اهل بيت رسول خدايند صلى
اللّه عليه و عليهم ، و همانطورى كه فرمود:
انا
مدينه العلم و على بابها تمام علوم از معارف و حكمت از پيغمبر
اكرم به امير المؤ منين افاضه شده و غذاى معنوى و روحى مؤ منين هم
بوسيله آن بزرگوار به آنان افاظه ميشود.
و قال انا و على من شجرة واحدة و سائرا اناس من
شجر شتى
ترجمه : (و گفت من و على از يك
درختيم و ساير مردم از درخت هاى مختلف و گوناگون ميباشند.)
شرح : در تفسير برهان
(169) از جابر بن عبدالله انصارى روايت شده از رسول خدا
كه به على عليه السلام فرمود:
((مردم از درخت
هاى مختلف و متفرقند و من و تو از يك درختيم ، سپس اين آيه را قرائت
كرد:
و جنات من اعناب وزرع و نخيل صنوان و غير
صنوان يسقى بماء واحد - رعد آيه 4 -
((اى
بالنبى وبك
)) يعنى - و باغهائى از انگور، و كشت
و خرما از يك اصل و بن وغير آن كه بيك آب سيراب ميشوند. يعنى بوسيله
پيغمبر و تو.
در تفسير منهج الصادقين از ابوهارون نقل شده كه گويد از ابوسعيد خدرى
خواستم كه تو از حال على بن ابى طالب عليه السلام و آنچه از فضائلى كه
از او ميدانى بمن خبر بده و آگاهم كن ؟ جواب داد: اى ابا هارون بدان و
آگاه باش كه من از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: مردم
از درخت هاى مختلفند، و من و على از يك درختيم ، و من اصل آن درختم و
على بن ابى طالب فرع آن درخت ، خوشا بحال كسى كه به اصل آن تمسك جويد و
از ميوه هاى آن بهره مند گردد.
))
در تفسير برهان ذيل آيه مباركه 24 سوره ابراهيم
الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة مى فرمايد: (مگر
نديدى خدا چگونه مثلى زد كه سخن نيك چون درخت پاكيزه است ) كه رسول خدا
صلى اللّه عليه و آله فرمودن :
((من اصل آنم و
على امير المؤ منين فرع آن ، و امامان از نسل او شاخه هاى آن ، و علم
ائمه ميوه آن ، و شيعيانشان برگهايش هستند.
(170)))
و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود آيه
كشجرة طيبة مثلى است كه خدا براى اهل بيت
پيغمبرش زده است ، و براى دشمنانشان آيه
و مثل
كلمة خبيثة كشجرة خبيثة را، راوى گويد گفتم آيه :
توتى اكلها كل حين بازن ربها را چه مى
فرمائيد؟ گفت : مقصود آن است كه ائمه شيعيانشان را كه در ايام حج و
عمره به زيارت مشرف ميشوند حكم شعى حلال و حرام را براى آنان توضيح
ميدهند.
(171)
فائدة : تمثيل آن حضرت و جود خود و على را به شجره واحده براى آنست كه
ميوه و برگ يه درخت از حيث طعم و رائحه و رنگ اختلافى ندارند همگى يك
نوع ميباشند، ولى ميوه و برگ درختان مختلف از هر جهت اختلاف دارند هم
از حيث طعم كه بعضى شيرين و بعضى ترش و بعضى تلخند، و هم از جهت رنگ و
بو، و هم از حيث شكل و مقدار، و ازاين نظر گويا ميخواهد به مردم اعلام
كند كه من و على از جهت ارشاد خلايق متحديم و اختلافى نداريم .
فائده ديگر: تمثيل به شجره براى آنست كه از تمام اجزاى درخت بهره مندى
حاصى ميشود، هم از ميوه و هم از برگو هم از شاخه ، بعلاوه ممكن است از
سايه آن هم منتفع شوند. و مردم در هر دوره و زمان از پيغمبر و اهل بيت
او عليهم السلام از نظر عقائد واخلاق و رفتار و گفتارشان حتى از مجاورت
با ايشان متفع ميشوند در مجلد 9 بحار صفحه 289ا
(172)
از جابربن عبدالله انصارى نقل شده كه گفت : سئوال كردم از پيغمبر صلى
اللّه عليه و آله از ميلاد على بن ابى طالب آن حضرت آهى كشيد بعد فرمود
از جابر تو از من سئوال كردى از بهترين مولود در شباهت به عيسى مسيح (ع
) خداوند على را خلق كرد از نور من و آفريد مرا از نور خود و من و على
هر دو از يك نور ميباشيم .
و احله محل هارون من موسى فقال له انت من
يبمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى
ترجمه : (و پيغمبر على را نسبت به
خود در مقامى همانند مقام هارون به موسى نشانيد و به او گفت تو از منى
بمنزله هارون نسبت به موسى جز آنكه بعد از من پيغمبرى نيست .)
(173)
شرح : در كتاب كفاية الخصام ترجمه كتاب
غاية المرام - بحرانى - صفحه 183 يكصد روايت از طرق عامه نقل كرده كه
پيغمبر به على فرمود:
انت منى بمنزلة هارون من
موسى الا انه لا نبى بعدى و ما در اينجا بذكر يك روايت آن اكتفا
مى كنيم صاحب كتاب اربعين بسند خود از ابراهيم بن سعيد جوهرى وصى مامون
خاليفه عباسى از ماءمون و او از مهدى و او از منصور و او از پدرش و جدش
از ابن عباس نقل مى كند كه او گفت : شنيدم از عمر بن خطاب وقتى كه جمعى
نزد او بودند و سخن از منافقان اسلام بود، گفت : اما درباره على بن ابى
طالب من خود از رسول خدا شنيدم كه گفت : سه خصلت در اوست ، و عمر گفت :
من دوست داشتم كه يكى از آنها در من باشد و آن مرا بهتر بود از تمام
دنيا و نعمت هاى دنيا، آنگاه گگفت : من و ابوبكر و ابوعبيدة و جمع
كثيرى در خدمت آن حضرت بوديم واو دست مباركش را بر پشت يا شانه على
گذاشت و فرمود
يا على انت اول المومنين ايمانا و
اول المسلمين اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى
خلاصه آنكه اخبارى كه در اين باب چه از طرق عامه و چه از طرق خاصه وارد
شده زياد است ، و اين حديث ، چهلمين روايت از احاديث عامه است ، و
اقتصار به آن از باب
((الفضل ما شهدت به الاعداء
))
است .
بدانكه مقام هارون نسبت به حضرت موسى مقام خلافت و شركت در انجام امور
نبوت بوده چنانكه خداوند در قرآن كريم - سوره طه آيه 29 - از قول موسى
(ع ) فرمايد:
و اجعل لى وزيرا من اهلى ، هرون
اخى ، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى و براى من وزيرى از كسانم
قرار ده ، و آن هارون برادرم را، و پشت مرا بوسيله او محم كن ، و او را
در كارم شريك گردان . آنگاه از طرف خدا خطاب آمد:
قد اوتيت سولك يا موسى اى موسى مسالت تو
قبول شد (و تو مطلوب خود را يافتى .)
در تفسير برهان ذيل آيه مباركه
قال رب اشرح لى
صدرى - طه آيه 25- از جمله روايات عامه ، روايت حافظ ابونعيم را
نقل مى كند كه ما ترجمه آنرا در اينجا مى آوريم .
ابو نعيم حافظ به سند خود از ابن عباس روايت كرده كه وى گفت : رسول خد
صلى اللّه عليه و آله دست على بن ابى طالب و دست مرا گرفت - موقعى كه
ما در مكه بوديم - چهار ركعت نماز گذارد و آنگاه دست هاى خود را بسمت
آسمان بلند كرد و گكفت خدايا موسى بن عمران از تو خواست كه پروردگارا
سينه ام را بگشاى و كارم را آسان گردان و گره را از زبانم بازكن تا
گفتارم را بفهمند واز كسانم براى من وزيرى قرار داده ، برادرم هارون
را. خدايا من هم محمد پيغمبر تو هستم از تو ميخواهم كه سينه اما را
بازكنى و كارم را برايم آسان گردانى و گره از زبانم بگشائى كه سخن مرا
بفهمند و براى من وزيرى از كسانم قرار ده على برادرم را و او را در
كارم شريك گردان . ابن عباس گفت شنيدم منادى ندا در داد كه
((مسالت تو اجابت شد.
))
تنبيه - بموجب آيات قرآن كريم حضرت موسى از خدواند متعال درباره برادرش
هارون سه چيز استدعا كرد 1- مقام وزارت كه عرض كرد
و اجعل لى وزيرا من اهلى هرون اخى 2-
اشتراك در امور نبوت كه گفت
و اشركه فى امرى
3- اعطاى مقام تصديق چنانكه در سوره قصص آيه 34 گويد
و اخى هرون هو افصح منى لسانا فارسله معى رد
ايصد قنى انى اخاف ان يكذبون و برادرم هارون زبان آورتر است پس
او را بكمك من بفرست كه مرا تصديق كند و من مى ترسم از اينكه مرا تكذيب
كنند. البته اين سئوال هم مورد قبول حق واع شد كه فرمود:
سنشد عضدك باخيك يعنى بزودى بازويت را
بوسيله برادرت قوى مى كنيم . و حضرت موسى هم او را خليفه و جانشين خود
قرار داد.
و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى - اعراف
آيه 142 - و گفت موسى به برادرش هارون تو بجاى من ميان قوم من جانشين
باش .
حضرت هارون برادر نسبى حضرت موسى بوده و روايات منزلت كه رسول خدا
درباره على بن ابى طالب فرموده دلالت دارد براينكه رسول خدا على را
نسبت بخود همانند مقام هارون نسبت به موسى قرار داده است فقط در دو امر
استثنا دارد يكى اينكه على برارد نسبى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله
نبوده و ديگر مقام نبوت است كه خود پيغمبر استثناء كرده و فرمود:
در الا انه لا نبى بعدى
و انهما فى كل فضل تساويا |
|
|
و
مافاته فضل سوى اسم النبوة
|
غير از اين دو مقام در تمام مقامات ديگر كه افضل اهل زمان و خليفه بودن
است با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مشاركت دارد، و دليل بر عموم اين
منزلت وقوع استثنا است كه فرمود
الا انه لا نبى
بعدى پس جميع مراتب هارون براى على بن ابى طالب ثابت است مگر
نبوت كه بوچود مبارك سيد النبياء ختم شده كه بعد از او پيغمبرى نخواد
بود.
و از جمله مقامات هارون نسبت به حضرت موسى خلافت بود ه و آن نيز براى
امير المؤ منين ثابت است .
بموجب آيه كريمه
اخلفنى فى قومى هارون در
زمان حيات موسى خليفه او بود و اگر حضرت هارون زنده بود بعد از حضرت
موسى همه خليفه بود، و از جمله مقام حضرت هارون واجب الاطاعه بودن او
بود كه بر جميع بنى اسرائيل واجب بود از او اطاعت نمايند. و اين مقام
هم بموجب حديث منزلت براى على بن ابى طالب نيز ثابت است ، و برتمام امت
اسلام واجب است او را اطاعت نمايند.
و از جمله مقام حضرت هارون همان مقام حضرت موسى بر بنى اسرائيل است و
آن اولى بتصرف بودن اوست مانند حضرت موسى ، و اين مقام هم براى على بن
ابى طالب ثابت است مانند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه فرمود
النبى اولى بالمومنين من انفسهم - احزاب آيه 6 - وقال النبى صلى
اللّه عليه و آله :
من كنت مولاه فعلى مولاه
و بالجمله استثناء مذكور در اين حديث شريف منزلت ، خود بهترين دليل است
بر عموم منزلت ، و در اين روايات وارده قرائن بسيارى است بر اينكه تمام
مراتب و مقام هارون براى على بن ابى طالب هم ثابت است .
و زوجه ابنته سيدة نساء العالمين
ترجمه : (و دختر گراميش را كه
سيده زنان عالم است به على عليه السلام تزويج كرد.)
شرح : در ينابيع المودة تاليف شيخ سليمان
بلخى قندوزى در تزويج فاطمه به على - عليهما السلام - روايات زيادى نقل
شده ، از آن جمله روايتى در صفحه 175 از انس بن مالك نقل كرده ، كه
گويد: من در خدمت پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آله بودم كه حالت وحى بر
آن حضرت عارض شد، پس از فراغت از حال وحى فرمود اى انس دانستى كه
جبرئيل از طرف خداوند چه پيامى را بمن رساند؟ عرض كردم پدر ومادرم
فدايت جبرئيل چه آورد؟ فرمود جبرئيل بمن گفت خدا امر كرده است كه فاطمه
را بعلى تزويج نمايم اكنون برو ابوبكر وعمر وعثمان و طلحه و زبير و عده
اى از انصار را دعوت كن ، انس گفت من آنها را دعوت كردم و چون آنها
آمدند و حاضر شدند رسول خدا خطبه تزويج فاطمه به على را ايراد و در آخر
خطبه فرمود:
فجمع الله شملهما و اطاب نسلهما، و
جعل نسلهما مفاتيح الرحمة و معادن الحكمة و امن الامة
((خداوند اجتماع آنانرا به اتحاد و يگانگى در
آورد، و نسلشان را پاكيزه گرداند، و گشايش رحمت و معدن حكمت و امنيت
امت قرار داد
)) آنگاه على حاضر شد و
(174)
پيغمبر با تبسم گفت : يا على خداوند امر نموده مرا كه فاطمه را بعقد تو
در آورم ، و من هم تو را به او بصداق چهار صد مثقال نقره تزويج نمودم .
على گفت قبول دارم و بدان راضيم يا رسول الله آنگاه بخاطر شكر اين نعمت
به سجده افتاد، و چون سر از سجده برداشت رسول خدا به او فرمود: خداوند
اين تزويج را بر شما مبارك گرداند، و بهره شما را نيكو واز شمانسل
پاكيزه زيادى بوجود آورد. انس گويد خداوند هم از آن دو نسل پاكيزه و
نيكو بوجود آورد.
و در روايات زيادى ذكر شده كه حضرت فاطمه سيد و سرور زنان عالميان ، از
جمله دركتاب زيارت عاشورا روايات متعددى از عامه نقل كرده كه رسول خدا
صلى اللّه عليه و آله بفاطمه عليهاالسلام فرمود:
((تو
سيد زنان عالميان .
)) واز عائشه هم نقل شده كه
رسول خدا بفاطمه فرمود:
الا تزضين ان تكون سيدة
نساء العالمين ((آيا خوشنود نميشوى كه تو
سيده زنان عالميان باشى .
)) ور سنن ترمذى و صحيح
مسلم و خصائص نسائى و ساير كتب ديگر عامه اطلاق
سيدة نساء العالمين بر حضرت زهرا سلام الله عليها شده است .
پسا با اين وصف هر مسلمانى با اندك تاملى يقين مى كند كه فاطه علها
السلام سرور زنان عالميان است ، همانند مريم بنت عرمان كه فرمود
واصطفاك على نساءالعالمين - ال عمران آيه
42 - و تو را بر زنان عالميان برگزيد. و حضرت فاطمه زهرا اولا بموجب
آيه تطهير
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل
البيت و يطهركم تطهيرا- احزاب آيه 33 - كه باتفاق تمام امت حضرت
زهرا هم داخل اين اهل بيت است كه رجس و پليدى از آنان برده و خداوند
آنانرا پاك و پاكيزه ساخته . و ثانياً چون مريم را پدرى مانند پيغمبر
اسلام و مادرى چون خديجه كبرى و شوهرى مانند على مرتضى و فرزندانى چون
حسن مجتبى و حسين سيد الشهداء عليهم السلام نبود پس از اين نظر مقام و
بركات حضرت زهرا عليها السلام بالاتر و بيشتر از مريم عليها السلام
خواهد بود.
و احل له من مسجده ما حل له ، و سد الابواب الا
بابه
ترجمه : ((و
حلال كرد براى على از دخول در مسجدش آنچه را كه براى خودش حلال بود و
درهاى منازل اصحاب كه به مسجد باز بود بحكم خدا بست جز در خانه على را.
))
شرح : كفاية الخصام باب 413 صفحه 611 در
موضوع سد ابواب (بستن در منازل اصحاب را به مسجد مگر در خانه على را
حدود بيست و نه حديث از عامه نقل مى كند،
((و ما
در اينجا بذكر يك حديث آن مى پردازيم .
حديث 11 ابن مغازلى بسند خود از نافع غلام عمر نقل مى كند كه گفت : از
پسر عمر پرسيدم بهترين مردم پس از رسول خدا كيست ؟ گفت تو را چكار كه
اين سئوالات مى كنى ؟ گفتم مگر ابوبكر بهترين مردم پس از رسول خدا نيست
؟ گفت : استغفرالله ، بهترين مردم پس از رسول خدا كسى است كه حلال باشد
او را آنچه بر رسول خدا حلال بود. گفتم آن كيست ؟ گفت على بن ابى طالب
است كه رسول خدا ابواب را بمسجد سد كرد مگر باب على را، و به و فرمود
از براى تو است در اين مسجد آنچه از براى من است ، و بر تو است در اين
مسجد آنچه بر من است ، و تو وارث و وصى منى ، اءدا ميكنى دين مرا، و
وفا مينمائى وعدهائى كه من كرده ام ، و قتال ميكنى بر طريقه من ، و
دروغگو است آنكه گمان كند كه دوست و محب من است در حاليكه دشمن تو
باشد.
))
بدانكه بموجب آيه مباركه :
يا ايها الذين امنوا
لا تقربوا الصلاة و انتم سكارى حتى تعلموا ماتقولن ولا جنباً الا عابرى
سبيل حتى تغتسلوا - نساء آيه 43 -
((اى
كسانى كه ايمان آورديد با حال مستى و بى شعورى بنماز نزديك نشويد تا
بدانيد كه چه مى گوئيد، و نه در حال جنابت و ناپاكى داخل مسجد نشويد
))
مگر آنكه رهگذر باشيد غير از مسجد الحرام و مسجد الرسول كه عبورش هم
جايز نيست
((تا آنكه غسل كنيد اين آيه مطلق است
، ولى بموجب روايات فريقين (خاصه و عامه
)) اين
حكم شامل پيغمبر و اهل بيت نميشود.
در تفسير برهان ذيل اين آيه مباركه
واوحينا الى
موسى و اخيه ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلو بيوتكم قبله -
يونس آيه 87 - و به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى قوم خود در مصر
خانه هائى آماده كنيد و خانه هايتان را روبروى هم قرار دهيد. روايتى از
اورافع از طرق عامه نقل مى كند كه رسول خدا خطبه خواند و فرمود: اى
مردم خداوند امر كرد بموسى و هارون كحه براى قوم خود در مصر خانه هائى
بنا كنند وامر كرد كه در مسجد آنان شخص جنب بيتوته نكند، و حق نزديكى
هم ندارد غير از هارون و ذريه او، و البته على هم نسبت به من بمنزله
هارون است نسبت به موسى ، پس در كليه مساجد شخص جنب نبايد توقف كند و
در مسجد مدينه هم نبايد گذر نمايد كه حق عبور هم ندارد جز على عليه
السلام و دريه معصومينش عليهم السلام .
و در بحار مجلد 9 صفحه 238
(175)
روايتى نقل شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به على عليه السلام
فرمود:
((يا على حلال است براى تو در مسجد آنچه
را كه براى من حلال است ، آيا خشنود نميشوى از اينكه تو نسبت به من
همانند هارون نسبت به موسى باشى مگر در امر نبوت .
))
در كتبا كفياة الخصام صفحه 613 در اين خصوص رواياتى نقل كرده تا آهنكه
ميرسد به حديث بيستم كه گويد: موفق بن احمد بسند خود از زيد بن ارقم
روايت كرده كه گفت : درب خانه هاى گروهى از اصحاب رسول خدا به سمت مسجد
آنحضرت باز بود و از آن درب تردد مى كردند، روزى رسول خدا فرمود:
سدوا هذه الابواب لاباب على اين درب ها
جز در خانه على را بگيريد. مردم در اين باره سخنانى مى گفتند، رسول خدا
صلى اللّه عليه و آله سخنرانى نمود و پس از حمد و ثناى مى گفتند، رسول
خدا صلى اللّه عليه و آله سخنرانى نمود و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اما بعد بدانيد كه بمن امر شده به بستن اين درها مگر درب خانه على ،
بخدا سوگند كه من از طرف خود درى را مسدود نكردم و درى را مفتوح
نگذاشتم و لكن خداى تعالى مرا باءمرى ماءمور نموده و من پيروى امر خدا
را نمودم
ثم اودعه علمه و حكمته فقال انا مدينه العلم و
على بابها فمن اراد المدينه و الحكمةفلياتها من بابها
ترجمه : (آنگه رسول اكرم اسرار
علم و حكمتش را بدو سپرد و گفت من شهر علمم و على در آن شهر است ، پس
هر كه بخواهد حكمت (ودانش ) را بيابد بايد از درگاهش وارد شود.)
شرح : در كفاية الخصام صفحه 628 در سخن
حضرت رسول كه فرمود
انا مدينة العلم و على بابها
شانزده حديث از روايات عامه را نقل كرده است از آنجمله از ابن مغازلى
شافعى كه بسند خود از ابن عباس روايت كرده رسول خدا صلى اللّه عليه و
آله فرمود:
((من شهر علمم و على در آن شهر است و
كسى كه طالب علم باشد بايد از درب آن در آيد.
))
انما المصطفى مدينة علم |
|
|
و
هوالباب من اتاه اتاها(176) |
در مجلد 9 بحار صفه 472
(177)
از ابن عباس نقل كرده كه رسول الله صلى اللّه عليه و آله به على بن ابى
طالب عليه السلام گفت
يا على انا مدينة الحكمة و
انت بابها و لن توتى المدينة الا من قبل الباب فردوسى گويد:
بگفتار پيغمبرت راه جوى |
|
|
دل از
تيرگيها بدين آب شوى
|
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى |
|
|
خداوند امر و خداوند نهى
|
كه من شهر علمم عليم در است |
|
|
درست
اين سخن قول بر آواز اوست
|
گواهى دهم كاين سخن راز اوست |
|
|
تو
گوئى دو گوشم بر آواز اوست
|
و نيز در مجلد 9 بحار صفحه 457
(178)
از اصبغ بن نباته از امير المومنين (ص ) روايت شده كه گفت شنيدم از
آنحضرت كه مى فرمود:
((پيغمبر اكرم هزار باب از
حلال و حرام از گذشته و از آنچه واقع ميشود تا روز قيامت مرا تعليم
داد، كه از هر بابى از آن هزار باب گشوده مى شود و اين هزار، هزار باب
است
)) بطورى كه مرگ و مير و مقدرات و گرفتاريها
و قدرت تجزيه و تحليل و تميز حق از باطل را دانستم .
فائده : وجود خليفه بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله براى بقاى
دين و شريعت پيغمبر اسلام است و جانشين او هم بايد عالم بجميع ماجاء به
النبى باشد، چه از عقايد و معارف ، و چه از مسال حلال و حرام ، و چه از
عبادات و معاملات و حدود و قضا و و... و بايستى بجميع حوادث و وقايع و
لغت و لسان مختلف آشنا باشد تا بتواند بر مردمان اتمام حجت نمايد.
در مجلد هفتم بحار الانوار
(179)
روايات متعددى نقل شده كه دلالت مى كند براينكه ائمه معصومين عليهم
السلام عالم بما كان و مايكون تا روز قيامت ميباشند از جمله اين روايت
است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:
((آنچه در
آسمانا و زمين و بهشت و جهنم است و آنچه از وقايع گذشته و حوادث آينده
تا روز قيامت واقع شود ميدانم ، سپس فرمود: من آن را از كتاب خدا
دريافتم ، آنگاه دو كف دست خود را باز كرد و گفت اين طور بدان مى نگرم
، سپس فرمود خدا مى فرمايد:
ونزلنا عليك الكتاب
تبيانا لكل شيى - نحل آيه 89 -
(180)
يعنى اين كتاب كه بتو نازل كرديم در آن توضيح همه چيز است .
))
در مجلد 7 بحار صفحه 317
(181)
از امام پنچم عليه السلام روايت شده كه فرمود:
((هر
آنچه را كه خدواند به پيغمبرش تعليم داده ، رسول خدا هم آن را به على
آموخته تا بما رسيده و اكنون آن علوم در دست ما ميباشد و با دست خود به
سينه اشاره نمود
))
از امام پنجم عليه السالم روايت شده كه فرمود:
((عالمى
از ما اهل بيت از دنيا نميرود تا ببيند كسى كه جاى او را مى گيرد، علمش
همانند علم او، يا بيشتر باشد، راوى سئوال مى كند كه اين علم چگونه است
؟ مى فرمايد: موروثى است كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و على بن
ابى طالب عليه السلام رسيده ، كه از اين نظر او از مردم بى نياز ميشود.
ولى مردم از او بى نياز نميشوند و به وجود او نيازمندند.
(182)))
در مجلد 7 بحار صفحه 302
(183)از
امام ششم عليه السلام روايت شده كه فرمود:
((كار
خدا اءجل و اءعظم است ازاينكه بنده اى از بندگان خود را حجت قرار دهد و
از اخبار آسمان و زمين چيزى از او مخفى بدارد.
))
حاصل آنكه خليفه خدا بايد عالمتر از جميع امت در امور باشد. قال الله
تعالى :
اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن
لا يهدى الا اءن يهدى - يونس آيه 35 - يعنى : آيا كسى كه
راهنمائى مى كند بحق ، سزوارتر است از او پيورى كنند يا كسى كه راه
نيابد مگر آنكه راهنمائيش كنند.
در مجلد 7 بحار صفحه 303 از امام ششم عليه السلام روايت شده كه فرمود:
((خداوند برتر و بزرگتر از آنست كه بنده اى از
بندگان خود را حجت بر مردم نمايد و آنگاه خبرهاى آسمان و زمين را از او
مخفى و پنهان بدار.
))
حاصل آنكه خليفه حق كه امام امت است بايد عالم تر از جميع آنان باشد.