داستانهاى قرآن و تاريخ انبياء در الميزان

حسين فعّال عراقى

- ۲۳ -


داستان شعيب عليه السلام 
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ وَ لا تَنقُصوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ إِنى أَرَام بخَيرٍ وَ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْمٍ محِيطٍ(84)
وَ يَقَوْمِ أَوْفُوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ وَ لا تَبْخَسوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(85)
بَقِيَّت اللَّهِ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُم مُّؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَفِيظٍ(86)
قَالُوا يَشعَيْب أَ صلَوتُك تَأْمُرُك أَن نَّترُك مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فى أَمْوَلِنَا مَا نَشؤُا إِنَّك لاَنت الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ(87)
قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ رَزَقَنى مِنْهُ رِزْقاً حَسناً وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلى مَا أَنْهَامْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلا الاصلَحَ مَا استَطعْت وَ مَا تَوْفِيقِى إِلا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ أُنِيب (88)
وَ يَقَوْمِ لا يجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقى أَن يُصِيبَكم مِّثْلُ مَا
أَصاب قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صلِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنكم بِبَعِيدٍ(89)
وَ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبى رَحِيمٌ وَدُودٌ(90)
قَالُوا يَشعَيْب مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِّمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنرَاك فِينَا ضعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطك لَرَجَمْنَك وَ مَا أَنت عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ(91)
قَالَ يَقَوْمِ أَ رَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكم مِّنَ اللَّهِ وَ اتخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِياًّ إِنَّ رَبى بِمَا تَعْمَلُونَ محِيطٌ(92)
وَ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَمِلٌ سوْف تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كَذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنى مَعَكمْ رَقِيبٌ(93)
وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا شعَيْباً وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظلَمُوا الصيْحَةُ فَأَصبَحُوا فى دِيَرِهِمْ جَثِمِينَ(94)
كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلا بُعْداً لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَت ثَمُودُ(95)
84. و (همچنين ) به برادر مردم مدين ، يعنى شعيب ، وحى كرديم . او نيز به مردمش ‍ گفت : اى قوم ، خدا را بپرستيد، چون غير او معبودى نداريد و در معاملات ، ترازو و قپان را به نفع خود زياد و به ضرر مردم كم نگيريد. من خيرخواه شما هستم . من بر شما از عذاب روزى مى ترسم كه عذابش از هر جهت فراگير است .
85. و اى مردم ، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد.
86. سودى كه خدا در معامله برايتان باقى مى گذارد، برايتان بهتر است و بدانيد كه (ضامن كنترل شما در دورى از كم فروشى و قناعت به خير خدا، تنها و تنها ايمان شماست و) من مسؤ ول كنترل شما نيستم .
87. گفتند: اى شعيب ، آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك گوييم و آنچه را مى خواهيم ، در اموالمان انجام ندهيم ؟ كه همانا تو مرد بردبار و رشيدى هستى .
88. شعيب گفت : اى قوم من ، هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته (باشم و او) رزق خوبى به من داده باشد، (آيا مى توانم برخلاف فرمان او رفتار كنم ؟). من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم ، خودم مرتكب شوم . من جز اصلاح ، تا آنجا كه توانايى دارم ، نمى خواهم و توفيق من جز به خدا نيست ، بر او توكل كردم و به سوى او بازگشت .
89. و اى قوم من ، دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست .
90. از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد، كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است .
91. گفتند: اى شعيب ، بسيارى از آنچه را مى گويى ، ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم و اگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم ، و تو در برابر ما قدرتى ندارى .
92. گفت : اى مردم (همشهريان من )، آيا چند نفر خويشاوند من در نظر شما عزيزتر از خدايند كه او را بكلى از ياد برده اعتنايى به او نداريد با اينكه پروردگار من بدانچه شما مى كنيد، محيط است ؟
93. و اى قوم من ، شما هر قدرتى كه داريد، به كار بزنيد، من نيز كار خودم را مى كنم . بزودى مى فهميد كه عذاب خواركننده به سراغ چه كسى مى آيد و چه كسى دروغگوست . شما منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظر مى مانم .
94. و همين كه امر ما (عذاب موعود) آمد، شعيب و گروندگان به وى را با رحمت خود نجات داديم و صيحه همه آنهايى را كه ستم كردند، بگرفت و در محل سكونتشان به صورت جسدى بيجان درآورد.
95. آنچنان كه گويى اصلا در آن سرزمين زندگى نكرده اند. (و فرمان الهى رسيد) كه قوم مدين از رحمت من دور باشند، همان طور كه قوم ثمود دور شدند.
(از سوره مباركه هود)
گفتارى پيرامون داستان شعيب (ع ) و قوم او 
1. شعيب (ع ) سومين پيامبر عرب بود 
منظور اين است كه آن جناب سومين پيامبر عربى است كه نام شريفشان در قرآن كريم آمده و پيامبران عرب عبارتند از: هود و صالح و شعيب و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، كه پاره اى از سرگذشت هاى زندگى شعيب (عليه السلام ) در سوره هاى اعراف و هود و شعراء و قصص و عنكبوت آمده است .
شعيب (عليه السلام ) از اهل مدين بوده (و مدين شهرى بوده در سر راه شام ، راهى كه از شبه جزيره عربستان به طرف شام مى رفته ) و آن جناب با موسى بن عمران (عليه السلام ) معاصر بوده و يكى از دو دختر خود را در برابر هشت سال خدمت به عقد آن جناب در آورده و اگر موسى خواست ده سال خدمت كند خودش داوطلب شده و اين دو سال جزء قرار داد نبوده ، موسى (عليه السلام ) ده سال وى را خدمت كرد و سپس از آن جناب خدا حافظى نموده ، با خانواده اش از مدين به طرف مصر رهسپار شد.
و قوم اين پيغمبر يعنى اهل مدين بت مى پرستيدند، مردمى برخوردار از نعمتهاى الهى بودند. امنيت و رفاه و ارزانى قيمت ها و فراوانى نعمت داشتند ولى فساد در بينشان شيوع يافت مخصوصا كم فروشى و نقص در ترازو و قپان ، لذا خداى تعالى شعيب را بسوى آنها مبعوث كرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بتها و از فساد در زمين و نقص كيلها و ميزانها نهى كند و آن جناب مردم را بدانچه ماءمور شده بود دعوت كرد، اندرزشان داد، انذارشان كرد، بشارتشان داد، و مصايبى كه به قوم نوح ، قوم هود، قوم صالح و قوم لوط رسيده بود به يادشان آورد، و در احتجاج عليه كارهاى زشتشان و در موعظه و اندرزشان سعى بليغ كرد اما جز بيشتر شدن طغيان و كفر و فسوق در آنان نتيجه اى نگرفت .
مردم مدين بجز چند نفر به وى ايمان نياوردند بلكه در عوض شروع به اذيت او و مسخره كردن و تهديدش نموده ، مردم ديگر را از پيروى آن جناب بر حذر داشتند، بر سر هر راهى كه به جناب شعيب منتهى مى شد مى نشستند و رهگذران را از اينكه نزد شعيب بروند مى ترساندند و كسانى كه به وى ايمان آورده بودند را از راه خدا منع مى كردند و راه خدا را كج و معوج نشان مى دادند و مى خواستند هر چه بيشتر اين راه را زننده در نظرها جلوه دهند.
و سپس شروع كردند به تهمت زدن ، گاهى او را ساحر خواندند و زمانى كذابش معرفى كردند و خود آن جناب را تهديد كردند كه اگر دست از دعوتت برندارى سنگسارت خواهيم كرد و بار ديگر او و گروندگان به او را تهديد كردند كه از شهر بيرونتان مى كنيم مگر اينكه به كيش بتپرستى ما برگرديد. و به اين رفتار خود همچنان ادامه دادند تا آنكه آن حضرت از ايمان آوردنشان بكلى ماءيوس گرديد و بناچار رهايشان كرده به حال خودشان واگذار نمود و در آخر دعا كرد و از خداى تعالى درخواست فتح نموده ، عرضه داشت : ((ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين )).
دنبال اين دعا خداى تعالى عذاب يوم الظله را نازل كرد، روزى كه ابر سياه همه جا را تاريك كرد و بارانى سيل آسا بباريد، اهل مدين آنجناب را مسخره مى كردند كه اگر از راستگويانى قطعه اى از طاق آسمان را بر سر ما ساقط كن ، پس صيحه آسمان آنها را بگرفت در نتيجه در خانه هايشان صبح كردند در حالى كه به زانو در آمده و مرده بودند و خداى تعالى شعيب و مؤ منين به وى را نجات داد، پس شعيب پشت به آن قوم مرده كرده ، گفت : چقدر در ابلاغ رسالت پروردگارم به شما كوشيدم و چقدر نصيحتتان كردم حالا چگونه مى توانم درباره سرنوشت شوم مردمى كافر اندوهناك باشم .
2. شخصيت معنوى شعيب (ع ) 
شعيب (عليه السلام ) از زمره پيغمبران مرسل و محترم خداى تعالى بود و خداى عزوجل آن جناب را در ستايش هايى كه از انبياى گرام خود نموده و در ثناى جميلى كه قرآن آن را در اين باره آورده شركت داده و قرآن كريم در آيات شريفه اش و مخصوصا در سوره اعراف و هود و شعراء از آن جناب مقدار زيادى از حقايق معارف و علوم الهى و ادب خيره كننده اى كه نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم داشته حكايت كرده است .
و او خود را رسولى امين و مصلح و از صالحين شمرده و خداى تعالى همه اينها را از آن جناب حكايت كرده و امضاء و تصديق نموده و در شخصيت معنوى آن جناب همين بس كه كليم خدا، موسى بن عمران (عليه السلام ) نزديك به ده سال او را خدمت كرده است سلام اللّه عليه .
3. نظر تورات درباره آن حضرت  
در تورات داستان شعيب و قوم او نيامده ، تنها يادى كه از آن جناب كرده اين است كه در اصحاح دوم از سفر خروج گفته : بعد از آنكه موسى (عليه السلام ) آن مرد قبطى را كشت از مصر به مدين فرار كرد (تا آخر داستان ) و در آنجا شخصى را ذكر كرده به نام اعوئيل كاهن مديان (و يا به عبارتى ديگر عالم دينى شهر مدين ).
ادب شعيب (ع ) در دعا 
و از جمله ادعيه انبياء، نفرينى است كه حضرت شعيب بر قوم خود كرده و گفته است : ((ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين )). بعد از آنكه از رستگارى قوم خود مايوس مى شود از خداى تعالى درخواست مى كند كه وعده اى كه درباره همه انبياء داده و از آن جمله فرموده : ((و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون )) تنجيز نموده كه بين او و قومش نيز به حق حكم كند. و جهت اينكه گفت : ((بين ما)) و نگفت : ((بين من )) اين بود كه مؤ منين به توحيد را نيز ضميمه كرده باشد، چون كفار قومش درتهديد خود، او و مؤ منين را تهديد كرده و به همه شان گفته بودند: ((لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا)) از اين جهت او نيز مؤ منين را ضميمه خود كرد و آنان را از قوم جدا و با خود بدرگاه خداى تعالى گسيل داشت و گفت : ((اى پروردگار ما حق را در بين ما و بين قوم ما ظاهر ساز)).
شعيب در اين دعاى خود در بين اسماى خدا تمسك كرد به خير الفاتحين براى اينكه سابقا هم گفتيم تمسك به آن صفت از صفات خداوندى كه مناسب با متن دعا باشد خود تاييد بليغ و به منزله قسم دادن خدا است به آن صفت ، به خلاف گفتار موسى كه گفت : ((رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين )) براى اينكه گفتيم كلام آن جناب در واقع دعا نبود بلكه كنايه بود از خوددارى از تبليغ و ارجاع امر به خدا، بنابراين كلام او مقتضى قسم دادن نبود به خلاف كلام شعيب .
داستان موسى و هارون (عليهم السلام ) 
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
طسم (1)
تِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الْمُبِينِ(2)
نَتْلُوا عَلَيْك مِن نَّبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(3)
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فى الاَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَستَضعِف طائفَةً مِّنهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَستَحْىِ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ(4)
وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلى الَّذِينَ استُضعِفُوا فى الاَرْضِ وَ نجْعَلَهُمْ أَئمَّةً وَ نجْعَلَهُمُ الْوَرِثِينَ(5)
وَ نُمَكِّنَ لهَُمْ فى الاَرْضِ وَ نُرِى فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كانُوا يحْذَرُونَ(6)
وَ أَوْحَيْنَا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فى الْيَمِّ وَ لا تخَافى وَ لا تحْزَنى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسلِينَ(7)
فَالْتَقَطهُ ءَالُ فِرْعَوْنَ لِيَكونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا كانُوا خَطِئِينَ(8)
وَ قَالَتِ امْرَأَت فِرْعَوْنَ قُرَّت عَينٍ لى وَ لَك لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(9)
وَ أَصبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسى فَرِغاً إِن كادَت لَتُبْدِى بِهِ لَوْ لا أَن رَّبَطنَا عَلى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(10)
وَ قَالَت لاُخْتِهِ قُصيهِ فَبَصرَت بِهِ عَن جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(11)
وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَت هَلْ أَدُلُّكمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكمْ وَ هُمْ لَهُ نَصِحُونَ(12)
فَرَدَدْنَهُ إِلى أُمِّهِ كىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(13)
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشدَّهُ وَ استَوَى ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(14)
وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَينِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاستَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشيْطنِ إِنَّهُ عَدُوُّ مُّضِلُّ مُّبِينٌ(15)
قَالَ رَب إِنى ظلَمْت نَفْسى فَاغْفِرْ لى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(16)
قَالَ رَب بِمَا أَنْعَمْت عَلىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ(17)
فَأَصبَحَ فى الْمَدِينَةِ خَائفاً يَترَقَّب فَإِذَا الَّذِى استَنصرَهُ بِالاَمْسِ يَستَصرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسى إِنَّك لَغَوِىُّ مُّبِينٌ(18)
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش بِالَّذِى هُوَ عَدُوُّ لَّهُمَا قَالَ يَمُوسى أَ تُرِيدُ أَن تَقْتُلَنى كَمَا قَتَلْت نَفْسا بِالاَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فى الاَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصلِحِينَ(19)
وَ جَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصا الْمَدِينَةِ يَسعَى قَالَ يَمُوسى إِنَّ الْمَلاَ يَأْتَمِرُونَ بِك لِيَقْتُلُوك فَاخْرُجْ إِنى لَك مِنَ النَّصِحِينَ(20)
فخَرَجَ مِنهَا خَائفاً يَترَقَّب قَالَ رَب نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(21)
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسى رَبى أَن يَهْدِيَنى سوَاءَ السبِيلِ(22)
وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَينِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطبُكُمَا قَالَتَا لا نَسقِى حَتى يُصدِرَ الرِّعَاءُ وَ أَبُونَا شيْخٌ كبِيرٌ(23)
فَسقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلى إِلى الظلِّ فَقَالَ رَب إِنى لِمَا أَنزَلْت إِلىَّ مِنْ خَيرٍ فَقِيرٌ(24)
فجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشى عَلى استِحْيَاءٍ قَالَت إِنَّ أَبى يَدْعُوك لِيَجْزِيَك أَجْرَ مَا سقَيْت لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَ قَص عَلَيْهِ الْقَصص قَالَ لا تخَف نجَوْت مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(25)
قَالَت إِحْدَاهُمَا يَأَبَتِ استَئْجِرْهُ إِنَّ خَيرَ مَنِ استَئْجَرْت الْقَوِى الاَمِينُ(26)
قَالَ إِنى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَك إِحْدَى ابْنَتىَّ هَتَينِ عَلى أَن تَأْجُرَنى ثَمَنىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْت عَشراً فَمِنْ عِندِك وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أَشقَّ عَلَيْك ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصلِحِينَ(27)
قَالَ ذَلِك بَيْنى وَ بَيْنَك أَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضيْت فَلا عُدْوَنَ عَلىَّ وَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكيلٌ(28)
فَلَمَّا قَضى مُوسى الاَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ ءَانَس مِن جَانِبِ الطورِ نَاراً قَالَ لاَهْلِهِ امْكُثُوا إِنى ءَانَست نَاراً لَّعَلى ءَاتِيكُم مِّنْهَا بخَبرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصطلُونَ(29)
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى مِن شطِى الْوَادِ الاَيْمَنِ فى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَكةِ مِنَ الشجَرَةِ أَن يَمُوسى إِنى أَنَا اللَّهُ رَب الْعَلَمِينَ(30)
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَءَاهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب يَمُوسى أَقْبِلْ وَ لا تخَف إِنَّك مِنَ الاَمِنِينَ(31)
اسلُك يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوءٍ وَ اضمُمْ إِلَيْك جَنَاحَك مِنَ الرَّهْبِ فَذَنِك بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّك إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(32)
قَالَ رَب إِنى قَتَلْت مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَاف أَن يَقْتُلُونِ(33)
وَ أَخِى هَرُونُ هُوَ أَفْصحُ مِنى لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءاً يُصدِّقُنى إِنى أَخَاف أَن يُكَذِّبُونِ(34)
قَالَ سنَشدُّ عَضدَك بِأَخِيك وَ نجْعَلُ لَكُمَا سلْطناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِئَايَتِنَا أَنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ(35)
فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسى بِئَايَتِنَا بَيِّنَتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّفْترًى وَ مَا سمِعْنَا بِهَذَا فى ءَابَائنَا الاَوَّلِينَ(36)
وَ قَالَ مُوسى رَبى أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(37)
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَأَيُّهَا الْمَلاُ مَا عَلِمْت لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرِى فَأَوْقِدْ لى يَهَمَنُ عَلى الطينِ فَاجْعَل لى صرْحاً لَّعَلى أَطلِعُ إِلى إِلَهِ مُوسى وَ إِنى لاَظنُّهُ مِنَ الْكَذِبِينَ(38)
وَ استَكْبرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ ظنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ(39)
فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَهُمْ فى الْيَمِّ فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الظلِمِينَ(40)
وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لا يُنصرُونَ(41)
وَ أَتْبَعْنَهُمْ فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ(42)
به نام خداوند بخشنده مهربان
1. طسم
2. اين قرآن آيات كتاب مبين است .
3. ما از داستان موسى و فرعون آنچه حق است بر تو، براى مردمى كه ايمان مى آورند، مى خوانيم .
4. بدرستى كه فرعون در زمين بلند پروازى كرد و مردمش را گروه گروه ساخت ، طايفه اى از ايشان را بيچاره و ضعيف كرد، تا آنجا كه پسرانشان را مى كشت و زنانشان را زنده مى گذاشت . راستى كه او از مفسدان بود.
5. ما در برابر او خواستيم بر آنان كه در زمين ضعيف شمرده شدند، منت نهاده ايشان را پيشوايان خلق كنيم و وارث ديگران قرار دهيم .
6. و در زمين مكنتشان داده و از همين ضعفا به فرعون و هامان و لشكريان آن دو آن سرنوشتى را نشان دهيم كه از آن مى گريختند.
7. و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير بده . همين كه بر جان او بيمناك شدى ، او را به دريا بينداز و مترس و غمگين مباش ، كه ما وى را به تو برگردانيده و از پيامبرانش ‍ مى كنيم .
8. پس آل فرعون موسى را از دريا گرفتند تا دشمن و مايه اندوهشان شود. آرى ، فرعون و هامان و لشكريانشان خطا كردند (و اگر از آينده اين كودك خبر مى داشتند، هرگز او را از دريا نمى گرفتند.)
9. و همسر فرعون گفت : اين كودك نور چشم من و توست . (و رو به جلادان كرد و گفت :) او را مكشيد، شايد ما را سود بخشد و يا اصلا او را فرزند خود بگيريم . اين را مى گفتند و نمى دانستند (كه چرا مى گويند و اين خداست كه اين پيشنهاد را به دلشان انداخته ).
10. در نتيجه قلب مادر موسى مطمئن و فارغ از اندوه گشت ، كه اگر فارغ نمى شد، نزديك بود موسى را لو دهد. اين ما بوديم كه قلبش را به جايى محكم بستيم تا از مؤ منين باشد.
11. وى به خواهر موسى گفت : از دور دنبال موسى باش تا از او خبرى بيابى . خواهر موسى او را از دور ديد اما بطورى كه درباريان ملتفت نشدند.
12. ما قبلا پستان همه زنان شيرده را بر او حرام كرده بوديم ، در نتيجه پستان احدى را نگرفت . خواهرش گفت : آيا مى خواهيد شما را به خاندانى راهنمايى كنم كه براى شما سرپرستى اين كودك را به عهده بگيرند؛ خانواده اى كه خيرخواه اين كودك باشند؟
13. با اين نقشه او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و غصه نخورد و تا آنكه بداند وعده خدا حق است وليكن بيشتر مردم نمى دانند.
14. و چون به حد رشدش رسيد و جوانى تمام عيار شد، او را حكمت و علم داديم . و اينچنين به نيكوكاران پاداش مى دهيم .
15. روزى در هنگامى كه مردم سرگرم بودند، از كاخ فرعون كه دور از شهر بود، بيرون آمده داخل شهر شد. در شهر به دو نفر برخورد كرد كه يكديگر را كتك كارى مى كردند. يكى از بنى اسرائيل بود و يكى ديگر از قبطيان . آن كه از پيروان موسى بود، موسى را به كمك طلبيد تا شر قبطى را از او بگرداند. موسى مرد قبطى را بزد، اما زدن همان و افتادن و مردن قبطى همان . موسى با خود گفت : اين از عمل شيطان بود، كه او دشمنى است گمراه كننده و آشكار.
16. گفت : پروردگارا، من به خود ستم كردم ، اثر اين جرم را محو كن . و خدا هم اثر آن را محو كرد. آرى ، خدا آمرزنده مهربان است .
17. موسى گفت : پروردگارا، به خاطر اين نعمت كه به من ارزانى داشتى ، تا آخر عمرم هرگز پشتيبان مجرمين نمى شوم .
18. فرداى آن روز در شهر نگران مى گشت كه ناگهان همان شخص ديروزى را ديد كه داشت او را به يارى مى طلبيد و از دور صدايش مى زد. موسى به او گفت : تو گمراهى آشكارى .
19. همين كه خواست دست به دشمن او و دشمن خودش بيازد، مرد گفت : اى موسى ، مى خواهى مرا هم بكشى آنچنان كه ديروز كسى را كشتى ؟ معلوم مى شود تو جز اين بنايى ندارى كه در زمين جبارى كنى و نمى خواهى از صلحجويان باشى .
20. و از آخر شهر (كه قصر فرعون در آنجا بود) مردى دوان دوان بيامد و گفت : اى موسى ، درباريان مشورت مى كردند كه تو را بكشند. بيرون شو كه من از خيرخواهان توام .
21. موسى نگران از شهر خارج شد و گفت : پروردگارا، مرا از شر مردم ستمگر نجات ده .
22. و چون موسى متوجه جانب مدين شد، گفت : اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه مستقيم و راست هدايت كند.
23. و چون به آب مدين رسيد، مردمى را ديد كه از چاه آب مى كشند و در طرف ديگر دور از مردم دو نفر زن را ديد كه گوسفندان را از اينكه مخلوط با ساير گوسفندان شوند، جلوگيرى مى كردند. موسى پرسيد: چرا ايستاده ايد؟ گفتند: ما آب نمى كشيم تا آنكه چوپانها گوسفندان خود را ببرند، و پدر ما پيرى سالخورده است .
24. موسى گوسفندان ايشان را آب داده سپس به طرف سايه بازگشت و گفت : پروردگارا، من به آنچه از خير بر من نازل كنى . محتاجم .
25. چيزى نگذشت كه يكى از آن دو زن كه با حالت شرمگين راه مى رفت ، به سوى موسى آمد و گفت : پدرم تو را مى خواند تا پاداش آب دادنت را بدهد. همين كه موسى نزد پيرمرد آمد و داستان خود را به او گفت ، پيرمرد گفت : ديگر مترس كه از مردم ستمگر نجات يافتى .
26. يكى از آن دو زن به پدر گفت : چه خوب است او را اجير كنى ، كه بهترين اجير آن كس است كه هم نيرومند باشد و هم امين .
27. پيرمرد به موسى گفت : مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسريت درآورم در برابر اينكه هشت سال اجيرم شوى . البته اگر ده سال كار كنى ، خودت كرده اى و آن دو سال جزو قرارداد ما نيست ، و من نمى خواهم بر تو سخت بگيرم و بزودى مرا خواهى يافت ان شاءالله از صالحان .
28. موسى گفت : اين قرارداد بين تو و خودم را قبول دارم . هر يك از دو مدت هشت سال و ده سال را كه خواستم ، انجام مى دهم و تو حق اعتراض نداشته باشى . و خدا بر آنچه مى گوييم ، وكيل است .
29. پس چون موسى مدت را بسر رسانيد، همسر خود را برداشت و به راه افتاد. در راه از سمت طور آتشى از دور ديد، به خانواده اش گفت : من از دور آتشى احساس مى كنم . شما در اينجا باشيد تا شايد از كنار آن آتش خبرى كسب نموده و يا از خود آتش ‍ پاره اى بياورم تا شايد خود را گرم كنيد.
30. ولى همين كه نزديك آتش رسيد، صدايى از كرانه رود، از طرف راست ، از درختى كه در قطعه زمينى مبارك واقع بود، برخاست كه : اى موسى ، بدرستى من خداى رب العالمينم .
31. و اين نيز بگفت كه : عصايت را بينداز. همين كه موسى عصا را ديد كه به سرعت و شدت به حركت آمد كه گويا در جست و خيز مار سبكبالى است ، پشت كرد و بگريخت بطورى كه ديگر به پشت سر خود نگاه نكرد. خطاب رسيد: اى موسى ، بيا و مترس ، تو از ايمنانى .
32. دست خود در گريبان ببر و بيرون آور در حالى كه سفيد و درخشنده است بدون اينكه درخشندگيش از بدى باشد، و دست بر قلب خود نه تا از ترس آرام گيرد. اين دو معجزه از پروردگار تو به سوى فرعون و مردم اوست ، كه آنان از ديرباز مردمى فاسق بودند.
33. موسى گفت : پروردگارا، من از آنان كسى را كشته ام ، لذا مى ترسم مرا بكشند.
34. و برادرم هارون از من فصيح تر است ، او را هم با من و به كمك من بفرست تا مرا تصديق كند، كه مى ترسم مرا تكذيب كنند.
35. گفت : بزودى بازويت را به وسيله برادرت قوى مى كنم و به شما سلطنت و قدرتى مى دهم و به خاطر معجزات من به شما نرسند. آرى ، شما و پيروانتان غالب ايد.
36. پس چون موسى با معجزات روشن ما به سوى فرعونيان آمد، گفتند: اين جز سحرى كه به خدا بسته است ، چيز ديگرى نيست و ما از نياكان خود چنين چيزى نشنيده ايم .
37. موسى گفت : پروردگار من به كسى كه به هدايت كردن از ناحيه او آمده ، داناتر است و بهتر مى داند كه خانه آخرت براى چه كسى است ، چون ستمگران رستگار نمى شوند.
38. فرعون گفت : اى بزرگان قوم ، من غير از خودم معبودى براى شما نمى شناسم . اى هامان ، برايم بر گل آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست كن ، باشد كه از معبود موسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغگويان مى دانم .
39. فرعون و لشكريانش در زمين بدون حق سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى ما بر نمى گردند.
40. پس ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا ريختيم ، پس بنگر كه عاقبت ستمگران چگونه بود.
41. ما آنان را پيشوايانى كرديم كه مردم را به سوى آتش دعوت مى كردند و روز قيامت از آن مردم ياورى نخواهند يافت .
42. بعد از رفتنشان هم در دنيا لعنت و در قيامت زشت رويى نصيبشان كرديم .
(از سوره مباركه قصص )
گفتارى پيرامون داستانهاى موسى و هارون (ع ) 
1. مقام موسى (ع ) نزد خدا و پايه عبوديت او 
موسى (عليه السلام ) يكى از پنج پيغمبر اولواالعزم است ، كه آنان سادات انبياء بودند، و كتاب و شريعت داشتند، و خداى تعالى در آيه شريفه ((و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم ، و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا)) و آيه ((شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى )) كه راجع به شريعت هاى آسمانى ، و انبياى داراى شريعت است ، آنجناب را در زمره آنان بر شمرده است . و خدا بر او و بر برادرش منت نهاده و فرموده : ((و لقد مننا على موسى و هرون ))، و نيز بر آن دو بزرگوار سلام كرده ، فرموده : ((سلام على موسى و هرون )) و نيز او را به بهترين مدح و ثنا ستوده ، و فرموده : ((و اذكر فى الكتاب موسى ، انه كان مخلصا، و كان رسولا نبيا، و ناديناه من جانب الطور الايمن ، و قربناه نجيا)) و نيز فرموده : ((و كان عند الله وجيها)) و نيز فرموده : ((و كلم الله موسى تكليما)).
و نيز آن جناب را در سوره انعام ، و در چند جاى ديگر، در زمره انبياء ذكركرده ، و در آيه هاى 84 - 88 سوره انبياء او و ساير انبياء را ستوده ، به اينكه ايشان پيامبرانى نيكوكار و صالح بودند، كه خدا بر عالميان اجتباء و برتريشان داده بود، و به سوى صراط مستقيم هدايتشان كرده بود.
و در سوره مريم در آيه 58 ايشان را چنين ستوده كه اينان از كسانى هستند كه خدا بر آنان انعام كرده است ، در نتيجه صفات زير براى موسى جمع شده است : اخلاص ، تقريب ، وجاهت ، احسان ، صلاحيت ، تفضيل ، اجتباء، هدايت و انعام ، كه در مورد مناسب با آنها، هر يك از اين صفات در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته ، و همچنين پيرامون معناى نبوت و رسالت و تكليم گفتگو شده است .
و اما كتابى كه بر آن جناب نازل شده قرآن كريم آن را ((تورات )) معرفى نموده و در سوره احقاف ، آيه 12 آن را به دو وصف امام و رحمت توصيف نموده ، در سوره انبياء آيه 48 آن را ((فرقان )) و ((ضياء)) خوانده ، در سوره مائده آيه 44 آن را هدى و نور خوانده و در سوره اعراف ، آيه 145 فرموده : ((و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظه و تفصيلا لكل شى ء)) (برايش در الواح از هر چيزى موعظه اى ، و نيز براى هر چيزى تفصيلى نوشتيم ).
چيزى كه هست خداى تعالى در چند جاى قرآن كريم كه او را به اوصاف مزبور ستوده ، فرموده كه : بنى اسرائيل تورات را تحريف كردند، و در آن اختلاف نمودند، تاريخ هم مؤ يد گفتار قرآن است ، براى اينكه به طورى كه در جلد سوم اين كتاب ، در ذيل قصص مسيح (عليه السلام ) گذشت خاطرنشان كرديم كه بعد از آنكه بخت نصر فلسطين را فتح كرد و هيكل (معبد يهود) را ويران ساخت ، و تورات را سوزانيد، و در سال پانصد و هشتاد و هشت قبل از ميلاد، يهود را از فلسطين به سوى بابل كوچ داد، در سال پانصد و سى و هشت قبل از مسيح ، يعنى پنجاه سال بعد، كورش ‍ پادشاه ، بابل را فتح نمود و به يهود اجازه داد تا به سرزمين خود، فلسطين بروند، و در آنجا ((عزراى كاهن )) تورات را برايشان از بر نوشت پس ‍ تورات اصلى منقرض شده و آنچه در دست است محفوظات ((عزراء)) است .
2. آنچه از سرگذشت موسى كه در قرآن آمده است  
نام آن جناب از هر پيغمبرى ديگر در قرآن كريم بيشتر آمده ، و به طورى كه شمرده اند نامش در صد و شصت و شش جاى قرآن كريم ذكر شده ، و در سى و شش سوره از سوره هاى قرآن به گوشه هايى از داستانهايش ، يا به طور اجمال و يا به تفصيل اشاره شده و در بين انبياء (عليهم السلام ) به كثرت معجزه اختصاص يافته ، كه قرآن كريم بسيارى از معجزات باهره وى را ذكر كرده ، مانند اژدها شدن عصاى او، نور دادن دستش ، ايجاد طوفان ، مسلط كردن ملخ ، شپش ، قورباغه و خون بر مردم ، شكافتن دريا، نازل كردن من و نيز سلوى ، و جوشاندن دوازده چشمه از يك سنگ با زدن عصا، زنده كردن مردگان ، و بلند كردن كوه طور بالاى سر مردم ، و غير اينها.
همانطور كه گفتيم در كلام خداى تعالى گوشه هايى از داستانهاى آن جناب آمده ، و ليكن تمامى جزئيات و دقائق آنها را ذكر نفرموده ، بلكه به چند فصل از آنها كه ذكرش در هدايت ، و ارشاد خلق اهميت داشته ، اكتفا كرده ، و اين داءب و روش قرآن كريم در اشاره به داستانهاى همه انبياء و امت ها است كه از هر داستان آنچه كه ذكرش مايه عبرت و هدايت خلق است ذكر مى كند.
و از داستان هاى موسى آنچه كه ذكرش اهميت دارد كه گفتيم كلياتش در قرآن آمده اين است كه : آن جناب در مصر در خانه مردى اسرائيلى به دنيا آمد، و در روزهايى به دنيا آمد كه فرعونيان به دستور فرعون پسر بچه هاى بنى اسرائيل را سر مى بريدند، و مادر موسى (به دستور خداى تعالى ) او را در صندوقى نهاده ، به دريا انداخت ، فرعون او را از دريا گرفت ، و به مادرش ‍ برگردانيد تا شيرش دهد، و تربيتش نمايد و از آن روز در خانه فرعون نشو و نما كرد.
آن گاه به سن بلوغ رسيده و مردى قبطى را مى كشد، و از مصر به سوى مدين فرار مى كند، چون ترس اين را داشته كه فرعونيان به قصاص آن مرد قبطى به قتلش برسانند.
سپس مدتى مقرر كه همان ده سال باشد، در مدين پيش شعيب مكث نموده و خدمت كرد، و با يكى از دختران او ازدواج نمود و پس از به سر رساندن آن مدت مقرر به اتفاق اهل بيتش از مدين بيرون آمده ، در بين راه آنجا كه كوه طور واقع است ، از طرف آن كوه آتشى مى بيند، و چون راه را گم كرده بودند، و آن شب هم شبى بسيار تاريك بوده ، به اميد اينكه كنار آن آتش ‍ كسى را ببيند، و راه را از او بپرسد، و هم آتشى برداشته با خود بياورد، به خانواده اش مى گويد: شما اينجا باشيد تا من بروم پاره اى آتش برايتان بياورم ، و يا كنار آتش راهنمايى ببينم ، و از او از راه بپرسم ، ولى همين كه نزديك مى شود خداى تعالى از كنار سمت راست آن بيابان كه از نظر شكل با زمينهاى اطراف فرق داشته ، از طرف درختى كه آن جا بوده ، ندايش ‍ مى دهد، و با او سخن مى گويد، و او را به رسالت خود برمى گزيند، و معجزه عصا و يد بيضا به او مى دهد، كه دو تا از نه معجزه هاى او است ، و به عنوان رسالت به سوى فرعون و قومش گسيل مى دارد، تا بنى اسرائيل را نجات دهد.
موسى نزد فرعون مى آيد، و او را به سوى كلمه حق و دين توحيد مى خواند، و نيز به او پيشنهاد مى كند كه بنى اسرائيل را همراه او روانه كند، و دست از شكنجه و كشتارشان بردارد، و به منظور اينكه بفهماند رسول خداست ، معجزه عصا و يد بيضا را به او نشان مى دهد، فرعون از قبول گفته او امتناع مى ورزد، و در مقام برمى آيد با سحر ساحران با معجزه او معارضه كند، و حقا سحرى عظيم نشان دادند، اژدها و مارهاى بسيار به راه انداختند، ولى همين كه موسى عصاى خو د را بيفكند، تمامى آن سحرها را برچيد و خورد، و دوباره به صورت عصا برگشت ساحران كه فهميدند عصاى موسى از سنخ سحر و جادوى ايشان نيست ، همه به سجده افتادند و گفتند: ما به رب العالمين ايمان آورديم ، به آن كسى كه رب موسى و هارون است ، ولى فرعون همچنان بر انكار دعوت وى اصرار ورزيد، و ساحران را تهديد كرد، و ايمان نياورد.
موسى (عليه السلام ) هم همچنان به دعوت خود پافشارى مى كرد، او و درباريانش را به دين توحيد همى مى خواند، و معجزه ها مى آورد، يك بار آنها را دچار طوفان ساخت ، يك بار ملخ و شپش و قورباغه و خون را بر آنان مسلط كرد، آياتى مفصل آورد، ولى ايشان بر استكبار خود پافشارى كردند، به هر يك از گرفتاريها كه موسى به عنوان معجزه برايشان مى آورد، مبتلا مى شدند، مى گفتند: اى موسى پروردگار خودت را بخوان و از آن عهدى كه به تو داده كه اگر ايمان بياوريم اين بلا را از ما بگرداند استفاده كن ، كه اگر اين بلا را بگردانى به طور قطع ايمان مى آوريم ، و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم ولى همين كه خدا در مدت مقرر بلا را از ايشان برطرف مى كرد، دوباره عهد خود را مى شكستند، و به كفر خود ادامه مى دادند.
ناگزير خداى تعالى دستورش مى دهد تا بنى اسرائيل را در يك شب معين بسيج نموده از مصر بيرون ببرد موسى و بنى اسرائيل از مصر بيرون شدند و شبانه به راه افتادند، تا به كنار دريا رسيدند، فرعون چون از جريان آگهى يافت ، از دنبال سر، ايشان را تعقيب كرد و همين كه دو فريق يكديگر را از دور ديدند، اصحاب موسى به وى گفتند: دشمن دارد به ما مى رسد موسى گفت : حاشا، پروردگار من با من است ، و به زودى مرا راهنمايى مى كند در همين حال به وى وحى مى شود كه با عصايش به دريا بزند همين كه زد، دريا شكافته شد، و بنى اسرائيل از دريا گذشتند فرعون و لشكريانش نيز وارد دريا شدند، همين كه آخرين نفرشان وارد شد، خداوند آب را از دو طرف به هم زد، و همه شان را غرق كرد.
بعد از آنكه خداوند بنى اسرائيل را از شر فرعون و لشكرش نجات داد و موسى (عليه السلام ) ايشان را به طرف بيابانى برد كه هيچ آب و علفى نداشت ، در آنجا خداوند آنان را اكرام كرد و ((من )) و ((سلوى ))، (كه اولى گوشتى بريان و دومى چيزى به شكل ترنجبين بود) بر آنان نازل كرد، تا غذايشان باشد، و براى سيراب شدنشان موسى به امر خداوند عصا را به سنگى كه همراه داشت زد، دوازده چشمه از آن جوشيد هر يك از تيره هاى بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناخت و از آن چشمه مى نوشيدند، و از آن من و سلوى مى خوردند، و براى رهايى از گرماى آفتاب ، ابر بر سر آنان سايه مى افكند.
آنگاه در همان بيابان خداى تعالى با موسى مواعده كرد كه چهل شبانه روز به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسى (عليه السلام ) از بنى اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلم كردن خدا با وى را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند) ولى آن هفتاد نفر با اينكه شنيدند مع ذلك گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم ، خداى تعالى ((جلوه اى به كوه كرد، كوه متلاشى شد))، ايشان از آن صاعقه مردند، و دوباره به دعاى موسى زنده شدند، و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداى تعالى تورات را بر او نازل كرد آنگاه به او خبر داد كه بنى اسرائيل بعد از بيرون شدنش ‍ گوساله پرست شدند، و سامرى گمراهشان كرد.
موسى (عليه السلام ) بين قوم برگشت ، در حالى كه بسيار خشمگين و متاءسف بود، گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريخت ، و سامرى را طرد كرد، و فرمود: برو كه در زندگى هميشه بگويى : ((لا مساس نزديكم نشويد))، اما مردم را دستور داد تا توبه كنند، و به همين منظور شمشير در يكدگر به كار بزنند، و يكدگر را بكشند، تا شايد توبه شان قبول شود و قبول شد دوباره از پذيرفتن احكام تورات كه همان شريعت موسى بود سرباز زدند، و خداى تعالى كوه طور را بلند كرد، و در بالاى سر آنان نگه داشت ، (كه اگر ايمان نياوريد، بر سرتان مى كوبم ).
سپس بنى اسرائيل از خوردن ((من )) و ((سلوى )) به تنگ آمده ، و درخواست كردند كه پروردگار خود را بخواند از زمين گياهانى برايشان بروياند، و از سبزى ، خيار، سير، عدس ، و پياز آن برخوردارشان كند خداى تعالى دستورشان داد براى رسيدن به اين هدف داخل سر زمين مقدس ‍ شويد، كه خداوند بر شما واجب كرده در آنجا به سر بريد. بنى اسرائيل زير بار نرفتند، و خداى تعالى آن سرزمين را بر آنان حرام كرد، و به سرگردانى مبتلاشان ساخت ، در نتيجه مدت چهل سال در بيابانى سرگردان شدند.
و باز يكى از داستانهاى آن جناب سرگذشت رفتنش با آن جوان به مجمع البحرين براى ديدار بنده صالح خدا، و رفاقتش با آن عبد صالح است ، كه در سوره كهف آمده است .

 

next page

fehrest page

back page