داستانهاى شگفت

شهيد محراب آية اللّه سيّد عبدالحسين دستغيب

- ۹ -


آيا از خشم خداست ؟
اگر پرسيده شود آيا حوادث موحشه را مى توان خشم خداوند ناميد؟
پاسخ آن است كه واجب است اعتقاد و يقين داشت كه خداوند در برابر افعال اختيارى بشر خوشنود و ناخوشنود و داراى لطف و قهر است ؛ يعنى كردارهاى نيك بشر مورد رضا و خوشنودى خداست چنانى كه كردارهاى زشت و ناروايش مورد خشم خداوند است لكن واجب است انسان بداند كه رضا و سخط خدا مانند خوشنودى و خشم مخلوق نيست .
توضيح مطلب آنكه : هرگاه انسانى از ديگرى كردارى ديد كه ملايم با طبع و مورد علاقه اوست قهرا دلش شاد و خنك مى شود و از اين روى او را به نيكى ياد كرده در مقام احسان و انعام به او برمى آيد چنانى كه اگر آن كردار ناملايم و مورد نفرتش ‍ باشد، دلش گرفته و آزرده شده خونش به جوش مى آيد و براى دلخنكى و آرامش ‍ درونش ، در مقام تلافى و آزار رسانى به آن شخص برمى آيد، اين است رضا و سخط مخلوق با يكديگر.
و اما خداوند جل جلاله پس از هر نوع تاءثر و انفعالى منزه و مبرّا است به طورى كه اگر تمام افراد بشر نيكوكار شوند و او را بندگى كنند يا اينكه عموما بدكردار و از بندگيش سركشى كنند كمتر از ذرّه اى در آن ذات مقدس اثرى ندارد.
شعر :
گر جمله كائنات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد
بلى كردارهاى بشر را هم مهمل و بى اثر قرار نداده بلكه اگر بنده فرمانبردار او شدند آنها را مورد لطف و اكرام و انعام خود قرار مى دهد چنانى كه اگر طاغى و ياغى شدند آنها را سخت عقوبت خواهد فرمود:((بدانيد خدا سخت شكنجه مى دهد و خداوند آمرزنده مهربان است )) و خلاصه رضا و سخط خداوند همان ثواب و عقاب و مجازات اوست و عالم جزا به طور كلى در جهان عظيم پس از مرگ يعنى در برزخ و قيامت مى باشد.
اما نسبت به زندگى دنيوى مستفاد از آيات و روايات آن است كه پاره اى از عبادات و طاعات است كه علاوه بر جزاى اخروى در همين دنيا به جزاى نيك خواهد رسيد؛ مانند صدقه و صله رحم كه علاوه بر ثواب آخرت ، موجب رفع بلا و بركت در مال و عمر است چنانى كه پاره اى از گناهان است كه علاوه بر جزاى اخروى ، در اين دنيا موجب نزول بلا است مانند حرص و بخل شديد و قساوت و ظلم و تجاوز به حقوق يكديگر و ترك امر به معروف و نهى از منكر(54) و غير اينها.
ناگفته نماند كه نزول بلا در اثر گناهان ، كليت و عموميت ندارد؛ زيرا ممكن است پروردگار كريم حليم حكيم ، گناهكار را مهلت دهد شايد توبه كند يا كردار نيكى كه اثر آن گناه را بردارد از او سر زند چنانكه ممكن است در اثر شدت طغيان و عصيان اصلاً بلا به او نرسد بلكه بر نعمتش افزوده شود تا استحقاق عقوبت اخرويش بيشتر گردد.
و شواهد اين مطلب در قرآن مجيد فراوان است و نقل آن موجب طول كلام مى شود.
اشكالهاى گوناگون و پاسخ آنها
از آنچه گفته شد دانسته گرديد كه زمين لزره اى كه سبب هلاك دسته اى و بى خانمانى و بيچارگى و مصيبت زدگى گروه ديگر شود مانند ساير بلاهاى ديگر خشم و قهر و انتقام و مجازات الهى است .
اگر گفته شود چگونه بلاى عمومى ، انتقام و مجازات خداوند است در حالى كه در بين بلا رسيدگان افرادى هستند كه استحقاق بلا نداشتند؛ يعنى گناهكار نبودند يا از قبيل مستضعفين و اطفال بوده اند.
ديگر آنكه بسيارى از اجتماعات بشرى كه به مراتب از اين بلا رسيدگان گناهكارترند، در امان هستند و اين برخلاف عدل به نظر مى رسد.
در پاسخ گوييم : انتقام ومجازات تنها براى گناهكاران است و اما بيگناهانى كه در بلاى عمومى هلاك مى شوند پس اين بلا، سبب خلاصى آنها از محنتكده حيات دنيوى و زودتر رسيدن به عالم جزا و دار ثواب و سعادت باقى است و البته در برابر رنج و شكنجه اى كه به آنها رسيده خداوند جبار، جبران خواهد فرمود و به آنها اجر خواهد داد و خلاصه بلا براى گنهكار عقوبت و مجازات است و براى بيگناه ونيكوكار كرامت و موجب ثواب و درجات مى باشد.
و در باره اطفال كه در كودكى مى ميرند در روايت رسيده كه در عالم برزخ تحت كفالت حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام هستند و تربيت مى شوند و روز قيامت با پدر و مادر خود جمع شده و در باره آنها شفاعت مى كنند و با هم به بهشت مى روند.
و اما باقيماندگان مصيبت زده شده پس اين بلا تاءديب الهى و موجب عبرت و هوشيارى از غفلت است تا توبه كنند و رو به صلاح و سداد آورند و از اين گوشمال الهى بهره بردارند(55).
و پاسخ از اختصاص طايفه اى به بلا و در امان بودن اجتماعات فاسدتر پس اولاً: چنانچه گفته شد دنيا عالم جزاء نيست تا هر گنهكارى به سزاى كردارش اينجا برسد و گفته شد هرگاه حكمت اقتضا كند بشر را در برابر بعضى از گناهانش مجازات مى فرمايد تا ادب شود و دست از طغيان و عصيان بردارد و راه بندگى خدا را كه تمام سعادت اوست از دست ندهد.
و ثانيا: لازم نيست كه در همان وقت كه به طائفه مخصوصى بلا رسيده به ديگران هم برسد، ديگران هم به موقع خود كه حكمت الهى مقتضى باشد مبتلا خواهند شد.
و نيز بلا منحصر به زمين لرزه نيست ممكن است آنها را به بلاى سخت ترى مبتلا سازد چنانى كه در اين سالها بسيارى از كشورها به جنگ با يكديگر مبتلا هستند و بكلى آسايش و امنيت و راحت از آنها گرفته شده است (ودركتاب قلب سليم به اين نوع از بلاها به تفصيل يادآورى شده است ).
و ثالثا: در بسيارى از اجتماعات افرادى هستند مانند پيرهاى خميده كه موى خود را در بندگى خدا سپيد كرده اند و جوانهاى خاشع كه از شهوات چشم پوشيده و رو به خدا آورده اند و به بركت اخلاص و دعاهاى آنها بلا از آن اجتماع دور مى شود.
اگر نبودند بندگان ركوع كننده و مردانى كه دلهايشان براى خدا خاشع شده و بچه هاى شيرخوار البته بلا بر شما ريزش مى كرد(56).
107 - اجابت فورى دعا
فقيه عادل حضرت آقاى حاج شيخ مرتضى حايرى دامت بركاته كه از علماى طراز اول حوزه علميه قم مى باشند چند داستان كه موجب عبرت و مزيد بر بصيرت است مرقوم داشته اند وبراى بهره مندى عموم ، يادداشت مى شود.
داستانى كه به دو طريق معتبر بنده شنيده ام نقل مى نمايم ، يكى از جناب آقاى حاج سيد صدرالدين جزائرى ، از كسى كه او را توثيق مى كردند. طريق دوم از جناب آقاى مرواريد، نوه ايشان از كسى كه او را توثيق مى كردند. و خلاصه داستان آنكه مرحوم حاج شيخ حسنعلى رحمة اللّه عليه (كه در داستان ده نام آن بزرگوار برده شد) به ديدن يكى از رفقا مى رود كه تب شديدى داشته است ، ايشان به تب مى گويد كه خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالى و مى فرمايد قليانى بياوريد تا بكشم خارج مى شود، پس تب از بدن بيمار خارج شده عافيت پيدا مى كند.
سپس به ايشان گفتند شما چطور به اين جزم توانستيد بگوييد؟ فرمود: چون من به مولاى خود و آقاى خود امام زمان عليه السّلام خيانت نكردم و يقين داشتم كه او آبروى خادم امين خود را حفظ مى كند. و مخفى نماند كه مرحوم حاج شيخ حسنعلى از بزرگان شاگردان مرحوم حجة الاسلام حاج ميرزا محمد حسن شيرازى بوده است ، در رديف ميرزاى شيرازى و آخوند خراسانى و سيد فشاركى بوده است ، آقاى نوقانى كه خود يكى از حسنات دهر بود، نقل كرد كه اوايلى كه مرحوم حاج شيخ به مشهد آمده بودند به قدرى وارسته و بى تظاهر بود كه حتى علما به مقام علمى او واقف نبودند و ايشان نزد سجاده مرحوم آقا مير سيد على حائرى يزدى مى نشست و براى مستمندان استمداد مى نمود (ظاهرا در سنه مجاعه بوده است ).
مرحوم حائرى در جريان اين امور به ايشان مطلبى مى گويد كه معلوم مى شود به مقام ايشان واقف نيستند، ايشان تنها روزى به منزل سيد حائرى كه از بزرگان علما بوده است مى رود در يك مسئله سه مرتبه سيد را مجاب مى كند، پس از سه بار مغلوبيت سيد صافى ضمير مى گويد بارك اللّه به حاج ميرزا محمد حسن ! عجب شاگردانى تربيت كرده است ، آقاى آقا سيد محمد على سلمه اللّه از پدرش نقل فرمود كه ساليان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شيخ از سوراخ بالاى حجره مدرسه براى من پول مى انداخت و ما نمى دانستيم از چه ناحيه است ، بعدا به مناسبتى معلوم شد كه از ناحيه ايشان است .
مؤ لف گويد: كرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام يقين ، به راستى افزون از شمار است و در ذيل داستان 25 اين كتاب براى رفع استعجاب و اثبات اين مطلب مطالبى گفته شد و در اين مقام براى تاءييد اين داستان از خاتم المجتهدين شيخ مرتضى الانصارى داستانى نقل مى گردد: از شيخ محمود عراقى كه از تلاميذ شيخ بوده در آخر كتاب ((دارالسلام )) نقل كرده و خلاصه اش اين است كه :مرحوم حاج سيد على شوشترى كه از اكابر علما و صاحب كرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شيخ انصارى بوده است ، در سال 1260 ه.ق كه مرض وبا در نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سيد به اين مرض مبتلا مى شود و چون فرزندانش حالت او را پريشان مى بينند از ترس آنكه مبادا فوت كند و شيخ از آنها مؤ اخده نمايد كه چرا جهت عيادت به او اطلاع نداده اند چراغ را روشن كرده كه به منزل شيخ رفته و او را از مرض سيد آگاهى دهند.
مرحوم سيد متوجه مى شود مى گويد: چه خيال داريد؟ گفتند: مى خواهيم برويم شيخ را خبر دهيم . فرمود لازم نيست برويد الا ن او تشريف مى آورد. لحظه اى نگذشت كه درب منزل كوبيده شد، سيد فرمود شيخ است در را باز كنيد چون در را باز كرديم شيخ با ملاّ رحمت اللّه بود، شيخ فرمود: حاج سيد على چگونه است ؟ گفتيم حالا كه مبتلا شده است خدا رحم كند كه ان شاء اللّه ... شيخ فرمود ان شاءاللّه باكى نيست و داخل خانه شد، سيد را مضطرب و پريشان ديد، به او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب مى شوى . سيد گفت از كجا مى گويى ؟
شيخ گفت من از خدا خواسته ام كه تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى .
سيد گفت : چرا اين را خواستى ؟ شيخ فرمود: حال كه شد و به اجابت نيز رسيد، سپس بنشست و قدرى سؤ ال و جواب و مطايبه كردند بعد شيخ برخاست و رفت .
(و بعضى چنين نقل كردند كه از شيخ پرسيدند در آن شب چگونه به طور جزم فرموديد سيد خوب مى شود؟ در جواب فرموده بود: عمرى است در راه بندگى و اطاعت و خدمت به شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم يقين كردم به اجابت آن ).
و بالجمله خداوند سيد را به دعاى شيخ شفا بخشيد؛ تا شب هيجدهم جمادى الثانيه سال 1281 شيخ از دنيا رفت و تصادفا سيد در نجف نبوده و به زيارت كربلا مشرف شده بود، فردا جنازه شيخ را در صحن مطهر مى آورند و براى نماز بر او حيران بودند، ناگاه صدا بلند مى شود، سيد آمد پس جناب سيد بر جنازه نماز مى خواند و سپس بر منبر شيخ تدريس مى فرمايد و گويند چنان بوده كه گويا شيخ درس مى گويد. تا در سال 1283 جناب سيد از دنيا مى رود رحمة اللّه عليهما.
و اين فرمايش شيخ در جواب از پرسش اجابت دعا بمانند اين داستان كوتاه است كه : بچه خردسالى كه بر دست و پا راه مى رفت در پشت بام مادرش او را تعقيب كرده كه او را بگيرد، پس بچه به سمت ناودان آمد مادر فرياد و ناله مى كرد عبوركنندگان در كوچه تماشا مى كردند و اينكه كارى از آنها ساخته نيست كه ناگاه بچه افتاد در همان لحظه سقوط، بزرگى از اهل ايمان و تقوا كه حاضر بود گفت خدا او را بگيرد، يك لحظه در هوا واقف شد تا آن مؤ من او را گرفت و بر زمين گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته و بر دست و پاى او مى افتادند آن بزرگ فرمود، مردم ! چيز تازه و عجيبى واقع نشده عمرى است اين بنده رو سياه اطاعت او را كرده ام اگر يك دفعه او عرض بنده اش را اجابت فرمايد تعجبى ندارد.
مؤ لف گويد در جزء حديث ملك داعى در شبهاى رجب چنين است : اَنَا مُطيعُ مَنْ اَطاعَنى .
108 - فرج پس از سختى معيشت
و نيز آيت اللّه حائرى مرقوم داشتند، از آقاى طالقانى كه از رفقاى حاج سيد على ناصر و خود وكيل عدليه مى باشند و اهل دروغ بالخصوص نسبت به كرامات نمى باشند و اهل ديانت و صلاحند، نقل كردند كه به آقاى آقاسيد على اكبر فرزند آيت اللّه سيد محمد فشاركى به اصفهان منزل آقاى حاج ميرزا عبدالجواد كلباسى رفتم (بنده همه اينان را مى شناسم 4) گفتند آقاى سيد على اكبر پول نداشت ، صبح براى اداى فريضه به مسجد حكيم رفته بود قدرى طول كشيد رفتم به دنبالش ‍ ديدم در سجده است و حال خوشى دارد، مزاحمش نشدم برگشتم كسى در منزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم آيا فرزند آقا سيد محمد فشاركى اينجاست ؟ گفتم بله ، هزار تومان برايشان آورده بود.
در چهل سال پيش ، هزار تومان پول زيادى بود و كسى بدون اينكه گيرنده را ببيند نمى داد و به اين زوديها چنين وجهى كسى نمى داد، تمام مخارج حوزه علميه قم ماهيانه سه هزار تومان بود كه آن هم گاهى نمى رسيد. غرض ، اين مرد وجه را داد و رفت و از هركس پرسيده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند.
109 - هديه ، نشانى قبول زيارت
و نيز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج مير سيد حسن برقعى در راه مشهد اين داستان را براى من نقل نمودند كه مرحوم آقاى آقاميرزا رضا فرزند كوچك آن مرحوم كه آن موقع ايشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم ) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف مى شوند (ايشان با عائله و نوكر با اينكه عصر اتومبيل بود با كجاوه رفتند) گفتند: چون وسايل ما كجاوه بود من همه راه يا بيشتر راه را پياده رفتم (ترديد از بنده است ) و در ضمن از دور خدمت حضرت رضا عليه السّلام عرض مى كردم اگر زيارتم قبول است هديه اى لطف فرماييد.
هنگامى كه به مشهدمقدس رسيديم و به ديدن مرحوم پدرم مى آمدند روزى پيرمردى وارد شد به لباس اهل علم با اينكه نوكر داشتيم ، پدرم به من امر فرمود براى ايشان قليان آماده نمايم ، قليان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبير خواب را به تو داديم اگر كسى خوابى براى شما نقل كرد تا عدد آن شبى كه خواب ديده است از قرآن كريم ورق مى زنى تعبير خواب را خواهى يافت اين را بگفت و برفت و در قلب من هم توليد اهميتى نكرد تا پس از مدتى كه مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالى ما خوب نبود. يك شب در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه سلام اللّه عليها نشسته بودم ديدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى ديده بود گفت كه من در پانزدهم ماه مثلاً خوابى ديدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم پس از آن ديدم اصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبير آن هم در زير آن است .
گفتم خواب شما چنين است و تعبير آن نيز چنين است ، تعجب نمودند و وجهى به من دادند ولى پس از آن براى بعضى نقل كردم اين موهبت گرفته شد.
110 - اهميت زيارت عاشورا
فقيه زاهد عادل مرحوم شيخ جواد بن شيخ مشكور عرب كه از اجله علما و فقهاى نجف اشرف و مرجع تقليد جمعى از شيعيان عراق بوده و نيز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال 1337 در حدود نودسالگى وفات نموده در جوارپدرش و در يكى از حجره هاى صحن مطهر مدفون گرديد.
آن مرحوم در شب 26 ماه صفر 1336 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت را مى بيند، پس ازسلام از او مى پرسد از كجا مى آيى ؟ مى فرمايد از شيراز و روح ميرزا ابراهيم محلاتى را قبض كردم ، شيخ مى پرسد روح او در برزخ در چه حالى است ؟
مى فرمايد: در بهترين حالات و در بهترين باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را مى برند.گفتم براى چه عمل از اعمال به چنين مقامى رسيده است ؟ آيا براى مقام علمى و تدريس و تربيت شاگرد.
فرمود: نه ، گفتم آيا براى نماز جماعت و رساندن احكام به مردم ؟ فرمود: نه ، گفتم پس براى چه ؟ فرمود براى خواندن زيارت عاشورا (مرحوم ميرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زيارت عاشورا را ترك نكرد و هر روز كه به سبب بيمارى يا امر ديگر نمى توانست بخواند نايب مى گرفته است )
و چون شيخ مرحوم از خواب بيدار مى شود فردا به منزل آيت اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى مى رود و خواب خود را براى ايشان نقل مى كند.
مرحوم ميرزا محمد تقى گريه مى كند، از ايشان سبب گريه را مى پرسند مى فرمايد ميرزاى محلاتى از دنيا رفت و استوانه فقه بود به ايشان گفتند شيخ خوابى ديده و معلوم نيست واقعيت آن ، ميرزا مى فرمايد بلى خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادى . فرداى آن روز تلگراف فوت ميرزاى محلاتى از شيراز به نجف اشرف مى رسد و صدق رؤ ياى شيخ مرحوم آشكار مى گردد.
اين داستان را جمعى از فضلاى نجف اشرف كه از مرحوم آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى شنيده بودند كه ايشان در منزل مرحوم ميرزا محمد تقى هنگام ورود شيخ مرحوم و نقل رؤ ياى خود حاضر بودند نقل كردند و نيز دانشمند گرامى جناب حاج صدرالدين محلاتى فرزندزاده آن مرحوم از شيخ مرحوم ، اين داستان را شنيده اند.
111 - شفاى چشم از حضرت رضا (ع )]
عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدين شيرازى كه از اخيار زمان هستند چنين تعريف مى كنند كه :
بنده در كودكى ، چشم درد گرفتم نزد ميرزا على اكبر جراح رفتم ، شياف دور چشم حقير كشيد غافل از اينكه قبلاً دست به چشم سودائى گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد، اطراف چشم له شد ناچار پدرم به تمام دكترها مراجعه كرد علاج نشد، گفت از حضرت رضا عليه السّلام شفا خواهم گرفت ، به زيارت حضرت مشرف شديم ، به خاطر دارم كه پدرم پاى سقاخانه اسماعيل طلا ايستاد با گريه عرض كرد يا على بن موسى الرضا عليه السّلام داخل حرم نمى شوم تا چشم پسرم را شفا ندهيد.
فردا صبح گويا چشم حقير اصلاً درد نداشت و تا كنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام . وقتى از مشهدمقدس مراجعت كرديم خواهرم مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدى ؟ من تو را نشناختم
و همچنين حاجى مزبور نقل مى نمايد كه : در سنه چهل شمسى خودم با خانواده به مشهدمقدس مشرف شدم و عجايبى چند ديدم ، از جمله در مسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا عليه السّلام هيچ ملالى نديد.
هنگام برگشتن در ماشين اين موضوع را تعريف كردم ، زنى گفت تعجب مكن من اول خيابان طبرسى در مسافرخانه سه طبقه بودم ، بچه ام از طبقه سوم كف خيابان افتاد و از لطف حضرت رضا عليه السّلام هيچ ناراحتى نديد.
112 - داستان عجيب مفاتيح و قرآن
در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانيه 94 جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى كه داستان 54 از ايشان نقل گرديد از كويت به شيراز آمدند و بيمار بودند و براى درمان به بيمارستان نمازى مراجعه كردند. كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد همراه آورده و فرمود كه به قصد شما آورده ام و اين دو هديه را داستانى است .
اما مفاتيح : شما كه با سابقه ايد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بى سواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه ، كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود به طورى كه نمى توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص كردم يك نفر باسواد را كه مرا زيارت دهد و با او زيارت وارده را بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيدالشهداء را خطاب كردم :
آقا! آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم ، كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاه سيد جليلى دست مرا گرفت فرمود: با من بيا پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم زيارت وارث را با من خواند و پس ‍ از زيارت به من فرمود: پس از اين زيارت وارث و امين اللّه را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگير. حاج على مزبور گويد در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيدالشهداء را كه چطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم پس سجده شكرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را نديدم هرطرف كه رفتم او را نديدم از كفشدارى پرسيدم گفت آن آقا را نشناختم .
خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم پيش از آنكه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت نشانه صفحه زيارت وارث و امين اللّه را گذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش كرد اين مطلب را فاش نكن ؛ چون به منزل رفتم متذكر شدم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم از كسى كه حواله مفاتيح براى من به او داده است .
از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار ديگرى رفتم ، مرتبه ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش كردم خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم .
سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سه سال هيچ موفق نشدم ، پس از سه سال كه موفق به زيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شده بود (رحمة اللّه عليه ).
و اما قرآن مجيد پس از عنايت مزبور به حضرت سيدالشهداء عليه السّلام متوسل شدم كه چون چنين عنايتى فرموديد خوب است توانائى قرآن خواندن را مرحمت فرماييد تا اينكه شبى آن حضرت را در خواب ديدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى .
پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خواندم و سپس هر كتاب حديث عربى را مى توانم بخوانم .
113 - زيارت ارواح از قبر حسين (ع ) در شب قدر
و نيز نقل فرمود شب 23 ماه رمضان بالاى بام منزل تنها احياء داشتم هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلا مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است ازصدايى كه فصيحتر و به من نزديكتر بود پرسيدم تو را به خدا تو كيستى ؟ فرمود جبرئيل . گفتم امشب چه خبر است ؟ گفت فاطمه با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم براى زيات قبر حسين مى روند و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند.
گفتم براى خدا مرا هم ببريد، فرمود زيارت تو از همينجا قبول است و سعادتى داشتى كه اين منظره را ببينى .
مؤ لف گويد: به راستى حاجى مزبور علاقه شديدى به حضرت سيدالشهداء نصيبش شده است در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك آن حضرت را مى برد بى اختيار گريان و نالان مى شد و چند دقيقه نمى توانست سخن گويد و مى فرمود طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم .
114 - عنايت فاطمى (ع ) و شفاى بيمار
جناب آقا شيخ عبدالنبى انصارى دارابى از فضلاى حوزه علميه قم ،قضاياى عجيبى دارند كه براى نمونه يكى از آنها در اينجا از نوشته هاى خود ايشان نقل مى شود.
مدت يك سال بود كه دچار كسالت شديد سردرد و سرگيجه شده بودم و در شيراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دكترهاى متعددى مراجعه وداروها و آمپولهاى فراوانى مصرف نموده بودم ولى تمام اينها فقط گاهى مسكن بود و دوباره كسالت عود مى كرد، تا اينكه يكى از شبها در عين ناراحتى به سختى رفتم به منزل آيت اللّه بهجت كه يكى از علماى برجسته و از اتقياى زمان است ، براى نماز جماعت ، در بين نماز حالم خيلى بد بود به طورى كه يكى از رفقا فهميد و پرسيد فلانى مثل اينكه خيلى ناراحت هستى ؟
گفتم مدت يك سال است كه اين چنين هستم و هرچه هم به دكتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف نموده ام هيچ تاءثيرى نداشته ، آن آقا كه خود از فضلا و متقين بود فرمود: ما دكترهاى بسيار خوبى داريم به آنها مراجعه كنيد.
فورا فهميدم و ايشان اضافه فرمود كه متوسل به حضرت زهرا عليهاالسّلام شويد كه حتما شفا پيدا مى كنيد. حرف ايشان خيلى اثر كرد و تصميم گرفتم متوسل شوم ، آمدم در خيابان با همان حالت ناراحتى با يكى ديگر از فضلا برخورد كردم كه او هم حقير را تحريص بر توسل نمود.
سپس به حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام رفتم و بعد به منزل و در گوشه اى تنها شروع به تضرع و توسل و گريه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه عليها را واسطه قرار دادم و بعد خوابيدم . شب از نيمه گذشته بود، در عالم خواب ديدم مجلسى برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شركت داشتند و يكى از آنها بلند شد و براى بنده دعايى كرد.
صبح از خواب بيدار شدم سرم را تكان دادم ديدم هيچ آثارى از سردرد و سرگيجه ندارم ، ذوق كردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالى كه مدتى بود محروم بودم رفقا را ديدم و عده اى را دعوت كردم و مجلس روضه اى در منزل برقرار نمودم و ان شاء اللّه تا پايان عمر اين روضه ماهانه خانگى را خواهم داشت و اكنون كه حدود هشت ماه از اين جريان مى گذرد الحمدللّه حالم بسيار خوب و توفيقاتم چندين برابر شده و با كمال اميدوارى اشتغال به درس و تبليغ داشته و دارم .
چهارم رجب 1394 هجرى قمرى
115 - معجزه عسكريين
سيدنا المعظم ابوالفضل والمعالى جناب آقاى سيد محمد هادى مدرس موسوى كه ساليان متمادى در سامرا ساكن و در حرم حضرت عسكريين عليهما السّلام امام جماعت بودند و در جريان اخير اخراج ايرانيان مقيم عراق بازگشته اند قضاياى عجيبى از معجزه امامين همامين عسكريين عليهما السّلام نقل نمودند كه در اينجا دو داستان آن به نظر خوانندگان مى رسد.
جوانى از اهل تسنن به نام مهدى ، كُنيه ابن عباس كه خود و پدرش از خدمه حرم مطهر مى باشند با چند نفر از دوستانش لب رود دجله در سامرا مى روند و مشغول لهو و لعب و نوشيدن عرق مى شوند پس از اينكه آخر شب برمى گردند، مهدى براى اينكه راه خود را نزديكتر كند، داخل صحن مطهر مى شود و از درى كه از در ديگر خارج شود و به منزل خود برود به مجرد داخل شدن به صحن مطهر عسكريين عليهما السّلام به زمين مى خورد و ديگر بلند نمى شود، وقتى كه مردم مى آيند معلوم مى شود كه سكته كرده و از او بوى عرق مى آيد، او را برداشته و از صحن مطهر خارج مى كنند و همان آخر شب اين خبر در تمام سامرا منتشر شد ومردم سامرا براى آگاه شدن از موضوع از منازل خود بيرون آمده و به صحن مطهر داخل مى شدند و هركس كه خبر را مى شنيد به حرم وارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زيارت مى كردند.
مهدى بعد از چند روز در بيمارستان بهوش آمد در حالى كه نصف بدنش مشلول بود و بعد از مدتى از بيمارستان سامرا به بغداد منتقل شده براى معالجه مدت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بين سامرا و بغداد و متوسل شدن به ابوحنيفه امام حنفيها در جهان اهل تسنن و به دراويش معروف اهل تسنن در عراق ، نتيجه حاصل نگرديد.
تا اينكه يك روز مادر و اقوام و خويشان او پيشنهاد مى كنند كه خوب است شفا را از خود حضرات عسكريين دريابيم لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مهدى از خدمه بودند بنا شد چند شب در حرم مطهر بيتوته كنند و تا صبح آنجا باشند تا آنكه شب سوم كه شب مبعث پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله 27 ماه رجب سال 1386 هجرى (درست همان شبى كه ضريح حضرت ابوالفضل عليه السّلام وارد عراق شد) ساعت دو بعد از نصف شب مهدى كه گردنش با خزفى به ضريح حضرت عسكريين بسته شده بود، در خواب مى بيند كه شخصى با عمامه سبز بالاى سر او ايستاده به او مى گويد بلند شو. گفت من شلل دارم نمى توانم بايستم ، باز هم تكرار كرده و مى رود.
مهدى مى گويد از خواب بيدار شدم دستم را به ضريح گرفتم وبلند شدم باور نمى كردم . ضريح را گرفتم و با دستهايم تكان دادم چندين مرتبه تا آنكه يقين كردم كه خواب نيستم و من به حالت اول برگشتم اين بود كه بنا كردم به فرياد زدن تا آنكه برادرم خضير كه در ايوان حرم مطهر حضرت عسكريين خواب بود، بيدار شد و او هم وقتى برادر عاجز خود را ديد كه بر پاى خود ايستاده ، دور ضريح مى گردد و چنان با هر دو دستش تكان مى دهد كه ضريح به لرزش درآمده به او هم حالت بخصوص دست مى دهد تا آنكه بعد از مدتى يك نفر ديگر از خدمه كه موظف در باز كردن صحن بود مى آيد و اين دو برادر را در چنين وضعى مى بيند مى رود به آقاى شيخ مهدى حكيم اذان گوى جعفريهاى سامرا مى گويد و ازوى مى طلبد كه بيايد روى گلدسته اعلان كند، ايشان اين كار را مى كند. وقت اذان صبح تمام اهل سامرّا در حرم مطهر حضرت عسكريين جمع شده وباز براى مرتبه دوم صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا مى شود، گوسفندهاى زيادى كشته و شيرينى و شربت مى دهند و زنها هلهله كنان وارد مى شدند و دعا و نيايش مى كردند.
116 - شفاى كور به بركت حضرت عسكريين (ع )
و نيز سيدناالمعظم حضرت آقاى موسوى دامت بركاته نقل فرمودند داستانى را كه خود از صاحب آن شنيده بودند و در جلد 2 تاريخ سامرا صفحه 193 نقل شده است و خلاصه اش آنكه حاج ميرزا سيد باقرخان تهرانى مشهور به حاج ساعدالسلطان در سال 1323 قمرى به قصد زيارت ائمه عراق حركت مى كند چون به كاظمين عليهما السّلام مى رسد فرزند يگانه چهارساله اش به نام ((سيد محمد)) به چشم درد سختى مبتلا مى شود چند روزى مشغول معالجه مى شود فايده نمى بخشد.
پس به سمت سامرا حركت مى كند به قصد اينكه ده روز آنجا بماند و در راه به واسطه شدت گرما و غبار راه و حركت عربانه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر مى شود پس از ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحكما كه معروف به حافظالصحه وافلاطون زمانش بود مى برد، مشغول معالجه مى شود ثمرى نمى بخشد و مى گويد حتما بايد بچه را بزودى برسانى به بغداد نزد فلان كه متخصص بيمارى چشم است و مسامحه مكن كه خطرناك است .
پدر بچه از شنيدن اين مطلب سخت پريشان و نالان و حيران مى گردد چون فرزند منحصر اوبوده لكن چون تصميم داشته ده روز بمانند حركت نمى كند ومشغول دعا و زيارت مى شود تا هفت روز، پس درد چشم بچه سخت تر شده به طورى كه يك لحظه از گريه و ناله آرام نداشت . اهل خانه و همسايه ها تا صبح خواب نرفتند چون صبح شد حافظالصحه را مى آورند چون چشم بچه را باز مى كند و در آن به دقت نظر مى كند حالش تغيير مى كند و دست بر دست مى زند وناله مى كند وبه پدر بچه اعتراض مى نمايد و مى گويد چشم بچه را كور كردى ، من به شما سفارش كردم . تاءكيد نمودم زود او را به بغداد برسانيد و چند مرتبه تاءكيد و سفارش كردم و شما به حرف من اعتنا نكرديد تا چشم بچه كور شد و ديگر رفتن بغداد ثمربخش ‍ نيست .
و اين درد و ناراحتى كه فعلاً دارد به واسطه قرحه و زخمى است كه در چشم اوست و بينائى چشمش را از بين برده است . پدر بچه از شنيدن اين مطلب سخت پريشان و بمانند بدن بى جان مى شود، سپس حافظالصحه براى معالجه قرحه كه بماننددو دانه بادام از چشم بيرون بود، مشغول مى شود تا از درد آرام گيرد و كورى با درد نباشد، پس به سختى دو چشم او را كه بيرون شده بود بر گردانيد بداخل چشم و بچه از شدت درد غش كرد و اين مطلب به محضر آيت اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى و ساير علما رسيد همه ناراحت و غصه دار شدند.
و چون مدت اقامت كه ده روز بود تمام شد، عربانه كرايه مى كند و عازم بر حركت مى شود و براى زيارت وداع به حرم مطهر مشرف و پس از زيارت نزد ضريح امامين عليهما السّلام مى نشيند مشغول خواندن زيارت عاشورا مى شود، پس در آن حال خادم ايشان حاج فرهاد بچه را بغل كرده به حرم مشرف مى شود و سپس چشم بچه را كه با پارچه اى بسته بود به ضريح مى مالد و پس از زيارت از حرم بيرون مى رود.
پدر بچه كه منظره بچه اش را مى بيند و متذكر مى شود كه بچه با چشم سالم به عراق آمد و حال با چشم كور برگردد، پس بى اختيار گريان و نالان مى شود، فرياد مى زند، مى لرزد، خواندن تتمه زيارت عاشورا را فراموش مى كند و خود را به ضريح مى چسباند و در سخن با امام رعايت ادب نمى كند ومى گويد آيا سزاوار است بچه ام را با اين حالت كورى برگردانم ، پس بى حال شده گوشه اى مى نشيند، ناگاه بچه در حالى كه دائى او به دنبالش بوده وارد حرم مى شود و بر دامن پدرش مى نشيند و مى گويد پدر جان ! خوب شدم ، چشمم روشن شده دردى هم ندارد، پدر حيران شده دست در چشمان بچه كشيده مى بيند هيچ اثرى از قرحه نيست و حتى قرمزى هم ندارد، از دائى بچه مى پرسد اين بچه ربع ساعت پيش در حرم بود، چشمان كور و بسته شده چه پيش آمد شده ؟
دائى بچه مى گويد: بلى هنگامى كه از حرم بيرون شديم بچه بر شانه من بود و در صحن راه مى رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و با دستش پارچه اى كه بر چشمش بود برمى داشت و مى گفت ببين آقا دائى ! چشمم خوب شده است و براى بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم كه شما شاد شويد، پدر سجده شكر مى كند و از امامين همامين عليهما السّلام عذرخواهى و شكرگزارى مى نمايد و با شادى و فرح از حرم بيرون مى شود و مى آيد نزد حافظالصحه و بچه را در بيرون خانه نزد دائى او مى سپارد و به حافظالصحه مى گويد مى خواهم حركت كنيم براى بغداد دوائى بدهيد براى چشم بچه كه در راه به آن مداوا كنيم .
طبيب مى گويد كه چرا مرا مسخره مى كنى براى چشم كور شده دوائى نيست ، شما در اثر مسامحه او را كور كرديد. پس پدر صداى بچه مى زند، دائى او را مى آورد چون طبيب چشم او را گشوده و روشن مى بيند بهت زده وحيران مى گردد. چشمان بچه را مى بوسد، اطرافش مى گردد و سخت گريان مى شود و مى گويد كجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شد كورى تو؟ پس جريان شفا را برايش مى گويد و صلوات بر اهل بيت مى فرستند.
سپس به منزل ميرزاى شيرازى مى روند ميرزا هم كه با سابقه بود گريه شوق مى كند، چشمان بچه را مى بوسد و مى فرمايد سزاوار است بمانيد تا شهر را چراغانى كنيم ، پدر عذر مى آورد و در همان روز براى كاظمين عليهما السّلام حركت مى كند.
117 - توجه حضرت اباعبداللّه الحسين (ع )
مرحوم حاج محمد رضا بقال ساكن كوى آستانه هرساله روز اربعين چهل من برنج طبخ كرده و به مردم مى داد، سالى كه كربلا مشرف مى شود همان مقدار چهل من را معين كرده و به فرزندش سفارش مى كند كه روز اربعين طبخ كند و به مردم بدهد، شب بعد از اربعين در كربلا در خواب حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را مى بيند مى فرمايد محمد رضا امسال كه كربلاآمدى اطعام را نصف كردى چون بيدار مى شود نمى فهمد تا پس از مراجعت به شيراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سه روز از فرزندش پرسش مى نمايد كه امسال چه كردى ؟ گفت به سفارش ‍ روز اربعين شما عمل كردم . بالا خره پس از اصرار اقرار كرد كه بيست من بيشتر طبخ نشده و بيست من را گذاردم براى هنگام مراجعت شما كه اين سه روز طبخ شد.
118 - داماد شب عروسى كشته مى شود
سيدالعلماء العاملين جناب آقاى حاج سيد محمد على سبطالشيخ نقل فرمودند يكى از شيوخ عرب كه رئيس قبيله اى از اطراف بغداد بوده تصميم مى گيرد براى ازدواج پسرش دخترى از بستگانش خواستگارى نمايد و مرسومشان چنين است كه در يك شب مجلس عقد و زفاف را انجام مى دهند.
در شب معينى دعوت مى نمايد و وسايل پذيرايى و جشن و اطعام به طور تفصيل فراهم مى كند و از مرحوم حاج شيخ مهدى خالصى كه در آن زمان مرجع تقليد عرب بوده براى انجام صيغه عقد دعوت مى كند.
پس از حضور شيخ و آمادگى مجلس عقد، عده اى از جوانان به دنبال داماد مى روند و او را با تشريفات مخصوصى مطابق مرسوم به مجلس عقد بياورند و در عرض راه هلهله كنان داماد را مى آورند و ضمنا طبق مرسوم تيرهاى هوايى مى انداختند، در اين اثناء جوان سيدى كه جزء آنها بود و تفنگ پر به دستش بود، ناگهان تير خالى مى شود و به سينه داماد مى خورد و كشته مى گردد، سيد بيچاره فرار مى كند، سپس ‍ اين فاجعه در مجلس عقد به پدر داماد گفته مى شود.
مرحوم شيخ مهدى خالصى پدر را امر به صبر مى كند وبه اين بيان لطيف آرامش ‍ مى كند مى فرمايد:((آيا مى دانى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر همه ما حق بزرگى دارد وهمه ما نيازمند شفاعت او هستيم ؟ پدر تصديق مى نمايد. شيخ مى فرمايد اين جوان سيد عمدا كارى نكرده ، تيرى بدون اختيارش بيرون آمده و به فرزند تو رسيده و به قضاى الهى فرزندت از دنيا رفته است ، اين سيد را به خاطر جدش عفو كن و در اين مصيبت صبر نما و تسليم خواست خدا باش تا خداوند اجر صابرين به تو دهد)).
پدر داماد پس از پذيرفتن اندرزهاى شيخ ، قدرى ساكت مى شود و فكر مى كند سپس مى گويد هر چه فكر مى كنم مى بينم امشب جمعى ميهمان داريم وما آنها را به مجلس عيش و سرور دعوت كرديم ومبدل شدن آن به عزا سزاوار نيست و براى تكميل اداى حق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله برويد آن جوان سيد را بياوريد به جاى پسرم دختر را براى او عقد كنيد و به حجله بريد.
شيخ بر او احسنت و مرحبا مى گويد. دنبال سيد مى روند و او را پيدا مى كنند، سيد باور نمى كرده كه چنين تصميمى درباره اش گرفته شده و خيال مى كرده به اين بهانه مى خواهند او را ببرند و بكشند، تا پس از تاءمين واطمينان كه به او دادند مى آيد و در همان شب ، شيخ دختر را براى سيد عقد مى كند و مجلس زفاف انجام مى گيرد، فردا هم جنازه پسر را دفن مى نمايند.
استقامت در شدايد
در اين داستان ، شگفتيها و عبرتها و دانستنيهاى چندى است كه براى تذكر به آنها اشاره مى شود:
1 شجاعت و شهامت و بزرگوارى و بردبارى را از اين مرد شريف عرب بايد ياد گرفت :((اَلشُّجاعُ الشَّديدُ الْقَلْب حَينَ الْباءَسِْ)) يعنى شجاع كسى است كه هنگام سختى و حادثه ناگوار، قويدل باشد. متزلزل نشود، جزع ننمايد، خود را كنترل كند وبه راستى سهمگين ترين حادثه ها و سختيها مرگ ناگهانى فرزند است ، آن هم در شب زفاف او، آن هم به طور كشته شدن .
پدرى كه در چنين هنگامه اى عقل و ايمان خود را از دست ندهد و از جاده بندگى منحرف نشود؛ يعنى خود و فرزندش را ملك خدا داند و مرگش را قضاى او شناسد و مرجع فرزند و خودش را خداى عالم بداند فرزندش جايى رفته كه خودش نيز بايد برود و از روى اعتراف به اين حقايق بگويد (اِنّا للّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ) سزاوار است كه مورد بشارت و صلوات و رحمت و پاداش بى نهايت خداوند باشد: (اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ) و چنين اشخاصى وزن و صلابت و استقامتشان را امام عليه السّلام به كوه تشبيه فرموده است :((اَلْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا يُحَرّكُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤ من مانند كوه محكم است كه بادها و طوفانها او را جابجا نمى كند)).
در برابر كسانى كه در پيش آمدهاى ناگوار صبر و تحمل ندارند و از طريق عقل وايمان زود منحرف مى شوند و به قضاء و قدر الهى خشمگين مى گردند و ايراد مى كنند، ايشان به مانند كاهى هستند كه كوچكترين بادى از بادهاى حوادث آنها را متزلزل مى سازد تا جايى كه مبتلا به شوك و سكته قلبى مى شوند.
صبر ديگران در مرگ آن جوان داماد و تبديل نكردن عيش به عزا نيز شگفت آور است ، بلى به بركت بزرگ خود، آنها هم داراى صبر شدند چنانكه صبر حضرت زينب عليهاالسّلام شگفت است و صبر ديگر بانوان حرم حسين عليه السّلام به بركت آن مخدره بوده است .
پذيرفتن اندرز از دانش است
2 شخص عاقل هرگاه ناصح امين مهربانى او را اندرزى دهد يا امر به صبر در پيش آمدى بنمايد بايد براى او متواضع و خاضع شده و اندرزش را از جان و دل بپذيرد تا سعادتمند گردد مانند اين مرد شريف عرب در برابر مرحوم خالصى .
و اگر جاهلى كند و بر شخص ناصح تكبر نمايد مثل اينكه اگر امر به صبرش كند به او بگويد تو چه خبر از دل من دارى ؟ تو چه مى دانى كه من در چه حالى هستم تو كه جايت درد نمى كند و مانند اين كلمات ناهنجار.
يا اگر او را امر به تقوا كند و از گناه نهى نمايد مثلاً بگويد فحش نده ، نزاع نكن ومانند اينها، تكبر كند و بگويد تو كيستى كه به مثل من اندرز مى دهى ، تو برو كار خودت را درست كن ، تو خودت چنين و چنانى ! به راستى چنين جاهلى نه تنها از سعادت محروم است بلكه بر شقاوت خود مى افزايد. در قرآن مجيد درباره چنين اشخاصى مى فرمايد:((و چون او را گويند پرهيزگار باش ، زور كافرى و غرور، او را به گنهكارى بگيرد و او را همان دوزخ پسنديده است كه بد آرامگاهى است ))(57)
شعر :
هر كه به گفتار نصيحت كنان
گوش نگيرد بخورد گوشمال
مصيبت زده را دريابيد
3 يكى از دستورات الهى كه در سوره والعصر بيان مى فرمايد آن است كه شخص ‍ مسلمان هرگاه گرفتارى ، مصيبت زده اى را مى بيند از جهت مال و دارايى يا از طرف بدن و بيمارى يا مرگ بستگان و دوستان ، وظيفه اش آن است كه او را امر به صبر نمايد و با تذكر فناى دنيا و زودگذر بودن آن و تغييرهاى آن و اينكه بلا و گرفتارى عمومى و همگانى است و نظاير آن را برايش بيان كند و بقا و دوام آخرت و پاداشهاى بى نهايت خداوند را يادآوريش نموده بدين وسيله اورا آرامش ‍ دهد:(وَتَوا صَوْا بِالصَّبْرِ).
مؤمن ، ميهمان نواز است
4 ديگر موضوع مهماندارى و مهمان نوازى و مهماندوستى است كه از مكارم اخلاق و محاسن افعال و از لوازم ايمان است ، چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:((كسى كه به خدا و روز جزاء ايمان دارد بايد ميهمان خود را گرامى دارد))(58).
و روايات درباره فضيلت ميهمان نوازى بسيار است و براى اهميت آن همين بس كه مروى است شخص ميهمان نواز با حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليه السّلام محشور است .
و آشكار است كه از اكرام ميهمان سعى در شادمانى اوست به طورى كه اگر ميزبان ناراحتى دارد بايد آن را آشكار نسازد مبادا ميهمان ناراحت گردد، به راستى زهى فتوت و جوانمردى آن مرد شريف عرب كه در آن شب نگذاشت مجلس شادمانى ميهمانانش مبدل به عزاى پسرش و ناراحتى آنها گردد.